• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1610
تعداد نظرات : 122
زمان آخرین مطلب : 5011روز قبل
ادبی هنری
جاهلی خواست که الاغی را سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى كرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.

حكیمى او را گفت : اى احمق ! بیهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون كن ، زیرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزى . 

حكیمى گفتش اى نادان چه كوشى

 در این سودا بترس از لولائم 

 نیاموزد بهایم از تو گفتار

 تو خاموشى بیاموز از بهائم

 هر كه تاءمل نكند در جواب

 بیشتر آید سخنش ناصواب

 یا سخن آراى چو مردم بهوش

 یا بنشین همچو بائم خموش  


يکشنبه 14/4/1388 - 20:19
ادبی هنری
شبانی را پدری خردمند بود . روزى بدو گفت : اى پدر دانا و خردمند! مرا آنگونه که از پیروان خردمند می رود پندی بیاموز !

پدر گفت : به مردم نیكى كن ، ولى به اندازه ، نه به حدى كه او را مغرور و خیره سر نماید.

شبانى با پدر گفت اى خردمند

 مرا تعلیم ده پیرانه یك چند

 بگفتا: نیك مردى كن نه چندان

 كه گردد خیره ، گرگ تیزدندان 


يکشنبه 14/4/1388 - 20:19
ادبی هنری
نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر . 

موحد چه در پای ریزد زرش 

چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس

بر این است بنیاد توحید و بس

يکشنبه 14/4/1388 - 20:19
ادبی هنری
هر که بر زیر دستان نبخشاید به جور زیردستان گرفتار آید . 

نه هر بازو که در وی قوتی هست 

به مردی عاجزان را بشکند دست

ضعیفان را مکن بر دل گزندی 

که درمانی به جور زورمندی


يکشنبه 14/4/1388 - 20:17
ادبی هنری
حق جل و علا می بیند و می پوشد و همسایه نمی بیند و می خروشد . 

نعوذ بالله اگر خلق غیب دان بودی

کسی به حال خود از دست کس نیاسودی

يکشنبه 14/4/1388 - 20:17
ادبی هنری
زمین را ز آسمان نثار است و آسمان را از زمین غبار ، کل اناء یترشح بما فیه . 

گرت خوی من آمد ناسزاوار

تو خوی نیک خویش از دست مگذار


يکشنبه 14/4/1388 - 20:17
ادبی هنری
ارادت بی چون یکی را از تخت شاهی فرو آرد و دیگری را در شکم ماهی نکو دارد . 

وقتیست خوش آن را که بود ذکر تو مونس 

ور خود بود اندر شکم حوت چو یویس


يکشنبه 14/4/1388 - 20:17
ادبی هنری
در انجیل آمده است که ای فرزند آدم گر توانگری دهمت مشتغل شوی به مال از من وگر درویش کنمت تنگدل نشینی ، پس حلاوت ذکر من کجا دریابی و به عبادت من کی شتابی ؟

گه اندر نعمتی ، مغرور و غافل 

گه اندر تنگدستی ، خسته و ریش

چو در سرا و ضرا حالت این است 

ندانم کی به حق پردازی از خویش


يکشنبه 14/4/1388 - 20:16
ادبی هنری
ریشی درون جامه داشتم و شیخ از آن هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی کجاست . داسنتم از آن احتراز می کند که ذکر همه عضوی روا نباشد و خردمندان گفته اند : هر که سخن نسنجد از جوابش برنجد .

تا نیک ندانی که سخن عین صواب است 

باید که به گفتن دهن از هم نگشایی 

گر راست سخن گویی و در بند بمانی 

به زانکه دروغت دهد از بند رهایی


يکشنبه 14/4/1388 - 20:15
ادبی هنری
هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن ، منسوب شود به خمر خوردن. 

رقم بر خود به نادانی کشیدی 

که نادان را به صحبت برگزیدی 

طلب کردم ز دانایی یکی پند 

مرا فرمود با نادان مپیوند 

که گر دانای دهری خر بباشی

وگر نادانی ابله تر بباشی


يکشنبه 14/4/1388 - 20:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته