• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4175روز قبل
مصاحبه و گفتگو
 
آدم ابوالبشر می‌گوید ای جبرئیل این چه رازی است که وقتی نام پنجمین تن از آنها را بر زبان می‌آورم دلم می‌شکند و اشک چشمم جاری می‌شود.
مهر: مداح جوان اهل بیت علیهم السلام با اشاره به اهمیت روز اربعین حسینی، گفت: راز اهمیت روز اربعین در عدد مقدس چهل است.

عبدالرضا هلالی مداح جوان اهل بیت علیهم السلام به مناسبت اربعین حسینی ضمن حضور در خبرگزاری مهر، به سوالات خبرنگاران این رسانه پاسخ داد.

هلالی در این گفتگوی صمیمی که بیش از دو ساعت به طول انجامید از نحوه ورود خود به مداحی اهل بیت، تیپ خاص پوشش و آرایش، برخورد مداحان پیش کسوتی چون حاج منصور ارضی و سعید حدادیان با وی، استفاده از آلات موسیقی در هیات های مذهبی، ورود مداحان به سیاست، نقش هیات های مذهبی در برخورد با فتنه سال 88 و ... پاسخ داد.

این مداح اهل بیت در بخشی از مصاحبه خود در بیان اهمیت روز اربعین با اشاره به فرازی از زیارت این روز" اشهد انک من دعائم الدین و ارکان المسلمین..." ، گفت: یکی از دعاهایی که خواندن آن در روز اربعین سفارش شده ، زیارت اربعین است که در این دعا اصول اعتقادی و مسائل مورد اهمیت برای هر شیعه اهل بیت بیان می شود.

وی افزود: به گفته مرحوم علامه مجلسی راز تاکید بر خواندن این زیارت‌ در این است که چنین روزی اهل بیت حسینی از شام به کربلا رسیدند و نیز به نظرامام سجاد سرمقدس به بدن ملحق گردیده ولی چون از نظر زمانی بعید است که این واقعه در چنین روزی روی داده باشد سر استحباب زیارت را باید در روایت دیگری پیدا کرد.

وی در ادامه با ذکر روایت دیگری از اهیمت روز اربعین به تاسی به اولین زائر حسینی یعنی جابر بن عبدالله انصاری، بیان داشت: به گفته جابربن عبدالله انصاری اهل بیت در چنین روزی از حبس شام نجات پیدا کردند(قبلاً ثابت شده که حبس آنها بیش از دو روز نبوده و آنها بیشتر از 7 روز در شام نمانده اند)؛اما به نظر راز استحباب نه در زیارت جابر نهفته است و نه الحاق سر مقدس به بدن ؛ بلکه راز در خود عدد "اربعین" است.


هلالی اظهارداشت: امام صادق(ع) فرمود آسمان، زمین، خورشید، کوه‌ها، دریاها و حتی فرشتگان تا چهل روز در این مصیبت گریان بوده اند بنابراین توجه ویژه ای به این عدد مقدس از ابتدای این حماسه وجود داشته است.

وی همچنین با اشاره خصوصیت برجسته نام مبارک امام حسین (ع)، گفت: خصوصیت برجسته‌ای در نام مبارک امام حسین (ع) وجود دارد که با گفتنش هر فطرت پاکی متاثر می‌شود.

مداح اهل بیت با اشاره به داستان تعلیم اسما 5 تن آل عبا به حضرت آدم توسط جبرئیل امین افزود: آدم ابوالبشر می‌گوید ای جبرئیل این چه رازی است که وقتی نام پنجمین تن از آنها را بر زبان می‌آورم دلم می‌شکند و اشک چشمم جاری می‌شود.

هلالی با بیان اینکه حسین(ع) تنها کسی است پیامبران و اولیای الهی از آدم(ع) تا خاتم(ص) بر مصیبت بی پایان او گریسته اند گفت: سیدالشهدا؛ کسی است که پیش از تولد و دنیا آمدن وعده شهید شدنش را به انبیای الهی داده اند و پیش از شهادتش آسمان و زمین در مصیبت او زار زده و گریسته اند. زیرا در روایات ما از ائمه بزرگوار آمده که آسمان‌ها و زمین بر دو نفر گریسته ند، امام حسین (ع) و یحیی پیامبر(ع).

این مداح جوان خاطرنشان کرد: علاقه و عشق به حضرت سیدالشهدا (ع) آثار زیادی دارد که از جلمه آن از بین بردن خودبرتر بینی و تکبر از دل انسان است.
شنبه 23/10/1391 - 18:19
اهل بیت
 
زینب کبری(س) منادی عزت حسینی و ام المصایبی بودند که با شجاعت و صبر و بصیرت، حماسه حسینی را برای همیشه تاریخ ماندگار کردند.
مهر: قیام‌ها و انقلاب‌های بسیاری در این کره خاکی شکل گرفته که البته تنها معدودی، جاودانه و اثرگذار بوده اند و بی شک مهم‌ترین آنها، نهضت عاشورایی اباعبد‎الله الحسین(ع) است.

به راستی که حماسة حسینی، شورانگیزترین و تأثیرگذارترین ‏حماسة تاریخ بشری است که نیرومندترین احساسات میلیون‌ها انسان ‏آزاده را در پهنه گیتی برانگیخته و بر می انگیزاند و به واقع که رمز و راز این مساله، در عبارت معروف "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" نهفته است.

کم نبوده اند حوادث دردناک و جان گداز در طول عمر بشریت که با گذشت زمان ‏کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر گشته و به فراموشخانه تاریخ سپرده شده اند و این در حالی است که روز ‏به روز بر عظمت و تأثیرگذاری حادثه عاشورا ‏افزوده می‌شود.‏

به اذعان بسیاری از مورخان و صاحب نظران، یکی از شاهکارهای سیدالشهدا(ع) در نهضت عاشورا، همراه بردن زنان و کودکان از حجاز به سوی عراق است.

به گواه تاریخ، چنانچه آن حضرت(ع) غیر از اهل بیت(ع)، عده‌ای دیگر را با خود می‌بردند، ‏یقیناً تمامی آنها به دست خصم دون، همانند دیگر یاران امام ‏حسین(ع) کشته می‌شدند و در صورت حیات، به چنین افرادی پس از شهادت ‏امام و یارانش اجازه و امکان تبلیغ نمی‌دادند.‏

از سویی نیز هیچ مبلّغ و خطیبی قادر نبود، همانند اهل بیت(ع) به ‏خصوص سیدالساجدین(ع) و عالمه و عقیله بنی‌هاشم، زینب کبری(س) با ‏کلام آتشین و خطبه‌های گویا و منطقی خود مردم را آن سان تحت تأثیر قرار دهند.

بدون تردید در نهضت تبلیغی کاروان اسرای عاشوراییان، حضرت ‏زینب(س) در کنار امام سجاد(ع) نقش بسیار برجسته و ماندگاری دارد.

پیش از شهادت، امام حسین (ع) وظیفه حفظ و مراقبت از زنان و کودکان و پرستاری از ‏بیماران را به خواهرش زینب کبری(س) سپرده بود چون ایشان با شناختی که ‏از شخصیت بی‌نظیر خواهرشان داشتند به خوبی می‌دانست که تنها زینب(س) است ‏که می‌تواند پناهگاه و تکیه‌گاه آنان باشد.

این بانوی بزرگوار اسلام که به حق در فرهنگ شیعی از ایشان به "ام المصایب" یاد می شود، در کنار سرپرستی اطفال و زنان رنج دیده و مصیبت زده، پیام رسان خون های مقدس دشت نینوا شد و به راستی که کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود... .

خطبة دخت دلاور علی مرتضی(ع) در شهر کوفه و در حال اسارت، از جنایات بی شرمانه امویان در کربلا و نیز نحوه شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) پرده ‏برداشت و عمق فریبکاری و تزویر و ظلم وستم آنان را آشکار نمود؛ همچنین ‏بی‌وفایی و پیمان شکنی و آینده دردناک کوفیان را روشن ساخت، آنان ‏را منقلب کرد، پایه‌های کاخ قدرت حاکمان دستگاه جور را به ‏لرزه افکند و البته به خوبی پیام خون شهیدان را به غفلت زدگان ‏و فریب خوردگان رساند.

از سویی نقش حضرت زینب(س) در امر تحریف زدایی از نهضت حسینی نیز بسیار کلیدی و پررنگ است. هنگامی که اسیران کربلا را به کاخ ابن زیاد در کوفه آوردند، فرزند ملعون مرجانه خطاب ‏به زینب کبری(س) گفت: «دیدی خداوند با برادرت چه کرد؟!.‏»

زینب (س) در پاسخ با شجاعت هر چه تمام‌تر فرمود: «من دربارة‌ برادرم ‏از خدا جز خوبی ندیدم. برادرم و یاران او به راهی رفتند که خدا ‏خواست، آنان شهادت با افتخار را می‌خواستند و به این نعمت ‏رسیدند. اما تو ای پسر زیاد خود را برای جواب دادن به آن چه ‏کرده‌ای آماده کن که خداوند بین تو و آنان حکم خواهد کرد».

آری! شجاعت، صبر و بصیرت زینبی بود که حماسه حسینی را برای همیشه تاریخ ماندگار ساخت و ثابت کرد که فاتحان اصلی دشت کربلا، به خون خفتگانی بودند که در نیم روز، والاترین درس عبودیت و آزادگی را به بشریت آموختند.
شنبه 23/10/1391 - 18:15
اخبار
 
این موضوع هنوز برایم جای سؤال دارد که مردم چطور تصمیم می‌گیرند به جایی رفته و در آنجا اقامت گزینند که می‌دانند هر خطری از جمله کشته شدن در کمین‌شان است.
فارس: مدیر عتبه امام حسین(ع) گفت: ایشان معجزه‌ای دارد که پس از یک دهه حضور در این مکان آن را درک نکرده‌ام.

«علی کاظم سلطان» مدیر بخش تبلیغات عتبه امام حسین (ع) در گفت‌وگو با خبرنگار سیاست خارجی خبرگزاری فارس، در خصوص کرامات آن امام بزرگوار گفت: من یکسال پس از سقوط صدام به اینجا آمدم و امروز 9 سال است که مشغول فعالیت هستم. بزرگترین معجزه‌ای که از ایشان طی یک دهه گذشته دیدم این است که امام حسین(ع) خود را به گونه‌ای در قلب محبانش جای داده که علیرغم همه خطرها از جمله انفجارها و ترورها، باز هم به اینجا می‌آیند.

وی افزود: این موضوع هنوز برایم جای سؤال دارد که مردم چطور تصمیم می‌گیرند به جایی رفته و در آنجا اقامت گزینند که می‌دانند هر خطری از جمله کشته شدن در کمین‌شان است.

مدیر بخش تبلیغات عتبه امام حسین(ع) با اشاره به سرنوشت کسانی که به حرم ایشان هتک حرمت کردند، گفت: در دوران رژیم بعث گروهی به فرماندهی حسین کامل، داماد صدام حسین با تعقیب مبارزان به حرم امام حسین (ع) آمده و آنها را در این حرم به شهادت رساندند. حسین کامل در آن زمان رو به حرم امام حسین(ع) کرده و فریاد زد «تو حسینی و من نیز حسین و من تو را به مبارزه می‌طلبم».

کاظم سلطان یادآور شد: چند سال بیشتر طول نکشید که جسد حسین کامل در خیابان‌های شهر توسط مردم کشیده می‌شد و این سرنوشت همه کسانی است که به این حرم توهین کردند.

مدیر بخش تبلیغات عتبه امام حسین(ع) در پاسخ به این سؤال که آثار گلوله بر جای مانده در حرم امام حسین(ع) مربوط به چه زمانی است، گفت: این نشانه همان کشتاری است که از سوی حسین کامل صورت گرفت. او همه کسانی که به امام حسین پناه آورده بودند را قتل عام کرد و برای این کار نیروهایی را از قومی به کار گرفت که شیطان را محترم می‌دانند و آنها مردم را به رگبار بستند.

کاظم سلطان در بخش دیگری از سخنان خود در پاسخ به این سؤال که چه تدابیری اندیشیده شده که امنیت کربلا بهتر از شهرهای دیگر عراق شده است، گفت: از همان آغاز سقوط صدام کمیته‌ای به دستور آیت‌الله العظمی سید علی سیستانی تشکیل شد که متشکل از مراجع بود که اداره و امنیت عتبات عالیات را بر عهده داشت.

وی ادامه داد: از همان آغاز همکاری خوبی بین حکومت استانی و مرکزی و مدیریت عتبات صورت گرفت و از آنجایی که همه مسئولین این امر کربلایی هستند، امنیت به خوبی برقرار شد. پیش از هر مراسم بزرگی همچون اربعین حسینی جلساتی برای حفظ امنیت و هماهنگی با حکومت تشکیل می‌شود.
شنبه 23/10/1391 - 18:14
آلبوم تصاویر
شنبه 23/10/1391 - 18:12
اخبار
 مهر: همزمان با اربعین حسینی ضریح حبیب بن مظاهر در مصلای کرج در میان انبوه علاقمندان به اهل بیت به همت ستاد بازسازی عتبات عالیات استان البرز رونمایی شد.

پیش از ظهر پنج شنبه و همزمان با اربعین حسینی ضریح حرم حبیب ابن مظاهر به همت ستاد بازسازی عتبات عالیات استان البرز و در میان انبوه علاقمندان با خاندان ابی اباعبدالله و اهل بیت در مصلای کرج رونمایی شد.

رئیس ستاد عتبات عالیات البرز در گفتگو با خبرنگار مهر افزود: عملیات ساخت ضریح حبیب ابن مظاهر به همت ستاد بازسازی عتبات عالیات استان البرز و با کمک شهروندان، انجام شد و شاهد رونمایی از این ضریح خواهیم بود.

حجت‌الاسلام نورالدین حسینی افزود: با توجه به سوابق درخشان کرج، ساخت ضریح حبیب ابن مظاهر از افتخارات استان البرز محسوب می شود، که با توجه به سوابق درخشان و خدماتی که کرج در جنگ تحمیلی و مسائل بازسازی مناطق جنگی انجام داده است، بار دیگر استان البرز این افتخار را از آن خود کرد که ساخت ضریح مطهر حبیب ابن مظاهر را به این ستاد در کرج محول کند.

وی اظهار داشت : واگذاری ساخت ضریح حبیب بن مظاهر به ستاد البرز از افتخارات مهم این ستاد به عنوان یکی از بزرگترین پیامدهای فرهنگی این استان است.

حمایت های مردمی در به ثمر نشستن عملیات ضریح موثر بوده است

رئیس ستاد بازسازی عتبات عالیات گفت: منابع مالی و دارایی‌های ستاد بازسازی عتبات عالیات از طریق قبول کمک‌های مالی داوطلبانه از سوی سازمان‌های دولتی، غیر‌دولتی و اشخاص خیّر و عاشقان بازسازی حرم‌های مطهر ائمه اطهار تأمین می‌شود‌.

وی با بیان اینکه حمایت های مردمی در به ثمر نشستن عملیات ضریح موثر بوده است افزود: انجام پروژه‌هایی عظیم،همت و مشارکت تمامی دستگاه‌ها و مسئولان علاقمند به اهل بیت در استان را می‌طلبد.

این مسئول خاطرنشان کرد: استقبال پرشور مردم شهرهای مختلف از ضریح امام حسین(ع) ولایتمداری و محبت مردم به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را ثابت کرد و همانگونه که شاهد حمل ضریح حضرت سید الشهدا(ع) از قم به کربلا بودیم، امیدواریم بتوانیم پس از رونمایی از این کار بزرگ فرهنگی، شاهد حضور پررنگ مردم استان البرز در راستای کمک مالی جهت تکمیل این حرم مطهر بوده و به زودی شاهد تجلیل عمومی مردم و به حرکت در آوردن این حرم مطهر از کرج به کربلا باشیم.

حضرت حبیب بن مظاهر از یاران برجسته امام حسین (ع) و فرماندهان دشت کربلا بود که به دنبال شنیدن خبر ورود امام حسین به کربلا، خود را از کوفه به آنجا رسانده و در رکاب حسین ابن علی جنگید و تا آخرین لحظه وفاداری خود را به امام زمانش ابراز کرد و سرانجام در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
شنبه 23/10/1391 - 18:9
دانستنی های علمی
این اتفاق هر 32 سال یک بار رخ می دهد. سال 2013 میلادی از جمله این سال ها است. سوم ژانویه 2013 اولین روز أربعین سال 2013 میلادی برگزار خواهد شد. در روزهای پایانی سال 2013 یعنی 23 دسامبر 2013 نیز أربعین دوم را شاهد خواهیم بود.
شیعه، بررسی های انجام شده نشان می دهد که در سال 2013 میلادی دو بار سالروز أربعین حسینی (ع) برگزار خواهد شد.

گفته می شود، این اتفاق هر 32 سال یک بار رخ می دهد. سال 2013 میلادی از جمله این سال ها است. سوم ژانویه 2013 اولین روز أربعین سال 2013 میلادی برگزار خواهد شد. در روزهای پایانی سال 2013 یعنی 23 دسامبر 2013 نیز أربعین دوم را شاهد خواهیم بود.

قابل ذکر است، پیش از این در سال 1980 میلادی این اتفاق تکرار شده بود. 9/1/1980 و 28/12/1980 أربعین حسینی (ع) بود. اما دفعه بعد، این اتفاق در 9/1/2045 میلادی و 30/12/2045 نیز تکرار خواهد شد.
شنبه 23/10/1391 - 18:1
اهل بیت
پسربچه‌ای که از ناحیه دو پا فلج بود، دقایقی پیش در حرم حضرت ابوالفضل‌العباس علیه‌السلام شفا گرفت.
فارس: یک پسربچه ۷ ساله که از ناحیه ۲ پا فلج بوده است، دقایقی پیش در حرم باب الحوائج حضرت عباس‌بن‌علی(ع) شفا گرفت.

به گفته یکی از حاضران در حرم حضرت ابوالفضل(ع) این پسربچه فلج، پس از شفا به روی پاهای خود ایستاده و از میان جمعیت به سمت حرم حضرت ابوالفضل(ع) حرکت کرده است.

خادم حرم حضرت ابوالفضل(ع) می گوید: این کودک ۷ ساله از کشور بحرین است و مثل هزاران بیماری که در اینجا سلامتی خود را به دست می‌آورند، او هم شفا گرفته است.
شنبه 23/10/1391 - 17:59
اهل بیت
ضریح رأس‌الحسین(ع) در قاهره به بهانه ترمیم بسته شده است اما شیعیان مصر از تخریب آن ابراز نگرانی کرده‌اند.
فارس: به گزارش پایگاه خبری روزنامه الدستور مصر ، شیعیان مصر در پی بسته شدن ضریح راس الحسین(ع) در قاهره، این اتفاق را به شدت محکوم کرده و آن را نگران‌کننده خواندند.

الطاهر الهاشمی عضو مجمع جهانی اهل بیت(ع) و از رهبران شیعه مصر با بیان اینکه اقدام وزارت اوقاف مصر در بستن ضریح راس الحسین(ع) نشان از نگاه سلفی در این وزارتخانه دارد، گفت: بهانه ترمیم که این وزارتخانه برای بستن ضریح راس الحسین(ع) اعلام کرده‌اند، بهانه‌ای است که پیش از این در برخی استان‌ها از جمله در منطقه البحیره برای بستن برخی ضریح‌های بزرگان شیعی و صوفی ارائه شده بود اما پس از آن شاهد تخریب این ضریح‌ها بودیم.

الهاشمی با ابراز نگرانی از تسلط سلفی‌ها بر وزارت اوقاف مصر، افزود: شیعیان به همین دلیل نمی‌توانند شعائر خود را به آزادی انجام دهند و از سوی اتباع اخوان المسلمین تنها به دلیل عشقشان به اهل بیت(ع) و تلاششان برای برپایی شعائرشان مورد حمله قرار گرفته‌اند.

وی این حملات را هجمه علیه امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) دانست و تاکید کرد: بارها گفته‌ایم که این حملات هرکز موجب این نمی‌شود که شیعیان در برابر ظلم و ظالم سکوت کنند و ما به این سخن حضرت زینب(س) دربرابر یزید که فرمود «کید خود و سعی خود را با تمام قدرت انجام بده بدان که خدا ذکر ما را محو نخواهد کرد و وحی ما را نخواهد میراند» ایمان کامل داریم.

الهاشمی با انتقاد از سکوت رهبران اخوان درباره عملکرد سلفی‌های وهابی در مصر، افزود: امیدواریم اخوان بتواند بر جریان‌های تندرو غلبه کند و تسامح و قبول دیگران را در مصر گسترش دهد.
شنبه 23/10/1391 - 17:30
اهل بیت

روایت آیت‌الله جاودان از شکل‌گیری قیام اباعبدالله(ع)/ مقتل‌نامه قمر بنی‌هاشم(ع)/ امام زمان در عزای عمویش چگونه عزاداری می‌کند؟

چون جناب امام حسین صدای برادر شنید، خود را به او رسانید، دید برادر خود را در کنار فرات با تن پاره پاره و مجروح و دستهای مقطوع، بگریست و فرمود: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی «اکنون پشت من شکست و تدبیر و چاره من گسست.» در حدیثی از حضرت امام سجاد است که فرمودند: «خدا رحمت کند عمویم عباس را که در حق برادر خود ایثار کرد و جان شریفش را فدای او نمود تا آنکه در یاری او دو دستش را قطع کردند...».
حسینیه «فردا»: یا حسین محرمت آمد و هنوز برخی دو دل‌اند برای بیعت ... وای بر امثال سلیمان بن صرد خزاعی و رفاعه بن شداد ... شیعه یعنی عشق و عقل ... آی عاقلانِ عاشق محرم را دریابید ... غریو «یالثارات الحسین» سر دهید که دوباره خیمه نهضت عشق و عقل برپاشد. هر روز با شماییم تا روایت تلازم عشق و عقل در نهضت حسین را بازگو کنیم و از خوان معارف حسینی توشه‌ای برای شیعه بودن برگیریم.




روایت آیت‌الله جاودان از شکل‌گیری قیام اباعبدالله(ع):
داستان کربلا از آن‌جا شروع می‌شود که مأموران استاندار مدینه آمدند مسجد. امام حسین (علیه السّلام)، عبدالله ‌بن ‌زبیر در کنار هم نشسته بودند با هم صحبت می‌کردند، آن‌ها را احضار کردند به استانداری، امام به استانداری رفتند، عبدالله‌ بن ‌زبیر از همان‌جا فهمیدند که دلیل احضار چیست، دلیل احضار مثلاً مردن معاویه است، بنابراین عبدالله‌ بن ‌زبیر به سرعت از همان‌جا تصمیم گرفت که از مدینه بیرون برود و رفت، حالا با آن کاری نداریم، چون ‌با او کار نداریم. امام تشریف آوردند داخل استانداری، جوان‌های بنی هاشم هم همراه او آمده بودند، آن‌ها را مسلّح کرده بودند، فرموده بودند اگر صدای من بلند شد، صدا بلند شد از داخل استانداری شما بریزید داخل. امام تشریف بردند و آن‌ها گفتند که معاویه مرده، امام فرمودند که بله، و بعد خب حالا چه؟ گفتند که: یزید دستور داده که از شما بیعت بگیریم. امام فرمودند که خب شما بیعت خصوصی پشت پرده‌ی پشت در بسته که به دردتان نمی‌خورد، باشد وقتی علنی شد ببینیم چه کار باید کرد، بیعت می‌کنیم یا نمی‌کنیم نفرمودند.

مروان حاضر بوده، می‌گوید استاندار بود و مروان، مروان گفت که نگذار حسین از این‌جا برود بیرون، از این‌جا برود بیرون دیگر دستت به او نمی‌رسد، مگر این‌که خون ریخته بشود، خون زیادی ریخته بشود، بنابراین الان یا بکشش، یا بیعت بگیر. این یک داستان است، کشتن یا بیعت. از این‌جا همین حرف شروع شد تا پایان آخرین ساعت‌های روز عاشورا همین حرف است. اگر امام در آخرین لحظات، حتّی وقتی که در گودال افتاده، می‌گفت من بیعت می‌کنم، ایشان را می‌بردند معالجه می‌کردند و از او بیعت می‌خواستند، دقّت کنید، از لحظه‌ی اوّل تا آخر. یک حرف امام می‌زند، می‌فرماید من بیعت نمی‌کنم، آن‌ها هم می‌گویند بیعت می‌کنی خب محترمی، عرضم به حضورتان، شهر خودت می‌مانی، در امانی، هیچ مشکلی برایت پیش نمی‌آید، اگر بیعت نکنی کشته می‌شوی، یا بیعت یا مرگ. دقّت کنید، این‌جا در استانداری یک فرمایشاتی طبق این نقل است که من این‌جا برایتان آوردم، این را ما از کتابی است قدیمی، تاریخی است قدیمی، فتوح ابن اعثم. مورّخان دیگر هم همراه‌اند، بعضی از آن فرق می‌کند، بعضی از آن فرق نمی‌کند، حالا این عبارتی است که این‌جا امام به استاندار فرمود، فرمود: «إنّا أهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحمَۀِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ» عین این عبارت را در لهوف سیّد بن طاوس داریم، یعنی مورّخان ما هم دارند. بعد فرمود که ما اهل بیت نبوت هستیم، «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ». ما خاندان نبوّت هستیم، یزید یک مردی است فاسق، شارب الخمر، آدم‌کش و فسق علنی دارد، مانند من با مانند او بیعت نخواهد کرد. این عبارتی است که اضافه در این بیان وجود دارد. خب، فردا صبح این‌جا، این حرف‌هایی هم که بین امام و استاندار و مروان گذشت، گذشت. امام بیرون تشریف بردند، یعنی وقتی که صدا بالا رفت جوانان بنی هاشم ریختند داخل، بنابراین امام به سلامت بدون این‌که مشکلی برای او پیش بیاید از استانداری بیرون رفت و رفت.

فردا صبح در کوچه برخورد کردند با مروان، مروان گفت آقا می‌خواهم به شما یک نصیحت کنم، بفرمایید نصیحت، گفت من نصیحتم این است که شما بیاید با یزید بیعت کنید، خیر دنیا و آخرت شما در این کار است، آن‌جا امام فرمود که: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام‏»[1]اسلام تمام شده با بیعت من با یزید، با حکومت یزید اسلام تمام شده است، اسلام نابود شده است. «عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام» یعنی خداحافظی باید با اسلام کرد، اسلام را باید پایان یافته باید دانست. «إِذْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید» وقتی که امّت اسلام یک راعی، یک به اصطلاح خلیفه، یک به اصطلاح رهبری مثل یزید پیروی کند، اسلام پایان یافته است، مرده است، از بین رفته است، تمام شد، این را بیشتر از این نمی‌خواهم عرض کنم. به سرعت جملات را عرض می‌کنم که بعد از آن نتیجه بگیریم. این‌جا امام، بیعت کردن با یزید را، این‌جا فرمود که مثل من با یزید نمی‌تواند بیعت کند، امکان بیعت ندارد. بعد هم فرمودند که حکومت یزید به معنای نابودی و تمامی، تمام شدن اسلام است، بیعت با یزید، حکومت یزید به معنای نابودی اسلام است. خب، فردا می‌خواهد ایشان حرکت کند، عبدالله بن زبیر که فرار کرد، آن ‌شب فرار کرد، از راه به اصطلاح مخفی رفت، مأموران دولت مشغول شدند به دنبال کردن عبدالله بن زبیر، امام یک شب ماند، او شب اوّل فرار کرد، امام یک شب ماند، فردا شب حرکت کرد. مأموران دولت به ایشان نرسیدند، اصلاً به ایشان توجّه نکردند، ایشان بدون این که مأموران دولت بفهمند دارد از شهر خارج می‌شود، از شهر خارج شد، از راه معمولی هم حرکت کرد که همه می‌بینند، همه‌ی کسانی که در این راه حرکت می‌کنند، چون راه، راه عمومی مردم است، همگانی است، بنابراین می‌دانند، می‌بینند امام دارد حرکت می‌کند از شهر مدینه می‌رود بیرون، کسی از مأموران دنبال ایشان نرفت. برادرش محمّد بن حنفیه آمده با امام دارد صحبت می‌کند، می‌گوید آقا شما می‌خواهید مقابله کنید با این به اصطلاح دولت، دولت یزید، به نظر بهتر است که شما بروید به بلاد یمن، در بلاد یمن دوستان پدرتان زیادند آن‌جا بلاد خیلی واسعی است، شما می‌توانید از این شهر به آن شهر بروید کسی دستش به شما نمی‌رسد و ممکن است دوستانتان را از اطراف و اکناف بخواهید، آن‌جا بتوانید یک حکومت تشکیل بدهید مثلاً، بتوانید با دولت یزید مقابله کنید، امام اصلاً این جواب، این را نفرمود، این حرف را اصلاً جواب نفرمود. فرمود که: «یَا أَخِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَكُنْ فِی الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى‏» برادر به خدا قسم اگر در همه‌ی دنیا یک پناهگاه، یک ‌جایی که من بتوانم آن‌جا خودم را حفظ کنم، پیدا نکنم، همه‌ی دنیا برای من بشود ناامن، همه‌جا برایم بشود کشته شدن، من با یزید بیعت نمی‌کنم، یعنی به هیچ وجه امکان این‌که من با یزید بیعت کنم وجود ندارد، هر چه پیش آید. «یَا أَخِی وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَكُنْ فِی الدُّنْیَا مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى‏ لَمَا بَایَعْتُ» والله یزید بن معاویه ابداً، اصلاً امکان بیعت من با یزید نیست. بعد هم جدا شدند، توضیح نمی‌خواهم عرض کنم، حرف این است که من به هیچ وجه با یزید بیعت نباید بکنم، بیعت کردن با یزید به معنای نابودی همه چیز اسلام است. دوتا حرف است، من با یزید مطلقاً بیعت نمی‌کنم، امکان بیعت با یزید وجود ندارد، برای مثل من و بیعت کردن با یزید به معنای نابودی همه چیز اسلام است. بعد گفتند این‌ها همه فاصله‌های زیاد دارد، مثلاً 20 صفحه بعد مثلاً این عبارت است. این‌جا گفته است که یک وصیّتی نوشت امام حسین (علیه السّلام) برای برادرش محمد بن حنفیه و نمی‌خواهم بخوانم، فقط یک قسمت آن را که این قسمت مشهور است که شما قاعدتاً زیاد شنیده‌اید. فرمود: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً»[2]ببینید خروج را، دقّت کنید لغت خروج در زبان عربی سه گونه به کار رفته است، خروج «إلَی» داریم، حالا به سرعت رد می‌شوم که حالا چون یک کمی مثلاً به زبان عربی مربوط است. یک خروج «مِنْ» داریم، یک خروج «عَلی» داریم. از این شهر خارج شو می‌شود «خَرَجَ مِنْ»، به سوی مثلاً مکّه رفت «خَرَجَ إلی»، یک «خَرَجَ عَلی» داریم، این «خَرَجَ عَلی» یعنی خروج کرد، قیام کرد، شورش کرد علیه یک چیزی یک جریانی، حالا این‌جا امام می‌فرماید: «إنِّی لَمْ أَخْرُجْ‏» من خروج نکردم، این معنای سوّم است، خروج «عَلی» است، من علیه یزید خروج کرده‌ام، رفتن بیرون من یک انقلاب، حالا لفظ، هیچ کدام لفظ‌هایش در زبان فارسی ممکن است نیاید، من اگر علیه یزید شورش کردم، اگر علیه یزید قیام کرده‌ام، اگر علیه یزید، دیگر چه بگوییم؟ خروج کرده‌ام، این خروجی به عنوان من خودم را برتر می‌دانم نیست، من خروجی متکبّرانه ندارم، من خروجم برای افساد نیست، من خروجم به عنوان ظلم نیست، من به یک معنای خاصّ خروج کردم، «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ النِّجَاة وَ الصَلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» من برای اصلاح امّت جدّم خروج کردم. چرا اصلاح؟ مگر مشکلی در امّت وجود دارد؟ امّت جدّم مگر فاسد شده است؟ به فساد گرفتار شده است؟ که من خروجم برای اصلاح است. امّت یک فسادی گرفتار شده، من خروجم برای اصلاح این فساد است. این فساد اصلاح شد، با خروج امام حسین، این خروج اثر کرد و اصلاح کرد این فسادی که در امّت ایجاد شده بود، باشد، فعلاً عرض نمی‌کنم. خب، «أُرِیدُ» من خروج کردم برای چه؟ «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ» من خروج کردم به نیّت امر به معروف و نهی از منکر، هیچ نظر دیگری ندارم. نمی‌خواهم قدرت به دست بیاورم، نمی‌خواهم بالا بنشینم، نمی‌خواهم خون بریزم، نمی‌خواهم یک ظلمی؛ آخر یک تغییر که پیش می‌آید، خیلی‌ها ممکن است زیر دست و پا بروند، هیچ من این کارها را نمی‌خواهم بکنم، من می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، تا پایان راهش، تا غروب روز عاشورا هم که شهیدش کردند، هیچ حرکتی برای یک خونریزی نکرد امام حسین. محاصره‌اش کردند، خواستند او را بکشند، از خودش دفاع کرد، حالا باز عرض می‌کنم ان‌شاءالله برای شما. من خواستم امر به معروف کنم و نهی از منکر، چطوری امر به معروف و نهی از منکر بکنم؟ می‌خواست به عالم اسلام، دقت بفرمایید به عالم اسلام می‌خواست بفهماند من یزید، حکومت یزید را قبول ندارم، من حکومت یزید را شرعی نمی‌دانم، حکومت یزید را اسلام نمی‌دانم، حکومت یزید را درست نابودی اسلام می‌دانم، این را می‌خواست به عالم بفهماند، این شد امر به معروف و نهی از منکر. آن‌ها هم می‌گفتند اگر تو حکومت یزید را نمی‌پذیری ما تکّه تکّه‌ات می‌کنیم، باشد من حاضرم، این را حاضرم، زن و بچّه‌ات اسیر می‌شود، باشد حاضرم، سرت را به نیزه می‌زنیم، این اوّلین بار است، دقّت کنید، فقط در عالم اسلام یک ‌بار سر به نیزه زدند، فقط یک ‌بار، سر عمر بن حمق الخزاعی‏ از اصحاب امیرالمؤمنین، مخالف با معاویه، مخالف آن کارهایی که معاویه می‌کرد، این را گرفتند کشتند، سرش را به نیزه انداختند، این اوّلین بار است سر به نیزه زدند، البته آن را مقایسه نمی‌توانیم بکنیم با سر امام حسین، پس بنابراین آن را اصلاً حساب نمی‌کنیم، می‌گوییم اوّلین بار اوّلین سری که در عالم اسلام به نیزه زدند، دقّت کنید اوّلین سر، سر پسر دختر پیغمبر است. آقا جسدت را روی زمین می‌گذاریم، کنار هم می‌چینیم جسد‌ها را، بعد اسب می‌تازیم، عیب ندارد. زن و بچّه‌ات را بی‌پوشش 40 منزل به اسیری می‌بریم، باکی نیست. هرچه باشد من می‌خرم، من بیعت نمی‌کنم، شما هر کاری می‌خواهید بکنید، فقط می‌خواهم این بیعت نکردنم، دقّت کنید، بیعت نکردنم را به عالم برسانم، ای مردم عالم بدانید من یزید را، یزید را چه کسی گذاشته است سر کار؟ چه کسی گذاشته؟ از شما سؤال می‌کنم. معاویه، اگر معاویه خلیفه بود کسی را به جای خودش می‌گذاشت، قانونی می‌شد، من قبول ندارم معاویه را. ببینید یک‌جایی امام حسین دست گذاشته که می‌شد دست گذاشت، با دست گذاشتن روی آن‌جا همه چیز قبلی‌اش خراب می‌شد، این را توضیح نمی‌دهم. بعد فرمود: «أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی» من می‌خواهم راه جدّم را بروم، راه پدرم امیرالمؤمنین را بروم، آن‌ها هم همین راه را رفتند. این توضیح دارد عرض می‌کنم، وقت نداریم. عبدالله بن عمر آمده خدمت‌شان در مکّه، گفت آقا این راهی که می‌روید خب راه خطرناک است، فرمود که: «هَیهَأت إنَّ الْقَومْ لَا یَتْرِكُونِی‏» امام از مکّه خارج شد روز هشتم، چه می‌فرمود؟ می‌فرمود که: مأمورهای یزید آمدند این‌جا، این‌جا من را می‌خواهند بکشند، خون من نباید در خانه‌ی خدا ریخته بشود و حرمت خانه‌ی خدا به خون من شکسته بشود، من اگر یک وجب بیرون، بیرون حرم کشته بشوم، برایم بهتر است که داخل حرم کشته بشوم. بنابراین من می‌روم بیرون که من را این‌جا نکشند، این‌جا فرمود: «إنَّ الْقَومْ لَا یَتْرِكُونِی‏» من را رها نمی‌کنند، گیرم بیاورند، گیرم نیاورند، این‌ها از من بیعت می‌خواهند، من هم بیعت نمی‌کنم، ولو کشته بشوم. بعد یک فرمایش فرمودند، این فرمایش را اگر کسی ارشاد مفید را مطالعه کرده باشد در داستان حضرت حسین می‌گویند هیچ منزلی نرسید، هر منزلی که فرود می‌آمد، می‌فرمود که: یحیی را، یحیای پیغمبر را مظلوم کشتند، یحیی را چرا کشتند؟ امر به معروف کرده بود، پادشاه زمان‌شان یک گناه کرده بود، ایشان مقابله کرد با آن گناه، حالا توضیح عرض نمی‌خواهم بکنم، آن زن بد هم از پادشاه درخواست کرده بود که سر این را من می‌خواهم واگرنه نه، سر یحیی را.. این را هر منزلی وارد شد امام حسین فرمود که یحیی را مظلوم کشتند، یعنی چه؟ چرا این حرف را می‌زنی؟ این آدمی است که فردا چه می‌شود؟ اصلاً نمی‌داند من را می‌کشند، مدام می‌گوید یحیی را کشتند، دقّت کنید، هر منزلی، یک منزل نبود که، هر منزلی پیاده شد این را فرمود، حالا این‌جا هم طبق این نقل این است، فرمود که: «أتی بِرَأسِ یَحْیَى بْنِ زَكَرِیَّا (عَلَیْهِ السَّلَام) إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ الرَّأْسُ یَنْطِقُ بِالْحُجَّة عَلَیهِمْ» کاری ندارم، داستان سر یحیی مظلوم را فرمود. روز عاشورا، عرض کردم دیشب خدمت‌تان که ابتدائاً 500 تا مأمور برای حفظ شریعه گذاشته بودند، 20 نفر از اصحاب امام حسین، حضرت اباالفضل در رأس‌شان، آمدند حمله کردند از این گروه گذشتند، آب بردند، این خبر رسید به عبیدالله، او دستور داد که سخت بگیرید، به چه مناسبت این‌ها می‌توانند آب بیایند ببرند، حالا تا این‌جا این‌طوری است که می‌گوید که عمرو بن حجّاج زبیدی را مأمور کرد و یک لشکر بزرگ همراهش کرد، دستور دادند این‌ها در کنار شریعه بنشینند، بایستند، مأمور باشند برای حفظ شریعه که حفظ کنند، نگذارند دیگر دست اصحاب حضرت حسین به شریعه‌ی فرات برسد، دقّت کنید، «نَادی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْد بِالْحُسَیْن» یک مردی از لشکر عمر سعد ندا کرد، حضرت حسین را صدا کرد، گفت که: «اِنَّکَ لَنْ تَذُوقَ مِنْ هَذَا الْمَاءِ قَطْرَةً وَاحِدَةً» تو از این آب یک قطره نمی‌توانی بخوری، نمی‌توانی بچشی، «حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ» تا از دنیا بروی، یا «تَنْزِلَ عَلَى حُكْم‏ِ ‏ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ یَزِید» یا بیای زیر بار حکومت یزید، حرف چه زمانی است؟ روز عاشوراست، مثلاً فرض کنید که ساعت 10 صبح است مثلاً، روز عاشورا. آن سخن تکرار می‌شود، عرض کردم، از مدینه شب اوّلی که خبر حکومت یزید رسیده تا آخرین لحظه‌ی عمر... ببینید اگر اصحابش کشته شدند، امام می‌رفت زیر بار حکومت یزید، دیگر قوم و خویشانش، بنی هاشم کشته نمی‌شدند، امام با آن‌ها را می‌بردند به کوفه از ایشان بیعت می‌گرفتند، حل می‌شد مشکل. اگر همه‌ی بنی هاشم کشته شده بودند، امام تنها می‌ماند، تنها مانده بود، آن لحظه هم بیعت را می‌پذیرفت، باز هم قبولش می‌کرد، می‌رفت زیر بار حکومت یزید، زیر حکم ابن زیاد، تمام بود، جانش سالم مانده بود، زن و بچّه‌اش هم سالم بودند، ببینید تا آخرین لحظات، آن هم فقط یک چیز می‌خواستند. خب، دوبار داستان، به ایشان گفتند آقا حمله کنید، لشکر حر آمده بود، به لشکر حر آب دادند، بعد هم بحث شد دیگر بین آن‌ها، یادم رفت اسمش را، یکی از اصحاب بزرگشان، حالا یادم آمد عرض می‌کنم، ایشان به امام عرض کرد که آقا این‌ها کم‌ هستند، الان ما با این‌ها می‌توانیم برخورد کنیم، بعد از این لشکر خواهد آمد، همین‌طور هم شد دیگر، این‌ها هزار نفر بودند، بعد شد 30 هزار نفر، الان اجازه بدهید ما با این‌ها برخورد کنیم، می‌توانیم از دست این‌ها نجات پیدا کنیم، فرمود که من شروع نمی‌کنم، جنگ را من شروع نمی‌کنم، اگر آن‌ها شروع کنند دفاع می‌کنم، من شروع نمی‌کنم، نمی‌خواست جنگ کند، می‌خواست امر به معروف کند، فریاد بزند به عالم برساند، ببینید لذا، دقّت کنید، ادامه‌ی راه امام حسین را اسیرها رفتند، نیمی از عالم اسلام را ایشان آمده مثلاً حالا تقریباً، نیمی دیگرش را اسیرها رفتند، خبر شهادت بردند، هرکسی می‌پرسید آخر چرا؟ چرا پسر پیغمبر را کشتند؟ می‌گوید نمی‌خواست زیر بار دولت برود، نمی‌خواست حکومت یزید را قبول کند، این حرف به عالم برسد، همین. باید اعلام کند، عالم بفهمد، فقط هم امر به معروف است، امر به معروف در برابر چه؟ اگر یزید حکومت کند، یزید هیچ چیز قبول ندارد، قبلی آن هم هیچ چیز قبول نداشته، امّا او ظواهر را حفظ می‌کرد، این هیچ چیز قبول ندارد، هیچ چیز را هم حفظ نمی‌کند، عالم می‌دانند این سگ‌بازی می‌کند، عالم می‌دانند شراب می‌خورد، عالم... این‌طوری شده است. آن وقتی که معاویه پیشنهاد حکومت یزید را داشت، برای زیاد نوشت، دقّت کنید زیاد چه کسی است؛ به زیاد نوشته برای پسرم من طرح و نقشه دارم که برای پسرم بیعت بگیرم برای خلافت، زیاد برایش نامه نوشت که یک کاری بکن، نمی‌شود این را در بیاوری در عالم اسلام، این با این کارهایی که می‌کند، خب وقتی در رأس باشد، خب مردم می‌فهمند، می‌شنوند، می‌بینند، می‌شنوند، یک کاری کن این رفتار و اعمالش را درست کند حدّاقل. که برخورد خیلی سختی کرد معاویه با زیاد حتّی، به این خاطر. خب این عالم خبر دارند، این را نمی‌شود در رأس حکومت اسلام، زمامدار اسلام یک چنین کسی که هیچ چیز قبول ندارد. تاریخ طبری نقل کرده، شعر مشهوری است دیگر، همه‌ی ما هم می‌دانیم در اسناد شیعه هست، در تاریخ طبری. این به نظرم این امسال جدیداً من پیدا آورده‌ام، جلد مثلاً هشتم، نهم، دهم آن است، «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْك‏» این خیلی حرف بدی است. یک حکومتی بود، یک جنگ قدرتی بود، اسم پیغمبری را برد پیغمبر، واگرنه پیغمبری در کار نبود، وحی‌ای نبود، دینی نبود، چیزی نبود، این‌طور. یک چنین حرفی را خلیفه می‌زند، که اسمش خلیفه‌ی پیغمبر است، عنوان خلیفه‌ی پیغمبر است، مردم او را می‌گویند امیرالمؤمنین، خواندیم دیگر، عبارتش را خواندیم، می‌گویند امیرالمؤمنین یزید، خلیفه‌ی رسول خدا، حتّی بالاتر، از زمان خلیفه‌ی دوم این من به نظرم یک ‌بار دیدم، در زمان معاویه، دیگر مثلاً جدّی به صورت علنی گفتند خلیفة الله، یعنی از خلیفه رسول الله تبدیل شده به خلیفة الله. ایشان هم جانشین همان آدم است، خلیفة الله را همین‌طور نه خدا را نه هیچ چیز را قبول ندارد. ببینید اگر می‌گوید، امام می‌فرماید که اسلام هیچ چیز نمی‌ماند، حرف درستی است. نرسید یزید، سه سال بیشتر دوره‌ی حکومتش نبود، همه را هم داشت می‌کشت و قتل عام می‌کرد، یعنی اصلاً نتوانست کاری بکند، اگر می‌توانست کاری بکند مثل پدرش که یک دوران جدّی فرهنگی برای همه‌ی عالم اسلام درست کرده بود، اگر آن هم می‌توانست همان رفتار را بکند از اسلام شما هیچ چیزش را نمی‌دیدی. می‌گویند بزرگانی حالا نمی‌خواهم اسم ببرم، یک بزرگانی زمان بنی امّیه که رسیده بودند، نشسته بودند گریه می‌کردند، حالا اسم نمی‌خواهم عرض کنم، گفتند از آن اسلامی که ما دیدیم زمان پیغمبر هیچ چیزش دیگر نیست، هنوز این کاری نکرده، نرسیده که کاری بکند. امام با یک چنین چیزی می‌خواست بجنگد. اسلام، نابودی اسلام، یک طرف بود ایشان می‌خواهد مقابله کند، با نابودی همه چیز اسلام، کارم اصلاً جنگ نیست، خروج هست، یعنی من این آدم را قبول ندارم، به خوارج می‌گفتند خوارج برای این‌که خروج کردند علیه امام زمانشان، می‌گوید من این حکومت را قبول ندارم، به هیچ وجه، شرعی نیست، این اسلامی نیست من هم قبول ندارم، این را اسمش را می‌گذاریم خروج. بله امام خارجی است، به این معنا درست است، خارجی است، نه به معنای خارجی یعنی فرنگی است، خارجی یعنی علیه یزید خروج کرده، بله خارجی است، این هم زن و بچّه‌ی خارجی‌ هستند، عیب ندارد همه‌اش درست است، حرف درستی است، آن‌ها به معنای بد استعمال می‌کردند، چون می‌گفتند که مثلاً این امیرالمؤمنین است و از این حرف‌ها، وقتی معنای دقیق کلمه را می‌گفتند درست است، بله من علیه حکومت یزید خروج کردم، به هیچ وجه قبول ندارم، پای آن تا حدّ نابودی همه چیز هم ایستاده‌ام.

مقتل‌نامه قمر بنی‌هاشم علیه السلام

همه مورخان و گزارشگران، داستان شهادت حضرت عباس علیه‏السلام را کم و زیاد و با تفاوتها جزئی، نقل کرده‏اند. داستان شهادت آن حضرت علیه ‏السلام طبق کتاب منتهی الآمال حاج شیخ عباس قمی (طاب ثراه) به شرح ذیل است:

پس از شهادت برادران عباس علیه‏السلام، چون آن جناب تنهایی برادر خود امام حسین علیه‏ السلام را دید به خدمت برادر آمده عرض کرد: ای برادر! آیا رخصت می‏فرمایی که جان خود را فدای تو گردانم؟

حضرت علیه‏السلام از استماع سخن جانسوز او به گریه آمد و گریه سختی نمود، پس فرمود: ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کس با من نماند. ابوالفضل علیه ‏السلام عرض کرد سینه‏ام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشته‏ام و اراده کرده‏ام که از این جماعت منافقین خونخواهی خود کنم. حضرت امام حسین علیه‏ السلام فرمود: پس الحال که عازم سفر آخرت گردیده‏ای، پس طلب کن از برای این کودکان کمی از آب، پس حضرت عباس علیه ‏السلام حرکت فرمود و در برابر صفوف لشکر ایستاد و لوای نصیحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصیحت کرد و کلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگدلان اثر نکرد.

لاجرم حضرت عباس علیه‏ السلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشکر دید به عرض برادر رسانید. کودکان این بدانستند و نالیدند و ندای العطش العطش درآوردند، جناب عباس علیه‏السلام بی‏تابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشگی برداشت و آهنگ فرات نمود شاید که آبی به دست آورد. پس چهار هزار تن که موکل بر شریعه‏ی فرات بودند دور جناب را احاطه کردند و تیرها به چله کمان نهاده و به جانب او انداختند. جناب عباس علیه‏السلام که از پستان شجاعت شیر مکیده چون شیر شمیده بر ایشان حمله کرد و رجز خواند:

لا ارهب الموت اذ الموت زقا

حتی اواری فی المصالیت لقا

نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا

انی انا العباس اغدوا بالسقا

و لا اخاف الشر یوم الملتقی‏

[من از مرگ هراسی ندارم آن هنگام که مرا به سوی خود می‏خواند، تا زمانی که میان مردان کارآزموده قرار بگیرم و در خاک غلتیده شوم، جان من فدای جان پاک مصطفی باد! من عباس هستم که با مشگ می‏آیم و در روز نبرد از شر دشمن هیچ ترسی ندارم.]

و از هر طرفی که حمله می‏کرد لشکر را متفرق می‏ساخت تا آنکه به روایتی هشتاد تن را به خاک هلاک افکند، پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید. چون از زحمت گیر و دار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبی به لب خشک تشنه‏ی خود رساند. دست فرا برد و کفی از آب برداشت. تشنگی سیدالشهداء علیه‏السلام و اهل‏بیت او را یاد آورد، آب را از کف بریخت:

پر کرد مشگ و پس کفی از آب برگرفت‏

می‏خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به یادش از جگر تشنه حسین

چون اشک خویش ریخت ز کف آب و شد سوار

شد با روان تشنه ز آب روان، روان‏

دل پر ز جوش و مشگ بدوش آن بزرگوار

کردند حمله جمله بر آن شبل مرتضی‏

یک شیر در میانه‏ گرگان بیشمار

یکتن کسی ندیده و چندین هزار تیر

یک گل کسی ندیده و چندین هزار خار

مشگ را از آب پر نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند. لشکر که چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه کردند و آن حضرت مانند شیر غضبان بر آن منافقان حمله می‏کرد و راه می ‏پیمود. ناگاه نوفل الأزرق و به روایتی زید بن ورقاء کمین کرده از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم ابن‏طفیل او را معین گشت و تشجیع نمود. سپس تیغی حواله‏ی آن جناب نمود. آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گردید. حضرت ابوالفضل علیه‏ السلام جلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد و این رجز خواند:

و الله ان قطعتم یمینی‏

انی حامی ابدا عن دینی‏

و عن امام صادق الیقین‏

نجل النبی الطاهر الامین‏

پس مقاتله کرد تا ضعف عارض آن جناب شد. دیگر باره نوفل (لعین) و به روایتی حکیم بن طفیل (لعین) از کمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت. جناب عباس علیه‏ السلام در حالی که رجز می‏خواند، مشگ را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند که ناگاه تیری بر مشگ آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینه‏اش رسید و از اسب درافتاد. پس فریاد برداشت که ای برادر مرا دریاب به روایت مناقب، ملعونی عمودی از آهن بر فرق مبارکش زد که به بال سعادت به ریاض جنت پرواز کرد.

چون جناب امام حسین علیه‏السلام صدای برادر شنید، خود را به او رسانید، دید برادر خود را در کنار فرات با تن پاره پاره و مجروح و دستهای مقطوع، بگریست و فرمود: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی «اکنون پشت من شکست و تدبیر و چاره من گسست.» در حدیثی از حضرت امام سجاد علیه‏السلام است که فرمودند: «خدا رحمت کند عمویم عباس را که در حق برادر خود ایثار کرد و جان شریفش را فدای او نمود تا آنکه در یاری او دو دستش را قطع کردند...».

طبق نقلی، وقتی حضرت عباس علیه‏السلام از روی اسب با سر و صورت به زمین افتاد و صدا زد یا اخاه ادرک اخاک، یا اخی یا حسین علیک منی السلام یعنی ای برادر! برادر خود را دریاب، ای برادرم حسین خداحافظ! حضرت حسین علیه‏السلام بلافاصله بر سر نعش وی حاضر شد و گریست و فرمود وا اخاه وا عباساه الان انکسر ظهری و قلت حیلتی. زمانی که حضرت حسین علیه‏السلام خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوی خیمه‏ها ببرد، ابوالفضل علیه‏السلام چشم حق‏بین خود را باز کرد و دید برادر بزرگوارش در بالای سر او ایستاده و می‏خواهد بدن او را از میان خاک و خون بردارد. عرض کرد: ای برادر! چه اراده داری؟ فرمود: می‏خواهم تو را به خیمه‏ ها ببرم. عرض کرد تو را به حق جدت قسم می‏دهم که مرا در همین جا بگذار و به سوی خیمه‏ها نبر! امام حسین علیه‏السلام پرسیدند: چرا؟ حضرت عباس علیه‏ السلام عرض کرد: به چند جهت؛ اول آنکه به دخترت سکینه وعده‏ی آب داده بودم و چون نتوانستم به او آب برسانم از وی خجالت می‏کشم! دیگر آنکه، من علمدار و سردار لشگر تو بوده‏ام، چون این گروه اشرار مرا به این حال ببینند جرأت و جسارت آنان بر تو زیاد می‏شود. حضرت با صدای بلند گریست و فرمود: خدا تو را از جانب برادر خود جزای خیر بدهد، زیرا که در حال حیات و ممات خود مرا یاری کردی.

بعضی از مورخین نوشته‏اند: ابی‏عبدالله الحسین علیه‏السلام وقتی به بالین برادرش عباس علیه‏السلام آمد سر او را به دامن گرفت و چشم خون گرفته‏اش را پاک می‏کرد در حالی که ابوالفضل علیه‏السلام داشت گریه می‏کرد. امام حسین علیه‏السلام فرمود: برادرم چرا گریه می‏کنی؟ عرض کرد چرا گریه نکنم در حالی که مانند تو سرم را به دامن گرفته‏ای. اما می‏بینم پس از ساعتی کسی نیست سر نازنین تو را از زمین بردارد و خاک از چهره‏ات پاک نماید، که در این لحظات ابوالفضل علیه‏السلام به شهادت نائل گردید! طبق این نقل، آخرین گفتار دو برادر همین بوده است.

طبق بعضی از نقل‏ها، تا زمانی که حضرت عباس علیه ‏السلام به شهادت نرسیده بودند، خیال امام حسین علیه‏السلام از بابت خیام حرم جمع بود. ولی همین که حضرت عباس علیه‏السلام، این پاسبان خیام احمدی، به روی زمین افتادند، یک چشم امام علیه‏ السلام به حضرت عباس علیه‏السلام و چشم دیگرش به خیمه‏گاه بود؛ به گونه‏ای که نه می‏توانست خیمه‏گاه را رها کند و نه می‏توانست عباس علیه‏ السلام را تنها بگذارد. شاعر در این زمینه می‏گوید: «امام حسین به طرف میدان حرکت کرد در حالی که نگاهش گاهی به سوی خیام حرم و گاهی جانب میدان بود و می‏ فرمود: برادرم! دیگر چه کسی از دختران محمد صلی الله علیه و آله دفاع می‏کند آنگاه که درخواست کمک آنان را کسی جواب نگوید»

و نیز طبق بعضی دیگر از نقل‏ها، اولین جمله ‏ای که حضرت زینب علیه االسلام بعد از شهادت حضرت عباس علیه‏السلام فرمودند این است که؛ «امان از اسارت». گویا حضرت زینب علیه االسلام یقین داشت که با وجود پاسبان قهرمانی مثل حضرت عباس علیه‏السلام، هیچ دشمنی جرأت نزدیک شدن به خیمه ‏ها را ندارد و اما بعد از شهادت عباس علیه ‏السلام، حمله دشمن به خیمه‏ ها قطعی و اسارت آنان حتمی است.


گریه امام زمان علیه السلام در عزای عمویشان حضرت عباس علیه السلام

جناب حجت ‏الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپایگانى مى‏فرماید: من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه یكى از اخیار تهران است، شنیدم كه مى‏گفت: من از اول جوانى مقیّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن‏قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیةاللَّه، روحى فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مكه معظمه مشرف مى‏شدم.


در یكى از این سالها كه عهده ‏دار پذیرایى جمعى از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى كه با من بودند جاى بهترى تهیه كنم. تقریباً عصر روز هفتم بارها را پیاده كردم و در یكى از آن چادرهایى كه براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غیر از من هنوز كسى به عرفات نیامده است. در آن هنگام یكى از شرطه‏هایى كه براى محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده‏اى؟ مگر نمى‏دانى ممكن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا كه آمده‏اى، باید تا صبح بیدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بكنى. گفتم: مانعى ندارد، بیدار مى‏مانم و خودم از اموالم محافظت مى‏كنم.

آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏كه نیمه‏هاى شب دیدم سید بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلى، سلام علیكم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوانها كه تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقدارى از آنها ترسیدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولى آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو كرد و فرمود: حاج محمد على! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

فرمودند: شبى در بیابان عرفات بیتوته كرده‏اى كه جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللَّه‏الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته كرده بود. من گفتم: در این شب چه باید پبكنیم؟ فرمودند: دو ركعت نماز مى‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل ‏هواللَّه بخوان.

لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یك دعایى خواندند كه من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشى داشتند و اشك از دیدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم ولى آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با این دلایل، خدایى هست. فرمودند: براى تو همین مقدار از خداشناسى كافى است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سؤال كردم كه: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(علیه السلام) در كجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.

سؤال كردم: روز عرفه، كه مى‏گویند حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) در عرفات هستند، در كجاى عرفات مى‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمة. گفتم: اگر كسى آنجا برود آن حضرت را مى‏بیند؟ فرمود: بله، او را مى‏بیند ولى نمى‏‌شناسد.

گفتم: آیا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) به خیمه‏ هاى حجاج تشریف مى‏آورند و به آنها توجهى دارند؟ فرمود: به خیمه شما مى‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل مى‏‌شوید.



در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چیز آورده‏ ام ولى چاى نیاورده ‏ام. عرض كردم: آقا اتفاقاً چاى نیاورده‏ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر دادید؛ زیرا فردا مى‏روم و براى مسافرین چاى تهیه مى‌‏كنم.

آقا فرمودند: حالا چاى با من. از خیمه بیرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دم كردیم، به قدرى معطر و شیرین بود كه من یقین كردم، آن چاى از چایهاى دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایى دارى، بخوریم؟ گفتم: بلى نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمى‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلى، به تو صد ریال (سعودى) مى‏دهم، تو براى پدر من یك عمره به‏جا بیاور. عرض كردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم »سید حسن« است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدى. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.

پس از چند لحظه كه ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را ندیدم! یك مرتبه متوجه شدم كه ایشان حضرت بقیةاللَّه، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص كه اسم مرا مى‏دانستند و فارسى حرف مى‏زدند! نامشان مهدى(علیه السلام) بود و پسر امام حسن عسكرى(علیه السلام) بودند.

بالاخره نشستم و زارزار گریه كردم. شرطه‏ها فكر مى‏كردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ام شدید شد.

فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضیه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شورى پیدا شد.

اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏كه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده‏اند: »فردا شب من به خیمه شما مى‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل مى‏شوید« خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پیدا كرده بودند، ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقیةاللَّه، روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.

بالاخره نزدیك بود روضه تمام شود كه كاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) بیرون خیمه ایستاده‏اند و به روضه گوش مى‏دهند و گریه مى‏كنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اینجاست، ولى ایشان با دست اشاره كردند كه چیزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزى بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیةاللَّه، روحى‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گریه مى‏كردیم و من قدرت نداشتم كه حتى یك قدم به طرف حضرت ولى‏عصر(علیه السلام) حركت كنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.

× برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسین(علیه السلام)، ص23، قضیه 5.
منبع: موعود؛ شماره چهل و دو
شنبه 23/10/1391 - 17:28
اهل بیت

روایت آیت‌الله مجتبی تهرانی از دشمنان اباعبدالله(ع)/ مقتل‌خوانی رهبر انقلاب در رثای علی‌اکبر(ع)/ چرا ضریح امام‌ حسین(ع) شش گوشه است؟

عبدالرّزاق حسنی ضریح امام حسین(ع) را چنین توصیف كرده است: «ضریح امام حسین(ع) عبارت است از: یك بلندی (صندوق مانند) چوبی كه به عاج زینت شده و روی آن دو مشبك قرار دارد،‌ مشبك داخلی از فولاد گران قیمت و مشبك خارجی از نقرة‌ روشن سفید است... به مشبك خارجی مشبك دیگری بدون این كه مانعی بین آن دو باشد، متصل است و فقط از هر طرف به اندازة ‌یك متر كوتاه‌تر از مشبك خارجی متعلق به امام حسین(ع) است و زیر آن مشبّك قبر علی بن الحسین(ع) است كه همراه پدر در یك روز شهید شده و در كنار پدر دفن گردیده است.
حسینیه «فردا»: یا حسین محرمت آمد و هنوز برخی دو دل‌اند برای بیعت ... وای بر امثال سلیمان بن صرد خزاعی و رفاعه بن شداد ... شیعه یعنی عشق و عقل ... آی عاقلانِ عاشق محرم را دریابید ... غریو «یالثارات الحسین» سر دهید که دوباره خیمه نهضت عشق و عقل برپاشد. هر روز با شماییم تا روایت تلازم عشق و عقل در نهضت حسین را بازگو کنیم و از خوان معارف حسینی توشه‌ای برای شیعه بودن برگیریم.



بیانات آیت الله مجتبی تهرانی

آیت الله مجتبی تهرانی: بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه ­السلام) بود و عرض کردم كه این قیام صحیفه­ ای از دروس برای ابنای بشر است در بُعد معنوی، معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی. این حركت، حرکتی هدف‌مند بود، قیام امام حسین(علیه­ السلام) قیامی عجولانه و به تعبیر بعضی حساب نشده و یا همراه اشتباه در محاسبات نبود. من نمی­‌خواهم این حرفهایی را که واقعاً بعضی­‌هایش بسیار زشت هست، تكرار كنم و تعجب می­‌کنم چه­‌طور برخی افراد این حرف­ها را زده‌­اند؟ من وقتی بعضی از این نوشته­‌هایی را که می­‌گویند: نعوذ بالله «حضرت جاه طلب بود»، می‏‌بینیم، شدیداً ناراحت می­‌شوم. خاک بر دهان کسی که چون نتوانسته است این مسأله را حل کرده و حتّی درک کند، این نسبت را به امام حسین می‌دهد!

من در جلسه گذشته عرض کردم هر حرکت انقلابی، یعنی هر حرکت اجتماعی كه می‌‏خواهد در اجتماع، نظامی را واژگون کند و نظام دیگری را جایگزین آن کند، دو رکن دارد؛ رهبری و حضور اکثری مردم در صحنه. این دو ركن مبتنی بر سه زمینه است: یک؛ اعتماد مردم نسبت به رهبری و اهداف او، دو؛ هم­سو بودن هدف رهبر در قیام با هدف اکثر مردمی که با او همراه شدند، سه؛ هم­سو بودن نظر مردم با رهبری در ارتباط با آن نظامی که می­‌خواهند آن را براندازند و به اصطلاح ما آن نظام را فاسد می­دانند. باید این سه زمینه باشد، هر کدام كه مفقود باشد این قیام فَشَل خواهد شد و به ثمر نمی­رسد.

امام علی و امام حسین(علیهماالسلام) در یك راه شهید شدند
من در اینجا وارد این بحث شدم که وضعیت مردم و رهبری بعد از وفات پیغمبر اکرم چگونه بود. عرض کردم تا نصف حکومت خلیفه سوم روش و سنت پیغمبر اکرم رعایت می­شد و بعد از آن انحراف پیدا شد و انحراف هم شدید شد. بالأخره علی(علیه­‌السلام) آمد و با این انحرافات مقابله کرد، چون حضرت دید این روشی كه اینها دارند عمل می­کنند، روشی مبتنی بر احکام اسلام نیست. لذا علی(علیه­السلام) برخورد تندی کرد و در این مدت كوتاه مشغول سه جنگ شد و بعد هم در همین راه به شهادت رسید.

الآن به صراحت عرض می‏کنم كه حسین(علیه­ السلام) در همان راهی شهید شد که علی(علیه‌السلام) شهید شد. پدر و پسر در یك راه شهید شدند. علی(علیه‌­السلام) دید كه اسلام دارد ضربه می­خورد، یعنی دید كه در جامعه اسلامی برخی می­خواهند به اسلام ضربه بزنند، آن برخورد شدید را با آنها کرد و منجر به شهادتش شد.

شناخت كوفیان نسبت به امام
امّا وضعیّت در زمان علی(علیه­ السلام) که بخشی از بلاد مسلمین در سیطره معاویه قرار داشت و بعد از آن، یعنی زمان امامت امام حسن(علیه­ السلام) و امام حسین(علیه­ السلام) که تقریباً همه جامعه اسلامی تحت حکومت او بود، چگونه بود؟ ما باید طبق معیارهای انقلاب­ها و حرکت­ها این مسأله را بررسی کنیم.

می­شود گفت كه در آن موقع از نظر رهبری از نظر جغرافیایی دو منطقه مطرح بود که مردم آن، در انتخاب رهبری نقش اساسی داشتند. یکی عراق بود و دیگری شام. عراق به این جهت نقش اساسی داشت كه مرکز حکومت علی(علیه ­السلام) کوفه بود و بسیاری از صحابه، انصار و تابعین به كوفه آمده بودند و یا اصلاً خودشان اهل کوفه بودند. به عبارتی دیگر، باید گفت كه عراق برای کسانی که با پیغمبر و خاندان پیغمبر از بنی هاشم مرتبط بودند، مرکزیت خاصّی داشت. مردم شام هم به دلیل مرکزیّت حکومت بنی‏امیّه موضوعیّت و اهمیّت داشت.

كوفیان یک شناسایی و شناخت قوی‏ای نسبت به خاندان اهل‏بیت داشتند. لذا وقتی امر بین علی(علیه ­السلام) یا فرزندان علی(علیه ­السلام) و معاویه دایر می­شد، بی برو برگرد اکثریت آنها می­گفتند رهبری از آن علی(علیه­ السلام) و فرزندان او است. مردم کوفه اهل بیت را بر حق و معاویه را بر باطل می­دانستند. اگر به تاریخ مراجعه کنید می‏بینید كه در این مسأله شبهه ­ای نیست. وضع عراق اینچنین بود.

یاران قلبی و نه عملی
همین عراقی­ها به دو گروه تقسیم می­شدند، یک گروه اکثری بود و یک گروه اقلیتی بود. اکثریت اینها کسانی بودند که قلباً امام حسین را حق و یزید را باطل می­دانستند، تأمّل هم نداشتند، امّا وقتی مسأله تهدید، تخویف، تطمیع و امثال اینها پیش آمد، اینها عملاً دست ازحمایت حضرت برداشتند و حتی با آن حضرت مقابله کردند. وقتی كه اینها با تهدیدها و تطمیع­ های حكومت مواجه می­شدند، برای عافیت طلبی و سلامت دنیایشان و به خاطر زیاده طلبی که ثمره تطمیع ­ها بود و یا به جهت ترسِ از دست رفتن دنیایشان كه ثمره تهدیدها بود، با جریانی که حکومت به راه انداخته بود، هم‌سو می­شدند و یا لااقل از مخالفین حکومت حمایت نمی­کردند. اکثریت مردم این طور بودند.

خیال نکنید كه اینها فكر كردند امام حسین، باطل است! جلسه گذشته این مطلب را گفتم و شواهدی هم آوردم. اینها حرفهای غلطی است. این طور نیست که اینها در عرض یک یا دو شب، از اعتقادشان برگشته باشند. همه شواهد تاریخی هم همین را می­‌گوید.

آیا توّابین که بعد از واقعه عاشورا سر بلند کردند، كسانی بودند که زمان امام حسین(علیه‌­السلام) خیال می­کردند یزید بر حق است و حضرت بر باطل است؟ چنین حرف‏هایی کمال بی‏سوادی و کوتاهی فکر است. همه آنها کسانی بودند که می­دانستند امام حسین بر حق است، امّا عملاً کوتاهی کردند که بیایند و امام حسین را یاری کنند. قیام توّابین تازیانه وجدان خودشان بود که چرا با آن که می­دانستیم حضرت بر حق است، نرفتیم از او حمایت نکردیم؟ كوتاهیِ ما باعث شد این صحنه پیش بیاید که پسر پیغمبر و خاندانش را به طرز فجیعی از بین ببرند. توّابین برای این بلند شدند.

بله، عده­‌ای بودند که می­خواستند وسط دعوا نانی بخورند؛ ما به جنبه­‌های سیاسی قضیه کاری نداریم؛ امّا توده مردم کسانی بودند که همان زمانی که امام حسین(علیه­‌السلام) کربلا بود و می‌جنگید، او را حق می­دانستند، امّآ عملاً به جهت همان تهدید، تطمیع و تخویف‏‌ها کنار نشستند.

عبیدالله ‏بن‏ حرّ جحفی؛ یکی از «دوست‏دارانِ فقط دوست»
من به عنوان نمونه و برای روشن شدن شاخص، قضیه عبید الله بن حرّ جحفی را عرض می‏کنم که همه شنیده‏اید. او از اشراف کوفه بود و خیلی هم مرد مقتدر و گردن کلفتی بود. امام حسین شخصاً در قصر بنی مُقاتل به خیمه‌­اش می­رود. عجیب این است که امام حسین شخصاً می­رود. بر عکس زهیر كه خود حضرت نمی‌رود و پیک می‏فرستد. من این دو نفر را مثال می‏زنم، چون هر دو با هم، هم‏مسلک هستند. هم عبید الله بن حرّ جعفی عثمانی است و در جنگ صفّین برای حمایت و خون­خواهی از عثمان با معاویه بود و هم زهیر عثمانی است. هر دو عثمانی مذهب هستند.

وقتی امام حسین به عبید الله بن حرّ می­گوید که بیا ما را کمک کن! او می­گوید: من اصلآً از کوفه بیرون نیامدم مگر این که می­خواستم در این مشكل دچار فشار نشوم. یعنی می­دانم تو بر حق هستی و آنها بر باطل هستند و اگر من آنجا بمانم و حق را حمایت نکنم، برای من زشت است؛ برای همین از کوفه بیرون زدم که به این بلا مبتلا نشوم. خیلی روشن و صریح حرفش را زد و اصل مطلب را گفت. بعد هم به حضرت گفت: من اسبی و شمشیری دارم كه به شما می­دهم. امام حسین(علیه‌السلام) هم می­گوید «لا حاجه لی الی فرسک و سیفک» من اینها را نمی­خواهم. امّا چیزی به تو می‏گویم، از این بیابان دور شو! از ما فاصله بگیر! چون اگر کسی داد غربت من را بشنود و من را یاری نکند، هلاک خواهد شد.

حالا ببینید این فرد عثمانی مسلک چه جوابی به حضرت می­دهد؟ گفت: امیدوارم که من به این مسأله مبتلا نشوم که داد تو را بشنوم و یاری­ات نکنم! پس او حق و باطل را کاملاً می‏شناخت. امام حسین رفت، او هم دنبال کار خودش رفت.

عبید الله بن حرّ اولین زائر امام حسین
بعداً که صحنه کربلا تمام شد، عبیدالله بن زیاد می­خواست اهل بیت را به شام بفرستد. مجلسی آراست و تمام اشراف کوفه را دعوت کرد، نگاه کرد دید عبید الله بن حرّ جعفی نیست، دید این مرد متشخّص در مجلس حضور ندارد. سؤال كرد عبید الله کجا است؟ کسی نمی‏دانست. چند روز که گذشت، عبید الله بن حرّ جعفی پیش ابن زیاد رفت. ابن زیاد گفت: کجا بودی؟ گفت: مریض بودم. گفت: دلت مریض بود یا بدنت؟ گفت: دل مریض نمی­شود. ابن زیاد می‏خواست بگوید که آیا تو از مسلکت برگشتی و در دلت به امام حسین علاقه پیدا کرده‏ای؟! می‏خواست به او سرکوفت بزند، او هم مقابلش ایستاد و گفت: دل هیچ وقت مریض نمی­شود. آن‏چه که در دلم از فبل بوده است، هنوز هم هست. تن مریض می­شود كه خوب هم شدم.

همین كه ابن زیاد رویش را برمی­گرداند به این طرف مجلس، یک وقت می­بیند عبید الله بن حرّ جعفی نیست، دنبالش رفتند دیدند سوار اسبش شده است دارد می­تازد و می­رود. همین عثمانی به خانه یکی از دوستانش رفت، عده‌­ای را جمع کرد، بلند شدند و به کربلا رفتند. همین كسی که در مقابل امام حسین گفت «من تو را یاری نمی­کنم» به زیارت حضرت می­‌رود.

اگر ما بگوییم اولین زائر امام حسین(علیه­‌السلام) بعد از شهادت حضرت، همین عبیدالله بن حرّ جعفی است، از نظر تاریخ خلاف نگفتیم، نوبت به جابر نمی­رسد. به كربلا رفت، شاعر هم بود، شروع کرد مرثیه گفتن، آنجا عزا خانه‌­ای به پا کرد و تا آخر عمر گریه می­کرد. دلهایی که فطرتشان دست نخورده بودند، همه مجذوب حسین(علیه‌­السلام) بودند. نسبت به این خاندان شناخت داشتند. این را قبول دارم که از نظر عمل در پایداریشان متزلزل شدند، امّا نسبت به امام شناخت داشتند.

عده‌­ای برای حفظ امور دنیایی­شان وارد عمل نشدند و حمایت نکردند، امّا عده‌­ای مرد و مردانه پایش ایستادند و گفتند هرچه می­خواهد بشود بشود. به تعبیر ما «كالجبل الراسخ لا تحركها العواصف» پای اعتقادشان محكم ایستادند، افرادی از قبیل حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و بریر اینها همه کوفی هستند، اینها پای اعتقادشان ایستادند.

«حبیب و مسلم» دو یار پایدار
شما راجع به حبیب و مسلم بن عوسجه این دو تا پیر مرد شنیدید که امام حسین نامه‌­ای به کوفه نوشت. در تاریخ است كه وقتی امام حسین وارد کربلا شد، نامه ای به حبیب نوشت و گفت: «من الحسین بن علی الی الرجل الفقیه حبیب بن مظاهر الاسدی اما بعد انا قد نزلنا کربلا و انت تعلم قرابتنا برسول الله ان اردت نصرتنا فاقدم الینا عاجلا»، بعد حبیب آمد و به مسلم بن عوسجه برخورد کرد و دو تایی با هم به کربلا آمدند، چهارم یا پنجم محرّم بود که رسیدند.

وقتی مسلم بن عوسجه زخم می­خورد و روی زمین می­افتد و دیگر رمقی ندارد، امام حسین(علیه‌السلام) با حبیب بالای سر او میآیند، امام حسین(علیه‌­السلام) این آیه شریفه را می­خواند: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا»[1]فإنی أوصیك بهذا و أشار إلى الحسین علیه­‌السلام»[2] سفارش من فقط به این شخص است، دست از او برندار! حبیب رویش را به مسلم می­کند و می­گوید: اگر این­طور نبود که ساعتی بعد من هم به تو ملحق می­شدم، دلم می­خواست حق رفاقت با تو را تمام می­کردم و وصیتی می­کردی و می­رفتم به وصیت­‌هایت عمل می­کردم، ولی نمی­توانم. در مقاتل می­نویسند: مسلم رمقی نداشت كه بتواند حرف بزند

اینهایی که قلباً به امام حسین معتقد بودند، یک دسته آن طور بودند كه با آنکه کاری نکردند و به حضرت یاری نرساندند، امّا قلبشان عوض نشد و یک دسته هم تا آخر پای اعتقاد قلبی‏شان ایستادند. این افراد کم بودند، یكی از آنها زهیر است، زهیر را ببین، عبید الله بن حرّ جعفی را هم ببین. هر دو عثمانی مسلک هستند. تمایلات دنیایی یكی موجب شد که در آن مقطع عملاً امام حسین را یاری نکند و بعد هم پشیمان شود و چه طور پشیمان شدنی که تا آخر عمر مرثیه حسین را می­خواند و گریه می­کرد؛ امّا دیگری با اینكه از اشراف است و خدم و حشم زیادی دارد، بدون این که امام حسین خودش بلند شود و برود از او تقاضا کند تا آخر پای حضرت می­ایستد.

اقدام عملی زهیر در یاری محبوب قلبی‌‏اش
کسی که همراه زهیر بود می­گوید: ما همراه زهیر بودیم و از حجّ برمی­گشتیم، زهیر مقیّد بود كه با امام حسین برخورد پیدا نکند، امّا یک جا مجبور شد و یک برخورد داشت. می­گوید داشتیم غذا می‌خوردیم، یک وقت دیدیم فرستاده حسین(علیه‌­السلام) به درِ خیمه آمد و ایستاد و گفت: «یا زهیر اجب اباعبدالله» بیا حسین تو را کار دارد، چنان سکوت این خیمه را فرا گرفت « كَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِنَا الطَّیْر». کسی که سکوت را شکست، همسر زهیر بود، رو به زهیر کرد و گفت سبحان الله! پسر پیغمبر تو را می­خواند و تو نشسته‌­ای؟! چه می­شود اگر بلند شوی و بروی آنجا ببینی چه می­گوید و برگردی بیایی؟ زهیر رفت اما این زهیر غیر آن زهیری است که برگشت. می­نویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً» به خیمه امام حسین رفت، امّا توقف خیلی کوتاه بود، دیدیم این زهیر آن زهیر نیست. با قیافه گرفته رفت الآن که آمده است می­بینیم رویش باز است، دارد می­خندد. «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُه» نور از چهره او می­آمد. اولین صحبتی که کرد این بود که همه شما را به خدا می­سپارم، همه بروید. زهیر چه شده است؟ «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَیْن»[3] من فقط می­خواهم با حسین باشم، بعد به همسرش رو می­‌کند و می‌­گوید تو هم برو. می­گ‌وید من کجا بروم؟ من موجب سعادت تو شدم، من تو را تشویق كردم به آنجا رفتی، من کجا بروم؟ تو می­‌خواهی روز قیامت پیش پیغمبر (ص) سرافرازی کنی، من پیش زهرا (س) سرافرازی نکنم؟ آمدند صحنه عاشورا تمام شد، می‌نویسند همسر زهیر كفنی به غلام زهیر داد و گفت این را ببر و مولایت را کفن کن. غلام رفت، امّا مولا را کفن نکرد و برگشت. همسر زهیر به او گفت چرا مولایت را کفن نکردی؟ گفت چگونه مولایم را کفن کنم و حال این که بدن پسر پیغمبر...
[1]. سوره الاحزاب، آیه 23
[2]. بحارالأنوار، ج45، ص19
[3]. بحارالأنوار، ج44، ص371

شنبه 23/10/1391 - 17:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته