• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15639
تعداد نظرات : 1110
زمان آخرین مطلب : 3887روز قبل
اهل بیت

در آمل هم مثل دیگر شهرهای کشورمان، با آمدن محرم شهر سیاه پوش می شود. مردم بیشتر نذرهایشان را که عموما آش، خرما و شربت است برای ماه محرم نگه می دارند در آمل و روستاهای اطراف آن، مراسم نخل گردانی مرسوم است. از روز اول تا هفتم محرم، مردم به عزاداری می پردازند و در این روزها نذرهای شان را ادا می کنند.

در روز هفتم، همه مردم به کنار نخلی می روند و به آن سلام می کنند. آن ها بر این باورند که نخل، تابوت امام حسین (ع) است. در روز هشتم، مردم نخل را بیرون می آورند و در محله ها می گردانند. کسانی که نذر شیر دارند، در روز هشتم و نهم و دهم، بین مردم شیر پخش می کنند و نخل به در هر خانه که می رسد، اهالی خانه نذرشان را ادا می کنند.

در شب شام غریبان، نخل را دور محله می گردانند و مردم پابرهنه و شمع به دست، همراه نخل به امام زاده می روند و تا صبح سینه زنی و عزاداری می کنند.

http://www.sedayeshia.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:17
اهل بیت

از عهد قاجار به بعد، در کرمانشاه، تکیه های بسیاری در مرکز شهر ساخته شد که در آن ها مراسم عزاداری ماه محرم برگزار می شود. دسته های زنجیرزن در تاسوعا و عاشورای حسینی، بیرون از فضای مسجد به سوگواری می پردازند.

هیات های گوناگون عزاداری، با حمل علم و کتل به همراه دسته های زنجیرزن و سنج زن ها، از مسجد بیرون می آیند و سمت مزار شهیدان حرکت می کنند. دور تا دور کتل ها، پیرمردهای شهر با آهنگی غم انگیز، شعرهایی در سوگ امام حسین (ع) می خوانند و زن ها پشت سر آن ها شیون و زاری می کنند.

در کرمانشاه روستاهای کندوله و فش، مراسم عزاداری ویژه ای دارند. عزاداران روستا، به روستاهای دیگر می روند و در هر روستا از آنها پذیرایی می شود. همچنین گهواره نمادین حضرت علی اصغر (ع)، روی دوش مردم حمل می شود.

http://www.sedayeshia.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:16
اهل بیت

ترکمن ها در روز تاسوعا و عاشورا در مساجد جمع می شوند و به نیازمندان غذا می دهند و عزاداری می کنند. ترکمن های شمال خراسان در روزهای محرم، نان ویژه ای به نام قتلمه می پزند و در میان عزاداران امام حسین (ع) پخش می کنند.

هم چنین به خانواده هایی که در یک سال گذشته، عزیزان شان را از دست داده اند، سر می زنند.

http://www.sedayeshia.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:15
اهل بیت

مراسم عاشورا و تاسوعای حسینی در بیجار، مراسمی کم نظیر است. با دیدن هلال محرم در آسمان بیجار، چند علم سیاه و نقش دار بر بام مسجدها برافراشته می شود و مردم در عاشورای حسینی، به یاد امام پابرهنه هستند و آب نمی نوشند.

http://www.sedayeshia.com

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:14
اهل بیت

كار تنش زیاد ولی وقت من كم است
یك شب برای شست و شوی این بدن كم است

بانوی من نحیف نبود، اینچنین نبود
وقتی نگاه میكنمش ظاهراً كم است

در زیر پارچه ورمش گم نمیشود
آنقدر واضح است كه یك پیرهن كم است

باید چگونه جمع كنم این بساط را
فرصت كم است و آب كم است و كفن كم است

مسمار را خودم زده بودم به تخته ها
باید بمیرم آه، پشیمان شدن كم است

گیرم حسین دق نكند اینچنین ولی
گریه بدون داد برای حسن كم است

آئینه آمدی و ترك خورده میروی
یعنی برای بردن تو چهار زن كم است

پیراهن حسین كه كارش تمام شد
پس جای غُصّه نیست اگر یك كفن كم است

بالت، پرت، تنت، همه ی پیكرت خدا
این زخمها زیاد ولی وقت من كم است

http://www.divaneyas.blogfa.com/

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:10
اهل بیت

روزى شخصى بخدمت حضرت سیدالساجدین علیه السلام رفته و استدعاى ضیافت از آن بزرگوار نمود و در بعضى از کتب مراثى نام آن شخص را زهرى ذکر کرده اند و معروض داشت که بناى دامادى و عروس ‍ آوردن براى فرزند خودم دارم ، استدعا از جناب شما دارم که با اهل بیت (ع ) به خانه من تشریف آورده و خانه مرا رشک گلستان اِرَم فرمایید آن سرور در جواب فرمود:
که بعد از شهادت پدر بزرگوار خود و جوانان هاشمى اکل و شرب من شربت اشک چشم و مائده من الم و محنت و مصیبت ایشان است آن شخص عرض کرد: اى آقاى من غرض من از میهمانى آنست که مجلسى آراسته کرده ام و جمعى از اعوان را به مجلس دعوت نموده ام که عزادارى پدر مظلومت را نمایند، و منظورم ذکر مصیبت و بیان مرثیه سیّد الشّهداء علیه السلام است ، تا شیعیان شما از فیض گریستن به شهداى کربلا بهره مند شوند.
چون آن بزرگوار نام عزادارى سیّد الشّهداء علیه السلام را شنیدند، وعده داده و قبول فرمودند، و آن مرد در خدمت امام زین العابدین علیه السلام بود تا به خانه خود وارد گردید، و مجلسى از شیعیان و جگر سوخته گان منعقد گردانید، و روضه خوان مشغول ذکر مصائب شهید کربلا گردید تا کلام به این جا رسانید که گفت : غریب کربلا.

در آن زمان که لب تشنه بود و حالت زار *** رخش چو آینه دل گرفته زنگ غبار
نشسته بر تن او بس که ناوک کارى *** نهال قامت او شد خدنگ پردارى
نداد آب کمش غیر اشک گلگون رنگ *** کسى نرفت به دل جوئیش بغیر خدنگ
بغیر تیغ کسى سرگذشت او نشنید *** کسى به سوز دل او بجز عطش نرسید
ز خاک کسى سر او را بر نداشت غیر سنان *** نکرد حفظ تنش کسى بغیر دیده وران
کسى نکرد بجز خاک مرهم داغش *** چو ابر وارد گلزار قتلگاه شدند
چو دید زینب غمدیده نعش شاه شهید *** رو نمود به مدینه ز سوز ناله کشید

چون سخن به اینجا رسید ناله و فریاد از حضّار مجلس بلند گردید و حضرت سیّد السّاجدین علیه السلام چنان گریست که بیهوش گردید، و صداى گریه اهل مجلس غلغله اى به صوامع ملکوت انداخت و چون ذاکر از مرثیه فارغ گردید، صاحب خانه زهرى در صدد خدمت گذارى و خوردن وآشامیدن میهمانان مجلس مشغول شد،
سپس متوجّه مجلس گردید دید آن حضرت در جاى خود نیستند مضطرب الحال شد و به تفحّص و جویاى آن بزرگوار در آمد، دید آن حضرت داخل خدمتکاران مجلس شده و مشغول خدمتگذارى به اهل مجلس میباشد، حتّى کفش اهل مجلس را جفت میکرد.
جنّیان در کربلا
پس از آن که امام حسین علیه السلام وارد کربلا شد ابن زیاد تمام راههایى که به کربلا متّصل مى شد بست ، تا کسى نتواند به کمک امام حسین علیه السلام بیاید،
پنج نفر از شیعیان شبها حرکت میکردند و روزها در گودالها خودشان را پنهان مى نمودند در یکى از قرّاء بین کوفه و کربلا در کوخى پنهان شده بودند که ناگهان دو نفر پیر و جوان سفید پوش ظاهر شدند و سلام کردند گفتند:
نترسید ما از مؤمنین جنّ هستیم و مثل شما قصد یارى امام حسین علیه السلام را داریم ، یکى از آنها گفت : بهتر است من کربلا بروم و خبرى برایتان بیاورم ، گفتم ، چه بهتر منتظر بودند طولى نکشید که برگشت ، ولى خودش را نشان نداد، تنها با اشعار جانگدازى مطلبش را رساند بخدا سوگند از کربلا نیامدم مگر دیدم بدن امام حسین علیه السلام را بر روى خاکها.

با عشق حسین خلق و خو باید کرد *** از کرب بلایش گفتگو باید کرد
با دیده گریان به در و درگاهش *** رو کرده و کسب آبرو باید کرد

تربت کربلا در کفن
مرحوم حاج مؤمن رحمه اللّه علیه ، فرمود: مخدّره محترمه اى ( که نماز جمعه اش را ترک نمى کرد) بمن خبر داد که مقدار نخودى تربت اصلى کربلا بمن رسیده و آن را جوف کفن خود گذارده ام ، و هر سال روز عاشورا خونى مى شود، بطورى که رطوبت خونها به کفن سرایت مى کند و بعد تدریجا خشک میشود.
از آن مخدّره خواهش کردم که روز عاشورا را به منزلش بروم و آن را ببینم قبول کرد .
روز عاشورا رفتم به منزل آن مخدّره بخچه کفنش را آورد و باز کرد. حلقه اى از حلقه خون در کفن مشاهده نمودم و تربت مبارک را دیدم همان طورى که آن مخدّره گفته بود،تر و خونین و علاوه لرزان است .
از دیدن آن منظره و تصوّر بزرگى مصیبت آن حضرت سخت گریان و نالان و از خود بى خود شدم .

اى حسین جانم سفر تا کوى جانان کرده اى *** خاک گرم کربلا را بوسه باران کرده اى
خاتم انگشترى را نوش کردى جاى آب *** با سر از تن جدایت ذکر قرآن کرده اى

http://www.arbabeteshnelab.blogfa.com/

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:2
اهل بیت
تربت حضرت سید الشّهداء بر اساس روایات موثّق آثار فراوانى دارد، از آن جمله :
۱ - طبق روایات رسیده سجده کردن بر تربت حضرت حسین علیه السلام موجب قبولى نماز است ، که امام صادق علیه السلام مى فرماید:
السُّجُودُ عَلى تُربَه الحُسین علیه السلام یَخرِقُ الحُجبُ السَّبعه .
سجده کردن بر تربت امام حسین علیه السلام هفت حجاب را از (منع قبولى آن ) نماز بر مى دارد.
۲ - ذکر با تسبیح تربت سیّدالشّهداءبراى هر ذکر چهل حسنه در نامه اعمال مى نویسند، و حتّى بدون ذکر، تسبیح را در دست چرخاندن هر یک بیست حسنه دارد.
۳ - هر گاه کام نوزاد را با تربت سیّد الشّهداء باز کنند مانند اکسیرى که مس ‍ را به طلا مبدل میسازد و وجود نوزاد را از هر پلیدى دور نموده و محبّت اهل بیت رسول خدا(ص ) را در دل او مى کارد.
۴ - بر لحد یعنى قبر هر میّتى که تربت کربلا باشد از عذاب قبر رهانیده میشود.
۵ - تربت کربلا بر هر درد بى درمانى شفا بخش مى باشد کما اینکه بسیار تجربه شده است و در کتب مختلف ذکر گردیده است .
۶ - خاک مقتل حسین بن على علیه السلام حصن ، یعنى حصار مى باشد از هر آفات و هر گزندى ، و هر کس آن را با خود حمل نماید، محفوظ خواهد ماند.
۷ - آرام بخش تلاطم موّاج دریاهاست یعنى هرگاه دریا به تلاطم آید، و چاره از همه جا قطع گردد و کمى تربت کربلا بر آن بپاشند دریا آرام میگیرد.
۸ - تربت مظلوم کربلا تحفه حوریان بهشت است آن گاه که در روز قیامت ماه و خورشیدى نیست تا نور افشانى کند و ظلمات محشر همه جا را فرا مى گیرد، به دستور خداوند خاک کربلا که تربت سیّدالشّهداء علیه السلام مى باشد برداشته شده و در بالاى بهشت قرار داده مى شود
و نور عظیمى از تربت آن حضرت همه جا را روشن مى کند و همه دیدگان را خیره مى سازد کما اینکه خورشید چشم انسان را مى زند و کسى نمى تواند مستقیم به آن نگاه کند

http://www.arbabeteshnelab.blogfa.com/
چهارشنبه 1/9/1391 - 23:59
اهل بیت

شیخ اجل ، ابن قولویه ، استاد شیخ مفید رحمه الله در كتاب كامل الزیارة به اسناد خود از محمد بن مسلم روایت كرده كه گفت : به مدینه رفتم و بیمار شدم . حضرت امام محمد باقر علیه السلام مقدارى آشامیدنى در ظرفى كه دستمال بالاى آن بود، به وسیله غلام خود برایم فرستاد و گفت : «این را بخور كه امام على علیه السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا این دارو را بیاشامى»

چون گرفتم و خوردم شربت سردى بود در نهایت خوش طعمى و بوى مشك از آن بلند بود.

پس غلام گفت : «حضرت فرمود چون بیاشامى به خدمتش بروى»

من تعجب كردم كه گویا از بندى رها شدم . برخاستم به در خانه آن حضرت رفته ، رخصت طلبیدم . حضرت فرمود: «صحّ الجسم فادخل : بدنت سالم شده داخل شو»

گریه كنان داخل شدم و سلام كردم . دست و سرش را بوسیدم . فرمود: «اى محمد! چرا گریه مى كنى ؟»

عرض كردم : «قربانت گردم مى گویم بر غربت و دورى راه از خدمت شما، و كمى توانایى در ماندن در ملازمت شما كه پیوسته به شما بنگرم »

فرمود: «اما كمى قدرت ، خداوند تمام شیعیان و دوستان ما را چنین ساخته و بلا به سوى ایشان گردانید؛ امّا غربت تو، پس مؤمن در این دنیا در میان این خلق منكوس غریب است ، تا از این دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام تأ سّى كن كه در زمینى دور از ما در كنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق دیدار ما گفتى و بر این آرزو و توانایى ندارى ، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر این نیت پاداش خواهد داد».

بعد فرمود: «آیا به زیارت قبر حسین علیه السلام مى روى ؟»

گفتم : «بلى با بیم و ترس بسیار.»

فرمود: «هر قدر ترس بیشتر است ثوابش بزرگتر است و هر كس در این سفر خوف بیند از ترس روز قیامت ایمن باشد و با آمرزش از زیارت بر گردد»

بعد فرمود: «آن شربت را چگونه یافتى ؟»

گفتم : «گواهى مى دهم كه شما اهل بیت رحمتید و تو وصى اوصیایى . هنگامى كه غلام شربت را آورد، توانایى نداشتم كه بر پا بایستم و از خودم ناامید بودم و چون آن شربت را نوشیدم چیزى از آن خوش بوتر و خوش ‍ مزه تر و خنك تر نیافتم . غلام گفت : مولایم فرمود بیا؛ گفتم : با این حال مى روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گویا از بندى رها شدم . پس ‍ سپاس خداى را كه شما را براى شیعیان رحمت گردانیده است »

فرمود: «اى محمد! آن شربت را كه خوردى از خاك قبر حسین علیه السلام بود و بهترین چیزى است كه من به آن استشفا مى نمایم و هیچ چیزى را با آن برابر مكن كه ما به اطفال و زنان خود مى خورانیم و از آن خیر بسیار مى بینیم »

فرمود: «شخصى آن را بر مى دارد و از حائر بیرون مى رود. آن را در چیزى نمى پیچد، پس هیچ جن و جانورى و چیزى كه درد و بلایى كه داشته باشد نیست ، مگر آنكه آن را استشمام مى كند و بركتش برطرف مى شود و بركتش ‍ را دیگران مى برند و آن تربت كه به آن معالجه مى كنند نباید چنین باشد و اگر این علت كه گفتم نباشد، هر كه آن را به خود بمالد یا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مى یابد و نیست آن مگر مانند حجرالاسود كه نخست مانند یاقوتى در نهایت سفیدى بود و هر بیمارى و دردناكى خود را بر آن مى مالید در همان ساعت شفا مى یافت و چون صاحب آن دردها و اهل كفر و جاهلیت خود را بر آن مالیدند سیاه شد و اثرش كم گردید»

عرض كردم : «فدایت شوم آن تربت مبارك را من چگونه بردارم ؟»

فرمود: «تو هم مانند دیگران آن تربت را بر مى دارى ، ظاهر و گشوده و در میان خرجین در جاهاى چركین مى افكنى پس بركتش مى رود»

گفتم : «راست فرمودى»

فرمود: «قدرى از آن به تو مى دهم ، چطور مى برى ؟»

عرض كردم : «در میان لباس خود مى گذارم »

فرمود: «به همان قرارى كه مى كردى برگشتى . نزد ما از آن هر قدر كه مى خواهى بیاشام و همراه مبر كه براى تو سالم نمى ماند»

آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانید و دیگر آن درد به من عارض ‍ نشد.

http://www.arbabeteshnelab.blogfa.com/

منبع : كرامات امام حسین ، مصطفى اهوازى : ص 52. گناهان كبیره ، ج 2، ص 346. داستانهاى حسین ، میررضا حسینى : ص 69.

چهارشنبه 1/9/1391 - 23:58
اهل بیت

بسم رب الحسین(ع)

در هنگامی که واقعه جان سوز کربلا در حال وقوع بود ٬ زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر العلم ٬ برای خود مجلس عروسی مهیا کرده بود و بزرگان طایفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادی و عیش نشسته بود . در همین هنگام متوجه شد از زیر تختش صدای گریه و زاری می آید.
زعفر گفت : چه کسی است که در این موقع شادی ٬ گریه می کند ؟
در این هنگام دو جن حاضر شدند . زعفر از آنها سبب گریه شان را پرسید . آنها گفتند : ای امیر ! چون شما ما را به فلان شهر فرستادی ٬ در حین رفتن به آنجا ٬ عبورمان به شط فرات که عرب به آنجا « نینوا » می گویند افتاد . دیدیم در آنجا لشگر زیادی جمع شده و مشغول جنگ هستند . چون نزدیک آن دو لشگر شدیم ٬ دیدیم میان معرکه جنگ ٬ حسین بن علی (ع) پسر آن آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده بود ٬ یکه و تنها ایستاده و یاران و انصارش همه کشته شده اند . خود آن بزرگوار ٬ غریب و تنها و تکیه بر نیزه بی کسی داده و نظر به یمن و یسار می فرمود : « آیا نصرت کننده ای نیست که ما را نصرت دهد ؟ » و نیز شنیدیم که اهل و عیال آن بزرگوار ٬ صدای العطش بلند کرده بودند. چون این واقعه را مشاهده کردیم فورا خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر کنیم که الان پسر پیغمبر را به شهادت می رسانند .
زعفر تا این سخن را شنسد تاج شاهی را از سرش در آورد و لباس دامادی را از تن بیرون کرد و طوایف مختلف جن را با حربه های آتشین برداشت و همگی با عجله به طرف کربلا روان شدند .
خود زعفر می گوید : وقتی ما وارد زمین کربلا شدیم دیدیم چهار فرسخ در چهار فرسخ را لشکر دشمن فرا گرفته است و همچنین صفوف ملائکه زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار ملک دیگر از یک طرف ٬ ملک نصر با چندین هزار ملک از طرف دیگر ٬ جبرئیل با چندین هزار ملک در آن طرف ٬ و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار ملک و همچنین در طرفی ملک اسرافیل ٬ ملک ریاح ٬ ملک بحار ٬ ملک جبال ٬ ملک دوزخ ٬ ملک غذاب ٬ هر کدام با لشکریان خود منتظر اجازه هستند . همچنین ارواح یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر از آدم تا خاتم همه صف کشیده ٬ مات و متحیر مانده اند.
خانم انبیاء آغوش گشوده و به امام حسین (ع) می فرمود : « ولدی العجل العجل انّا مشتاقون » یعنی : « پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به درستی که مشتاق تو هستیم . »
آن حضرت یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ٬ پیشانیش شکسته ٬ سرش مجروح ٬ سینه اش سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و هر نفسی که می کشید خون از حلقه های زره می جوشید ولی اصلا اعتنایی به هیچ یک از آن ملائکه نمی نمود.
مرا هم کسی راه نمی داد که خدمت آن حضرت برسم . همانطور که از دور نظاره می کردم و در کار آن حضرت حیران بودم ناگهان دیدم آقا امام حسین (ع) سر غربت از بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره هی فرمود: « ای زعفر ! بیا »
در این هنگام همه ملائکه به سوی من نگاه کردند و به من راه دادند . من هم خود را به خدمت آن حضرت رساندم و عرض کردم : « من با سی و شش هزار جن برای یاری شما آمده ام .»
حضرت فرمود : « ای زعفر ! زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو قبول درگاه باشد ولی لازم به زحمت شما نیست ٬ برگردید . »
عرض کردم : « قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمایی ؟ »
حضرت فرمود : « شما آنها را می بینید ولی آنها شما را نمی بینند و این از مروت دور است . »
عرض کردم : « اجازه بفرمایید همه شیه انسان می شویم که در این صورت اگر کشته شویم در راه رضای خدا کشته شده ایم . »
حضرت فرمود : « زغفر ! اصلا مایل به زندگی نیستم و آرزوی لقای پروردگار را دارم . شما به جای خود برگردید و به جای نصرت و یاری من ٬ برای من گریه و عزاداری کنید که اشک عزاداری برای من ٬ مرهم زخمهای من است . »
من به امر امام مایوسانه برگشتم . چون به محل خود رسدیم بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم نمودیم . مادرم به من گفت : پسرم چه می کنی ؟ کجا رفتی که این طور ناراحت برگشتی ؟
گفتم : مادر ٬ پسر آن پدری که ما را مسلمان کرد حالش در کربلا چنین و چنان است ٬ من رفتن تا یاریش کنم اما آن حضرت اجازه نفرمود. چون امر امام واجب بود برگشتم .
مادرم چون سخنان مرا شنید گفت : ای فرزند ! ترا عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش فاطمه چه بگویم ؟
زعفر گفت : مادر ! من خیلی آرزو داشتم که جانم را فدای آن حضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمودند .
مادر گفت : بیا برویم ٬ من به همراه تو می آیم و دامنش را می گیریم و التماس می کنم شاید اجازه دهد که تو در رکابش شهید بشوی .
پس مادرم از پیش و من با لشکریان از عقب ٬ یه طرف کربلا حرکت کردیم . چون به آنجا رسیدم از لشگر صدای تکبیر شنیدیم چون نگاه کردیم سر آقا امام حسین (ع) بلای نیزه است و دود و آتش از خیام حرم حسین (ع) بلند می باشد . مادرم خدمت امام سجاد(ع) رسید و اجازه خواست تا با دشمنان آنان جنگ کند ولی ایشان اجازه نداد ولی فرمود : « در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را در بالای شتران نگه دارید . »
پس آنان اطاعت کردند و تا شهر شام با اسراء بودند تا اینکه حضرت آنها را مرخص نمود . ۱

۱) شرح زیارت عاشورا نقل از ریاض القدس

http://www.arbabeteshnelab.blogfa.com/

چهارشنبه 1/9/1391 - 23:56
اهل بیت

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد

نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده

و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی ها

لبم حلاوت “احلی من العسل” دارد

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا

درون قالب شش گوشه یک غزل دارد

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟

بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه ی خون

که روسیاهی ما نیز راه حل دارد

http://www.arbabeteshnelab.blogfa.com/

چهارشنبه 1/9/1391 - 23:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته