• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1392
تعداد نظرات : 123
زمان آخرین مطلب : 6055روز قبل
دعا و زیارت

 الكافى

اسم «كافى‏» در قرآن يك بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

اليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه و من يضلل الله فما له من هاد(زمر، 36).

آيا خدا (درنگهدارى) بنده‏اش كافى نيست، تو را از غير خدا مى‏ترسانند، هر كس را خدا گمراه كند، هيچ راهنمائى براى او نيست.

كفايت در زبان فارسى معادل با لفظ «بس‏» در زبان فارسى است و مفاد آن اين است كه نياز به چيز ديگر نيست و آيات قرآن نيز بر اين معنى گواهى مى‏دهند، چنان‏كه مى‏فرمايد:

...و كفى بربك هاديا و نصيرا(فرقان، آيه 31).

بس است كه پروردگارت هدايت كننده و يارى دهنده است.

و در آيه ديگر مى‏فرمايد: `

...فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم(بقره، آيه 137).

خداوند در دفع شر آنان ترا كافى است او شنونده و دانا است.

نمايش اين اسم در زندگى بشر اين است كه نسبت‏به افراد نيازمند در حد امكان كمك كرده و نياز آنها را رفع كند و از اين طريق مظهر اسم «كافى‏» باشد.

الكبير

اسم «كبير» در قرآن به طور مرفوع و منصوب 36 بار آمده و در 6 مورد وصف خدا قرار گرفته، و گاهى با اسم «متعال‏» و احيانا با اسم «العلى‏غ‏» همراه مى‏باشد، چنان‏كه مى‏فرمايد:

1 - عالم الغيب والشهادة الكبير المتعال(رعد، 9). آگاه از غيب و شهادت، بزرگ و برتر.

2 - ...و ان الله هو العلي الكبير(حج، 62). خدا همان برتر و بزرگ است. (1) `

«كبير» در مقابل صغير است و گاهى بخش عمده يك پديده را «كبر» مى‏نامند چنان‏كه مى‏فرمايد: ... والذي تولى كبره(نور، 11): آن كس كه معظم اين پديده را متصدى بوده است.

«راغب‏» مى‏گويد: كبير و صغير از اسم‏هاى متضايف مى‏باشند و به هنگام مقايسه دو چيز با يكديگر به كار مى‏روند، و كوچكى و بزرگى گاهى در حجم و گاهى در عدد بكار مى‏رود. ولى سپس در باره امور غير محسوس كه از منزلت و فعت‏برخوردارند به كار رفته است.

از اين كه لفظ «كبير» همراه با «متعال‏» و «على‏» وارد شده، حاكى از آن است كه مقصود از بزرگى مساله حجم و تعداد نيست، بلكه مقصود بزرگى از نظر منزلت و كمال وجودى است. و به خاطر همين رفعت منزلت است كه خدا داورى را به خود اختصاص داده و علت آن را «على‏» و «كبير» بودن خود مى‏داند چنان كه مى‏فرمايد:

... و ان يشرك به تؤمنوا فالحكم لله العلي الكبير(غافر، آيه 12).

اگر به او شرك ورزند ايمان مى‏آوريد، حكم از آن خدائى است كه برتر و بزرگ است.

 الكريم

اسم «كريم‏» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

1 - فتعالى الله الملك الحق لا اله الا هو رب العرش الكريم(مؤمنون، 116).

پس بلند مرتبه است‏خدا، فرمانرواى حق، خدائى جز او نيست صاحب عرش و بزرگوار است.

2 - ... و من كفر فان ربي غني كريم(نمل، 40): اگر كسى كفر ورزد، (ضررى به خدا نمى‏رساند) پروردگار من بى‏نياز و بزرگوار است.

«ابن فارس‏» مى‏گويد: كريم حاكى از شرافت در ذات يا در صفات است. گاهى مى‏گويند: مرد كريم، اسب كريم، و كرامت در اخلاق اين است كه از گناه كسى درگذرد. «ابن قتيبه‏» مى‏گويد: كريم كسى است كه از گناه كسى صرف‏نظر كند. و اگر خدا را كريم مى‏ناميم به خاطر اين است كه گناه بندگانش را ناديده مى‏گيرد.

«راغب‏» مى‏گويد: هرگاه خدا را به اسم كريم توصيف كنيم كنايه از نيكى و احسان آشكار او است و هرگاه انسان را با آن توصيف كنيم كنايه از خوى و كردار نيك او است.

ظاهر اين است كه كريم يك معنا بيش ندارد و آن «شرافت‏» اعم از ذات يا صفات است. و اگر در نيكوكارى وجود و احسان بكار مى‏رود، به خاطر اين است كه از مظاهر كرامت در فعل است. و همچنين گذشت از دشمن به هنگام قدرت از آثار همين نوع كرامت است.

آرى گاهى در قرآن كافر به كريم توصيف شده است ولى آن از باب بكار بردن لفظ در معنى ضد آن براى مبالغه در معنى مورد نظر مى‏باشد. چنان‏كه مى‏فرمايد:

ذق انك انت العزيز الكريم(دخان، 49): بچش عذاب را چون كه تو همان انسان نيرومند و بزرگوارى، (مقصود اين است كه تو در دنيا خود را نيرومند و شريف مى‏پنداشتى) ولى اينك معلوم شد كه تو ذليل و زبونى.

حرف لام

اللطيف

اسم «لطيف‏» در قرآن هفت‏بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است، گاهى تنها با اسم «خبير» و احيانا با دو اسم «عليم‏» و «حكيم‏» همراه آمده است، مانند:

1 - لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير(انعام، 103) : ديدگان او را درك نمى‏كنند ولى او ديدگان را درك مى‏كند و او باريك‏بين و آگاه است.

2 - ... ان ربي لطيف لما يشاء انه هو العليم الحكيم(يوسف، 100) : پروردگار من در انجام آنچه بخواهد دقيق است. او است دانا و فرزانه.

3 - الم تر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة ان الله لطيف خبير(حج، 63) :نمى‏بينى كه خدا از آسمان آب فرو مى‏فرستد و روى زمين سرسبز مى‏شود خداى من دقيق و آگاه است.

4 - يا بني انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخرة او في السموات او في‏الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير( لقمان، 16) : اى فرزند من اگر خطيئه‏اى به اندازه سنگينى دانه خردل باشد، و در دل سنگ بزرگ يا آسمانها يا زمين قرار گيرد (بر خدا مخفى نمى‏ماند) آن را مى‏آورد. خداوند دقيق و آگاه است.

5 - الله لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوي العزيز(شورى، 19): خداوند به بندگان خود مهربان است هركس را بخواهد روزى مى‏دهد، و او توانا و قدرتمند است.

6 - الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير(ملك، 14) : آيا آن كس كه آفريده است، (به مخلوق خود) علم ندارد، درحالى كه او دقيق و آگاه است.

7 - واذكرن ما يتلى في بيوتكن من آيات الله و الحكمة ان الله كان لطيفا خبيرا(احزاب، 34) : آنچه در خانه‏هاى خود از آيات خدا و حكمت تلاوت مى‏شود، ياد آوريد، خداوند دقيق و آگاه است.

اينها آياتى است كه در آنها اسم «لطيف‏» به عنوان وصف خدا آمده است. اكنون بايد معنى آن را به دست آوريم.

«ابن فارس‏» مى‏گويد: اين لفظ دو معنى بيش ندارد، يكى حاكى از «رفق‏» و «مهربانى‏» و ديگرى حاكى از «ريزى و باريكى‏» است.

توضيح آنچه كه در «المنجد» آمده، اين است: هرگاه اين لفظ از باب (نصر ينصر) گرفته شود با حرف جرى مانند ب و لام، متعدى، و به معنى رافت و مهربانى خواهد بود چنانكه مى‏گويند : (لطف يلطف بفلان و لفلان رفق به). ولى هرگاه از باب (شرف يشرف) باشد، نيازى به مفعول نداشته و به معناى دقت و ظرافت‏خواهد بود.

هدف از توصيف خدا در آيات ياد شده به اين اسم يكى از دو مطلب است:

يا بيان دقت و ظرافت كنايه از برترى از انديشه انسان، و يا محبت و مهربانى است، اينك چهار مورد را يادآور مى‏شويم:

1 - ذات اقدس الهى «لطيف‏» و نامحسوس است از اين جهت ديده نمى‏شود و لذا خدا در تعليل نامرئى بودن خود از كلمه «لطيف‏» به عنوان علت استفاده كرده مى‏فرمايد: لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير و در حقيقت علت جمله نخست و صف «لطيف‏» و علت جمله دوم اسم «خبير» است.

2 - آگاهى از پوشيده و پنهان‏ها و آيه سوره لقمان ناظر به همين معناست: يا بني انها ان تك مثقال حبة من خردل ... ان الله لطيف خبير.

3 - لطيف در تدبير چنان كه آيه سوره يوسف ناظر به همين معنا است چون پس از بيان سرگذشت‏يوسف كه از دل چاه او را به تخت فرمانروائى رساند، چنين مى‏فرمايد: ان ربي لطيف لما يشاء يعنى كارش را آن‏چنان با دقت و ظرافت صورت مى‏دهد كه فراتر از انديشه و خرد انسان است.

4 - بيان رافت و مهربانى خدا و لفظ لطيف در آيه شورى ناظر به همين معنا است، چنان‏كه مى‏فرمايد:ان الله لطيف بعباده يرزق من يشاء.

با توجه به اين كه كلمه لطيف يكى از اهداف چهارگانه را در اين آيات تعقيب مى‏كند مى‏توان گفت همه اين معانى جلوه‏هاى يكى از دو معنائى است كه ابن فارس بيان كرد.

سه مورد نخست را بايد از شاخه‏هاى لطيف به معنى دقيق گرفت و در حقيقت لازمه دقيق بودن ذات نامرئى بودن و آگاهى از پنهانها و تدبير فراتر از حس و خيال و خرد مى‏باشد.

ولى مورد چهارم مربوط به معنى دوم است كه همان رفق مى‏باشد.

اصولا معارف و مسائل عقلى فراتر از آن است كه الفاظ محدود براى تبيين آن كافى و رسا باشد، از اين جهت وحى الهى از استعاره و كنايه كمك مى‏گيرد و اگر به صورت علمى مى‏گفت‏خدامجرد از ماده و فراتر از حس است در عين صحت‏يك بحث فلسفى مى‏شد، درحالى كه وحى به زبان ديگر سخن مى‏گويد از اين جهت‏براى رساندن تجرد ذات از ماده از لفظ لطيف كه در اصطلاح ما معادل با ظريف است، كمك مى‏گيرد و مى‏رساند كه او فراتر از ديدگان ماست.

همچنين براى بيان آگاهى از پنهان‏ها، بهترين راه اين است كه لطيف و دقيق بودن ذات را گواه بر نفوذ او در گستره هستى بگيرد، زيرا شئ دقيق مى‏تواند نافذ باشد از اين جهت علمش گسترده و فراگير است.

المؤمن

اسم «مؤمن‏» در قرآن 22 بار آمده و در يك بار وصف خدا قرار گرفته است چنان‏كه مى‏فرمايد: هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون(حشر، 23): خدا كسى است كه خدائى جز او نيست (او) فرمانروا، منزه از شرك پاكيزه از عيب، ايمنى‏بخش، نگهبان، قدرتمند، خودمختار، بزرگوار، منزه است‏خدا از آنچه كه براى او شريك قرار مى‏دهند.

ابن فارس مى‏گويد: ماده اين اسم دو معنى نزديك به هم دارد، يكى امانت در مقابل خيانت، ديگرى تصديق و پذيرش، و قرآن ماده اين اسم را در هر دو مورد به‏كار برده است، چنان‏كه از زبان فرزندان «يعقوب‏»عليه السلام نقل مى‏كند كه آنها پس از بازگشت از صحرا و آوردن خبر مرگ يوسف، به پدر چنين گفتند: ... و ما انت‏بمؤمن لنا...(يوسف،17) : تو هرگز ما را تصديق نخواهى كرد.

و باز مى‏فرمايد: ... و آمنهم من خوف(قريش، 4): قريش را از خوف ايمنى بخشيد.

گاهى گفته مى‏شود مى‏توان هر دو معنا را به يك معنا باز گرداند زيرا گوينده از آن ترس دارد كه مخاطب سخن او را تكذيب كند آنگاه كه او را تصديق كرد اين ترس از او برداشته مى‏شود.

و در هر حال هدف از توصيف خدا به اين اسم، ايمنى‏بخشى او است، يعنى به بندگان خود امان از عذاب در دنيا را حت‏شرائطى داده است، و برخى از آيات بر اين معنا دلالت دارد.

ان الذين سبقت منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ; لا يسمعون حسيسها و هم في مااشتهت انفسهم خالدون ; لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة هذا يومكم الذي كنتم توعدون(انبياء، آيه 101 - 103): آنان كه از قبل، مشمول وعده نيكوى ما شده‏اند، آنها از دوزخ دور مى‏باشند، صداى دوزخ را نمى‏شنوند و آنان در نعمت‏هاى مورد ميل و علاقه خود جاودانه‏اند، خوف بزرگ روز قيامت، آنها را اندوهگين نمى‏سازد فرشتگان به استقبال آنها آمده مى‏گويند اين همان روزى است كه به شما وعده داده شده است.

و نيز مى‏فرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون(فصلت، 30):

آنان كه گفتند پرورگار ما خدا است آنگاه استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان فرود مى‏آيند (ومى‏گويند) مترسيد، اندوهگين مباشيد، بشارت باد شما را به بهشتى كه به آن وعده داده مى‏شديد.

اما نمايش اين اسم در زندگى انسان اين است كه به عنوان فرد مسلمان ديگران از شر زبان و دست او در امان باشند، و پيامبر گرامى فرموده است: «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه‏» :مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.

و در روايت ديگر آمده است آن كس كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، همسايه خود را از شر خود ايمن سازد.

ولى اگر مؤمن را به معنى پذيرنده بگيريم، نمايش آن در زندگى بشر اين است كه به خدا و كتب آسمانى و پيامبران الهى ايمان آورد.

پى‏نوشت:

1) آيات ديگر عبارتند از: نساء، آيه 34 - لقمان، آيه 30 - سبا، آيه 32- غافر، آيه 12.

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:54
دعا و زیارت

فالق الحب و النوى

اين اسم در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان‏كه مى‏فرمايد: «ان الله فالق الحب والنوى يخرج الحي من الميت و مخرج الميت من الحي ذلكم الله فاني تؤفكون‏»(انعام، آيه 95).

خدا شكافنده دانه و هسته خرما است، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد، اين‏چنين است‏خدا چرا از حق سر مى‏پيچيد.

راغب مى‏گويد: «حب‏» و «حبة‏» در گندم و جو و مانند آن به كار مى‏رود چنان‏كه مى‏فرمايد: «كمثل حبة انبتت‏سبع سنابل في كل سنبلة ماة حبة‏»مانند دانه‏اى كه هفت‏سنبل رويانده و در هر سنبل يكصد دانه است.

«نوى‏» جمع «نواه‏» به معنى هسته خرما و مانند آن است.

مقصود اين است كه خدا با شكافتن دانه و هسته، موجودات زنده‏اى به نام گياه و درخت پديد مى‏آورد و از اين طريق مردم را روزى مى‏دهد.

اكنون بايد ديد مقصود از بيرون آوردن مرده از زنده و بالعكس خصوصا در مورد دانه و هسته چيست؟

در اين‏جا مى‏توان دو بيان ارائه كرد:

1 - دانه و هسته از حيات و زندگى فقط استعداد آن را دارند كه اگر تحت‏شرائطى قرار گيرند به صورت گياه تبديل مى‏شوند، و هرگز در درون آنها حيات نباتى به صورت بالفعل موجود نيست، و اگر دانه را بجوشانيم ديگر سبز نمى‏شود زيرا استعداد موجود در آن از بين مى‏رود.

2 - گياه شناسى امروز مى‏گويد، اجزاى زنده‏اى در درون هسته و دانه هست چيزى كه هست احتياج به شرائط خاصى دارد تا رشد و نمو كند.

بنا بر تفسير دوم مقصود از «مرده‏» قشر دانه و حبه است كه با شكافتن آن زنده بيرون مى‏آيد، درحالى كه بنابر بيان اول خود هسته و دانه بر اثر داشتن استعداد تبديل به موجود زنده مى‏شود.

و در هر حال از نظر بيان عرفى مى‏گويند: مرده را زنده كرد.

خلاصه اين آيه مانند آيات ديگر بيانگر سنت‏هاى الهى است،چنان‏كه مى‏فرمايد:

«تولج الليل في النهار و تولج النهار في الليل و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب‏»(آل عمران، آيه 28).

شب را در روز، روز را در شب وارد مى‏سازد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد و هركس را بخواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.

در اينجا دو احتمال ديگر نيز وجود دارد كه يادآور مى‏شويم:

1 - مقصود از مرده گل و خاك است كه دانه و هسته در دل آنها پنهان است.

2 - از آنجا كه گاهى از انسان مؤمن فرزند كافر، و از انسان كافر، فرزند مؤمن به وجود مى‏آيد اين نوع توالد را مى‏توان اخراج حى از ميت و بالعكس دانست و قرآن ايمان را حيات و نور، و كفر را مرگ و ظلمت مى‏داند چنان‏كه مى‏فرمايد:

«اومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن هو في‏الظلمات ليس بخارج منها»(انعام، 132).

آيا آن كس كه مرده بود و او را زنده كرديم و براى او نورى قرار داديم كه در ميان مردم در پرتو آن راه مى‏رود مانند كسى است كه در تاريكى‏ها باشد و از آن بيرون نيايد.؟!

الفتاح

فتاح در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است،چنان‏كه مى‏فرمايد:

«قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق و هو الفتاح العليم‏»(سباء، 261).

بگو پروردگار ما، ما را گرد مى‏آورد آنگاه ميان ما به حق داورى مى‏كند زيرا او داورى كننده داناست.

معناى لغوى «فتح‏» كه «فتاح‏» مبالغه آن است، گشودن است. ولى در اين‏جا كنايه از حكم و داورى است. بنابراين «فتاح‏» از اسماء حسنى است و به معنى داور مى‏باشد، به گواه اين كه بعد از آن كلمه عليم آمده است.

گاهى تصور مى‏شود كه «فتاح‏» به معنى «فاتح‏» و پيروز است درحالى كه اگر مقصود اين بود، مناسب بود جاى عليم با اسم «عزيز» همراه باشد گواه ديگر بر اين كه فتاح به معنى داور است، آغاز آيه است كه مى‏فرمايد: «قل يجمع بيننا ربنا» واز اين جا روشن مى‏شود كه مقصود از «خيرالفاتحين‏» همان «خيرالحاكمين‏» است زيرا داورى ديگران گاهى بر اساس عدل و گاهى براساس جور است، گاهى به واقع مى‏رسد و گاهى خطا مى‏كنند درحالى كه داورى خدا از اين نقايص پيراسته است.

حرف قاف

القائم على كل نفس

اين اسم مركب در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

«افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت و جعلوا لله شركاء قل سموهم ام تنبئونه بما لا يعلم في الارض ام بظاهر من القول بل زين للذين كفروا مكرهم و صدوا عن السبيل و من يضلل الله فما له من هاد»(رعد،33).

آيا كسى كه بر كار هر انسانى ناظر است (مانند بتها است) براى خدا شريكانى قرار داده‏اند، بگو آنها را نام ببريد، يا اينكه مى‏خواهد او (خدا) را در زمين به چيزى آگاه كنيد كه از آن بى‏خبر است، يا گفتارى ظاهرى و نادرست مى‏گوييد بلكه مكر كافران در نظرشان زيبا جلوه كرده واز راه راست‏باز مانده‏اند و هركه را خدا گمراه كند راهنمائى ندارد.

مفاد آيه اين است كه موجود شايسته عبادت است كه از همه حالات انسان عبادت كننده آگاه باشد و او جز خدا كسى نيست، اين كه گروهى براى خدا شريك قرار مى‏دهند در مورد آنها سه فرضيه باطل مطرح است:

1 - نام اين شركا را ببرند تا درباره آنها مطالعه شود كه آياواقعا واجد صفات خداوندى مى‏باشند تا مورد پرستش قرار گيرند، واگر آنها لات و عزى را نام ببرند همگى مى‏دانيم كه آنها جمادى بيش نيستند و شايستگى عبادت را ندارند.

2 - يا اين افراد ناآگاه مى‏خواهند خدا را از شريكانى آگاه سازند كه خدا از آنها خبر ندارد، اين فرضيه نيز باطل است، زيرا چيزى از دايره علم الهى بيرون نيست.

3 - آنان گفتارى ظاهرى و نادرست مى‏گويند و آنچه را كه خدا نيست، خدا مى‏نامند.

و شايد فرض اخير درست‏تر باشد زيرا آنان هم مى‏دانستند كه بتهاى مورد پرستش آنها كاره‏اى نيستند و صفات معبود در آنها وجود ندارد، و همچنين از احاطه علم خدا آگاه بودند و پس فرض اخير متعين است و در ذيل آيه مى‏فرمايد:

مكر و حيله كافران براى آنها زيبا جلوه كرده واز راه حق باز مانده‏اند، و هرگز هدايت نخواهند شد.

واين جمله مى‏رساند كه آنها با الفاظ بازى مى‏كنند، غير خدا را خدا مى‏نامند و آن را مى‏پرستند.

اكنون كه معنى آيه روشن شد بايد ديد مقصود از اسم «قائم على كل نفس بما كسبت‏» چيست؟

اين جمله كنايه از سلطه گسترده حق است‏بر هر انسانى، زيرا كسى كه بالاسر انسان مى‏ايستد بركارهاى او اشراف واز تمام خصوصيات آگاه است، تو گوئى خدا مثل موجودى است كه از افق برتر مراقب همه اعمال انسانها است.

لفظ «قائم‏» در قرآن به معنى حافظ و نگهبان استعمال شده است چنانكه مى‏فرمايد:

«و منهم من ان تامنه بدينار لا يؤده اليك الا ما دمت عليه قائما»(آل عمران، 75).

برخى از اين اهل كتاب به گونه‏اى پست هستند كه اگر او را براى دينارى امين بشمارى (دراختيارش بگذارى) هرگز رد نمى‏كند، مگر اين كه بر او مسلط باشى.

قابل التوب

اين اسم در قرآن يك بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

«غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذي الطول لا اله الا هو اليه المصير»(غافر، ، 31).

آمرزنده گناه، پذيرنده توبه، سخت كيفر، مقتدر، خدائى جز او نيست، سرانجام به سوى او است.

با توجه به اينكه «توب‏» و «توبه‏» دو مصدر فعل «تاب‏» مى‏باشند، و ما در بحث از اسم «تواب‏» در اين باره سخن گفتيم، در اين‏جا نياز به تكرار نيست.

القادر

اسم قادر در قرآن هفت‏بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است كه دو نمونه را يادآور مى‏شويم:

1 - «قل ان الله قادر على ان ينزل آية و لكن اكثرهم لا يعلمون‏»(انعام،37).

بگو خدا توانا است كه آيه‏اى را فرو فرستد ولى بيشتر شما نمى‏دانيد.

2 - «انه على رجعه لقادر»(طارق، 8) خدا بربازگرداندن انسان توان است. (1)

القدير

اسم قدير در قرآن چهل و پنج‏بار آمده ودر همه موارد وصف خداوند است كه برخى را بيان مى‏كنيم:

1 - «فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء والله على كل شي قدير»(بقره، 284).

هركس را بخواهد مى‏بخشد، و هركس را بخواهد عذاب مى‏كند، خدا بر همه چيز توانا است.

اين اسم گاهى مجرد از اسمهاى ديگر آمده چنان كه در سى و سه مورد مى‏فرمايد:

«ان الله على كل شي قدير»و گاهى همراه با اسم عليم. مانند «ان الله عليم قدير»(نمل، آيه 75) و گاهى با «عفو» «ان الله كان عفوا قديرا»(نساء، آيه‏149).

قدرت و علم از مشهورترين صفات خدا، و قادر و عالم و قدير و عليم از بارزترين اسم‏هاى خدا مى‏باشند بدين جهت مناسب است مقدارى درباره قدرت بحث كنيم، نخست معناى لغوى قدرت را توضيح مى‏دهيم.

قادر و قدير به معنى توانا است و قدرت به معنى استطاعت و توانايى است، ولى سخن در همين است كه قدرت از «قدر» گرفته شده و آن به معنى اندازه است، چگونه از آن لفظ قادر و قدرت گرفته شده كه مفاد آن توانا و توانايى است.

شايد نكته آن اين باشد كه انسان توانا آنگاه كه بخواهد كارى را انجام دهد، مورد فعل را اندازه‏گيرى مى‏كند، آنگاه كه از اين نظر فارغ شد، قدرت خود را بكار مى‏بندد.

بنابراين، اشتقاق قدير و قادر از «قدر» به معنى اندازه نيازى، به تطور در معنى «قدر» دارد. چنان‏كه مى‏فرمايد: «قد جعل الله لكل شي قدرا»(طلاق،3). خدا براى هر چيزى اندازه‏اى معين كرده است.

قدرت در اصطلاح

قدرت در اصطلاح متكلمان دو تعريف دارد:

انطباق هر دو در مورد خدا با مشكل روبرو است.

1 - صحة الفعل والترك: امكان داشتن فعل و ترك يعنى قادر كسى است كه هم انجام كارى براى او ممكن است و هم ترك آن.

2 - الفعل عندالمشيئة والترك عند عدمها: انجام كار به هنگام خواستن و ترك آن به هنگام نخواستن يعنى قادر كسى است كه اگر اراده كند انجام مى‏دهد، و اگر اراده نكند، انجام نمى‏دهد. ويا اگر نخواست انجام نمى‏دهد.

ولى هر دو تعريف درباره انسان صادق است و نمى‏توان قدرت خدا را با آن دو تعريف كرد.

زيرا در تعريف نخست كلمه «صحت‏» (امكان) بكار رفته است، قهرا قادر كسى است كه در آن امكان فعل و ترك باشد، و مقام واجب الوجود پيراسته از صفت امكان است، زيرا اين امكان يا امكان ذاتى و ماهوى است كه ملازم با ماهيت است، مانند اتصاف ماهيت انسان به امكان و يا امكان استعدادى است كه صفت ماده مى‏باشد مانند دانه كه امكان گياه شدن را دارد و ذات اقدس خداوند منزه از ماهيت و ماده است.

اما تعريف دوم مربوط به فاعلى است كه با مشيت كار مى‏كند، يعنى خواست و اراده زايد بر ذات، و اين در موردى صادق است كه ذات فاعل براى ايجاد فعل كافى نباشد، بلكه در سايه اراده مشيت زايد بر ذات توانا مى‏گردد واين درباره خدا متصور نيست.

از اين جهت نمى‏توان قدرت خدا و قدرت مخلوق را با يك تعريف بيان كرد.

واقعيت قدرت را مى‏توان چنين بيان كرد: هر موقع فاعل را با فعلى بسنجيم يكى از سه حالت را دارد:

1 - فعل ملازم با فاعل است مانند حرارت نسبت‏به آتش.

2 - ترك فعل ملازم با فاعل است مانند سردى نسبت‏به آتش.

3 - وجود و عدم فعل نسبت‏به فاعل يكسان است، يعنى نه مقيد به فعل است كه فعل حالت ضرورت به خود بگيرد، و نه مقيد به ترك است كه فعل حالت امتناع به خود بگيرد، بلكه نسبت‏به هردو يكسان است.

هرگاه فاعلى نسبت‏به فعل و ترك حالت‏يكسانى را به خود گرفت‏به او قادر و توانا مى‏گوييم.

بنابراين مى‏توان هر دو تعريف گذشته را اصلاح كرد، اما تعريف نخست‏بگوييم مقصود از صحت‏بيان تساوى دو نسبت است، يعنى فاعل نسبت‏به يكى از دو طرف فعل و ترك ملزم نيست، بلكه مختار است.

واما در باره تعريف دوم كه يادآور شديم فاعلى كه با مشيت كار كند، فاعل ناقص است روى مبناى اشاعره است كه مشيت را زايد بر ذات مى‏دانند. ولى بنابر عينيت مشيت‏با ذات در اين صورت فاعل ناقص نخواهد بود.

و در هر حال ملاك قادر با فاعل موجب، در داشتن اختيار و فقدان آن است. قادر انجام دهنده كارى است كه با اختيار انجام دهد، در مقابل فاعل مضطر و موجب، و صفت قادر مانند ديگر صفات ذاتى است كه در حمل آن بر ذات خدا، بايد جنبه‏هاى كمال را گرفت و از جنبه‏هاى نقص صرف نظر كرد.


پى‏نوشت:

1) ساير مواردى كه «قادر» آمده است، عبارتند از: اسراء، آيه‏99، يس آيه‏88، احقاف آيه‏33، قيامت آيه 4.

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:53
دعا و زیارت

غافر الذنب

اين اسم در قرآن يك بار آمده، و همراه با اسم‏هاى ديگر وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذي الطول لا اله الا هو اليه المصير(غافر، 2 - 3)

ترجمه: كتاب نازل شده از جانب خداى نيرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذيرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مكنت، خدائى جز او نيست، بازگشت‏به سوى خدا است.

«غافر» به صورت جمع همراه باكلمه «خير» يك بار در قرآن آمده است آن‏هم وصف خدا قرار گرفته است چنان‏كه مى‏فرمايد:

فاغفر لنا وارحمنا و انت‏خير الغافرين(اعراف، 155).

ما را ببخش و بر ما رحم كن تو بهترين آمرزندگانى.

از ماده «غفر» كه به معنى ستر است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است:

1 - غافر; «غافرالذنب‏» (غافر،3): بخشنده گناه.

2 - غفور; «ربك الغفور ذوالرحمة...»(كهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است.

3 - غفار; «و اني لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن كسى را كه توبه كند، مى‏آمرزم.

و شگفت اين است كه براى انسان گنهكار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم يا معادل آن به كار رفته است.

1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه‏»(فاطر، 32: برخى از آنها بر خويش ستمگرند.

2 - ظلوم;«...انه كان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پيشه و نادان است.

3 - ظلام;«قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة‏الله...»(زمر، 53): اى بندگان من كه در حق من اسراف كرده‏ايد، از رحمت‏خدا مايوس نباشيد.

و اسراف بر نفس در حقيقت عبارت ديگرى از «ظلام‏» است.

با توجه به سه اسمى كه خدا در قرآن وانسان نيز دارد مى‏توان چنين گفت: خدا مى‏خواهد برساند كه بنده من تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم كه از آن جهت كه مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم:

اگر تو ظالمى من غافرم.

اگر تو ظلومى من غفورم.

واگر تو ظلامى من غفارم. (1)

در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتيم و يادآور شديم كه معناى لغوى آن ستر و پوشاندن است. توگوئى خدا گناهان بنده را مى‏پوشاند. واگر هم به كلاه خود «مغفر» مى‏گويند، چون سر را پوشانده از آسيب حفظ مى‏كند.

و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بيان گرديد.

الغالب

لفظ «غالب‏» سه بار در قرآن آمده و در يك مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان كه مى‏فرمايد:

و كذلك مكنا ليوسف في الارض و لنعلمه من تاويل الاحاديث والله غالب على امره و لكن اكثر الناس لا يعلمون(يوسف، 21) .

اين چنين يوسف را متمكن ساختيم تا تعبير خواب را به او بياموزيم، خداوند بر كار خويش چيره است ولى اكثر مردم نمى‏دانند.

مقصود از جمله «والله غالب على امره‏» چيست؟ در اين جمله دو احتمال وجود دارد: يكى اين كه ضمير در كلمه «امره‏» به يوسف برگردد. ديگرى اين كه به خدا برگردد.

بنابر احتمال نخست مقصود اين است كه خدا در امور مربوط به يوسف توانا است، او را حفظ مى‏كند، روزى مى‏دهد و از قعر چاه به نهايت قدرت مى‏رساند و زعامت‏يوسف به اين شكل جلوه‏گاه اسم «غالب بودن‏» است.

و بنابر احتمال دوم مقصود اين است كه خدا در امور مربوط به خويش توانا است. جهان را مى‏آفريند و آن را تدبير مى‏كند، و مغلوب كسى نمى‏شود و آنجا كه اراده كند، احدى را ياراى تمرد و تكبر نيست. در آيه ديگر مى‏فرمايد:

...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشيت و تدبير خود را به پايان مى‏رساند.

سر انجام خدا موجود قاهرى است كه قدرتى بالاتر از آن نيست، و مشيت او نافذ و پايدار است.

الغفار

اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نكره پنج‏بار آمده است چنان‏كه مى‏فرمايد:

و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى(طه، 82).

من آمرزنده كسى هستم كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد.

و نيز مى‏فرمايد:

فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا(نوح، 10).

نوح مى‏گويد به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، او آمرزنده گناهان است.

ودر سه مورد ديگر اين اسم همراه با اسم «عزيز» آمده است چنان‏كه مى‏فرمايد:

رب السموات والارض و ما بينهما العزيز الغفار(ص، 66).

پروردگار آسمانها و زمين و آنچه كه در ميان آنها قرار دارد كه توانا و آمرزنده است.

و نيز مى‏فرمايد:

كل يجري لاجل مسمى الا هو العزيز الغفار(زمر، 5).

هر يك از اين اجرام سماوى تا زمان معينى در حركتند، آگاه باش كه او قدرتمند و بخشنده است.

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

و انا ادعوكم الى العزيز الغفار(غافر، 62).

من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مى‏كنم.

شايد علت اين كه غفار همراه عزيز آمده است، اين است كه بخشايندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نيست، بلكه او در عين قدرت مى‏بخشد و اين خود كمال است.

نمايش اين اسم در زندگى بشر اين است كه در مواردى كه مصلحت ايجاب مى‏كند در عين قدرت از تقصير ديگران درگذريم، و در برخى از روايات آمده است از صفات كمال گذشت در عين قدرت است.

 الغنى

اسم «غنى‏» در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بيست‏بار آمده و در هيجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسم‏هائى مانند «حميد، حليم، كريم‏» همراه مى‏باشد چنان‏كه مى‏فرمايد:

1 - واعلموا ان الله غني حميد(بقره، 267): بدانيد كه خدا بى‏نياز و ستوده است.

2 - قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى والله غني حليم(بقره، 263):

زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقه‏اى است كه آزادى به دنبال داشته باشد خداوند بى‏نياز و بردبار است.

3 - و من كفر فان ربي غني كريم(نمل، 40):

هركس كفر ورزد، (شكر نعمت را به جاى نياورد) پروردگار من بى‏نياز و بزرگوار در احسان است.

اما معنى لغوى «كريم‏»; ابن فارس مى‏گويد: دو معنى اصلى دارد: يكى از كفايت و بى‏نيازى و ديگرى حاكى از نوعى صدا است.

راغب مى‏گويد: غنا اقسامى دارد:

1 - بى‏نيازى مطلق و اين مخصوص خدا است، چنان كه مى‏فرمايد: ان الله لهو الغني الحميد.

2 - بى‏نيازى نسبى چنان كه مى‏فرمايد: و وجدك عائلا فاغنى تو را فقير يافت‏بى‏نياز كرد.

ولى بهتر است‏بگوئيم «غنا» يك معنا بيش ندارد و اين تفاوت مربوط به مصداق است‏برخى از مصاديق آن به خاطر وجوب وجود، بى‏نيازى مطلق است، ولى غير آن به خاطر امكان، فقير مطلق بوده و احيانا در سايه ارتباط با مبدا بى‏نياز، غنا و بى‏نيازى عرضى و نسبى پيدا مى‏كند.

اين مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جميل و زيبا است، و آفرينش نيز سهمى از جمال دارد، ولى در اين جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است.

و به قول شاعر عرب:

ارايت‏حسن الروض في آصاله اريات بدر التم عند كماله هذا، و ذاك كل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلك القلوب باسرها في‏اسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)

مقصود شاعر اين است كه آن زيبائى‏هاى باغ به هنگام عصر، و زيبائى ماه در شب بدر، (زيبائى اين دو) و زيبائى همه چيز پرتوى از جمال او است، دلها در عشق به اين جمال بى‏طاق شدند و خردهاى ما بسته به عقال او است.

و حافظ شيرازى اين مطلب فلسفى و عرفانى را چنين ترسيم كرده است:

اين همه عكس من و نقش نگارين كه نمود يك فروع رخ ساقى است كه در جام افتاد

الغفور

غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند: «رحيم، عفو، عزيز، شكور، ودود و حليم‏» همراه مى‏باشد، چنان‏كه مى‏فرمايد:

1 - ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء والله غفور رحيم(توبه، 27):

خداوند پس از آن توبه هركس را بخواهد مى‏پذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.

2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6):

هركس به همان اندازه كه ستم ديده است، مجازات كند آنگاه باز بر او ستم كنند، خدا او را يارى خواهد كرد خدا بخشايشگر و آمرزنده است.

3 - انما يخشى الله من عباده العلماء ان الله عزيز غفور(فاطر، 28):

فقط بندگان دانا از خدا مى‏ترسند، حقا كه خدا توانا و آمرزنده است.

4 - ليوفينهم اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور(فاطر، 30):

خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بيفزايد، خدا آمرزنده و شكرپذير است.

5 - انه يبدى و يعيد و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14):

او است كه ايجاد و ابداع مى‏كند و پس از ميراندن باز مى‏گرداند و او است آمرزنده و بسيار مهربان.

6 - و ان زالتا ان امسكه‏ما من احد من بعده انه كان حليما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمين) فرو ريزند جز او كسى نمى‏تواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.

سرانجام يادآور مى‏شويم كه «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است كه دلالت‏بر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت.

حرف فاء

الفاطر

فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است كه برخى را يادآور مى‏شويم:

1 - قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات والارض(انعام، 14):

بگوآيا جز خدا براى خويش سرپرستى بگيرم خدائى كه آفريننده آسمانها و زمين است.

2 - فاطر السموات و الارض انت وليي في‏الدنيا و الآخرة(يوسف، 101):

اى خداى آفريننده آسمانها و زمين تو سرپرست من در دنيا و آخرتى.

3 - قالت رسلهم افي الله شك فاطر السموات و الارض(ابراهيم، 10):

پيامبران آنان گفتند: آيا در وجود خدا شك است درحالى كه آفريننده آسمانها و زمين است؟. (3)

در اين موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلكه به صورت اضافه «سموات و ارض‏» به كار رفته است.

اكنون بايد ديد معناى لغوى «فاطر» چيست؟

فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشكار كردن است، از اين جهت‏خوردن غذا هنگام مغرب را افطار مى‏گويند، زيرا روزه‏دار در اين زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مى‏كند. و نيز در دوشيدن گوسفند بكار مى‏رود، مى‏گويند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زيرا با دوشيدن چشمه پستان باز مى‏شود.

از كلام راغب استفاده مى‏شود كه معنى واقعى «فطر» دو نيم كردن از طرف درازا است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

السماء منفطر به كان وعده مفعولادر آن روز آسمان شكافته مى‏شود و وعده او تحقق مى‏يابد.

اكنون سخن در اين است كه چرا در آفرينش موجودات كلمه «فطر» به كار رفته است، شايد نكته آن اين باشد كه با خلقت، عدم كه نوعى ظلمت است، شكافته و هستى از آن بيرون كشيده مى‏شود و شايد معنى «فاطرالسموات والارض‏» اين است كه آنها را از تاريكى عدم به روشنى وجود آورد.

علامه طباطبائى‏قدس سره مى‏فرمايد: «بكار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مى‏شكافد و از دل آن آسمانها و زمين را بيرون مى‏كشد. و مقصود اين است كه خدا آفريننده آسمانها و زمين، بدون الگوى پيشين است و در اين صورت با اسم «بديع‏» و «مبدع‏» يكسان خواهد بود، با اين تفاوت در به كار بردن «مبدع‏» عنايت‏به اين است كه آفرينش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى كه در استعمال «فطر» عنايت‏به اين است كه از عدم پديد آورده و نبود را بود كرده است و اين‏كه كار خدا مانند: نجار و ديگر سازنده‏هاى بشرى نيست كه فعل خود را از تركيب مواد قبلى پديد مى‏آورند.

ودر هر حال اسم «فاطر السموات‏» حاكى از استمرار اين فعل است، نه اين‏كه تنها در گذشته انجام داده است.

 فالق الاصباح

اين اسم در قرآن يك بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏كه مى‏فرمايد:

فالق الاصباح و جعل الليل سكنا و الشمس و القمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم(انعام، 96):

او شكافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشيد و ماه را روى نظم معين مقرر داشت، اين است ا ندازه‏گيرى خداى قدرتمند و دانا.

اكنون بايد ديد معنى «فلق‏» چيست؟

ابن فارس مى‏گويد: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است.

راغب مى‏گويد: فلق به معناى جدا كردن چيزى از چيزى است، چنان‏كه مى‏فرمايد: ان الله فالق الحب والنوى:

خدا شكافنده دانه و هسته‏ها است، وباز مى‏فرمايد: اعوذ برب الفلق(فلق،1):

پناه مى‏برم به خداى صبح.

و درهر حال بدين جهت در مورد صبح كلمه فالق به كار رفته است كه روشنائى ظلمت را مى‏شكافد.

اكنون برگرديم مفاد صفات وارد در آيه را توضيح دهيم در آيه درباره خدا سه صفت وارد شده است:

1 - فالق الاصباح‏شكافنده صبح و اصباح به معنى صبح است نه به معنى مصدرى.

2 - و جعل الليل سكنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضاى تاريك و درخواب آرامش مى‏يابند.

3 - واشمس والقمر حسبانا خورشيد و ماه با نظم معينى مى‏گردند.

و طبعا حركت و گردش منظم آنها وسيله محاسبات مردم مى‏باشد و در آيه ديگر به آن تصريح كرده مى‏فرمايد:

هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنين والحساب(يونس، 5):

او است كه خورشيد را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از اين طريق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.

پى‏نوشتها:

1 ) رازى، لوامع البينات، ص 212.

2 ) سبزوارى، شرح الاسماء الحنسى، ص 40 3 ) موارد ديگرى كه اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آيه 1، زمر، آيه 46، شورى، آيه‏11.

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:53
دعا و زیارت

قرآن مجيد سرمنشا اغلب علوم و هنرهاى اسلامى است .
ن را با آيه 53 سوره فصلت ). و فلسفه اعصار متاخر از جمله فلسفه مزجى و متعالى مكتب ملاصدرا كه آميزه اى از فلسفه و كلام و عرفان است و مهمترين تز آن حركت جوهرى است , مبنا و مستند قرآنى دارد. ( براى تفصيل بيشتر ـ تعاليم فلسفى قرآن در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام . تدوين م . م . شريف , 1/195 - 221 ). 9 ) هـنرهاى اسلامى مخصوسا ادبيات , معمارى , خوشنويسى , و بخشى از موسيقى كه مربوط به تـرتـيـل و تـغـنى و همخوانى قرآن مجيد و نيز قوالى در مجالس سماع صوفيانه و اعياد مذهبى , هـمـچـنـيـن كـتـابـت و كـتـابـسازى و كتاب آرايى با هنرهايى چون تذهيب و تشعير و تجليد و كـتـيـبـه نويسى كه جزو هنر معمارى است و آرايش درون و بيرون مساجد و مقبره ها و نهادهاى خـيريه از جمله تكيه ها و حسينيه ها , و حتى آب انبارها , غالبا و به مناسبت از آيات قرآنى استفاده مى شود , و در همه اين هنرها و فنون جنبى ديگر نفوذ قرآن بى حد و حساب و وصف ناپذير است . ( نيز ـ خوشنويسى در فرهنگ اسلامى , تاليف آنمارى شيمل . ترجمه اسداللّه آزاد ). 10 ) عـلـوم قرآنى و قرآن پژوهى چنانكه در بخش مربوط به آن خواهد آمد , و در سراسر اين مقاله هـم ملاحظه مى گردد , در اطراف قرآن مجيد و براى فهم و تفسير آن و استفاده از قرآن شناسى در ساير علوم شرعى پديد آمده است . 11 ) از همه وسيعتر و عظيمتر نفوذ قرآن در فرهنگ عامه و زندگى روزمره مسلمانان است . زير گوش نوزاد مسلمان اذان مى گويند و آياتى ( از قرآن مى خوانند. نـام نـوزاد را يـا با تفال و استخاره از قرآن انتخاب مى كنند يا نامهايى مى نويسند و براى تبرك در ميان صفحات قرآن قرار مى دهند و قرعه وار يكى را بر مى گيرند. همچنين نام فرزندان و روز و ساعت تولدشان را در صفحه اول يا آخر قرآن خانوادگى مى نويسند. اسـتـخـاره يـعنى مشورت با قرآن و راهنمايى خواستن از جنبه قدسى و غيبى قرآن , سابقه اى به طول تاريخ قرآن دارد. و در بـعـضـى كـتـب كه مخصوص نوادر و نكته ها و ظرايف است , از استخاره هاى تاريخى سخن مى گويند ( نيز ـ مقاله استخاره در قرآن پژوهى ). در اغلب مراسم دينى و اجتماعى و اعياد و در ايران بعد از انقلاب اسلامى در آغاز هر جلسه رسمى اعم از علمى يا ادارى يا سياسى , آياتى چند از قرآن مجيد تلاوت مى شود. قرآن همچنين در عبادت روزانه نقش اساسى دارد. زيـرابـه فـرموده رسول اكرم (ص ) لا صلوة الا بفاتحة الكتاب ( نماز جز با خواندن فاتحة الكتاب درست نيست ). و اهل سنت 17 بار و شيعه به تفاوت مشربها , حداقل 10 بار سوره حمد را در نمازهاى شبانه روزى خود مى خوانند. همچنين پس از قرائت سوره حمد به انتخاب خود يك سوره يا مجموعه آياتى از يك سوره قرآن را كـه اصـطلاحا به آن ركوع گفته گفته مى شود , مى خوانند و تلاوت قرآن از عبادات مستحب مؤكد است و اغلب مسلمانان هر روزه بخشى از قرآن و در ماه رمضان يك دور قرآن را مى خوانند. جـز قـاريـان و مـقـريان و اهل تجويد و تلاوت و ترتيل و تغنى و خوشخوانان كه قرآن كريم مدار و موضوع اصلى علم و هنر آنان است و رموز و فنون درست خوانى را سينه به سينه و با سنت شفاهى و استاد - شاگردى از عهد رسول اللّه (ص ) تاكنون ادامه داده اند , در عرف عادى و نظام آموزشى قديم و جديد ايران و همه كشورهاى اسلامى , تعليم خواندن و درست خواندن و گاه حفظ قرآن , جزو اصلى ترين مواد درسى و آموزشى بوده و هنوز هم با شور و شوق بسيار ادامه دارد. بـراى ايـن كار غالبا از جزء آخر ( سى ام ) قرآن مجيد يعنى جزء عم [ عم يتسائلون , آغاز سوره نبا ] اسـتـفـاده مـى شـود و به چنين جزوه اى عم جزو ( كه بعضى به اشتباه عمه جزو مى نويسند ) گفته مى شود. امـروزه بـا گـسترش امكانات صوتى و فنى و نيز جهانگير شده رسانه هاى گروهى , در تلاوت و ترتيل قرآن كريم تحولى بزرگ پديد آمده است . خوشخوانى قاريان هنرمند را به صورت نوار كاست , ضبط مى كنند. غـالـبا هر جزء قرآن را در يك نوار و مجموعا كل قرآن را در 30 نوار يكساعته مى خوانند و نوارهاى كاست را به صورت يك مجموعه جمع و جور كه به آسانى قابل حمل و نقل است درمى آورند كه المصحف المرتا [ ترتيل قرآن , يا مصحف به ترتيل خوانده ] نام دارد. نيز از طريق رسانه راديو و تلويزيون ترتيل و تلاوت قرآن مجيد را پخش مى كنند. بـسـيـارى از كشورهاى اسلامى , از جمله ايران , ايستگاه خاصى به نام راديو قرآن دارند كه در تمام يا بعضى از ساعات شبانه روز تلاوت و ترتيل قرآن را منتشر مى سازند. يـا از طـريـق تلويزيون مجلس خوشخوانى قاريان و مقريان هنرمند را كه گاه همراه با همخوانى است , همچنين مسابقات كشورى و بين المللى قرائت قرآن را نشان مى دهند. جنبه قدسى و حرمت والاى قرآن باعث شده است كه از آن براى حفظ و تعويذ استفاده كنند. از آيات قرآن مخصوصا آيت الكرسى ( بقره , 255 ) و آيه و ان يكاد ( آخرين دو آيه سوره قلم ) حرز و تعويذ به صورت حمايل و گردن آويز و بازوبند مى سازند. بعضى از مسلمانها همواره قرآن كوچكى به همراه دارند. رسم كتابت قرآن ( گاه تمامى قرآن ) بر پيراهنهاى مخصوص براى حفظ در جنگها و مخاطرات , امروزه كمتر و در گذشته بيشتر معمول بوده است . گـاه سـوره يـس را بـر پـارچه اى حلقوى شكل مى نويسند كه به آن حلقه ياسين مى گويند و اطفال را براى تبرك و حفظ از ميان حلقه آن رد مى كنند. گـاه آيـات قـرآن به محلول آب و زعفران توشته مى شود و براى شفاى امراض , مخصوصا امراض روحى , به بيماران نوشانده مى شود. قـرائت سـوره حـمـد براى بيمار رسم كهنى بوده است ( حافظ گويد : فاتحه اى چو آمدى بر سر خسته اى [ بيمارى ] بخوان ). امـروزه رسـم قـرائت فـاتحه بر مرده و براى شادى روح او , و ترتيب مجالس ذكر و قرائت قرآن ( مـجـالس فاتحه ) براى بزرگداشت و طلب آمرزش روح درگذشتگان در سراسر جهان اسلام در شـب وفـات و روزهـاى سوم يا پنجم و هفتم و چهلم و سال - بسته به اختلاف و آداب و رسوم هر منطقه - برقرار است . همچنين بعضى از مردم وصيت مى كنند كه از ثلث ميراث آنان , يك يا چند دوره قرائت [ ختم ] قـرآن بـراى آنـان به شيوه استيجارى و با پرداخت اجرت يا حق الزحمه از كسى يا كسانى خواسته شود. درباره رعايت حرمت و احترام والا و عظيم قرآن سخن بسيار است . بعضى پارسايان به احترام قرآن , در اتاقى كه در آن مصحف باشد , نمى خوابند. همچنين در آداب قرائت و تلاوت قرآن , صحبت كردن در اثناى تلاوت يا اظهار كسالت - از جمله خميازه كشيدن - درست به مانند هنگام نماز ممنوع شمرده شده است . اغـلـب فقهاى اسلامى بر مبناى آيه لا يمسه الا المطهرون ( واقعه , 79 ) حكم به لزوم طهارت شرعى ( وضو داشتن ) براى خواندن قرآن يا دست زدن به آيات مقدس آن داده اند. نـووى كه از حديث شناسان و قرآن پژوهان نامدار است , بر آن است كه مستحب است هنگامى كه قرآن را به نزد كسى مى آورند , به احترام آن از جاى برخيزد. ( مناهل العرفان , 1/404 ). به نظر مى رسد كه در ميان كتب مقدس , هيچ كتابى همانند و همچند قرآن در تمدن و فرهنگ و زندگى روزمره پيروانش , نفوذ نداشته باشد.
1 ) قرآن سندى تاريخى است و تا آنجا كه به حوادث اشاره دارد , از جمله به حوادثى از زندگانى و روزگار پيامبر (ص ) و غزواتى چون بدر و احد و حنين , يا اشاراتى به فرهنگ جاهليت دارد , در حكم تاريخى مستند است . هـمچنين بسيارى محققان بر مبناى نگرش تاريخى قرآن , فلسفه هاى تاريخ گوناگون استنباط كرده اند. 2 ) فـقـه و اصـول فـقـه مذاهب مختلف اسلامى , چنانكه در بخش فقه يا احكام قرآن ياد كرديم , مستقيما ريشه در قرآن دارد. و تـا امـروز هـم مـحاكم شرعى يا نهادهاى دينى و مجالس قانونگذارى در كشورهاى اسلامى , يا مـجـتـهـدان و مـفـتـيان , تعارض نداشتن قوانين و احكام و فتاواى جديد را با قرآن كريم رعايت مى كنند. 3 ) حديث يا سنت منبع مستقلى از قرآن است . اما با آن مناسبات و پيوند و همخوانى بسيار دارد. چـنـانـكه گاه قرآن سنت را نسخ مى كند يا تخصيص مى دهد , و گاه سنت قرآن را , كه در كتب مربوط به ناسخ و منسوخ , به تفصيل با مثالهاى بسيار بيان شده است . 4 ) عرفان يا تصوف اسلامى كه اساس آن بر حب الهى يا عشق متقابل انسان به خدا و خدا به انسان اسـت ( مـائده , 54 ) , هـمچنين زهد و پارسايى و اصالت ندادن به دنيا و مراقبه و محاسبه نفس , همه در قرآن ريشه دارد. عرفان قرون اوليه كه بر مدار زهد و پارسايى مى گشت , يكسره قرآنى بود. مكتبهاى عرفانى حكمى و فلسفى متاخر از جمله مكتب ابن عربى نيز اساسش بر تاويل جسورانه از آيات و قصص قرآن استوار است . چنانكه مهمترين متن عرفان نظرى در عالم اسلام كه فصوص الحكم ابن عربى ( م 638 ق ) است , داراى 27 فـص است كه با گرده بردارى از قرآن و بر مبناى قصص قرآنى و شخصيتهاى انبياء و به نام آنها طراحى و تدوين شده است . ابـوالعلاء عفيفى در مقدمه تصحيح خود از فصوص , اين نكته را روشن ساخته است ( مقدمه , ص 12 و صفحات ديگر ). همچنين بحث عرفا از اسماء و صفات الهى عمدتا قرآنى است . 5 ) قـرآن با آيات عديده اخلاقى و توصيه هاى بسيار به فضايل و نهى تخطئه از رذايل اخلاقى , در حـدى بـه اخـلاق و حـكمت عملى توجه دارد كه ميتوان آن را يك رساله اخلاقى متعالى در نظر گرفت , و در اغلب مكاتب و كتب اخلاقى , نفوذ آيات و احكام اخلاقى قرآنى مشهود است . ( بـراى تفصيل در اين باره ـ تعاليم اخلاقى در قرآن نوشته بشيردار , در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام , تدوين م . م . شريف , 1/224 - 241 ). 6 ) قرآن اساس دستور زبان عربى را نهاده است . بايد دانست كه نه قرآن تابع نحو و دستور زبان عربى است , بلكه نحو و دستور زبان عربى تابع قرآن است كه فى المثل سبيل يا رحمت را هم به صورت مؤنث و با ضمائر مؤنث , تلقى كرده است هم به صورت مذكر. از الكتاب سيبويه ( قرن دوم هجرى ) تا مغنى اللبيب ابن هشام ( م 761 ق ) , تا معجم هاى نحو كه امـروز در جهان عرب تدوين مى گردد ( از جمله ـ معجم النحو , تدوين عبدالغنى الدقر ) اساس همه يا اكثريت قاطع مثالها و شواهد قرآنى است . در مورد علوم بلاغى از جمله معانى , بيان و بديع نيز امهات متون بر اساس تعبيرات و زبان و بيان و شواهد و مثالهاى قرآنى شكل گرفته است . چـنـانـكـه دلايـل الاعـجـاز ( در علم معانى ) و اسرارالبلاغة ( در علم بيان ) هر دو اثر عبدالقاهر جرجانى ( م . 471 ق ) اوج آنهاست . نفوذ قرآن در ادبيات عربى و فارسى و تركى و اردو و ساير زبانهاى جهان اسلام بسيار عظيم است . اغـلب فرهنگهاى عربى از لسان العرب تا المعجم الوسيط , شواهد و مستندات خود را از قرآن نقل مى كنند. زبانشناسان عرب به حق برآنند كه اگر قرآن نبود زبان عربى نابود مى شد. ( ـ مباحثى در فقه اللغة و زبان شناسى عربى . نوشته رمضان عبدالتواب . تـرجمه حميدرضا شيخى , فصل دوم , 125 به بعد ) استاد مطهرى مى نويسد : زبان عربى , فقط زبان يك كتاب است , به نام قرآن . قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقاى اين زبان است . تـمـام آثـارى كـه بـعـد به اين زبان به وجود آمده , در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است ... ( خدمات متقابل اسلام و ايران , 91 ). 7 ) عـلم كلام اسلامى , چه علم كلام مذهب رسمى اهل سنت يعنى كلام اشعرى , و چه علم كلام اقليت آنان كه امروزه كمابيش مهجور است , يعنى كلام معتزلى يا اعتزالى ريشه در قرآن دارد. همچنين مذاهب ديگر از جمله مرجئه و حتى خوارج . علم كلام مذاهب شيعه و محصوصا اسماعيليه و شيعه اماميه اثنا عشريه نيز كاملا قرآنى است . و از اصول دين , و اصول مذهب ( عدل و امامت ) دو گونه بحث مى كنند , عقلى و نقلى . و در بحثهاى نقلى اتكاى اصلى به آيات قرآنى است . 8 ) فـلسفه اسلامى نيز كه تا حدودى بر معتقدات و كلام استوار است جز در بحثهاى خيلى فنى و اسكولاستيك , غالبا به قرآن نظر دارد. و حتى در بحث اصالت وجود يا ماهيت نيز به آياتى از قرآن مجيد استناد مى كنند. ( رعد , 17 نيز ـ تفسير الميزان ذيل همين آيه ). يا برهانهاى اثبات وجود خداوند را با آيات قرآنى تطبيق مى دهند. ( از جمله برهان وجودى يا صديقي

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:51
دعا و زیارت

قرآن مجيد سرمنشا اغلب علوم و هنرهاى اسلامى است .
ن را با آيه 53 سوره فصلت ). و فلسفه اعصار متاخر از جمله فلسفه مزجى و متعالى مكتب ملاصدرا كه آميزه اى از فلسفه و كلام و عرفان است و مهمترين تز آن حركت جوهرى است , مبنا و مستند قرآنى دارد. ( براى تفصيل بيشتر ـ تعاليم فلسفى قرآن در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام . تدوين م . م . شريف , 1/195 - 221 ). 9 ) هـنرهاى اسلامى مخصوسا ادبيات , معمارى , خوشنويسى , و بخشى از موسيقى كه مربوط به تـرتـيـل و تـغـنى و همخوانى قرآن مجيد و نيز قوالى در مجالس سماع صوفيانه و اعياد مذهبى , هـمـچـنـيـن كـتـابـت و كـتـابـسازى و كتاب آرايى با هنرهايى چون تذهيب و تشعير و تجليد و كـتـيـبـه نويسى كه جزو هنر معمارى است و آرايش درون و بيرون مساجد و مقبره ها و نهادهاى خـيريه از جمله تكيه ها و حسينيه ها , و حتى آب انبارها , غالبا و به مناسبت از آيات قرآنى استفاده مى شود , و در همه اين هنرها و فنون جنبى ديگر نفوذ قرآن بى حد و حساب و وصف ناپذير است . ( نيز ـ خوشنويسى در فرهنگ اسلامى , تاليف آنمارى شيمل . ترجمه اسداللّه آزاد ). 10 ) عـلـوم قرآنى و قرآن پژوهى چنانكه در بخش مربوط به آن خواهد آمد , و در سراسر اين مقاله هـم ملاحظه مى گردد , در اطراف قرآن مجيد و براى فهم و تفسير آن و استفاده از قرآن شناسى در ساير علوم شرعى پديد آمده است . 11 ) از همه وسيعتر و عظيمتر نفوذ قرآن در فرهنگ عامه و زندگى روزمره مسلمانان است . زير گوش نوزاد مسلمان اذان مى گويند و آياتى ( از قرآن مى خوانند. نـام نـوزاد را يـا با تفال و استخاره از قرآن انتخاب مى كنند يا نامهايى مى نويسند و براى تبرك در ميان صفحات قرآن قرار مى دهند و قرعه وار يكى را بر مى گيرند. همچنين نام فرزندان و روز و ساعت تولدشان را در صفحه اول يا آخر قرآن خانوادگى مى نويسند. اسـتـخـاره يـعنى مشورت با قرآن و راهنمايى خواستن از جنبه قدسى و غيبى قرآن , سابقه اى به طول تاريخ قرآن دارد. و در بـعـضـى كـتـب كه مخصوص نوادر و نكته ها و ظرايف است , از استخاره هاى تاريخى سخن مى گويند ( نيز ـ مقاله استخاره در قرآن پژوهى ). در اغلب مراسم دينى و اجتماعى و اعياد و در ايران بعد از انقلاب اسلامى در آغاز هر جلسه رسمى اعم از علمى يا ادارى يا سياسى , آياتى چند از قرآن مجيد تلاوت مى شود. قرآن همچنين در عبادت روزانه نقش اساسى دارد. زيـرابـه فـرموده رسول اكرم (ص ) لا صلوة الا بفاتحة الكتاب ( نماز جز با خواندن فاتحة الكتاب درست نيست ). و اهل سنت 17 بار و شيعه به تفاوت مشربها , حداقل 10 بار سوره حمد را در نمازهاى شبانه روزى خود مى خوانند. همچنين پس از قرائت سوره حمد به انتخاب خود يك سوره يا مجموعه آياتى از يك سوره قرآن را كـه اصـطلاحا به آن ركوع گفته گفته مى شود , مى خوانند و تلاوت قرآن از عبادات مستحب مؤكد است و اغلب مسلمانان هر روزه بخشى از قرآن و در ماه رمضان يك دور قرآن را مى خوانند. جـز قـاريـان و مـقـريان و اهل تجويد و تلاوت و ترتيل و تغنى و خوشخوانان كه قرآن كريم مدار و موضوع اصلى علم و هنر آنان است و رموز و فنون درست خوانى را سينه به سينه و با سنت شفاهى و استاد - شاگردى از عهد رسول اللّه (ص ) تاكنون ادامه داده اند , در عرف عادى و نظام آموزشى قديم و جديد ايران و همه كشورهاى اسلامى , تعليم خواندن و درست خواندن و گاه حفظ قرآن , جزو اصلى ترين مواد درسى و آموزشى بوده و هنوز هم با شور و شوق بسيار ادامه دارد. بـراى ايـن كار غالبا از جزء آخر ( سى ام ) قرآن مجيد يعنى جزء عم [ عم يتسائلون , آغاز سوره نبا ] اسـتـفـاده مـى شـود و به چنين جزوه اى عم جزو ( كه بعضى به اشتباه عمه جزو مى نويسند ) گفته مى شود. امـروزه بـا گـسترش امكانات صوتى و فنى و نيز جهانگير شده رسانه هاى گروهى , در تلاوت و ترتيل قرآن كريم تحولى بزرگ پديد آمده است . خوشخوانى قاريان هنرمند را به صورت نوار كاست , ضبط مى كنند. غـالـبا هر جزء قرآن را در يك نوار و مجموعا كل قرآن را در 30 نوار يكساعته مى خوانند و نوارهاى كاست را به صورت يك مجموعه جمع و جور كه به آسانى قابل حمل و نقل است درمى آورند كه المصحف المرتا [ ترتيل قرآن , يا مصحف به ترتيل خوانده ] نام دارد. نيز از طريق رسانه راديو و تلويزيون ترتيل و تلاوت قرآن مجيد را پخش مى كنند. بـسـيـارى از كشورهاى اسلامى , از جمله ايران , ايستگاه خاصى به نام راديو قرآن دارند كه در تمام يا بعضى از ساعات شبانه روز تلاوت و ترتيل قرآن را منتشر مى سازند. يـا از طـريـق تلويزيون مجلس خوشخوانى قاريان و مقريان هنرمند را كه گاه همراه با همخوانى است , همچنين مسابقات كشورى و بين المللى قرائت قرآن را نشان مى دهند. جنبه قدسى و حرمت والاى قرآن باعث شده است كه از آن براى حفظ و تعويذ استفاده كنند. از آيات قرآن مخصوصا آيت الكرسى ( بقره , 255 ) و آيه و ان يكاد ( آخرين دو آيه سوره قلم ) حرز و تعويذ به صورت حمايل و گردن آويز و بازوبند مى سازند. بعضى از مسلمانها همواره قرآن كوچكى به همراه دارند. رسم كتابت قرآن ( گاه تمامى قرآن ) بر پيراهنهاى مخصوص براى حفظ در جنگها و مخاطرات , امروزه كمتر و در گذشته بيشتر معمول بوده است . گـاه سـوره يـس را بـر پـارچه اى حلقوى شكل مى نويسند كه به آن حلقه ياسين مى گويند و اطفال را براى تبرك و حفظ از ميان حلقه آن رد مى كنند. گـاه آيـات قـرآن به محلول آب و زعفران توشته مى شود و براى شفاى امراض , مخصوصا امراض روحى , به بيماران نوشانده مى شود. قـرائت سـوره حـمـد براى بيمار رسم كهنى بوده است ( حافظ گويد : فاتحه اى چو آمدى بر سر خسته اى [ بيمارى ] بخوان ). امـروزه رسـم قـرائت فـاتحه بر مرده و براى شادى روح او , و ترتيب مجالس ذكر و قرائت قرآن ( مـجـالس فاتحه ) براى بزرگداشت و طلب آمرزش روح درگذشتگان در سراسر جهان اسلام در شـب وفـات و روزهـاى سوم يا پنجم و هفتم و چهلم و سال - بسته به اختلاف و آداب و رسوم هر منطقه - برقرار است . همچنين بعضى از مردم وصيت مى كنند كه از ثلث ميراث آنان , يك يا چند دوره قرائت [ ختم ] قـرآن بـراى آنـان به شيوه استيجارى و با پرداخت اجرت يا حق الزحمه از كسى يا كسانى خواسته شود. درباره رعايت حرمت و احترام والا و عظيم قرآن سخن بسيار است . بعضى پارسايان به احترام قرآن , در اتاقى كه در آن مصحف باشد , نمى خوابند. همچنين در آداب قرائت و تلاوت قرآن , صحبت كردن در اثناى تلاوت يا اظهار كسالت - از جمله خميازه كشيدن - درست به مانند هنگام نماز ممنوع شمرده شده است . اغـلـب فقهاى اسلامى بر مبناى آيه لا يمسه الا المطهرون ( واقعه , 79 ) حكم به لزوم طهارت شرعى ( وضو داشتن ) براى خواندن قرآن يا دست زدن به آيات مقدس آن داده اند. نـووى كه از حديث شناسان و قرآن پژوهان نامدار است , بر آن است كه مستحب است هنگامى كه قرآن را به نزد كسى مى آورند , به احترام آن از جاى برخيزد. ( مناهل العرفان , 1/404 ). به نظر مى رسد كه در ميان كتب مقدس , هيچ كتابى همانند و همچند قرآن در تمدن و فرهنگ و زندگى روزمره پيروانش , نفوذ نداشته باشد.
1 ) قرآن سندى تاريخى است و تا آنجا كه به حوادث اشاره دارد , از جمله به حوادثى از زندگانى و روزگار پيامبر (ص ) و غزواتى چون بدر و احد و حنين , يا اشاراتى به فرهنگ جاهليت دارد , در حكم تاريخى مستند است . هـمچنين بسيارى محققان بر مبناى نگرش تاريخى قرآن , فلسفه هاى تاريخ گوناگون استنباط كرده اند. 2 ) فـقـه و اصـول فـقـه مذاهب مختلف اسلامى , چنانكه در بخش فقه يا احكام قرآن ياد كرديم , مستقيما ريشه در قرآن دارد. و تـا امـروز هـم مـحاكم شرعى يا نهادهاى دينى و مجالس قانونگذارى در كشورهاى اسلامى , يا مـجـتـهـدان و مـفـتـيان , تعارض نداشتن قوانين و احكام و فتاواى جديد را با قرآن كريم رعايت مى كنند. 3 ) حديث يا سنت منبع مستقلى از قرآن است . اما با آن مناسبات و پيوند و همخوانى بسيار دارد. چـنـانـكه گاه قرآن سنت را نسخ مى كند يا تخصيص مى دهد , و گاه سنت قرآن را , كه در كتب مربوط به ناسخ و منسوخ , به تفصيل با مثالهاى بسيار بيان شده است . 4 ) عرفان يا تصوف اسلامى كه اساس آن بر حب الهى يا عشق متقابل انسان به خدا و خدا به انسان اسـت ( مـائده , 54 ) , هـمچنين زهد و پارسايى و اصالت ندادن به دنيا و مراقبه و محاسبه نفس , همه در قرآن ريشه دارد. عرفان قرون اوليه كه بر مدار زهد و پارسايى مى گشت , يكسره قرآنى بود. مكتبهاى عرفانى حكمى و فلسفى متاخر از جمله مكتب ابن عربى نيز اساسش بر تاويل جسورانه از آيات و قصص قرآن استوار است . چنانكه مهمترين متن عرفان نظرى در عالم اسلام كه فصوص الحكم ابن عربى ( م 638 ق ) است , داراى 27 فـص است كه با گرده بردارى از قرآن و بر مبناى قصص قرآنى و شخصيتهاى انبياء و به نام آنها طراحى و تدوين شده است . ابـوالعلاء عفيفى در مقدمه تصحيح خود از فصوص , اين نكته را روشن ساخته است ( مقدمه , ص 12 و صفحات ديگر ). همچنين بحث عرفا از اسماء و صفات الهى عمدتا قرآنى است . 5 ) قـرآن با آيات عديده اخلاقى و توصيه هاى بسيار به فضايل و نهى تخطئه از رذايل اخلاقى , در حـدى بـه اخـلاق و حـكمت عملى توجه دارد كه ميتوان آن را يك رساله اخلاقى متعالى در نظر گرفت , و در اغلب مكاتب و كتب اخلاقى , نفوذ آيات و احكام اخلاقى قرآنى مشهود است . ( بـراى تفصيل در اين باره ـ تعاليم اخلاقى در قرآن نوشته بشيردار , در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام , تدوين م . م . شريف , 1/224 - 241 ). 6 ) قرآن اساس دستور زبان عربى را نهاده است . بايد دانست كه نه قرآن تابع نحو و دستور زبان عربى است , بلكه نحو و دستور زبان عربى تابع قرآن است كه فى المثل سبيل يا رحمت را هم به صورت مؤنث و با ضمائر مؤنث , تلقى كرده است هم به صورت مذكر. از الكتاب سيبويه ( قرن دوم هجرى ) تا مغنى اللبيب ابن هشام ( م 761 ق ) , تا معجم هاى نحو كه امـروز در جهان عرب تدوين مى گردد ( از جمله ـ معجم النحو , تدوين عبدالغنى الدقر ) اساس همه يا اكثريت قاطع مثالها و شواهد قرآنى است . در مورد علوم بلاغى از جمله معانى , بيان و بديع نيز امهات متون بر اساس تعبيرات و زبان و بيان و شواهد و مثالهاى قرآنى شكل گرفته است . چـنـانـكـه دلايـل الاعـجـاز ( در علم معانى ) و اسرارالبلاغة ( در علم بيان ) هر دو اثر عبدالقاهر جرجانى ( م . 471 ق ) اوج آنهاست . نفوذ قرآن در ادبيات عربى و فارسى و تركى و اردو و ساير زبانهاى جهان اسلام بسيار عظيم است . اغـلب فرهنگهاى عربى از لسان العرب تا المعجم الوسيط , شواهد و مستندات خود را از قرآن نقل مى كنند. زبانشناسان عرب به حق برآنند كه اگر قرآن نبود زبان عربى نابود مى شد. ( ـ مباحثى در فقه اللغة و زبان شناسى عربى . نوشته رمضان عبدالتواب . تـرجمه حميدرضا شيخى , فصل دوم , 125 به بعد ) استاد مطهرى مى نويسد : زبان عربى , فقط زبان يك كتاب است , به نام قرآن . قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقاى اين زبان است . تـمـام آثـارى كـه بـعـد به اين زبان به وجود آمده , در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است ... ( خدمات متقابل اسلام و ايران , 91 ). 7 ) عـلم كلام اسلامى , چه علم كلام مذهب رسمى اهل سنت يعنى كلام اشعرى , و چه علم كلام اقليت آنان كه امروزه كمابيش مهجور است , يعنى كلام معتزلى يا اعتزالى ريشه در قرآن دارد. همچنين مذاهب ديگر از جمله مرجئه و حتى خوارج . علم كلام مذاهب شيعه و محصوصا اسماعيليه و شيعه اماميه اثنا عشريه نيز كاملا قرآنى است . و از اصول دين , و اصول مذهب ( عدل و امامت ) دو گونه بحث مى كنند , عقلى و نقلى . و در بحثهاى نقلى اتكاى اصلى به آيات قرآنى است . 8 ) فـلسفه اسلامى نيز كه تا حدودى بر معتقدات و كلام استوار است جز در بحثهاى خيلى فنى و اسكولاستيك , غالبا به قرآن نظر دارد. و حتى در بحث اصالت وجود يا ماهيت نيز به آياتى از قرآن مجيد استناد مى كنند. ( رعد , 17 نيز ـ تفسير الميزان ذيل همين آيه ). يا برهانهاى اثبات وجود خداوند را با آيات قرآنى تطبيق مى دهند. ( از جمله برهان وجودى يا صديقي

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:49
دعا و زیارت

قرآن مجيد سرمنشا اغلب علوم و هنرهاى اسلامى است .
ن را با آيه 53 سوره فصلت ). و فلسفه اعصار متاخر از جمله فلسفه مزجى و متعالى مكتب ملاصدرا كه آميزه اى از فلسفه و كلام و عرفان است و مهمترين تز آن حركت جوهرى است , مبنا و مستند قرآنى دارد. ( براى تفصيل بيشتر ـ تعاليم فلسفى قرآن در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام . تدوين م . م . شريف , 1/195 - 221 ). 9 ) هـنرهاى اسلامى مخصوسا ادبيات , معمارى , خوشنويسى , و بخشى از موسيقى كه مربوط به تـرتـيـل و تـغـنى و همخوانى قرآن مجيد و نيز قوالى در مجالس سماع صوفيانه و اعياد مذهبى , هـمـچـنـيـن كـتـابـت و كـتـابـسازى و كتاب آرايى با هنرهايى چون تذهيب و تشعير و تجليد و كـتـيـبـه نويسى كه جزو هنر معمارى است و آرايش درون و بيرون مساجد و مقبره ها و نهادهاى خـيريه از جمله تكيه ها و حسينيه ها , و حتى آب انبارها , غالبا و به مناسبت از آيات قرآنى استفاده مى شود , و در همه اين هنرها و فنون جنبى ديگر نفوذ قرآن بى حد و حساب و وصف ناپذير است . ( نيز ـ خوشنويسى در فرهنگ اسلامى , تاليف آنمارى شيمل . ترجمه اسداللّه آزاد ). 10 ) عـلـوم قرآنى و قرآن پژوهى چنانكه در بخش مربوط به آن خواهد آمد , و در سراسر اين مقاله هـم ملاحظه مى گردد , در اطراف قرآن مجيد و براى فهم و تفسير آن و استفاده از قرآن شناسى در ساير علوم شرعى پديد آمده است . 11 ) از همه وسيعتر و عظيمتر نفوذ قرآن در فرهنگ عامه و زندگى روزمره مسلمانان است . زير گوش نوزاد مسلمان اذان مى گويند و آياتى ( از قرآن مى خوانند. نـام نـوزاد را يـا با تفال و استخاره از قرآن انتخاب مى كنند يا نامهايى مى نويسند و براى تبرك در ميان صفحات قرآن قرار مى دهند و قرعه وار يكى را بر مى گيرند. همچنين نام فرزندان و روز و ساعت تولدشان را در صفحه اول يا آخر قرآن خانوادگى مى نويسند. اسـتـخـاره يـعنى مشورت با قرآن و راهنمايى خواستن از جنبه قدسى و غيبى قرآن , سابقه اى به طول تاريخ قرآن دارد. و در بـعـضـى كـتـب كه مخصوص نوادر و نكته ها و ظرايف است , از استخاره هاى تاريخى سخن مى گويند ( نيز ـ مقاله استخاره در قرآن پژوهى ). در اغلب مراسم دينى و اجتماعى و اعياد و در ايران بعد از انقلاب اسلامى در آغاز هر جلسه رسمى اعم از علمى يا ادارى يا سياسى , آياتى چند از قرآن مجيد تلاوت مى شود. قرآن همچنين در عبادت روزانه نقش اساسى دارد. زيـرابـه فـرموده رسول اكرم (ص ) لا صلوة الا بفاتحة الكتاب ( نماز جز با خواندن فاتحة الكتاب درست نيست ). و اهل سنت 17 بار و شيعه به تفاوت مشربها , حداقل 10 بار سوره حمد را در نمازهاى شبانه روزى خود مى خوانند. همچنين پس از قرائت سوره حمد به انتخاب خود يك سوره يا مجموعه آياتى از يك سوره قرآن را كـه اصـطلاحا به آن ركوع گفته گفته مى شود , مى خوانند و تلاوت قرآن از عبادات مستحب مؤكد است و اغلب مسلمانان هر روزه بخشى از قرآن و در ماه رمضان يك دور قرآن را مى خوانند. جـز قـاريـان و مـقـريان و اهل تجويد و تلاوت و ترتيل و تغنى و خوشخوانان كه قرآن كريم مدار و موضوع اصلى علم و هنر آنان است و رموز و فنون درست خوانى را سينه به سينه و با سنت شفاهى و استاد - شاگردى از عهد رسول اللّه (ص ) تاكنون ادامه داده اند , در عرف عادى و نظام آموزشى قديم و جديد ايران و همه كشورهاى اسلامى , تعليم خواندن و درست خواندن و گاه حفظ قرآن , جزو اصلى ترين مواد درسى و آموزشى بوده و هنوز هم با شور و شوق بسيار ادامه دارد. بـراى ايـن كار غالبا از جزء آخر ( سى ام ) قرآن مجيد يعنى جزء عم [ عم يتسائلون , آغاز سوره نبا ] اسـتـفـاده مـى شـود و به چنين جزوه اى عم جزو ( كه بعضى به اشتباه عمه جزو مى نويسند ) گفته مى شود. امـروزه بـا گـسترش امكانات صوتى و فنى و نيز جهانگير شده رسانه هاى گروهى , در تلاوت و ترتيل قرآن كريم تحولى بزرگ پديد آمده است . خوشخوانى قاريان هنرمند را به صورت نوار كاست , ضبط مى كنند. غـالـبا هر جزء قرآن را در يك نوار و مجموعا كل قرآن را در 30 نوار يكساعته مى خوانند و نوارهاى كاست را به صورت يك مجموعه جمع و جور كه به آسانى قابل حمل و نقل است درمى آورند كه المصحف المرتا [ ترتيل قرآن , يا مصحف به ترتيل خوانده ] نام دارد. نيز از طريق رسانه راديو و تلويزيون ترتيل و تلاوت قرآن مجيد را پخش مى كنند. بـسـيـارى از كشورهاى اسلامى , از جمله ايران , ايستگاه خاصى به نام راديو قرآن دارند كه در تمام يا بعضى از ساعات شبانه روز تلاوت و ترتيل قرآن را منتشر مى سازند. يـا از طـريـق تلويزيون مجلس خوشخوانى قاريان و مقريان هنرمند را كه گاه همراه با همخوانى است , همچنين مسابقات كشورى و بين المللى قرائت قرآن را نشان مى دهند. جنبه قدسى و حرمت والاى قرآن باعث شده است كه از آن براى حفظ و تعويذ استفاده كنند. از آيات قرآن مخصوصا آيت الكرسى ( بقره , 255 ) و آيه و ان يكاد ( آخرين دو آيه سوره قلم ) حرز و تعويذ به صورت حمايل و گردن آويز و بازوبند مى سازند. بعضى از مسلمانها همواره قرآن كوچكى به همراه دارند. رسم كتابت قرآن ( گاه تمامى قرآن ) بر پيراهنهاى مخصوص براى حفظ در جنگها و مخاطرات , امروزه كمتر و در گذشته بيشتر معمول بوده است . گـاه سـوره يـس را بـر پـارچه اى حلقوى شكل مى نويسند كه به آن حلقه ياسين مى گويند و اطفال را براى تبرك و حفظ از ميان حلقه آن رد مى كنند. گـاه آيـات قـرآن به محلول آب و زعفران توشته مى شود و براى شفاى امراض , مخصوصا امراض روحى , به بيماران نوشانده مى شود. قـرائت سـوره حـمـد براى بيمار رسم كهنى بوده است ( حافظ گويد : فاتحه اى چو آمدى بر سر خسته اى [ بيمارى ] بخوان ). امـروزه رسـم قـرائت فـاتحه بر مرده و براى شادى روح او , و ترتيب مجالس ذكر و قرائت قرآن ( مـجـالس فاتحه ) براى بزرگداشت و طلب آمرزش روح درگذشتگان در سراسر جهان اسلام در شـب وفـات و روزهـاى سوم يا پنجم و هفتم و چهلم و سال - بسته به اختلاف و آداب و رسوم هر منطقه - برقرار است . همچنين بعضى از مردم وصيت مى كنند كه از ثلث ميراث آنان , يك يا چند دوره قرائت [ ختم ] قـرآن بـراى آنـان به شيوه استيجارى و با پرداخت اجرت يا حق الزحمه از كسى يا كسانى خواسته شود. درباره رعايت حرمت و احترام والا و عظيم قرآن سخن بسيار است . بعضى پارسايان به احترام قرآن , در اتاقى كه در آن مصحف باشد , نمى خوابند. همچنين در آداب قرائت و تلاوت قرآن , صحبت كردن در اثناى تلاوت يا اظهار كسالت - از جمله خميازه كشيدن - درست به مانند هنگام نماز ممنوع شمرده شده است . اغـلـب فقهاى اسلامى بر مبناى آيه لا يمسه الا المطهرون ( واقعه , 79 ) حكم به لزوم طهارت شرعى ( وضو داشتن ) براى خواندن قرآن يا دست زدن به آيات مقدس آن داده اند. نـووى كه از حديث شناسان و قرآن پژوهان نامدار است , بر آن است كه مستحب است هنگامى كه قرآن را به نزد كسى مى آورند , به احترام آن از جاى برخيزد. ( مناهل العرفان , 1/404 ). به نظر مى رسد كه در ميان كتب مقدس , هيچ كتابى همانند و همچند قرآن در تمدن و فرهنگ و زندگى روزمره پيروانش , نفوذ نداشته باشد.
1 ) قرآن سندى تاريخى است و تا آنجا كه به حوادث اشاره دارد , از جمله به حوادثى از زندگانى و روزگار پيامبر (ص ) و غزواتى چون بدر و احد و حنين , يا اشاراتى به فرهنگ جاهليت دارد , در حكم تاريخى مستند است . هـمچنين بسيارى محققان بر مبناى نگرش تاريخى قرآن , فلسفه هاى تاريخ گوناگون استنباط كرده اند. 2 ) فـقـه و اصـول فـقـه مذاهب مختلف اسلامى , چنانكه در بخش فقه يا احكام قرآن ياد كرديم , مستقيما ريشه در قرآن دارد. و تـا امـروز هـم مـحاكم شرعى يا نهادهاى دينى و مجالس قانونگذارى در كشورهاى اسلامى , يا مـجـتـهـدان و مـفـتـيان , تعارض نداشتن قوانين و احكام و فتاواى جديد را با قرآن كريم رعايت مى كنند. 3 ) حديث يا سنت منبع مستقلى از قرآن است . اما با آن مناسبات و پيوند و همخوانى بسيار دارد. چـنـانـكه گاه قرآن سنت را نسخ مى كند يا تخصيص مى دهد , و گاه سنت قرآن را , كه در كتب مربوط به ناسخ و منسوخ , به تفصيل با مثالهاى بسيار بيان شده است . 4 ) عرفان يا تصوف اسلامى كه اساس آن بر حب الهى يا عشق متقابل انسان به خدا و خدا به انسان اسـت ( مـائده , 54 ) , هـمچنين زهد و پارسايى و اصالت ندادن به دنيا و مراقبه و محاسبه نفس , همه در قرآن ريشه دارد. عرفان قرون اوليه كه بر مدار زهد و پارسايى مى گشت , يكسره قرآنى بود. مكتبهاى عرفانى حكمى و فلسفى متاخر از جمله مكتب ابن عربى نيز اساسش بر تاويل جسورانه از آيات و قصص قرآن استوار است . چنانكه مهمترين متن عرفان نظرى در عالم اسلام كه فصوص الحكم ابن عربى ( م 638 ق ) است , داراى 27 فـص است كه با گرده بردارى از قرآن و بر مبناى قصص قرآنى و شخصيتهاى انبياء و به نام آنها طراحى و تدوين شده است . ابـوالعلاء عفيفى در مقدمه تصحيح خود از فصوص , اين نكته را روشن ساخته است ( مقدمه , ص 12 و صفحات ديگر ). همچنين بحث عرفا از اسماء و صفات الهى عمدتا قرآنى است . 5 ) قـرآن با آيات عديده اخلاقى و توصيه هاى بسيار به فضايل و نهى تخطئه از رذايل اخلاقى , در حـدى بـه اخـلاق و حـكمت عملى توجه دارد كه ميتوان آن را يك رساله اخلاقى متعالى در نظر گرفت , و در اغلب مكاتب و كتب اخلاقى , نفوذ آيات و احكام اخلاقى قرآنى مشهود است . ( بـراى تفصيل در اين باره ـ تعاليم اخلاقى در قرآن نوشته بشيردار , در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام , تدوين م . م . شريف , 1/224 - 241 ). 6 ) قرآن اساس دستور زبان عربى را نهاده است . بايد دانست كه نه قرآن تابع نحو و دستور زبان عربى است , بلكه نحو و دستور زبان عربى تابع قرآن است كه فى المثل سبيل يا رحمت را هم به صورت مؤنث و با ضمائر مؤنث , تلقى كرده است هم به صورت مذكر. از الكتاب سيبويه ( قرن دوم هجرى ) تا مغنى اللبيب ابن هشام ( م 761 ق ) , تا معجم هاى نحو كه امـروز در جهان عرب تدوين مى گردد ( از جمله ـ معجم النحو , تدوين عبدالغنى الدقر ) اساس همه يا اكثريت قاطع مثالها و شواهد قرآنى است . در مورد علوم بلاغى از جمله معانى , بيان و بديع نيز امهات متون بر اساس تعبيرات و زبان و بيان و شواهد و مثالهاى قرآنى شكل گرفته است . چـنـانـكـه دلايـل الاعـجـاز ( در علم معانى ) و اسرارالبلاغة ( در علم بيان ) هر دو اثر عبدالقاهر جرجانى ( م . 471 ق ) اوج آنهاست . نفوذ قرآن در ادبيات عربى و فارسى و تركى و اردو و ساير زبانهاى جهان اسلام بسيار عظيم است . اغـلب فرهنگهاى عربى از لسان العرب تا المعجم الوسيط , شواهد و مستندات خود را از قرآن نقل مى كنند. زبانشناسان عرب به حق برآنند كه اگر قرآن نبود زبان عربى نابود مى شد. ( ـ مباحثى در فقه اللغة و زبان شناسى عربى . نوشته رمضان عبدالتواب . تـرجمه حميدرضا شيخى , فصل دوم , 125 به بعد ) استاد مطهرى مى نويسد : زبان عربى , فقط زبان يك كتاب است , به نام قرآن . قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقاى اين زبان است . تـمـام آثـارى كـه بـعـد به اين زبان به وجود آمده , در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است ... ( خدمات متقابل اسلام و ايران , 91 ). 7 ) عـلم كلام اسلامى , چه علم كلام مذهب رسمى اهل سنت يعنى كلام اشعرى , و چه علم كلام اقليت آنان كه امروزه كمابيش مهجور است , يعنى كلام معتزلى يا اعتزالى ريشه در قرآن دارد. همچنين مذاهب ديگر از جمله مرجئه و حتى خوارج . علم كلام مذاهب شيعه و محصوصا اسماعيليه و شيعه اماميه اثنا عشريه نيز كاملا قرآنى است . و از اصول دين , و اصول مذهب ( عدل و امامت ) دو گونه بحث مى كنند , عقلى و نقلى . و در بحثهاى نقلى اتكاى اصلى به آيات قرآنى است . 8 ) فـلسفه اسلامى نيز كه تا حدودى بر معتقدات و كلام استوار است جز در بحثهاى خيلى فنى و اسكولاستيك , غالبا به قرآن نظر دارد. و حتى در بحث اصالت وجود يا ماهيت نيز به آياتى از قرآن مجيد استناد مى كنند. ( رعد , 17 نيز ـ تفسير الميزان ذيل همين آيه ). يا برهانهاى اثبات وجود خداوند را با آيات قرآنى تطبيق مى دهند. ( از جمله برهان وجودى يا صديقي

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:48
دعا و زیارت

قديمترين و نخستين ترجمه قرآن به زبان ديگر است , كه بيش از هزار سال پيشينه دارد. تـاكـنون قديمترين ترجمه فارسى , ترجمه تفسير طبرى دانسته مى شد كه در اواسط قرن چهارم هجرى در ماوراءالنهر به دستور منصور بن نوح سامانى صورت گرفته است . اما ترجمه معروف به قرآن قدس كه در سالهاى اخير به كوشش دكتر على رواقى انتشار يافته است , از آن هم كهن تر مى نمايد. تـرجـمـه قـرآن مـوزه پـارس , كـه تصحيح و طبع آن نيز به كوشش دكتر رواقى انجام گرفته , ترجمه اى ناقص اما بسيار ارزشمند از حدودا اوايل قرن پنجم هجرى است . ترجمه قرآن مورخ 556 ق به كوشش دكتر محمد جعفر ياحقى انتشار يافته است . تـرجمه هاى كهن ديگر قرآن كه در دل تفاسير آمده است عبارتند از : ترجمه مندرج در تفسير تاج التراجم فى تفسير القرآن للاعاجم تاليف عمادالدين طاهر اسفراينى ( م 471 ق ) مشهور به شهفور كـه بـه كـوشـش آقاى نجيب مايل هروى نزديك به انتشار است ; ترجمه مندرج در تفسير قرآنى مـجـهـول المؤلف , مشهور به تفسير كمبريج ( بخاطر آنكه تنها نسخه ناقص بازمانده از آن در كـتـابـخـانـه دانشگاه كمبريج محفوظ بوده است ) كه به كوشش دكتر جلال متينى در دو مجلد انتشار يافته است . تـرجـمه تفسير سورآبادى [ ابوبكر عتيق نيشابورى ] كه ترجمه آيات و قصص قرآنى آن به كوشش استاد يحيى مهدوى و مهدى بيانى در دو مجلد انتشار يافته است , و كل تفسير به همت آقاى على اكبر سعيدى سيرجانى در دست طبع است . گفتنى است كه سورآبادى در سال 494 قمرى در گذشته است . ترجمه قابل توجه و مهم ديگرى كه باز در دل تفسير محفوظ مانده است , ترجمه مندرج در تفسير نـوبـت اول كـشـف الاسـرار و عـدة الابـرار, اثـر ابوالفضل ميبدى ( م 520 ق ) است كه بر مبناى گسترش امالى تفسيرى خواجه عبداللّه انصارى تدوين شده است . پس از آن , ترجمه مندرج در تفسير ابوالفتوح رازى شايان ذكر است . پـس از تـرجمه هاى مندرج در تفسير منهج الصادقين ملا فتح اللّه كاشانى و تفسير جلاء الاحزان [ تفسير گازر ] , كه اهميت طراز اولى ندارد , به يك ترجمه بسيار شيوا مى رسيم : ترجمه شاه ولى اللّه دهلوى ( م 1176 يا 1179 ق ) كه بارها در هند و پاكستان به طبع رسيده است . از سـراسـر عـصـر قـاجار يك ترجمه قابل توجه باقى مانده است كه به قلم محمد طاهر مستوفى شيبانى , معروف به بصيرالملك است كه از رجال فرهنگى و درباريان ناصرالدين شاه بوده است . اين ترجمه بارها , از جمله در سال 1344 ش از سوى انتشارات محمد حسن علمى به طبع رسيده است . در عـصـر جـديـد نـخستين ترجمه مهم قرآن مجيد , ترجمه عبدالحسين آيتى معروف به آواره ( 1288 - 1371 ق ) اسـت كه در جوانى از سلك روحانى به درآمد و به بهائيه گرايش يافت و كتاب الكواكب الدرية في مثر البهائية را در تاريخ بهائيت نوشت و از مبلغان طراز اول اين فرقه گرديد. سـپـس از نـاراستيهايى كه ديد سرخورد و از بهائيت , تبرى جست و كتاب كشف الحيل ( 3 جلد , 1310 ش ) را در رد بهائيت و بيان پشيمانى خود نوشت . ترجمه او از قرآن مجيد كتاب نبى يا قرآن فارسى نام دارد ( 3 جلد , يزد , 1324 - 1326 ش ). ( درباره او ـ دايرة المعارف تشيع , 1/241 - 242 ). بـهترين و شايد آخرين ترجمه تحت اللفظى قرآن در عصر جديد , ترجمه محمد كاظم معزى است كه بارها تجديد چاپ يافته است . مـرحـوم مـحـيـى الدين مهدى الهى قمشه اى ( 1318 ق - 1393 ق / 1352 ش ) از عرفا و شعرا و علماى ذوفنون معاصر در حدود سالهاى 1320 ش ترجمه خوشخوانى از قرآن كريم به دست داد. به تحقيق هيچ ترجمه اى از ترجمه هاى جديد قرآن اين چنين با استقبال عظيم مردم مواجه نشده كه بارها به تجديد چاپ رسيده است . حسن و عيب اين ترجمه , يك چيز و آن افزودن و مزج تفسير با ترجمه است . با وجود اين اقبال بى سابقه مردم , قرآن پژوهان اين ترجمه را آكنده از اغلاط علمى مى دانند. ( براى تفصيل ـ نقد بسيار مفصل نگارنده بر اين ترجمه در كتاب قرآن پژوهى ). در عـصر جديد كه اصولا صناعت ترجمه بهبود كلى يافته است , ترجمه تحت اللفظى قرآن مجيد نيز موقوف شده است . تـرجـمه مرحوم ابوالقاسم پاينده ( 1290 - 1363 ش ) نويسنده و مترجم پركارى كه ترجمه تاريخ طـبـرى يـكى از كارهاى اوست , ترجمه اى متين و استوار است ولى خالى از اغلاط نيست ; علامه محمد فرزان , نقد مفصل و عالمانه اى بر آن نوشته است . تـا پـيـش از انـقـلاب اسـلامى ايران ( 1357 ش ) دو ترجمه قابل توجه از قرآن نيز داريم : ترجمه حكمت آل آقا ; و ترجمه زين العابدين رهنما ( همراه با توضيحات در پاى صفحه , در 4 مجلد ). پس از انقلاب اسلامى توجه به ترجمه قرآن در ايران بالا گرفته است و چندين ترجمه انتشار يافته اسـت , از جمله ترجمه جلال الدين فارسى ; ترجمه محمد باقر بهبودى به عنوان معانى القرآن كه ارزش عـلـمـى آن نـازل اسـت , ولـى از نظر احتوا بر تفسير همانند ترجمه قمشه اى است ( ـ نقد نـگـارنده بر اين دو ترجمه در كتاب قرآن پژوهشى ; همچنين ـ نقد محققانه حسين استادولى بر ترجمه بهبودى در مجله مترجم ويژه ترجمه قرآن , 1372 ش ). همچنين ترجمه ابوالقاسم امامى ; ترجمه محمد خواجوى ( ـ نقد نگارنده در كتاب پيشگفته ). ترجمه اى كه بيشتر از ساير ترجمه هاى جديد از استقبال مردم برخوردار بوده است . ترجمه شيواى عبدالمحمد آيتى است ( ـ نقد نگارنده در كتاب پيشگفته ). تـرجمه قرآن كريم به قلم سيد جلال الدين مجتبوى , محمد مهدى فولادوند , كه در همين اواخر انتشار يافته است از بهترين و شيواترين ترجمه هاى عصر جديد است . طـبـق آمـار منتشر شده در كتابشناسى جهانى ترجمه هاى قرآن مجيد ( به انگليسى , ويراسته اكـمل الدين احسان اوغلى , طبع استانبول ) كه كتابشناسى ترجمه هاى قرآن را به هر زبان از سال 1515 م تـا 1980 م در بـردارد , قرآن مجيد از آغاز تا زمان تاليف اين كتابشناسى ( 1980 م ) به 65 زبان ترجمه شده است . روى هـم رفـته مشخصات كتابشناختى 2762 ترجمه و تفسير قرآن ( به اعتبار اينكه در بردارنده ترجمه است ) در اين اثر آمده است . قـديـمـتـريـن ترجمه قرآن به زبانهاى اروپايى , ترجمه انگليسى ناقصى است كه در سال 1515 م منتشر شده , ولى نخستين ترجمه كامل به زبان لاتين است كه در سال 1543 م انتشار يافته است . بهترين ترجمه هاى فرانسوى قرآن ترجمه كازيميرسكى و ترجمه بلاشر است . بهترين ترجمه هاى آلمانى قرآن ترجمه اولمان , ترجمه هنينگ , و اخيرا ترجمه همراه با توضيحات و واژه نما ( كنكوردانس ) اثر رودى پارت است . در دايرة المعارف اسلام ( در پايان مقاله قرآن ) از هشت ترجمه قرآن به روسى ياد شده است . آخـريـن و بـهـتـريـن تـرجـمه قرآن به روسى كه در مقاله مزبور به آن اشاره شده است , ترجمه اسلامشناس شهير روسى كراچفسكى است ترجمه روسى پروفسور عثمانوف هم بسيار معتبر است . بهترين ترجمه هاى انگليسى قرآن , ترجمه پيكتال , آربرى و عبداللّه يوسف على است .

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:48
دعا و زیارت

درباره جواز ترجمه قرآن , قرنها بين علما و فقهاى مذاهب اسلامى بحث بوده است .
چـون اغـلـب فـقـهـا و ائمه اربعه اهل سنت ( جز ابوحنيفه كه قول اولش بر جواز بود سپس آن را مـوكـول به ندانستن عربى كرد ) حكم داده اند كه خواندن فاتحه و سوره در نماز جز به عربى روا نيست , بعضى استنباط كرده اند كه شايد اصولا ترجمه قرآن به هيچ زبانى روا نيست . اما سابقه ترجمه قرآن بسيار كهن است و معروف است كه سلمان فارسى بسم اللّه الرحمن الرحيم را به به نام يزدان بخشاينده ترجمه كرده بوده است . ( تـاريخ قرآن , راميار , 653 ) بعضى از منكران و مانعان ترجمه قرآن مى گفته اند چون كلام قرآن معجز است و اين معجزه فقط در عربى است و به زبان ديگر درنمى آيد , در اين صورت ترجمه قرآن به هر زبان ديگرى , محال و لذا چنين كوششى عبث و بيفايده است . بعضى نيز بر آن بوده اند كه ترجمه قرآن باعث مى شود كه توجه مسلمانان و مخاطبان از نص عربى به ترجمه معطوف گردد ; و رفته رفته در طول زمان متن اصلى مهجور بماند. ولـى طـرفـداران جواز ترجمه به اين آيه از قرآن استناد كرده اند كه ما انزلنا من رسول الا بلسان قومه ( ابراهيم , 4 ) ( هيچ پيامبرى نفرستاده ايم مگر [ با كتابى ] به زبان قومش ). چون اگر قرآن ترجمه شود , رسالت قرآن و پيامبر و نيز اتمام حجت بهتر صورت مى گيرد. زمـخـشـرى در تفسير همين آيه مى نويسد : قرآن لا جرم يا بايد به همه زبانها نازل مى شد , يا به يكى از آنها. و نيازى به نزول آن به جميع زبانها نيست , زيرا ترجمه , جانشين اين امر مى گردد. در سـالـهاى اخير , فتوايى از سوى علماى الازهر در اين باب صادر شده كه قائل به جواز ترجمه قرآن است .

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:47
دعا و زیارت

قـرآن مـجـيـد كـه در اصطلاح فقه و اصول به آن كتاب مى گويند , اولين و مهمترين مصدر تشريع احكام و منشا فقه اسلامى است . قـرآن , جـامـع قوانين الهى و معيار سنجش اخبار و احاديث بوده و خواهد بود و بر همين اساس اسـت كه از زمان نزول بر پيامبر اكرم (ص ) تا به امروز و براى هميشه به عنوان اولين مرجع احكام مورد توجه فقهاى اسلام بوده و خواهد بود و تاريخ فقاهت و اجتهاد , خود گواه اين مدعاست . ( منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامى , نوشته محمد ابراهيم جناتى ) 6 ). معروف است كه آيات فقهى يا آيات الاحكام در قرآن مجيد در حدود پانصد آيه است ( پيشين , 13 ـ 14 ). ولـى اسـتـنباط از قرآن , نياز به معارف بسيار و احاطه بر علوم زبانى و ادبى ( از جمله لغت و نحو معانى و بيان ) و علوم قرآنى ( از جمله شناخت ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و اسباب نزول ) و علوم شرعى و مبادى فقه و اصول دارد. تـا فـى المثل محقق دريابد كه هر امرى در قرآن , حاكى از وجوب نيست , و هر وجوبى با امر بيان نمى شود. و گاه نهى در قالب نفى و اخبار جانشين انشاء است . عملا اگر كسى به درجه اجتهاد نرسيده يا لااقل قريب الاجتهاد نباشد , استنباط فقهى اش از قرآن , اتقان و اعتبار علمى ندارد. هـمين است كه مساله حجيت ظواهر قرآن را كه پيشتر هم از آن بحث كرديم , به آسانى نمى توان پذيرفت ( نيز ـ در حجيت كتاب , در اصول فقه , تاليف محمد رشاد , 200 ) و مراد از اين ترديد , تـايـيد يا تقويت موضع اخباريان نيست كه كتاب را به شرط سنت و فقط از طريق سنت قابل فهم مـى دانـند ; غافل از آنكه ائمه اطهار , عليهم السلام , قرآن را ميزان و محك صدق اخبار منقول از خود شمرده اند. بلكه مراد ما تاييد مواضع اصوليان و بيان ضرورت و اهميت اجتهاد است . و نهايتا چنانكه محققان گفته اند قرآن مجيد با آنكه قطعى الصدور است , ظنى الدلالة است . ( نيز ـ اصول فقه , مظفر , ترجمه عليرضا هدايى , 2/47 ـ 48 ). فقها و قرآن پژوهان فقهى مشرب همه مذاهب اسلامى , كتب بسيارى در فقه قرآن يا احكام القرآن , تاليف كرده اند. قـديـمترين آيات الاحكام اثر محمد بن سائب كلبى است ( م 146 ق ) و از امهات متونى كه در اين زمـيـنه موجود و مدار تحقيق و مراجعه است , اين آثار است : فقه القرآن , تاليف قطب راوندى ( م 573 ق ) ; كـنـزالـعرفان فى فقه القرآن , تاليف فاضل مقداد سيورى ( م 826 ق ) كه تحت عنوان تـفـسـيـر شاهى به فارسى درآمده است ; زبدة البيان , تاليف مقدس اردبيلى ( م 993 ق ) ; قلائد الـدرر فى آيات الاحكام بالاثر , تاليف احمد بن اسماعيل جزائرى ( م ح 1150 ق ) ; مسالك الافهام فى تفسير آيات الاحكام , تاليف فاضل جواد كاظمى ( اواسط قرن يازدهم هجرى ) ; آيات الاحكام , تاليف محمد باقر قايينى ( م 1352 ق ). و در عصر جديد دو اثر خوش تدوين در اين زمينه از سوى دانشمندان شيعه عرضه گرديده است . نـخـست , ادوار فقه ( مجلد دوم ) اثر محمد شهابى , و ديگر احكام قرآن , اثر محمد خزائلى ( نيز ـ مـنـابع اجتهاد , پيشگفته , 9 ـ 10 كه 32 اثر از آثار فقهاى شيعه , و دهها اثر از فقهاى ساير مذاهب اسلامى را معرفى كرده است ).

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:46
دعا و زیارت

يـكـى از مضامين سراسرى و تكرار شونده قرآن مجيد , قصص انبياء و اقوام و نيز ساير قصه هاست , كه غالبا در بردارنده نكته ها و عبرتهاست . بررسى و شناخت قصه هاى قرآنى , خود يك شعبه از علوم قرآنى را تشكيل مى دهد. چـنـانـكه در اشاره به سبك قرآن مجيد گفته شد بيان قرآنى پيگير , دنباله دار , پيوسته و متحد المضمون نيست , بلكه همچون دسته گلى است از گلهاى رنگارنگ , و تلفيقى است از مضامين مـتعدد و به ندرت يك داستان از آغاز تا انجام به دنبال هم مى آيد , استثناهاى معروف , يعنى بيان سـراسـرى , عـبارت است از داستان حضرت يوسف (ع ) و برادرانش كه به صورت يكپارچه سراسر سوره يوسف را در برمى گيرد. و داستان موسى در سوره طه , و داستان داود (ع ) در سوره ص و داستان سليمان (ع ) در سوره نمل , يا نوح (ع ) در سوره نوح , يا هود (ع ) در سوره هود. ولى داستان يونس در سوره يونس حتى به اندازه چند آيه هم نيست . و داستان ابراهيم (ع ) فقط در سوره ابراهيم نيست . و در سوره ابراهيم , فقط داستان ابراهيم (ع ) نيست , بلكه مضامين و قصص ديگر هم هست . و بقيه و بلكه عمده داستان ابراهيم (ع ) را بايد در سوره بقره و سوره هاى ديگر يافت . اشاره به ابراهيم (ع ) در 15 سوره قرآن پرا كنده است ( فرهنگ موضوعى قرآن , ذيل ابراهيم ) يا همچنين داستان موسى (ع ) در 21 سوره پراكنده است . ( پيشين , ذيل موسى ). نيز گفتنى است كه قصص قرآن , اعم از قصص انبياء است , يعنى در قرآن , داستانهايى جز قصص انبياء هم هست , از جمله داستان اصحاب كهف در سوره كهف , يا داستان قارون در سوره قصص . بعضى شخصيتها يا اعلام قصص قرآن عبارت است از : آدم , آزر , ابليس , ادريس , ارم ذات العماد , اسـحـاق , اسـماعيل , اصحاب الاخدود , اصحاب الرس , اصحاب الرقيم ( كه با اصحاب كهف يكى است ) , اصحاب السبت , اصحاب السفينه , اصحاب الصفه ( بدون بردن نام آنها ) , اصحاب الفيل , اصـحـاب القريه , اصحاب الكهف , بنى آدم , بنى اسرائيل , تبع , ثمود , جالوت , جن , حواء ( بدون بـردن نـام ) , حـواريـون , خضر ( رجل صالح ) , داود , ذوالقرنين , ذوالكفل , روم , زكريا , زليخا ( بـدون اسـم ) , زيـد بن حارثه , زينب بنت جحش , ( بدون اسم ) سامرى , سبا , سحره , سليمان , شعيب , صالح , طالوت , عاد , عزير , عيسى بن مريم , فرعون , قارون , كنعان بن نوح , ( بدون اسم ) لـقـمان , لوط , حضرت محمد بن عبداللّه (ص ) , مدين , مريم , مؤتفكات , ( شهرستانهاى لوط ) مـوسـى , نـصارى , نمرود , نوح , هابيل و قابيل , هاروت و ماروت , هارون , هامان , هود , ياجوج و ماجوج , يحيى , يعقوب , يونس , يهود ( براى تفصيل ـ فرهنگ موضوعى قرآن , ذيل قصص قرآن ). بعضى از قصص قرآ ن , مانند قصه آدم و ابليس و موسى و فرعون و عيسى و مريم و طوفان نوح در كتاب مقدس ( عهد عتيق ) هم سابقه دارد , كه هم قرآن و هم تاريخ فرهنگ رسمى اسلام و شيعه , حضرت رسول (ص ) را بى خبر از آنها مى داند , در قرآن تصريح شده است كه پيامبر (ص ) فقط از طريق وحى از آنها با خبر شده و آنها را دريافت كرده است . ( از جـمله آل عمران , 44 ; هود , 49 ; يوسف , 102 ; شورى , 52 ) و مى فرمايد : ( بخوبى مى دانيم كه ايشان مى گويند همانا بشرى او را آموزش مى دهد. [ ايـن سـخن درست نيست چرا كه ] زبان كسى كه اينان كژانديشانه ادعا مى كنند گنگ و بيگانه است و اين زبان [ زبان قرآن ] عربى [ شيوا و ] روشن است . ( نـحـل , 103 ) بـه هر حال اگر قصه شناسان يا مستشرقان , نظرى جز اين داشته باشند , مورد قبول مسلمانان و قرآن پژوهان مسلمان نيست . گفتنى است كه بعضى از صحابه كه ابتدا از اهل كتاب ( غالبا يهودى ) بودند , سپس اسلام آورده بـودنـد , پس از نزول قصص قرآن براى شرح و بسط آن قصص , شرح و بسطهايى از فرهنگ خود , نقل مى كردند كه به آنها در مورد يهود اسرائيليات و در مورد نصارى , نصرانيات گفته مى شود و غـالـبا از وهب بن منبه و كعب الاحبار , و عبداللّه بن سلام نقل شده و در بعضى تفاسير قرآن , راه يافته است و در مورد روا يا ناروا بودن آنها , احاديث مختلفى نقل شده است . ( ـ اسرائيليات در دايرة المعارف تشيع ). قرآن پژوهان براى قصص قرآن فوايدى برشمرده اند. 1 ) قـصـص انبياء جزو برترين معارف آن روزگار بوده است , و چيزى كه جز بعضى از راسخان در علم از اهل كتاب , از آن اطلاع نداشتند , از طريق وحى به پيامبر (ص ) مى رسيد و دستمايه تحدى آن حـضـرت (ص ) بـود , و ضمنا نشان مى داد كه عربها با اسلام و اين اخبار و قصص از فرهنگ جاهليت به در آمده اند. 2 ) معرفت به تاريخ گذشتگان . 3 ) شناخت چون و چند حركات [ و به قول امروزيها فلسفه ] تاريخ . 4 ) موعظه و تهديد مشركان . 5 ) ايـن قصص غالبا با اسلوب محاوره بيان مى شد كه سبك و شيوه اى بكلى تازه در ادب عرب , و مايه اعجاب و تحسين شنوندگان , و جزو مبانى هنر و اعجاز ادبى قرآن بود. 6 ) پند و عبرت گرفتن از سرگذشت پيشينيان و سبب هلاك آنان , كه غالبا شرك و فساد و طرد انبياء عظام الهى بوده است . 7 ) آموختن به مسلمانان كه بر و بحر وسيعست و آدمى بسيار و فوايد ديگر ( ـ اصول التفسير و قواعد , نوشته خالد عبدالرحمن العك , 68 ـ 70 ). پـس از احـاديثى كه در بردارنده شرح و بسط قصص انبياء و نيز اسرائيليات است , كهنترين منابع قـصـص قـرآن , عـبـارت اسـت از تـاريخ طبرى و تواريخ ديگر مانند يعقوبى و مسعودى ; عرائس الـمـجـالس فى قصص الانبياء , اثر ابواسحاق احمد ثعالبى ( م 427 ق ) ; قصص الانبياء كسائى ; و تـفـاسير قرآن از جمله ترجمه تفسير طبرى , قصص برگرفته از تفسير سورآبادى ; قصص الانبياء نـيـشـابـورى ; تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى , به كوشش عسكر حقوقى كه جلد سوم آن تماما نصوص قصص قرآن برگرفته از همين تفسير است . و ديـگـر از آثـار قـرآن پـژوهـان شـيعه , قصص الانبياء قطب الدين راوندى ( به كوشش غلامرضا عرفانيان يزدى كه در مقدمه تصحيح خود از اين اثر 174 كتاب در قصص قرآنى و قصص الانبياء را معرفى كرده است ). هـمـچـنـين : قصص قرآن , صدرالدين بلاغى ; اعلام قرآن , محمد خزائلى , تاريخ انبياء , تاليف و تـرجـمـه سيد محمد باقر موسوى و على اكبر غفارى كه ترجمه و توسعه و تهذيب قصص القرآن , تـاليف محمد احمد جاد المولى [ و ديگران ] است و اثرى ارزشمند به نام دراسات فنية فى قصص القرآن , اثر محمود بستانى .

چهارشنبه 24/5/1386 - 3:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته