سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید مهتدی جعفری فرزند احمد متولد 1337 در خانواده متدین و در بخش پیشوا شهرستان ورامین چشم به جهان گشود. وی دارای تحصیلات لیسانس شیمی و فوق لیسانس مدیریتهای امور دفاعی بود .او از محبان ائمه اطهار علیهم السلام و دارای خانوادهای مذهبی و ولایی بود . با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جمع یاران سبز اندیش خود ملحق شد و لباس سبز سپاه را بر تن آراست .شهید مهتدی مجاهدی خستگی ناپذیر، شجاع و با شهامت بود، او با شروع بحران در کردستان ، با لبیک به مقتدا و پیشوای خود امام خمینی (ره) به آن دیار شتافت و با حضور آگاهانه و مخلصانه در جبهههای حق علیه باطل ، به افتخار جانبازی نائل آمد.شهید مهتدی جعفری که شاهد عروج ملکوتی یاران و همرزمان شهیدش بود ، با حضور در مناطق بحرانی کردستان و مناطق عملیاتی جنوب کشور ، بمدت 113 ماه شاهد ایثارگریهای همرزمان شهیدش بود ، این خاطرات مقدس را در ذهن و خاطر خود داشت و با آن زندگی میکرد .سردار سرتیپ پاسدار شهید مهتدی جعفری از فرماندهان لایق و برجسته دارای مدیریت عالی و پشتکار بود . این ویژگیها موجب شد تا آن شهید عزیر پلههای ترقی و کمال را طی نماید و نظام در مسوولیتهای بالاتر از تواناییهای او بهره برداری نماید مسوول اطلاعات و عملیات لشکر ۲۷محمد رسول الله (ص) ، مسوول مدیریت طرح ریزی جامع عملیات ستاد مرکزی سپاه، مسوول عملیات منظم معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه ، مسوول عملیات قرارگاه حمزه ( ع ) ، مسوول عملیات نیروی زمینی سپاه و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله ( ص ) ، از جمله مسوولیتهای این سردار شهید سپاه اسلام بوده است .شهید مهتدی جعفری پس از سالها تلاش و فداکاری در عرصه خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی و پشتیبانی از ولایت ، پردههای هجران و فراق یاران شهید را کنار زد و به ندای «ارجعیالی ربک» لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش و سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله ( ع ) و امام شهیدان خمینی کبیر ( ره ) پیوست .
آنان که دل از ما ببریدند رفتند
وقت سحر از خواب پریدند رفتند
بر روی کمر به رنگ سرخ سینه
یک فاطمه با عشق نوشتند رفتند
*******
آنروز دلم هوای رفتن را کرد. .من رفتم تا بسوی معراج شهید
سرمست شدم زبوی معراج شهید
ای کاش تمام زندگی ام این بود
ساکن بشوم به کوی معراج شهید
********
کاین مضطر جامانده ی آشفته، کنون
ای کاش میان شهدا جایی داشت
اتل متل ، یه اتاق، پر از عکس شهیده
یک سو علی ، محمد، یک طرفم سعیده
سربندهای رنگارنگ، رو هر کدوم یه اسمه
یکی "فدای مهدی" یا "گدای فاطمه"
پا که می ذاری اینجا ، می افتی یاد خدا
نوشته رو سر درش ، "خوش آمدی به اینجا"
در و که باز می کنی، چندتا عکس و می بینی
به یاد روزای جنگ، می ری اونجا می شینی
زل می زنی به عکسا، ولی صدات نمیاد
خیره می شی به قابا، دلت یه چیزی می خواد
رو تاقچه ی این اتاق، چند تا عکس شهیده
یکی داره می خنده ، یکی سرش بریده
تو این اتاق وقتی که ، می ری به روزای جنگ
می گی آهای بچه ها ، دلم شده خیلی تنگ
چشم و اگه ببندی ، در دل و باز کنی
اگه بخوای می بینی ، می تونی پرواز کنی
برا یه لحظه پلکا ، می ره یهو روی هم
هوا که خیلی خوب بود ، چرا شده خیلی دم
می بینی روی خاکریز، حاج اسماعیل ایستاده
اون طرفم شهیدی ، غریبونه جون داده
حاج اسماعیل می خنده ، تو هم بهش می خندی
سلام بهش می کنی ، سر بندش و می بندی
می ری به والفجر هشت ، دل می زنی به اروند
تو عکس دسته جمعی ، یکی می گه یه لبخند
موجای رود اروند ، همیشه پر خروشند
غواصا هر روز و شب ، تو کار و جنب و جوشند
دلت باهات را میاد ، یه سر میری به مجنون
همون جا که هر دلی ، از غریبیش شده خون
این نیزارا حرف دارن ، غم توی سینه دارن
می گن که چندتا شهید ، هنوز در انتظارن
دلت می ره به فکه ، رو ماسه ها می شینه
وقتی نگاه می کنی ، یه قتلگاه می بینه
میگن غروب فکه ، به دل تنگی میاره
می گن خیلی غریبه ، این غم انتظاره
یه سر می ری شلمچه ، یه سر می ری به مهران
می ری به دهلاویه ، به قتلگاه چمران
با ادب و احترام ، دست می ذاری رو سینه
سلام می دی به چمران ، دلت می شه آئینه
یه سر می ری قتلگاه ، می گی چه کربلائی
چشم و اگه ببندی ، می شنوی صدایی
صدای توپ و تانکه! یا صدای خمپاره س!
گوشات یهو تیز می شه ، چون از گلوی پاره س!
صداش بالا نمیاد ، نامفهوم و مبهمه
با پلکاش گفت : السلام ، علیک یا فاطمه
...دیگه کجا نرفتی ؟ آهان- به یادم افتادطلائیه نرفتم ، روزاش نرفته از یاد
همون روزای خونی ، همون شبای نازش
شب و قنوتای وتر ، دل و راز و نیازش
همون سنگر خاکی ، همون شبای پرواز
همون میادین مین ، همون صفای پرواز
طلائیه یادته؟!، ترکشای خمپاره شیا که میون کانال ، جنازه های پاره ش
طلائیه یادته ، اون میدونای مینش
اون بچه های شیر و اون خاکریز و کمینش...
به هر کجا که باشه ، دلم فقط پر کشید
غصه می خوردم چرا ، چشمم روزا رو ندید
روزای بمب و موشک ، روزای مین و سنگر
روزای شیمیایی ، قربونی های بی سر
روزای دل واپسی ، برای پر کشیدن
یا اینکه تو سنگرا ، آقا مهدی رو دیدن
روزای گرم و شرجی ، روزای آب و تابش
شبای پر ستاره ش ، یا سنگرای خوابش
روزای لبخند زدن ، که رایج جبهه بود
روزای بعد حمله ، یکی بودش یا نبود
چه لحظه هایی داشتیم ، چه روزایی گذشتند
صد وای و حیف و افسوس ، جا مونده ها نرفتند...
تو حال بودم که دیدم ، یهو هوا عالی شد
زیر پاهام جای خاک ، خالی شد و قالی شد
پیش چشام یه لحظه ، دیدم چقدر سفید شد
یهو دیدم که اتاق ، پر از عکس شهید شد
همون اتاق که الان ، پر از پلاک و قابه
یا جای درس خونده ، یا که نماز و خوابه
همون اتاق که الان ، دارالشفای درده
عکسای روی دیوار، من و دیوونه کرده
شهید همت و عباس، طوقانی و علمدار
باکری و زین الدین، حاج کاظم رستگار
سید علی حکیم ، حمید شمخانی
مهرداد مجد زاده، حمید رمضانی
مرعشی و علی پور، کردونی و فضل الله
بخون برا شادی شون، یه حمد سه قل هو الله...
من موندم و این اتاق، که خیلی مجنونشم
راست حسینی بگم، یه دنیا مدیونشم
هر کسی این شعر و خوند،ببره از من یه نام
دعا کنه شهید شم مثل شهید گمنام
قربونتون والسلام
دسته دسته شهید آوردند
بی نشانی جدید آوردند
از دیار عروج لاله ی سرخ
عاشقانی رشید آوردند
او که در حسرت رفیقش گفت:
" دوستم پر کشید" آوردند
مادری در فراق فرزندش
که هنوزش ندید آوردند
او که مثل کبوتران دلشاد
بی مهابا پرید آوردند
هر که را لایق خریدن نیست
او که زهرا خرید آوردند
این حقیقت برای من سخت است
او که بی سر دوید آوردند!!!
زندگانی برای او سخت است
اینک ، او را شهید آوردند
خاطرات شهید چمران
چپى ها مى گفتند «جاسوس آمریکاست. براى ناسا کار مى کند.»راستى ها مى گفتند «کمونیسته.» هر دو براى کشتنش جایزه گذاشته بودند.ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کند.
یک کمى آن طرف تر دنیا، استادى سر کلاس مى گفت «من دانش جویى داشتم که همین اخیراً روى فیزیک پلاسما کار مى کرد.»