عاشقت خواهم ماند بی انکه بدانی ...

دوستت خواهم داشت بی انکه بگویم ...

درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ...

گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ...

در اغوشت خواهم گریست بی انکه حس کنی ...

در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی ...

این گونه شاید احساساتم نمیرد

دسته ها : شعر
سه شنبه شانزدهم 7 1387

من عشق را در تو . تو را در دل. دل را در موقع تپیدن

و

تپیدن را به خاطر تو دوست دارم...

من غم را در سکوت.سکوت را در شب.شب را در بستر

و

بستر را برایه اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم....

من بهار را به خاطر شکوفه هایش.زندگی را به خاطر زیباییش

و

زیبایی اش را به خاطر تو دوست دارم...

من دنیا را به خاطر خدایش.خدایی که تو را خلق کرد

دوست دارم .

دسته ها : شعر
سه شنبه شانزدهم 7 1387
به    لب های   خموش  این   دو   راهی
نشسته         قصه ی         غمیگن       رفتن
همیشه        راه    ما   ب   هم     یکی        بود
ولی     راهت       جدا        شد      دیگر       از     من
اگر          در         چشم      هم        اشکی               ببینم
توان           رفتن                از            ما                  می گریزد
دسته ها : شعر
چهارشنبه دهم 7 1387

نان از سفره و کلمه از کتاب
 

چراغ از خانه و شکوفه از انار
 

اب از پیاله و پراونه از پسین
 

ترانه از کودکی و تبسم از لبمانمان گرفته اید
با رویاهامان چه می کنید
دسته ها : شعر
چهارشنبه دهم 7 1387

سادگی را من از نهان یک ستاره اموختم
پیش از طلوع شکوفه بود شاید
با یاد یک بعد از ظهر قدیمی
ان قدر ترانه خواندم تا تمام کبوتران جهان عاشق شدند

دسته ها : شعر
چهارشنبه دهم 7 1387
برای ما : یک شب
سجود بر محبت را
چنان صریح آوا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل یک سطح آب تازه شدیم

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن خوشه بشارت رفت

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
رفت تا لب هیچ
پشت حوطه نور داراز کشید

و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی روزگار
برای خوردن یک سیب


چقدر تنها ماندیم

دسته ها : شعر
چهارشنبه دهم 7 1387

رویاهامان
بزرگ
اما
با ما چه نسبتی دارند
چه ربطی
چه حرفی دارند
دسته ها : شعر
سه شنبه دوم 7 1387

این همه چرخیدی و چرخاندی
بگو اخرش چی شد
دسته ها : شعر
يکشنبه سی یکم 6 1387
اشتباه از ما بود
اشتباه از ما بود
که از خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم
دست هامان خالی
دل هامان پر
کاش می دانستیم
هیچ پراونه ای
پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی اورد

دسته ها : شعر
چهارشنبه بیست و هفتم 6 1387
نور به چه درد ما می خورد
وقتی تاریکی نیست ..؟
دسته ها : شعر
جمعه بیست و دوم 6 1387

چون باران ترس اور
از میان گذشته هایم قد علم کن
دیر یا زود
باید آشکار شد

دسته ها : شعر
سه شنبه نوزدهم 6 1387

درها بسته و کوچه ها ساکت
اینجا
چشم کدام خسته از شعر من
خواهد گریست

 

دسته ها : شعر
شنبه نهم 6 1387

دارد
باران می آید
باران دارد به خاطر سنگ مزار من و
عریانی گریه های تو می بارد .
دسته ها : شعر
پنج شنبه هفتم 6 1387
ما اشتباه میکنیم
که از چراغ انتظار شکیتن شب داریم شب
شب .... سر انجام خودش می شکند
دسته ها : شعر
پنج شنبه هفتم 6 1387
وقتی که دور از همگان
بخواهی خواب عزیزت را برای آینه و آب تعبیر کنی
معلوم است که سکوت علامت آرامش نیست
آسود باش
حالم خوبه فقط در حیرتم
دسته ها : شعر
پنج شنبه هفتم 6 1387
خواب آرامش آسمان و دیدم
پس چرا نیامدی
پس چرا باران آمد و تو نیامدی !

صبوری ستاره بی سرانجام است

دسته ها : شعر
پنج شنبه هفتم 6 1387

خاطرهای موندم زنده کن
دنیا مو با شادی سر کن
پرنده های مونده رو رها کن
غم و سر کن آینه رو پاک کن

دسته ها : شعر
چهارشنبه ششم 6 1387

به طوایف رفتم .به هرم رهم نداند

تو ...؟؟؟

تو؟؟؟؟

بیرون چه کردی که درون خانه آیی

به قما.... رفتم همه پاک باز دیدم

چون به سومه رسیدم همه زاهد و ریا حین گردینند

ناگهان

یکی ز در در امد

که ای.....

تو ازان مایی

دسته ها : شعر - اگر نظر ندین
چهارشنبه ششم 6 1387
شدنی می شود
آمدنی می آید
رفتنی میرود
غصه بجا می ماند

شدنی می شود
آمدنی می آید
رفتنی میرود
غصه بجا می ماند

شدنی می شود
آمدنی می آید
رفتنی میرود
غصه بجا می ماند

دسته ها : شعر
چهارشنبه ششم 6 1387
ای عشق همه بهانه از توست
من خاموش این ترانه از توست






چه خوب بود اگر متوانستم پرواز کنم
اگر متوانستم بفهم آخر چرا باید قلبهای یکدیگر را آزار دهیم
در حالیکه می دانیم بجز خوبی چیزی برای ما نمی ماندو اخر به خاک وخاکستر تبدیل می شویم
پس ای انسانها در خواهیم یافت که باید دوستی کرد و دوست داشت .....؟

دسته ها : شعر
چهارشنبه ششم 6 1387

عجب
ع  ج  ب
عجب   یار   وفادار   یست   دنیا
عجب    دریا    توفانی    ست    دنیا
عجب     خواب     پریشانی     ست     دنیا
عجب      آشفته      بازار       یست       دنیا
عجب       بیهوده      تکرار       یست       دنیا
عجب        فرسوده        دیوار         یست         دنیا
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
همیشه کمی بترس تا هرگز محتاج نشوی زیاد بترسی
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
ظلمتی مانند نادانی وجود ندارد
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
طمع به همه چیز . یعنی از دست دادن همه چیز
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
وقتی غذا از آسمان می بارد گدا ظرف و قاشق ندارد
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
دوست خوبت را با هر دو دستت نگاهدار
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
یا حرفی بزن که از خاموشی بهتر باش یا خاموش باش
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
یک دروغ تبدیل به راست میشود وقتی که انسان باورش کند
پس زود باور نباش
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
یک دوست دروغین بدتراز یک دشمن خونی است
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387


تشنه ام. تشنه ام
لب هایم خشک وسرد
بدنم گرم وخیس و لرزان
انگار بازم خواب بد دیدام

دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
عاقل عفو میکند احمق فراموش
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
برای چیدن گل سرخ . نه اره بیارید نه تبر
سر انگشت ساده ی همان ستاره بی اسمانم .....بس
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
می گویند باران می اید
اما من نمی بینم
زیر چتری از تردید می گذرم
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387

میان این همه گورستان هم نشانی از مرگ پیدا نمیکنم ....این سنگ قبر ها هم دارند
زندگیشان راد میکنند.

 

دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387

سادگی را من از نهان یک ستاره اموختم
پیش از طلوع شکوفه بود شاید
با یاد یک بعد از ظهر قدیمی
ان قدر ترانه خواندم تا تمام کبوتران جهان عاشق شدن
د
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387

نان از سفره و کلمه از کتاب
چراغ از خانه و شکوفه از انار
اب از پیاله و پراونه از پسین
ترانه از کودکی و تبسم از لبمانمان گرفته اید
با رویاهامان چه می کنید

دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387

می ترسم
مضطربم
و با ان که می ترسم و مضطربم
باز با تو تا اخر دنیا هستم .....
برایت آب آوردهام
تنشنه نیستی ؟
خسته ام
رهی را
می ایی همسفرم شوی

دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
رابطه از سنگ تا ستاره یکی ست
دستی در ستاره و پایی به سنگ
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387
تا زنده ایم . نگرانیم .وقتی هم که می میریم
باز چشمهامان یک سو را می نگرند ......؟
دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387

می خواهم تنها بمانم
در اتاق را اهسته ببند
شب پیش خواب باران وپاییزی نیامده را دیدم
انگار تعبیر تمام رفتن ها
بازگشت به زادرود شقایق است

دسته ها : شعر
سه شنبه پنجم 6 1387

همه ی زخم ها
شفا می یابند
همه ی آرزوها
براورده می شوند
همه ی رویا ها
به راه خواهند امد
دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387

قفل معما شده ام
کلید ان بدست کیست
ای که مرا نوشتی
نخوانده ماندنم ز چیست

دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387
همیشه با تو
با تو بوده ام

همیشه و در همه جا

باتو نفس کشیده ام
با چشمان تو دیده ام

مرا از تو گریزی نیست

چنان که جسم را از روح

وزمین را از آسمان

و درخت را از آفتاب

تودلیل حیات من بودی و هستی
پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است

همیشه با تو

دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودور
یاخزانی از فریاد و شور

دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387

رد شو از آوار برگ
رد شو از فصل تگرگ
ردشو از این زمهریر
ردشو از دیوار مرگ

دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387

چه با شکوهه کودکی
زندگی عروسکی
خنده های یواشکی
گریه های دروغکی

دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387
من مردابی بودم
بی موج و راکت
که سنگ کلامت
در من موج انداخت
دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387
شبح اسکلت
منها کنید همه ی سنگها رو از یک کوه
از ان کوه .چه میماند
هیچ ! جز شبح اسکلت یک اندوه
من کوه بودم .....دریغ !
منها کردن از من هرچه سنگ در من بود
پذیرا باشید از من
این عمر نا تمام را
بعنوان شبح اسکلت یک سرود
دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387
نام نیکی گر بماند ز آدمی
به کز او ماند سرای زرنگاری

دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387
ما به محکوم به زندگی هستیم
تا شاهد مرگ اروزه های خویش باشیم
دسته ها : شعر
دوشنبه چهارم 6 1387
هر وقت تنهائیم تو پیش میائی
در این سکوت تنهائی تو همچون موج دریائی
که ساحل غم دل من از دست تو
دیوانه است
ساحلی که هر بار تو به او بخورد مکنی
ذره ذره هستی او را با خود می بری

 

 


........................................
من قطری پیش نیستم
که در دریا دل تو خواهم مرد
گرچه به تو می پیوندم
ولی وجود ندارم

دسته ها : شعر
جمعه بیست و پنجم 5 1387
همیشه پشت پنچره می مانم
و عشق را می خوانم

با ترانه های که گویی
عمری را سپری کرده است

و تنها میان این همه دست
دستان کوچک ترا احساس می کنم
شعر عصیان سر گشتگی هایم
هر روز مرا به زندگی تکرار میکنی

می توانی به روی شانه های ابر بایستی


و خورشید را بیابی


می توانی از نفس ها یم
بوی عشق را بچینی
و سنجاق سینه ات کنی

همیشه اتاق من تنهاست
همیشه کسی پشت در می ماند

همیشه خسته ام
از خستگی

می آیی کنارم من می نشینی
از عشق می گویی

دسته ها : شعر
دوشنبه هفتم 5 1387
نامه ای به دوستانم برای اینکه بدانند
عشق را باید با هم بسازند

 

عشق را
بازی میکنم
بازی میکنی
بازی میکنیم

فکر مکنی برای این بازی قاعده ای است

چون کودکی هستی
که هنوز نمی دانی

این بازی بزرگان است

پس اگر همبازی میشوی
فراموش کردی بازی بزرگان است


اساسش چیست
توصیف ها زیاد است
اما دو یا سه تعریف دارم

خود نگریستن در آینه دیگران
فراموش کردن و دانستن سریع دنیا و خود
اندیشدن و به کلام آوردن
بازی عجیبی است
زندگی چنین است

 

دسته ها : شعر
دوشنبه هفتم 5 1387
X