ترکم مکن
حتی برای یک روز
زان رو که به انتظار
ایستگاهی متروک خواهم بود
خالی از قطار .
ترکم مکن
حتی برای ساعتی
که دلتنگی چون بارانی
به آوارم فرو خواهد ریخت
و غبار
چون هاله ای.
جای پایت به شنها امیدم می دهد
و مژگانت آرامشم.
عزیزترین !
ترکم مکن حتی برای ثانیه ای .
وقتی تو نیستی
سرگردان سرگشته این سوال مداومم
که باز خواهی گشت آیا؟
نگاهی مانده در گلدان خالی کنار آرزوهای خیالی سکوتی یخ زده
در جان دیوار بهاری گم شده در جان قالی میان آینه،دلتنگ بودم نگاهی ساده
و بی رنگ بودم گرفته،
ساکت و غمگین و خاموش شبیه تکه ای از سنگ بودم
کسی در من سکوتم را ورق زد کسی آهوی قلبم را صدا زد
کسی آمد به شهر خوابهایم مرا از آن ور دنیا صدا زد و من آهنگ پایش را شنیدم و من موج صدایش را شنیدم
و من از چشمهای ساکت او هیاهوی نگاهش را شنیدم صدایی مهربان نام مرا گفت ندایی گفت برخیزم دوباره و من جاری شدم تا دستهایش و من برخاستم با یک اشاره کنار آرزوهایم قدم زد
مرا با خود به قلب قصه ها برد مرا از سایه های شب جدا کرد مرا تا برکه نور و صدا برد و من پرواز کردم در نگاهش کتاب چشم او را دوره کردم میان آن نگاه آسمانی دوباره سبز شد چشمان زردم