صفحه ها
دسته
....
يادياران قديمي نرود از دل تنگ...
سایت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1430242
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 1097

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

اول خدا

 

خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم


خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم

خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته

خدایا! کمک کن
که پروانه ی شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد

خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت

 

                                                     " عرفان نظر آهاری "


دسته ها : شعر - عرفان خانم
چهارشنبه 17 6 1389

 

اول خدا

 

تو چه ساده ای و من ، چه سخت

 

تو پرنده ای و من ، درخت.

 
آسمان همیشه مال توست

 
ابر، زیر بال توست


من ، ولی همیشه گیر کرده ام.


تو به موقع می رسی و من،


سال هاست دیر کرده ام.


***


خوش به حال تو که می پری!


راستی چرا


دوست قدیمی ات _ درخت را _


با خودت نمی بری؟


***


فکر می کنم 


توی آسمان


جا برای یک درخت هست.


هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را 


روی ما نبست.


یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار


یا مرا ببر


توی آسمان آبی ات بکار.


***


خواب دیده ام


دست های من

 
آشیانه ی تو می شود.


قطره قطره قلب کوچکم


آب و دانه ی تو می شود.


میوه ام:


سیب سرخ آفتاب.


برگ های تازه ام:


ورق ورق


نور ناب.


***


خواب دیده ام


شب، ستاره ها


از تمام شاخه های من


تاب می خورند.


ریشه های تشنه ام


توی حوض خانه خدا


آب می خورند.


***


من همیشه 


خواب دیده ام، ولی ...


راستی ، هیچ فکر کرده ای


یک درخت 


توی باغ آسمان


چقدر دیدنی ست!


ریشه های ما اگرچه گیر کرده است


میوه های آرزو، ولی

 

رسیدنی ست.

 

                                           " عرفان نظر آهاری "

 

 

دسته ها : شعر - عرفان خانم
چهارشنبه 27 5 1389

 

اول خدا

 

قلب تو کبوتر است

بال هایت از نسیم

قلب من سیاه و سخت

قلب ِ من شبیه ...

بگذریم !

دور قلب من کشیده اند

یک ردیف ِ سیم خاردار

پس تو احتیاط کن

جلو نیا ، برو کنار

توی این جهان ِ گُنده ، هیچ کس

با دلم رفیق نیست

فکر می کنی

چاره ی دلی که جوجه تیغی است ،

چیست ؟!

مثل یک گلوله جمع می شود

جوجه تیغی ِ دلم

نیش می زند به روح ِ نازکم

تیغ های تیز ِ مشکلم

راستی تو جوجه تیغی ِ دل ِ مرا

توی قلب خود راه می دهی ؟

او گرسنه است و گمشده

تو به او پناه می دهی ؟

باورت نمی شود ولی

جوجه تیغی دلم

زود رام می شود

تو فقط سلام کن

تیغ های تند و تیز او

با سلام تو

تمام می شود ...

                                                 " عرفان نظر آهاری "

 

دسته ها : شعر - عرفان خانم
سه شنبه 22 4 1389

 

 اول خدا

 

آی خورشید
 با گچ نور بنویس
 چون زیر این گنبد گرد وکور و کبود
 آدمیزاد هرگز دانش آموز خوبی نبود
سالها پیش ازاین

زیریک سنگ گوشه ای از زمین

من فقط یه کمی خاک بودم همین

یک کمی خاک که دعایش

پرزدن آن سوی پرده ی آسمان بود

آرزویش همیشه

دین آخرین قله ی کهکشان بود

خاک هرشب دعا می کرد

ازته دل خدا را صدا کرد

یک شب آخردعایش اثرکرد

یک فرشته تمام زمین راخبرکرد

وخدا تکه خاک را برداشت

آسمان را درآن کاشت

خاک را

توی دستان خود ورز داد

روح خود رابه او قرض داد

خاک

توی دست خدا نورشد

پرگرفت اززمین دور شد

راستی

من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم

پس چراگاهی اوقات

اینهمه ازخدا دور هستم
                                           " عرفان نظر آهاری "
دسته ها : شعر - عرفان خانم
شنبه 8 12 1388

 

اول خدا

 

قلب من قالی خداست

تا رو پودش از پر فرشته هاست

پهن کرده او دل مرا

دراتاق کوچکی درآسمانخراش آفتاب

برق می زند

قالی قشنگ و نو نوار من

از تلاش آفتاب

شب که میشود خدا

روی قالی دلم راه می رود

ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود

هر ستاره ای به سمت ماه می رود

یک شبی حواس من نبود

ریخت روی قالی ام

شیشه ی مرکب سیاه

سالهاست مانده جای آن

جای لکه های اشتباه

ای خدا به من بگو

لکه های چرک مرده را کجا

خاک می کنند ؟

از میان تار وپود قلب

جای جوهر گناه را چطور

پاک می کنند ؟

آه ...

آه از این همه گناه و اشتباه

آه نام تو است

آه بال میزند به سوی تو

کبوتر تو است

قلب من دوباره تند تند می زند

مثل اینکه باز هم خدا

روی قالی دلم قدم گذاشته

در میان رشته های نازک دلم

نقش یک درخت ویک پرنده کاشته

قلب من چقدر قیمتی است

چون که قالی ظریف و دست باف او

این پرنده ای که لای تار و پود آن نشسته است

هد هد ی است

می پرد به سوی قله های قاف دوست

                                                                 " عرفان نظر آهاری "

 

دسته ها : عرفان خانم
جمعه 30 11 1388

 

 

اول خدا

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

وهی آگهی دادم این جا و آن جا

وهر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

وهی این و آن سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد!

دلم قفل بود ، کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت : چرا این اتاق ، پر از دود و آه است ؟!

یکی گفت : چه دیوارهایش سیاه است!

یکی گفت : چرا نور این جا کم است ؟

و آن دیگری گفت :

 وانگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است!

و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم :

خدایا تو قلب مرامی خری؟

و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه  پشت خود ، بست !

ومن روی آن در نوشتم :

ببخشید دیگر برای شما جا نداریم!

از این پس به جز او ، کسی را نداریم.

 

                                                          "عرفان نظر آهاری"

 

يکشنبه 25 11 1388

 

هر روز


شیطان لعنتی


خط های ذهن مرا


اشغال میکند


هی با شماره های غلط


زنگ می زند آن وقت


من اشتباه می کنم و او


با اشتباه های دلم حال می کند


*


دیروز یک فرشته به من می گفت:


تو گوشی دل خود را بد گذاشتی


آن وقت که خدا به تو می زد زنگ


آخر چرا جواب ندادی


چرا برنداشتی؟


*


یادش بخیر


آن روزها


مکالمه با خورشید


دفترچه های کوچک ذهنم را


سرشار خاطره می کرد


امروز پاره است


آن سیم ها که دلم را


تا آسمان مخابره می کرد


*


اما


با من تماس بگیر خدا


حتی هزار بار


وقتی که نیستم


لطفا پیام خودت را


روی پیام گیر دلم بگذار

                                               "عرفان نظر آهاری"

 

دسته ها : عرفان خانم
سه شنبه 22 10 1388

 

              "به نام حضرت دوست"

 

 شیطان 

اندازه ی یک حبه قند است.

 

گاهی می افتد توی فنجان دل ما

 

حل میشود آرام آرام

 

بی انکه ما اصلا بفهمیم

 

و روحمان سر میکشد آن را

 

آن چای شیرین را

 

شیطان زهر آگین دیرین را

 

آن وقت او

 

خون می شود در خانه ی  تن

 

می چرخد و می گردد و می ماند آن جا

 

او می شود من

 

طعم  دهانم  تلخ تلخ است

 

 انگار سعی قطره قطره

 

رفته میان تار و پودم

 

این لکه ها چیست؟

 

بر روح سر تا کبودم!

 

ای وای ! پیش از آنکه از این سم بمیرم

 

باید که از دست خودت دارو بگیرم

 

ای آنکه داروخانه ات

 

هر موقع باز است

 

من ناخوشم

 

داروی من  رازو نیاز است

 

چشمان من ابر است و هی باران می آید

 

اما بگو

 

کی می رود این درد و کی درمان می آید؟

 

شب بود اما

 

صبح آمده این دور و برها

 

این ردپای روشن اوست

 

این بال و پرها

 

لطفت برایم نسخه پیچید :

 

یک شیشه شربت ، آسمان

 

یک قرص خورشید

 

یک استکان یاد خدا باید بنوشیم

 

معجونی از نور و دعا باید بنوشیم.

 "عرفان نظر آهاری "

 

پنج شنبه 5 9 1388
X