گردان غواص لشکر 41 ثارالله کرمان
از جمله گردانهای خط شکن بود که با موفقیتهای خود پیروزی عملیاتها را رقم
می زد. اولین فرمانده این گردان سردار شهید « حاج احمد امینی » بود که
برای آموزش گردان زحمات فراوانی را به جان خرید.
در خصوص نحوه شکل گیری گردان غواص لشکر 41ثارالله کرمان و به
بهانه و یادی از سردار شهید حاج احمد امینی خاطراتی از برادر این شهید
بزرگوار سردار حاج محمود امینی را از نظر شما می گذرانیم .
تولد گردان غواص
بعد از عملیات خیبر که طرح فوندانسیون عملیات والفجر 8 ریخته شد حاج
احمد بعنوان فرمانده گردان غواص کار آموزش غواصی بچه ها را در بندرعباس و
در کنار دریای پر امواج و پر جزر و مد آب سرشار از نمک شروع کرد و از
برادران نیروی دریایی ارتش برای آموزش کمک گرفت . از آنجا که ما فرصت
چندانی برای آموزش نداشتیم و برادران ارتشی فرصت زیادی را برای آموزش مشخص
کرده بودند لذا حاج احمد تصمیم گرفت خارج از آموزشهای کلاسیک کار را دنبال
کند. لذا بچه ها را به دو گروه تقسیم و کار را شبانه روز دنبال کردیم و در
کنار آموزش مسائل معنوی هم دنبال می شد. آب شور دریا بدنها را اذیت می کرد
و بدن بچه ها تاول می زد , اما توکل و اخلاصشان بیشتر می شد وقتی از تمرین
غواصی برمی گشتند با آن حال به نافله شب می پرداختند تا اینکه بالاخره با
تمرینات مدام بچه ها آموزش دیده و عزم بازگشت به منطقه را نمودند.
روز آخر آموزش در بندرعباس , سوار بر قایق بودیم که حاج احمد از قایق
به داخل آب پرت شد و پره قایق پشت سر او را چاک داد. آب پر از خون شد. او
را بالا آوردیم و به بیمارستان رساندیم . چندتا بخیه زدند. بعدها همان محل
آسیب دیدگی , محل اصابت ترکش نهایی بود که حاج احمد را به شهادت نائل کرد.
فرمانده بی ادعا
یکی از افراد مسن گردان 410غواص آقای باقری اهل کشکوئیه رفسنجان بود .
او تعریف می کرد یک بار ساعت 2 نیمه شب برای انجام نافله شب بلند شدم ,
دیدم در دستشویی بسته است ولی از داخل صدای شیر آب و شستشو می آید. هر چه
در زدم کسی باز نکرد بالاخره فریاد زدم تا در را باز کند. در باز شد و
دیدم حاج احمد پاچه های شلوار را تا زانو بالا زده و در حال تمیز کردن
دستشویی های پادگان است . من شرمنده این حرکت ارزشمند فرمانده گردان شدم
قبل از اینکه من باب سخن را باز کنم حاج احمد گفت : مبادا تا من زنده ام
جایی این مطلب را عنوان کنی که من در روز قیامت دامن تو را می گیرم .
در آن فضای جنگ مبارزه با نفس و بالابردن اخلاص این حداقل کاری بود که
رزمندگان انجام می دادند.
خط شکنان پراشتیاق
کار غواصی و کار در آب نسبت به کار خشکی بسیار مشکل تر بود. رزمنده
باید جسم و جانش توان مبارزه با جزر و مد آب رودخانه را داشته باشد. به
همین جهت حاج احمد تلاش می کرد در آموزشها سخت گیری کند و نیروها را زبده
تربیت نماید. سپس از آنها امتحان می گرفت و هرکس آمادگی لازم را نداشت
باید به گردانهای دیگر می رفت . روز آزمایش برای نوجوانها , مسن ترها و
همه , روز التماس و گریه زاری بود. همه می خواستند بمانند و اولین گردانی
باشند که وارد خاکریز دشمن می شوند , ولی حاج احمد بسیار سختگیر بود. با
این وجود همیشه بین بچه های گردان از پیر و جوان تا نوجوان مجادله و بحث
بود و همه می خواستند نوک پیکان گردان خط شکن باشند.
اصرار پیرمرد عشایر
شهید قباد شمس الدینی از عشایر منطقه بافت خیلی اصرار و گریه می کرد که
در گردان غواص 410 حضور داشته باشد ولی حاج احمد می گفت شما نمی توانید در
عملیات شرکت کنید. او که مسن هم بود می گفت شما می خواهید مرا از شهادت
محروم کنید. واسطه های بسیاری آورد , ولی حاج احمد نپذیرفت و گفت می تواند
در گردانی که پشت سر گردان غواص حرکت می کند حضور داشته باشد. او هم
پذیرفت و در آن عملیات وقتی گردان غواص خط را شکست او در همان لحظات اولیه
به شهادت رسید.
وصال با سیم خاردار
شب عملیات کربلای 5 وقتی وارد آب شدیم ماه کاملا بالا بود . به سمت
خاکریز عراقیها حرکت کردیم . حاج قاسم (سردار سلیمانی ) با دوربین دید در
شب بچه ها را نگاه می کرد می گفت : « دلهره عجیبی پیدا کردم , چون آسمان
مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می دیدم و مرتب متوسل
به حضرت زهرا (س ) می شدم که عملیات لو نرود. »
ما وسطهای آب بودیم که دشمن دو تا خمپاره ایذایی شلیک کرد. بچه ها
مشغول ذکر و پیشروی بودند . به پشت موانع که رسیدیم با 100متر سیم خاردار
فرشی مواجه شدیم . به تخریب چی گفتم سیم ها را بچین , با اولین چیدن ,
منور هشدار دهنده را شلیک کردند. وقت بسیار تنگ بود در این میان شهید «
حسین عالی » نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید و بچه ها از
روی او عبور کردند و خط دشمن را شکستند. حسین عالی در همانجا به شهادت
رسید.
علمدار لشکر
وقتی حاج احمد از سفر حج بازگشت گفت در مکه با خدا عهد کرده ام در
عملیات بعدی شهادت را نصیبم کند. و این اتفاق افتاد. ما سه برادر بودیم که
با هم در جبهه حضور داشتیم و هر از گاهی یکی از ما مجروح می شد , لذا
مادرمان آمادگی پذیرش شهادت را داشت .
حاج حسین اخوی بزرگمان در والفجر یک در سال 61 , به شهادت رسید و حاج
احمد در سال 64 در والفجر 8به شهادت رسید .
حاج قاسم (سردار سلیمانی ) او را علمدار لشکر خطاب می کرد. مادر ما نه
تنها بعد از شهادت حاج احمد بی تابی نکرد , بلکه به سراغ دیگر خانواده
شهدا می رفت و به آنها دلداری می داد. او باغبان خوبی برای باغی بود که دو
لاله شهید تقدیم انقلاب نمود.
ادامه دارد...