خاطرات و روز نوشت
سه شنبه 17/6/1388 - 13:39
شعر و قطعات ادبی
و خدا هست...
و همین بهانه برای تا ابدیت زیستن کافی است
==========================================
و باز از آن کتاب از آن دوست....
هشت کتاب سهراب سپهری
برگزیده از شرق اندوه
===========================================
و چه تنها.....
ای درخور
اوج! آواز تو در كوه سحر، و گیاهی به نماز.
غم ها را گل
كردم، پل زدم از خود تا صخره دوست.
من هستم، و
سفالینه تاریكی، و تراویدن راز ازلی.
سر بر سنگ، و
هوایی كه خنك،و چناری كه به فكر،
و روانی كه
پر از ریزش دوست.
خوابم چه
سبك، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته
زیست، و چه
تنها من!
تنها من، و
سر انگشتم در چشمه یاد، كبوترها لب آب.
هم خنده موج،
هم تن زنبوری بر سبزه مرگ، و شكوهی
در پنجه باد.
من از تو
پرم، ای روزنه باغ هم آهنگی كاج و من و ترس!
هنگام من
است، ای در به فاز، ای جاده به نیلوفر
خاموش پیام!
چهارشنبه 7/5/1388 - 15:27
شعر و قطعات ادبی
و خدا هست...
و همین بهانه برای تا ابدیت زییستن کافی است
----------------------------------------------------------
از این تاریخ به بعد ( 5 مرداد 88)
تمام مطالبم رو از کتابی که یک عزیز ثبت مطلبی بهم هدیه داد بنویسم...
بی نهایت زیباست...
تشکر از این دوست که دیگه خیلی کم میاد
============================================
من سازم:
بندی آوارم. برگیرم، بنوازم. برتارم زخمه ((لا))
می زن، راه
فنا می زن
من دودم: می
پیچم ، می لغزم، نابودم.
می سوزم، می
سوزم: فانوس تمنایم. گل كن تو مرا، و درآ.
آیینه شدم،
از روشن و از سایه بری بودم. دیو و پری آمد،
دیو و پری
بودم. در بی خبری بودم.
قرآن بالای
سرم، بالش من انجیل، بستر من تورات، و زیر
پوشم اوستا،
می بینم خواب:
اولین بودا
در نیلوفر آب.
هر جا گل های
نیایش رست، من چیدم . دسته گلی دارم،
محراب تو دور
از دست: او بالا،
من در پست.
خوشبو سخنم،
نی؟ باد ((بیا)) می بردم، بی توشه شدم در
كوه ((
كجا))، گل چیدم، گل خوردم.
در رگ ها
همهمه ای دارم، از چشمه خود آبم زن، آبم زن.
و به من یك
قطره گوارا كن، شورم را زیبا كن.
باد انگیز،
درهای سخن بشكن، جا پای صدای می روب. هم
دود ((چرا))
میبر، هم موج ((من)) و ((ما)) و ((شما)) می بر.
زشبنم تا
لاله بیرنگی پل بنشان، رؤیا در چشمم گل
بنشان، گل
بنشان
سه شنبه 6/5/1388 - 13:58
خاطرات و روز نوشت
و خدا هست....
و همین بهانه برای تا ابدیت زیستن کافی است....
-------------------------------------------------
اینجا هنوز باران می آید
اما هرچه می آید نمی دانم چرا
دلهای اینان بارانی نمی شود
باران را می خوانند
باران را زار می زنند
باران می آید
فرار می کنند
آمدن باران را با پایان آن توجیه میکنند...
باران میآید!نه که نیاید!
دلهای اینان انگار که سایه بان دارد!
سایه بان دلت را بردار!
بگذار باران بیاید
دلت را بارانی کند
بارانی ِ بارانی!
مثل....
مثل ِ مثل همان که منتظرش هستیم...
نه مفتخرش هستیم..
اگر منتظرش بودیم
زیر چتر مشکینی به او پشت نمی کردیم...
نمی رفتیم!
زیر باران می ماندیم ...
تا!
تا بارانی شویم...
دل بدهیم
دل!
دل و نه سنگ!
و اینجا هنوز باران می آید ...
ای کاش دلم سایه بان های پنهان نداشته باشد
که نبینمشان
و دلم از قحطیه آب درکنار باران
بخشکد
و سنگ شود...
-----------------------------------------------
دیگه برای آدها نه بارون حرمت داره. نه بارونی.
آدم بارونی ؟ چی به سرت اومد که.......
------------------------------------------------
دوشنبه 22/4/1388 - 18:20
شعر و قطعات ادبی
سلام خدا....من خوبم
---------------------------------------------------------------
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید،
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
و به قدر دل امیدواران گرم میشود...
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را. امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را. نور میشود در تاریکی ماندگان را.
شمشیر میشود رزمندگان را.
عصا میشود پیران را.
عشق میشود محتاجانِ به عشق را...
خداوند همه چیز میشود همه کس را.
به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا!
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،
و زبانهایتان را از هر گفتار ِناپاک،
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها، ناراستیها، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند، چگونه بر سفرهی شما، با کاسهیی خوراک و تکهای نان مینشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد، و در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و "در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند"...
مگر از زندگی چه میخواهید،
که در خدایی خدا یافت نمیشود، که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود، که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟
قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید.
زیرا که عشق چون عقاب است. بالا میپرد و دور...
بی اعتنا به حقیران ِ در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه میپرد و سنگین.
جز مردار به هیچ چیز نمیاندیشد.
بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور، خوبترین، جسدی ست متلاشی .
پنج شنبه 28/3/1388 - 8:51
ادبی هنری
به نام مهربانترینم
سلام
چقدر سخت است بی تو با این دقیقه ها کنار آمدن ...
چقدر زجر آور است بی تو با این سکوت گلایه کردن ...
چقدر سخت است باور این که تو دیگر نیستی........
چقدر سخت است تنهایی
انگار زمان آن گوشه ایستاده انگشت به لب گرفته پوزخندت می زند که :
هان؟
چه خبر از دل تنگ؟
چه نشان از شب یلدای بلند؟
چه اثر از رخ زیبای دلت؟
چه شد او که میگفت بی تو هرگز نتوانم نتوانم ..؟
هان؟
پس چه شد آن عروس آرزوهای کبود ؟
کجا رفت آنهمه عشق؟ ناز ِلیلی غم ِمجنون ..؟
..............؟
....؟
و من جز نگاه به قاب عکس خالیت و باران باران اشک چه میتوانم بکنم؟
و می گریم و می گریم و می گریم...
تو نیستی و من به این در خود شکستنهای پی در پی دچار آمده ام...
تو نیستی و من چون همیشه تنهایم...
این هم آخرین مطلب سال 1387
خدانگهدارتون
سه شنبه 20/12/1387 - 19:36
خاطرات و روز نوشت
به نام او...
سلام
خوبید؟خوشید؟
من اومدم! D:
امروز نشستم یه نگاهی بندازم به این پاکت آبی گوشه ی صفحه که هیچ وقت خدا نمیرم سراغش...یه 100 صفحه ای فکر کنم داره میشه!
همینجور ورق زدم ورق زدم! تا رسیدم به اعلام نتیجه ی دی ماه... یهو اینجوری شدم 00 ... دیدم واااو...چه غافل شدم از این ثبت مطلب
ali-110 برتر شده و من بی خبر...کلی خجالت کشیدم..نپرس چقدر...کلیییی!!
واسه جبران این تاخیر نابخشودنی اومدم این مطلب رو ثبت کنم و بگم علی آقای 110 تبیان تبریک میگم...از دید من همیشه برتر بودی مهنّس جوان کشور!
امیدوارم حضورت همیشه سبز باشه...
موید باشی....
این شعر هم تقدیم به همه ی شما خوبان
گفتمش دل میخری ؟
پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده ای کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز امدم او رفته بود
دل زدستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود
بی ربط بود شعرش نه؟ تازه خوندمش...گفتم بذارم شما هم بخونید!
یا علی
شنبه 19/11/1387 - 20:58
خاطرات و روز نوشت
به نام او.....
سلام
عیدتون مبااااااااااارک دوستان خوبم
خوشحالم مجددا مطلبی ثبت میکنم در ثبت مطلب
دلم براتون تنگ شده بود
به سه دلیل امروز با وجود گرفتاری هام اومدم
1-دل تنگتون شده بودم
به خصوص.....
(نوبت من بود که نظر بدم هاااااااا...ک)
2-عید رو بهتون تبریک بگم
3-تشکر کنم از خانم معصومی عزیییییییییز
که امروز لطف بزرگی کردن و کلییییییی کمکمون کردن
بی نهایت سپاس
واقعا متشکرم
امروز نبودید واقعا معلوم نبود چی میشد
خیلی ممنونم
شاد باشید
التماس دعا
دوشنبه 18/9/1387 - 21:36
شعر و قطعات ادبی
به نام او که آرام قلب من است
سلام
وقتی دلت خسته شد
دیگه خنده معنایی نداره
می خندی تا از دیگران غم آشیانه کرده تو چشماتو پنهان کنی
وقتی دلت خسته شد
حتی اشکهای شبانه هم آرومت نمی کنه
گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کردی
وقتی دلت خسته شد
هیچ چیز آرومت نمی کنه به جز
.
.
.
پرواز...
پرنده باشید...
سه شنبه 21/8/1387 - 19:43
ادبی هنری
به نام او که آرام قلب من است...
سلام
--------------------------
به شما خوبان...امیدوارم هیچ وقت دلای دریاییتون شایدم گنجیشکی ولی
دریاییتون تنگ نشه...
چند وقتی است
پشت بازارچه, زیر گذر
دوره گردی "دلتنگی" می فروشد:
سطری سه قران با قاب خاتم,
ارزانتر با قاب چوبی یا طلایی .
خط نستعلیق, جنس اعلا ...
گاهگاهی
رهگذری می آید,
نگاهی می کند, می پسندد,
چانه می زند و ارزانتر می برد.
می رود کنج دیوار اتاقش می آویزد
و شاید حتی زیر لب - هرازگاهی - زمزمه ای می کند.
دلتنگی ها را می برند:
سطری سه قران,
سطری دو قران,
و "دلی تنگ" را بر جای می گذارند...
راستی میدانی این روزها
- مرحم دل تنگ -
"واژه ای" چند؟
دلاتون گنجیشکی ولی دریایی...
شنبه 11/8/1387 - 8:14