جعبه ای جادویی به نام تلویزیون
(با نگاهی اجمالی به سریال نرگس)
هر کس که تا حدودی با تاریخ صنایع و تکنیک وسایل ارتباط جمعی ،آشنایی داشته باشد، بهخوبی میداند که هر تکنیک و ابزار پیشرفته ای، برای ارائه نوع و شیوهای از تفکر، منجر به ایجاد تغییرات و جابه جاییهایی در درون و میان وسایل موجود میشود. در واقع در این میان چیزهایی داد و ستد میشود و این تکنیک فیالواقع یکسری از موارد را دریافت می کند و در جایی دیگر همانها را به شیوه دیگری به مخاطب ارائه میدهد.
هر چند که این داد و ستد رابطهای متوازن نیست و طبیعتاً هر تحول و جابجایی در وسایل ارتباط جمعی لزوماً منجر به ایجاد تعادل نمیشود ،اما گاهی ممکن است دارای سازندگی بیشتر و تخریب کمتری باشد و گاه بیش از آنکه بسازد خراب میکند. پس در لعن و ستایش این ابزار پیچیده میبایست محتاطانه عمل کرد. چه بسا که در آینده غافلگیریهای بیشتری را برای ما به دنبال داشته باشد.
امّا آنچه مشخص است تلویزیون در جامعه ما نیز همانند بسیاری از جوامع، از جایگاه مرکزی و محوریت خاصی برخوردار است- بنابراین ارزشهای اصلی اندیشهها و محتوای مناظرات عامه و افکار عمومی را تا حد بسیاری تحت سیطره دارد و ازآن مهمتر اینکه این رسانه ملی ابزار مهم و تأثیرگذاری در مبادله پیامهای فرهنگی است.
...و آنچه به وضوح قابل تشخیص است اینکه شاید هیچ وسیله دیگری در زمینه فرهنگ سازی و مبادله پیامهای فرهنگی، کارسازتر و موثرتر از تلویزیون نباشد.
اینها نکاتی بود که تا حدی نمایانگر نقش تلویزیون در صورت کلی آن بود.اما با بیان این مطالب در اینجا به نقش این ابزار مهم ارتباطی و یا به اصطلاح خودمان رسانه ملی و نقش آن در جامعه میرسیم.
جامعهای جوان و پرشور و سرشار از دغدعههای مختلف علمی و فرهنگی، سیاسی و اجتماعی.
جامعهای که اعضای پیر و جوانش بعد از گذراندن اوقات پرمشغله کاری، به منزل میآیند و به امید داشتن لحظاتی خوش و سرگرم کننده و شاید آموزنده ، روبروی تلویزیون مینشینند.
در انتظار اینکه این بار جعبه جادویی چه سوغاتی را قرار است به محفل خانوادگی آنها بیاورد.
در میان انبوه برنامههای تلویزیون ما، جایگاه سریالها یا همان مجموعههای تلویزیونی از اهمیت و حساسیت خاصی برخوردار است. سریالهایی که هر چند وقت یکبار به نوعی آغاز میشوند و یا موفق میشوند عده بسیاری را به دنبال خود بکشانند و یا با عده قلیلی بیننده به آرامی به اتمام میرسند.
آنچه واضح و مشخص است، نقش این مجموعهها در بسیاری از موارد، بیشتر از سایر برنامهها است. لذا موضوع و نوع پرداختن به مسائل مختلف در این قسمت در خور توجه بسیار است و از این طریق میتوان پیامهای بسیار مهمی را به مخاطب عرضه کرد. اینکه این پیامها تحت چه شرایطی و چطور عرضه شوند نکته بسیار مهمی است که شاید کمتر محسوس باشد. شاید بهتر باشد برای دقیقتر شدن مطلب به ذکر مثالی بپردازیم والبته در حال حاضر شاید بهترین شاهد مثال، سریال «نرگس» باشد.
مجموعهای90قسمتی که حدود یک ماه پیش به اتمام رسید. در حین پخش و پس از اتمام این مجموعه مطالب بسیاری بیان شد که به صورت انتقاد و پیشنهاد مطرح گردید. اما در اینجا قصد نداریم به بیان انتقاد یا ارائه نظریه ای بپردازیم.بلکه تنها به ذکر چند سئوال که بدون پاسخ مانده است،می پردازیم.
مجموعه «نرگس» به دلایل مختلف مورد علاقه مخاطبین واقع شد. طبیعتاً فوت « پوپک گلدره »، که ایفاگر نقش مهمی در داستان بود در همان ابتدا جذابیت خاصی برای بیننده داشت که نرگس را ببیند و سعی کند به این مسئله فکر نکند که «پوپک» اکنون زنده نیست. نکته دوم جمع بودن کلکلسیونی از بازیگران خوب و قوی در این مجموعه بود که بازی خوب همه آنها به گونهای بود که این حس را به مخاطب القاء میکرد که تمام این اتفاقات واقعی است و این نشان دهنده قدرت کارگردان و توانایی بازیگران این مجموعه بود، که با هنرمندی خود مسائل روزمره و تکراری را طوری نمایش دادند که مخاطب را به دنبال حوادث بکشانند و احساسی در او ایجاد کنند که هرگز نتواند از دیدن حتی یک قسمت سریال هم چشم پوشی کند.
و این گونه است که تلویزیون در بسیاری از موارد ماهیت وسیلهای را دارد که اصولاً بیش از آنکه به بررسی مفاد و محتوای یک اندیشه بپردازد، به آرامی آن را حذف میکند و بیشتر توقعات و پذیرشهای نیروی جاذبه بصری را برآورده میسازد. به طوریکه ما را مجبور میکند ساعتها در برابر آن بنشینیم و خیره بنگریم که تا کجا ما را با خود خواهد برد و «نرگس» دقیقاً این مسئله را عملی کرد و این همان داستان تکراری است که در خراب آباد فرهنگ و هنر ادامه دارد. واقعاً ما در «نرگس» چه چیزی را دیدیم. کاراکترهایی که دور هم جمع شدهاند، گویا جمع اضداد را تشکیل دادهاند و اتفاقاتی را سرهم میکنند که در دنیا فقط یک جا ممکن است رخ دهد و آنهم در این سریال است و به این ترتیب، یک نوع عطش سیری ناپذیر در مردمی ایجاد میکند که مشتاقانه بدبختیها را دنبال میکنند که ثمره آن تنها اعصاب خرد و مهمتر از آن نادیده گرفتن شعور مخاطب است، که البته احترام به این نکته را همه رسماً اعلام میکنند.
واقعاً در «نرگس» چه دیدیم؟ حتی یک قسمت از این سریال نقطه روشن و بدون دلهره نداشت. آنچه دیده شد سراسر بدبختی بود. جالب اینجاست که شخصیت مثبت داستان هم آنقدر مصنوعی بود که در بسیاری از موارد نفرت را در مخاطب ایجاد کرد و مخاطب ترجیح میداد با نسرین همراهی کند. هر چند در این زمینه حرف بسیار است امّا نکتهای که به نظر مهم میرسد این است که ما واقعاً از دیدن این مجموعه چه چیز را باید یاد میگرفتیم.
اینکه خوبی حسن است و بدی قبح. اینکه آشنایی قبل از ازدواج خوب است یا بد. اینکه یاد بگیریم مدام دورغ بگوییم تا بهتر کارمان را جلو ببریم.
در اینجا فقط یک سوال وجود دارد که دوست دارم از تمامی سازندگان مجموعههای تلویزیونی که تاکنون مجموعههای مختلفی را تولید کردهاند و یا قصد این کار را دارند بپرسم. آیا برای نقد و ارزیابی یک فرهنگ میبایست آنچه را که همان فرهنگ برای آن احترام و اعتبار و اهمیت قائل است ،ملاک قرارداد یا روزمرگی های آشکار و عوام زدگیهای مشهود آن را؟
همیشه گفته شده که در این نوع مجموعهها تابلوهای گوناگون از چالشها و مسائل و پیچشهای تودرتوی زندگی ترسیم شده است.
آیا با به تصویر کشیدن تناقصها و زشتیها و بدیها قرار است به خوبیها برسیم؟
تلویزیون وسیلهای است که شعاع تاثیر آن تمامی شاخهها و موضوعات وجدان و شعور و آگاهیهای عامه را در برمیگیرد و همه مردم به مناسبتهای بیشمار در برابر آن قرار میگیرند و به این خاطر است که تلویزیون بازتابی قوی نسبت به مجموعه فرهنگ دارد.
ما متوجه نیستیم که واقعیتی را که ابزار ارتباط جمعی به ما منتقل میکنند تا چه حد و کیفیتی در جهانبینی ما تاثیرگذار هستند. چرا که اگر این واقعیت را باور داشتیم آنگاه برای نمایش دادن خوبیها به شکل مناسب و درست و در عین حال جذاب و دوست داشتنی، بیشتر تلاش میکردیم.
شاید بیان این نکته خالی از لطف نباشد که در حین پخش مجموعه «نرگس» مجموعه «قصههای جزیره» مجدداً پخش میشد.
بهطور اتفاقی 2 یا 3 قسمت این مجموعه را به دقت تماشا کردم و بسیار افسوس خوردم. چرا که دیدم همه آنچه در این سریال خارجی نشان داده میشود مجموعهای از غم و شادی، خوبی و بدی و ... است. شاید مقایسه این 2 مجموعه چندان درست نباشد امّا آنچه به نظرم رسید این بود که حس کردم نشانههای زیادی از تعالیم دین اسلام ، در مجموعهای که تولید مسیحیان بود دیده می شد. نشانههایی از صداقت، یکرنگی، دروغ نگفتن، قناعت، محبت و ... آیا ما با داشتن این همه سرچشمه و منابع غنی دینی و فرهنگی نمیتوانیم مجموعهای غنی و فرهنگ ساز به مخاطبینمان ارائه دهیم؟ آیا تنها با نشان دادن مظاهر مختلف ضد ارزشی ،قرار است ارزشها را باور کنیم؟آیا با دیدن دروغ،عدم رعایت اصول خانوادگی،پنهان کاری،بی توجهی به حریم پدر ومادر،همسر دوم داشتن و....قرار است یاد بگیریم که چطور رفتار کنیم؟...
هرچند شاید هیچ گاه پاسخی در این مورد دریافت نکنیم و باز هم ببینیم که این حکایت همیشگی به صورت های متنوع دیگر،ادامه دارد.اما حسرت و اندوه قرار گرفتن در این مسیر،چیزی نیست که بتوان به سادگی آنرا فراموش کرد.
همچنان امیدواریم تا شاهد پخش برنامههایی از رسانه ملی باشیم که در خور شعور و فرهنگ متعالی ما باشد و بهترین مطالب را از این کانون هدایت معرفتشناسی،دریافت کنیم.
موسسه تبیان
فاطمه ناظم زاده
منابع:
1- کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی، نوشته نیل پستمن، ترجمه دکتر صادق طباطبایی
2- سایت بازتاب. 22/6/1385 کد خبر: 48023
3- روزنامه شرق. دوشنبه 23مرداد 1385. سال سوم. شماره 833