صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 120460
تعداد نوشته ها : 70
تعداد نظرات : 37
Rss
طراح قالب
حمید رضا علیخانی

بهترین ها

  

 بهترین دین (اسلام) بهترین کتاب(قرآن)بهترین پیامبر(محمد(ص) )

 

بهترین کلام(لااله الاالله)بهترین بانگ(تکبیر) بهترین سوره(محمد)

بهترین بت شکن(ابراهیم)بهترینپدر(ابراهیم)بهترین پسر(اسماعیل)

بهترین میزان(علی (ع) ) بهترین  شمشیر(ذوالفقار)بهترین شب(قدر)

بهترین زن(زهرا (س) )بهترین وار(حسین (ع) )بهترین روز(عاشورا)

  بهترین خواهر(زینب (س) )بهترین جوان(علی اکبر)بهترین کودک  (علی اصغر) بهترین پیر(حبیب بن مظاهر) بهترین زندانی(موسی بن  جعفر (ع) )بهترین دوست( کتاب)بهتریننقطه(آغاز)بهترین خانه(کعبه) بهترین دارو(وجدان)بهترین دعا(عاقبت  به خیری)......             
سه شنبه اول 2 1388

ده مورد زیر شاید امروز اهمیت داشته باشند ولی ده سال دیگر آنها را حتی به یاد هم نخواهید آورید:

 

۱- غلط املایی در پستی که نوشتید!

 

۲- بی ادبی که امروز تو خیابون موقع رانندگی بهتان فحش داد!

 

۳- لنگه جورابی که وقتی مادر زن تان آمد روی دسته صندلی آشپزخانه بود!

 

۴- خروجی ای که توی اتوبان رد کردید!

 

۵- کتاب هایی که سه روز دیر به کتابخانه پس دادید!

 

۶- رفتن برق وقتی داشتید برنامه مورد علاقه تان را تماشا می کردید!

 

۷- کامنتی که زیر پست درد دل های شما داشتن «وب خوب» را به شما یادآوری می کند و درخواست تبادل لینک می کند!

 

۸- هزار تومان اضافه ای که اشتباهی به راننده تاکسی دادید!

 

۹- بچه ای که بهتان زبان درازی کرد!

 

۱۰- خراشی که موقع اصلاح روی صورت تان افتاد!

 

حالا مواردی را بخوانید که ده سال دیگر از اینکه امروز یا این روز ها آنها را انجام داده اید خیلی خوشحال خواهید شد:

 

۱- نوشتن ایده ها و هدف های تان!

 

۲- کار کردن در ساعاتی از روز که بیشترین انرژی و کارایی را دارید!

 

۳- گفتن «دوستت دارم» به همسر و فرزندانتان!

 

۴- خوردن کلی میوه و سبزیجات!

 

۵- نیم ساعت پیاده روی ، طلوع آفتاب ، هوای صبح ، ورزش!

 

۶- زود بیدار شدن برای کار کردن روی چیزی که واقعآ برای تان مهم است!

 

۷- وقت گذاشتن برای یاد گرفتن یک حرفه تازه یا به روز کردن اطلاعات فعلی تان!

 

۸- وقت گذاشتن برای خودتان ، برای فکر کردن ، برای آرامش!

 

۹- دادن یک تست کامل پزشکی!

 ۱۰- ترک یک عادت بد! ، ترک سیگار!
سه شنبه اول 2 1388

آیا می دانید چرا پیروان اهل بیت را شیعه می نامند؟!!

 

این سوال بسیار مهمی است که دانستن آن برای همه ی ما که خود را شیعه می نامیم  ضروری است. امام صادق علیه السلام رئیس مکتب جعفری در روایتی شریف پاسخ این پرسش را بیان فرموده اند.

 

که من آن را برای شما می گویم: روزی یکی از دوستان امام به نام مفضل می پرسد: شما قبل از خلقت آسمان و زمین کجا بودید؟ امام می فرماید ما نوری بودیم که خدا را تسبیح و تقدیس می کردیم تا اینکه خداوند ملائکه را آفرید و به آنها نیز فرمان تسبیح داد ولی آنها گفتند که ما نمی دانیم، آنجا بود که به دستور خدا، ملائکه از ما تسبیح را آموختند. باید بدانی که پیروان ما از شعاع آن نور آفریده شده‌اند و به همین خاطر است که به آنان شیعه نامیده شده‌اند ...

 

پس قدر خودت را بدان و بدان که این فقط یک اسم نیست که رسم حقیقی توست و هر کسی توفیق آن را نخواهد یافت.

 

و چه چیزی بهتر از این که این نور درونی را چراغی در این تاریکنای زندگی کنی تا رسیدن به خانه دوست که هرچه هست هموست! که اگر چنین نکنی قدر خود را نشناخته ای.

 

متن روایت

 عن المفضل قال: قلت لمولانا الصادق علیه السلام: ما کنتم قبل أن یخلق الله السماوات والأرض. قال: کنا أنوارا نسبح الله تعالى ونقدسه حتى خلق الله الملائکة فقال لهم الله عز وجل: سبحوا. فقالت: أی ربنا لا علم لنا، فقال لنا: سبحوا فسبحنا فسبحت الملائکة بتسبیحنا، ألا إنا خلقنا أنوارا وخلقت شیعتنا من شعاع ذلک النور فلذلک سمیت شیعة، فإذا کان یوم القیامة التحقت السفلى بالعلیا، ثم قرب ما بین أصبعیه؛  
جمعه بیست و یکم 1 1388
گل واژه های ناب وپرمعنای زندگی 


پر معنی ترین کلمه "ما" است
آن را بکار ببندیم



عمیق ترین کلمه "عشق" است
به آن ارج بنهیم



بی رحم ترین کلمه "تنفر" است
آن را از بین ببریم



سرکش ترین کلمه "هوس" است
با آن بازی نکنیم



خود خواهانه ترین کلمه "من" است
از آن حذر کنیم



ناپایدارترین کلمه "خشم" است
آن را فرو ببریم



بازدارترین کلمه "ترس" است
با آن مقابله کنیم



با نشاط ترین کلمه "کار" است
به آن بپردازیم



پوچ ترین کلمه "طمع" است
آن را در خود بکشیم



سازنده ترین کلمه "صبر" است
برای داشتنش باید دعا کنیم



روشن ترین کلمه "امید" است
به آن امیدوار باشیم



ضعیف ترین کلمه "حسرت" است
توجهی به آن نداشته باشیم



تواناترین کلمه "دانش" است
آن را فراگیریم



محکم ترین کلمه "پشتکار" است
ایکاش آن را داشته باشیم



سمی ترین کلمه "غرور" است
باید در خود بشکنیمش



سست ترین کلمه "شانس" است
به امید آن نباشیم



شایع ترین کلمه "شهرت" است
دنباله رو آن نباشیم



لطیف ترین کلمه "لبخند" است
آن را همیشه حفظ کنیم



حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت" است
از آن فاصله بگیریم



ضروری ترین کلمه "تفاهم" است
سعی کنیم آن را ایجاد کنم



سالم ترین کلمه "سلامتی" است
به آن اهمیت بدهیم


اصلی ترین کلمه "اطمینان" است
به آن اعتماد کنیم



بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی" است
مراقب آن باشیم


دوستانه ترین کلمه "رفاقت" است
از آن سوء استفاده نکنیم



زیباترین کلمه "راستی" است
با آن روراست باشیم



زشت ترین کلمه "دورویی" است
یک رنگ باشیم


ویرانگرترین کلمه "تمسخر" است
دوست داری با تو چنین کنند؟



موقرترین کلمه "احترام" است
برایش ارزش قایل شویم



آرام ترین کلمه "آرامش" است
امید داشته باشیم تا به آن برسیم



عاقلانه ترین کلمه "احتیاط" است
حواسمان را جمع کنیم



دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت" است
اجازه ندهیم مانع پیشرفتمان بشود



سخت ترین کلمه "غیرممکن" است
باور کنیم که وجود ندارد



مخرب ترین کلمه "شتابزدگی" است
مواظب پل های پشت سرمان باشیم



تاریک ترین کلمه "نادانی" است
آن را با نور علم روشن کنیم



کشنده ترین کلمه "اضطراب" است
آن را نادیده بگیریم



صبورترین کلمه "انتظار" است
منتظرش باشیم


بی ارزش ترین کلمه "انتقام" است
بگذاریم و بگذریم
 


ارزشمندترین کلمه "بخشش" است
سعی خودمان را بکنیم


قشنگ ترین کلمه "خوشروئی" است
راز زیبائی در آن نهفته است


تمیزترین کلمه "پاکیزگی" است
رعایت آن اصلا سخت نیست


رساترین کلمه "وفاداری" است
چه خوب است سر عهدمان بمانیم


تنهاترین کلمه "گوشه گیری" است
بدانیم که همیشه جمع بهتر از فرد بوده
 


محرک ترین کلمه "هدفمندی" است
زندگی بدون هدف، واهی پیمودن است
 


و هــدفمنــدتـرین کلــمه "موفقیت"است
پس همه با هم پیش به سوی موفقیت
چهارشنبه نوزدهم 1 1388
به سلامتی همه  

به سلامتیِ درخت!
 نه به خاطرِ میوه‌ش،
 به خاطرِ سایه‌ش 
 


به سلامتیِ دیوار!
 نه به خاطرِ بلندیش،
 واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم رو خالی نمی‌کنه.
 


به سلامتیِ دریا !
 نه به خاطرِ بزرگیش،
 واسه یک ‌رنگیش 
 


به سلامتیِ سایه !

 که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره 
 


به سلامتیِ پرچم ایران !
که  سه  ‌رنگه 
 


                                        تخم‌مرغ !
                                      که  دو  رنگه
 


رفیق !
 که یه  ‌رنگه 
 

 


به سلامتیِ همه اونایی
که
 دوسشون داریم و نمی‌دونن،
 دوسمون دارن و نمی‌دونیم 
 


 به سلامتیِ زنجیر !
 نه به خاطر اینکه درازه،
 به خاطر اینکه به هم پیوستس 
 

   
به سلامتیِ کرم خاکی !
نه به خاطر کرم ‌بودنش،
 به خاطر خاکی ‌بودنش
 


به سلامتیِ پل عابر پیاده !
 که هم مردا از روش رد می‌شن هم نامردا 

 


 به سلامتیِ برف !
 که هم روش سفیده هم توش 
 


می‌خوریم به سلامتیِ گاو
 که نمی‌گه من،
 می‌گه ما 
 


 می‌خوریم به سلامتیِ اون که
 همیشه راستشو می‌گه 
 


 به سلامتیِ بیل !
 که هرچه ‌قدر بره تو خاک،
 بازم برّاق‌تر می‌شه 
 


به سلامتیِ دریا !
 که قربونیاشو پس می‌آره.
 


                           به سلامتیِ سرنوشت !
                         که نمی‌شه اونو از سر نوشت 
دوشنبه دهم 1 1388

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.

می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.


گفتم: خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم. سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.


خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند.


گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.

گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.


خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.


گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.

گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز.
دوشنبه دهم 1 1388

به نام خدا 

 

بعضی وقتا از خودم می پرسم: مگه من چه گناهی کردم که خداوندچینین مشکلی سر راه من قرار داد ؟

 

 برای پاسخ به این سوال یک مثال جالب می زنم :

 

 یک روز دختری که از درس جبر نمره نیاورده بود، قلبش

 

 شکسته شده بود و بهترین دوستش هم او را ترک کرده

 

 بوده به مادرش گفت : همش اتفاق های بد می افته !

 

 مادر که در حال کیک پختن بود از او پرسید که آیا کیک دوست دارد ؟

 

 و دخترک جواب داد : البته من عاشق دست پخت شما هستم !

 

 مادر مقداری روغن مخصوص شیرینی پزی به او داددخترک گفت :اه...! حالم را به هم می زنه !

 

  

مادر تخم مرغ خام پیشنهاد کرد ،و دختر گفت : از بوش متنفرم !

 

 این بار مادر رو به او کرد و پرسید: با کمی آرد چطوری ؟

و دختر پاسخ داد که از آن همه بدش می آید .

 

 مادر با چهر ای مهربان و متین رو به دخترش کرد و گفت : بله شاید مهمه اینها به تنهای   به نظرت بد بیایند ولی

 

وقتی آنها را به اندزه و شیوه مناسب با هم مخلوط کنی یک کیک  خیلی خوشمزه خواهی داشت .

 

 

 خداوند نیز این چنین عمل می کند .ما خیلی وقتها از پیشامدهای ناگوار از پروردگارمان

 

 

 شکایت می کنیم در حالی که فقط اومی داندکه این

 

موقعیت ها برای آمادگی در مراحل بعدی زندگی لازم است  و منتهی به خیر می شوند .

 

 باید به خداوند توکل کرد و اطمینان داشت که همه این 

موقعیت های به ظاهر نا خوشایند معجزه می آفرینند.

  مطمئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد

 

چون در هر بهار برایت گل می فرستدوهر روز صبح آفتاب را به  تو هدیه می کند .

 

 پروردگار هستی با اینکه می تواند در هر جای از دنیاباشد قلب تو رت انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت

 

بخواهی چیزی بگویی گوش می کند .

 

 

و تو باید صبور باشی و این مراحل را طی کنی

 

 سلامت و شاد و موفق باشید  در پناه عنایت خداوند 

دوشنبه دهم 1 1388
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟


خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و  بدون ترس برای آینده آماده شو.


ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز .


شک هایت را باور نکن و  هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید


مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر


مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی


کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را


بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران... زلال که باشى، آسمان در توست


نلسون ماندلا 
دوشنبه دهم 1 1388
خدایا دوستت دارم 

خدارا دوست دارم چون: باهرuser name که باشم منوconnect میکنه.

 

خدارادوست دارم چون: تا خودم نخوام منو D.Cنمی کنه.

 

 

خدارادوست دارم چون: با یه deleteهر چی گناه کردم پاک می کنه.

 

 

خدارادوست دارم برای : این همه friend که برام add می کنه.

 

 

خدارادوست دارم برای: این همهWall paper که up date می کنه.

 

 

خدارادوست دارم چون : با اینکه بدم ولی منوBoot نمی کنه.

 

 خدارادست دارم چون : همه چیز می دونه ولی send to allنمی کنه.  خدایا دوستت دارم. 
شنبه هشتم 1 1388

من وتو وقتی با همیم دو نفریم

 

ولی وقتی ازهم جدا می شیم چهار نفرمی شیم

 

 تو وخاطره هات منو وتنها یی هام.
شنبه هشتم 1 1388
X