مرگ آن لاله سرخ
كفن خنده به روي لب بود
گرد آن آينه ها
شبح فاجعه اي در شب بود
مردن شاپركا
كشتن قاصدكا
خبر از شومي كاري ميداد
نفسش نالهي غم سَر ميداد
آشيان رو به خرابي ميرفت
تن پوسيده گواهي ميداد
او به اين حرف نمي انديشيد
كه كفن بايد برد و نفس بايد داد
و به جاي همه بودنها همه ديدنها
لحظه ها مانده به ياد
شكوه انديشه مردن در اوست
همه هستي او رفته به باد
مردن شاپركا
كشتن قاصدكا
او سراسيمه بدنبال تلافي ميرفت
به دلش زخم قدمهاي تجاوز مانده
او نداند كه پي مردن خود
مي كشد هر چه اصالت باقيست
مردن شاپركا
كشتن قاصدكا
بد جوری دیوونتم من
فکر نکن این اعترافه
همیشه نبودن تو کرده این دل و کلافه
می دونم فرقی نداره
واست عاشق بودن من
می دونم واست یکی شد بودن و نبودن من
من که آسمون نبودم
اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلم رو به خدا اون بی گناهه
گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب پر شکوه قدر ای سپیده برگردی
هزار بیت فرج نذر می کنم شاید
به دفتر غزلم ای سپیده برگردی
زمان آن نرسیده کرامتی بکنی؟
قدم به خانه گذاری . به دیده برگردی
مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی
به شهر سبزترین آفریده برگردی
گمان کنم که زمانش ... گمان کنم که حال
که پلک شاعری من پریده برگردی
نگاه کن به خدا. که زندگی تنهاست
قبول کن که زمانش رسیده برگردی
گر چه دوری ز برم همسفر جان منی قطره اشکی و در دیده گریان منی
این مپندار که یادت برود از نظرم خاطرت جمع که در قلب پریشان منی
تقدیم به تمام دوستان آهسته
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می کنم از پنجره سر
افسوس که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
زیر باران تند دلتنگی . چتر احساس کوچکی دارم ...
با همین واژه های تکراری قصد اعجاز می کنم گاهی
در هوایی که تا ابد آبی است . فکر پرواز می کنم گاهی
می شوم یک کبوتر عاشق . آسمان را بهانه می سازم
تا به سمت تغزل و احساس . بال و پر باز می کنم گاهی
می خورد سنگی از قضا وقتی . بر پر ناتوان احساسم
روی دل را به رسم دیرینه سوی شیراز می کنم گاهی
از کلام بهاری حافظ . میوه ای نوبرانه می چینم
رازهای نهفته خود را . باوی ابراز می کنم گاهی
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای . دور اجاقی ساده بود
شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردیم به شوق آشتی
عشق ها هم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
زنده یاد امین پور
لبخند تو خلاصه خوبی هاست
لختی بخند خنده گل زیباست
پیشانیت تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست
در چشمت از حضور کبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم زیباست
رنگین کمان عشق اهورایی
از پشت شیشه دل تو پیداست
تو امتداد کوثر جوشانی
سرچشمه تو سوره سوره اعطیناست
فریاد تو تلاطم یک طوفان
آرا مشت تلاوت یک دریاست
با ما بدون فاصله صحبت کن
ای آنکه ارتفاع تو دور از ماست
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ....
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
مگذار قند من که به یغما برد مگس
طوطی من که به شکرستان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نا مهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
دیوان حافظی تو . و دیوانه تو من
اما پری به دیدن دیوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ای است
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی
عیش دل شکسته عزا می کنی چرا
عیدم تویی که من به تو قربان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
سلام به همه دوستان گلم بابت این تایپیک پایین ببخشید من مرتب نوشته بودم تو باکس نوشته اما موقعی که تو وبلاگ آمد به هم ریخت و هر کار کردم درست نشد اما شما با نگاههای زیباتون درست بخونینش باز هم ببخشید...
منتظر نظرات پر محبتتون ...*آهسته بیا*...