چشمان منتظر
چشمانم براه است.سال هاست که بی توام ودر سکوت
یاد تو را می خوانم .بدون تو چکنم؟.چگونه چشمانم را راضی کنم که دیگر تو را نخواهند دید؟
چگونه از غم چشمانم بکاهم؟ چگونه لب هایی که همیشه به امید
دیدنت تبسم بر لب داشت این بار بدون بودن تو خود را به خنده بگشایند؟
پاهایم دیگر استوار نیست پاهایی که پا به پای تو میدویدند.
همه اش به دنبال راهی میگردم که حتی در انتهایش تو باشی.
کاش تو بودی. شب ها را با یادت گذراندم .
اما امشب دیگر شب آخر است .
از وقتی که ماه در می آید تا وقتی که جایش را به خورشید
می دهد ,چشمانم دوخته به در بیدارم.
ولی امشب جور دیگریست .حس دیگری دارم .می دانم که تو می آیی
و مرا با خود خواهی برد.
صمیمانه واز ته قلبم می گویم:
با تمام وجود دوستت دارم...
نظر ندی خیلی بی وفای
جای من و تو در این منزل ویرانه نیست مثل من اینجا کسی بی کس و بیگانه نیست
تا که دلت مامن دیو و دد و اژدهــــاست غیر تباهی کسی ساکن این خـــــانه نیست
بلبل از گل جدا مرده در اینجا رهــــــــا شمع خموشــــــم دگر همدم پروانه نیست
خسرو شیرین سخــــن روح ندارد به تن لیلی گلگون کفن محـــــــرم دیوانه نیست
زلف گره گیر یار گم شده در خاک وخار آینه و شانه هست گیـسوی بر شانه نیست
دیده همه گریـــــه و سینه همه آتش است زندگی ام مردن است تا دم جانانـه نیست
تو که حیـــــــــــرون منو تنها گذاری ندونی تــــــــــــــــافلک افغان من بی
ته لاله کوهســاری مو گل جو مو دور افتاده خارم ته سمن بو
چرا سرگشته هر کوه و دشتم بنـــــــــازم قامتت آخر ته ام گو
ز خون پاک تو صحراست رنگین همه یـــــاران یکدل زار و غمگین
کجـــــــــــا رفتی تو ای آرام جانم به دوشم چون کشم این بار سنگین
به نعش غرق خونم باز جان ده به کوه و دشت و هامونم امان ده
امان از محنت و داد از غریبی به چشمان راه جیحونم نشان ده
خدایا عمر مو دیــــــگر تمومه خورم غم پس چرا یارم نیومه
کفن خونین سوار اسب چوبین ولی بــــاز ای خدا او آرزومه
به خــــاک مو اگر روزی بیایی که عقده روح رنجورم گشایی
بپاشون آبی از گوشه دو چشمت که گرد از گور تاریکم زدایی
شو و مو در بیــــابون یاد خونه خدایـــا دردمو یــــــــارم ندونه
شو تاریک و یخبندون و چشمی که اشکش سوی دریاها روونه
قهر
نگه دار به سوی من چه می کنی ؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریبها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو برو به سوی او مرا چه غم
تو آفتابی او زمین من آسمان
بر او بتاب ز آن که من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
برو بتاب ز آنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
اگر به سویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال تو
فلسفه دوستی:
من نمی دانم فلسفه دوستی ما انسان ها با
یکدیگر چیست؟
شاید...!
ما انسان ها با هم دوست می شویم تا
یکدیگر را در رسیدن به کمال کمک کنیم.
با هم دوست می شویم تا طرف مقابل مان
را شاد کنیم
و
خودمان هم نشاط را مزه مزه کنیم.
دوست می شویم تا تنهایی یکدیگر را فراری
دهیم به سمت ابد.
ما...
من نمی دانم فلسفه دوستی من و تو چیست؟
من مدام فقط باید به نبودنت فکر کنم!
مزه تنهایی گرفته تمام وجودم را!
دیگر نمی دانم شادی چه طعمی دارد!
من هر روزم را با تکرار عبارت های تاکیدی
ومثبت شروع می کنم.
یک احساس خوبی در رگ هایم وول
می خورد با این کار.
اما... فقط کافی است به خلا نبودنت
فکر کنم.
دیگر خبری از آن احساس خوشاین نیست که نیست!
...
لطفا فلسفه دوستی بین خودمان را برای
من تعریف کن؟! لطفاً!
تو چجوری می توانی بدون من زندگی
کنی!
تویی که سه قرن پیش می گفتی "دوستت
دارم".
تویی که با مهربانی هایت به من خاطر نشان
می کردی که برایت ارزش دارم.
حالا فلسفه این تنهایی و دلتنگی و ...چیست؟
این فقدان خواسته یا ناخواسته را ترجمه
کن برایم، شاید خمودگی دست از سرم بردارد.
من این شهر شلوغ غربت زده را نمی خواهم.
این پله های روز افزون پیشرفت را دوست
ندارم.
دارم با پرنده ها و درخت ها بیگانه می شوم!
این بیگانگی بزرگ ترین فاجعه زندگی من
است (البته، بعد از فاجعه کوچ کردن تو!)
کاشکی دیر نشود!
کاشکی جنون دست از سر نوشته های من
بردارد، کاشکی!
دلم برای سلام های خوش طعمت تنگ
شده، عزیز روزهای زندگی!
دلم برایت تنگ شده، عزیزی که به من
تکرار جمله "دوستت دارم" را آموختی!
چرا مرا نجات نمی دهی از این همه
دغدغه؟!!
می بینی؟!سطر به سطر نوشته هایم لهجه
دلتنگی شدید، به خود گرفته اند؟!!
راستی! این نوشته ها را هنوز می خوانی؟!
اگر پاسخت "آری"ست، کاری بکن که
فلسفه دوستی، زیبا ترین فلسفه زندگی مان بشود!!
قشنگترین عشق
مجنون را به محکمه عدل بردند و گفتند:توبه کن
گقت:خدایا عاشقم ** عاشق ترم کن
تو بارون که رفتی شبم زیر و رو شدیه بغض شکسته رفیق گلوم شدتو بارون که رفتی دل باغچه پژمردتمام وجودم توی اینه خط خوردهنوز وقتی بارون تو کوچه می بارهدلم غصه داره دلم بی قرارهنه شب عاشقانه است نه رویا قشنگهدلم بی تو خونه دلم بی تو تنگهیه شب زیر بازون که چشمم به راههمی بینم که کوچه پر نور ماههتو ماهه منی که تو بارون رسیدی
امید منی تو شب نا امیدی
عشق چیست؟ عشق یعنی یک سلام و یک درود
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه
ده دستات و به من تا باورم شه پیشمی
می دونم خوب می دونی تو تار و پود و ریشمی
تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من
چرا من نگذرم از یه پوست و خون به اسم تن
تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم
ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم
نمی دونم چی بگم که باورت شه جونمی
توی این کابوس درد رویای مهربونمی
می دونی با تو پرم از شعر و ستاره
می دونی بی تو لحظه حرمتی نداره
می دونی در تو این خدا بوده که تونسته گل عشق و بکاره
وقتی حتی پیشمی دلم بات تنگ میشه باز
عشق تو تو لحظه هام خاطره ساز و قصه ساز
به جون خودت که بی تو از نفس هم سیر می شم
نمی دونم چی می شه بدجوری گوشه گیر می شم
ممنونم که بچه بازی هامو طاقت می کنی
هر چقدر بد می شم اما تو نجابت می کنی
هر کجای دنیا باشم با منی و در منی
نگران حال و روزم بیشتر از خود منی
می دونی با تو پرم از شعر و ستاره
می دونی بی تو لحظه حرمتی نداره
می دونی در تو این خدا بوده که تونسته گل عشق و بکاره
... می دونی با تو ...
... می دونی بی تو ...
... می دونی در تو ...
دل تنگی هات رو بردار به روی قلبم بذار
دل تنگی هات رو بردار به روی قلبم بذار
تکیه بده به شونم تو این مسیر دشوار
اگه منو نمی خوای حرف دلم رو گوش کن
فقط برای یک بار بعدش خدانگهدار
بعدش خدانگهدار ...
تنهایی خیلی سخته وقتی چشام براهه
وقتی که شب سیاهه وقتی بدون ماهه
تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم
تنها می مونه دستم با این دل شکستم
دل تنگی هامو بردار پیش خودت نگه دار
هر وقت که تنها شدی منو به یادت بیار
داری می ری نمی خوام وقت تو رو بگیرم
این حرف آخر من دوست دارم
... دوست دارم ...
... می میرم ...
تنهایی خیلی درده اگه نیای تو خوابم
وقتی تو اضطرابم تو هم ندی جوابم
تنهایی خیلی سرده وقتی پیشم نباشی
آتیشم نباشی بیدار می شم نباشی
تنهایی خیلی سردمه ...
حالا که می خوام بمونی شعر رفتن رو می خونی
دارم از چشات می خونم باورش سخته هنوزم
تو نباشی توی شعرهام من دیگه از کی بخونم
حالا که می خوام بمونی شعر رفتن رو می خونی
قلب من عاشق ترینه این رو از چشام می خونی
... دست تو تو دست من بود ...
... نمی دونم کی تو رو ازم گرفت ...
... نمی دونم که کدوم نگاه شوم ...
...قصه ی جدایی رو برام نوشت ...
حالا که می خوام بمونی شعر رفتن رو می خونی
قلب من عاشق ترینه اینو از چشام می خونی
فراموش شده
مثه برگی خشک و تنها روی شاخه موندم اینجا
... می ترسم ...
توی چنگ وحشی باد برم از خاطر و از یاد
... بپوسم ...
همه ی روزهای من قصه ی بودن من
توی آینه ی دلم مثه شب سیاه و سرده
...مثه ابرها رنگ درده ...
تو شتاب لحظه ها من با خودم یکه و تنهام
... می دونم ...
تو سراب این افق تا سفر نهایت اینجا
... می مونم ...
همه ی روزهای من قصه ی بودن من
توی آینه ی دلم مثه شب سیاه و یرده
... مثه ابرها رنگ درده ...
مثه یه غروب تنها که می شینه پشت ابرها
... یه سکوت بی پناهم ...
توی این بیهودگی ها لحظه ها رو می شمارم
... انتظار هر نگاهم ...
عشق من بمون
عشق من بمون دل واپسم نذار
بی تو نمی گذره این روز و روزگار
من با تو دل خوشم وقتی کنارمی
وقتی تو یارمی دار و ندارمی
... عشق من بمون ...
... بمون ...
عشق من بمون باز با من بخون
این ترانه ی پاک و مهربون
من با تو دل خوشم وقتی کنارمی
وقتی تو یارمی دار و ندارمی
می دونم نیستس سر پیمونت
می دونم عشقم شده زندونت
عشق من بمون دلواپسم نذار
بی تو نمی گذره این روز و روزگار
... عشق من بمون ...
... بمون ...
یه روزی فکر میکردم بدون تو میمیرم
پیش خودت میگفتی تو چنگ تو اسیرم
یه روزی فکر میکردم کنار تو میمونم
تا دنیا دنیا باشه از عشق تو میخونم
یه روزی فکر میکردم برام خیلی عزیزی
اگه یه روز نباشی دل رو به هم میریزی
یه روزی فکر میکردم صادق و باوفایی
اما حالا میبینم از این حرفا رهایی
برام دیگه مهم نیست عاشق من نباشی
فقط می خوام خیلی زود از پیش من جدا شی
فقط بدون که دیگه تو قلب من تو مردی
خیلی وقته میدونم قلبم و از یاد بردی
منم میخوام رها شم میخوام با تو نباشم
منم میخوام مثل تو با یکی آشنا شم
الان دیگه میفهمم که عشق تو سراب بود
خدا رو شکر تو قلبم هنوز یه قطره آب بود
خداحافظ عزیزم.حال دلت خرابه
تو دیگه هیچی نیستی عشقت مثل حبابه
|
|
|
|
|
16:18:30
عشق خود یک عذاب است اما محروم بودن از ان مرگ است عشق تنها مرضی است که بیمار از ان لذت میبرد عشق همراه عفت بسیار گرانبهاست انکه عشق میکارد اشک درو میکند
رابطه بین عشق و محبت و دوستیمرا کم ولی طولانی دوست بدار محبت نردبان تعالی است همانا محبت مایه خوشبختی انسان است احترام است که محبت در ازدواج را سبب میشود عشق واقعی پیوندیست که حتی مرگ هم قادر به جدایی ان نیست چه برسد به دوری عشق را بشناسیمهمیشه اولین عشق همراه کمی جهالت و مقدار زیادی کنجکاویست سعادت و خوشبختی ماست که مردم را به دوستی با ما مجبور می کند نیرومندترین عاطفه انسانی عشق است بطوری که در یک زمان روح جسم و اندیشه انسان را تحت سیطره و فرمان خود قرار میدهد نصیحتی در مورد عشقعشق همچون اتش اگر نباشد خانه سرد و تاریک خواهد بود و اگر بیجا و افسار گسیخته باشد خانمان سوز است با عشق اگر حیله کنی یقینا از تو گریزان خواهد شد
زیبایی عشق به سکوت است، نه به فریاد
بارا ن شدم...................باران شدم وچون اشکبر عشق تو باریدممن شمع وجودم را به مهر تو بخشیدم عاطفیمن گمان می کردم...........من گمان می کردمدوستی همچون سروی سرسبزچهار فصلش همه آراستگی استمن چه می دانستم هیبت باد زمستانی هستمن چه می دانستمسبزه می پژمرد از بی آبیمن چه می دانستمدل هر کس دل نیستقلب ها از آهن و سنگقلب ها بی خبر از عاطفه اند.عاطفیمن اینجا بس دلم تنگ است...........من اینجا بس دلم تنگ استو هر سازی که میبینم بد آهنگ استبیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟عاطفیگفتگوی آب و ماهی یه روز ماهی به آب گفت : تو نمی تونی اشکهای منو ببینی چون من توی آبم آب جواب داد: اما من می تونم اشک های تو رو حس کنم چون تو توی قلب منی عاطفیوقتی تو نیستی................. وقتی تو نیستی من هر کجا باشم دلم تنگ است چه فرقی می کندبی تو زمین یا آسمان امشب من و یک روح سرگردان و اقیانوسی از غربت کجایم می کشد این کشتی بی بادبان امشب عاطفیمن اشک هایم را.......... من اشک هایم رادر حلقه ی چشمم به اسارت می گیرمنطفه ی کوچک عشق را درون سینه به زنجیر می کشممنتظرمنتظرباز هم منتظر می نشینمتا در امتداد این خیابان سوت و کورصدای قدم های تودر بطن خاطرم طنین انداز شودشعرقوی سیاه
عاطفیدلم می خواهد..... دلم می خواهدبا بلند ترین فریاد صدا کنممی خواهم دیوانه وار تو را در افقهای لا جوردی جستجو کنمیا در میان شب بو های زیبا جای پاهایت را بوسه باران کنم می خواهم کوله بار خاکیم را بر دوش بیندازم و تا بی کران ها گریه کنمگفتنم بهانه ای است تا...... پر زنم به سویتعاطفیخلوتی با اسمون چته آسمون دوباره کم آوردی باز ستاره؟اشک نریز اخماتو وا کن به خدا فایده نداره می گن اشک اگه بریزی سبکت می کنه امااو نی که گذاشته رفته کی مارو به یادمیاره انقدر بارون می ریزی به تو شک می کنه مهتابکه دیشب بوده تابستون ولیکن امشب بهاره دلتو بزت به دریا تا بشی تنهای تنهایاشایدخدابخوادوبکنه بهت اشاره اگه اون یه کم دوست داشت بی خداحافظی نمی رفتدعا کن خدا تلافی سر قلبش در نیاره اگه بی وفا نبود که واسه تو عزیز نمی شداونی که بشکنه اما بمونه اون موقع یاره آسمون دیگه تموم کن گریه رو فقط دعا کن که خدای آسمونا هیچ روزی تنهاش نذاره عاطفی
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم ،تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم ،بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم ،اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است ... !!! تو ی زندگیم دنبال کسی نمی گردم که بتونه باهام زندگی کنه دنبال کسی می گردم که نتونه بدون من زندگی کنه