همیشه از نگاه تو با تو عبور میکنم
از اینکه عاشق توام حس غرور میکنم
دوباره با سلام تو تازه تازه می شوم
با نفس ساده تو غرق ترانه می شوم
با تو ستاره میشوم با تو ستاره می شوم
از سایه های ملتهب همیشه می گریختم
با رفتن تو هر نفس بغض دوباره می شوم
ناجی شام شوکران؛ با دل عاشقم بمان
به حرمت حضور تو چون تو یگانه میشوم
خانه به خانه دیدمت همچو فسانه دیدمت
با تو ستاره می شوم با تو ستاره میشوم و........
از خیابان میگذرم به این می اندیشم که چه کسانی قبل از من از همین پیاده رو گذشته اند و اینک به ابدیت پیوسته اند.
در آغوش مادر یا دست در دست محبوب گریان و خندان...
ناگهان دلم میگیرد من نیز از همین پیاده رو میگذرم و پس از من دیگری همین فکر به ذهنش خطور می کند که چه کسانی...
بی صبرانه به انتظار عوض کردن تایر ماشین هستم که پنچر شده...
نه از آنجا که آمده ام دل خوشی دارم نه به آنجا که می روم امیدواری دارم...
پس چرا هنوز بی صبرانه انتظار رفتن را میکشم؟
به کجا چنین شتابان گون از نسیم پرسید؟
غصه نخور مسافر اینجا با هم غریبیم از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم
فرقی نداره بیتو بهارمون به پاییز نمیبینی که شعرام همه شدن غم انگیز؟
غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست
غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت فدای برق ناز اون چشای قشنگت
غصه نخور مسافر بازم میای به زودی مارو بگو چه کردیم از وقتی تو نبودی
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره از دل تو میدونم هیچکی خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتیم تو ماه اسفند بهار تو برمیگردی چیزی نمونده بخند
غصه نخور مسافر تولد دوباره غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره
غصه نخور مسافر غصه کار گلا نیست سفر یه امتحانه به جون تو بلا نیست
غصه نخور مسافر تو خود آسمونی در آرزوی روزی که بیای و بمونی...
کبوترا همیشه به هم حرف صداقت ومعرفت میزنند ولی آدما هنوز هم لقبه بی معرفت رو به هم میدنند دلم گرفته وبرای تو می نویسم برای تو که خیلی عزیزی پیشم . آره حرف کبوتر همیشه حرف دل چون دونه هاش ترکیبی از محبته یادمه که روزی عشقه من بودی یادمه که روزی کناره من بودی حالا که دیگه نیستی باید به نبودنت عادت کنم حالا که دیگه رفتی باید رفتنت رو باور کنم
در میان خنده ها وگریه هایم همیشه کسی هست که ترانه هایم را تقدیمش کنم .ترانه ای خواهم ساخت و به چشمانش خواهم باخت .هر شب برای چشمانش ستاره ای از آسمان عشق میچینم وهر روز از نگاه خورشید سخن میگویم صدای او صدای آواز برگ های صنوبر است وقلب او همیشه در گهوارهی کوچک قلبم خواب است
همیشه عاشقه کسی باش که عاشقت باشه
تو امید منی بزار همه مردم بدونن
غم عشق تورو تو چشام بخونن
تو خورشید منی من ذره ای محتاج نورم
بیا گرمی بده به خون من اگر چه دورم
فقط یه روز ازت جدا میشم که توی گورم
برایت مرکبی از غرور ومحبت مهیا میکنم تا تکسوار
ساحل دریای بی انتهای عشقم گردی
اگر رفتی ومقصد گمشده را نیافتی
تو را به خدا سوگند می دهم
به کلبه ی کوچک قلبم باز گردی !
دیده به راه توام
هرگاه دلم هوای یک سبد محبت ناب میکند
هرگاه غم تماتم آینه وجودم را فرا می گیرد
هرگاه جغد شوم تنهایی در کوچه پس کوچه های زندگی ام
آواز مرگ سر میدهد
هرگاه یاس های باغچه ی دلم دستخوش طوفان حوادث میشود
همیشه و همیشه بند دلم را به ضریح مقدست گره میزنم
وبه ابروان زیبایت دخیل می بندم
گاه در آنجایی که دوست داریم نیستیم
گاه آنچه میخواهیم بدست نمی آوریم
گاه آنچه نمیخواهیم بدست می آوریم
گاه پیشامد ها را در نمییابیم
گاه زندگی مارا به سویی میفرستد که در اختیار ما نیست
در همین لحظه است که بسیاری از ما به کسی نیازمندیم که به آرامی همدردمان باشد ,حامی مان باشد
میخواهم بدانی (...)با تمام وجود باتو هستم وبه یاد آر که گرچه امروز زندگی سخت می نماید اما
فردا روز دیگریست...چشمانم براه است.سال هاست که بی توام ودر سکوت
یاد تو را می خوانم .بدون تو چکنم؟.چگونه چشمانم را راضی کنم که دیگر تو را نخواهند دید؟
چگونه از غم چشمانم بکاهم؟ چگونه لب هایی که همیشه به امید
دیدنت تبسم بر لب داشت این بار بدون بودن تو خود را به خنده بگشایند؟
پاهایم دیگر استوار نیست پاهایی که پا به پای تو میدویدند.
همه اش به دنبال راهی میگردم که حتی در انتهایش تو باشی.
کاش تو بودی. شب ها را با یادت گذراندم .
اما امشب دیگر شب آخر است .
از وقتی که ماه در می آید تا وقتی که جایش را به خورشید
می دهد ,چشمانم دوخته به در بیدارم.
ولی امشب جور دیگریست .حس دیگری دارم .می دانم که تو می آیی
و مرا با خود خواهی برد.
صمیمانه واز ته قلبم می گویم:
با تمام وجود دوستت دارم...
ای عاشق روزهای بی کسی ام چگونه رفتی
چگونه رفتی که کسی از رفتنت خبر ندارد
چرا تنها چرا خسته ودرمانده رفتی
ای عاشق تنهای تنهایی من
این بار هم تنها وبیکس مانده ام من
بی تو درمانده وبی کس مانده ام من
در غروب یاده تو تنهای تنها مانده ام من
بی تو هرگز نیست امیدی در دل من
به امیده دیدن تو زنده ام من
بی تو ماندم در این ظلمت بی همتای شب من
کاش در این غم کده ی عشق تو بودی درکنار من
کاش می بودی و بودی تو به یاد من
اکنون که در این فاصله ها نماندست راهی
بگذارای عشق بی تو وبا یادت زنده باشم من
نظر یادت نره...
کاش عشق فقط بوسه و لبخند نبود
کاش عشق چشمکای دزدکانه نبود
کاش میشد عشق فقط دوست داشتن نبود
کاش می شد عشق احساس های بچگانه نبود
کاش میشد عشق هوس های آدما نبود
کاش میشد عشق فقط یه چیز بود
اونم یکی شدن قلب ها
همیشه در حسرت گذشته ها وآینده ها میمانیم
و آرزو میکنیم که ای کاش به گذشته برگردیم یا به آینده سفر کنیم
پس بیایید امروز که فردای دیروز وگذشته ی فرداست
آنگونه که میخواهیم زندگی کنیم
معشوق من چنان لطیف است ،
که خود را به "بودن" نیالوده است؛
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد ،
نه معشوق من بود.