بی تو
 
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم کرد
چرا صدایم کردی ؟
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم
و نیامدی
نشان به آن نشان که
دو هزار سال از میلاد مسیح میگذشت 

شادروان حسین پناهی 

 
 
 
 
 
چهارشنبه جهاردهم 12 1387
به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
 
دردم از یار است و درمان نیز هم
 
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که می گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آنکو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سرآمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغومی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق یست
واصف ملک سلیمان نیز هم  
جمعه هفدهم 8 1387
X