معرفی وبلاگ
« ای حیات! با تو وداع می‌کنم. با همه زیبائی‌هایت ؛ با همه مظاهر جلال و جبروت ؛ با همه وجود وداع می‌کنم ، با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می‌روم ، و از همه چیز چشم می‌پوشم.... ای پاهای من! می‌دانم شما چابکید ، می‌دانم که در همه مسابقه‌ها گوی سبقت را از رقیبان ربوده‌اید ، می‌دانم که فداکارید ، می‌دانم که به فرمان من مشتاقانه بسوی شهادت، صاعقه‌وار به حرکت در می‌آیید. اما من آرزوئی دارم ، من می‌خواهم که شما به بلندی طبع بلندم به حرکت درآیید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید ؛ این پیکر کوچک ، ولی سنگین از آرزوها و نقشه‌ها و امیدها و مسئولیت‌ها را ، به سرعت مطلوب ، به هر نقطه دلخواه برسانید . در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید ، من چند لحظه بعد به شما آرامش می‌دهم ، آرامش ابدی ! دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز شما را استثمار نخواهم کرد ، دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد ، دیگر به شما بی‌خوابی نخواهم داد. و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد . از درد و شکنجه ضجه نخواهید کرد ، از بی‌غذائی ، از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد ، آرام و آسوده ، برای همیشه ، در بستر نرم خاک ، آسوده خواهید بود ، اما... اما این لحظات حساس ، لحظات وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقاء پروردگار لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.»
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 488513
تعداد نوشته ها : 569
تعداد نظرات : 6
Rss
طراح قالب
GraphistThem247

بررسی حوادث نیمه اول سال 1367 در رابطه با جنگ ایران وعراق به خوبی نشان می‌دهد که از نظر نظامی، دشمن با حمایت‌های مستقیم و غیرمستقیم وهمه جانبه، توان قابل ملاحظه‌ای یافته و در مقابل محاصره اقتصادی ونظامی موجب کاهش نسبی توان نظامی ایران گردید.

به گزارش سرویس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در چنین شرایطی با دخالت آمریکا در جنگ و سرنگونی هواپیمای مسافربری ایرانی در اوایل تیرماه سال 67 تهاجم دشمن آغاز شد و در کمتر از سه ماه تمام مناطق تصرف شده توسط ایران را باز پس گرفت. فعل وانفعالات نظامی نهایتا موجب اقدام شجاعانه و تدبیر حکیمانه رهبر انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) مبنی بر پذیرش قعطنامه گردید.

دشمن که احساس می‌کرد مواضع نظامی ایران در حالت ضعف قرار دارد،بعد از پذیرش قطعنامه اقدام به دو حمله سراسری در منطقه عملیاتی جنوب وغرب کشور نمود. در جنوب مجددا تا دروازه اهواز پیشروی کرد اما حضور رئیس‌جمهور وقت (مقام معظم رهبری) در اهواز واعلان باقی ماندن در منطقه تا عقب راندن دشمن باعث شد تا نه تنها سیل نیروهای مردمی به سوی جبهه سرازیر شود، بلکه نیروهای نظامی نیز سریع خود را بازسازی نموده و با حمله به دشمن بیش از 300 دستگاه تانک و نفربر را منهدم نموده و یا غنیمت گرفته و صدها نفر از دشمن را به اسارات درآورده و آنها رامجبور به عقب‌نشینی تا خطوط مرزی نمودند.

در منطقه غرب نیز دشمن قصد پیشروری داشت که با تعبیر تاکتیک عقب‌نشینی و نیروهای آماده منافقین را به طرف ایران گسیل نمود و با پروازهای بالگردها و هواپیماهای نظامی پشتیبانی مستقیمی را از ستون نظامی منافقین انجام داد.

                                          منافقین و پیشروی برای فتح تهران

ستون نظامی منافقین بعد از عبور از مرز به سمت شهر اسلام‌آباد حرکت نمود. در بین مسیر مقاومت‌های موردی توسط نیروهای پراکنده در منطقه صورت گرفت از جمله مقاومت در پادگان ابوذر و حماسه شهادت فرماندهان و سربازان پادگان.

ستون منافقین با درک ناصحیح از شرایط سیاسی و اجتماعی داخلی ایران مغرور از پیشروی روی جاده بعد از گذشتن از اسلام آباد به طرف کرمانشاه حرکت نمود تا به اصطلاح بعد از آزادی این شهر بتواند راه پیشروی خود را به سوی تهران هموار نماید. در چنین شرایطی مسوولان نظامی و سیاسی کشور با تدبیری هوشمندانه توانستند عملیات غرور‌آفرین مرصاد را طراحی و با فرماندهی امیر سرافراز ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپهبد شهید علی صیاد شیرازی و با شرکت یگانهای ارتش و سپاه پاسداران اجرا نمایند.

                       مهمترین محورهای عملیات مذکور به طور خلاصه به شرح زیر است

1-توقف شدن دشمن در تنگه مرصاد با حضور یگانهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارتش جمهوری اسلامی ایران در منطقه عملیاتی با توجه به اینکه منافقین به صورت ستون و متکی بر جاده در حال حرکت بودند، ایجاد جبهه زمینی را از روبرو بسیار مشکل می‌نمود، لذا بعد از توقف منافقین، طراحی عملیات به طرف استفاده از برتری هوایی جهت پیدا کرد.

2- یورش بی‌امان،دلاورانه و پرتوان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با جنگنده‌های تیزپرواز به طرف ستون نظامی منافقین آغاز گردید. سازمان رزم دشمن در همان حملات اولیه متلاشی و نفرات پیاده سراسیمه به طرف جاده و کوههای اطراف پناه بردند.

3- هواپیمایی نیروی زمینی ارتش (هوانیروز قهرمان) با اجرای نقش اصلی خود در این عملیات صحنه‌هایی از حماسه و ایثار را آفرید که بارها در طول جنگ تکرار شده بود. با استفاده از جناحین و در طول جاده و ارتفاعات مناسب اطراف جاده بالگردها موضع گرفته و به طرف ستون بهم ریخته آتش گشودند و نفرات پیاده را که در کوهها متواری شده بودند تعقیب کرده و به هلاکت رسانده و یا به تسلیم وا داشتند.

از نظر آماری اقدامات هوانیروز به شرح زیر صورت گرفته است:‌

ساعت پرواز: 708 ساعت، حمل مجروحین 439 نفر

سورتی پرواز: 727 سورتی، حمل بار و تجهیزات 239 تن

حمل نفرات: 405 نفر، مهمات مصرفی 50 تن

اقدام هوانیروز در هلی‌برد تیپ 55 هوابرد، تیپ 45 تکاور و یگانهای سپاه پاسداران در عقبه ستون زمینه را برای محاصره کامل منافقین فراهم آورد.

4- یورش و حمله یگانهای مستقر در تنگه چهار زبر (مرصاد) به منافقین ودستگیری نفرات متواری دشمن

5- بستن عقبه دشمن و جلوگیری از فرار به طرف عراق توسط نیروهای مردمی حاضر در منطقه و تیپ 55 هوابرد، تیپ 45 تکاور، تیپ 35 تکاور و یگانهایی از لشکر 81 زرهی. به این ترتیب منافقین با دو راه کار روبرو بودند، یکی خودکشی و یکدیگر را کشتن که تعداد قابل توجهی به این شکل خود را به هلاکت رساندند و دیگری تسلیم شدن به نیروهای اسلام که تعداد قابل توجهی نیز به اسارت درآمدند.

6- جهت جلوگیری از فرار منافقین به طرف ایلام نیز، تعدادی از یگانهای تیپ 45 از طریق زمین از منطقه ششو وارد منطقه درگیری شده و در فرودگاه اضطراری اسلام‌آباد موضع گرفتند و یگانهایی نیز با هلی‌برد در ارتفاعات قلاویزان پیاده شده و مسیرهای مورد نظر را تحت کنترل قرار دادند.

7- در این عملیات که آخرین عملیات جنگ 8 ساله محسوب می‌شود علاوه بر یگانهای نظامی از سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی ایران نقش نیروهای مردمی سازمان یافته و خودجوش بسیار مهم و سرنوشت ساز بوده است. حمایت روحی و روانی مردم و مسوولین کشور، پشتیبانی سازمانی و غیرسازمانی در تدارک رزمندگان توسط پشتیبانی منطقه یک نیروی زمینی ارتش و گروه مخابرات 404 کرمانشاه نیز توانست نقش موثری را در متلاشی نمودن منافقین به عمل آورد.

8- سرانجام بعد از 5 روز درگیری آخرین گلوله‌های شلیک شده در 8 سال دفاع مقدس بر سینه دشمن پر کینه نشست و برگ زرین و افتخار ارزشمند دیگری را برای نیروهای مسلح و مردم این سرزمین رقم زد تا دشمنان قسم خورده بدانند که دفاع از کیان انقلاب اسلامی و مرزهای مقدس جمهوری اسلامی در هر زمان و مکانی مقدور بوده و بیگانه و مزدور هیچ جای پایی در ایران نداشته و نخواهند داشت.

برگرفته از خاطرات سرهنگ مجتبی جعفری

تهیه و تدوین:تهیه و تدوین:معاونت فرهنگی و روابط عمومی اداره عقیدتی سیاسی نزاجا، مدیریت فرهنگی- دایره انتشارات.

فرمانده هوانیروز کرمانشاه گفت: «منافقین بدانند تا روزی که اسلحه به دست گرفته‌اند سرنوشتی جدا از دوستان خود در مرصاد نخواهند داشت.»
سرهنگ خلبان حمید جعفری روحی در گفت‌وگو با ایسنا، به تشریح ابعاد مختلف عملیات غرورآفرین مرصاد پرداخت و با گرامی‌داشت سالروز این عملیات، گفت: «در سال 67 و در عملیات مرصاد شاهد تحقق این آیه وحی بودیم که خداوند در کمین‌گاه است و هیچ زمانی دشمنان را برای انجام اعمال پلیدشان آسوده نخواهد گذاشت.»
این فرمانده نظامی اظهار داشت: «ماجراجویی و قدرت‌طلبی صدام بعد از پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل در اواخر تیرماه سال 67 یک بار دیگر و این بار در قالب منافقین خود را نمایان ساخت و نیروهای منافق که تا آن زمان از هیچ کوششی برای ضربه زدن به نظام مقدس جمهوری اسلامی کوتاهی نکرده بودند، در قالب بیش از 50 تیپ و وسعتی برابر جبهه‌های جنوب، غرب و شمال غرب کشور اقدام به عملیات آفندی گسترده‌ای کردند.»
وی با اشاره به حمایت و پشتیبانی ابرقدرتها از عراق و منافقین در طول جنگ و علیه ایران، تصریح کرد: «منافقین که تنها اسم «مجاهدین خلق» را به دنبال خود یدک می‌کشیدند برای انجام این عملیات علیه ایران بر اساس فراخوانی که انجام دادند مبادرت به جمع‌آوری نیروهای خود کردند و مورد حمایت مستقیم کشورهای مخالف ایران قرار داشتند به نحوی که از ادوات و تجهیزات بر جا مانده، کشورهای حمایت‌کننده آنها کاملا مشخص شدند و یک بار دیگر به جهانیان اثبات شد که ایران در جنگ با عراق فقط با این کشور درگیر نبود، بلکه تعداد زیادی از کشورهای جهان به سرکردگی آمریکا انواع حمایتهای مادی و تسلیحاتی را از این کشور علیه ایران به عمل می‌آوردند.»
جعفری گفت: «نیروهای منافقین از سه محور تنگ پیشگام، قصرشیرین و مرز باویسی حرکت خود را به داخل خاک ایران آغاز و بر اساس مدارکی که از آنها به دست آمد، حرکت خود را در دو ستون از طرف قصرشیرین و سرپل‌ذهاب به طرف کرند غرب، اسلام‌آباد غرب و کرمانشاه آغاز کردند. بزرگترین اشتباه منافقین این بود که در برآوردهای خود به این نتیجه رسیده بودند که از سوی مردم ایران مورد استقبال قرار خواهند گرفت و با تکیه بر این دلایل نادرست، پیش‌بینی نفوذ به شهر کرمانشاه و حرکت به سمت تهران را در اذهان خود پرورانده بودند، غافل از اینکه شیرانی دلیر در هوانیروز خوابیده و منتظر ورود و به هلاکت رساندن آنانند.»
وی ادامه داد: «در همان شب حمله منافقین، ستادی در پایگاه هوانیروز کرمانشاه با حضور حجت‌الاسلام‌والمسلمین هاشمی رفسنجانی، امیرشهید سپهبد صیاد شیرازی و تعدادی از فرماندهان و خلبانان غیور هوانیروز کرمانشاه تشکیل و تمهیدات لازم برای جلوگیری از نفوذ بیشتر دشمن اندیشیده شد.»
فرمانده پایگاه هوانیروز کرمانشاه با اشاره به نقش مهم و تأثیرگذار هوانیروز در انهدام و نابودی منافقین در این عملیات، افزود: «در آن شب 10 فروند هلیکوپتر شنوک مبادرت به انتقال نیروهای نظامی به پشت مواضع دشمن (کوههای کرند) کردند و خلبانان هلیکوپترهای شکاری نیز برای روشن شدن هوا لحظه‌شماری می‌کردند، تا اینکه در بامداد همان روز با پروازهای متعددی که از پایگاه هوانیروز کرمانشاه صورت گرفت نیروهای منافق که تا تنگه چهار زبر پیش آمده بودند در این تنگه زمین‌گر شدند و با توجه به حجم آتش‌بار نیروهای خودی از زمین و هوا، منافقین بسیاری از نیروها، ادوات و تمهیدات خود را از دست دادند و گروه به گروه به فکر فرار و خالی کردن عرصه افتادند.»
وی گفت: «البته باید توجه داشت که در این علمیات همه نیروها تأثیرگذار بودند و همگی اعم از بسیج، سپاه، ارتش و مردم عادی با هم متحد شدند و با تمام توان و با غیرت مثال‌زدنی از مرز و بوم میهن اسلامی دفاع کردند.»
جعفری در ادامه حرکت منافقین در عملیات مرصاد را در راستای براندازی نظام دانست و گفت: «منافقین از این مطلب غافل بودند که از بچه شیرخوار تا پیرمرد 90 ساله این کشور در مقابل هر دشمنی خواهند ایستاد و جان خود را در راه دفاع از میهن اهداء خواهند کرد و با توجه به خصوصیاتی که مردم مکتبی ایران دارند هیچ دشمنی به راحتی نمی‌تواند بر آنها مسلط شود. منافقین تا روزی که اسلحه به دست گرفته‌اند بدانند سرنوشتی جدا از دوستان خود در مرصاد نخواهند داشت، که البته باید به این بعد مساله نیز توجه داشت که بنا به دین مقدس اسلام توبه پذیرفتنی است و هر یک از افراد این گروه که اغفال شده‌اند می‌توانند که با انجام توبه به آغوش خانواده‌های خود بازگردند.»
فرمانده پایگاه هوانیروز کرمانشاه بر لزوم هوشیاری مردم و نیروهای مسلح در مقاطع مختلف تأکید کرد و در خصوص توان دفاعی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی گفت: «نیروهای مسلح ما از آمادگی کامل برخوردارند و با کمال اطمینان می‌توان گفت که هیچ قدرتی نمی‌تواند به کشور ما سوء نیت داشته باشد.»

منافقین قبل از آغاز حمله به ایران، شرایط موجود را این طور تحلیل مى‌کردند که: عوارض ناشى از جنگ، رکود اقتصادی، مسائل سیاسی، معضلات اجتماعی،‌ اوضاع خلیج‌فارس و همچنین براساس شایعات عناصر ناراضى از این مسائل، رژیم در حال فروپاشی!! است

 

پس از قبول قطعنامه 598 در تاریخ 27/4/67 از سوى جمهورى اسلامى ایران و قبل از برقرارى آتش‌بس در خطوط مقدم، دشمن بعثى یک بار دیگر شانس خود را براى رسیدن به اهدافى که او را در سال 59 وادار به تجاوز به میهن اسلامى ما و به اصطلاح فتح 3 روزه تهران کرده بود، آزمود و در نهایت شکستى مفتضحانه‌تر نصیب خود و ایادى وابسته به استکبار کرد. روز 31/4/67 هجوم سنگین بعثیون به جنوب کشور آغاز شد. این حمله گسترده با یک نقشه از قبل طرح‌ریزى شده و به دو منظور انجام شد، ابتدا تصاحب بخش وسیعى از مناطق کشورمان و سپس سرگرم کردن نیروهاى رزمنده در جنوب و فراهم کردن امکان نفوذ خود فروختگان مناطق از غرب بود. به طورى که همزمان با این تهاجم سنگین، منافقین خودفروخته با پشتیبانى و حمایت کفار بعثی، حمله سازمان یافته‌اى را از غرب تدارک دیدند و نام “فروغ جاویدان!!” را بر آن نهادند. رزمندگان کفر ستیز و فرماندهان بیدار سپاه اسلام نیز همزمان با دفع سنگین تجاوز وسیع دشمن در جنوب، ضمن ارزیابى شرایط موجود، دامى حساب شده براى انهدام منافقین خودفروخته در غرب فراهم آوردند. ارتش به اصطلاح آزادى‌بخش منافقین که با همه توش و توان پا به عرصه نبرد گذاشته بود، فارغ‌ از هر خیالى و به امید رسیدن به تهران و دستیابى به آنچه در خیال مى‌پروراندند، به کمک ارتش بعث و مزدور عراق، از خطوط مقدم در غرب تجاوز خود را آغاز کردند. راه براى نفوذ آنان تا منطقه چهار زبر در نزدیکى باختران باز گذاشته شد و آنها که تصور مى‌کردند با هیچ‌گونه مقاومتى روبرو نخواهند شد، سر خوش از به اصطلاح پیروزى به پیش مى‌راندند. اما دیرى نپایید که حلقه محاصره نیروهاى اسلام تنگ و تنگ‌تر شد و آنگاه که قلع و قمعشان شروع شد تازه پى بردند که گرفتار چه دام هولناکى شده‌اند و راهى جز مرگ و دستگیرى و احتمالا فرار، در انتظارشان نیست. این در حالى بود که نیروهاى بعثى نیز با فصاحت از جنوب بیرون رانده شده بودند. وقتى که در جنوب، دشمن تار و مار شد و در غرب حلقه محاصره بسته شد، عملیات غرورآفرین “مرصاد” آغاز گردید و انتقام جنایات منافقین از تفاله‌هاى آنها گرفته شد. این عملیات پیروز از نخستین ساعات بامداد روز سه‌شنبه 4/5/68 با رمز مقدس “یا علی(ع)“ آغاز شد و رزمندگان اسلام تا ظهر آن روز شهر اسلام‌آباد را که با حمایت ارتش عراق به اشغال منافقین درآمده بود به محاصره کامل خود درآوردند. ساعاتى بعد نیروهاى اسلام وارد شهر شدند و به پاکسازى آن پرداختند. در جریان این پاکسازى تعداد زیادى از جاسوسان و سرسپردگان استکبار به هلاکت رسیدند، این رقم بالغ بر 1100 جاسوس و خودفروخته بود. پس از آن براى انهدام باقیمانده نیروهاى جاسوس، شهر تخلیه شد، تا منافقین به طمع اشغال مجدد آن، وارد شهر شوند، و این تاکتیک حساب شده نیز موثر افتاد. اما از روز پنج‌شنبه، بقایاى نیروهاى عراقى و منافقین به محاصره کامل درآمدند و سرکوب و انهدام آنها شروع شد، به طورى که تا پایان آن روز (پنج‌شنبه) آمار تلفات منافقین به 4500 کشته و زخمى رسید و شهر اسلام‌آ‌باد غرب پنج‌شنبه شب کاملا آزاد و متعاقب آن شهر و روستاهاى اطراف کرند،‌ پاکسازى شدند. نیروهاى ظفرمند و دلیر اسلام تا ظهر روز جمعه 7/5/67 آخرین مواضع دشمن در شهر کرند غرب را فتح کرده و به سوى شهرسر پل ذهاب پیشروى کردند و تا غروب روز جمعه، غرب کشور از لوث وجود جرثومه‌هاى فساد و تباهى و مزدوران منافق پاکسازى شد.
در ارتباط با این عملیات جانشین فرماندهى کل قوا چنین گفته بود: تحلیل عمده آنها این بود که ملت از رهبرى جدا شده و مردم به جنگ نمى‌آ‌یند و ارتش هم حاضر نیست همراهى کند و سپاه هم صلابت سابق را ندارد و اعماق ایران قابل نفوذ شده است و باید حرکتى در عمق ایران انجام داد و حکومت را متزلزل و سرنگون کرد، با این تحلیل آنها وارد عمل شدند.
طبق اسناد به دست آمده قطعه قطعه کارشان را معین کرده بودند، که مثلا ساعت 9 شب به اسلام‌آباد مى‌رسیم. ساعت 12 شب به باختران، ساعت 6 صبح به همدان و ... فلان ساعت هم در تهران هستیم، براى توجیه مزدوران گفته بودند، وقتى به تهران برسید، بهمنى از مردم منتظرتان هستند تا شما را به مقاصدتان برسانند! آنها وقتى وارد اسلام‌آباد شدند، رفتند در بیمارستانى و حدود 30 مجروح را که در بیمارستان بودند، بیرون آ‌ورده و آنان را به شهادت رساندند ... جانشین فرمانده کل قوا در ادامه گفته بود: با بستن جاده کرند پاطاق، حلقه محاصره بسته شد و اکثر آنها یا به هلاکت رسیدند و یا دستگیر شدند ... به نظر من این ضربه جز هدایت الهى نبود.
من صمیمانه از فرماندهان سپاه که این طراحى را پیاده کردند و نیز از رزمندگان اسلام و خلبانان هوانیروز و خلبانان نیروى هوایى که به خوبى قضیه را پشتیبانى کردند، تشکر مى‌کنم و ...
شمخانى معاون وقت عملیات و اطلاعات ستاد فرماندهى کل قوا در مورد عملیات مرصاد مى‌گوید: استکبار جهانی، منافقین و رژیم بعث عراق در چهار چوب یک مثلث شوم، قصد به اصطلاح براندازى نظام جمهورى اسلامى را داشتند. در این توطئه‌ نیروهاى متجاوز عراق قصد داشتند در مرحله اول با ورود به داخل مرزهاى میهن اسلامیمان و تصرف چند شهر، قواى اسلام را در بخش جبهه متمرکز نموده تا نیروهاى کج‌اندیش منافقین در محور مواصلاتى دیگری، با یک برنامه از پیش تعیین شده به سرعت خود را به تهران رسانده، موجودیت حکومت دموکرات خلق را اعلام نمایند. وى در قسمت دیگرى مى‌گوید: نیروهاى منافقین در منطقه سرپل ذهاب به همراهى ارتش متجاوز بعث عراق وارد خاک ایران شدند و پس از گذشتن از تنگه “پاطاق” به سوى شهر شروع به پیشروى کردند. وى افزود، ستاد فرماندهى کل قوا با کسب اطلاعات به این توطئه شوم پى برد و توسط نیروهاى اسلام با یک برنامه منظم در مناطق مختلف عملیاتى ضمن مقابله با تهاجمات ارتش بعث عراق در جنوب کشور، نیروهاى منافقین را در غرب کشور به کلى منهدم کرد. سپاهیان اسلام با آ‌زاد گذاشتن نیروهاى منافقین که به انواع سلاح‌ها مجهز شده بودند، باعث شدند که در نزدیکى شهر باختران آنها به دام بیفتند و در مدت 48 ساعت 4500 تن از نیروهاى منافقین را با تمام تجهیزات نابود کرده و تعدادى را نیز دستگیر نمایند. برادر شمخانى وزیر سپاه در پایان افزود: در جریان عملیات مرصاد مقادیر زیادى تجهیزات نظامى و اسناد درون گروهی، عکس، پاسپورت، پول عراقی، نقشه‌هاى کامل شهرهاى ایران و قرص سیانور به دست رزمندگان اسلام افتاد.
در همین ارتباط فرمانده سپاه چهارم بعثت این طور گفت: منافقین با زمانبندى 33 ساعته‌اى که کرده بودند (طبق مدارک به دست آ‌مده) و با بهره‌گیرى از 25 تیپ و اندکى بیش از 5 هزار نیرو، قصد داشتند در 5 مرحله خودشان را به تهران برسانند. مراحل عبارت بود از “سرپل ذهاب - اسلام‌آ‌باد”، “اسلام‌آباد - باختران”، “باختران - همدان”، “همدان - قزوین” و بالاخره “قزوین - تهران”. آنها حرکت در این مسیرها را زمانبندى کرده و تمام مایحتاج مسیرشان را اعم از سوخت و سایر امکانات فراهم کرده بودند. وى در ادامه گفت: با ورود منافقین به اسلام‌آباد و تیرانداز‌ى‌هاى وحشیانه، عده‌اى از مردم با وسایل نقلیه شخصى شهر را تخلیه کرده و به طرف باختران حرکت نمودند، به طورى که ترافیک سنگینى در گردنه حسن‌آباد به وجود آمده بود. منافقین با ادامه پیشروى به پشت این ترافیک رسیدند. همانجا گلوگاه مرگى شد که تمام پیش‌بینى‌هاى آنها را به بن‌بست رساند و در همین منطقه منهدم شدند.
منافقین قبل از آغاز حمله به ایران، شرایط موجود را این طور تحلیل مى‌کردند که: عوارض ناشى از جنگ، رکود اقتصادی، مسائل سیاسی، معضلات اجتماعی،‌ اوضاع خلیج‌فارس و همچنین براساس شایعات عناصر ناراضى از این مسائل، رژیم در حال فروپاشی!! است و فقط کافى است که با یک حرکت نظامی، ضربه‌اى را بر پیکر رژیم بزنیم تا به آسانی، فروپاشیده شود. سرکرده منافقین قبل از ورود مزدورانش به ایران به آنها گفته بود: “ایران و رهبرى آن در هیچ شرایطى قطعنامه را نمى‌پذیرفت و قبول قطعنامه نشان دهنده این است که هیچ پایگاهى و هیچ سنگرى براى رهبران ایران نمانده است و مردم دیگر حمایت نمى‌کنند. من به شما اطمینان مى‌دهم که مردم با شما هستند، ما از داخل اطلاع داریم و ...!!” و دیدیم که مردم ایران و رزمندگان سلحشور سپاه اسلام، با اجراى عملیات غرورآفرین و پیروز مرصاد چه به روز آنها آوردند و چگونه به این خودفروختگان و جاسوسان غرب و شرق نشان دادند که امت مسلمان ایران هرگز از تبعیت از ولى‌فقیه و حمایت از اسلام و انقلاب و ایران و ارزشهایى که در این مدت کسب کرده، دست نخواهند کشید.

در بدو شروع مذاکرات صلح بین دو کشور ایران و عراق مجاهدین از دولت عراق درخواست گرفتن اجازه برای انجام آخرین حمله به داخل خاک ایران را نمودند.
آن دولت با این حمله موافقت کرد چرا که شانس خودش را برای گرفتن امتیاز بیشتری از رژیم بالا می برد. ورود به خاک ایران از  ...

رضا اسدی
افسرسابق نیروی هوایی و عضو جدا شده از سازمان مجاهدین خلق
عملیات فروغ جاویدان، پایان استراتژی مسلحانه در کشور عراق:
در بدو شروع مذاکرات صلح بین دو کشور ایران و عراق مجاهدین از دولت عراق درخواست گرفتن اجازه برای انجام آخرین حمله به داخل خاک ایران را نمودند.
آن دولت با این حمله موافقت کرد چرا که شانس خودش را برای گرفتن امتیاز بیشتری از رژیم بالا می برد. ورود به خاک ایران از منطقه قصر شیرین و سر پل ذهاب شروع شد که این دو شهر به طور کامل در تحت تسلط نیروهای عراقی بودند.
کرند شهر بعد از آنها نیز در تیر رس توپخانه عراق و به راحتی زیر پوشش هلیکوپترهای توپدار عراقی و هواپیماهای جنگنده آن کشور بود، لذا مجاهدین بدون هیچ گونه درگیری و برخوردی از این سه شهر ایران عبور کرده و خود را به شهر اسلام آباد رساندند.
زمانی که مجاهدین به اسلام آباد رسیدند تقریباً شهر در حال تخلیه شدن بود، درگیری بین مجاهدین با پشتیبانی نیروی هوایی عراق با سربازان و پاسداران محافظ شهر پیش آمد و شهر به اشغال مجاهدین در آمد.
در واقع شهر غافلگیر شده بود و با رسیدن قوای کمکی رژیم جمهوری اسلامی نیروهای مجاهد که در اسلام آباد و برای محافظت و حفظ شهر مانده بودند از همه طرف تحت محاصره نیروهای رژیم قرار گرفتند. قسمتی از نیروهای مجاهد که از شهر خارج و به طرف کرمانشاه در حرکت بودند بلافاصله در فاصله ای نه چندان دور از شهر اسلام آباد در تنگه چهارزبر در مقابل نیروهای تقویتی رژیم قفل شده و دیگر قادر به پیش روی نبودند. مجاهدین از هر جهت در محاصره قرار گرفتند و حتی راه برگشت نیز بر آنها بسته شده بود.
بحث در رابطه با چگونگی این درگیری و آنچه که در آنجا اتفاق افتاد لازمه گفتاری دیگر است و آنچه که به محتوای این بحث بر می گردد این است که چرا مجاهدین و شخص مسعود رجوی اقدام به این عملیات نمودند و دلیل شکست این عملیات چه بود ؟ جواب به سؤالات فوق را به طور خلاصه می شود در محورهای زیر توضیح داد:
خلاء در سیستم رهبری و فرماندهی با نگرشی به نتایج این عملیات و بررسی موقعیت و شرایط آن و نوع بکارگیری نیروها به خوبی قابل درک است که مسعود رجوی به عنوان تنها فرد تصمیم گیرنده برای این عملیات انتحاری مقصر می باشد. او کسی است که بعد از عملیات در نشست عمومی اقرار کرد که این عملیات یک حرکت ایدئولوژیک از نوع مقابله امام حسین ( امام سوم شیعیان ) در کربلا در برابر لشگریان یزید بوده است.
رجوی با چنین قیاسی بیش از 1260 تن از جوانان مجاهد را به کشتن داد! آیا کسی که در دنیای تکنیک امروزی و با توجه به تجهیزات دنیای کنونی با چنین مقایسه ای به جنگ با نیروهای پاسدار آیت الله خمینی برود را می شود رهبر خطاب کرد ؟!  مریم رجوی که برای شروع عملیات جیغ بنفش می کشید! و آن را از داخل خاک عراق هدایت و فرماندهی می کرد تا کنون کوچک ترین اطلاعاتی از هنر و تاکتیک‌ها و فنون نظامی نداشت، او تا آن موقع به غیر از تعریف و تمجید از مسعود رجوی هیچ حرکت قابل توجهی که در سمت و سوی منافع خلق باشد از خود بروز نداده بود.
دیگر فرماندهان مجاهدین عمدتاً از زنان و مردانی تشکیل می شدند که تمامی اوقات خود را در نشست‌های جمعی و فردی در توجیه مقام مسعود رجوی و مریم عضدانلو گذرانده و تنها مسئولیت آنها تزریق این انقلابات به اعضاء بوده است. آنها با تاکتیک و فنون بیگانه بودند، دهها بار اتفاق افتاد که وقتی ما به عملکردهای یک مسئول یا فرمانده انتقاد می کردیم جواب می دادند که در این سازمان اگر یک فرد به خصوص فرمانده هیچ کار مثبتی نکند و هیچ تکنیک علمی نداشته باشد و همه چیز را هم خراب کند اشکالی ندارد، کافی است که او مریم را گرفته باشد، ( گرفتن در مجاهدین به مفهوم کسی را در حد پرستش دوست داشتن و عاشق او بودن است.)
عدم کارآیی سلاح‌های بکار رفته شده:
در برابر سلاح‌های تقریباً پیشرفته، رژیم مجاهدین فقط مجهز به تفنگ کلاشینکف و موشک انداز آر پی جی و نارنجک بودند. خودروهای آنها شامل هینو، لندکروز، جیپ لندکروز بود. این خودروها به نوبه خود خوب هستند، ولی خودروی نظامی نیستند.
کارآیی آنها بیشتر در جاده‌های شوسه و اصلی می باشد، در خارج از جاده‌های اصلی و در مقابل خودروهای نظامی ضعیف هستند. روی بعضی از جیپ لندکروزها تیربار بی ک سی نیز سوار شده بود، اما به علت این که این تیربار و خودروی حامل با یکدیگر تناسبی نداشتند کارآیی تیربار مفید واقع نمی شد.
از سه روز قبل از شروع عملیات دولت عراق نوعی تانک به نام کاسکاول هم در اختیار مجاهدین گذاشت، البته به آنها نمی شد تانگ گفت چرا که به اسم خودروی ضد شورش معروف بودند و زره پوش نبودند.
اما مجاهدین از روی ناعلاجی به آن تانک می گفتند، این خودرو که چرخهایش مشابه و به اندازه چرخ کامیون‌های معمولی است فقط قادر به حرکت در جاده‌های اصلی و بخصوص ضد چریک شهری است. هیچ کدام از پرسنل قبل از شروع علمیات به این خودرو و طرز کارش آشنایی نداشتند و فقط توسط یکی از افراد به طور جمعی به مدت حدود یک ساعت توجیه شدند، آن هم بدون این که با دستگاه‌های این خودرو کار بکنند. در حرکت به سوی منطقه عملیات حدود نیمی از این به اصطلاح تانک‌ها در جاده متوقف شدند و از دور استفاده خارج گردیدند و در کل تعدادی کمتر از شماره انگشتان دست به عراق برگشتند که بلافاصله تحویل ارتش عراق گردیدند.
وضعیت افراد شرکت کننده در عملیات:
مجاهدین از سه روز قبل از شروع عملیات به طور جدی شروع به آماده سازی برای عملیات کردند، اما تا حدود 6 ساعت قبل از عملیات هیچ یک از اعضاء و افراد نمی دانستند که چه اتفاقی می افتد و برای چه کاری آماده می شوند. احتمالاً فقط اعضاء و هیئت اجرایی از شروع عملیات مطلع بودند، علاوه بر اعضاء و هواداران مستقر در عراق شرکت در عملیات فوق شامل افراد زیر نیز می شد:

1. دختران و پسران هوادار که در کشورهای اروپایی و آمریکایی عمدتاً مشغول تحصیل بودند و در طول یک هفته قبل از شروع عملیات به عراق آورده شدند که بسیاری از آنها به علت عدم توانایی و تاب تحمل گرمای شدید عراق و منطقه درگیری جان خود را از دست دادند و علاوه بر آن به طور کلی هیچ اطلاعی از فنون و تکنیک نظامی نداشتند. اگر کسی به حق بخواهد قضاوت کند که در آنجا چه اتفاقی افتاده است و این دو نیرو تا چه میزان در مقابل یکدیگر نابرابر بوده اند باید منطقه گرمازده و تف کرده ای را در نظر بگیرند و دختران و پسران تازه از اروپا رسیده مجاهدین را در مقابل پاسداران زمخت و ریشوی رژیم مجسم کنند تا فقط میزان کمی حوادث پیش آمده برایش قابل درک شود.
2. مادران و پدران مسن که دارای چندین فرزند بودند را در این عملیات شرکت داده بودند که تعداد بسیاری از آنها برنگشتند.
3. بچه‌های مدرسه که سنی بالاتر از 14 _ 15 سال داشتند در این عملیات و کارهای پشتیبانی مربوط به آن به کار گرفته شده بودند. افراد باقیمانده در عراق شامل مسعود و مریم رجوی و گروه رادیویی و آنهایی می شدند که به هیچ ترتیب توان حرکت نداشتند. البته لازم به یادآوری است که مسعود رجوی هر نوع حرکت مجاهدین را با صحنه کربلا مقایسه می کند و بنابر مصلحت، خودش را به جای امام حسین قرار می دهد.
اما شرکتش در صحنه جنگ هیچگاه با امام حسین شباهتی ندارد و بر عکس امام حسین عادت ندارد که همیشه نیروهای تحت فرمانش را در صحنه تنها بگذارد و به قول ما ایرانی‌ها آنها را قال بگذارد.
طرح عملیات:
شب قبل از عملیات مسعود رجوی یک نشست جمعی تشکیل داد، نقشه بزرگی از ایران به دیوار نصب شده بود، او از روی نقشه طرح عملیات را توضیح می داد و مسئولیتها را مشخص می کرد. مسیر حرکت تماماً در جاده‌های اصلی طرح ریزی شده بود. او می گفت که ما تا تهران را مطمئناً در جاده خواهیم رفت و شهرها یکی پس از دیگری فتح خواهد شد و مردم به استقبال ما خواهند آمد. تنها کندی حرکت ممکن است در جاده‌های کوهستانی و گردنه‌های اسدآباد پیش بیاید که آن هم اساسی نخواهد بود.

او فرماندار شهرها و استاندارها را نیز تعیین کرد و از موضع فروتنانه سفارش کرد که نیازی نیست یک محل در شمال تهران برای او و مریم در نظر بگیرند! زیرا که او به همان ساختمان ستاد مجاهدین در بعد از انقلاب 22 بهمن خواهد رفت! دستور داد که اتاق خودش را برایش آماده کنند!
اگر چه مجاهدین و مسعود رجوی اسم این عملیات انتحاری را فروغ جاویدان گذاشتند، اما جالب است که خود اعضای سازمان از آن همیشه به عنوان یک پیک نیک جمعی یاد می کنند که 1260 کشته و مفقود و تعدادی زخمی به جای گذاشت.
سایت ایران دیدبان

ama00055

مرصاد عملیاتی بود که بعد از پذیرش قطعنامه واقع شد. شرایطی که برای بچه‌ها پیش آمده بود همان دروازه‌ای بود که داشت بسته می‌شد. بچه‌ها با یک سراسیمه‌گی خاصی از شهر و کاشانه‌شان دست برداشتند و به سوی جبهه دویدند. این سراسیمه‌گی را می‌شد در شکل لباس پوشیدن ...

مرصاد عملیاتی بود که بعد از پذیرش قطعنامه واقع شد. شرایطی که برای بچه‌ها پیش آمده بود همان دروازه‌ای بود که داشت بسته می‌شد. بچه‌ها با یک سراسیمه‌گی خاصی از شهر و کاشانه‌شان دست برداشتند و به سوی جبهه دویدند. این سراسیمه‌گی را می‌شد در شکل لباس پوشیدن آن‌ها دید.
«عملیات مرصاد» شباهت زیادی با اوایل جنگ داشت. آدم‌هایش هم این‌طوری بودند. حتی فرمانده لشکر هم با لباس شخصی به منطقه آمده بود.
من تفنگ برنو را برای اولین‌بار در ابتدای جنگ دست بچه‌ها دیده بودم. از این تفنگ‌های خیلی قدیمی در مرصاد هم بود. تفنگ‌هایی که داخل ماشین جا نمی‌گرفت. بعضی‌ها حتی با ماشین ژیان آمده بودند توی خط و داخل ماشین‌ها پر از آدم بود. هر کس به نوعی خودش را کشیده بود به منطقه. انگار تقدیر این‌طور بود که این دفتر این‌گونه بسته شود که ما دوباره یاد حال و هوای روزهای اول جنگ بیفتیم. شرایط عجیبی بود. مثل اول انقلاب سرودهای ایران، ایران از رادیو پخش می‌‌شد. یک فضای ملی ایجاد شده بود و همه به صحنه آمده بودند. افرادی که برای اولین‌بار در درگیری حضور داشتند.
فردی را دیدم که بالای سر شهیدی زار می‌زد و ناله می‌کرد، علتش را پرسیدم گفت: «دوستم برای اولین بار آمده شهید شده و من که سال‌ها در جبهه و عملیات بودم این توفیق نصیبم نشد؟!»
عملیات مرصاد پس از فضای یأس‌آور قطعنامه یک فرصت طلایی و بهانه‌ی حضور از قافله‌ عقب مانده‌ها بود.
وقتی به منطقه درگیری رسیدیم هنوز در منطقه «تنگه پاتاق» کوزران به نوعی منافقین متوقف شده بودند و به شدت مقاومت می‌کردند. شب که شد ما عملاً مجبور شدیم برویم به طرف باختران. شهر باختران یک شهر خیلی غریب و به قول بچه‌ها حالت وسترن پیدا کرده بود. از قبل هم اعلام شده بود که شهر آلوده است و یک عده دیگر از منافقین داخل آن هستند و قیافه‌های آن‌ها شبیه بچه‌های ما است. حتی دوستان به من می‌گفتند که لباس خاکی‌ات را عوض کن و ریشت را بزن، یعنی تا این حد از لحاظ قیافه به این‌ها شباهت داشتیم.
وقتی در شهر راه می‌رفتیم حس می‌کردیم همه به هم مظنونیم. چند نفر از منافقین را هم که دستگیر کرده بودند دیدیم، آن‌ها کاملاً خودشان را از لحاظ ظاهری شبیه ما کرده بودند و عملاً آدم از دیدن این وضعیت گیج می‌شد.
ماشین «لندرور» آقا مرتضی(آوینی) برای ما دردسر شده بود. چندین‌بار نزدیک بود بچه‌های خودی ما را اعدام کنند! که فریاد زدیم،‌ نزنید ما خودی هستیم. بعداً‌ مجبور شدیم در و بدنه ماشین را پر کنیم از نوشته «گروه روایت فتح».
به هر حال صبح زود که به سمت تنگه پاتاق برگشتیم ظاهراً دو ساعتی بود که مقاومت منافقین شکسته شده بود و ما جزء اولین گروه‌هایی بودیم که به عنوان فیلم‌بردار وارد آن‌جا می‌شدیم و طبق عرف خودمان که عادت داشتیم برای فیلم‌برداری مستقیم به خط اول برویم و تصورمان این بود که حتماً‌ خط مقدمی این‌جا باید باشد. گاز ماشین را گرفتیم و به سمت سرپل ذهاب رفتیم،‌ به جایی رسیدیم که دیدیم هیچ‌کس نیست، از بالای تپه شروع کردیم به فیلم‌برداری ِ نفربرهای منافقین که داشتند عقب‌نشینی می‌کردند به سمت شهر و عراق هم به شدت از آن‌ها بوسیله توپخانه حمایت می‌کرد تا آن‌ها بتوانند فرصت عقب‌نشینی داشته باشند. آرایش نیروها برایم خیلی عجیب بود. منافقین، زن‌ها، این عایشه‌های زمان را برای تحریک دیگران در خط مقدم گذاشته بودند و نیروهای دیگر عقب‌تر!
وقتی خط شکست بیش‌تر جنازه‌ها زن بود. آن‌ها به قصد تهران حرکت کرده بودند، حتی باک‌های بنزین را هم دورشان چیده بودند تا نیاز به توقف نباشد. آدم این‌قدر مسخ می‌شود؟! برای من مرصاد آموزنده و عبرت‌انگیز بود. باید مواظب باشیم خودمان به یک چنین چیزی(کانالیزه شدن و یکسویه دیدن) دچار نشویم.
از گفتنی‌های دیگر این بود که وقتی به محل رسیدیم صحنه‌ای را دیدیم که حیرت‌آور بود. انگار همه اسلاید و ثابت شده بودند! مثل گاز شیمیایی که همه را خشک کرده باشد، هر کس در حالتی مانده بود، عده‌ای نقش بر زمین،‌ عده‌ای در حال پیاده شدن بی‌حرکت مانده بودند. عده‌ای اسلحه به دست در حال یورش و گارد. بعد فهمیدیم که هلیکوپترهای کبرای بچه‌های ارتش این‌ها را کوبیده بود. حدود یک کیلومتر غنایم و ماشین‌های نو از آن‌ها بجا مانده بود که برو بچه‌های هر لشکر هنگام هجوم و رفتن، آرم خود را به بدنه خودرو می‌زدند تا هنگام برگشت به نفع لشکر خود تصاحب کنند. گاهی می‌دیدی آرم چند لشکر به اطراف یک خودرو خورده است!
یادم هست در آسمان، هواپیمای تک موتوره‌ای را دیدم که با صدای یکنواخت ظریفی بالای شهر سرپل ذهاب حرکت می‌کرد. من شروع کردم از آن فیلم گرفتن و تلاش کردم به این هواپیما مسلط شوم،‌ آن‌قدر ادامه دادم که خسته شدم و به خودم گفتم پرواز این هواپیما معمولی است چیز خاصی ندارد. بال‌هایی پهن و حرکتی یکنواخت! در همین حال یک مرتبه دیدم جهتش به گونه‌ای تغییر کرد و به سمت بالای تپه‌ای که ما بودیم سوق پیدا کرد. تا آمدم به خودم بیایم بمب‌های کوچکش را در آسمان رها کرد.
حالا ما بالای تپه‌ایم، تپه‌ای بسیار خالی، و بدون جان پناه.
هواپیما داشت جلو می‌آمد (مثل فیلم‌هایی که شاید بعضی‌هایش هم دروغ باشد) بمب‌ها در یک خط با فاصله‌ای معین به تپه می‌خورد و زمین را می‌دوخت و احتمال این‌که به ما هم اصابت کند خیلی زیاد بود. دور و برم را نگاه کردم ببینم کجا می‌توانم جان‌پناه بگیرم،‌ جایی به چشم نمی‌خورد. فقط پایین تپه یک جاده بود و کنار آن یک پل، پلی کوچک که برای آب‌راه گذاشته بودند. شروع کردم به سمت آن پل دویدن،‌ شاید زمان دویدنم پانزده یا بیست ثانیه بیش‌تر طول نکشید ولی آغاز که شد حس کردم این بمب‌ها دارد روی سر من می‌ریزد. باور کنید لحظه لحظه‌ی طول زندگی‌ام را یکی یکی دیدم. یعنی کودکی‌ام،‌ مادرم، همسرم، حتی آینده را دیدم که قبری است و بالا سرم نشسته‌اند و...
وقتی به خودم آمدم به این نتیجه رسیدم که در این فرصت و با سرعتی که هواپیما دارد من نمی‌توانم به پل برسم. یک آن نشستم. دوربین را در بغل گرفتم و مچاله شدم. از شانسی که داشتم در خط فاصله انفجارها قرار گرفتم، یعنی یک بمب پشت سرم منفجر شد و موج انفجارش مرا گرفت و دیگری مقداری جلوتر از من منفجر شد و همین‌طور ادامه پیدا کرد تا این‌که هواپیما کاملاً‌ دور شد.
دنیایی در این چند لحظه بر من گذشت که توصیفش سخت است. انسان وقتی مرگ را در چند قدمی خودش می‌بیند همه چیز در مقابلش مرور می‌شود. این‌که اگر بمیرد،‌ زن و بچه‌هایش را نبیند و خیلی چیزهای دیگر... وقتی از جایم بلند شدم دیدم حس شرمندگی ندارم، خوشحال و راحت و خیلی سبک.
حالا وقتی به آن زمان در شرایط بعد از سال 67 به این‌طرف که دیگر جریان زندگی عادی شده فکر می‌کنم می‌بینم دوران جنگ یک برکتی بود. اگر در آن وقت مرگ پیش می‌آمد، انسان چیزی را نباخته بود و این احساسی است که در روزمره‌گی زندگی امروزی دارم.
در آن عملیات پیروزمند، یکی از بچه‌های ما به نام «شریعتی» شهید شد و آقا «مصطفی دالایی» هم دو شب در اسارت منافقین بود که معجزه‌آسا جان سالم به در برد. می‌بایست یک روز ماجرای شنیدنی‌اش را از زبان خودش بشنویم. انشاءالله توانسته باشم گوشه‌ای از این عملیات را برایتان گفته باشم.
سایت «لوح»

ama00053

در سال 1348 به هنگام تحصیل در دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز به عضویت سازمان درآمدم و در فراز و نشیب های مختلف آن فعالانه شرکت داشتم .در سال های 48 و 49 در شیراز بودم و در جریان ضربه ساواک به سازمان در سال 50 به تهران رفته و طی سالهای 50 تا 54 در شهرهای ...

در سال 1348 به هنگام تحصیل در دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز به عضویت سازمان درآمدم و در فراز و نشیب های مختلف آن فعالانه شرکت داشتم .در سال های 48 و 49 در شیراز بودم و در جریان ضربه ساواک به سازمان در سال 50 به تهران رفته و طی سالهای 50 تا 54 در شهرهای مختلفی نظیر تهران, مشهد, قم و مدت کوتاهی در اصفهان به صورت مخفی فعالیت داشتم . در سال 53 و 54 به دنبال مارکسیست شدن سازمان همراه مجید شریف واقفی و صمدیه لباف در مقابل این جریان ایستادگی کردیم که در جریان آن مجید شریف واقفی به دست سازمان سوزانده شد و مرتضی صمدیه لباف توسط رژیم دستگیرواعدام شد. من نیز در اردیبهشت ماه سال 54 دستگیر و به حبس ابد محکوم شدم.
 وی افزود: مدت محکومیت خود را در زندانهای قصر, اوین و قزل حصار گذراندم و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی یعنی ده ماه 1357 همراه با سایر زندانیان آزاد شده و به زادگاه خود مراجعت و یکی از شعب سازمان را در این شهر تأسیس کردم و به جلب و جذب نیرو پرداختم در جریان اولین انتخابات مجلس اول نیز به عنوان کاندیدای سازمان در شیراز معرفی شدم, که به علت کسب آراء ناچیز مردم به مجلس راه نیافتم. وی گفت: پس از مدتی به تهران برگشتم و در قسمت تحریریه نشریه سازمان که تحت سرپرستی موسی خیابانی و بعدها علی زرکش قرار داشت به فعالیت پرداختم و تا آخرین نشریه سازمان که در 30 خرداد 1360 منتشر شد در این نشریه به فعالیت خود ادامه دادم. وی افزود: این نکته که از طریق این نشریه ما چه مقدار جعل واقعیت کرده و به نشر اکاذیب و دورغ جلوه دادن حقایق جاری پرداختیم و در راه مقاصد سازمان, حق را باطل کردیم موضوع جداگانه ای است که در فرصت آتی به آن خواهم پرداخت.
 وی گفت: پس از فاز نظامی من در زمره اولین گروه تیم اعزامی به کردستان در تیرماه 1360 نزد رهبر حزب دمکرات ( قاسملو ) رفتم و در آنجا مستقر شدیم و طی ملاقات و گفتگوهائی که با قاسملو داشتیم برنامه رادیوئی سازمان را با کمک و امکانات حزب دمکرات به راه انداختیم. وی ادامه داد: طی اقامت در کردستان سفرهائی هم به خارج, ازجمله به پاریس و آلمان داشتم که در جریان این سفر در طی ملاقات با رجوی در پاریس تصمیم گرفته شد رادیوی سازمان به لحاظ فنی تقویت شود و برای نیل به این منظور مسافرت هائی به کشورهای مختلف ازجمله آمریکا انجام دادم و تعدادی فرستنده های آمریکائی را تهیه کردم و به بغداد فرستادم و خودم هم بعداً در تشکیلات رادیوی سازمان را به کار پرداختم.
 وی در مورد شیوه تبلیغ در رادیو مجاهدین گفت: در رادیو هم مثل نشریه بلکه با ابعاد گسترده تر کماکان جعل واقعیات, تحریف و دروغ ادامه داشت البته اینکه چه تعداد از مردم به آن گوش می دادند و اینکه اساساً به دلایل مختلف تکنیکی و فنی تا چه حد مطالب این رادیو قابل شنیدن بود مسئله ای دیگر است اما تا آنجائی که به تبلغات سازمان مربوط می شد از حق و باطل کردن و دروغ و تحریف و لجن پراکنی نه تنها خودداری نمی شد بلکه روزبروز هم بر ابعاد آن افزوده می شد. وی افزود شدت انحصارطلبی و لجن پراکنی و تبلیغات دروغ سازمان به حدی بود که به تدریج و روزبروز معدود متحدان سازمان هم از دور و برش پراکنده شدند چرا که این شیوه برخورد آنها را هم دربرگرفت و سازمان به جائی رسید که امروز در انزوای مطلق قرار گرفته به طوری که از نیروها و شبه نیروهای جمع آوری شده خبری نیست. وی اضافه کرد: شدت انزوا و پرت افتادگی سازمان به حدی بود که آخرین نمونه اش را در عملیات اخیر مرصاد شاهدش بودیم و که با توسل به انواع عوامفریبی ها و لطایف الحیل و دروغ, حداکثر 5 هزار نفر از گوشه و کنار دنیا جمع آوری کردند و کسانی که غالباً فاقد آموزش نظامی بودند به گمان اینکه خواهند توانست با این تعداد افراد در مقابل یک انقلاب عظیم ده ساله با نیروهای میلیونی حمایت کننده ایستادگی کنند این عملیات خائنانه را انجام دادند.
 وی در مورد نحوه دستگیری خود گفت: به دنبال بروز بحران و بن بست در درون سازمان ناشی از سیاست ها و روشهائی که روزبروز در بیرون به انزوای سازمان می انجامید و در درون اعتراضات و نارضایتی ها را دامن می زد در سطوح اعضاء و مسئولان و مرکزیت سازمان هم نارضایتی ها و اعتراضاتی را برانگیخته بود, این نارضایتی ها که گاهی به صورت اعتراضات درون تشکیلاتی عمل می کرد پاسخ جدی پیدا می کرد و عمدتاً با برخوردهای تشکیلاتی با پایین کشیدن افراد و گرفتن موضع تشکیلاتی آنها و حتی خروج افراد از تشکیلات پایان پیدا می کرد و فی الواقع درمانی برای آنها متصور نبود چرا که اساساً درمان پذیر نبودند. وی افزود: من در چنین وضعیتی قرار گرفتم و با مشکلات و مسائلی روبرو شدم که در جلساتی که داشتم مطرح کردم و متأسفانه و بنابه ماهیت سازمان پاسخ مقتضی نداشت. این وضعیت روانی و عقیدتی موجب شد که سؤالات جدی پیش روی من قرار گیرد.
 شکست سازمان و شرکت در آخرین عملیات و شکست مفتضحانه آن هم از لحاظ نظامی و سیاسی و مردمی و جهات دیگر نشان داد که بن بست ها و بحران هایی لاعلاج درون سازمان وجود دارند. انعکاس این وضع به صورت بی انگیزه شدن بسیاری از افراد و ا تسلیم شدن تعدادی دیگر جلوه گر شد و من هم با وجود شرکت در عملیات مرصاد و زخمی شدن سرانجام در یک فرصت مناسب خودم را معرفی کردم. وی هدف و انگیزه شرکت خود در این مصاحبه گفت: 19 سال شرکت در فعالیتهای مختلف سازمان و برای نشان دادن مجموعه خطاها و ضرباتی که زدیم احساس می کنم که ضرورت دارد این توضیحات را شرح دهم و بیان کنم که چطور می شود شعار آزادی داد و از صبح تا شام هم آن را تکرار کرد و دیگران و به ویژه جمهوری اسلامی را به خاطر دعاوی نبود آزادی مورد انواع و اقسام توهین ها, حملات و لجن پراکنی ها قرار داد اما در همان حال و در درون تشکیلات بدترین و سرکوبترین مناسبات را داشت و اینها را تقویت کرد.
 من در مجموعه سخنانم می خواهم نشان دهم که چطور می شود شعار استقلال داد اما در عمل زیر علم مرتجع ترین حکومت های منطقه نظیر شاه حسین و یا صدام و آمریکا رفت و از آنها برای شرکت در جلسات دعوت کرد و برای ادای توضیحات و جلب حمایت آنها به جلسات و کنفرانس ها و پارلمانهای آنها رفت یا حتی عکس و تفسیرهای چنین اقدامات را منتشر کرد و درواقع سازمان به حمایت امپریالیست ها از خودش افتخار کند. امپریالیست ها در بازی با مهره هائی نظیر سازمان تجربه و سابقه طولانی و تاریخی دارند یعنی اینکه هرگاه منافعشان ایجاب کند و منفعت خودشان را در سر بریدن و یا رهاکردن سازمان ببینند لحظه ای درنگ نخواهند کرد.
 وی هدف دیگر خود را از انجام این مصاحبه عذر تقصیر به پیشگاه خداوند, رهبر انقلاب و مردم و اذعان اصالت ها و حقیقت هائی که کوردلانه انکار می شوند ذکر کرد و اظهار امیدواری کرد انجام این گفتگوها بتواند دروغگوئی ها و حق و باطل کردن های وی را جبران کند. وی هدف عمده دیگر این گفتگو را بیان وقایعی که خودش مشاهده و در برخی مواقع کارگزار و مجری آن بوده است برای کسانی که به دلایل گوناگون به سازمان باور دارند, ذکر کرد و افزود: من مایلم سرگذشت خودم را به هواداران و اعضاء و خانواده های آنان بگویم که آنها بیش از این به کجراه نروند و تا دیر نشده در مسیری که جز خیانت به مردم ثمری ندارد, غرق و غوطه ور نشوند. وی افزود: برای انجام این مصاحبه تحت هیچ گونه فشاری نبوده ام و از مرداد ماه تاکنون اصرار بر انجام این مصاحبه داشته ام که به دلایل مختلف انجام آن تاکنون به تعویق افتاده بود.
 وی که به سؤالات یکی از اعضاء دستگیر شده سازمان پاسخ داد در مورد خائن و بریده خوانده شدن اعضائ یا هوادارانی که مصاحبه تلویزیونی می کردند و عکس العمل سازمان در پیرامون مصاحبه خود وی گفت: معمولاً عکس العمل های سازمان مضمون واحدی دارد که به تناسب افراد مختلف ممکن است کمی کمرنگ و یا پررنگ شود و معمولاً به کمک بعضی دست خط ها و نوشته های افراد و خود من مربوط به زمانی که در تشکیلات بودم قسمت هائی از این نوشته ها و دستخط ها را با بریدن قسمت های مورد نظر منتشر و منعکس می کند تا نشان دهند که فرد موردنظر از مدت ها پیش بریده یا پایین کشیده بود و به اصطلاح محلی از اعراب در سازمان نداشته و یا اینکه سعی می کنند از طریق مختلف و افراد گوناگون شاهد و دلیل بیاورند که این فرد به دلیل داشتن فلان خصلت سیاسی کنار گذاشته شده, تصفیه یا از تشکیلات بیرون بوده است و مطمئنااین شیوه در مورد خود من هم با اطلاق کلمه خائن و یا بریده از سازمان مطرح خواهد شد.
 ازجمله واژه های دیگری که سازمان به افرادی مثل من نسبت می دهد کلماتی نظیر: واداده, لیبرال, سازشکار, آنارشیست, بی انگیزه, فاقد شعور سیاسی و تصفیه شده است که در تبلیغات سازمان زیاد به کار می رود. وی افزود: اما اینها به این سؤال ها پاسخ نمی دهند که این شخص از کی بریده, به کی پیوسته است و یا مثلاً خائن به چیست و اگر شما می دانستید این فرد بی انگیزه و فاقد شعور سیاسی و آنارشیست و خائن و... بوده چرا هیچ عکس العملی نشان ندادید و به محض اینکه علیه شما حرف زد این القاب را دو مورد او به کار می برید؟ چرا موقعی که در سازمان شما بود و این عیبها را داشت او را طرد نکردید و اینها شیوه هائی است که خود من نیز موقعی که در نشریه و رادیو بودم علیه افراد بسیاری به کار برده ام یا شاهد به کارگیری این حربه علیه دیگران بوده ام البته این برای اولین و آخرین بار نخواهد بود. گفته های ( عقاید ) من که گفته های ( عقاید ) تعداد زیادی از افراد سازمان خواهد بود ( است ) بیان فعالیتی است که در جامعه جاری است.
وی به تحولات درونی سازمان منافقین طی چند ساله قبل از پیروزی انقلاب اشاره کرد و گفت: مبانی تئوریک سازمان در مدت چهار سال و دو ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا خرداد 1367 که به اصطلاح فاز سیاسی سازمان عنوان می شود از سال ها قبل تنظیم شده بود. وی افزود: شناخت وقایع آن سال ها در حال حاضر که سال های طولانی را پشت سر گذاشته ایم و بسیاری از پیچیدگی های آن برملا شده است, کار زیاد مشکلی نیست.
 وی سپس به تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین به مارکسیسم, سوزاندن شریف واقفی و ترور افراد سازمان اشاره کرد و گفت: توجه به این مرحله می توانست به عنوان یک زنگ خطر مورد استفاده قرار گیرد و بسیاری از انحرافات را تصحیح کند طوری که سازمان گرفتار وضعیت امروزی نشود. وی گفت: اگر آن وقایع یعنی اعلام مارکسیست شدن سازمان که به مارکسیست شدن بخش عظیمی از افراد سازمان انجامید و حوادث خونباری که متعاقب آن به وجود آمد به عنوان تحولی که از خارج بر سازمان تحمیل شده است مطرح نمی گشت و عنوان کودتا نمی گرفت و همچنین اگر ریشه های آن قضیه در مناسبات تشکیلاتی و نقطه نظرات سیاسی و جنبه های ایدئولوژیک سازمان تحلیل می شد و علت آن مشخص می شد, شاید سازمان چنین وضعی را پیدا نمی کرد و وقایع پس از پیروزی انقلاب اسلامی چنین شکلی به خود نمی گرفتند و حوادث سی خرداد 60 به وجود نمی آمدند. وی افزود: از نکته های مهم در آن سال ها این بود که سازمان نیروهای مذهبی و مسلمان خارج از خودش را و کسانی را که خواستار تصحیح سازمان بودند, نفی می کرد.
 نیروهای که معتقد بودند ریشه حادثه مارکسیست شدن و کشت و کشتار درون سازمان را باید در اشکالات و انتقاداتی که در سیاست ها و ایدئولوژی سازمان به طور مشخص وارد است, بدانیم و آن نکات را تصحیح کنیم. عضو مرکزیت سازمان مجاهدین گفت: سازمان نه تنها به نصایح این نیروها که کم هم نبودند و در میانشان کسانی از روحانیت نیز وجود داشت ( که اینک از مسئولان و مقامات کشور هستند و آن موقع جزء ناصحین بودند ) و همین طور به نصایح افراد غیرروحانی ولی باسابقه توجه نکرد بلکه تمامی این افراد خیرخواه را که در حقیقت خواستار تصحیح مواضع و اسلامی شدن به معنی واقعی کلمه سازمان بودند, راست راست ارتجاعی و مرتجع خطاب کرد. وی افزود: سازمان حتی پا را از این هم فراتر گذاشت و این افراد را به عنوان تهدیدکننده اصلی خود معرفی کرد و معلوم است که چنین دیدگاهی چه سرانجامی داشت. شاهسوندی گفت: این نقطه نظری بود که درواقع سازمان در سال 54 و پس از آن تا سال های 55 و 56 در زندان ها تدوین کرد که مسعود رجوی مشخصاً از تنظیم کنندگان این نقطه نظر بود. وی افزود: هنوز مدت کوتاهی از این تحلیل ها در درون زندان نگذشته بود که در بیرون از زندان امواج پیروزمند انقلاب شهرهای ایران را یکی پس از دیگری دربرگرفت.
 سازمان موج گسترده انقلاب و فراگیری آن در سراسر میهن را با بهت و ناباوری مشاهده می کرد و می دید که در رأس این حرکت شکوهمند و نیروهای مردمی کسانی قرار دارند که سازمان در تحلیل های درون تشکیلاتی خود آنها را مرتجع و راست ارتجاعی خطاب کرده بود و حتی گفته بود که آنان جزء نیروهای میرنده و رو به زوال هستند. سازمان در آن موقع مشاهده می کرد که نه تنها این تحلیل ها درست از آب درنیامد بلکه این نیروها توانسته اند, توده های  میلیونی مردم مسلمان را به حرکت درآورند و همان گونه که دیدیم توانستند کمر بزرگترین دیکتاتور منطقه را بشکنند و او را وادار به فرار کنند و درواقع دیکتاتوری 2500 ساله شاهنشاهی را نابود سازند. شاهسوندی افزود: انقلاب اسلامی ایران یک واقعیت علنی بود و شاید بشود گفت که بزرگترین واقعیت دهه های اخیر در سطح جهان بوده و سازمان در قبال این واقعیت برای حفظ خودش دو راه بیشتر در مقابل نداشت. اول اینکه روی کلیه بافت های خودش خط قرمز بکشد و بطلان آن را صراحتاً اعلام کند و راه دیگر نادیده گرفتن واقعیت بود واقعیتی که مثل خورشید در جامعه آشکار بود و کاری که سازمان در پیش گرفت درواقع راه حل دوم یعنی انکار واقعیت بود. وی گفت: سازمان نمی خواست واقعیتی را که در جامعه جریان داشت ببیند و در مقابل آن سر تسلیم فرود آورد و طبعاً از این رهگذر بتواند ضمن حرکت در مسیر انقلاب در راه خدمت به مردم گام بردارد
. سازمان برای نفی این واقعیت ناچار به تحلیل های مختلف متوسل می شد. گاه انقلاب را محصول شرائط خارجی و فلان تحول در سطح بین المللی و یا فلان تغییر در حکومت آمریکا ذکر می کرد. حتی در تحلیل های خود انقلاب را محصول زدوبندهای سیاسی نیز عنوان می کرد و معلوم بود با چنین موضع گیری, سازمان هیچگاه نمی توانست واقعیت را درک کند و از طرفی سازمان که اعضایش تازه از زندان بیرون آمده بودند تعداد اندکی نیرو داشت که می توان گفت حداکثر نیروهای تشکیلاتی سازمان حدود 150 تا 200 نفر بودند. این زیرکی را هم سازمان داشت که برعکس گروه هائی مثل پیکار هر چند در درون خود را جزء رهبری جامعه تلقی می کرد ولی این واقعیت را از نظر دور نداشت که نیروهایش بسیار اندک و قادر به رویاروئی با نیروهای عظیم و میلیونی طرفدار انقلاب نیستند. درواقع تلفیقی از حق پوشی و نادیده گرفتن واقعیت به علاوه حرص و طمع کسب قدرت به هر شیوه و وسیله ممکن همراه شد با ذهنیت و ناپپختگی ناشی از دوران چریکی که دور بودن از جامعه را ایجاب می کرد و این سه عامل باعث شد که سازمان راه دوم را انتخاب کند یعنی حاضر نشود به واقعیت زمانه تن بدهد.
 عضو مرکزیت سازمان مجاهدین در ادامه مصاحبه گفت: این مسئله, برای سازمان یک تناقض جدی در پی داشت سازمان تلاش می کرد تا آنجا که می تواند حول سه محور فعالیت خود را تنظیم کند: هدف اول جلب و جذب هر چه بیشتر نیروهای آزاد شده تحت تأثیر امواج انقلاب به ویژه نیروهای جوان که هدف و منظور شماره یک ما بودند. نیروهائی که تحت تأثیر امواج نیرومند انقلاب اسلامی آزاد شده و تحت تأثیر اندیشه های انقلابی بودند وگرنه سایر نیروهای غیرمذهبی در جامعه بودند و ما شاهد بودیم که آنها به این صورت نیرو نداشتند. وی افزود: برای جلب نیروهای جوان چاره ای نبود جز اینکه ما هم تا آنجائی که می توانیم خودمان را در ابتدا به ویژه همرنگ جماعت بدهیم, زیرا کافی بود که مردم کمترین مخالفتی را مشاهده کنند تا کاسه و کوزه های سازمان را به هم بریزند. وی گفت: در اوائل انقلاب تعدادی از چهره های شناخته شده و کاملاً معروف سازمان در سخنرانی هائی که داشتند و بعد از اینکه طی بیانیه ای در اسفندماه اعلام موضع و در قبال جمهوری اسلامی نقطه نظراتی متضاد با نقطه نظرات جمهوری اسلامی بیان کردند, بسیاری از نیروهای روشنفکر دانشگاهی که آن موقع از سازمان حمایت می کردند, از سازمان جدا شدند. سعید شاهسوندی سپس به سخنرانی خود در دانشکده نفت آبادان اشاره کرد و گفت قبلاً در این دانشکده سخنرانی داشتم و مردم زیادی آمده بودند چرا که آنها ما را درواقع مثل سایر نیروها در راستای انقلاب و وفادار به مردم می دانستند ولی در سخنرانی دیگری که پس از اعلام موضع سازمان در همان دانشکده داشتم حتی صد نفر هم نیامده بودند که این عدم استقبال مردم باعث شد تا ما مراسم را تقریباً تعطیل کنیم و این وضعیتی بود که در سایر شهرستان ها و در تهران هم وجود داشت. به همین دلیل است که می بینیم از ابتدا ما شروع کردیم خود را جزء نیروهای وفادار به انقلاب اسلامی معرفی کنیم.
 وی گفت چاپ و پخش پوستر معروفی شامل عکس اما م و آرم سازمان یکی از این اقدامات بود و ما تلاش می کردیم با این کارها خودمان را به انقلاب بچسبانیم. کار دیگری هم که در این جهت صورت گرفت انتشار جزوه توضیحی بود در مورد تشریح آرم سازمان و آن جزوه نشان می دادکه ما نیروهای مسلمان و وفادار به انقلاب و طرفدار مستضعفین هستیم. این سیاست بعدها هم تا مدت طولانی تا 30 خرداد کماکان دنبال می شد البته با شدت و ضعف هایی بسته به تناسب مسائل روز و تعادل قوائی که سازمان فکر می کرد. وی افزود: چسباندن خودمان به انقلاب به تدریج کمرنگ تر شد تا به 30 خرداد و درگیری مسلحانه با جمهوری اسلامی انجامید. وی گفت: چاپ پیام های امام و عکس رهبر در نشریه سازمان و انتخاب قسمت هایی از گفته های امام و حتی گرفتن عکس با امام برای استفاده تبلیغاتی از آن عکس که موفق نشدیم و تلاش در گام بعدی برای نزدیک شدن به مرحوم آیت الله طالقانی و پنهان شدن در پشت وی و پدر خطاب کردن ایشان از روش هائی بود که سازمان « منافقانه » در پیش گرفته بود و ازجمله اهدافش نیز جذب تعدادی از نیروهای آزاد شده تحت تأثیر انقلاب بود.
 وی افزود: البته مسئله جاذبه هائی که سازمان به عنوان مبارزه با شاه و امپریالیسم مطرح می کرد نیز سرمایه هائی برای سازمان به حساب می آمدند به این ترتیب خط جلب نیرو ادامه می یافت و به تدریج که قضایا پیش رفت سازمان توانست تا اندازه ای نیروهای موردنظر خودش را جلب کند. شاهسوندی گفت: سازمان برای ایجاد تشنج در جامعه و همچنین استفاده از موج تشنج و گرفتن ماهی از آب گل آلود مسائلی ازجمله مسئله چماقداری و نبود آزادی را مطرح می ساخت و روی آن کار می کرد. سازمان با متحدانی که توانسته بود در گوشه و کنار جامعه پیدا کند, این موضوع را دامن می زد و در سخنرانی ها و نشریه هایی که چاپ می شد نیز عکس هائی در رابطه با این مسئله یعنی نبود آزادی و چماقداری که سوژه های دائمی و ثابت تبلیغات آن موقع سازمان بود چاپ می کرد. وی گفت: به اصطلاح این مرحله ای است که سازمان اقدام به افشاگری می کند سازمان از دروغ گفتن و تبلیغات از اساس دروغ و ناروا بی حد و مرز استفاده می کرد.
 به این ترتیب سازمانی که انقلاب و رهبری آن را راست و راست ارتجاعی تحلیل می کرد یک باره در ظاهر و در اجتماع این کلمات را, به کار نمی برد و از در دیگری وارد می شد و خود را وفادار به انقلاب و جمهوری اسلامی معرفی می کرد و به اصطلاح حاضر می شد که در چارچوب نظام فعالیت کند. وی گفت: سازمان این هوشیاری و زیرکی را نسبت به سایر گروه ها مثل پیکار و فدائی که درگیری های کردستان, خوزستان و گنبد را ایجاد کردند داشت که ابتدا ساکت باشد و در آن ماههائی که هنوز نیروهای خود را آماده نکرده وارد درگیری نهائی نشود و طبیعتاً خودش را به عنوان نیروئی مطرح می کرد که حاضر است قواعد دمکراسی را بپذیرد. یعنی در چارچوب نظام جمهوری اسلامی با حفظ نقطه نظرات خودش که هیچ وقت هم این نظرات را صریحاً اعلام نکرد تا این قواعد را بپذیرد. این پذیرش یک تناقض داشت که هیچ وقت هم سازمان از آن خلاص نشد چون دمکراسی قواعدی دارد و اولین قاعده آن این است که ما نمی توانیم به نام بگوئیم به ما دمکراسی و آزادی بده می خواهیم تو را سرنگون کنیم. عضو مرکزیت سازمان افزود طبیعی است که نیروی مقابل هم اگر هدف ما این باشد عکس العمل نشان خواهد داد. یعنی ما از یک طرف معتقد بودیم که سرانجام با نظام جمهوری اسلامی درگیری خواهیم داشت و حتی در بحث های خودمان زمان این درگیری را نیز مشخص می کردیم. وی افزود: پس از این مرحله است که می بینیم سازمان وارد یک مرحله گسترده فعالیت های سیاسی می شود و سعی می کند با نیروهائی متحد شود و یک جبهه ضدرژیم به قول خودش جبهه ضدارتجاع تشکیل بدهد. ولی این مسئله اساسی وجود داشت که چطور می شود این تناقض را حل کرد.
تناقضی که از یک طرف مکاتبه با مقاماتی بود که ما آنها را مرتجع خطاب می کردیم دائر بر فقدان آزادی و وجود اختناق و چماقداری و از سوی دیگر در تحلیل ها, روز شمار درگیری محتوم نظامی در آینده را مطرح می ساختیم و تازه به این هم اکتفا نکرده و گفته شد ما در صورت درگیری شش ماهه حکومت اسلامی را سرنگون کرده و خود زمام امور را به دست می گیرم. این طرز فکر نشاندهنده ذهنیت ناپختگی و خامی ناشی از دوران چریکی و دور ماندن از مردم بود و این تناقض و دوگانگی تا آخر فاز معروف به فاز سیاسی ادامه داشت. پیداست که درواقع این درگیری ها به خاطر وجود تناقض در سازمان اجتناب ناپذیر بود. به هر حال مردم عکس العمل نشان می دادند.

 خاطرم است که سازمان و خود ما از زندان که آمده بودیم به سادگی حاضر به گفتن لفظ ( امام ) نبودیم و به شکل های مختلف سعی می کردیم که کلمات دیگری را بکار ببریم مثلاً قائدعظیم الشأن یا آیت الله العظمی بگوییم, ولی جامعه ای که انقلاب کرده بود و بزرگترین دیکتاتوری را به زمین زده بود, مردم پنجاه سال گذشته نبودند. جامعه ای که درواقع انقلابی شده بود و هوشیار بود حرف که می زدند حتی مردم عامی که به گمان ما درس سیاست ندیده بودند بلافاصله تمایزها را می گرفتند و می گفتند چرا نمی گوئید امام, چون مسئله این بود که ما در سیاست های خودمان اگرچه عکس ها و پیام های امام را چاپ و تلاش می کردیم خودمان را به انقلاب بچسبانیم ولی چون این فقط نظرات منافقانه بود در چاپی دیگر و در موضع گیری های سیاسی دیگر درواقع متضاد آن صورت می گرفت و این تناقض در جامعه انعکاس می یافت و نمونه خیلی بارزش حمله هائی بود که به ستادهای سازمانی شد و به تعطیلی آنها انجامید و اینجا است که ما شاهد بساط های نشریه فروشی کنار خیابان ها می شویم.
 اقدامات تحریک آمیزی صورت گرفت و مردمی که انقلاب کرده و شهید و مجروح داده بودند, حاضر نبودند به سادگی این حرکات را تحمل کنند و سیاست ما از این مسئله استقبال کرد چون این درگیری ها وسیله ای می شد برای مظلوم نمائی و نامه نگاری برای تبلیغات و انتشار عکس ها, درواقع از یک طرف جلب بیشتر نیرو و همزمان با این در عمل آماده کردن نیروهای جلب شده که اغلب نوجوانان بودند و طبعاً با صداقت خاصی آمده بودند که ببینند که این ارتجاع است که می زند و می کوبد و به اصطلاح چماقداری را از این طریق می خواستیم به آنها نشان بدهیم. این است که من شخصاً فکر می کنم از درگیری ها استقبال می شد. در ادامه این برنامه بود که ما به راه های غیرقانونی و به 30 خرداد می رسیم می بینیم پس از یک سری اقدامات به قول سازمان آزمایشی, سازمان وارد فاز نظامی می شود. از این درگیری ها که به زخمی و کشته شدن افراد مهم می انجامید استقبال می شد.
وی به تناقض موجود در تشکیلات که تا 30 خرداد 60 گریبانگیر سازمان بود اشاره کرد و در تشریح آن گفت: سازمان از یک طرف قواعد دمکراسی را قبول کرده بود و می خواست در چهارچوب نظام به نقطه نظراتش عمل کند  به همین خاطر در انتخابات ریاست جمهوری, مجلس اول, خبرگان و سایر فعالیت های گسترده سیاسی شرکت می کرد و از طرف دیگر خیال براندازی نظام را در سر می پروراند و بخشی از نیروها را برای این کار آماده می کرد. وی افزود: در درون سازمان گفته می شد که تا 3 ماه دیگر با نظام جمهوری اسلامی درگیری نظامی خواهیم داشت و وقتی این تحلیل درست از آب درنیامد 3 ماه به 6 ماه تبدیل شد.
اما کماکان این تحلیل در اندیشه سازمان وجود داشت که به هر حال روزی با جمهوری اسلامی ایران درگیری نظامی خواهیم داشت و بخش هائی از تشکیلات به کار آماده سازی نیروها برای درگیری نظامی مشغول شده بودند. عضو مرکزیت سازمان در ادامه با اشاره به اینکه این دو سیاست سازمان 180 درجه اختلاف داشتند گفت: هر کس که کمترین آشنائی با الفبای سیاست داشته باشد می داند که سیاسی کاری گسترده و دم زدن از فقدان آزادی و نامه ( نوشتن ) و شکایت به مقامات با تشکیل میلیشیا کاملاً متضاد است و هیچ حاکمیتی در دنیا اجازه نمی دهد که حزب و گروهی نیروی نظامی داشته باشد. اما جمهوری اسلامی به خاطر مجموعه مشکلات یا خصیصه نظام اجازه می داد که اینها میلیشیا داشته باشند که این امر چند درجه بالاتر از دمکراسی های رایج جهانی است.
 وی افزود: نمونه بارز این تناقض و پرت افتادگی از جامعه که با ندانم کاری های وسیعی همراه است, آخرین عملیات سازمان به نام به اصطلاح « فروغ جاویدان » است که بر مبنای یک تحلیل غیرواقعی و با لطایف الحیل و دروغ و تبلیغات وسیع و انواع و اقسام شیوه های پیچیده تشکیلاتی, افراد سازمان آنها را از گوشه و کنار جهان جمع کردند که در بین آنها افرادی که حتی یک روز آموزش نظامی ندیده و فاقد کمترین اطلاعات نظامی بودند نیز وجود داشت و به آنها وعده فتح تهران طی 48 ساعت را داده بودند که بعداً خواهیم دید این تحلیل چقدر کودکانه, ابلهانه و در عین حال خائنانه بود.
وی افزود: نتیجه آن تعداد کشته و زخمی بود و این در حالی است که به نیمه راه که گرفتن باختران بود هم نرسیدند و ستون نظامی آنان دود شد و به هوا رفت. وی در ادامه گفت: سازمان در حالی که چنین ضربه ای را متحمل شد باز دست از تبلیغات خود برنداشت و پیروزی های غرورآمیز و افتخارآفرین و از میدان خارج کردن 55 هزار نفر از نیروهای جمهوری اسلامی را مدعی شد. کسانی که در صحنه بودند بهتر از هر کس بر بطلان چنین ادعاهائی آگاه هستند. عضو مرکزیت سازمان افزود: این تناقض به علاوه پرت افتادگی از جامعه- که روزبروز شدت پیدا کرد و امروز به انزوای مطلق رسیده- و ندانم کاری, روی هم ماهیت و مشخصه سیاست های سازمان را تشکیل می داد که نتیجه چنین وضعیتی سیاست پاندولی و زیگزاکی است که سیاست اصلی سازمان طی 2 سال و 4 ماه بر مبنای آن استوار بود.
 از یک طرف سیاسی کاری و از طرف دیگر تهدیدهای نظامی و تحلیل های دورن سازمانی مبنی بر درگیری محتوم نظامی با جمهوری اسلامی ایران. وی افزود: در راستای این سیاست پاندولی و متناقض که هدف اصلی آن کسب قدرت به هر شکل بود. به تشکیلات وعده پیروزی داده می شد و به میلیشیا و اعضای درون سازمان گفته می شد که اگر فعالت هایتان را تشدید کنید ما حتماً پیروزیم و در همان حال به نیروهای نظامی هم گفته می شد که اگر درگیری نظامی ایجاد کنید,  حتماً پیروزیم. این که الزامات دو سوی پاندول کاملاً متضاد است و نمی شود شرکت در انتخابات داشت و در همان حال به آماده سازی نظامی, ( پرداخت ) سیاستی بود که تبلیغات سازمان به سادگی از کنار آن می گذشت.
 وی افزود: هر یک از این دو سیاست الزامات خاص خود را دارد که من مشخصاً فکر می کنم شاید به خاطر همین پاندولی بودن سیاست ها آن طور که باید و شاید به هیچیک از آنها پرداخته نمی شود و به همین دلیل نیروهائی که تشکیلات طی این مدت آموزش داده و آماده کرده بود در لبه پرتگاه درگیری های نظامی رها می شدند. رهبری سازمان هم وقتی که صحنه را تنگ دید در فرصت مناسب تحت عنوان تشکیل آلترناتیو یا به اصطلاح شواری ملی مقاومت, صحنه را ترک و فرار را بر قرار ترجیح داد و به خارج رفت. وی افزود: بر اثر این ندانم کاری ها سازمان شبیه پهلوان پنبه ای بود که در یک دست شمشیر چوبی تهدیدهای نظامی ( را ) در دست داشت و در این راستا از پشتوانه گذشته خودش استفاده می برد و در دست دیگر شروع به برنامه نگاری و شکوه و شکایت به مقامات مملکتی- که آنها را ارتجاعی می نامید- می کرد و از فقدان آزادی و چماقداری می نالید. وی در توضیح آمادگی نظامی سازمان برای درگیری گفت: سازمان تا قبل از 30 خرداد, گذشته از تیم های میلیشیائی تیم های نظامی هم تشکیل و به کارهای نفوذی در تشکیلات مختلف جمهوری اسلامی پرداخته بود اما این, آن چیزی که سازمان به عنوان آمادگی نظامی و درگیری کلاسیک با یک حکومت غیر متکی به مردم مدنظر داشت, نبود. وی افزود: چیزی که سازمان از آن غافل بود و هیچوقت هم نتوانست ( آن را ) در محاسباتش وارد کند و مدنظر داشته باشد حضور توده های میلیونی مردم و پشتیبانی آنها از نظام بود و این شاه بیتی بود که همیشه فراموش و نادیده گرفته شد و همیشه هم به خاطر آن ضربه خورد.
 وی گفت: بعد از 30 خرداد به فاصله 7 روز شاهد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی بودیم که به شهادت شهید دکتر بهشتی و بسیاری دیگر از شخصیت های جمهوری اسلامی انجامید و پشت سر آن تا مدتی شاهد چنین عملیاتی بودیم و در یک مقطع رئیس جمهور و نخست وزیر جمهوری اسلامی طی یک انفجار دیگر شهید شدند و یکی از این عملیات کافی بود تا حکومتی را سرنگون کند همچنان که نمونه های آن را در گوشه و کنار دنیا شاهد هستیم. اما این عملیات و اقدامات نه تنها نظام را سرنگون نکرد بلکه باعث افزایش حمایت های مردمی از نظام شد. وی افزود: گرچه فقدان شخصیت های جمهوری اسلامی که در عملیات سازمان ترور شدند, ضربه های جبران ناپذیری بود, اما نظام برپا ماند و بیشتر مورد حمایت قرار گرفت و سازمان منزوی شد و این آن چیزی است که هیچوقت طرح نشد و هنوز هم طرح نشده است.
 وی خاطرنشان کرد تلقی سازمان از انقلاب یک تلقی کودکانه, یک کپی کشی ( برداری ) از انقلاب قرن 19 اروپا و یک تلقی ذهنی از جامعه انقلاب کرده ایران بود. جامعه ای که مردمش شاه را سرنگون و طی یک انقلاب عظیم جمهوری اسلامی را قبول کردند. وی افزود: در این حالت سازمان خودش و بدنه تشکیلاتی را به جای توده ها وارد صحنه کرد. ما در انقلاب شاهد حضور توده ( های ) میلیونی مردم بودیم که منجر به انقلاب شد اما با یک کپی کشی ( برادری ) کودکانه, سازمان تلاش کرد که با چند صد و حداکثر چندهزار نیروی خودش کار توده های میلیونی را انجام دهد. وی تأکید کرد که نقطه اوج چنین خام خیالی و پرت افتادگی از جامعه را در قضایای 5 مهر می بینیم که در آن روز تصمیم گرفته شد در خیابان راهپیمایی مسلحانه صورت گیرد با این گمان که این دفعه- پس از 30 خرداد که گفته شده بود راهپیمایی مسالمت آمیز بوده- مردم به ما خواهند پیوست و انقلاب موردنظر به پیروزی خواهد رسید. اما طی کمتر از چند ساعت نیروهای به صحنه آمده توسط نیروهای طرفدار جمهوری اسلامی فی الواقع جارو شدند و پس از 5 مهر که در تحلیل های کلاسیک روز پیروزی تلقی شده بود, چنین عنوان می شد که می خواهیم آمادگی اجتماعی را امتحان کنیم و کسی نبود سؤال کند به بهای چه چیزی.
 در مورد وضعیت بیرون از تشکیلات سازمان تلاش می کرد که حاکمیت موجود در جامعه را به شکلی تجزیه کند یعنی با وجود فردی مثل بنی صدر در موضع ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوا سازمان تلاش می کرد پشت این فرد پنهان شود و سیاست هایش را به کمک او پیش ببرد و حاکمیت را تجزیه کند و تحلیل هم این بود که در صورت تجزیه شدن حاکمیت, ما بهتر می توانیم هر یک از جناح های تجزیه شده را از پا درآوریم. وی افزود در اینجا هم باز خام خیالی وجود داشت و روی نیروهای بنی صدر و حمایت اجتماعی از او بیش از اندازه حساب شده بود که با فتوای امام و بعد با یک رأی مجلس, فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری اش بدون تنش اجتماعی ملغی و ( او ) به سادگی برکنار و تمام آرزوها و آمال سیاسی و سرمایه گذاری های روی بنی صدر با شکست مواجه شد. با این حال کماکان بنی صدر به عنوان یک مهره تبلغات خارجی جای خودش را داشت و به همین دلیل در مردادماه 1360 رجوی و بنی صدر با یک هواپیمای نظامی فرار را برقرار ترجیح دادند و باقیمانده نیروهای سازمان پس از تحمل ضربات اساسی و بی آینده شدن سازمان مجبور به روآوردن به خارج از کشور شدند. وی افزود: پرواز با بنی صدر و پنهان شدن در پشت او- که قبل از 30 خرداد برای استفاده از نیروهای او و تلاش جهت ایجاد شکاف در حاکمیت از وجهه وی به عنوان رئیس جمهور در خارج از کشور بود چرا که در خارج هنوز سازمان به عنوان سازمانی تروریستی و چریکی شناخته می شد و جاذبه نداشت ولی بنی صدر موقعیت نسبی داشت و در آن مقطع عنوان ریاست جمهوری را هم یدک می کشید و تا مدتی هم سازمان در تبلیغات خارج از کشور پشت سر وی پنهان بود تا زمانی که خودش وارد زدوبندهای مورد نظر شد و دیگر به وجود او چنان احتیاجی نبود.
توضیحی بر سخنرانی آقای سعید شاهسوندی که بعد از دستگیری درعملیات دروغ جاویدان در سال 1367 که از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش شده است. با درج دومین قسمت از این سخنان، امروز مورخه 10 مهر 84 مطابق با 2  اکتبر 2005 آقای...تلفنی با من تماس گرفتند و از سوی آقای شاهسوندی خواستار پاک کردن این مطالب شدند. و دلیل این را اینگونه توضیح دادند که این مطالب در زیر شکنجه از سوی جمهوری اسلامی بوده و هیچ اعتبار حقوقی ندارد و در ادامه آقای شاهسوندی با تهدید گفتنه اند که اگر این مطالب ادامه یابد در مصاحبه بعدی هفته آینده در گفتگو با آقای حسین مهری اعلام خواهند کرد که سایت نگاه نو متعلق به وزارت اطلاعات می باشد!!!. این مطالب را آقای...ازسوی آقای شاهسوندی فرمودند و من نیز با کمال آرامش به ایشان پیغام فرستادم که به هیچ وجه آنها را پاک نخواهم کرد ولی ایشان میتوانند به صورت متمدنانه و نه به شیوه باند مافیایی رجوی، یعنی تهدید و ارعاب، تکذیبه ای بر این مطالب  به سایت من ارسال کنند تا در اسرع وقت در سایت قرار بدهم و یا به هر سایت دیگری که مایل بودند ارسال کنند. در خاتمه باید اعلام کنم که آقای سعید شاهسوندی برایتان واقعا متاسفم . جعفر بقال نژاد
وی در مورد جریانات سازمان پس از سی خرداد سال 60 گفت: سازمان پس از این مقطع ترور شخصیت های بلند پایه و ارزشمند نظام جمهوری اسلامی را آغاز کرد. مثل جریان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و ساختمان نخست وزیری که در آن افراد طراز اول نظام به شهادت رسیدند. 6 ماه پس از ورود سازمان به فاز نظامی و آغاز این گونه عملیات, سازمان تحلیل می کرد که حاکمیت را در دست خواهد گرفت ولی ( نه تنها ) چنین نشد بلکه عملیات سازمان افزایش حمایت های مردمی از نظام را ( نیز ) به دنبال داشت. البته نظام آمادگی مقابله با فاز نظامی را به طور کامل نداشت ولی نیروهای وفادار نظام جانانه در مقابل سازمان ایستادند و ضدحمله خود را علیه سازمان آغاز کردند و ضربه های 19 بهمن 60 و 12 اردیبهشت 61 و مرداد 61 را به سازمان وارد آوردند و این ضربات منجر شد به اینکه سازمان دیگر نیرویی در داخل کشور نداشته باشد جز نیروهای مختصر که آن هم با تلاش سازمان به خارج از کشور منتقل شد.
 جالب این است که سازمان این مقطع را مرحله « بی آینده کردن نظام » و « سلب ثبات استراتژیکی جمهوری اسلامی » می دانست اما در عمل مشاهده شد که 180 درجه عکس تحلیل های ما به وقوع پیوست. این مقطع تبدیل شد به « ثبات نظام جمهوری اسلامی » و « بی آینده شدن و دربدری سازمان ». از این مقطع به بعد سازمان وارد زدوبندهای سیاسی و بین المللی شد و سعی کرد با بهره گیری از تبلیغات, به بی ثبات کردن نظام در خارج از کشور بپردازد. وی افزود: من معتقدم این مرحله آغاز تجزیه چیزی است که سازمان از آن به نام « شورای مقاومت ملی » نام می برد. پس از انتقال باقیمانده نیروهای سازمان به خارج از کشور, کار دیگر سازمان « عنوان سازی » به منظور پرکردن جاهای خالی افراد بود. اینجا است که با عناوینی مانند « جانشین مسئول اول », « فرمانده سیاسی- نظامی سازمان در داخل کشور », « رئیس ستاد نظامی », « فرماندهان سیاسی- نظامی استان ها », « عضو دفتر سیاسی », « مشاور دفتر سیاسی  و امثال این تیترها و عناوین, قشر هوادار تصور کرد که این عناوین فی الواقع نیروهای سازمان در داخل کشور هستند. اما واقعیت این بود که این افراد 5 هزار کیلومتر دورتر از محل سازمانی خود بودند و اصلاً در داخل کشور حضور نداشتند و همه آنها در پاریس مستقر بودند و اطلاعیه های داخل ایران نیز از حومه پاریس صادر می شد. سازمان در همین زمان متوسل به « تئوری سازی » و « تئوری بافی » شد و در این مرحله است که ما شاهد به هم بافتن یک تئوری هستیم به نام « تئوری خلق جدید » پیش از این مرحله استراتژی سازمان مبتنی بر تئوری « سقوط شتابان » بود یعنی اینکه سازمان با ترور شخصیت های درجه اول نظام طی 6 ماه نظام را ساقط کند.
 اما این تئوری نه تنها محقق نشد بلکه به آوارگی سازمان نیز انجامید. در نشست های سازمان بودند کسانی که می گفتند باید از این تئوری انتقاد شود و علل عدم تحقق « سقوط شتابان » ریشه یابی شود اما به صورت زیگزاک از کنار آن عبور و تئوری « خلق جدید » مطرح شد. این تئوری بر این اساس پایه گذاری شده بود که از دور هم می شود رهبری کرد و انقلاب مورد نظر سازمان را به انجام رساند. یعنی از پاریس هم می توان انقلابی را در ایران رهبری و فرمان قیام را صادر کرد به نحوی که خلق هم دستور را اجرا کند. برای اجراء این تئوری از برخی نیروهای بسیار دور از تشکیلات سازمان که هنوز به عنوان هوادار در ایران بودند با نام « هسته های مقاومت » استفاده می شد و سازمان سعی می کرد به کمک تلفن, هواداران را فعال کند. لازم است که توضیح دهم که اینها بیش از آنکه « هسته » باشند « پوسته » بودند و تعداد زیادی از این هواداران هم بعداً معلوم شد که تحت کنترل و زیرنظر نیروهای نظام هستند.
 وی در ادامه گفت: ساال های 62, 63 و بخشی از سال 64 به همین نحو گذشت و داستان هسته های مقاومت و تیترهای سازمانی بی شباهت به داستان حاج میرزا آغاسی نبود یعنی دورانی که سازمان ادعا می کرد منجر به سقوط نظام می شود جمهوری اسلامی را ساقط نکرد اما سازمان را به « نان » رساند. سازمان وارد زدوبندهای سیاسی بین المللی در خارج از کشور شد تا نیروهایش را در چنبره تشکیلاتی و تبلیغاتی خود نگهدارد. ولی از آنجا که این مرحله که حدود 2 سال به طول انجامید، با بن بست برخورد کرد, رهبر سازمان مجبور شد در یکی از سخنرانی هایش عنوان کند, « ما دو سال پوشال کاری می کردیم. » به هر حال برای اینکه سازمان از این مرحله نیز عبور کند تقصیرات شکست در این مرحله تماماً به گردن « علی زرکش » که آن موقع حامل تیتر « فرمانده سیاسی نظامی در داخل کشور », بود انداخته شد و حتی تا جایی پیش رفتند که او را « خائن » و مستحق مجازات دانستند. همزمان با تلاش سازمان برای خروج از بن بست و فعال کردن نیروها, تئوری دیگری مطرح شد و آن این بود که ما در مرحله اول سران نظام را ترور کردیم و حالا باید بدنه نظام را بزنیم و اینجا مسئله ترور مردم توسط معدود نیروهای داخل کشور پیش آمد. سعید شاهسوندی عضو مرکزیت و مسئول رادیوی سازمان گفت: در این ترورها مردم عادی مثل قصاب, بقال, خادم مسجد و نوجوان بسیجی و هر کسی که سازمان دستش به او می رسید هدف قرار گرفتند.
 در این ترورهای کور صرفاً مردم به این بهانه که هوادار نظام بودند ترور می شدند و سازمان ادعا می کرد که این افراد سرانگشتان اختناق آفرین نظام هستند و در حالی که آنان از محروم ترین لایه های اجتماعی مثل سبزی فروش, نانوا, خیاط و... بودند ( که ) به دست هواداران و نیروهای سازمان به قتل رسیدند. مثلاً زرکش در آماری که سال 61 به مرکزیت سازمان ارائه داد مدعی شد که 2 هزار ترور انجام داده است و نیز در سال 62 آماری ارائه شد که سازمان 7 هزار تن از نیروهای اطلاعاتی نظام را از پای درآورده است.
 این در حالی بود که سازمان در فعالیت ها و ترورهای خود قبل از پیروزی انقلاب به مأمورین پلیس هم حتی « نیروی اطلاعاتی » اطلاق نمی کرد و ( برخورد با ) آنها را در دستور کار خود قرار نمی داد و فقط به عوامل مشخص ساواک که مستقیماً در شکنجه و اعدام انقلابیون دست داشتند, این لفظ اطلاق می شد و اگر گاهی در این درگیری ها پاسبانی کشته می شد به این دلیل بود که او مقدمتاً درگیری را آغاز کرده بود. ولی این تعداد افرادی که توسط سازمان پس از انقلاب ترور شدند جزء محرومترین افراد جامعه بودند و در صورت صحت ادعای سازمان مبنی بر اینکه اینها یعنی بقال و سبزی فروش و... عوامل رژیم بودند- که این طور نبود- پس باید در اساس مبارزه مسلحانه با چنین رژیمی و با این پشتوانه های مردمی شک کرد چون اگر محروم ترین لایه های اجتماعی به طور گسترده از حامیان نظام باشند دیگر مبارزه مسلحانه با چنین نظامی چیزی جز خیانت نخواهد بود.

 

ama00052

X