رايحه ظهور او پر شده در همه جهان
عطر خوش وصال او ميرسدم ز هر كران
هر طرف است آيتي زآمدنش علامتي
هر طرفي و صحبتي از رخ آن عزيز جان
از سر شوق وصل او گشته جهان به گفتگو
گشته هميشه نام او ورد زبان عاشقان
حس بكنم حضور او رايحه ظهور او
در دل من ز شور او پر شده قدر كهكشان
ميشنوم نداي او لطف صداي پاي او
دل شده در هواي او مملو شوق بي امان
گشته همه وجود من در همه تار و پود من
بود من و نبود من بسته به صاحب الزمان
وعده حق ايزدي وارث نسل سرمدي
عطر گل محمدي كرده معطر اين زمان
مژده همه جهانيان اهل زمين و آسمان
ميرسد آن نكو زمان فصل وصال دلستان
نشانگان تونل كارپال؛ علل و راه حل
علائم با سوزش، بي حسي و مورمور شدن انگشتان دست شروع مي شود. ممكن است فرد نيمه شب بر اثر خواب رفتن دست و بي حسي آن بيدار شود. تكان دادن دست و قرار دادن دست در آب اوضاع را كمي بهتر مي كند، اما سير بيماري هنوز ادامه دارد. بعد از چند ماه يا چند هفته دست دچار ضعف شديد مي شود و انگشتان حتي نمي توانند سبكترين اشيا را بگيرند و نگه دارند و دست قدرت خود را از دست مي دهد.
نمی توانم!!!
کلاس چهارم "دونا" هم مثل هر کلاس چهارم دیگری به نظر می رسید که در گذشته دیده بودم. بچه ها روی شش نیمکت پنج نفره می نشستند و میز معلم هم رو به روی آنها بود. از بسیاری از جنبه ها این کلاس هم شبیه همه کلاسهای ابتدا یی بود، با این همه روزی که من برای اولین بار وارد کلاس شدم احساس کردم در جو آن، هیجانی لطیف نهفته است.
"دونا" معلم مدرسه ابتدایی شهر کوچکی در میشیگان، تنها دو سال تا بازنشستگی فرصت داشت. درضمن به عنوان عضو داوطلب در برنامه "بهبود و پیشرفت آموزش استان" که من آن را سازماندهی کرده بودم، شرکت داشت. من هم به عنوان بازرس در کلاسها شرکت می کردم و سعی داشتم در امر آموزش تسهیلاتی را فراهم آورم.
آن روز به کلاس "دونا" رفتم و روی نیمکت ته کلاس نشستم. شاگردان سخت مشغول پرکردن اوراقی بودند. به شاگرد ده ساله کنار دستم نگاه کردم و دیدم ورقه اش را با جملاتی که همه با "نمی توانم" شروع شده اند پر کرده است.
"من نمی توانم درست به توپ فوتبال لگد بزنم."
"من نمی توانم عددهای بیشتر از سه رقم را تقسیم کنم."
"من نمی توانم کاری کنم که دبی مرا دوست داشته باشد."
نصف ورقه را پر کرده بود و هنوز هم با اراده و سماجت عجیبی به این کار ادامه می داد.
از جا بلند شدم و روی کاغذهای همه شاگردان نگاهی انداختم.
همه کاغذها پر از "نمی توانم " ها بود.
کنجکاویم سخت تحریک شده بود. تصمیم گرفتم نگاهی به ورقه معلم بیندازم. دیدم که او نیز سخت مشغول نوشتن "نمی توانم " است.
"من نمی توانم مادر "جان" را وادار کنم به جلسه معلمها بیاید."
" من نمی توانم دخترم را وادار کنم ماشین را بنزین بزند."
"من نمی توانم آلن را وادار کنم به جای مشت از حرف استفاده کند."
سر در نمی آوردم که این شاگردها و معلمشان چرا به جای استفاده از جملات مثبت به جملات منفی روی آورده اند. سعی کردم آرام بنشینم و ببینم عاقبت کار به کجا می کشد.
شاگردان ده دقیقه دیگر هم نوشتند. خیلی ها یک صفحه را پر کرده بودند و می خواستند سراغ صفحه جدیدی بروند. معلم گفت:
- همان یک صفحه کافی است. صفحه دیگر را شروع نکنید.
بعد از بچه ها خواست که کاغذهایشان را تا کنند و یکی یکی نزد او بروند.
روی میز معلم یک جعبه خالی کفش بود. بچه ها کاغذ هایشان را داخل جعبه انداختند. وقتی همه کاغذها جمع شدند، "دونا" در جعبه را بست، آن را زیر بغلش زد و همراه با شاگردانش از کلاس بیرون رفتند.
من هم پشت سر آنها راه افتادم. وسط راه، "دونا" رفت و با یک بیل برگشت. بعد راه افتاد و بچه ها هم پشت سرش راه افتادند. بالاخره به انتهای زمین بازی که رسیدند، ایستادند. بعد زمین را کندند.
آنها می خواستند "نمی توانم" های خود را دفن کنند!
کندن زمین ده دقیقه ای طول کشید چون همه بچه های کلاس چهارم دوست داشتند در این کار شرکت کنند. وقتی که سه چهار متری زمین را کندند، جعبه "نمی توانم" ها را ته گودال گذاشتند و بسرعت روی آن خاک ریختند.
سی و یک شاگرد ده یازده ساله دور قبر ایستاده بودند. هر کدام از آنها حداقل یک ورقه پر از "نمی توانم" درآن قبر دفن کرده بود. معلمشان هم همین طور!
دراین موقع "دونا" گفت:
- دخترها! پسرها! دستهای همدیگر را بگیرید و سرتان را خم کنید.
شاگردها بلافاصله حلقه ای تشکیل دادند و اطاعت کردند، بعد هم با سرهای خم منتظر ماندند و "دونا" سخنرانی کرد:
- دوستان! ما امروز جمع شده ایم تا یاد و خاطره "نمی توانم" را گرامی بداریم. او دراین دنیای خاکی با ما زندگی می کرد و در زندگی همه ما حضور داشت. متاسفانه هر جا که می رفتیم نام او را می شنیدیم، درمدرسه، در انجمن شهر، در ادارات و حتی در کاخ سفید! اینک ما "نمی توانم" را درجایگاه ابدی اش به خاک سپرده ایم. البته یاد او در وجود خواهر و برادرهایش یعنی "می توانم"، "خواهم توانست" و "همین حالا شروع خواهم کرد" باقی خواهد ماند. آنها به اندازه این خویشاوند مشهورشان شناخته شده نیستند، ولی هنوز هم قدرتمند و قوی هستند. شاید روزی با کمک شما شاگردها، آنها سرشناس تر از آنچه هستند، بشوند.
خداوند "نمی توانم" را قرین رحمت خود کند و به همه آنهایی که حضور دارند قدرت عنایت فرماید که بی حضور او به سوی آینده بهتر حرکت کنند. آمین!
هنگامی که به این سخنرانی گوش می کردم فهمیدم که این شاگردان هرگز چنین روزی را فراموش نخواهند کرد. این حرکت شکوهمند سمبولیک چیزی بود که برای همه عمر به یاد آنها می ماند و در ضمیر ناخود آگاه آنها حک می شد.
آنها "نمی توانم" های خود را نوشته و طی مراسمی تدفین کرده بودند. این تلاش شکوهمند، بخشی از خدمات آن معلم ستوده بود.
ولی هنوز کار معلم تمام نشده بود. در پایان مراسم، معلم شاگردانش را به کلاس برگرداند. آنها با شیرینی، ذرت و آب میوه، مجلس ترحیم "نمی توانم" را برگزار کردند. "دونا" روی اعلامیه ترحیم نوشت:
"نمی توانم : تاریخ فوت 28/3/1980"
و کاغذ را بالای تخته سیاه آویزان کرد تا در تمام طول سال به یاد بچه ها بماند. هر وقت شاگردی می گفت: "نمی توانم"، دونا به اعلامیه اشاره می کرد و شاگرد به یاد می آورد که "نمی توانم" مرده است و او را به خاک سپرده اند.
با اینکه سالها قبل من معلم "دونا" و او شاگرد من بود، ولی آن روز مهمترین درس زندگیم را از او گرفتم.
حالا سالها از آن روز گذشته است و من هر وقت می خواهم به خود بگویم که "نمی توانم" به یاد اعلامیه فوت "نمی توانم" و مراسم تدفین او می افتم.
کسانی که با اینترنت سر و کار دارند، بهخوبی با یکی از ابزارهای مرورگرها آشنایی دارند: Refresh. این واژه از ترکیب پیشوند re که در برخی از زبانهای اروپایی معنای «دوباره» دارد و fresh بهمعنای «تازه» ساخته شده است. واژه Fresh از فرش (frash) اوستایی ریشه میگیرد که آن هم بهمعنای تازه، نو و شاداب بهکار میرفته است و ترکیباتی مانند فرشکرت (فرشکرد) بهمعنای رستاخیز (روزی که مردگان از نو بهپا میخیزند) و فرشاوشیدر (برادر جاماسپ، وزیر گشتاسپ) از همین ریشه است.
یک واژه لاتینی دیگر نیز که همواره در جایجای پنجرهها، نرمافزارها و صفحات گوناگون دیده میشود، State و Status است. در زبان اوستایی، ریشه سته (sta) و ستت (stat) و مصدر ستاتن (statan) و ستاته (stata) معنای «ماندن، جایگاه، سرزمین و جایی که مردمان در آن میمانند» میدهد. این واژه در فارسی امروزی «ایستادن» و «ایستاده» خوانده میشود و واژههای «ستاد، ایست، استوار، استوان و ...» از آن ریشه گرفته است.
از این ریشه، در زبان انگلیسی واژگان Stadium (ورزشگاه و جای گردآمدن مردمان)، Staff (ستاد)، Stage (سکو، پهنه، جایگاه)، State(استان، دولت، کشور، جایگاه)، Static (ایستا، مانا)، Station (جایگاه، ایستگاه)، Statistics (آمار: دانش پردازش چیزهایی که در جایی هستند)، Statue (تندیس، جسم ایستا و بیجنبش)، Status (جایگاه، وضعیت، Stop (ایست) و انبوهی دیگر از واژگان پدید آمده است.
این واژه در زبان آلمانی نیز بهگونه Staat و Stadt (بخوانید: شتات) جای گرفته و در واژگان Staatlich (استان، ملی)، Staatsakt (رخداد کشوری، کار بزرگ)، Stabil (ایستا)، Stab (ستاد)، Stadrat (نماینده شهر، کنسولگر) و بسیاری دیگر از واژگان و نیز پیشوند و پسوند روستاها و شهرهای آلمانی و اتریشی جای گرفته است.
هفت ...
عدد 7 در بسیاری از مذاهب مقدس است. مثلازرتشت زمین را دارای 7 بخش میدانست؛ آرامگاهِ کوروش بزرگ 7 پله دارد...
عدد 7 در بسیاری از مذاهب مقدس است. مثلا زرتشت زمین را دارای 7 بخش میدانست؛
آرامگاهِ کوروش بزرگ 7 پله دارد؛
از تجزیه نور خورشید 7 رنگ حاصل میشود؛
دوره کودکی 7 سال طول میکشد؛
عجایبِ هفتگانه؛
7 آتشکده زرتشت: آذرنوش، آذرمهر، آذرآبادگان، آذرتشت، آذرخرداد…..؛
7 پله ومرامِ اعتقادی برای رسیدن به عرفان زرتشتی وجود دارند: کلاغ، میهمان، سرباز، شیر، پارسی، خورشید، پیر(پدر)، که شیر وخورشید نمادِ پرچمِ ایرانیان شد.
به روایتِی هفت سین، نشانه هفت دانه گیاهی است که میتوان با آن سبزه نوروز را تهیه کرد: جو، ماش، عدس، ارزن، لوبیا، نخود و...؛
در زمانهای پارسیانِ کهن، مردم از هر هفت دانه، سبزه میپروراندند -10 روز قبل از نوروز- و ظروفِ آنرا بر سر درِ خانههای خود میگذاشتند و هر کدام بیشتر و بهتر سبز میشد، نشانه پر ثمریِ آن محصول برای کاشت در آن سال بود- سنت-.
در عیسویت آمده که عیسی 7 خوراکِ پسندیده داشت- نمک، سرکه، نان؛تره، ماهی، روغن، عسل=انگبین
در انجیلِ یوهنا آمده است که یوهنا 7 روح، 7 خورشید، 7 چهره، 7 گوسفندِ 7 شاخ و 7 سر و7 چشم را همراه با 7 فرشته در خواب دید؛
ادونتیست و بعضی دیگر فرقه های مسیحیت، 7 ژانویه را تولد اصلیِ عیسی میدانند؛
در مسیحیت 7 نوع نیایش، 7 گناه، 7 توبه، 7 اندوه و 7 شادی وجود دارد؛
در اسلام در مراسمِ حج، 7 دور خانه کعبه را میچرخند؛
معلقاتِ سبعه، 7 بتِ اصلی بر سر درِ خانه کعبه بودند؛
قرآن 7 بخش دارد: وعد، وعید، وعض، قصص، امر به معروف، نهی از منکر، ادنیه؛
7 عضو در سجده در وقتِ نماز بر زمین است؛
برای پاکیزه شدن اشاره به 7 بار آب کشیدن شده؛
اولین سوره قرآن 7 آیه دارد؛
اصحاب کهف 7 تن بودند؛
در بهشت 7 چشمه ونهر و در دوزخ 7 طبقه"عشکوب" است
که آخرینِ آن اسفل السافلین است؛
در قرآن آسمان را دارای 7 طبقه میداند؛برای مردگان شبِ هفت میگیرند...
و نهایتا اینکه در قرآن 7 بار سلام آمده: سلام به نوح، به ابراهیم، به موسی،
به هارون، به یاسین، به خالدین، به الحی فجر؛
حـــکـــــمــــت!
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.
استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "
عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.
استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "
عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "
شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "
عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند
استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".
پیش از پختن گوشت
قرمز چربی هایی را که به چشم می خورد جدا کنید.
? قبل
از طبخ گوشت مرغ، پوست آن را جدا کنید چون چربی
فراوانی
دارد.
? تا
حد امکان از سرخ کردن گوشت خودداری کنید.
? چربی
و کلسترول مغز، زبان و کله پاچه بسیار
زیاد است و باید در مصرف این گونه مواد غذایی افراط نکنید.
? اگر
بخواهید
گوشت یخ زده را آب پز کنید باید بلافاصله بعد از خارج کردن
از حالت فریز آن را بپزید و برای خارج کردن گوشت از
حالت یخ زده باید آن را چند ساعت قبل از طبخ از فریزر خارج کنید و در
یخچال
بگذارید.
? بهتر
است از گوشت های سفید مانند مرغ و ماهی به جای گوشت قرمز
استفاده
کنید.
? کلسترول
زرده تخم مرغ زیاد است بهتر است بزرگسالان در هفته بیش از ?
عدد تخم مرغ چه تنها و چه در کوکو و املت استفاده
نکنند.
? مصرف
حبوبات به علت دارا بودن فیبر و پروتئین زیاد، توصیه می شود.
? انواع
مغز ها (گردو، بادام و پسته) میان وعده های خوبی برای تامین
پروتئین، انرژی و برخی از مواد مغذی مانند آهن هستند.
? بهتر
است مغزها را خام بخورید و اگر نوع بو داده آن را می
خورید
باید نمک آن زیاد نباشد.
| ||||||
چهل نکته از قیام امام حسین(ع)
* قيام حضرت امام حسين (ع) از روز خودداري از بيعت با يزيد تا روز عاشورا 175 روز طول كشيد. * قيام سالار شهيدان از مدينه آغاز و به كربلا ختم شد. اين قيام يك هفته در مدينه، 4 ماه و 10 روز در مكه، 23 روز بين راه مكه تا كربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجاميد. * از مكه تا كوفه منزل هايي وجود داشت كه ما امروز به آنها كاروانسرا يا اقامتگاه ميگوييم. كاروان سيد الشهدا در مسير حركت خود از 18 منزل عبور كرد. * فاصله ميان اين منزل ها با همديگر حدود سه فرسنگ و گاهي پنج فرسنگ بوده است. * اسراي اهل بيت امام حسين(ع) از كوفه تا شام از 14 منزل عبور كردند. * زماني كه امام حسين (ع) در مكه حضور داشت حدود 12000 نامه از كوفه براي آن حضرت فرستاده شد كه در آنها از آن امام دعوت كرده بودند تا به شهر كوفه برود و به ياري مردم آن ديار بشتابيد. * زماني كه فرستاده امام حسين(ع) يعني مسلم بن عقيل به كوفه رسيد، تعداد 18 هزار نفر با ايشان بيعت كردند. برخي هم تعداد بيعت كنندگان را 25 هزار يا 40 هزارنفر عنوان كردند. * در زيارت ناحيه نام 17نفر از فرزندان ابيطالب به عنوان شهدا كربلا ذكر شده است. * درجمع شهداي كربلا،3 كودك ازخاندان بني هاشم وجود دارد. * از خاندان بني هاشم درمجموع 33نفر در واقعه كربلا به شهادت رسيدند. اين مجموع عبارتند ازحضرت امام حسين(ع)، سه نفر فرزندان حضرت سيدالشهداء(ع)، 9 نفر از فرزندان امام علي(ع)، چهار نفر از فرزندان امام حسن مجتبي(ع)، دوازده تن از اولاد عقيل و 4 نفر از فرزندان جعفربن ابيطالب. البته درمنابع مختلف 18و 30 نفر هم ذكرشده است. * غيراز سالارشهيدان و خاندان بني هاشم، نام82 نفر از شهدا نامشان در زيارت ناحيه مقدسه و برخي منابع ديگر آمده است. غيرازشهيدان نام29 نفر ديگر درمنابع متأخرتر آمده است. *مجموع شهداي كوفه از ياران امام حسين(ع) 138نفر است. * درميان شهداي كربلا تعداد 14غلام ديده مي شود. * پس از واقعه كربلا، دشمنان امام حسين، سرهاي تعدادي از شهداي كربلارا از بدنهاي آنان جداكرده و با خود به كوفه بردند. آنان در اين واقعه سرهاي 78 شهيد را بين خود تقسيم كردند. در اين ميان قيس بن اشعف، رئيس قبيله بني كنده 13 سر، شمر رئيس هوازن 12 سر، قبيله بني تميم 17 سر، قبيله مذحج 6 سر و افراد متفرقه از قبايل ديگر13 سر را همراه خود بردند. * پس ازشهادت امام حسين(ع)تعداد33 زخم نيزه و34 ضربه شمشيرغيراز زخم هاي تيربر بدن مطهرآن امام به چشم مي آمد. سيدالشهدا(ع) در هنگام شهادت 57 سال داشت. * بعدازشهادت سيدالشهدا(ع) تعداد 10 نفر از دشمنان با اسب هاي خود بر بدن مطهر آن امام تاختند. * سپاهيان كوفه با33 هزارنفربه جنگ با امام حسين(ع) وارد شدند. درمرحله اول22 هزار نفر شامل عمرسعد با6000 نفر و سنان،عروه بن قيس، شمرو شبث بن ربعي هركدام با4000نفر براي نبرد آماده شدند. سپس در ادامه يزيدبن ركاب كلبي با2 هزارنفر، حصين بن نميربا4000نفر، ما زني با3000نفر و نصرمازني با2000نفر پا به ميدان مبارزه با سالار شهيدان گذاشتند. * حضرت سيدالشهدا(ع)درروز عاشورا براي 10نفرمرثيه خواند و درشهادت آنان سخناني ايراد فرمود و آنان را دعا و يا دشمنان آنان را نفرين كرد. اين ده نفرعبارتند از: حضرت علي اكبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شير خوار، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حربن يزيدرياحي، زهيربن قين و جون * امام حسين(ع)در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد. اين دو تن مسلم بن عقيل و هاني بن عروه بودند. * سيدالشهدا(ع) در واقعه كربلا بر بالين 7نفر از شهدا يعني مسلم بن عوسجه، حربن رياحي، واضح رومي، جون، حضرت ابولفضل(ع)، حضرت علي اكبر و حضرت قاسم با پاي پياده رفت. * در روز عاشورا دشمنان سرهاي سه نفر از شهدا يعني عبدالله بن عمير كلبي،عمروبن جناده وعابس بن ابي شبيب شاكري را به جانب امام حسين(ع) پرتاب كردند. * پيكرهاي سه نفر از شهداي واقعه كربلا يعني حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علي اكبر و عبدالرحمن بن عمير توسط دشمنان سنگدل قطعه قطعه شد. * در واقعه كربلا 5 كودك و نوجوان كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند، جام شهادت را نوشيدند. اين افراد عبارتند از: 1-عبدالله بن حسين، كودك شير خوار امام حسين(ع) 2-عبدالله بن حسن 3-محمدبن ابي سعيد بن عقيل 4-قاسم بن الحسن 5-عمروبن جناده انصاري * تعداد 5 تن از شهداي كربلا از اصحاب حضرت رسول(ص) بودند. انس بن حرث كاهلي حبيب بن مظاهر مسلم بن عوسجه هاني بن عروه عبدالله بن بقطر عميري * در ركاب سالار شهيدان 15 غلام به درجه رفيع شهادت رسيدند. نصروسعد- ازغلامان امام علي(ع) منحج- غلام امام حسن مجتبي(ع) اسلم و غارب- غلامان امام حسين(ع) حرث- غلام همزه جون- غلام ابوذر غفاري رافع- غلام مسلم ازدي سعد-غلامعمرصيداوي سالم-غلام بني المدينه سالم- غلام عبدي شوذب غلام شاكر شيب-غلام حرث جابري واضح-غلام حرث سلماني اين چهارده نفر در كربلا به شهادت رسيدند. امام حسين (ع) غلام ديگري به نام سلمان داشت. آن حضرت او رابراي انجام مـأموريتي به بصره فرستاد كه در آنجا به شهادت رسيد. * دو نفر از ياران امام حسين (ع) روز عاشورا به اسارت دشمن در آمده و سپس به شهادت رسيدند. اين دو تن سوار بن ثمامه صيداوي هستند. * چهار نفر از ياران امام حسين (ع) در كربلا پس از شهادت آن حضرت به درجه رفيع شهادت نايل آمدند. اين افرادعبارتند از: سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف، سويد بن ابي مطاع كه مجروح بود ومحمد بن ابي سعيد بن عقيل * تعداد7 نفر از شهداي كربلا در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسيدند. اين افراد عبارتند از: حضرت علي اكبر،عبدالله بن حسين، عمرو بن جناده، عبدالله بن يزيد، عبيدالله بن يزيد، مجمع بن عائذ و عبدالرحمن بن مسعود. * تنها زني كه در كربلا به شهادت رسيد ام وهب،همسر عبدالله بن عمير كلبي بود. * در واقعه كربلا 5 نفر از زنان به دلايلي از خيمه ها بيرون آمده و به دشمن حمله ور شده و يا به آنها اعتراض كردند. اين بانوان عبارتند از: حضرت زينب كبري(س) كنيز مسلم بن عوسجه مادر عمرو بن جناده ام وهب، همسر عبدالله كلبي مادر عبدالله كلبي * حضرت علي اكبر (ع) فرزندسالار شهيدان، اولين نفر از خاندان بنيهاشم بود كه در كربلا به شهادت رسيد.آن حضرت به هنگام شهادت27 سال داشت. * در واقعه كربلا سرهاي2شهيد يعني حضرت علي اصغر (ع) وحربن يزيد رياحي از پيكر آنان جدا نشد. پس از شهادت امام حسين (ع) ده نفر از ياران سپاه يزيد وسايل آن حضرت را غارت كردند. پيراهن، زيرجامه، عمامه، كفشها، زره، انگشتر، كلاه خود و شمشير آن امام را با خود بردند. * دهم محرم سال 61هجري برابر با روز جمعه بود. روز عاشورا در تاريخ معادل21 مهر ماه سال 59 مي باشد. * امام حسين (ع) هنگام شهادت 57 سال داشت.حضرت علي اكبر (ع) به هنگام شهادت 27 سال داشت. * نام 13 نفر از فرزندان ابيطالب كه در حماسه عاشورا به شهادت رسيدند در زيارت ناحيه نيامده است. * در روز عاشورا تعداد 60 خيمه با فاصله 2 متر از يكديگر در صحراي كربلا بر پا شده بود. * در واقعه كربلا سه نفر از شهدا يعني جناده بن حرث، عبدالله بن عمير كلبي ومسلم بن عوسجه همراه با خانواده هاي خود در اين حماسه ماندگار تاريخ اسلام حضور داشتند. * در واقعه عاشورا هشت مرد و پسر يعني امام زين العابدين(ع)،امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسين، حسن بن حسن، زيد بن حسن، عمربن حسن، محمد بن عمر بن حسن و محمد بن حسين به اسارت دشمن در آمدند كه در اين ميان تنها امام سجاد(ع) و عمربن حسن به سن بلوغ رسيده بودند. * امام حسين (ع) در روز عاشورا، فرماندهي لشكر خود را به افراد مختلفي سپرده بودند. زهير بن قين و حبيب بن مظاهر مسئوليت جناح هاي راست و چپ لشكر را بر عهده داشتند و حضرت ابوالفضل(ع) و خود سيدالشهدا(ع) نيز قلب لشكر را هدايت مي كردند. * سعد نيز لشكر خود را توسط چند نفر هدايت مي كرد. عمروبن حجاج و شمر، جناحهاي راست وچپ لشكر را فرماندهي مي كردند. عمروبن قيس و شبث بن ربعي هم سواره نظام و پياده نظام لش
«دربيانمبارزتحضرتابىعبداللّهالحسين(علیهالسّلام)
وشهادتآنمظلوم»
از بعضى ارباب مَقاتل نقل است كه چون حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) نظر كرد هفتاد و دو تن از ياران و اهل بيت خود را شهيد و كشته بر روى زمين ديد عازم جهاد گرديد، پس به جهت وداع زنها رو به خيمه كرد و پردگيان سرادق عصمت را طلبيد و ندا كرد: اى سكينه ، اى فاطمه ، اى زينب ، اى امّ كلثوم !
«عَلَيْكُنَّ مِنّى السَّلامُ»
پس حضرت سكينه(علیهاالسّلام) عرض كرد: يا اَبَة !اسْتَسْلَمْتَ لِلْموْتِ؟ اى پدر! آيا تن به مرگ داده اى ؟ فرمود: چگونه تن به مرگ ندهد كسى كه ياور و معينى ندارد! عرض كرد: ما را به حرم جدّمان بازگردان ، حضرت امام حسین(علیه السلام) در جواب بدين مثل تمثّل جست:
«هَيْهاتَ لَوتُرِكَ اْلقَطالَنامَ»
اگر صيّاد از مرغ قَطا دست بر مى داشت آن حيوان در آشيانه خود آسوده مى خفت. كنايت از آنكه اين لشكر دست از من نمى دارند، و نمى گذارند كه شما را به جائى بَرَم ، زنها صدا به گريه بلند كردند، حضرت امام حسین(علیه السلام) ايشان را ساكت فرمود. و گويند كه آن حضرت رو به حضرت امّ كلثوم(علیهاالسّلام) نمود و فرمود:
اوُصيكِ يا اُخَيَّةُ بِنَفْسِكِ خَيْراً وَ اِنّى بارِزٌ اِلى هؤُلاءِ القَوْم. (۱)
مؤ لّف گويد: كه مصائب حضرت امام حسین(علیه السلام) تمامى دل را بريان وديده را گريان مى كند لكن مصيبت وداع شايد اثرش زيادتر باشد خصوص آن وقتى كه صبيان و اطفال كوچك از آن حضرت يا از بستگانش كه به منزله اولاد خود آن حضرت بودند دور او جمع شدند و گـريه كردند.
و شاهد بر اين آن است كه روايت شده چون حضرت امام حسین(علیه السلام) به قصر بَنى مُقاتل رسيد و خيمه عبيداللّه بن حُرّ جُعْفى را ديد، حَجّاج بن مسروق را فرستاد به نزد او و او را طلبيد و او نيامد خود حضرت به سوى او تشريف برد.از عبيداللّه بن حُرّ نقل است كه وارد شد بر من حسین(علیه السلام) و محاسنش مثل بال غُراب سياه بود، پس نديدم احدى را هرگز نيكوتر از او نه مثل او كسى را كه چشم را پر كند، و رقّت نكردم هرگز مانند رقّتى كه بر آن حضرت كردم در وقتى كه ديدم راه مى رفت و صِبيانش در دورش بودند. انتهى .
و مؤ يد اين مقال حكايت ميرزا يحيى ابهرى است كه درعالم رؤ يا ديد علاّمه مجلسى(رحمه اللّه) در صحن مطّهر حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) در طرف پايين پا در طاق الصّفا نشسته مشغول تدريس است ، پس مشغول موعظه شد و چون خواست شروع در مصيبت كند كسى آمد و گفت حضرت صدّيقه طاهره(عليهاالسّلام) مى فرمايد:
«اُذْكُرِ اْلمَصاَّئبَ اْلمُشْتَمِلَة عَلى وِداعِ وَلَدِى الشَّهيدِ»
ذكر بكن مصائبى كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد.
علاّمه مجلسى(رحمه اللّه) نيز مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق بسيارى جمع شدند و گريه شديدى نمودند كه مثل آن را در عمر نديده بودم. (۲)
فقير گويد: كه در همان مبشره نوميّه است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) با وى فرمود:
«قُولوُالاَ وْليائِنا وَاُمَنائِنا يَهْتَمُّونَ فى اِقامَةِ مَصاَّئِبِنا»
بگوييد به دوستان و اُمناى ما كه اهتمام بكنند در اقامه عزا و مصيبتهاى ما.
بالجمله ؛از حضرت امام محمّد باقر(عليه السّلام) روايت است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) در روز شهادت خويش طلبيد دختر بزرگ خود فاطمه را وعطا فرمود به او كتابى پيچيده و وصيّتى ظاهره وجناب على بن الحسين عليه السّلام مريض بود و فاطمه آن كتاب را به على بن الحسين(عليه السّلام) داد پس آن كتاب به ما رسيد.
در (اثبات الوصيّة ) است كه حضرت امام حسین(علیه السلام) حاضر كرد على بن الحسين(عليه السّلام) را و آن حضرت عليل وبیمار بود پس وصيّت فرمود به او به اسم اعظم و مورايث انبياء عليهماالسّلام و آگاه نمود او را كه علوم و صُحُف و مَصاحف و سلاح را كه از مواريث نبوّت است نزد اُمّ سَلَمَه(رضى اللّه عنها) گذاشته و امر كرده كه چون امام زين العابدين(عليه السّلام) برگردد به او سپارد. (۳)
در (دعوات راوندى ) از حضرت امام زين العابدين(عليه السّلام) روايت كرده كه فرمود: پدرم مرا در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد در آن روز كه كشته شد والدِّماَّءُ تَغْلي و خونها در بدن مباركش جوش مى خورد، و فرمود: اى پسر من ! حفظ كن از من دعائى را كه تعليم فرمود آن را به من فاطمه(عليهاالسّلام) و تعليم فرمود به او رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و تعليم نمود به آن حضرت جبرئيل از براى حاجت مهم و اندوه و بلاهاى سخت كه نازل مى شود و امر عظيم و دشوار و فرمود بگو:
بِحَقِّ يس وَاْلقُرآنِ اْلحَكيمِ وَبِحَقِّ طه واْلقُرآن الْعَظيمِ يامَنْ يَقْدرُعَلى حَوائجِ
السّائِلينَ يا مِنْ يَعْلَمُ ما فىِ الضَّميرَ يا مُنَفّسَ عَنِ اْلمَكْروُبينَ
يا مُفَرّجَ عَنِ اْلَمغْمُومينَ يا راحِمَ الشَّيْخِ اْلكَبيرِ يا
رازِقَ الطِّفْلَ الصَّغيرِ يا مَنْ لا يَحْتاجُ اِلَى
التَّفْسي وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدًوَآلِ مُحَمَّدٍ
وَافعَلْ بى كَذاوَكَذا. (۴)
راوى گفت : پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) به نفس نفيس عازم قتال شد. امام زين العابدين(عليه السّلام) چون پدر بزرگوار خود را تنها و بى كس ديد با آنكه از ضعف و ناتوانى قدرت برداشتن شمشير نداشت راه ميدان پيش گرفت، امّ كلثوم(عليها السّلام) از قفاى او ندا در داد كه اى نور ديده بر گرد، حضرت سجاد(عليه السّلام) فرمود كه اى عمّه دست از من بردار و بگذار تا پيش روى پسر پيغمبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) جهاد كنم ، حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) به امّ كلثوم(عليها السّلام) فرمود كه باز دار او را تا كشته نگردد و زمين از نسل آل محمّد(عليهم السّلام) خالى نماند.
بالجمله ؛ حضرت امام حسین(علیه السلام) در چنين حال از محبّت امّت دست باز نداشت و همى خواست بلكه تنى چند به راه هدايت در آيد و از آن گمراهان روى برتابد. لاجرم ندا در داد كه آيا كسى هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بگرداند؟ آيا خدا پرستى هست كه در باب ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ آيا معينى و ياورى هست كه به جهت خدا يارى ما كند؟ زنها كه صداى نازنينش را شنيدند به جهت مظلومى او صدا را به گريه و عويل بلند كردند. (۵)
پس حضرت امام حسین(علیه السلام) مقابل آن قوم ايستاد و در حالتى كه شمشير خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانى دنيا شسته و يك باره دل به شهادت و لقاى خدا بسته و اين اشعار را قرائت مى فرمود: اَنَا ابْنُ علي الّطُهْرِ مِنْ آلِ هاشمٍ ... (۶)
پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن فرزند اسداللّه الغالب مى آمد او را به خاك هلاك مى افكند تا آنكه كشتار عظيمى نمود و جماعت بسيار از شجاعان و اَبطال رِجال را به جهنّم فرستاد، ديگر كسى جرئت ميدان آن حضرت نكرد.
پس حمله بر ميمنه نمود و فرمود:
الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ
وَالْعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِ النّار
پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) حمله بر ميسره كرد و فرمود:
اَنَا الْحُسَـيْنُ بَنْ عَــلِي
آلَيْـتُ اَنْ لا اَنْثَني
اَحْمي عَيالاتِ اَبي
امْضي عَلى دين النّبي (۷)
بعضى از رُوات گفته : به خدا قسم ! هرگز مردى را كه لشكرهاى بسيار او را احاطه كرده باشند و ياران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهل بيت او را محصُور و مستاءصل ساخته باشند، شجاعتر و قوىّ القلب تر از حضرت امام حسین(علیه السلام) نديدم ؛ چه تمام اين مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگى و كثرت حرارت و بسيارى جراحت و با وجود اينها، گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هيچ گونه آلايش تزلزل در ساخت وجودش راه نداشت و با اين حال مى زد و مى كُشت ، و هنگامى كه اَبطال رِجال بر او حمله مى كردند چنان بر ايشان مى تاخت كه ايشان چون گلّه گرگ ديده مى رميدند و از پيش روى آن فرزند شير خدا مى گريختند، ديگر باره لشكر گرد هم در مى آمدند و آن سى هزار نفر پشت با هم مى دادند و حاضر به جنگ او مى شدند، پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) بر آن لشكر انبوه حمله مى افكند كه مانند جَراد مُنْتَشر از پيش او متفرّق و پراكنده مى شدند و لختى اطراف او از دشمن تهى مى گشت . پس، از قلب لشكر روى به مركز خويش مى نمود كلمه مباركه لاحَوْلَ وَلا قوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ را تلاوت مى فرمود. (۸)
ابن شهر آشوب و غيره نقل كرده اند كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) يكهزار و نُهصد و پنجاه تن از آن لشكر را به دَرَك فرستاده سواى آنچه را كه زخمدار و مجروح فرموده بود. اين وقت ابن سعد لعين بدانست كه در پهن دشت آفرينش هيچ كس را آن قوّت و توانائى نيست كه با حضرت امام حسین(علیه السلام) كوشش كند و اگر كار بدين گونه رود آن حضرت تمام لشكر را طعمه شمشير خود گرداند. لاجرم سپاهيان را بانگ بر زد و گفت: واى بر شما! آيا مى دانيد كه با كه جنگ مى كنيد و با چه شجاعتى رزم مى دهيد اين فرزند اَنْزَع البَطين غالب كلّ غالب على بن ابى طالب(عليه السّلام) است، اين پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دليران روز گار را به خاك هلاك افكنده . همگى همدست شويد و از هر جانب براو حمله آريد:
اَعْياهُمْ اَنْ يَنالوُهُ مُبارَزَةً
فَصَوَّبُواالرَّاْىَ لَمّا صَعَّدُوا الفِكَرا
اَنْ وَجَّهُـوا نَحْوَهُ فىِ الْحَـرْبِ اَرْبَعَهً
الـسَّـيْفَ وَ السَّـهـْمَ وَ الْخِـطِّىَّ وَ الحَـجـَرا
پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تيراندازان كه عدد آنها چهار هزار به شمار مى رفت تيرها بر كمان نهادند و بسوى حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) رها كردند.
پس دور آن غريب مظلوم را احاطه كردند و مابين او و خِيام اهل بيت حاجز و حائل شدند، و جماعتى جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت امام حسین(علیه السلام) چون اين بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه اى شيعيان ابوسفيان ! اگر دست از دين برداشتيد و از روز قيامت و معاد نمى ترسيد پس در دنيا آزاد مرد و با غيرت باشيد رجوع به حسب و نسب خود كنيد؛ زيرا كه شما عرب مى باشيد. يعنى عرب غيرت و حميّت دارد. شمر بى حيا روبه آن حضرت كرد و گفت : چه مى گوئى اى پسر فاطمه(سلام الله علیها)؟ فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و مقاتلت مى كنم و شما با من نبرد مى كنيد، زنان را چه تقصير و گناه است؟ پس منع كنيد سركشان خود را كه متعرّض حرم من نشوند تا من زنده ام. شمر صيحه در داد كه اى لشكر از سراپرده اين مرد دور شويد كه كفوّى كريم است و قتل او را مهيّا شويد كه مقصود ما همين است .
پس سپاهيان بر حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در روى ايشان در آمد و شمشير در ايشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مى افكند كه باد خزان برگ درختان را، و به هر سو كه روى مى كرد لشكريان پشت مى دادند. پس، از كثرت تشنگى راه فرات در پيش گرفت، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هر گاه حضرت امام حسین(علیه السلام) قصد فرات مى نمود بر او حمله مى كردند و او را برمى گردانيدند، اَعْور سلمى و عمروبن حجّاج كه با چهار هزار مرد كماندار نگهبان شريعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسین(علیه السلام) را راه بر شريعه مگذاريد، آن حضرت مانند شير غضبان بر ايشان حمله مى افكند و صفوف لشكر را بشكافت و راه شريعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نيز تشنگى از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت ؛ حضرت فرمود كه تو تشنه و من نيز تشنه ام به خدا قسم كه آب نياشامم تا تو بياشامى ، كَاَنَّه اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت يعنى در شُرب آب من بر تو پيشى نمى گيرم، پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)فرمود: آب بخور من مى آشامم و دست فرا برد و كفى آب بر گرفت تا آن حيوان بياشامد كه ناگاه سوارى فرياد برداشت كه اى حسين! تو آب مى نوشى و لشكر به سراپرده ات مى روند و هتك حرمت تو مى كنند.
چون آن معدن حميّت و غيرت اين كلام را از آن ملعون شنيد آب از كف بريخت و به سرعت از شريعه بيرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سرا پرده خويش رسيد معلوم شد كه كسى متعرّض خِيام نگشته و گوينده اين خبر مَكرْى كرده بوده . پس دگر باره اهل بيت را وداع گفت، اهل بيت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شكسته در نزد حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) جمع آمدند و در خاطر هيچ آفريده صورت نبندد كه ايشان به چه حالت بودند و هيچ كس نتواند كه صورت حال ايشان را تقرير يا تحرير نمايد.
مـن از تحرير اين غــم ناتـوانم
كه تصويرش زده آتش به جانم
تو را طاقـت نباشـد از شـنيـدن
شـنـيـدن كـى بـود مـانند ديـدن
بالجمله ؛ ايشان را وداع كرد و به صبر و شكيبائى ايشان را وصيّت نمود و فرمان داد تا چادر اسيرى بر سر كنند و آماده لشكر مصيبت و بلا گردند، و فرمود بدانيد كه خداوند شما را حفظ و حمايت كند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خير كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نِعَم و كرم مُزد و عوض كرامت فرمايد، پس زبان به شكوه مگشائيد و سخنى مگوئيد كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، اين سخنان بفرمود و روبه ميدان نمود.
پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) عنان مركب به سوى ميدان بگردانيد و بر صف لشكر مخالفان تاخت مى زد و مى انداخت و با لب تشنه از كشته پشته مى ساخت و مانند برگ خزان سرهان آن منافقان را بر زمين مى ريخت و به ضرب شمشير آبدار خون اشرار و فجّار را با خاك معركه مى ريخت و مى آميخت، لشكر از هر طرف او را تيرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تيرها را بر رو و گلو و سينه مبارك خود مى خريد و از كثرت خدنگ كه بر چشمه هاى زره حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) نشست سينه مباركش چون پشت خارپشت گشت.
و به روايت منقوله از حضرت باقر(عليه السّلام) زياده از سيصد و بيست جراحت يافت و زيادتر نيز روايت شده و جميع آن زخمها در پيش روى حضرت امام حسین(علیه السلام) بود، در اين وقت حضرت از بسيارى جراحت و كثرت تشنگى و بسيارى ضعف و خستگى توقف فرمود تا ساعتى استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمى سنگى انداخت به جانب آن حضرت، آن سنگ بر جبين مباركش رسيد و خون از جاى او بر صورت نازنينش جارى گرديد. حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) جامه خويش را برداشت تا چشم و چهره خود را از خون پاك كند كه ناگاه تيرى كه پيكانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سينه مباركش و به قولى بر دل پاكش رسيد و آن سوى سر به در كرد و حضرت در آن حال گفت :
بِسْمِ اللّهِ وَ باللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.
آنگاه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) رو به سوى آسمان كرد و گفت : اى خداوند من! تو مى دانى كه اين جماعت مى كشند مردى را كه در روى زمين پسر پيغمبرى جز او نيست . پس دست بُرد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاى آن تير مسموم مانند ناودان خون جارى گرديد، حضرت امام حسین(علیه السلام) دست به زير آن جراحت مى داشت چون از خون پر مى شد به جانب آسمان مى افشاند و از آن خون شريف قطره اى بر نمى گشت ، ديگر باره كف دست را از خون پر كرد و بر سر و روى و محاسن خود ماليد و فرمود كه با سر روى خون آلوده و به خون خويش خضاب كرده ، جدّم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرضه خواهم داشت. (۹)
اين وقت ضعف و ناتوانى بر حضرت امام حسین(علیه السلام) غلبه كرد و از كارزار باز ايستاد و هر كه به قصد او نزديك مى آمد يا از بيم يااز شرم كناره مى كرد و برمى گشت . تا آنكه مردى از قبيله كنده كه نام نحسش مالك بن يسر(۱۰) بود به جانب حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشير ضربتى بر سر مباركش زد كلاهى كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشير بر سر مقدسش رسيد و خون جارى شد به حدى كه آن كلاه از خون پرشد .
حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) در حق او نفرين كرد و فرمود: بااين دست نخورى ونياشامى و خداوندترابا ظالمان محشور كند. پس آن كلاه پر خون را از فرق مبارك بيفكند و دستمالى طلبيد و زخم سر را ببست و كلاه ديگر بر سر گذاشت و عمامه بر روى آن بست . مالك بن يسر آن كلاه پر خون را كه از خز بود بر گرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خويش برد و خواست او را از آلايش خون بشويد زوجه اش اُمّ عبدالله بنت الحرّالبدّى كه آگه شد بانگ بر او زد كه در خانه من لباس ماءخوذى فرزند پيغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را مى آورى ؟ بيرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر كند. و پيوسته آن ملعون فقير و بد حال بود و از دعاى حضرت امام حسین(علیه السلام) هر دو دست او از كار افتاده بود و در تابستان مانند دو چوب خشك مى گرديد و در زمستان خون از آنها مى چكيد و بر اين حال خسران مآل بود تابه جهنم واصل شد .
شيخ مفيد(رحمه اللّه) فرموده كه رجّاله حمله كردند از يمين و شمال بر كسانى كه باقيمانده بودند با حضرت امام حسین(علیه السلام) پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقى نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهارنفر.
سيدبن طاوس(رحمه اللّه) (۱۱) و ديگران فرموده اند كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) فرمود: بياوريد براى من جامه اى كه كسى در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايم بپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم را بيرون كنند آن جامه را كسى از تن من بيرون نكند. پس جامه اى برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مى افتاد آن را نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذلّت است جامه ازاين گشادتر بياوريد ؛ پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد.و به روايت سيد(رحمه اللّه) جامه كهنه آوردند حضرت امام حسین(علیه السلام) چند موضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه هاى خود پوشيد.
فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ
لـبـاس كـهـنـه بـپـوشـيد زيـر پيرهنش
كه تا برون نكند خصـم بد مـنش زتنش
لباس كهنه چه حاجت كه زيرسُمّ ستور
تـنى نـمـاند كـه پـوشـند جامه يا كفنش
شيخ مفيد(رحمه اللّه) فرموده كه چون باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر از اهلش يعنى از غلامانش ، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مى كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و حضرت امام حسین(علیه السلام) تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده وايشان را به يمين و شمال متفّرق مى نمود شمر كه خمير مايه هر شر وبدى بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) را تير باران كنند، پس كمانداران آن مظلوم بى كس را هدف تير نمودند و چندان تير بر بدنش رسيد كه آن تيرها مانند خارِ خار پشت بر بدن مباركش نمايان گرديد. اين هنگام حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند، خواهرش حضرت زينب(عليهاالسّلام) كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود:
وَيْحَكَ يا عُمَر اءَيُقْتَلُ اَبُو عَبْدِ اللّه وَ اَنْتَ تَنْظَرُ اِلَيْهِ!
عمر سعد جوابش نداد. و به روايت طبرى اشكش به صورت و ريش نحسش جارى گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد (۱۲) پس حضرت زينب کبری(عليهاالسّلام) رو به لشكر كرد و فرمود: واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟ احدى او را جواب نداد .
سيدبن طاوس(رحمه اللّه) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تير شده بود، اين وقت صالح بن وهب المُزَنى وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت امام حسین(علیه السلام) در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوى مباركش زد چنانكه از اسب در افتاد وروى مباركش از طرف راست بر زمين آمد (۱۳) در اين حال فرمود:
بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ.
پس حضرت امام حسین(علیه السلام) برخاست و ايستاد.حضرت زينب(عليهاالسّلام) كه تمام توجّهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وااخاه و اسيّداهُ وا اهلبيتاهُ اى كاش آسمان خراب مى شد و برزمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و بر روى بيابانها پراكنده مى شد.
راوى گفت : كه شمربن ذى الجوشن لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد وانتظار چه مى بريد؟ چرا كار حسین(علیه السلام) را تمام نمى كنيد؟ پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند، حصين بن تميم تيرى بر دهان مباركش زد، ابوايوب غَنَوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و زُرْعَه بن شريك بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بردوش مباركش زخمى زد كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام)به روى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد برمى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اينكه سِنان ملعون نيز به برگلوى مباركش فروبرد پس بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد آنگاه كمان بگرفت وتيرى بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد. (۱۴)
در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباركش رسيد پس حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) برزمين واقع شد، و خون مقدسّش را باكفهاى خود مى گرفت و مى ريخت بر سر خود چند مرتبه . پس عمر سعد گفت به مردى كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو وبه سوى حسین(علیه السلام) رو و او را راحت كن . خَوْلى بن يزيد چون اين بشنيد به سوى قتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كه سر مبارك حضرت امام حسین(علیه السلام)را جدا كند رعد و لرزشى او را گرفت و نتوانست ؛ شمر به وى گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون كافر،سر مقّدس آن مظلوم را جدا كرد. (۱۵)
سيّد بن طاوس(رحمه اللّه) فرموده كه سنان بن اَنَس(لَعَنهُ اللّه) پياده شد و نزدحضرت امام حسین(علیه السلام)آمد و شمشيرش را برحلقوم شريفش زد و مى گفت: واللّه كه من سر ترا جدا مى كنم و مى دانم كه تو پسر پيغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى ، پس سر مقدّسش را بريد! (۱۶)
در روايت طبرى است كه هنگام شهادت حضرت امام حسین(علیه السلام) هر كه نزديك او مى آمد سِنان بر او حمله مى كرد و او را دور مى نمود براى آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آنكه خود او سر را از تن جدا كرد وبه خَوْلى سپرد.
پس در اين هنگام غبار سختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد وبادى سرخ ورزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تارشد كه هيچ كس عين واثرى از ديگرى نمى ديد، مردمان منتظر عذاب و مترّصد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هواروشن شد وظلمت مرتفع گرديد.
ابن قولويه قمى(رحمه اللّه) روايت كرده است كه حضرت صادق(عليه السّلام) فرمود:در آن هنگامى كه حضرت امام حسين(عليه السّلام) شهيد گشت ، لشكريان شخصى را نگريستند كه صيحه و نعره مى زند گفتند:بس كن اى مرد!اين همه ناله و فرياد براى چيست ؟ گفت : چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رامى بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى كند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرمايد، از آن مى ترسم كه خدا را بخواند ونفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم . بعضى از لشكر باهم گفتند كه اين مردى است ديوانه وسخن سفيهانه مى گويد، و گروهى ديگر كه توّابون آنها راگويند از اين كلام متنبّه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودى پسر سُميّه سيّد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همان جا توبه كردند و بر ابن زياد خروج كردند و واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد.
راوى گفت : فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟ فرمود:ما او راجز جبرئيل ندانيم. (۱۷)
شيخ مفيد(رحمه اللّه) در (ارشاد) فرموده كه حضرت سيّدالشهداء(عليه السّلام) از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرّم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در حالى كه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود به نحوى كه به شرح رفت و سنّ شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارش رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بودو سى و هفت سال با پدرش اميرالمؤمنين حضرت علی(عليه السّلام) و با برادرش امام حسن مجتبی(عليه السّلام) چهل و هفت سال و مدّت امامتش بعد از امام حسن مجتبی(عليه السّلام) يازده سال بود، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود. (۱۸)
(۱) (المنتخب ) طُريحى ص 438.
(۲) (الفيض القدسى ) محدث نورى . ص 287، تحقيق : سيد جعفر نبوى .
(۳) (اثبات الوصيّة ) مسعودى ص 167، انتشارات انصاريان .
(۴) (دعوات راوندى ) ص 54.
(۵) از كتاب (حدائق الورديه ) نقل است كه چون روز عاشورا، انصار و اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيدند حضرت شروع كرد به ندا كردن اَلا ناصِرٌ فَيَنْصُرُنا! زنان و اطفال كه صداى آن حضرت را شنيدند صرخه و صيحه كشيدند.
سعد بن الحرث الانصارى العجلانى و برادرش ابوالحتوف كه در لشكر عمر سعد بودند چون اين ندا شنيدند و صيحه عيالات آن جناب را استماع كردند ميل به جانب آن جناب نمودند و پيوسته مقاتله كردند و جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند آخر الا مر هر دو شهيد شدند. (شيخ عباس قمى رحمه اللّه )
(۶) (بحار الانوار) 45/49.
(۷) همان ماءخذ
(۸) (تاريخ طبرى ) 6/245، (بحار الانوار)45/50.
(۹) (بحار الانوار) 45/52 - 53.
(۱۰) در بعضى نسخه ها (بشر) و در ارشاد مفيد (نسر) ذكر شده .
(۱۱) (ارشاد) شيخ مفيد 2/111.
(۱۲) (تاريخ طبرى )6/245
(۱۳) (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 229 .
(۱۴) (ارشاد) شيخ مفيد 2/12.
(۱۵) (مناقب ) ابن شهر آشوب 4/120.
(۱۶) (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف ) ص 233.
(۱۷) (كامل الزيارات ) ص 351.
(۱۸) (ارشاد) شيخ مفيد 2/133.