مولایم ! امیر ! باز آدینه دیگری آمد و تو نیامدی !
نمی دانم تا کی باید در انتظار باشیم تا تو بیایی و
دستی از مهر بر سر فرزندانت بکشی؟
نمی دانم تا کی باید غبار غریبی و غربت بر چهره هایمان
بنشیند و تو نیایی ؟
نمی دانم تا کی باید قطرات اشک انتظار از چشمانمان سرازیر
باشد و تو نیایی ؟
حرفائی موند تو سینه که قلبمو سوزونده
گفتی پُری از کینه یکی به من رسونده
عاشقتم هنوزم نمی کنم تلافی
برای اشتباهت قهر منُ تو کافی
شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری
تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری
سر هر قول و قراری بهونه برام می آری
آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری
تو بی من من بی تو روزا به کندی میگذره
چی میشه که پیشه کسی باشی عاشق تره
یک نگاه شد گناه این اشتباه آخره
قصمون بسر رسید با یه دنیا خاطره
حالا تنهای تنهام توی این دنیا
من که موندم پای تو
ولی تو رفتی چرا !؟
شنیدم دوسم نداری پشت هم هی بد بیاری
تو شدی ازم فراری خیلی وقته منو تنها می زاری
سر هر قول و قراری بهونه برام می آری
آخر چشم انتظاری خیلی سخته بگی حرفی نداری
اى کسى که رحم مىکنى بر آنکه بندگان به او رحم نمىکنند. و اى کسى که مىپذیرى کسى را که کشورها او را نمىپذیرند. و اى کسى که اصرار کنندگان درگاه خود را ناامید نمىسازى. و اى کسى که دست رد بر سینه واثقان به محبت و پر توقعان در مسئلت نمىگذارى. و اى کسى که هدیه بىمقدار را بر مىگزینى، و در برابر اندک عملى که برایت انجام دهند جزا مىبخشى. و اى کسى که عمل کوچک را مىپذیرى و مزد بزرگ مىدهى. و اى کسى که هر کس بتو نزدیک شود به او نزدیک مىشوى. و اى کسى که هر که از تو روى بگرداند او را بسوى خود مىخوانى.
و اى کسى که نعمت خود را تغییر نمىدهى و به انتقام شتاب نمىکنى، و اى کسى که نهال کار نیک را به بار مىآورى تا آن را بیفزائى، و از کار بد در مىگذرى تا آن را ناپدید سازى. کاروان آرزوها پیش از آنکه به منتهاى کرم تو رسند با حاجتهاى روا شده باز آمدند، و جامهاى طلب به فیض جود تو لبریز شدند، و اوصاف به کنه نعت تو نرسیده از هم گسیختند، زیرا عالیترین بارگاه علو بر فراز هر عالى و جلیلترین دستگاه مجد، فوق هر جلالى مخصوص تو است. هر بزرگى در برابر بزرگى تو کوچک، و هر شریفى در جنب شرف تو خوار است. آنانکه بسوى غیر تو کوچ کردند، ناامید شدند، و کسانى که جز ترا طلبیدند زیان بردند، و آنانکه به درگاه غیر تو فرود آمدند تباه شدند، و نعمت خواهان از غیر فضل تو دچار قحطى گشتند.
در خانه احسان تو بر روى خواهندگان باز، و عطایت براى سائلان رایگان، و فریاد رسیت به داد خواهان نزدیک است. امیدواران از تو ناامید نمىشوند، و طالبان از عطایت محروم نمىمانند، و آمرزش خواهان به عقوبتت بدبخت نمىگردند. خوان روزیت براى گنهکاران نهاده، و حلمت براى آنانکه با تو دشمنى کردند آماده است. عادتت احسان در باره بدرفتاران، و طریقتت شفقت بر تجاوز کاران است. چندانکه مداراى تو ایشان را از بازگشت غافل ساخته، و مهلت دادنت آنان را از باز ایستادن، باز داشته. در صورتى که تو از آن جهت با ایشان مدارا کردهاى که به فرمان تو باز گردند. و از آن رو مهلتشان دادهاى که بر دوام ملک خود واثق بودهاى. پس هر که شایسته نیکبختى بوده کارش را به نیکبختى فرجام دادهاى، و هر که را سزاوار بدبختى بوده خوار و دچار بدبختیش ساختهاى. همگى در چنبر فرمان توأند، و مآل کارشان وابسته امر تو است، طول مدت سرکشى ایشان تسلطت را فرو نکاسته و از تأخیر باز خواست ایشان برهانت باطل نشده. حجتت قائم و سلطنتت ثابت و بىزوال است. پس عذاب پاینده آن را است که از تو رخ بر تافته، و ناامیدى خوار کننده کسى را است که از تو ناامید شده، و بدترین بدبختیها براى کسى است که به حلم تو مغرور گشته.
چه بسیار شکنجههاى گوناگون که خواهد چشید! و چقدر سرگشتگیش در عقاب تو طول خواهد کشید! و چه دیر هنگام گشایش گرفتاریش خواهد رسید! و چه ناامیدیئى که از زود رهیدن خواهد دید! همه این امور از روى عدل در قضاى تو است که در آن جور نمىکنى، و از سر انصاف در حکم تو است که ستم در آن روا نمىدارى. زیرا تو حجتهایت را متواتر ساختهاى، و بیان دلیلهایت را از دیر باز ادامه دادهاى، و پیش از حدوث حادثه تهدید خود را اعلام فرمودهاى، و در ترغیب و تشویق آئین لطف بکار بردهاى، و براى تفهیم حقائق مثلها زدهاى، و با آنکه بر شتاب قادر بودى مهلت را طولانى ساختهاى، و زمان مؤاخذه را به تأخیر افکندهاى، در حالى که بر پیشدستى نیرو داشتى مکث و درنگ کردهاى. مداراى تو نه از روى عجز، و مهلت دادنت نه از باب ضعف، و خودداریت نه از جهت غفلت و تعویق افکندن مؤاخذهات نه از روى مدارا، بلکه براى آن است که حجتت رساتر و کرمت کاملتر، و احسانت وافىتر، و نعمتت تمامتر باشد.
همه این امور از تواتر حجتها و بیان دلیلها و امثال اینها سنتى ازلى است که جارى بوده است در حالى که تو از ازل بودهاى، و نظامى ابدى است که جارى خواهد ماند در حالى که تو تا ابد خواهى بود و حجت تو اجل از آن است که همگى صفاتش به وصف در آید، و شرف و عزتت بالاتر از آن است که کنه آن در حدى بگنجد، و نعمتت بیشتر از آن است که همه آن بشمار آید، و احسانت فزونتر از آن است که حتى بر کمترین آن شرط سپاس به پیشگاه تو گزارده شود. و اکنون خاموشى مرا از ادامه و تکرار سپاس تو ناتوان ساخته، و خوددارى از تمجیدت زبانم را از کار انداخته است. و آخرین حد توانائیم - اى معبود من - آن است که از سر عجز نه از بىرغبتى به درماندگى اقرار کنم.
پس اینک منم که براى حاجت خود آهنگ درگاه تو مىکنم. و پذیرائى و کمک از تو مىخواهم پس بر محمد و آلش رحمت فرست، و راز مرا بشنو و دعایم را مستجاب کن، و روز مرا با ناامیدى به پایان مبر، و در مسئلتم دست رد بر سینهام مگذار، و رفتنم را از نزد خود و بازگشتنم را بسوى خود با احترام توأم ساز. زیرا تو در هر چه اراده کنى دچار سختى نمىشوى، و از برآوردن خواهشها فرو نمىمانى، و تو بر هر چیز قدرت بىپایان دارى، و هیچ کس را تاب و توانائى نیست، جز به نیروى خداى بلند مرتبه عظیم.