باد

بر منبر آسمان

روضه ی هوهو می خواند ؛

بیدها چگونه می لرزند

و ابرها چه خوب گریه می کنند !

 

- - - - - - - - - - - - - - - - -

نمی دونم این متن تکراریه یا نه ؟ اما حرف دلمو داره میزنه

چون دیشب رو برام تداعی می کنه

اونجوری که تو پست قبلی گریه کردین ، منم دوباره گریه کردم

ببخشین ناراحتتون کردم

:'|

 

دسته ها : شعر - غمگینانه
پنج شنبه 1388/3/21 14:12

 

 

مهربانی را بیاموزیم

موسم نیلوفران در پشت در مانده ست

 موسم نیلوفران یعنی که باران هست

یعنی یک نفر آبی ست ...

 

دسته ها : ادبی - شعر
سه شنبه 1388/2/22 7:6

 

برپا ایستاده ام
 تا پگاه را ببینم
 با عینک گمانم
و تاریکی را
 به روشنایی مبدل کنم
 با مداد کوچکم
و بیداری را در شب آغاز کنم
 با صدای زنگ ساعتم
 و شب را
 در بیداری
 به روزی درخشان برگردانم
 با مهتابی اتاقم
 و تا زندگی را باور کنم
 در حضور مداومش
برپا ایستاده ام
 تا هوا باقی است
 تا عشق باقی است
 تا آزادی باقی است
و از پا نمی نشینم
 تا روشنایی را ببینم
 تا سرود خوش آهنگ عشق را
 بشنوم
 تا حقیقت
 این گوهر یگانه را بیابم

» پیمان آزاد «

دسته ها : ادبی - شعر
چهارشنبه 1388/2/16 18:11

 

زندگی را برده بودم با خودم
تا بشویم دست و رویش را
که خوشحالش کنم
عمق استخر وفا
مرد میدانش کنم
*
زندگی لج کرده بود
کودکانه می گریخت
من به دنبالش شدم
حوصله سر رفت و ریخت
*
دست های زندگی
پر شد از انبوه غم
من نرفتم سوی او
او شکست در پیچ و خم
*
مهربان شد این دلم
سوخت از غم های او
من دویدم سوی او
دست من درپای او
*
زندگی یک خنده کرد
سر به زیر و با وقار
گفت : ای عاشق برو!
من ندارم با تو کار!
*
حرف های زندگی
گرم بود و آشنا
گفت: من اهل دلم
حل شده ام در صفا
*
چشم های زندگی
خیره بود در کار عشق
گفتم : اما من چرا؟
خم شدم از بار عشق!
*

زندگی حرفی نزد
شانه ای بالا کشید
زیر لب آهسته گفت:
آب را دریا چشید
*
من نشستم پیش او
دست من در موی او
گفتم اما من چرا؟
ره ندارم سوی او!
*
زندگی جا خورد و گفت
من پُرم از عاشقی
من خودم هم مانده ام
در غم دلداگی!
*
زندگی از جا پرید
دست ها را در هوا
گفت : من باید برم
پس تو هم با من بیا

*
گفتم : آخر تا کجا؟
گفت : آن جا را ببین
می رویم تا روشنی
دوست هستیم بعد از این
*
دست هایم را گرفت
گفت : با هم می رویم
درس اول آشتی
قهر را رد کرده ایم
*
درس دوم معرفت
یک مداد آماده کن
تا که سر مشقت دهم
بودنت را ساده کن
*
درس بعدی را نگفت
دست بر چشمش گذاشت
گفت: آن کس برده که
پا به نفس خود گذاشت
*
درس ها را یک به یک
می شمرد و می سرود
ضربه های قلب من
در صدایش خفته بود
*
حرف هایش شد تمام
خسته شد از گفتگو
لب به خاموشی گرفت
رفت سراغ شستشو
*
گفت : از عمق وفا
من ندارم وحشتی
این تویی با طاقتت
تا همین جا نشکنی
*
این نگفته شیرجه زد
سطح آب شد دایره
دایره ها تو به تو
شد شبیه خاطره
*
من نشستم گوشه ای
تا که پیدایش شود
عشق گفت: این جا نمان
تا دل همپایش شود
*
من پریدم توی آب
دست در دامان عشق
زندگی همپای دل
ما همه مهمان عشق
...
 

 

> ف.شش بلوکی <

دسته ها : شعر - عاطفی
جمعه 1388/1/21 14:26

 

از کجا آمد ه ای ؟
که چنین نمناکی!
زیر باران بودی؟
ای خیال ابدی!
بی تو من تنهایم
تو چرا غمگینی؟
*
من اگر می گریم
ترس فردا دارم
ترس بی تو ماندن
تو چرا می گریی؟
*
ای صدای قدمت
نبض دلتنگی من
من اگر دلتنگم
تو چرا تنهایی؟

*
رو به رویم بنشین
حرف دل با من گو
من اگر خاموشم
تو چرا دلتنگی؟
*
من اگر تاریکم
مثل شب های دگر
پشت این پنجره ها
تو چرا خاموشی ؟
*
من اگر می بارم
مثل باران بهار
تو چرا نمناکی؟
*
سایه ات زد فریاد
من برای غم تو می گریم
من مسافر هستم
آمدم تا بروم

رفتنم تا ابدیت جاریست ....
...

> فریبا شش بلوکی <

 

دسته ها : شعر - عاطفی
شنبه 1388/1/15 17:46

 

خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشید وار
 چو آغوش نوروز پیروز بخت
گشوده رخ و بازوان درخت
گل افشانی ارغوان
نوید امید است در باغ جان
 که هرگز نماند به جای
زمستان اهریمنی
بهاران فرا میرسد
 پرستیدنی
سراسر همه مژده ایمنی
درین صبح فرخنده تابناک
که از زندگی دم زند جان خاک
بیا با دل و جان پاک
همه لحظه ها را به شادی سپار
نوایی هم آهنگ یاران برآر
خوش آمد بهار

- - - - - - - - - - -

دوستای گل تبیانی من !

عید و سال نو رو بهتون تبریک میگم

سبز سبز باشید

دسته ها : مناسبتی - شعر
جمعه 1387/12/30 8:6
X