فقط کلام تو چون آیه قاب خواهد شد
دعا اگر تو کنی مستجاب خواهد شد

کویر اگر تو بخندی شکوفه خواهد داد
ولی بی نگاه تو دریا سراب خواهد شد

چو چشم پنجره بر برکه زلال تنت
نگاه، شیشه عمر حباب خواهد شد

حدیث این که به یک گل بهار می روید
خزان، اگر تو  بخندی مجاب خواهد شد

کسی که بی خبر از رمز آبی دریاست
از آستانه چشمت جواب خواهد شد

بنای پایه هر خانه ای مقوایی است
که با تلنگر آهی خراب خواهد شد

بگو به عقربه دل گرفته خورشید
که چند روز دگر آفتاب خواهد شد؟

بیا ترانه موعود! کز شکنجه باد
چو شمع، هستی ما بی تو آب خواهد شد
"غلامرضا شکوهی"
دسته ها : شعر
1388/12/21 10:35


تواز تبار بهاری چگونه بی تو بمانم
شمیم عاطفه داری چگونه بی تو بمانم
تواز سلاله نوری تو آفتاب حضوری
به رخش صبح سواری چگونه بی تو بمانم
تویی که باده نابی و گر نه بی تو چه سخت است
تمام عمر خماری چگونه بی تو بمانم
ببار ابر بهاری هنوز شهره شهر است
کرامتی که تو داری چگونه بی تو بمانم
بیا به خانه دلها که در فراق تو دل را
نمانده است قراری چگونه بی تو بمانم
حمید هنرجو

دسته ها : شعر
1388/12/21 10:18

من سکوت اختران آسمان دانم که چیست

من سکوت عمق بحر بیکران دانم که چیست

من سکوت دختر محجوب پر احساس را در حضور مرد محجوب جوان دانم که چیست

من سکوتی را که تنها با نوای ساز و چنگ در میان انجمن گردد بیان، دانم که چیست

هم سکوت جنگل خاموش را پیش از بهار، هم سکوت مرگبار مردگان دانم که چیست

اعتراضات ملائک، آنچه گفتند آشکار و آنچه را کردند در خاطر نهان دانم که چیست

                                         "فکر می کنم از دکتر قمشه ای باشه"

دسته ها : شعر
1388/12/13 18:56

در اینجا


کوه شاعر است
درخت، قلم
دشت، کاغذ
رود، سطر
سنگ، نقطه
و من
که علامت تعجب‌ام!

 

پیانو


ناگهان
پر
ستوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو می‌گوییم.

 

مهمانی


باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من 
شعری زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم

 

دره پروانه‌ها

قطره قطره
باران می‌نویسد: گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد، سیاه می‌کند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم

هوهوی باد
...

 

به یاد آر


به یاد آر
پرنده اگر پرواز می‌کند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست

چشمه اگر می‌جوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

اسب اگر می‌تازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست

باد اگر می‌وزد
فقط برای رقص جنگل نیست


و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بیکس نیست.

 

دسته ها : شعر
1388/12/13 16:26

چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو

نمی رسد ستاره ای به پای چشم های تو

به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم

دلم که تنگ می شود برای چشم های تو

و هی مرور می کنم نگاه اول تو را

اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو

تو تا پلک می زنی به سجده می رود دلم

به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو

شبی خراب می شود حصارهای فاصله

و آب می شود دلم به پای چشم های تو

دسته ها : شعر
1388/12/13 15:50

 "یاد تو"

نام تو را یک روز می پاشم به دریا

تا گل بروید روی دریاهای فردا

نام تو را یک روز می گویم به خورشید

تا گرمی مهرت بتابد روی دنیا

یک روز با گل از تو خواهم گفت تا باد

بوی تو را افشان کند بر کوه و صحرا

از عشق پاک تو سخن با ابر گویم

تا عشق بارد بعد از این از آسمان ها

راز تو را یک بار خواهم گفت با شب

تا گیرد از ژرفای چشمان تو معنا

یک لحظه گر بخشی نگاهت را به مجنون

از خاطر خود می ستاید نام لیلا

از لعبت شیرین من ای آسمانی

ای آشنای درد من ای چون مسیحا

هر صبح جمعه زیر باران انتظارت...

را می کشم تا تو بیایی با تمنا

نام تو از وقتی که شد الهام بر من

اینگونه شد شعرم دل انگیز و فریبا

                                                   "مهدی ناصری"

دسته ها : شعر
1388/11/29 20:37

کمتر از سبز بگوئید که زردید همه

کم بخندید که احیا گر دردید همه

وقتی از عشق چنین ساده سخن می گوئید

پس بدانید که از مرحله پرتید همه

                                                                                           "محمد کلهر"

دسته ها : شعر
1388/11/23 14:7

بیا

که کم کم دارم ته می کشم و

خالی تر می شوم از خودم

بیا و مرا چشم براه نگذار

که دیگر چیزی از من باقی نمانده

بیا

بیا، خسته شدم از بس منتظر ماندم

منتظر... نه، من دیگر خود انتظار شده ام

بیا

که دیگر چشم هایم برای انتظار رمق ندارد

فقط بیا...

دسته ها : شعر
1388/11/22 20:16

ای ناگهان تر از همه ی اتفاق ها

پایان خوب قصه ی تلخ فراق ها

یکجا ز شوق آمدنت باز می شوند

درهای نیمه باز تمام اتاق ها

یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق

سر باز می کند ترکها به طاق ها

بی دستگیری ات به کجا راه می برم؟

در این مسیر پر شده از باتلاق ها

باز آ بهار من که به نوبت نشسته اند

در انتظار مرگ درختان اجاق ها

ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن

تا کم شود ابهت پر طمطراق ها

                                                                                 "مهدی عابدی"

دسته ها : شعر
1388/11/22 13:4

نفرین نکن به جهنم عقبی نمی روم

                     فکری بکن، بدون تو تنها نمی روم

بر روی سنگفرش دلم، هی قدم نزن

                     نشکن چنین مرا، که از اینجا نمی روم

                                                         "سایت ادبی"

دسته ها : شعر
1388/11/21 22:2

وقتی با خدا حرف می زنی، اسمش راز و نیازه

                                              اما اگر خدا با تو حرف بزنه، می گویند دیوونه شده ای!

                                                                                          "توماس شش"

دسته ها : شعر
1388/11/20 22:42
X