هر کسی دوتاست.
 و خدا یکی بود.
 و یکی چگونه می توانست باشد؟
 هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست. 
 و خدا کسی که احساسش کند، نداشت.
 عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند.
 خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد.
 و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد.
 و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.
 و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند.
 و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور.
 اما کسی نداشت... و خدا آفریدگار بود.
 و چگونه می توانست نیافریند.
 زمین را گسترد و آسمانها را برکشید...
 و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.  
 و با نبودن چگونه توانستن بود؟
 و خدا بود و با او عدم بود.
 و عدم گوش نداشت.
 حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
 و حرفهایی است برای نگفتن... حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند.  
 و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد...  
 و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت. درونش از آنها سرشار بود.
 و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
 و خدا بود و عدم.
 جز خدا هیچ نبود.
 در نبودن، نتوانستن بود.
 با نبودن نتوان بودن.  
 و خدا تنها بود.         
 هر کسی گمشده ای دارد.                              
 و خدا گمشده ای داشت...
   

واین است دلیل بودن تو ...

وبلاگ "دلها با یاد خدا آرام می گیرند"

دسته ها : شعر
1389/1/30 23:40

 

 دلم چون کودکی دلگیر، پا را بر زمین کوبد
 که "عمر خویش می خواهم!
 روان و راحت و آرام جان خویش می خواهم!"
 ***
 نمی فهمد دل سرکش
 نمی فهمد خطا رفته است بازی را
 دل کودک، به هر سازی که می گویم،
 برایم باز می گوید که:
 "عمر خویش می خواهم، پسم ده نازنینم را!"
 ***
 برایش قصه گفتم دوش، تا شاید بیاساید
 نگاهش همچنان سنگین به لبهایم
 هر از چندی به من می گفت:
 "یارم کو؟ برایم قصه او گو!"
 ***
 ز چشمش قطره ای سنگین فرو افتاد
 "وای الهام! پاسخ گو!!!
 بهارم را کجا راندی؟
 نگارم را، امید روزگارم را کجا راندی؟
 به هر ساز تو رقصیدم
 شکستم، دل نبستم
 باز خندیدم!
 تلف کردی جوانی را به تنهایی
 نگفتم هیچ!
 حالا آشیانت کو؟
 یار مهربانت کو؟!"
 ***
 دل تنگم! مزن سنگم! توانم نیست
 آری! آشیانم نیست!
 یار مهربانم نیست!
 بی جرم از برم دامن کشیده است او
 من خود، زخمی ام زین غم
 مزن سنگم دل تنها! مزن سنگم!
 توانم نیست.

دسته ها : شعر
1389/1/28 12:22

 

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستانم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هر کسی می خواهد وارد خانه ی پر مهر و صفامان گردد

شرط وارد گشتن، شستشوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

و به یادش با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار!

خانه ی دوستی ما اینجاست

تا که دیگر نگوید سهراب

"خانه ی دوست کجاست؟"

دسته ها : شعر
1389/1/28 9:57

 

خوشا شب نشستن به پهلوی تو

تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو

خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن

وســـجده به محـــراب ابـــروی تو

خوشا در نگاه تو چون می خـــراب

خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو

دو چـــشم پـــر از کهربای خموش

که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو

خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر

که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو

...

بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود

ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو

دسته ها : شعر
1389/1/26 10:56

 

رویاهایم را

زیر بالشم پنهان می کنم

ناگهان شاعری مهربان

از دیواره ی رگهایم

می گذرد

افسوس می خورم

چرا با دستمالی که به من دادی

شیشه ی دلم را پاک نکردم!

"محمد رضا مهدیزاده"

دسته ها : شعر
1389/1/18 17:42

 

گل نیلوفر آبی پشت پلک من می خوابی؟
میشی آفتاب خصوصی واسه ی دلم بتابی؟
آروم آروم نازی نازی با دل تنگم می سازی؟
میبریم تا پشت ابرا سفر دور و درازی؟
روی کاغذای پاره می کشی نقش ستاره
نقش یک عاشق ابری که تو نقاشیت بباره؟

 

محبوب من آقایی کن منو به غلامی ببر
یه پول سیاه بفروشمو دوباره مفتی بخر
ارزون ترین جنس حراجی میشم
دور تو میگردم و حاجی میشم

دسته ها : شعر
1389/1/10 11:31

 

وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،

مرغ امید من از شدت غم می میرد،

دل به رویای خوش خاطره ها می بندم

باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد

 

در مدرسه از نشاط من کم کردند

از فرصت ارتباط من کم کردند

هر وقت به هم عشق تعارف کردیم

از نمره ی انضباط ما کم کردند

 

 

دسته ها : شعر - پیامک
1388/12/26 21:12

 

دیدم تو را کنار خیابان که خسته ای

در انتظار دست ترحم نشسته ای

 

دیدم به زیر چادر خود آب می شوی

وقتی اسیر خسته ی مرداب می شوی

 

مرداب فقر، حاشیه از مرگ بدتر است

این یک ترا‍‍ژدیست، غم از جنس دیگر است

 

شیطان بریده نان شبت را بریده است

گویا... روی غمت چشم بسته است

 

مدیون دست خالی سردت نمی شوم

مجذوب چشم خیره ی عادت نمی شوم

 

مغرور از کنار تو هی رد نمی شوم

مانند گرگ گله منم بد نمی شوم

 

احساس می کنم که وجودم شکسته است

در چارچوب قاب دلم غم نشسته است

 

وقتی شهاب می گذرد خیره این نگاه

در آرزوی فصل بهاری و یک پگاه

 

می پویدش برای تو دل در هوای توست

فصل بهارگونه تمامش برای توست

 

در انتظار رویش زیباترین بهار

دستان مهربان! تو بیاور گل انار

 

"سید مهدی هاشمی نژاد"

دسته ها : شعر
1388/12/23 17:54

 

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

فریدون مشیری

 

دسته ها : شعر
1388/12/23 16:27

 

روزهایی که بی تو می گذرد

گرچه با یاد توست ثانیه هاش

آرزو باز می کشد فریاد

در کنار تو می گذشت ای کاش!

 

 

 

دسته ها : شعر
1388/12/23 16:23

 

فقط کلام تو چون آیه قاب خواهد شد
دعا اگر تو کنی مستجاب خواهد شد

کویر اگر تو بخندی شکوفه خواهد داد
ولی بی نگاه تو دریا سراب خواهد شد

چو چشم پنجره بر برکه زلال تنت
نگاه، شیشه عمر حباب خواهد شد

حدیث این که به یک گل بهار می روید
خزان، اگر تو  بخندی مجاب خواهد شد

کسی که بی خبر از رمز آبی دریاست
از آستانه چشمت جواب خواهد شد

بنای پایه هر خانه ای مقوایی است
که با تلنگر آهی خراب خواهد شد

بگو به عقربه دل گرفته خورشید
که چند روز دگر آفتاب خواهد شد؟

بیا ترانه موعود! کز شکنجه باد
چو شمع، هستی ما بی تو آب خواهد شد
"غلامرضا شکوهی"
دسته ها : شعر
1388/12/21 10:35
X