بی ستاره بود
خواب من
با پیراهنی از زخم ها
از پنجره ها می گریختم
چون رازی.
ایستگاه حادثه ام!
گذرم بر غم بود.
در غبار آئینه ام
و دستی که به مهربانی
لبخند می زد
و سلامی بی پاسخ
و پناهگاهی سرد و مشکوک
کلمات به تسلیت من آمدند
زندگی بی تکرار جاریست
و اسم شب را ستاره نمی داند!
فرشته کاظمی(از کتاب حقیقت زندگی من)
باران دریچه ای است و فریاد
چه گویمت به صداقت ، به مهر
که تکه های ابر قایقی است برای نجات
و زیرکی نگاه محتاطانه ایست به هر چه هست
از خود هیچ پرسیده ای ؟!
از خود هیچ پرسیده ای؟
و با خود آیا اندیشیده ای ؟
دوستی را هیچ تفسیر کرده ای به یقین؟
و نسیمی را ، هیچ آیا تفکر کرده ای به شک؟
یا روزی ، لحظه ای خود باوریت را شمرده ای به تفنن؟
علیرضا فراجردی ثانی(از کتاب تنها ترین ققنوس)سرم چون گوی در میدان بگرده دلم از عهد و پیمان بر نگرده
اگر دوران بنا اهلان بمانه نشینم تا که این دوران بگرده
مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم پرشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک مرا از خاک ایشان آفریدند
پیرشان سنبلان پرتاپ مکه خمارین نرگسان پر خواب مکه
برانیی ته که دل از ما برینی برینه روزگارا شتاب مکه
فلک در قصد آزارم چرایی گلم گر نیستی خارم چرایی
ته که باری ز دوشم بر نداری میان بار سر بارم چرایی
فلک نه همسری دارد نه هم کف بخون ریزی دلش اصلا نگفت اف
همیشه شیوه کارش همینه چراغ دود ما نیرا کند پف
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ اگر خود پادشاهی ، عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند در آخر خاک راهی ، عاقبت هیچ
هر آنکس عاشق است از جان نترسد یقین از کنج و از زندان نترسد
دل عاشق بو گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد
هر آنکس مال و جاهش بیشتر بی دلش از درد دنیا ریشتر بی
اگر بر سر نهی چون خسروان تاج بشیرین جانت آخر نیشتر بی
بقبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و فغان و آهی
شنیدم کله با خاک می گفت که این دنیا نمی ارز د به کاهی