• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4116روز قبل
اهل بیت
اهل بیت در مسیر شام‏
  • اهل بیت در مسیر شام‏
  • گفتگوى یزید ملعون با امام سجاد (علیه السلام)
  • سخنرانى مهم حضرت زینب (علیها السلام) در مجلس یزید ملعون
  • پی نوشته ها

گفتگوى یزید ملعون با امام سجاد (علیه السلام)
یزید خطاب به امام سجاد و گفت: كیف رأیت صنع الله یا على بن الحسین؟ قدرت خدا را چگونه دیدى اى على بن الحسین؟!
امام فرمود: رأیت ما قضاه الله عزوجل قبل ان یخلق السماوات و الارض آنچه را كه خداوند قبل از آفرینش آسمانها و زمین مقدر كرده بود، دیدم.
یزید با امام سجاد سخن مى‏گفت و دنبال بهانه‏اى مى‏گشت تا از سخنان خودش كلمه‏اى پیدا كند و آنرا موجب فتواى قتل وى قرار دهد. اما چون بهانه‏اى پیدا نكرد با حاضرین در مجلس مشورت كرد. آنان رأى بكشتن او دادند!
امام زین العابدین در مقابل این تصمیم به یزید فرمود: اى یزید مشاورین تو درباره ما برخلاف مشاورین فرعون درباره موسى بن عمران و هارون رأى دادند. زیرا فرعون وقتى كه مى‏خواست موسى را بكشد مشاورین به او گفتند: ارجه و آخاه فعلاً او و برادرش را نگاه دار... ولى مشاورین تو درباره من راى به كشتن من مى‏دهند و جز زنا زادگان به كشتن انبیاء و فرزندانشان رأى نمى‏دهند.
یزید پس از استماع سخنان حضرت سجاد (علیه السلام) سر بزیر انداخت و از كشتن امام صرف نظر كرد.(20)
از جمله مطالبى كه بین یزید و امام رد و بدل شد این بود: یزید به حضرت گفت: ما أصابكم من مصیبه فبما كسبت ایدیكم هر مصیبتى كه بسر انسان مى‏آید در اثر كردار خود اوست. امام در جواب او فرمود: ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراًها ان ذلك على الله یسیر لكیلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم.(21) هیچ مصیبتى به زمین و به جان شما نمى‏رسد مگر اینكه قبل از پیدایش آنرا در لوح محفوظ ثبت و مقدر كرده‏یم تا به خاطر آنچه از دستتان رفته غمگین نیستیم و از آنچه هم بدستمان آمده، خوشحال نخواهیم بود.(22)
یزید پس از گفتار امام (علیه السلام) این شعر را از قول فضل بن عباس خواند:

مهلاً بنى عمنا مهلاً موالینا لا تنبشوا بیننا ما كان مدفوناً

آرام آرام كه پسر عموها و بردگان ما در بین ما آنچه مدفون است نبش نكنید.(23)
در همین هنگام یزید دستور داد خطیب بر فراز منبر برود تا از معاویه، مدح و ثنا بگوید و از حسین و دودمانش مذمت و نكوهش نماید.
سخنران دربارى یزید بالاى منبر قرار گرفت و تا آنجا كه توانست در مورد على بن ابیطالب و امام حسین (علیه السلام) بدگوئى كرد و ناسزا گفت...! بدگوئى و بى شرمى را كه از حد گذارند امام سجاد از پایین منبر صدایش را با اعتراض بلند كرد و فرمود:
ویلك ایها الخاصب! لقد اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبواً مقعدك من النار واى بر تو اى خطیب! كه خشنودى مخلوق را بر خسم خدا برگزیدى، پر باد جایگاهت از آتش دوزخ.(24)
پس از اعتراض، خطاب به یزید كرد و فرمود: یا یزید! ائذن حتى اصعد هذه الاعواد، فأتكلم لله رضى، ولهؤلاء أجر اى یزید! اجازه بده من نیز بر فراز منبر مطالبى بگویم كه در آن خشنودى خدا و مایه اجر و پاداش براى مستمعین باشد.
یزید درخواست امام را نپذیرفت. حاضران نزد یزید اصرار كردند تا اجازه دهد امام (علیه السلام) سخن بگوید باز امتناع كرد. معاویه فرزند یزید، نزد پدرش یزید وساطت كرد و گفت این جوان بیمار قادر بر سخن گفتن نیست اجازه بده تا ببینیم چه مى‏كند؟!
یزید گفت: ان هؤلاء ورثوا العلم و الفصاحه. و زقوا العلم زقا(25) اینان خانواده‏اى هستند كه وارث علم و فصاحتند و آنچنان علم و دانش به آنها تزریق شده كه جزء تار و پود وجودشان گردیده است. چگونه نمى‏تواند سخن بگوید. سرانجام با اصرار بى اندازه حاضرین یزید اجازه داد تا على بن الحسین (علیه السلام) سخنرانى كند.
امام (علیه السلام) بر فراز منبر قرار گرفت، پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر محمد و اهل بیت اطهار فرمود:
الحمد لله الذى لا بدایه له، والدائم الذى لا نفاد له، والاول الذى لا اول لاولیته، و الاخر الذى لا آخر لاخریته، والباقى بعد فناء الخلق قدر الیالى والایام، و قسم فیما بینهم الاقسام، فتبارك الله الملك العلام الى أن قال:
سپاس خداى را كه آغاز ندارد و دائم و پایدارى كه نابودى ندارد و سپاس نخستى را كه نخستین ندارد و پایانى را كه پسینى ندارد و پاینده‏اى كه بعد از نابودى خلائق جاودانه است، خدایى كه تقسیم و توزیع ارزاق بدست اوست، پس خجسته باد آن خداى فرمانرواى بسیار دانا. امام همچنان به سخنان خود ادامه داد تا اینكه فرمود:
ایها الناس! أعطینا ستا و فضلنا بسبع: اعطینا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه والشجاعه و الحبه فى قلبو المومنین. و فضلنا بأن: منا النبى المختار محمد، و منا الصدیق، و منا الطیار، و منا اسد الله و اسد رسوله، و منا سبطا هذه الامه.
اى مردم! خداوند شش خصلت به ما عنایت فرموده و با هفت ویژگى ما را از دیگران برترى بخشیده است: خداوند، علم و رحم و جوانمردى (گذشت) و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاى مؤمنان را بما عنایت فرموده است.
و ما را بدین نحو از دیگران برترى بخشید كه: از ما است نبى مختار محمد مصطفى، و از ما است صدیق اعظم على مرتضى، و از ما است جعفر طیار (كه با مصطفى، و از ما است صدیق اعظم على مرتضى، و از ما است جعفر طیار (كه دو بال در بهشت، با فرشتگان خدا پرواز مى‏كند)، و از ماست حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا، و از ما است دو سبط ابن امت حسن و حسین كه دو سرور جوانان اهل بهشتند.(26)
ایها الناس! من عرفنى، فقد عرفنى، و من لم یعرفنى انباثه حسبى و نسبى.
اى مردم هر كسى مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد، و هر كس مرا نمى‏شناسد خودم را با حسب و نسب معرفى مى‏كنم.
ایها الناس! انا ابن مكه و منى، انا بن زمزم و صفا، انا ابن من حمل الكرن باطراف الرداء، انا ابن خیر من ائتزر وارتدى، و خیر من طاف وسعى، انا ابن خیر من حج و لبى، انا ابن من حمل على البراق و بلغ به جبرئیل الى سدره المنتهى، فكان من ربه كقاب قوسین أو ادنى، انا ابن من صلى بملائكه السماء، انا ابن من أوحى الیه الجلیل ما أوحى. انا ابن من ضرب بین یدى رسول الله ببدر و حنین، ولم یكفر بالله طرفه عین، انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیین، و یسعوب المسلمین، و نور المجاهدین، و قاتل الناكثین و القاسطین و المارقین و مفرق الاحزاب، أربطهم جأشا، وأمضاهم عزیمه، ذاك ابو السبطین الحسن و الحسین على بن ابیطالب.
انا ابن فاطمه الزهراء، انا ابن سیده النساء، و ابن خدیجه الكبرى، انا بان المرمل بالدماء، انا ابن ذبیح كربلاء انا ابن من بكى علیه الجن فى الظلماء تو ناحت الطیر فى الهواء.(27)
مردم! منم فرزند مكه و منى، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آنكس كه برداشت حجر را با دامان عبا، منم آنكس كه بهترین احرام را پوشید، منم فرزند آنكس كه بهترین طواف و سعى را انجام داد، منم فرزند آنكس كه بهترین حج و لبیك را انجام داد، منم فرزند آنكس كه براق سورا شد و جبرئیل او را تا سدره المنتهى گردش داد و به مقام قرب قاب قوسین أو ادنى رساند، منم فرزند آنكس كه فرشتگان آسمان نماز را به او اقتدا كردند، منم فرزند آنكس كه خداوند او را خزینه وحى خویش قرار داد. منم فرزند آنكس كه در ركاب پیامبر در بدر و حنین شمشیر زد و لحظه‏اى تغییر عقیده نداد. منم فرزند صالح المؤمنین، منم فرزند وارث وارث النبیین، منم فرزند امیر مسلمین و نور مجاهدین، منم فرزند كشنده ماكثین و قاسطین و مارقین، منم فرزند نابود كننده فاسدین، و در رزم دل آرام‏ترین و در اراده جدى‏ترین و در تصمیم آهنین‏ترین پدر دو سبط پیغمبر حسن و حسین، على بن ابیطالب (علیه السلام). منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند لب تشنه صحرا كربلا، منم فرزند آنكس كه جنیان زمین و مرغان هوا بر او گریستند.(28)
آنقدر على بن الحسین (علیه السلام) مدائح اجداد بزرگوار خود را بر شمرد و مصائب وارد بر خودشان را براى مردم توضیح داد كه بانگ جوش و خروش و شور و غوغا، و ناله و فریاد از جمعیت بلند شد...!
یزید ملعون از ترس اینكه مبادا فتنه و آشوبى بپا شود حیله‏اى به كار برد و دستور داد: (مؤذن اذان بگوید). مؤذن اذان گفت: الله اكبر.
امام فرمود: الله اكبر واجل و أعلى و اكرم مما اخاف واحذر هیچ چیز از خدا بزرگتر و جلیل‏تر و برتر و گرامى‏تر نیست.
امام فرمود: أشهد مع كل شاهد أن لا اله غیره و لا رب سواه آرى تمام وجود من، هم آواز با تمام موجودات با این كلمه شهادت مى‏دهد كه خدایى جز او نیست.
مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله.
حضرت به مؤذن فرمود: تو را به حق این محمد لحظه‏اى صبر كن تا من چند كلمه یا یزید سخن بگویم. آنگاه خطاب به یزید كرد و فرمود:
اى یزید! بگو این محمد كه نامش را با اعزاز و اكرام ذكر مى‏كنند جد من است یا جد تو؟ اگر بگوئى جد توست حاضرین و تمام این مردم مى‏دانند و دروغ تو را مى‏فهمند و اگر بگوئى جد من است، پس چرا پدر مرا با ظلم و ستم كشتى؟ و چرا اموال او را غارت كردى؟ و چرا زنان و دختران او را اسیر نمودى؟ واى بر تو یزید از روز قیامت كه جد من خصم تو باشد و ان قلت جدى فلم قتلت ابى ظلما وعدوانا؟ و انتهبت ماله و سبیت نسائه، فویل لك یوم القیامه اذا كان جدى خصمك.
یزید به وحشت افتاد كه مبادا فتنه‏اى بر انگیخته شود، بانگ برآورد: مؤذن اقامه بگو، نماز برپا شد همهمه و غلغله‏اى بین مردم به وجود آمد، برخى از آنان در نماز شركت كردند و برخى دیگر از اقتداء به یزید چشم پوشیدند و پراكنده شدند.(29)
سر مطهر امام (علیه السلام) در حضور یزید!
یزید در خواست كرد سر امام را نزد وى ببرند، سر را در طشتى از طلا قرار داد(30) و در حضور زنان و كودكان جلو گذاشت. سكینه و فاطمه دختران امام بلند شدند و پیوسته مى‏كوشیدند به آن سر بریده، نگاه كنند، یزید نیز سر را از آنان پنهان مى‏كرد. همین كه چشمشان به سر پدر افتاد، صدایشان به گریه بلند شد(31) پس از آنكه زنان و كودكان اهل بیت صدایشان به گریه و شیون بلند شد اجازه داد تا همه مردم و تماشاچیان وارد كاخ بشوند.(32)
در همین حال یزید قضیب را برداشت و با آن بر لب و دندان امام مى‏زد(33) و مى‏گفت: (یوم بیوم بدر)(34)و شعر حصین بن حمام را مى‏خواند:

أبى قومنا ان ینصفونا فانصفت قواضب فى ایماننا تقطر الدما

نفلق هاماً من رجال اعزه علینا و هم كانوا اعق و اظلما

یحیى بن حكم برادر مروان كه نزد یزید نشسته بود چون این شعر را از وى شنید این شعر را خواند:

سمیه امسى نسلها عدد الحصى و بنت رسول الله لیس بها نسل

تعداد نسل سمیه به تعداد ریگهاى صحرا است ولى آل مصطفى امروز نسلى ندارند.
یزید پس از شنیدن شعر فوق از یحیى، مشتى بر سینه او زد و گفت: اسكت لا ام لك حرف مزن! مادر مرده.(35)سپس با قضیب به سر و صورت آن سر مى‏زد و شعر مى‏خواند.
ابو برزه اسلمى گفت من گواهى مى‏دهم كه دیدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) لبهاى حسین و بردارش حسین را مى‏بوسید و مى‏فرمود: شما دو نفر سروان جوانان اهل بهشت بهشتید، خداوند بكشد قائل شما را و لعنت كند او را و از اهل دوزخش قرار دهد. یزید از شنیدن سخنان ابو برزه بسختى خشمگین شد، دستور داد او را كشان كشان و با ذلت از مجلس بیرون راندند.(36)
نماینده قیصر روم كه در آنجا حضور داشت به یزید گفت: در یكى از جزایر كشور ما سم الاغ حضرت عیسى (علیه السلام) را نگاه داشته‏اند و ما مسیحیان هر سال از اطراف و اكناف عالم، به زیارت آن مى‏رویم و نذورات و هدایایى برایش پیش كش مى‏كنیم و آنچنان او را احترام مى‏گذاریم كه كتب مقدس خود را با توجه خود را با توجه به این نحوه عملكرى كه در مورد پسر دختر پیغمبرتان از شما مى‏بینم یقین كردم كه شما بر باطلید.(37)یزید از شنیدن این سخن به شدت خشمگین شد و دستور داد او را گردن بزنید تا در مملكت خویش ما را رسوا نگرداند. چون نصرانى فهمید كه او را خواهند كشت و برجست و آن سر مطهر را برداشت و بوسید و بر سینه چسبانید و گریه مى‏كرد و شهادتین بر زبان جارى ساخت و روحش به كروبیان پویست در همان حال كه او را مى‏كشتند تمام اهل مجلس یزید با صداى بلند از آن سر مطهر شنیدند كه با شگفتى مى‏فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله.(38)
پس از این قضایا، سر مطهر را از مجلس بیرون بردند و سه شبانه روز بالاى در قصر یزید آویزان كردند.(39) چون هند دختر عمرو بن سهیل زوجه یزید سر مطهر را بالاى در خانه خود دید،(40)و مشاهده كرد كه انوار الهى از آن ساطع و لامع است و هنوز با طراوت و تازه است و بوى بسیار خوشى از آن استشمام مى‏شود(41) با چهره گشاده از منزل بیرون دوید و به مجلس یزید آمد در حضور همه حضار گفت:
راس ابن بنت رسول الله على باب دارنا؟! یزید! تو سر پسر دختر پیغمبر را بر در خانه من نصب كرده‏اى؟! یزید بى درنگ از جاى پرید و جامعه‏اى بر سر او افكند و او را به جاى خود برگردانید و گفت: اعولى علیه یا هند فأنه صریخه بنى هاشم عجل علیه ابن زیاد این هند! حالا هر چه مى‏خواهى بر او كه بزرگ قریش بود گریه كن، ابن زیاد در امر او عجله كرد و من به كشتن او راضى نبودم.(42)
در عین حال یزید دستور داد سرهاى شهدا را بر بالاى دروازه‏هاى شهر و بالاى در مسجد جامع أموى آویزان كردند.(43)
همچنین مروان بن حكم كه از كشته شدن امام (علیه السلام) بسیار خوشحال بود در حالى كه چوب بر سر و صورت امام مى‏زد این اشعار را زمزمه مى‏كرد:
درخواست مرد شامى از یزید...!
راویان حدیث نقل كرده‏اند: مردى از اهل شام نگاه كرد به فاطمه دختر على‏(44) آنگاه از یزید خواست آن دختر را او ببخشد. جناب فاطمه از شنیدن این درخواست به خود لرزید و بجامه خواهرش زینب عقیله چسبید و گفت: كیف اخدم؟! من چگونه كنیز و كلفت او بشوم؟!
زینب (علیه السلام) او را دلدارى داد و فرمود: لا علیك انه لن یكون ابدا ناراحت نباش! اینكار هرگز شدنى نیست!!
یزید در جواب گفت: الو اردت لفعلت اگر من تصمیم بگیرم اینكار را خواهم كرد!
حضرت زینب فرمود: این كار بر تو روا نیست و نمى‏توانى انجام دهى، مگر اینكه از دین ما خارج گردى و دین گرایى را اختیار كنى.
یزید كه در حضور مردم بود و هرگز نمى‏اندیشید كه این چنین انسانهاى آزاده‏اى باشد و جرأت پاسخگویى اش را دانسته باشند به شدت خشمگین و ناراحت شد و گفت: در حضور من چنین سخن مى‏گوئى؟ انما خرج عن الدین أبوك و أخوك پدر و برادر تو از دین خارج شدند نه من! (پناه بر خدا از شر طغیان و فوران قدرت).
حضرت زینب (علیه السلام) فرمود: تازه اگر تو مسلمان باشى، تو و پدرت، به دین خدا و به دین جد و پدر و برادر من هدایت شده‏اید نه ما بدین تو و پدرت.
یزید كه با این پاسخگوئیها خشمش افزون شده بود چاره‏اى جز تكذیب و دشنام گوئى ندید و به جناب زینب گفت: كذبت یا عدوه الله دروغ گفتى اى دشمن خدا!
حضرت زینب دلش شكست و با ناراحتى فرمود: أنت امیر مسلط تشتم ظلماً و تهقر بسلطانك اى یزید اكنون تو امیر و پادشاهى! قدرت و سلطه در اختیار توست، هر چه بخواهى از ستم دشنام مى‏دهى و ما را مقهور و مغلوب مى‏بینى.(45)
مرد شامى دیگر باره درخواست خود را تكرار كرد، یزید او را از خود راند و به وى گفت: وهب الله لك حتفا قاضیا دور شود خدا انشاء الله مرگت را فرا رساند.(46)

شنبه 30/10/1391 - 19:0
اهل بیت
اهل بیت در مسیر شام‏
  • اهل بیت در مسیر شام‏
  • گفتگوى یزید ملعون با امام سجاد (علیه السلام)
  • سخنرانى مهم حضرت زینب (علیها السلام) در مجلس یزید ملعون
  • پی نوشته ها

ابن زیاد پیكى به سوى یزید فرستاد تا او را از كشته شدن امام حسین (علیه السلام) و همراهانش آگاهى دهد و بگوید كه دودمانش در كوفه محبوسند و در انتظار دستور شما به سر مى‏برند. پیك پس از برگشتن خبر آورد كه به دستور یزید، أسرا و سرهاى شهداء را به شام نزد وى بفرستند.(1)
پس از آنكه پیكى به سوى یزید فرستاد، نامه‏اى هم نوشت و به سنگى بست از بیرون به داخل زندان انداختند مبنى براینكه قاصدى در مورد شما به شام نزد یزید فرستاده‏ام. این قاصد چند روز مى‏رود و چند روز برمى گردد. اگر فلان روز كه روز برگشتن وى مى‏باشد صداى تكبیر شنیدید بدانید كه دستور كشتن شما داده است شده وصیت خود را تهیه كنید، و اگر چنانكه صداى تكبیر شنیده نشد بدانید كه براى شما امان رسیده است. در همان روز موعود، پیك از شام برگشت و خبر آورد كه أسرا را به شما بفرستند.(2)
به دنبال دستور یزید، ابن زیاد فرمان صادر كرد كه: زجر بن قیس و أبا برده بن عوف آزدى و طارق بن ظبیان به انفاق گروهى از اهل كوفه سرهاى شهداء را به سوى شام ببرند.(3)
پاره‏اى از تاریخ نویسان گفته‏اند: سر حضرت سید الشهداء را به مجیر بن مژه بن خالد بن قناب بن عمرو بن قیس ابن حارث بن مالك بن عبید بن خزیمه بن لوى داد.(4)
پس از آن دستهاى على بن الحسین (علیه السلام) را با زنجیر بسته و به گردنش افكندند و زنان و كودكان را نیز با وضعى بسیار دلخراش كه بدن انسان از دیدن آن صحنه مى‏لرزید بر شترها سوار كردند و به دنبال سرها، روانه شام نمودند.(5)
شمر بن ذى الجوشن و مجفر بن ثعلبه عائذى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج و گروه دیگرى را مأموریت داد و گفت: شتاب كنید تا به سرها برسید و به هر شهر و دیارى كه رسیدید اسرا و سرهاى بریده را معرفى كنید. نامبردگان اسرا را با سرعت فراوان بردند تا در بین راه به سرهاى شهدا رسیدند.
ابن لهیعه روایت كرده است: مردى را در مكه دیدم كه چنگ زده و پرده‏ى كعبه را گرفته است و با گریه و زارى از خدا استغاثه مى‏كند و مى‏گوید: خدایا مرا بیامرز گر چه مى‏دانم نخواهى آمرزید! ابن لهیعه مى‏گوید: او را كنارى كشیدم و گفتم: مگر تو دیوانه‏اى كه در كنار كعبه اینگونه اظهار یأس و نومیدى مى‏كنى؟ مگر نمى‏دانى خدا غفور و رحیم است؟ اگر گناهانت به اندازه قطرات باران هم باشد، خدا مى‏آمرزد!
در جواب به من گفت: آخر من از كسانى هستم كه سر مقدس امام را به شام مى‏بردند، هر شب سر مقدس را به زمین مى‏گذاشتیم و در اطرافش به شرب خمر مى‏پرداختیم. در یك شب كه همراهیانم همه خواب بودند و من كشیك مى‏دادم ناگهان دیدم نورى از آسمان فرود آمد و در آن نور، جمع كثیرى بودند كه شروع به طواف آن سر مقدس كردند، من بى اندازه ترسیدم و همانطور مات و مبهوت و ساكت ماندم، در آنحال صدایى مى‏شنیدم كه مى‏گفت: اى محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) خداوند به من دستور فرموده تا اوامر تو را اطاعت كنم. اگر اجازه مى‏دهى زمین را به لرزه درآورم تا همه اینها را مانند قوم لوط نابود كنم! پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: اى جبرئیل من در روز قیامت در پیشگاه پروردگار با آنان، مخاصمه خواهم كرد.
در آنحال من از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) امان خواستم تا هلاك نشوم، پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: اذهب فلا غفر الله لك برو، امیدوارم كه خدا تو را نیامرزد! اكنون با این توصیف فكر مى‏كنى خدا مرا بیامرزد؟(6)
و در بعضى منازل كه سر مطهر را روى زمین گذاشته بودند، بدون اینكه كسى را ببینند، دستى از دیوار پدید آمد و با قلم آهنى كه داشت با خون روى دیوار چنین نوشت.(7)

أترجوا أمه قتلت حسیناً شفاعه جده یوم الحساب؟!

از این معجزه نیز پند نگرفته و متنبه نشدند و كورى آنان بر گمراهیشان افزود تا به آتش جهنم فرود آورد، و چه خوب داورى است خدا.
و قبل از آنكه به محل مزبور برسند حدود یك فرسخ جلوتر، سر مقدس را روى سنگى گذاشتند، یك قطره خون از آن سر مطهر بر سنگ ریخت كه هر سال در روز عاشورا آن قطره خون به جو مى‏آمد و مردم در آنجا براى عزادارى اجتماع مى‏كردند و در اطراف آن سنگ گریه و شیون مى‏نمودند. سنگ مزبور تا ایام عبدالملك بن مروان بود و مردم هم به همان شیوه عمل مى‏كردند، ولى عبدالملك دستور داد سنگ را به جاى دیگر منتقل كردند، دیگر آن اثر دیده نشد ولى مردم به جاى آن سنگ قبه‏اى ساختند كه نامش را النقطه؛ (قطره خون) گذاشتند.(8)
در نزدیكهاى حماه در باغات آنجا مسجدى است بنام مسجد الحسین، مردم نقل مى‏كنند كه ابن مسجد در محل آن سنگى بود كه وقتى سر مطهر را به دمشق مى‏بردند، قطره خونى بر آن ریخت و آن اثر را داشت، ساخته شده است.(9)
در نزدیكیهاى حلب، زیارتگاهى است معروف به مسقط السقط(10) است چون اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در سفر شام به آنجا رسیدند یكى از همسران امام (علیه السلام) در آنجا سقط جنین كرده است كه نامش را محسن گذاشته‏اند.(11)
در بین راه كه به سوى شام مى‏رفتند در یكى از منازل سر مطهر را بالاى نیزه‏اى در كنار صومعه راهبى نصب كردند. نیمه شب كه همه خواب بودند راهب نصرانى شنید كه آن سهر مطهر به ذكر خدا و تسبیح و تهلیل، مشغول است و در همین حال مى‏دید كه نورى از آن سر مطهر بلند است و تا آسمان بالا مى‏رود و گوینده‏اى مى‏گوید: السلام علیك یا ابا عبدالله! چون قضیه را نمى‏دانست به سختى تعجب كرد!
صبح كه مأموران از خواب بیدار شدند قضیه را از آنها سوال كرد گفتند: آرى این سر، سر حسین بن على بن ابیطالب (علیه السلام) است كه مادرش فاطمه دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) مى‏باشد. راهب كه این سخن را از آنان شنید سخت ناراحت شد و با این كلمات برایشان نفرین نمود: تبا لكم ایتها الجاماعه صدقت الاخبار فى قولها اذا قتل تمطر السماء دما نابود شوید اى گروه! اخبار راست گفته‏اند كه: هر گاه او كشته شود آسمان اشك خون خواهد بارید.
راهب با شناختن صاحب آن سر، درخواست كرد اجازه دهند آنرا ببوسد مأمورین درخواست او را نپذیرفتند پس از آنكه مبالغى را به آنان داد رضایتشان را جلب كرد و آنرا بوسید. آنگاه به بركت سر مطهر مسلمان شد، چون خواستند از آنجا حركت كنند دیدند بر روى پولهایشان نوشته شده: و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون.(12)
ورود اهل بیت (علیه السلام) به شام‏
چون كاروان اهل بیت (علیه السلام) به شهر دمشق نزدیك شد حضرت ام كلثوم كسى را نزد شمر فرستاد و درخواست كرد از طریقى كه تماشا چیان كمترند و ازدحام نیست ایشان را وارد شهر كنند و سرهاى شهدا را از میان محلها بیرون ببرند تا مردم سرگرم شدن به تماشاى سرها، كمتر به اسرا نگاه كنند. شمر ملعون كه تقاضاى حضرت ام كلثوم را شنید بر عكس آن عمل كرد فرمان داد سرهاى شهدا را بر نیزه‏ها بلند كرده و در میان محلها و شتران قرار دهند از دروازه‏اى كه ازدحام بیشتر است وارد شهر كنند.(13)
روز اول ماه صفر آنها را وارد شهر دمشق كردند.(14) و ا نها را دم دروازه ساعات كه پر جمعیت‏ترین جاهاى شهر بود نگاه داشتند تا مردمى كه براى تماشا و شادمانى جمع شده بودند، به ساز و آواز و رقص و موسیقى بپردازند...! در این میان مردى نزد حضرت سكینه آمد و پرسید: من اى السبایا انتن؟ شما از اسیران كدام شهر و دیار و از كدام قبیله‏اید؟! حضرت سكینه فرمود: نحن سبایا آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) ما از دودمان پیغمبریم كه اسیرمان كرده‏اند.(15)
آن روز كه اسرا را وارد شهر دمشق مى‏كردند، یزید معلون در قصر جیرون بود كه از چشم انداز و دورنماى آن جریانات را زیر نظر داشت. همین طور كه چشمش به اسرا و سرهاى شهدائى كه بر سر نیزه بلند شده بودند، خیره شده بود، همینكه به دم دروازه جیرون رسیدند كلاغى صداى خود را به قار قار بلند كرد. یزید كه صداى كلاغ را شنید این شعر را خواند:

نعب الغراب فقلت: قل أولا نقل فقد أقضیت من الرسول دیونى

یعنى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) پدران و عشیره مرا در جنگ بدر كشت من امروز از اولاد او انتقام گرفتم. اى كلاغ خواه قار قار كنى یا نكنى من از رسول طلبهایم را گرفتم.
چون این مطلب صراحت در كفر یزید دارد لذا ابن جوزى، وقاضى ابو یعلى، و تفتازانى، و جلال الدین سیوطى او را محكوم به كفر نموده، و لعنش كرده‏اند.(16)
پیرمردى از مردم شام نزد امام سجاد (علیه السلام) آمد و گفت: الحمدلله الذى اهلككم، و أمكن الأمیر منكم خدا را شكر كه شما را نابود كرد و امیر مسلمین (یزید) را بر شما پیروز گردانید! در اینجاست كه لطف و مرحمت امام بر این بیچاره گول خورده كه تحت تأثیر تبلیغات مسموم و جو فاسد، قرار گرفته بود اضافه مى‏شود، چه او قابل هدایت و ارشاد است و اهل بیت هر جا كه زمینه مساعدى ببینند و بدانند كه طرف از صفاى قلب و سرشت پاك و آمادگى لازم براى هدایت برخوردار است انوار هدایت خود را بر او اشراق مى‏كنند و از ظلمت ظلم و جهل نجاتش مى‏دهند، لذا امام (علیه السلام) در پاسخ آن پیرمرد فرمود:
یا شیخ أقرءت القرآن؟ آیا قرآن خوانده‏اى؟ گفت: بلى قرآن خوانده‏ام. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: آیا این آیه را خواندى: قل لا أسألكم علیه أجر الا الموده فى القربى؟ گفت: بلى. باز پرسید این آیه را خوانده‏اى: و آت ذا القربى حقه گفت: بلى. پرسید این آیه را چطور؟ واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى آن پیرمرد گفت: بله این آیه را هم خوانده‏ام، سخن كه بدینجا رسید حضرت فرمود: نحن والله القربى فى هذه الایات به خدا قسم مائیم ذوى القربى در این آیات! پس از آن امام سجاد از او پرسید: این آیه را خوانده‏اى: انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهر كم تطهیرا؟ آن مرد گفت: بلى.
حضرت فرمود: مائیم اهل بیت رسالت كه خداوند این آیه را مخصوص آنان فرستاده است.
در اینجا آن مرد منقلب شد در حالى كه اشك مى‏ریخت گفت: شما را به خدا، آیا شما اهل پیغمبرید؟ حضرت فرمود: آرى قسم به حق جدمان رسول الله كه ما بدون تردید، اهل بیت اوئیم.
پیرمرد خجالت زده از گفته خود پشیمان شده خودش را پشت پاى امام انداخت بوسه مى‏زد و مى‏گفت: من بیزارى مى‏جویم از كسانى كه شما را كشتند و خون پاكتان را به زمین ریختند. و از آنچه كه گفته بود در پیشگاه امام عذر خواهى كرد. چون داستان این مرد به یزید رسید دستور داد او را كشتند.(17) تا دیگر كسى جرأت ننماید اظهار تمایل به اهل بیت (علیه السلام) بنماید.
قبل از آنكه اهل بیت (علیه السلام) را وارد كاخ یزید بنمایند، تمام آنها را با یك ریسمان به هم بستند، ریسمان را به گردن امام زین العابدین و در كنارش به گردن زینب و ام كلثوم و دیگر دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بستند و هر كس كه اندكى قدم را آهسته برمى داشت او را با تازیانه و نیزه مى‏زدند.
وقتى كه اسرا نزد یزید رسیدند او بر تخت و جایگاه مخصوص خود تكیه زده بود...! على بن الحسین (علیه السلام) به یزید گفت: ما ظنك برسول الله لو یرانا على هذا الحال؟ یعنى: فكر مى‏كنى اگر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ما را با این حال ببیند چه خواهد كرد؟
از شنیدن این سخن تمام حاضرین در جلسه با صداى بلند گریه كردند و یزید دستور داد آن ریسمان را بریدند.(18)
یزید دستور داد اسرا را در كنار پله‏ها در جامع شام همانجا كه از دیگر اسرا نگاهدارى مى‏كردند بایستانند و سر مقدس ابى عبدالله را هم در طشتى از طلاى ناب قرار داده و جلوى روى او گذاشتند. یزید به آن سر مبارك نگاهى مى‏كرد و مى‏گفت:

صبرنا و كان الصبر منا سجیه و اسیافنا یقطعن هاماً و معصماً

نفلق هاماً من رجال أعزه علینا و هم كانوا أعق و اظلما

سپس خطاب به نعمان بن بشیر كرد و گفت: الحمدلله كه خدا او را كشت.
نعمان در جواب یزید گفت: امیرالمؤمنین معاویه دوست نداشت حسین كشته شود.
یزید گفت: بله این قبل از آن بود كه حسین خروج كند، اگر چنانچه حسین بر امیرالمؤمنین معاویه خروج مى‏كرد، معاویه هم او را مى‏كشت.(19)

شنبه 30/10/1391 - 18:59
اهل بیت
حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • خطبه حضرت سجاد (علیه السلام) در جمع مردم كوفه‏
  • داستان مختار ثقفى‏
  • ام البنین‏
  • پی نوشته ها

-------------------------------------------------
1-محدث قمى، نفس المهموم، ص 204.
2-نسب قریش تألیف مصعب زبیرى ص 58.
3-اقبال، سید بن طاووس.
4-ریاض الأحزان ص 49. و اثبات الوصیه مسعودى ص 143.
5-اثبات الوصیه ص 143 طبع نجف، لكن در تاریخ ابو الفداء ج 1 ص 203 نوشته شده است: حضرت امام باقر (علیه السلام) در آنروز سه سال بود.
6-بحار ج 45 در بحث اولاد امام (علیه السلام)، اسعاف الراغبین ص 28 كه در حاشیه نور الأبصار چاپ شده و در لهوف ص 8 نوشته شده است: اسماء بن خارجه فزارى وى را در كوفه درمان كرد و پس از بهبودى او را به مدینه فرستاد.
7-عقبه بن سمعان غلام آزاد شده رباب، از مدینه تا كربلا پیوسته در ركاب امام (علیه السلام) و مسئول امور اسبها بود، پس از شهادت امام فرار كرد ویرا دستگیر كردند و به گمان اینكه او غلام رباب است آزادش كردند و بدینوسیله كسیكه در تمام جریانات از آغاز تا پایان حضور داشت آنها را نشر داد و به همه كس گفت: عقبه بن سمعان همان كسى است كه وقتى حر منكر دعوت اهالى كوفه از امام (علیه السلام) شد، امام به عقبه گفت: آن خورجینهاى پر از نامه را بیاور، وى هم خورجینها را آورد و نامه‏ها را به حر و لشكرش نشان داد. و باز آنجا كه عمر سعد نامه مصلحت‏آمیزى نوشته بود كه حسین (علیه السلام) حاضر است به نحوى صلح كند، وى عنوان كرد من از مدینه تا مكه و از مكه تا كربلاء پیوسته همراه امام (علیه السلام) بودم. و هرگز كلمه‏اى نشنیدم كه امام حاضر باشد دست در دست یزید بگذارد و یا حاضر باشد وى را به یكى از مرزها بفرستد.
8-از كسانیكه همراه امام (علیه السلام) در كربلا بودند فقط دو نقر باقى ماندند، یكى عقبه بن سمعان كه عنوان شد و دیگرى مرقع بن ثمامه اسدى. دینورى در اخبار الطول خود ص 305 مى‏نویسد: (... از یاران امام (علیه السلام) تنها دو نفر زنده ماندند یكى مرقع بن ثمامه اسدى كه عمر سعد او را پیش ابن زیاد فرستاد، و ابن زیاد هم او را به ربذه تبعید كرد. مرقع تا هنگام مرگ یزید و فرار ابن زیاد به شام، در ربذه بود، و پس از آن كه به كوفه برگشت...) لكن طبرى در ج 7 ص 368 و ابن اثیر در كامل ج 4 ص 80 نوشته است او را به زاره تبعید كرد. زاره چشمه‏اى است در بحرین و قریه‏اى است در صعید مصر، و دهكده‏اى است در شیراز نزدیك ارسنجان و قریه‏اى است در طرابلس غرب.
در تاریخ كامل ابن اثیر ج 4 ص 80 نوشته است: ابن زیاد اهل كوفه را تهدید كرد كه آنها را به عمان زاره تبعید خواهد كرد و در همان كتاب در حوادث سنه 321 نوشته است كه: على بن یلیق امر كرد معاویه و یزید را در منابر بغداد لعن كنند كه عامه از این امر مصطرب و ناراحت شدند و سرانجام او را به سوى عمان بردند. از اینجا مى‏توان استفاده كرد كه منظور از زاره محلى است كه در عمان بوده است.
9-مثیر الأحزان ابن نما ص 40. و لهوف سید بن طاووس ص 47. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 و مقتل طریحى ص 322.
10-خطط مقریزیه ج 2 ص 280 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 و تاریخ طبرى ج 7 ص 370.
11-مقتل خوارزمى ج 2 ص 39. و منتخب طریحى ص 322 و الطراز المذهب ص 243 نقل از منتخب.
12-الكبریت الاحمر ج 3 ص 13. و الطراز المذهب.
13-در كتاب تهذیب الأسماء نورى ج 1 ص 163، و در الكواكب الدریه مناوى ج 1 ص 58 و در نور الأبصار شیلنجى ص 160 و در وفیات الأعیان ابن خلكان نوشته‏اند: سكینه دختر امام حسین (علیه السلام) روز پنج شنبه پنجم ماه ربیع الأول سال 117 هجرى از دنیا رفت. ابوالحسن عمرى در كتاب المجدى فى الأنساب و طبرسى در اعلام الورى ص 127 ضمن بحث از فرزندان امام حسین (علیه السلام)، و ابوالفرج در اغانى ج 12 ص 163 نوشته‏اند: حضرت سكینه با پسر عمویش عبدالله بن حسن على بن ابیطالب ازدواج كرد، و عبدالله اصلاً عروسى نگرفتند، وى در حادثه كربلا بیش از بیست سال عمر داشت و پیش از وفات عمویش امام حسن (علیه السلام) بدنیا آمد و نزدیك هفتاد سال عمر كرد. در مقام و منزلت حضرت سكینه همین اندازه بس كه سید الشهداء درباره‏اش فرمود: ان الغالب على سكینه، الاستغراق مع الله و این خود درس مهمى است از مقام و منزلت زن در شریعت مقدسه اسلام. اسعاف الراغبین و كتاب السیده سكینه.
14-تظللم الزهراء ص 135.
15-برگزیده‏اى از كامل الزیارات ابن قولویه ص 361.
16-تظللم الزهراء ص 177.
17-الدمعه الساكبه ص 364.
18-مثیر الأحزان ابن نما ص 64 و لهوف سید بن طاووس ص 80.
19-در بندى اسرار الشهاده ص 477 و تظلم الزهرا ص 150.
20-این خطبه بر اساس متون امالى شیخ طوسى و لهوف و مثیر الأحزان ابن نما و مناقب ابن شهر آشوب تحریر شده است.
21-این خطبه همانگونه كه گذشت بر اساس متون امالى شیخ طوس و لهوف و مثیر الأحزان ابن نما و مناقب ابن شهر آشوب تحریر شده است.
22-احتجاج طبرسى طبع نجف ص 166.
23-فاطمه دختر امام (علیه السلام) شخصیتى جلیل القدر و مقامى بسیار بلند و بزرگوارى داشت. زنى بسیار متدین و متعبد بود كه پدرش سید الشهداء (علیه السلام) به حسن مثنى كه به خواستگارى یكى از دختران عمویش آمده بود درباره وى فرمود: من فاطمه را براى تو پیشنهاد مى‏دهم، زیرا او از همه دختران من به مادرم فاطمه دختر پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شبیه‏تر است، و از نظر دیانت تمام شب‏ها را به تهجد و نماز شب مى‏پردازد و روزها روزه مى‏گیرد، و از نظر جمال و زیبایى، به حور العین مى‏ماند. ابن حجر در كتاب تهذیب التهذیب ج 12 ص 442 نقل كرده است كه: جناب فاطمه از پدر، و از برادرش زین العابدین، و از عمه‏اش جناب زینب، و از ابن عباس، و از اسماء بنت عمیس روایاتى نقل كرده است. و فرزندانش مانند عبدالله، و ابراهیم و حسین، و ام جعفر كه از حسن مثنى بودند از وى روایت كرده‏اند. همچنین ابوالمقدم از طریق مادرش از وى روایت نقل كرده است. و زهیر بن معاویه نیز از طریق مادرش و همچنین از طریق معصب و دیگران از حضرت فاطمه روایت نقل كرده‏اند. و در خلاصه تهذیب الكمال ص 425 نوشته است: اصحاب سنن مانند، ترمذى، و ابو داوود، و نسائى در مسند على، و ابن ماجه و... روایت بسیارى از او تخریج كرده‏اند، و ابن حجر عقلانى گفته است: قسمتى از احادیث منقوله از فاطمه در كتاب جنائز از صحیح بخارى ذكر شده است، و این حیان ضمن اینكه آنها را صحیح دانسته است وفاتش را نیز در سنه 110 ذكر كرده است. یافعى در كتاب مرآه الجنان ج 1 ص 234 و ابن عماد در شذرات الذهب ج 1 ص 139 نیز وفاتش را در سنه 110 دانسته‏اند. و بنابر آنچه ابن حجر در تهذیب التهذیب نقل مى‏كند كه عمر حضرت فاطمه، نزدیك به نود سال رسید، باید ولادتش در سنه سى بوده باشد. وى حدود 7 سال قبل از خواهرش حضرت سكیه از دنیا رفت.
زمزم، كرامتى از آن بانو
در كامل بن اثیر ج 4 ص 267 نوشته است فاطمه بزرگتر از خواهرش حضرت سكینه بوده است.
در كتاب تحقیق النصره الى معالم دار الهجره ص 18 تألیف ابى بكر بن حسین بن عمر مراغى (متوفاى سنه 816) نوشته است: یكى از كرامات حضرت فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) این بود: وقتى كه ولید بن عبدالملك دستور داد حجرات اطراف مسجد را بگیرند و ضمیمه مسجد پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نمایند حضرت فاطمه بالأجبار در منطقه حره رفت و در آنجا خانه‏اى براى خود بنا نموده، و دستور داد چاهى جهت آب آشامیدنى در آن حفر نمایند، حفاران به سنگ بسیار بزرگ و سختى برخورد كردند كه گذشتن از آن ممكن نبود، مسئله را با جناب فاطمه در میان گذاشتند، ایشان وضو گرفت و فاضل آب وضوى خود را بر آن پاشید كه در اثر آن نرم شد و به راحتى آن را شكسته و بیرون آوردند، پس از آن مردم از آب آن تبرك مى‏جستند و به آن زمزم مى‏گفتند.
در كتاب طبقات ابن سعد ج 8 ص 476 نوشته است: حضرت فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) تسبیحات بعد از نماز را عوض دانه‏هاى تسبیح یا نخهائى كه گره زده بود، مى‏خواند ما در تألیف، نقد التاریخ المخلوط مورخینى را كه ازدواج او را با عثمانى مناقشه كرده‏ایم و ازدواج با محمد دیباج را، قلم‏هاى زبیریان آفریده است و صحت ندارد.
24-احتمالاً جناب ام كلثوم همان حضرت زینب سلام الله علیه باشد و چون حضرت زینب داراى دخترى به نام ام كلثوم بود لذا كنیه‏اش را ام كلثوم مى‏گفتند. و مؤید این مطلب گفته ابن اثیر است در نهایه، ذیل كلمه فرث نوشته است: از این ماده است جمله ام كلثوم دختر على (علیه السلام) كه فرمود: اتدرون اى كبد فرثتم لرسول الله... كه عبارت مزبور به اجماع مورخین شیعه و سنى از سخنان جناب زینب است كه در بازار كوفه ایراد فرمود و منظور ابن اثیر از ام كلثوم همان زینب است. مؤید دیگر اینكه امام سجاد (علیه السلام) به عمه‏اش فرمود سكوت كند. حال چگونه با ساكت كردن او دیگرى مخالفت كند. از اینجا معلوم مى‏شود كه این قسمت از سخنان دنباله همان مطالب حضرت زینب بوده است نه سخنرانى جدیدى. مؤید است اینكه خود حضرت سجاد (علیه السلام) مى‏خواست خطبه بخواند و لذا از عمه‏اش حضرت زینب (علیه السلام) درخواست فرمود كه فعلاً ساكت شود تا حضرت بتواند در وقت مناسب و فرصت خوبى كه بدست آورده از آن استفاده نماید. اگر این احتمال درست باشد بعید به نظر مى‏رسد كه جناب ام كلثوم موجب تفویت وقت امام خود شده باشد. مگر اینكه سخنرانى‏ها قبل از درخواست سكوت، از طرف امام انجام شده باشد و این نیز بعید است.
در هر صورت بعضى از مورخین به دنبال سخنرانى فوق این اشعار را نیز به حضرت ام كلثوم منسوب دانسته‏اند كه در پایان خطبه خود انشاء فرموده است:
واى بر شما برادر مرا با زجر كشتید، ولى بدانید براى این كردار، شما را در شعله‏هاى برافروخته آتش خواهند افكند.
شما خونهایى را بر زمین ریختید كه خدا و قرآن پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آنها را محترم شمرده و ریختنش را حرام كرده بودند.
شما را مژده میدهم به آتشى كه فرداى قیامت در دوزخ جاودانه در آن خواهید ماند.
و من تا زنده‏ام بر برادرم كه بهترین مردم بعد از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بود گریه خواهم كرد.
هر چند بخواهم جلوى اشكم را بگیرم و آنرا پاك نمایم ولى سیل آن بر گونه هایم جارى و هرگز خشك نخواهد شد.
25-بحار الانوار ج 10 ص 211 و ج 13 ص 125 به نقل از غیبت نعمانى.
26-مدینه المعاجز ص 263 باب 127.
27-اثبات الوصیه مسعودى ص 173 و ما در كتاب زین العابدین (علیه السلام) ص 402 احادیث مربوط به این موضوع را نوشتیم. لكن در احادیث مزبور راز این نكته بیان نشده است كه چرا غیر از امام، كس دیگرى نمى‏تواند بدن امام را تجهیز و تدفین كند؟ و احتمالاً به این جهت باشد كه چون بدن امام معصوم در آن حال به منتهاى سیر الهى خود رسیده و در حال وصل به فیوضات ربانى است لذا داراى آثارى خواهد بود كه نباید كس دیگرى غیر از كسانى كه محرم این مرحله هستند به آن نزدیك شوند، زیرا مقام مزبور، مقام قاب قوسین یا مقام ادنى و نزدیكتر از آن است، مقامى است كه روح الامین به آنجا راه ندارد و سیر قهقرایى مى‏كند و تنها پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است كه در آن بى كران اقیانوس سبحات ملكوت، به سباحت و شنا مى‏پردازد، و با توجه به اینكه ائمه هدى (سلام الله علیهم اجمعین) از حقیقت محمدیه آفریده شده‏اند و در تمام جهات جز در نبوت و تعداد ازواج با او شریكند این دعا سخنى گزاف و بى جا نخواهد بود، چنانكه حسن بن سلیمان حلى نیز در المختصر ص 22 به این مطلب اشاره فرموده است. البته اینگونه مطالب از اسرارى است كه فكر بشر به آنها نمى‏رسد ولى در عین حال به مجرد اینكه نمى‏تواند درك كند حق انكار آنرا هم ندارد مگر به حد استحاله و عدم امكان برسد. و لذا در اخبار و روایات آمده است كه: ائمه (علیه السلام) داراى احوال و حالات عجیب و غریبى هستند كه هیچ كسى دیگر نمى‏تواند آن حالات را داشته باشد مانند احیا اموات با همان بدنهاى اصلى و مانند دیدن برخى از آنها یكدیگر را، و بالا بردن اجساد آنها را از قبر به آسمان و مانند شنیدن آنها سلام زائران خود را. اینها و امثال آن همه از ویژگى‏هاى ائمه هدى مى‏باشند كه دیگران در اوصاف با آنها در كنز الفوائد و مرحوم مجلسى در مرآه العقول و كاشف الغطاء در منهج الرشاد ص 51 و مرحوم میرزا حسین نورى در دار السلام ج 1 ص 289 به این مطلب تصریح كرده‏اند.
28-الكبرین الاحمر، و اسرار الشهاده در بندى سید جزائرى در انوار نعمانیه ص 344 چیزى را مى‏نویسد كه مى‏تواند شاهد این امر باشد او نقل مى‏كند: شاه اسماعیل صفوى دستور داد نبش قبر او را بكنند پس مردى ظاهر شد به همان هیثتى كه كشته شده بود و بر سر او دستمالى بود هنگامى كه آنرا باز گشودند خون جریان یافت و منقطع نشد مگر آنگاه كه دستمال را دوباره بستند پس روى قبر او قبه‏اى بنا كرد و خادمى معین نمود پس بنابراین افكار نورى و سوء هر جان كه او را در اینجا دفن نشده است بى مورد مى‏باشد. و در تحفه العالم تألیف جعفر بحر العلوم ج 1 ص 37 از نزهه القلوب حمد الله مستوفى نقل كرده است كه در پشت كربلا قبر حر قرار گرفته است كه مردم آنرا زیارت مى‏كنند و او جد هیجدهم من مى‏باشد.
29-كامل الزیارات ابن قولویه ص 325 و مزار بحار.
30-عبرت خانه: ثعالبى در كتاب لطائف المعارف ص 142 در باب تاسع نوشته است: عبدالملك بن عمیر لخمى روایت كرده است روزى در قصر دارالاماره نزد ابن زیاد بودم كه دیدم سر مقدس حسین بن على (علیه السلام) را روى سپر نزد وى آوردند، پس از چندى كه مختار كوفه را تسخیر كرد با او در همین مجلس نشسته بودم كه سر ابن زیاد را براى او آوردند، پس از مدتى سر مختار را نزد معصب بن زبیر دیدم، و اینك سر معصب را روى سپر نزد عبدالملك بن مروان مى‏بینم. وقتى كه این سرگذشت را براى عبدالملك بن مروان نقل كردم آنرا به فال بد گرفت و از آن قصر بیرون رفت. همین داستان را سیوطى در تاریخ الخلفا (ص 139) و ابن جوزى در تذكره الخواص ص 148 چاپ ایران نقل كرده‏اند:
یكسره مردى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملك از روى پند
روى همین مسند این تكیه گاه زیر همین قبه و این بارگاه
بودم و دیدم بر ابن زیاد آه چه دیدم كه دو چشمم مباد!
تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشید از رویش نهان
بعد ز چندى سر آن خیره سر بد بر مختار به روى سپر
این سر مصعب به تقاضاى كار تا چه كند با تو دگر روزگار؟
31-تاریخ این عساكر ج 4 ص 339، و صواعق محرقه ص 116.
32-كامل ابن اثیر ج 4 ص 103 و مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 196 و مقتل خوارزمى ج 2 ص و 78 و منتخب طریحى ص 339 چاپ حیدریه نجف.
33-شرح قصیده ابى فراس ص 149.
34-تاریخ قرمانى ص 108.
35-سید عبدالمطلب حلى، شعراء حله ج 3 ص 218.
36-تاریخ طبرى ج 7 ص 371.
37-لهوف ص 90.
38-كامل ابن اثیر ج 4 ص 33. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43. و تاریخ طبرى ج 7 ص 263. در كامل مبرد چاپ سنه 1347 ج 3 ص 145 نوشته است؛ حضرت زینب سلام الله علیها بسیار شیوا و رسا و با فصاحت و بلاغت مطلب خود را بیابان فرمود. ابن زیاد كه خود زبانش الكن شده بود به او گفت: تو دارى ذوق شاعرى هستى پدرت نیز خطیب و شاعر بود. حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: (ما للنساء و الشعرا) یعنى دل غمدیده من چكار به شعر و سجع و قافیه دارد.
39-طبرى و ابوالفرج و دمیرى در حیاه الحیوان ماده بغل و منتخب طریحى و دیگران نیز تصریح كرده‏اند كه امام سجاد (علیه السلام) از على اكبر كوچكتر بود كه در كربلا شهید شد.
40-طبرى ج 7 ص 373.
41-لهوف ص 91 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43.
42-كامل ابن اثیر ج 4 ص 34.
43-تذكره الخواص ص 148.
44-لهوف ص 91 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43.
45-فنال نیشابورى روضه الواعظین ص 163.
46-لهوف ص 92 و مقتل العوالم ص 130.
47-الاغانى ج 4 ص 150.
48-الأغانى ج 14 ص 158 طبع ساسى.
49-كامل ابن اثیر ج 4.
50-عبدالله بن عفیف ازدى: از بزرگان شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام)، و از زهاد و عباد بود كه پیوسته در مسجد اعظم، به صوم و صلوه مشغول بود، وى چشم چپش را در جنگ جمل و چشم دیگرش را در جنگ صفین از دست داده بود. چون آن كلمات كفرآمیز را از ابن زیاد شنید نتوانست مانند دیگر شنوندگان بى غیرت و بى همت ساكت بنشیند تا زمامداران سلطه جو هر غلطى را كه خواستند بكنند و هر یارى كه به دوش مردم نهادند برایشان بكشانند و پاى علمشان سینه بزنند، لذا فریاد كشید و صداى اعتراض خود را به گوش همه رساند و پیغام خود را به تاریخ و به نسلهاى بعد از خود نیز، انتقال داد كه: هان اى مسلمانان! هنوز اسلام غریب است و على و فرزندانش در میان شیعیان مظلوم؛ اگر شما یار مظلومان نباشید قطعاً یار ظالمان خواهید بود و راه سومى وجود ندارد زیرا سكوت در برابر ظلم هم كمك به ظالم خواهد بود.
51-منظور ابن زیاد این بود كه عبدالله از عثمان بد حرفى كند تا بهانه‏اى براى كشتنش بشود عبدالله نیز توجه داشت حقیقت را گفت و بد گوئى هم نكرد.
52-سبخه: زمین شوره زار را مى‏گویند برخى به جاى سبخه، مسجد را ذكر كرده‏اند، احتمال دارد منظور از سبخه همان دستشویى باشد كه برخى به جاى این كلمه فقط كلمه مسجد آورده‏اند و لذا لهوف و مقتل خوارزمى ج 2 ص 53 و ابن حبیب در الحمیر ص 480 و ارشاد مفید و كشف الغمه لفظ كناسه را به كار برده‏اند.
53-ریاض الأحزان ص 52.
54-مقتل خوارزمى ج 2 ص 178 تا ص 179.
55-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید طبع مصر ج 10 ص 284. و ارشاد مفید.
56-دینورى، اخبار الطوال ص 295.
57-تاریخ طبرى، ج 7 ص 146.
58-الدر النفید ص 36 سید محسن امین شعر از سید رضا هندى است.
59-ارشاد مفید و الخصائص الكبرى ج 2 ص 125. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ج 4 ص 74 نوشته است: زید بن ارقم از كسانى است كه منحرف شد و به خلافت و ولایت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) شهادت نداد، امیرالمؤمنین نفرینش كرد و نابینا شد. در كامل ابن اثیر ج 4 ص 34 نوشته است: ابن زیاد دستور داد مقدس امام (علیه السلام) را در كوچه و بازار كوفه بگردانند. و در بدایه ابن كثیر نیز نوشته شده است، و مقریزى نیز در خطبه ج 2 ص 288 آنرا تأكید كرده است.
60-شرح قصیده ابى فرانس ص 148.
61-اسرار الشهاده مرحوم دربندى ص 148.
62-شرح قصیده ابى فراس ص 148.
63-الخصائص سیوطى.
64-مقتل العوالم ص 151.
65-در كتاب مجمع الزوائد ابن حجر هیثمى ج 5 ص 240 و در كتاب تطهیر الجنان كه در هامش صواعق محرقه چاپ شده است ص 141 از ابى هریره نقل كرده كه: شنیدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مى‏فرماید: یكى از جباران بنى امیه بالاى منبر من خون دماغ مى‏شود و خونش منبر را آلوده مى‏كند و عمرو بن سعید این چنین شد: لیر عین على منبرى جبار، من جباره بنى امیه فیسیل رعافه.
66-نفس المهموم ص 222 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.
67-مقتل العوالم ص 131.
68-الأغانى ج 4 ص 155.
69-معجم الشعراء مرزبانى ص 231.
70-دختر عقیل بن ابیطالب نامش ام لقمان بود با خواهران خود ام هانى، و اسماء، و رمله، و زینب سر و پاى برهنه از منزل بیرون دویدند و به طرف حرم مطهر حضرت رسول رفتند و... (تاریخ طبرى ج 7 ص 384).
71-ابیات با این لفظ در مثیر الأحزان ابن نما ص 51 و لهوف سید بن طاووس ص 96 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 36 آمده است ولى در كامل مى‏گوید: این اشعار مربوط به دختر عقیل بن ابیطالب (علیه السلام) مى‏باشد و نظیر آن را ابوریحان بیرونى در الأثار الباقیه ص 329 و ابن جریر در تاریخ ج 6 ص 268 آورده است جز اینكه او فقط بیت اول و دوم را ذكر كرده است و در روایت ابن قتیبه در عیون الأخبار ج 1 ص 212 گوید در مورد اشعار خلافى هست و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 76 گوید: زینب دختر عقیل بن ابیطالب آن دو بیت نخستین را سروده است او چهار بیت را ذكر كرده است و چهارمى آن است:
ضیعتم حفنا و الله اوجبه و قدرعى الفیل حق البیت و الحرم.
شما حق ما را كه خدا تعیین كرده بود ضایع ساختید در حالى كه فیل حیوانى بیش نیست حق بیت و حرم را رعایت كرد (اشاره به داستان فیل و ابرهه در قرآن كریم) ولى در مناقب ابن شهر این اشعار را به زینب بنت على (علیه السلام) نسبت داده است كه در خطبه كوفه اشاره كرده است ولى در تذكره سبط بن جوزى ص 151 آنها را به زینب بنت عقیل نسبت داده است ولى ابن حجر هیثمى در مجمع الزوائد ج 9 ص 200 ابیات سه گانه را به زینب بنت عقیل نسبت داده است و در ارشاد مفید هم آمده است وقتى ام لقمان، دختر عقیل خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را شنید این اشعار را سرود و ناله كرد و همراه اوام هانى، اسماء رمله و زینب بودند. به اعتقاد مترجم این اشعار مربوط به زینب دختر عقیل است كه كنیه‏اش ام لقمان مى‏باشد.
72-البته مناقاتى وجود ندارد امكان دارد گاهى در منزل او و گاه در قبرستان ترتیب جلسه داده مى‏شد (مترجم)
73-مدینه المعاجز تألیف سید هاشم بحرانى ص 318 حدیث 86.
74-على بن ابى ابكر هروى در كتاب لاشارات المعرفه الزیارات ص 93 نوشته است: بیت الاحزان در بقیع و براى حضرت فاطمه تهیه شده بود. و سمهودى در كتاب وفاء الوفاء ج 2 ص 103 طبع مصر سنه 1316 از ابن جبیر نقل كرده است كه: بین الاحزان در قبرستان بقیع و نزدیك بارگاه عباس بن عبدالمطلب ساخته شده بود كه فاطمه بعد از وفات پدرش پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در آنجا مى‏رفت و مى‏گریست. و ابى عبدالله محمد بن ابى احمد مقرى انبارى در كتاب المختار من نوادر الاخبار مطبوع در هامش العلوم ابى بكر خوارزمى ص 191 طبع اول سنه 1310 نوشته است: على (علیه السلام) اطاقكى از برگهاى درخت خرما در پشت مدینه براى حضرت زهرا درست كرد كه در آن مى‏نشست و بر پدرش مى‏گریست. و ابن همام حنفى در فتح القدیر ج 2 ص 328 نوشته است: مستجب است نماز خوان در مسجد فاطمه دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در بقیع كه معروف به بیت الاحزان است.
75-أربلى كشف الغمه ص 194 و ارشاد مفید نام او را ابوالسلاسل ذكر كرده‏اند.
76-تاریخ طبرى ج 7 ص 384.
77-تاریخ طبرى ج 6 ص 218.
78-انساب الأشراف ج 4 ص 3.
79-المستجاد من فعلات الأجواد ص 22.
80-اسدالغایه ج 3 ص 67.
---------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم
ش

شنبه 30/10/1391 - 18:58
اهل بیت
حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • خطبه حضرت سجاد (علیه السلام) در جمع مردم كوفه‏
  • داستان مختار ثقفى‏
  • ام البنین‏
  • پی نوشته ها

ام البنین‏
گویند: ام البنین همسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز در سوگ امام حسین (علیه السلام) مى‏نشست. زنان قبیله بنى هاشم در جلسه او شركت و بر حسین (علیه السلام) و اهل بیتش ندبه مى‏كردند. از آن جمله ام سلمه مى‏گریست و مى‏گفت: فعلوها، ملاء الله قبورهم نارا حسین را كشتند! خدا قبرشان را پر از آتش سازد.
دلیل قابل اعتمادى در دست نیست كه ام البنین سال 61 هجرى در داستان كربلا زنده بوده باشد و آنچه در این مورد گفته شده است سه قول است كه ذیلا به آن اشاره مى‏شود:
1 - قول علامه محمد حسن قزوینى در ریاض الأحزان ص 60 نوشته است: در خانه ام البنین مادر حضرت عباس جلسه عزا و سوگوارى تشكیل مى‏شد.
2 - قول مرحوم سماوى در كتاب ابصار العین ص 31 نوشته است من، جدا از مرثیه خوانى مادر عباس فاطمه ام البنین كه ابوالحسن اخفش در شرح كامل آورده است متأثر مى‏شوم و دلم مى‏سوزد. وى طفل خردسال خود عبدالله را به دوش مى‏كشید و هر روز صبح به بقیع مى‏رفت و مرثیه خوانى مى‏كرد، اهل مدینه براى استماع مرثیه خوانى‏اش جمع مى‏شدند و از شدت گریه او، همه گریه مى‏كردند.
3 - روایت ابى الفرج در مقاتل الطالبیین در مقتل حضرت عباس (علیه السلام) است كه از محمد بن على بن حمزه، از نوفلى، از حماد بن عیسى جهنى، از معاویه بن عمار، از جعفر نقل كرده است: ام البنین مادر چهار فرزند جوان رشید كه همه در كربلا كشته شدند، هر روز به بقیع مى‏رفت و با اندوهناك‏ترین و سوزناكترین ضجه، براى پسران جوانش ندبه مى‏كرد، و مردم براى استماع مرثیه وى، اطرافش جمع مى‏شدند، و مروان بن حكم نیز از كسانى بود كه مى‏آمد و كاملا گوش مى‏داد.
تمام آنچه كه در مورد زنده بودن ام البنین گفته شده همین سه قول است كه ذكر شد.
اما قول اول دلالتى بر زنده بودن ام البنین در جریان كربلا ندارد زیرا منتهى نهایت كه در این قول وجود دارد این است كه در خانه او اقامه عزا و ماتم مى‏شده است امام دلالتى ندارد كه خود ام البنین هم بوده و شركت مى‏كرده است. علاوه بر این، قول اول با آنچه كه ابوالفرج نوشته است مغایرت دارد زیرا او نوشته در بقیع به سوگ مى‏نشست ولى قول اول این قسمت را ندارد.(72)
و اما قول دوم كاملاً روشن است كه از قول ابى الفرج اتخاذ شده، زیرا سخن ابصار العین عینا به سخن مقاتل الطالبین میماند، بنابراین نمى‏تواند قولى غیر از قول ابى الفرج و جداى از آن بوده باشد.
و اما شرح كامل منسوب به اخفش كه مرحوم سماوى از آن نام مى‏برد، من احدى از تاریخ نویسان و ارباب تراجم را ندیدم كه از آن نام ببرند، با اینكه درباره هر كسى كه نامش اخفش بود من تحقیقات فراوان كردم ولى به هیچوجه نام و نشان و انتسابى از آن نیافتم. و هر چه از خود مرحوم شیخ سماوى از مدرك این كتاب سوال كردم جز سكوت جوابى نشنیدم، و من مطمئنم كه اشعار بیان از خود مرحوم سماوى است و چون نخواسته به خود انتساب دهد به این نحو بیان كرده است كه اجرش بر خداى سبحان باد!
و اما نقل ابى الفرج در این مورد چند اشكال دارد:
اولاً: رجال سند قابل اعتماد نیستند زیرا نوفلى یعنى یزید بن مغیره، پسر نوفل بن حارث، پسر عبدالمطلب بن هاشم، ابن حجر در كتاب تهذیب ج 11 ص 347 شرح حال او را ذكر كرده و ضمن آن گفته است: وى داراى مناكیر و كارهاى بسیار بدى بوده است. ابى زرعه نیز او را ضعیف الحدیث دانسته و گفته: تمام روایات او غیر محفوظ است یعنى افراد معتبر درمسانید و سنن و كتب خود ثبت نكرده‏اند.

او حاتم گفته است: وى جداً منكر الحدیث است یعنى احادیث منقوله از سوى او قابل اعتماد نیستند. نسانى درباره‏اش گفته است: نوفلى متروك الاحادیث است.
یكى دیگر از روات حدیث، معاویه بن عمار پسر ابى معاویه است كه در تهذیب التهذیب ج 10 ص 214 آورده است كه ابو حاتم درباره‏اش گفته است: چون حدیثش قابل اعتماد نیست حجیت ندارد و اگر معاویه غیر از این شخص باشد مجهول الهویه خواهد بود باز هم غیر قابل اعتماد خواهد شد.
ثانیاً: ام البنین معارف الهى و آداب و رسوم محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) را در حد اعلى و یقین از شخص امیرالمؤمنین على (علیه السلام) و از دو سرور جوانان اهل بهشت فراگرفته بود، بنابراین هرگز كارى را مغایر و ناسازگار با شریعت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) باشد انجام نمى‏داد امورى كه شریعت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به عنوان تحریم یا تنزیه نهى كرده است از اینكه زن خودش را بدون ضرورت در معرض اجانب و بیگانگان قرار دهد و نباید صدایش را جز در موارد ضرورت به گوش نامحرم برساند. وقتى كه امام سجاد (علیه السلام) به ابى خالد كابلى كه در خانه را باز مى‏كند با تعجب مى‏فرماید: اى ابا خالد زنى از اهل بیت ما از منزل بیرون مى‏آید و نمى‏داند كه لاى درب منزل در اثر تاب خوردگى كج شده و درست بسته نمى‏شود باید با شدت درب را ببندد و اینكار زیبنده دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نیست كه با شدت و با صداى بلند درب را ببندند كه جلب توجه كند.(73)
با توجه به آنچه كه بیان شد، كسى كه در مكتب اهل بیت تربیت شده و رسوم و آداب آنها را فراگرفته باشد هرگز دست از روش آنها برنمى دارد، و ام البنین نیز از اینگونه افراد مسثنى نیست و نمى‏توان در مورد وى تشكیك كرد كه زنى مانند او دست از حدود الهى كه خداوند بر عهده زنان گذاشته است بردارد...!
و اما بیرون رفتن فاطمه زهرا (علیها السلام) در بقیع و گریه بر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در اثر الجاء و اجبار بزرگان مدینه بود كه وى را مجبور كردند و لذا امیرالمؤمنین سایبانى از شاخه‏هاى خرما در قبرستان بقیع درست كرد و آنرا بیت الأحزان نامید.(74) كه اگر این اجبار نمى‏بود زهرا نیز از خانه بیرون نمى‏رفت. و علاوه بر این هیچكس نگفته است كه زهرا گریه مى‏كرد و مردم براى استماع ندبه‏هاى وى در اطرافش جمع مى‏شدند و بر افول شمس نبوت و انقطاع وحى الهى میگریستند.
ثالثاً زن وقتى به قبرستان و براى خویشان فقید خود، گریه مى‏كند كه خویشانش در آنجا دفن شده باشند اما اگر خویشانش در آنجا مدفون نباشد هرگز به آنجا نمى‏رود و كسى چنین چیزى ندیده و سراغ ندارد، اصلاً عادت مردم بر این نیست، و عادت آن زمان هم با این زمان فرقى نكرده است. بنابراین نسبت ابو الفرج به اینكه ام البنین هر روز به بقیع مى‏رفت و... دروغ خیلى واضحى است كه هیچگونه دلیل و اماره‏اى بر صحت و صدق آن وجود ندارد. بلكه منظور ابى الفرج از نقل این دروغ این بوده است كه مروان بن حكم جنایتكار را رقیق القلب و دل نازك معرفى كند كه با گریه ام البنین چگونه دلش مى‏سوخت و احساسات و عواطفش تهییج مى‏شد و اشكش جارى مى‏گردید؟ و حال آنكه مروان بن حكم كسى بود كه با شنیدن قتل حضرت امام حسین (علیه السلام) اظهار فرح و شامانى كرد و هنگامى كه نگاهش به سر مبارك امام (علیه السلام) افتاد با شادمانى و شماتت این شعر را خواند:

یا حبذا بردك فى الیدین و لونك الأحمر فى الخدین

كانه بات بعسجدین شفیت نفسى من دم الحسین

رابعاً: ابو الفرج در اثر دروغى كه در اینجا گفته است با آنچه كه در مقتل حضرت ابوالفضل توضیح داده دچار تناقض گویى شده است! زیرا در مقتل حضرت عباس عنوان كرده است چون حضرت عباس آخرین نفرى بود از برادرانى ابوینى خود كه كشته شد لذا ارث همه برادرها به او رسید. این سخن مانند گفتار مصعب زبیرى است كه در كتاب نسب قریش نوشته است كه حضرت عباس از همه برادرانش ارث برده زیرا هیچ یك از برادرانش داراى فرزند نبود، و عبیدالله فرزند حضرت عباس از پدرش حضرت ابوالفضل ارث برد. و آنچه را هم كه محمد حنیفه و عمر اطراف تصرف كرده بودند، محمد حنیفه به عبیدالله فرزند عباس برگرداند، ولى عمر حاضر نشد پس بدهد و مدعى ارث برادر خود بود كه سرانجام با مصالحه و تراضى مسئله را حل كردند.
ابونصر بخارى در كتاب سر السلسله العلویه ص 89 چاپ حیدریه نجف نوشته است: روز عاشورا حضرت امام حسین (علیه السلام) نخست برادران حضرت عباس، جعفر و عثمان و عبدالله را به میدان فرستاد كه تمام آنها به شهادت رسیدند و حضرت عباس صاحب ارث آنها شد و از او نیز پسرش عبیدالله بن عباس ارث برد، از نقل ابى نصر بخارى با كمال وثوق و اطمینان مى‏توان استفاده كرد كه كه جناب ام البنین قبل از جریان كربلا فوت كرده بود زیرا اگر ام البنین در كربلا زنده مى‏بود میراث برادران عباس، به مادرشان مى‏رسید نه به برادرشان حضرت عباس و پس از او فرزندش عبیدالله. و برگرداندن محمد حنفیه تركه متصرفى را به عبیدالله درست مطابق با فقه اسلام و شریعت حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) است، زیرا حضرت عباس برادر ابوینى برادران خود بود و محمد حنفیه برادر ابى آنها محسوب مى‏شد و هر گاه برادر ابوینى و ابى اجتماع كنند ابوینى مقدم و ابى محروم خواهد بود، ولى عمر اطرف این مسئله را نفهمیده بود با اینكه فرزند على (علیه السلام) باب مدینه علم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود، و مى‏بایست به امام معصوم زمان خود، حضرت سجاد (علیه السلام) مراجعه كند و حكم خدا را دریابد و خود را به هلاكت نیاندازد. اگر اصل منازعه درست باشد احتمالاً این نسبت صحیح باشد. زیرا در كتاب عمده الطالب طبع نجف نوشته است: (عمر اطرف با جامه‏هاى زرد رنگى كه پوشیده بود در اجتماع مردم حاضر نشد و گفت: من خیلى با احتیاط عمر كردم و در خانه نشستم و كشته نشدم).
در هر صورت، با توضیحى كه داده شد تناقض گوئى ابو الفرج روشن گردید كه رفتن ام البنین در بقیع و بر فرزندانش گریستن دلیل بر این است كه در جریان كربلا در قید حیات بوده است.
و از طرفى ارث بردن حضرت عباس ما ترك برادران خود را دلیل بر وفات ام البنین است قبل از جریان كربلا. و ابوالفرج از اینگونه یاوه گوئى‏ها فراوان دارد.
آگاهى عبدالله بن جعفر از شهادت فرزندانش‏
وقتى كه سخنگوى فرماندار مدینه در شهر پخش كرد كه: قد قتل الحسین مردم از جریان امر، آگاه شدند نزد عبدالله بن جعفر طیار كه همسر حضرت زینب كبرى بود مى‏آمدند و او را در كشته شدن فرزندانش تسلیت مى‏گفتند، عبدالله غلامى داشت معروف بن ابو اللسلاس.(75) چون خبر شهادت فرزندان عبدالله را شنید گفت: هذا ما لقینا من الحسین بن على! این آتشها را حسین براى ما روشن كرد! عبدالله كه سخنان غلام را شنید خشمگین شد و كفش خویش را بر سر و دهان وى زد و به او گفت: یابن اللخناء! اللحسین تقول هذا؟ والله لو شهدته لا حببت ان لا افارقه حتى أقتل معه، والله لمما یسخى بنفسى عن ولدى، و یهون على المصائب بهما، انهما أصییبا مع أخى وابن عمى مواسیین له صابرین معه.
اى پسر كنیزك گندیده بو درباره حسین چنین سخن مى‏گوئى؟ به خدا قسم! دوست داشتم با او بودم، و از وى جدا نمى‏شدم تا اینكه در ركابش كشته شوم، بخدا قسم آنچه بر من آسان مى‏كند مصیبت فرزندانم را این است كه آنها بجاى من ملازمت ركاب جستند و با برادرم و پسر عمویم حسین مواساه كردند و جان خود را در راه او دادند. پس از بیان سخنان فوق مجلس را طرف خطاب قرار داد و گفت:
الحمد لله لقد عز على المصاب بمصرع الحسین، ان لم اكن آسیته بنفسى فقد آساه والدى شهادت حسین (علیه السلام) بر من بسیار سخت و گران است ولى خدا را شكر مى‏كنم اگر خودم موفق نشدم در پیشگاه او با جان مواسات كنم، فرزندانم به جاى من در ركاب او توفیق شهادت یافتند.(76)
تاریخ نگارى دروغ
از شگفت‏آمیزترین تاریخ، داستان بلاذرى‏(77) محسن تنوخى‏(78)ورود عبدالله بن جعفر بر یزید پلید و اكرام و احترام او از عبدالله بیش از آنچه پدرش معاویه او را اكرام مى‏نمود، یقیناً این حدیث، یك حدیث دروغین مى‏باشد چون فردى كه روحیات عبدالله بن جعفر را مورد بررسى قرار دهد كاملاً خواهد شناخت كه این حدیث، یك حدیث دروغین و جعلى مى‏باشد كه مدائنى آنرا ارسال نموده و بلاذرى و تنوخى نیز به آن استناد كرده است! چون آگاهان از قلوب صاحبان خون، هرگز از این جزم و یقین تعدى مى‏كنند كه دلهاى آنان همواره پر از التهاب آتش انتقام جویى از خونریزان هستند و همواره درصدد كسب فرصت جهت گرفتن انتقام خون، هستند! شاهد آن داستان عبدالله بن ابى بن سلول با پیغمبر خداست هنگامى كه از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) قرائت این آیه صادر شد كه لئن رجعنا الى المدینه لیخرجن الاعز منها الأذل (منافقون آیه 63): اگر به مدینه بازگردیم نیرومندترین ما ناتوان‏ترین را از آن بیرون مى‏كند. عبدالله بن ابى به حضور پیامبر خدا آمد، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: این سخن به سمع ابى هم رسیده است؟ عبدالله گفت: آرى عرض كرد یا رسول الله شما مى‏دانید هیچ كس نسبت به پدر نیكوكارتر از من نیست ولى شما خواسته باشید من او را بكشم و من هرگز دوست نداشته باشم كه به سوى قاتل پدرم بنگرم در نتیجه دشمنى كنم و او را بكشم و از اهل آتش باشم.(79)
این داستان یك نورافكنى دارد از آنچه فطرت بشر بر آن آمیخته شده است هر چند قتل و كشتار انگیزه‏اش كفر و شرك بوده باشد بر این اساس، فطرى بودن انتقام جویى مى‏باشد كه عمر بن خطاب بن سعید بن عاص مى‏گفت در حالى كه در برخى از شبها جمعى با هم نشسته بودند و در آن جمع عمر، عثمان، على (علیه السلام) ابن عباس حضور داشتند به سعید گفت چه شده است كه تو از من اعراض مى‏كنى مثل اینكه من پدر ترا كشته‏ام؟ در صورتى كه من او را نكشته‏ام بلكه ابوالحسن او را كشته است. امیرمؤمنان على (علیه السلام) فرمود: خدایا! ببخش! شر و هر آنچه با آن بود از بین رفت و اسلام پیشینه‏ها را محو كرد، عمر! پس چرا دلها را تحریك و به هیجان مى‏آورى؟! سعید در پاسخ گفت: او را كفو كریم و مبارز بزرگوارى كشت و آن قتل نسبت به من بهتر از آنست كه او را كسى كشته باشد كه از نسل عبد مناف نیست.(80)
البته تحمل قتل پدر نسبت به سعید آسان نبود هر چند او كافر بوده است و با شمشیر دعوت محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) كشته شده باشد و قاتل او نزد فرد شریف و بزرگوارى همانند على (علیه السلام) بوده باشد و انگیزه قتل او جز پاسخ گویى به نداى رب جل جلاله و طبق دستور پیامبر عظیم الشان صورت پذیرد كه جز اجراى فرمان وحى و رسول آسمانى نبوده است آرى خوف و تر از شمشیر عدل به او تظاهر به اعلام رضایت مى‏داد با انیكه دنده‏هاى او از اندوه سنگینى انتقامجویى خرد مى‏شد و همواره در صدد پیدا كردن فرصتى بود كه مى‏خواست این اندوه سنگین را خالى سازد و آثار آتش بغض و دشمنى بر زبان نوه‏اش عمروبن سعید (أشدق) ظاهر گردید روزى كه متولى حكومت مدینه شد با زبانى كه پس از شنیدن خبر فاجعه كربلا خطاب به پیامبر اسلام گفت: بیوم بدر یا رسول الله! این كشتار در مقابل كشتار بدر اى رسول خدا! آرى عمرو بن سعید پس از شنیدن ناله‏ها و گریه‏هاى زنان و بانوان بنى هاشم بر سید جوانان اهل بهشتى گفت این حادثه در مقابل حادثه قتل عثمان، پس عبدالله بن جعفر دل و قلبش از آتش انتقام جویى از میسون شعله مى‏كشد و دوست دارد اگر فرصت به او اجازه داده باشد و نقشه هایى در مورد از این بین بردن او و اهل و عیال و وابستگان او همواره دل مشغولى او باشد اگر هر چیزى را فراموش كند هرگز نمى‏تواند قتل و كشتار جوانمرد آل عبدالمطلب و ستارگان از آل عبدالمطلب و فرزانگانى از یاران و اصحاب او را فراموش كند سپس نواختن چوب به دندانهاى مبارك ریحانه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را فراموش سازد و آیا پسر جعفر مى‏تواند چشم به چهره یزید بیافكند در حالى كه شمشیر او از خون آل هاشم، مى‏چكد و گوش او را آن اظهار شماتتهاى یزید نسبت به پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) پر ساخته است.

قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلنا میل بدر فاعتدل

سپس انكار رسالت او را مى‏تواند فراموش سازد جایى كه مى‏گفت:

لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء، و لا حى نزل

و آیا ابن جعفر مى‏تواند شب و روز خود را آن منظره ایستادن حرائر نبوت را بى یادآورى آن منظره‏هاى دلخراش به سر ببرد بانوان عصمت و طهارت به صورت اسیر برده مى‏شدند دور و نزدیك به آنان مى‏نگذیستند و اهل محافل و مناقل تماشاگر بودند.
نامه یزید به ابن عباس و پاسخ دندان شكن او
هنگامى كه به یزید خبر رسید كه ابن عباس از بیعت ابن زبیر در مكه امتناع ورزیده است نامه‏اى به او نگاشت: كه به من رسیده است تو از بیعت ملحد ابن زبیر امتناع ورزیده‏اى و از وارد شدن به فرمان او سرباز زده‏اى و خود را پشتیبان ظالم و شریك جرم گناهان او قرار نداده‏اى شما، حق اهل بیت ما را رعایت نموده‏اى پس خداوند به شما اجر و پاداش كسانى را عطا فرماید كه با خویشاوندان خود صله رحم را رعایت مى‏كنند و به عهد و پیمانهاى خود وفا مى‏نماید، من اگر هر چیزى را فراموش كرده باشم هرگز نمى‏توانم این صله رحم و حسن هم جوارى شما را در طاعت و شرف و نزدیكى با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فراموش كرده باشم پس بنگر كسانى از اهل و قوم خود و كسانى را كه ابن زبیر آنان و اهل آفاق و اكناف را با زبان خود تسخیر مى‏نماید پس آنان را از سوى ابن زبیر بیرون بكش چون آنان اطاعت‏پذیر از ناحیه شما هستند و كاملاً حرف شنوى دارند تا از ملحد و بیرون رونده از بیعت من جدا سازى. والسلام.
پاسخ نامه
هنگامى كه این نامه به ابن عباس رسید در پاسخ آن مكتوب داشت:
اما بعد: نامه شما رسید كه در آن نوشته بودید كه شما از بیعت ابن زبیر امتناع ورزیده‏اید و خیال كرده‏اید من این امتناع را در اثر معرفت و شناخت حق شما انجام داده‏ام. اگر امر هم این چنین بوده باشد من از اینكار نیكى و احسان ترا در نظر نگرفته‏ام و خداوند از نیت و هدف من آگاه و عالم است تو به من نوشته‏اى كه مردم را به اطاعت تو تشویق نمایم و آنان را از ابن زبیر دور سازم... نه، نه شادى در این هست و نه سرورى به دهان تو سنگ و خاك باد! و تو منفور و رها شدنى هستى و تو به من نوشته‏اى به زودى احسان و صله‏ام به تو خواهد رسید لطفاً از بذل این صله و احسانت دست نگهدار! تو هر چه به ما عطا نموده باشى بسیار كمتر از آن حقى است كه ما پیش شما داریم و تو آنهمه موجودى عریض و طویل‏ها را حبس كرده‏اى اى بى پدر! آیا من مى‏توانم كشتن و قتل حسین را توسط تو فراموش سازم؟ آیا من مى‏توانم كشتار جوانان عبدالمطلب را به بوته فراموشى بسپارم؟ آنان چراغهاى نورافكن شبهاى ظلمانى و ستارگان فروزان هدایت و پرچمهاى تقوى و پارسایى بودند با امر تو آنان را زیر پاى اسبان قرار داده‏اند آنان با بدنهاى عریان و در مقابل آفتاب سوزان بدون كفن و دفن مانده‏اند بادها بر ابدان آنان ورزیده و گرگها و حیوانات به سراغ ابدان آنان آمدند تا اینكه خداوند به اقوامى فرصت داده است اقوامى كه در خونریزى آنان مشاركت نداشته‏اند تا اینكه آنان را كفن نموده‏اند و دفن كرده‏اند به خدا قسم از این ناحیه عذاب دردناكى در انتظار تو است!
اگر من هر چیزى را فراموش كنم هرگز نمى‏توانم مسلط نمودن تو، یك فرد زناكار و فرزند زناكار را آنكه هم از نظر پدر و هم از نظر مادر لئیم و پست و شرور بود آرى نمى‏توانم مسلط ساختن ابن زیاد را بر امور مسلمانان، فراموش نمایم فردى كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرموده بود الولد للفراش و للعاهر الحجر فرزند وابسته به پدر است ولى زناكار سنگ و سنگسار بر او است آرى در مقابل سخن پیغمبر خدا، پدرت گمان مى‏كرد كه فرزند از آن غیر فراش است و زناكارى ضررى نمى‏رساند و فرزند به او نیز لا حق مى‏گردد آنچنان كه فرزند رشید وابسته‏ى پدر است! پدرت سنت و شریعت را از روى نادانى از بین برد و حوادث گمراه كننده را عمداً احیاء و زنده ساخت .......
اگر هر چیزى را فراموش نمایم نمى‏توانم این فاجعه ترا فراموش كنم كه حسین را از حرم رسول الله (مدینه) و از حرم خداى متعال (مكه) بیرون بردى و رجال و مردان او را نیز بیرون كردى و دسیسه درست كردى كه آنان را كه بكشى و دسیسه‏هاى پى در پى شما باعث گردید كه آنان را از مكه به سرزمین كوفه بكشانى و سپاهان و سواركاران خود را در راه عداوت و كینه با خدا و رسول خدا و اهل بیت او بر آنان مسلط سازى و به این مرجان دستور دهى كه آنان را با شمشیرها، نیزه‏ها و مردان جنگنده استقبال نماید و همه را قتل عام كند آن جوانمردى كه همگى از نسل عبدالمطلب و از خاندان شریف اهل بیت بودند كه خداوند رجس و پلیدى را از آنان دور ساخته است و آنان را پاك و پاكیزه نموده است و ما همگى اینگونه هستیم نه همانند پدران و اجداد تو كه خورندگان جگرهاى الاغهابودند و تو این گونه آنان را به صحراى كوفه كشاندى در حالى كه خود بهتر مى‏دانى آنان عزیرترین مردم بطحاء از قدیم الایام بوده‏اند و عزیزترین آنان در حال معاصر مى‏باشند اگر او (امام حسین (علیه السلام) در حرمین اقامت مى‏ورزید طبعاً قتل او در حرم انجام مى‏پذیرفت، ولى او مكروه شمرد كه حرمت حرم را پاس ندارد و او فردى بوده باشد كه توسط او حرمت حرم خدا و حرم رسول خدا و حرمت بیت الله الحرام مخدوش گردد پس وداع آنرا خواست و از شما بازگشت از منویات را طلبید ولى شما در اثر قلت انصار او و استیصال اهل بیت ترك یا كابل هستند! تو چگونه مى‏توانى مرا در دوستى خود پندارى و كمك و یارى مرا بطلبى در حالى كه تو فرزندان پدرم را كشتى و از شمشیر تو خون ما مى‏چكد و تو خواهان انتقام خون من هستى انشاء الله انتقام‏گیرى و هر چند در ریختن خون، سبقت گرفتى پس ما را كشتى آنچنان كه انبیاء و پیامبران مقتول شدند، و عده ما با خداوند كفایت كننده مظلومان و انتقام گیرنده از ستگران مى‏باشد.
تعجب و شگفت من هرگز تمام نمى‏شود مادام؟ روزگار عمر و بقاء داشته باشد از آن منظره‏اى كه تو دختران و زنان عبدالمطلب و كودكان آنان را به شام به اسارت بردى و گمان بردى كه تو غالب شدى و تومى خواهى ما را ذلیل و زبون سازى در حالى كه به بركت آنان و من خداوند بر تو و بر پدران و مادر تو از اسارت منت گذارده است (اشاره به فتح مكه) قسم به خدا تو صبح و شام مى‏كنى در حالى كه ایمن از مجروح شدن از دست من هستى ولى مجروح شدن تو توسط زبان و قلم من بزرگ خواهد بود خداوند هرگز به تو مهلت نخواهد داد بعد از قتل عترت رسول خدا مگر بسیار اندك تا اینكه با قدرت والا ترا خوار خواهد كرد و ترا از دنیا بیرون خواهد آورد در حالى كه گنهكار و مذمت شده هستى پس اى بى پدر! هر قدر مى‏خواهى عیش و زندگى كن كه هر قدر به پایان عمرت نزدیك شوى آنقدر در پیشگاه او ذلیل و زبون خواهى شد.
عبدالله بن عباس‏

شنبه 30/10/1391 - 18:57
اهل بیت
حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • خطبه حضرت سجاد (علیه السلام) در جمع مردم كوفه‏
  • داستان مختار ثقفى‏
  • ام البنین‏
  • پی نوشته ها

داستان مختار ثقفى‏
چون ابن زیاد اسیران اهل بیت را به مجلس خود آورد، دستور داد مختار را نیز كه از روز شهادت مسلم بن عقیل در زندانش بود احضار كنند. همین كه مختار نگاهش به آن وضع بسیار ناهنجار افتاد، آه بسیار عمیقى از دل بر كشید. میان او و ابن زیاد سخنانى رد و بدل شد كه در ضمن این گفتگوها مختار بر او درشتى كرد، ابن زیاد ناراحت شد و او را مجدداً به زندان برگرداند.(53)
پس از كشته شدن عبدالله بن عفیف، مختار با واسطه گرى عبدالله بن عمر نزد یزید، آزاد شد، چون عبدالله بن عمر شوهر صفیه خواهر مختار بود. ابن زیاد مختار را آزاد كرد و به او مهلت داد فقط سه روز مى‏تواند در كوفه بماند پس از آن باید از كوفه بیرون برود. وقتى كه ابن زیاد پس از كشتن عبدالله عفیف سخنرانى كرد و نسبت به امیرالمؤمنین على بن ابیطالب جسارت و توهین نمود، مختار پرخاش كرد و او را دشنام داد و گفت: كذبت یا عدو الله و عدو رسوله اى دشمن خدا و پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) تو دروغ مى‏گوئى. الحمد لله الذى اعز الحسین و جیشه بالجنه و المغفره، و اذلك و اذل یزید و جیشه بالنار و الخزى خدا را شكر كه حسین و لشكرش را با مغفرت و ورود به بهشت، عزت و كرامت بخشید، و تو و یزید و لشكریانش را با ورود به دوزخ، ذلیل و زبون گردانید.
ابن زیاد كه اینگونه پرخاشگرى و بى باكى مختار را مشاهده كرد عمودى از آهن به سویش پرتاب كرد، پیشانى اش را شكست و پس از دستگیرى باز وى را روانه زندان نمودند. چون ابن زیاد تصمیم بر كشتنش گرفت از وى نزد او تعریف كردند و گفتند عمر بن سعد داماد و شوهر خواهرش است، عبدالله بن عمر داماد دیگرش است با این وصف مصلحت نیست او را بكشى لذا از كشتن وى صرف نظر كرد و به زندانى كردنش بسنده نمود. عبدالله بن عمر براى بار دوم نزد یزید از او وساطت كرد و یزید به عبیدالله زیاد نوشت او را از زندان آزاد كند.(54)
مختار پس از آزادى، گروهى از خواص اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را عنوان خونخواهى حسین (علیه السلام) و كشتن ابن زیاد، جمع آورى كرد، هنگامى كه در زندان با عبدالله بن حارث پسر نوفل بن عبدالمطلب، و میثم تمار هم بند بودند، عبدالله بن حارث تیغى در خواست كرد تا موى بدنش را بتراشد و مى‏گفت: چون از شر ابن زیاد در امان نیستم و او مرا خواهد كشت لذا مى‏خواهم وقت مردن بدنم تمیز باشد.
مختار به او دلدارى مى‏داد و مى‏گفت: نه به خدا سوگند، ابن زیاد نه تو را خواهد كشت و نه مرا و تو بیش از چند روز دیگر در زندان نمى‏مانى كه آزاد مى‏شوى و سپس والى بصره خواهى شد. میثم تمار كه سخنان مختار و عبدالله بن حارث را مى‏شنید به مختار گفت: تو هم پس از آزادى به خونخواهى حسین (علیه السلام) قیام مى‏كنى و همین كسى را كه مى‏خواهد ما را بكشد (ابن زیاد) خواهى كشت و سرش را زیر پا لگدمال خواهى كرد.(55) پیش بینى هر دو درست از كار در آمد، زیرا عبدالله بن حارث پس از مرگ یزید، قیام كرد و مردم او را والى خود كردند و تا یكسال بر سر كار بود. مختار نیز به عنوان طلب خون حسین (علیه السلام) قیام كرد، و ابن زیاد و حرمله بن كاهل، و شمر بن ذى الجوشن و گروه بسیارى از مردم كوفه را كه به نحوى در قتل امام (علیه السلام) مشاركت داشتند، همه را كشت كه بنا بر نقل ابن نماى حلى (ره) بالغ بر هیجده هزار نفر از كوفیان را كشت...! و حدود ده هزار نفر هم فرار كردند و به معصب بن زبیر پناهنده شدند.(56) یكى از آنها شبث ربعى بود كه بر استرى كه گوش و دمش را بریده بودند سوار بود و قباى پاره‏اى بر تن داشت به نزد معصب آمد و ناله مى‏كرد: به دادمان برسید، و ما را براى جنگ با این فاسق كه خانهایمان را ویران كرده است و بزرگانمان را كشته است، مجهز كنید.(57)
امام حسین (علیه السلام) و قرآن‏

لهفى لرأسك فوق مسلوب اقضا یكسوه من انواره جلبابا

یتلوا لكتاب على السنان و انما رفعوا به فوق السنان كتاباً (58)

از روزى كه امام حسین (علیه السلام) با به عرصه وجود گذاشته پیوسته وابسته به قرآن بود و هرگز بینشان جدایى نمى‏افتاد، زیرا حسین (علیه السلام) و قرآن هر دو ثقل رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و پس از وى حجت بر امت بودند و رسول اعظم (صلى الله علیه و آله و سلم) تصریح فرمود: آن دو هرگز از همدیگر جدا نخواهند شد تا روزى كه كنار حوض كوثر بر او وارد شوند. از اینرو حسین (علیه السلام) در طول عمر شریف خود چه در حضر و چه در سفر یك لحظه از تلاوت و قرائت قرآن جهت تهذیب و ارشاد مردم كوتاهى، و احساس خستگى نمى‏نمود حتى در روز عاشورا كه در برابر اقیانوس مواجى از دشمن قرار گرفته بود باز هم براى اتمام حجت و روشن كردن راه صواب، براى مردم از تمسك به قرآن دست بر نداشت.
آرى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) تا نهایت، حركتش حركت قرآنى بود تا آنجا كه سر مقدسش نیز بالاى نى قرآن مى‏خواند تا شاید به واسطه قرآن نور حق در وجودشان جرقه‏اى بزند و هدایت بشوند، الا اینكه انگیزه هدایت، جز كم بینشى و كوردلى و ناشنوایى بر آنها چیزى نیافزود طبع الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه در اثر خباثتى كه داشتند خداوند پرده‏اى بر دلها و بر چشم و گوششان نهاد تا حق را نفهمند. این مسأله براى كسى كه پى به اسرار الهى برده باشد عجیب نخواهد بود زیرا خداى سبحان پس از آنكه این نهضت را به آن شكل خاص و در آن مكان با كیفیت ویژه به خاطر سد باب ضلالت و مصالحى كه خودش مى‏دانست بر سید الشهداء واجب كرد، به پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) وحى رساند كه این قضاء مسلم را كه با قلم تقدیر نوشته شده است، بر فرزندش حسین (علیه السلام) بخواند و اعلام نماید كه چاره‏اى جز تسلیم و خضوع در مقابل امرى كه صلاح و مرضى رضاى پروردگار است. نیست لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون كسى حق ندارد از خدا بازخواست كند، ولى اگر كسى اوامر او را ترك نماید در پیشگاه خدا مسئول خواهند بود.
و چون خداى بزرگ اراده فرمود با این نهضت مقدس به امت موجود و به نسلهاى آینده ضلالت و انحراف از راه راست را بفهماند و همه كسانى را كه شریعت مقدس بازیچه هواهاى خود قرار مى‏دهند معرفى نماید لذا دوست داشت هر عملى كه موجب تحكیم پایه‏هاى این شهادت مى‏شود (شهادتى كه با خونهاى پاك شهدا صحیفه‏هاى نور نوشته شده است) انجام دهد، از این رو نهضت حسینى مخوف شگفتیهایى است كه از درك انسانهاى معمولى بیرون است، و یكى از آن شگفتى‏هاى همین مسئله مورد بحث ما است كه سر بریده مقدس امام (علیه السلام) استشهاد به آیات قرآنى مى‏كند زیرا از سر بریده سخن شنیدن براى كسانى كه شهوات دنیایى كورشان كرده و نمى‏توانند حقائق را درك كنند علاوه بر اینكه در اتمام حجت رساتر خواهد بود، عقاید را بر احقیت او كه قصدش اطاعت پروردگار است محكم‏تر مى‏كند و وخامت عاقبت كسانى را كه دست تعدى و عدوان بسویش دراز كردند بهتر نشان مى‏دهد. چنانچه بارها بنى امیه را بر ذلالت و طغیانشان آگاهى داد. البته از قدرت پروردگار هیچ بعید نیست به خاطر مصالحى كه ما نمى‏توانیم بفهمیم سر بریده را به سخن بیاورد چنانچه درخت را هنگام مناجات براى حضرت موسى به تكلم مى‏آورد و آیا سر بریده و درخت در مقابل اطاعت پروردگار یكسانند؟... هرگز، بنابراین اگر كسى بتواند براى مصالحى در شاخ و برگ درخت صوت ایجاد كند در سر بریده، به طریق اولى مى‏تواند.
ولى طایفه بنى امیه به جاى اینكه از دیدن و شنیدن این همه آیات و ارشاداتى كه از سر مقدس دیدند به خود بیایند و متنبه بشوند بیشتر بر شقاوت و ضلالت خود افزودند. لذا براى اینكه بیشتر قدرت خودشان را به رخ مردم بكشند و زهر چشمى از آنان بگیرند ابن زیاد دستور داد سر مقدس را در كوچه‏ها و بازارهاى شهر كوفه، بگردانند تا همه قبائل و طوایف قدرت حكومت را بدانند و كسى جرأت مخالفت با آنان را در سر نپروراند.
گفتار زید بن ارقم:
زید بن ارقم مى‏گوید: من در غرفه خود در بازار نشسته بودم كه سر مقدس را از برابر من عبور مى‏دادند، شنیدم در همان حال كه بالاى نیزه بود سوره كهف را قرائت مى‏كرد و این آیه مباركه را مى‏خواند: ام حسبت أن اصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا؟ تو چنین مى‏پندارى كه داستان اصحاب كهف و رقیم از داستان ما شگفت‏انگیزتر بود؟! از شنیدن آن آیه آنهم از سر بریده امام (علیه السلام) موى بر بدنم راست شد. در جواب عرض كردم: والله یابن رسول الله، رأسك أعجب و أعجب(59) به خدا قسم اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)! داستان سر تو هزاران بار از داستان اصحاب كهف و رقیم، شگفت‏انگیزتر است.
چون سر مبارك امام (علیه السلام) را در یكى از جاهاى پر ازدحام و پر هیاهوى بازار كوفه، كه محل صرافان و متعاملین طلاجات بود بر نیزه‏اى آویختند، حضرت سید الشهداء (علیه السلام) اراده فرمود نظر مردم را به خود جلب نماید تا مواعظ و نصائحش را گوش دهند، با تنحنحى بلند سینه صاف كرد، مردم همه متوجه آن سر شدند، و چون تا آن زمان از سر بریده سخن گفتن نشنیده بودند سخت به وحشت افتادند و مات و مبهوت، به آن سر مقدس مى‏نگریستند كه چه خواهد شد؟ ناگهان دیدند سوره كهف را مى‏خواند تا رسید به این آیه: انهم فتیه آمنون بربهم و زناهم هدى و لا تزد الظالمین الا ضلالا اصحاب كهف یك عده جوان بودند كه به پروردگارشان ایمان آوردند ما نیز بر هدایتشان افزودیم، ولى هدایت ما بر ستمكاران، جز ضلالت و شقاوت نیافزود.
پس از آن سر را از بازار كوفه به جاى دیگرى، منتقل كردند و بر درختى آویختند، مردم در اطراف درخت، اجتماع كردند و نورى را كه از سر مقدس به آسمان مى‏رفت تماشا مى‏نمودند. همین كه مردم كاملاً جمع شدند باز شروع به قرائت قرآن كرد این آیه را تلاوت فرمود: وسیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون.
روایت هلال:
هلال بن معاویه، نقل كرده است: مردى را دیدم كه سر مقدس امام حسین (علیه السلام) را به دوش مى‏كشید و مى‏برد. در همان حال سر مقدس خطاب به آن مرد كرد و فرمود: فرقت بین رأسى و برنى، فرق الله بین لحمك و عظمك، و جعلك آیه و نكالاً للعالمین. میان سر و بدن من جدایى افكندى خدا بین گوشت و استخوان بدنت جدایى بیاندازد تا جهانیان عبرت بگیرند. آن مرد عوض اینكه متنبه شود تازیانه‏اى برداشت و آنقدر بر آن سر مقدس زد تا ساكت شد.(60)
سلمه بن كهیل شنید كه آن سر مطهر بالاى نیزه آیه: فسیكفیكم الله و هو السمیع العلیم(61) را تلاوت مى‏كند.
ابن وكبده نقل مى‏كند: چون شنیدم آن سر مطهر سوره كهف را مى‏خواند سخت در شگفتى فرو رفتم و تردید كردم كه آیا این صداى سر حسین است كه من مى‏شنوم یا صداى دیگرى است؟ در همین حال قرائت قرآن را ترك كرد و خطاب به من فرمود: یا بن وكیده اما علمت انا معشر لائمه أحیا عند ربنا؟! فرمود: اى پسر وكیده! مگر نمى‏دانى ما امامان راستین (فرزندان رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)) همیشه در نزد پروردگارمان زنده‏ایم و هرگز نخواهیم مرد؟!
ابن وكیده مى‏گوید: چون این سخن شنیدم تصمیم گرفتم به هر نحو كه شده آن سر مقدس را از آنها بربایم و در جایى پنهان نمایم، در همین اندیشه بودم باز آن سر نورانى خطاب كرد و فرمود: یا بن وكیده! لیس لك الى ذلك من سبیل، ان سفكهم دمى أعظم عندالله من تسییرى على الرمح، فذرهم فسوف یعلمون، اذ الأغلال فى اعناقهم، و السلاسل یسحبون. اى پسر وكیده! اینكار از عهده تو خارج است، ریختن خون من، در نزد خدا بسیار بزرگتر است از اینكه سرم را در كوچه و بازار مى‏گردانند، (دست بازدار از ایشان، بزودى با هم كیفر كردار خویش را خواهند دید كه غل و زنجیر به گردنشان افكنده و كشان كشان به سوى جهنمشان مى‏برند.)(62)
داستان منهال:
منهال بن عمرو مى‏گوید: در شام بودم دیدم سر امام حسین (علیه السلام) را بر سر نیزه‏اى نصب كرده‏اند و مردى در جلوى او سوره كهف را مى‏خواند وقتى كه به این آیه ام حسبت أن أصحاب الكهف و الرقیم كانوا من آیاتنا عجبا رسید، آن سر با بیانى بسیار شیوا و رسا فرمود: اعجب من اصحاب الكهف، قتلى و حملى شگفت‏انگیزتر از اصحاب كهف، كشتن من و به دورگرداندن سر من است.(63)
وقتى كه یزید دستور داد گردن پیك پادشاه روم را بزنند چون اعتراض كرد چرا پسر دختر پیغمبرتان (صلى الله علیه و آله و سلم) را كشتید؟ آن سر مقدس با صداى بلند فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله.(64)
طغیان و سركشى أشدق‏
ابن جریر نقل كرده است: پس از آنكه ابن زیاد از كشتار و یغماگیرى و اسیرى اهل بیت فارغ شد و اهل بیت را به زندان افكند نامه‏اى براى عمرو بن سعید اشدق‏(65) فرماندار مدینه نوشت تا خبر پیروزى خود را به او بدهد. وى نامه را به عبدالملك بن حارث سلمى داد تا به مدینه ببرد، او مریضى را بهانه آورد و نپذیرفت ولى ابن زیاد عذر او را نپذیرفت امر كرد باید سریعاً حركت كند و خبر قتل امام حسین (علیه السلام) را به عمرو بن سعید بشارت دهد، و هر كجا اسبش از حركت ایستاد، اسب دیگرى خریدارى كند و شتابان قبل از آنكه دیگرى این خبر را به آنجا برساند او مى‏بایست نخستین نفرى بوده باشد كه مژده قتل حسین (علیه السلام) را به فرماندار مدینه برساند.
عبدالملك گفت: من بر اسب خود سوار شدم و با سرعت هر چه تمامتر به سوى مدینه حركت كردم، در نزدیكى مدینه به مردى از قریش برخورد كردم چون دید من شتابزده و غیر عادى، حركت مى‏كنم پرسید: چنین شتابزده از كجا مى‏آیى و چه خبر دارى؟ در خبرش گفتم: الخبر عند الأمیر خبرى دارم كه نزد امیر خواهم گفت و شما از سوى او خواهید شنید. همین كه خبر كشته شدن امام (علیه السلام) را به ابن سعید داد از خوشحالى و شماتت در پوست خود نمى‏گنجید.
ابن سعید پس از دریافت خبر، به خود عبدالملك دستور داد در كوچه‏هاى مدینه ندا كند و مردم را از قتل حسین (علیه السلام) آگاهى دهد. وى گفت: همین كه خبر قتل امام (علیه السلام) به گوش مردم رسید، مدینه یكپارچه غرق در ماتم و عزا شد، و زنان بنى هاشم با ضجه و شیون و گریه و زارى بر خانه‏هاى خود به سوگ آقاى جوانان اهل بهشت نشستند. آنچنان مدینه آنروز در ماتم و شیون غرق بود كه تا آنروز مانند و نظیر نداشت. صداها و گریه‏ها به خانه اشدق رسید، و در برابر آن همه گریه و عزا خندید و پس از آن گفت: واعیه بواعیه عثمان این ناله‏ها و شیون‏ها كه از خانهاى بنى هاشم بلند مى‏شود در عوض ناله‏هایى است كه در قتل عثمان از خانه‏هاى بنى امیه بلند شد. آنگاه رو به قبر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كرد و گفت:
یوم بیوم بدر یا رسول الله! كشتن حسین و اهل بیت او در عوض كشتارى است كه تو در روز بدر از ما كردى اى رسول خدا! چون این سخن كفرآمیز را بگفت عده‏اى از انصار كه در آنجا حضور داشتند به او اعتراض كردند.(66)
سپس بالاى منبر رفت و چنین گفت: ایها الناس! انها لدمه بلدمه، و صدمه بصدمه، كم خطبه بعد خطبه، و موعظه بعد موعظه، حكمه بالغه فما تغنى النذر لقد كان یسبنا و نمدحه، و یقطعنا و نصله كعادتنا و عادته، و لكن كیف نصنع بمن سل سیفه علینا یرید قتلنا الا ان ندفعه من أنفسنا.
او به هر نحوى كه بود مى‏خواست صریحاً و یا تلویحاً مسأله خون عثمان را یادآورى كند و به مردم بفهماند كه كشتن حسین (علیه السلام) بى جهت و بى دلیل نبوده بلكه به خاطر كشتن عثمان است و لذا چنین گفت: ضربتى در برابر ضربتى، و لطمه‏اى در برابر لطمه‏اى، چه سخنها كه گفته نشد، و چه موعظه‏ها كه بیان نشد. این همه حكمتهاى بالغه خدا وجود داشت كه كوچكترین اثرى در وى نگذاشت. حسین ما را ناسزا گفت ولى ما او را مدح و ثنا مى‏گفتیم، او از ما قطع مى‏كرد و ما صله رحم انجام مى‏دادیم، اصلاً عادت او و ما این بود كه درست به عكس یكدیگر عمل كنیم، ولى در مورد كسى كه شمشیر به سوى ما بكشد و بخواهد ما را بكشد چه باید كرد؟ آیا غیر از این است كه به عنوان حفظ نفس، باید او را از خود دفع كنیم و بكشیم؟!
در این هنگام عبدالله بن سائب بلند شد و گفت: لو كانت حیه و رأت رأس الحسین لیكت عینها و حرت كبدها اگر فاطمه دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) زنده بود و سر فرزند خویش را مى‏دید هر آینه چشمش گریان و جگرش بریان مى‏شد. هنوز عبدالله سائب سخنش تمام نشده بود كه اشدق كلامش را قطع كرد و گفت: نحن أحق بفاطمه منك، ابوها عمنا، و زوجها أخونا، و امها ابنتنا، و لو كانت فاطمه حیه لبكت عینها، و ما لامت من قتله و دفعه عن نفسه ما به فاطمه خیلى از تو نزدیكتریم، پدرش عموى ما است، و شوهرش برادر ما است، و مادرش دختر ما است، اگر فاطمه زنده بود چنین بود كه مى‏گوئى، ولى قاتل او را كه از جان خود دفاع كرده است هرگز ملامت نمى‏نمود.(67)
عمرو یك آدم بسیار خشن و تند و سنگدلى بود، پس از آنكه سخنرانى خود را به پایان برد به رئیس شرطه خود عمرو بن زبیر بن عوام دستور داد تمام خانه‏هاى بنى هاشم را ویران كردند و احدى از آنها را باقى نگذاشت و خانه عبدالله بن مطیع را نیز خراب كردند. در آنروز تا آنجا كه مقدورشان بود مردم مدینه را مورد ضرب و شتم بسیار قرار دادند كه عده‏اى از آنان فرار كردند و از شر او به عبدالله بن زبیر پناهنده شدند.(68)
و اما چرا او را أشدق نامیده‏اند علتش این بود كه: از بس فحش و ناسزا به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفته بود دهنش از داخل كج شده بود از اینرو وى را أشدق نامیدند زیرا كلمه اشدق یعنى كج دهن از طرف باطن.(69)
دختران عقیل و أقامه عزا:
پس از آنكه صداى منادى در مدینه بلند شد و خبر شهادت امام (علیه السلام) را بخش كرد، دختر عقیل بن ابیطالب‏(70)با عده‏اى از زنان قبیله قریش از خانه‏ها بیرون آمدند و خود را به قبر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) رساندند و با ناله و شیون و صداى بلند به سوگ حسین (علیه السلام) نشستند. پس از مدتى گریه و عزادارى روى به مهاجرین و انصار كرد و گفت:

ماذا تقولون ان قال النبى لكم یوم الحساب و صدق القول مسموع

خذلتموا عترتى، أو كنتم غیبا و الحق عند ولى الأمر مجموع

اسلمتموهم بأیدى الظالمین فما منكم له الیوم عند الله مشفوع

ما كان عند غداه الطف اذ حضروا تلك المنایا و لا عنهن مدفوع (71)

در آنروز از گریه و عزادارى دختر عقیل، تمام مردان و زنان گریستند و گریه‏اى پر جوش و خروش‏تر و مؤثرتر از آنروز كسى ندیده و به خاطر نداشت. و خواهرش زینب نیز با ناله‏هاى جگر سوز، بر حسین (علیه السلام) ندبه مى‏كرد و مى‏گفت:

ماذا تقولون اذ قال النبى لكم ماذا فعلتم و انتم آخر الأمم

بعترثى و بأهلى بعد مفتقدى منهم أسارى و منهم ضرجوا بدم

ما كان هذا جزائى اذا نصحت لكم أن تخلفونى یسوء فى ذوى رحمى
شنبه 30/10/1391 - 18:56
اهل بیت
حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • خطبه حضرت سجاد (علیه السلام) در جمع مردم كوفه‏
  • داستان مختار ثقفى‏
  • ام البنین‏
  • پی نوشته ها

خطبه حضرت سجاد (علیه السلام) در جمع مردم كوفه‏
حضرت على بن الحسین، امام سجاد (علیه السلام) را در حالى كه بر شتر برهنه و خشتى سوار كرده و غل و جامعه در گردنش افكنده و دستهایش را نیز بسته و به گردن آویخته بودند و در اثر سایش زنجیر خون از رگهاى گردنش مى‏جوشید آوردند، وى آغاز سخن نمود و فرمود:
نخست: مردم را امر به سكوت فرمود، پس از آن حمد و ثناى خداوند را به جاى آورده و بر پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) درود فرستاد و فرمود:
ایها الناس من عرفنى فقد عرفنى، و من لم یعرفنى فانا على بن الحسین بن على بن ابیطالب، انا ابن من انتهكت حرمته، و سلیت نعمته و انتهب ماله، و سبى عیاله. انا ابن المذبوح بشط الفرات من غیر ذخل و لا ترات.
انا این من قتل صبراً، و كفى بذلك فخراً.
أ ایها الناس! تاشدتكم الله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى و خدعتموه وأعطیتموه من انفسكم العهد و المیثاق و البیعه، و قاتلتموه و خذلتموه؟ فتباً لكم لما قدمتم ینفسكم و سوءه لرأبكم، یأبه عین تنظرون الى رسول الله، اذ یقول لكم: قتلتم عترتى، و انتهكتم حرمتى، فلستم من أمتى.
اى مردم! هر كس مرا شناخته است او نیاز به معرفى ندارد، و آنكس كه مرا نشناخته است پس بداند كه: منم على بن الحسین فرزند على بن ابیطالبم.
منهم فرزند آنكس كه حرمتش را شكستند، و ابزارش را ربودند و اموالش را غارت، و اهل و عیالش را اسیر كردند.
منم فرزند آنكس كه با زجر و صبر او را كشتند، و این افتخار ما بس است. اى مردم! شما را به خدا! مگر فراموش كرده‏اید دعوتنامه‏هاى مكررى را كه براى پدرم فرستادید و از او خواستید به سوى شما بیاید. چون دعوت شما را پذیرفت با او خدعه و نیرنگ كردید، مگر فراموش كرده‏اید كه دست بیعت او دادید و عهد و پیمان بستید و پس از آن وى را بى یار و یاور گذاشته، و او را كشتید؟
مرگ بر شما باد این اعمال ننگینتان، و اف بر این طرز تفكر تهى و پوچتان باد! با چه چشمى به پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نگاه خواهید كرد وقتى كه بگوید: شما فرزندان مرا كشتید و حرمت آنان را شكستید، و شما از امت من نیستید؟! قتلتم عترتى و انتهكم حرمى فلستم من امتى.
سخن كه بدین جا رسید صداى گریه و شیون از سر تا سر جمعیت بلند شد و به یكدیگر مى‏گفتند: خودتان را نابود كردید و نفهمیدید!
پس از اندكى درنگ دوباره رشته سخن را بدست گرفت و چنین فرمود:
رحم الله امرء نصیحتى، و حفظ وصیتى فى الله و فى رسوله و اهل بیته، فان لنا فى رسول الله أسوه حسنه.
خداى بیامرزد آنكس را كه نصیحتم را بپذیرد، و توصیه‏ام را در راه خدا و پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) قبول نماید چون ما را در رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) اسوه حسنه و پیشوایى شایسته است.
اهل كوفه كه دعاى امام (علیه السلام) را شنیدند همه با هم گفتند: یابن رسول الله! ما همه مطیع و گوش به فرمان توایم، عهد و پیمانت را اطاعت مى‏كنیم و ارج مى‏نهیم، هرگز دست از تو نمى‏داریم و روى از برنمى تابیم، اومرات را مى‏پذیریم، خداوند تو را مشمول عنایات خاصه خودش قرار دهد. ما در ركاب تو مى‏جنگیم، و در ركاب تو صلح مى‏كنیم و از همه كسانى كه به تو و به ما ظلم كردند بیزارى مى‏جوئیم. فانا سامعون معیطون حافظون لذمامك... فانا حرب لحربك و سلم لسلمك. نبرأ ممن ظلمك و ظلمنا.
پس از سخنان اهل كوفه مجدداً امام به سخن آمد و فرمود:
هیهات هیهات، ایها العدره المكره، حیل بینكم و بین شهوات أنفسكم، اتریدون أن تأتوا الى كما ائیتم الى ابى من قبل؟ كلا و رب الراقصات، فان الجرح لما یندمل، قتل أبى بایمس و اهل بیته معه، و لم ینس ثكل رسول الله و ثكل أبى و بنى ابى، ان وجده و الله بین لهاتى، مرارنه بین حناجرى و حلقى تجرى فى فراش صدرى، و مسألتى: ان لا تكونو لنا و لا علینا.
هیهات! هیهات! من دیگر فریب شما را نمى‏خورم اى نیرنگ بازان بى وفا كه غیر از حیله و حقه بازى، چیزى در وجودتان ذخیره نشده است. مى‏خواهید كارى را كه با پدرم انجام دادید دوباره به سر من بیاورید؟ حاشا و كلا، به خدا قسم هنوز جراحاتى كه از كشتن پدرم بر ما وارد شده التیام نپذیرفته است، همین دیروز پدرم و اهل بیتش را شهید كردند هنوز داغ رحلت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و داغ شهادت پدرم و فرزندانش فراموش نشده است، به خدا قسم هنوز طعم آن از كامم زدوده نگردیده است و تلخى آنرا با تمام وجودم احساس مى‏كنم، اندوه سهمگین آن، سینه‏ام را فشار مى‏دهد.
مراسم تدفین شهداء
تاریخ نویسان نوشته‏اند حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در پشت جبهه، خیمه جداگانه‏اى اختصاص داده بودند كه هر یك از یاران و اهل بیت، شهید مى‏شدند، جنازه‏اش را به آنجا منتقل مى‏كردند. هر شهیدى را كه مى‏آورند حضرت مى‏فرمود: این شهادت به شهادت پیامبران و دودمانشان میماند قتله مثل قتله النبیین و آل النبیین.(25)
لكن جنازه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را كه در نزدیكى شط فرات از اسب به زمین افتاده بود به آن خیمه، منتقل نكردند و در همان محل شهادت خود باقى گذاشتند.
پس از آنكه عمر بن سعد اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به سوى كوفه حركت داد، و آن شهدائى را كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره‏شان ساده الشهداء فى الدنیا و اى‏خره، لم یسبقهم سابق، و لا یلحقهم لا حق فرموده بود، روى زمین داغ، برابر آفتاب سوزان در معرض تعرض حیوانات، باقى بیابان گذاشتند و رفتند، و از آن جمله بدن مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) سرور جوانان اهل بهشت بود كه دل سنگ سخت از آن وضع دلخراشى پاره پاره مى‏شد.
از آن بدنهاى طیب و طاهر كه در بیابان داغ افتاده بودند انوار الهى به آسمان و سر تا سر بیابان را بوى عطر و گلاب، فراگرفته بود.
مردى از قبیله بنى سعد روایت كرده است: پس از رفتن لشكریان عمر بن سعد از آن منطقه، من به میدان جنگ آمدم، دیدم نورى از آن بدنهاى به خون غلطیده، ساطع است و تا آسمان بالا مى‏رود و تمام فضاى بیابان را رائحه طیبه و بوى عطر آگین فرا گرفته است. وى نقل مى‏كند همین طور كه به گردش خود ادامه مى‏دادم شیرى را كه بسیار ترساننده و وحشتناك بود دیدم در اطراف این بدنهاى پاره پاره، و به خون غلطیده مى‏چرخد و از آنها حفاظت مى‏كند. همین كه به بدن مجسمه قداست و پاكى، و شهید راه هدایت و انسانیت رسید خود را به خون آغشته كرد و همانجا ایستاد و همهمه مى‏كرد و صیحه مى‏كشید. این مرد مى‏گوید: از مشاهده این امر، وحشت كردم كه این چگونه حیوانى است، خود را در قسمتى از نیزارها پنهان نمودم تا ببینم این حیوان چه خواهد كرد؟ غیر از همین حال، چیز دیگرى از او ندیدم.
و از چیزهائى كه بر تعجب و شگفتى من افزود این بود كه: نیمه شب دیدم شعمهائى برافروخته شده و از هر جاى زمین، صداى گریه و ناله‏هاى جانسوز بلند است.(26)
در روز سیزدهم محرم امام زین العابدین (علیه السلام) براى دفن پدر بزرگوار و سایر شهدا به كربلا آمد، زیرا تجهیزات بدن امام را جز امام كس دیگرى حق ندارد انجام دهد.(27)
مناظره حضرت امام رضا (علیه السلام) با على بن حمزه میتواند شاهد گویائى بر این مطلب بوده باشد زیرا امام هشتم (علیه السلام) از او سؤال كرد: به من بگو آیا حسین بن على (علیه السلام) امام بود یا خیر؟ على بن حمزه در جواب عرض كرد: بلى امام بود، امام پرسید: چه كسى متصدى دفن او شد؟ على بن حمزه گفت: على بن الحسین حضرت سجاد (علیه السلام) آنرا به عهده گرفت.
امام رضا (علیه السلام) پرسید: على بن الحسین آنروز كجا بود؟ على بن حمزه گفت: كوفه در زندان ابن زیاد بود ولى بدون اینكه آنان بفهمند از زندان بیرون آمد تا تصدى امر دفن پدرش را به عهده بگیرد. آمد و پس از انجام مراسم مجدداً به زندان برگشت.
سخن كه بدینجا رسید امام (علیه السلام) فرمود: كسى كه بتواند على بن الحسین را از زندان و درهاى بسته به كربلا بیاورد مى‏تواند صاحب این امر را نیز از بغداد به اینجا بیاورد تا متصدى امر پدرش بشود با اینكه نه در زندان است و نه در اسارت.
در هر صورت وقتى كه امام سجاد (علیه السلام) براى دفن پدر بزرگوار خود به كربلا آمد، دید مردان بنى اسد همه حیران و سرگردان ایستاده‏اند. چون بدنها را نمى‏شناسند و نمیدانند چه باید بكنند؟ زیرا كوفیان بین سرها و بدنها، جدائى افكنده بودند و هیچ جسدى نبود كه سر در بدن داشته باشد و از هر كس مى‏پرسیدند باز كسى آنها را از یكدیگر تشخیص نمى‏داد.
ولى امام سجاد (علیه السلام) هر جنازه‏اى را كه نزد او مى‏آوردند تا دفن نمایند، نام و نشان او را به آنان مى‏گفت و تمام هاشمیین و اصحاب را معرفى فرمود، در آنروز كه امام سجاد (علیه السلام) بدنها را معرفى مى‏كرد گریه‏ها و ناله‏ها بود كه به آسمان بلند مى‏شد و اشكها بود كه مثل سیل، سرازیر مى‏گردید، و زنهاى بنى اسد موها پریشان كردند و لطمه‏ها بر سر و صورت زدند كه حد نداشت.
پس از آنكه همه بدنها را دفن كردند امام سجاد (علیه السلام) خود به سوى جسد مطهر پدر رفت و آنرا در بغل گرفت و با صداى بلند گریست، آنگاه به جایگاه مرقد مطهر آمد و اندكى خاك برداشت ناگهان قبرى آماده و صندوقى شكافته پیدا شد. دستهاى خود را زیر بدن برد و فرمود: بسم الله و بالله و فى سبیل الله و على مله رسول الله صدق الله و رسوله، ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله العظیم. آنگاه بدن را به تنهایى و بدون كمك بنى اسد در قبر گذاشت و به آنان فرمود: غیر از شما كسان دیگرى هم هستند كه به من كمك مى‏كنند؟ چون بدن مطهر را در قبر گذاشت صورت بر آن رگهاى بریده گذاشت و گفت:
طوبى لارض تضمنت جسدك الطاهر، فان الدنیا بعدك مظلمه، و الاخره بنورك مشرقه، اما اللیل فمسهد، و الحزن سرمد، او یختار الله بیتك دارك التى انت بها مقیم، و علیك منى السلام یابن رسول الله و رحمه الله و بركاته.
خوشا به حال سرزمینى كه جسد تو را در بر دارد، پدر جان! دنیا بدون چراغ وجودت تاریك گشته و آخرت با نور تو روشن شده است، شب خواب را از چشم ما ربوده و اندوهمان دائمى گشته است، مگر خداوند براى ما همان جائى را برگزیند كه تو هم اكنون در آن اقامت گزیدى وعلیك منى السلام و رحمه الله و بركاته.
روى قبر را پوشید و بر آن نوشت: هذا قبر الحسین بن على بن ابیطالب الذى قتلوه عطشاناً غریباً. اى مردم بدانید! این مرقد مطهر حسین بن على (علیه السلام) است كه در كنار رود فرات او را با لب تشنه، غریبانه شهید كردند.
پس از انجام مراسم دفن پدر، به سوى جنازه عمویش عباس رفت، او را به همان حالتى دید كه ملائكه آسمانها را مات و مبهوت و حوریان بهشتى را گریان و نالان كرده بود، خودش را روى جنازه عمو انداخت گلویش را مى‏بوسید و مى‏گفت: على الدنیا بعدك العفا، یا قمر بنى هاشم منى السلام من شهید و رحمه الله و بركاته بعد از تو خاك بر سر اهل دنیا اى ماه بنى هاشم! سلام و درود بر تو اى شهید راه خدا و رحمت و بركات او بر تو باد!
قبرى براى بدن ابى الفضل تهیه كرد و باز از بنى اسد كمك نگرفت به تنهائى بدن را در قبر گذاشت و به آنان فرمود دیگرانى هستند در این مورد با من همكارى كنند ان معى من یعیینى؟.
بله تنها اجازه داد بنى اسد در مراسم دفن سائر شهدا با او همكارى كنند، و دو موضع را براى آنها مشخص فرمود و دستور داد آنجا را حفر كردند، در موضع اول بنى هاشم و در دیگرى اصحاب بزرگوار را دفن نمود.(28)
و اما جسد حر ریاحى را كه عشیره‏اش او را از معركه به دور برده بودند در همانجا كه هم اكنون مرقدش مى‏باشد، دفن كردند. برخى از مورخین نوشته‏اند: مادرش در كربلا بود وقتى كه دید سر شهداء را از بدن جدا مى‏كنند و مى‏خواهند اسب بر آنها بتازانند بدن فرزندش را به جائى كه هم اكنون هست و دور از معركه بود، حمل نمود.
نزدیكترین شهداء به امام فرزندانش حضرت على اكبر (علیه السلام) است كه حضرت امام صادق (علیه السلام) به حماد بصرى فرمود: ابى عبدالله (علیه السلام) غریب و در سرزمین غربت شهید شد، زائرینش بر او اشك مى‏ریزند و غیر از زائرین نیز در غمش اندوه و افسوس مى‏خورند و آنان كه موفق به زیارتش نشده‏اند دلشان برایش پر مى‏زند، و هر كس به مرقد شریف على اكبر كه در پایین پاى امام است نگاه كند دلش بر او مى‏سوزد كه یك عده از خدا بى خبر و بى دین او را از حق مسلم محروم و در بیابان، غریبانه خون پاكش را به زمین ریختند و بدنش را در معرض درندگان قرار دادند و او را از آب فرات كه همه حیوانات هم استفاده مى‏كردند ممنوع ساختند و حق رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و توصیه‏هاى او را در مورد وى و اهل بیتش نادیده گرفتند. در حضور نزدیكان و شیعیان به خاك و خون غلطید و با كمال غربت و تنهایى به خاك سپرده و دور از جدش پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) تنها و غریب باقى ماند و جز آنها كه خداوند دلشان را با ایمان و معرفت به اهل بیت آزموده است به زیارتش نمى‏روند... پدرم به من فرمود: از آن لحظه‏اى كه ابى عبدالله (علیه السلام) شهید شد هیچ گاه مرقد شریفش از زائر خالى نبوده است و پیوسته انسانها، ملائكه و جو و انس و حیوانات بیابان، بر او صلوات و درود، مى‏فرستند و همه انسانها از زائرش غطبه مى‏خورند و با مسح بدن آنها تبرك مى‏جویند و با نگاه كردن به چهره زائر حسین (علیه السلام) از خدا طلب خیر و بركت مى‏كنند چون او به مرقد حسین (علیه السلام) نگاه كرده است. خداى متعال بوسیله زائرین حسین (علیه السلام) بر فرشتگان مباهات مى‏كند. و اما بر آنچه زائر در نزد ما خواهد داشت این است كه ما هر بام و شام بر او طلب رحمت مى‏كنیم. سپس امام به حماد فرمود: به من خبر رسیده است كه گروههائى از اطراف كوفه و غیر كوفه و دسته هایى از زنان از اطراف و اكناف در نیمه ماه شعبان به زیارت امام حسین (علیه السلام) مى‏آیند كه برخى از آنان قرآن قرائت مى‏كنند و برخى داستان مى‏گویند و عده‏اى با صداى بلند، ندبه و ناله مى‏كنند و بعضى‏ها مرثیه مى‏خوانند.
حماد در پاسخ امام عرض كرد: بلى یابن رسول الله قسمتى از آنچه را كه فرمودى خود من دیده‏ام.
امام فرمود: الحمدلله خداوند كسانى را در بین مردم قرار داده است كه به سوى ما بیایند براى ما مداحى و مرثیه خوانى كنند، و دشمنان ما آنها را نكوهش مى‏كنند و تهدید مى‏نمایند و چه بسیار كار زشتى انجام مى‏دهند؟(29)
داستان قصر دارالاماره‏
وقتى كه ابن زیاد از نخلیه لشكرگاه خود برگشت و وارد قصر دارالاماره شد سر مقدس امام (علیه السلام) را در طشتى جلو رویش‏(30) گذاشتند، از تمام دیوارهاى قصر دارالاماره خون جارى شد(31) و از یك طرف قصر، شعله آتشى زبانه كشید و به سوى تخت ابن زیاد روى آورد.(32)
ابن زیاد كه این حادثه عجیب و غریب را دید فرار كرد و به یكى از اطاقها پناه برد، در این هنگام كه فرار مى‏كرد آن سر نورانى با صداى بلندى كه ابن زیاد و همراهانش شنیدند فرمود:
الى این تهرب؟ فان لم تهلك فى الدنیا، فهو فى الاخره مثواك آى ابن زیاد! كجا فرار میكنى؟ اگر این آتش در دنیا به تو نرسد در آخرت جایگاهت، در آن خواهد بود. شعله آتش خاموش نشد تا اینكه جلو آمد و همه كسانى را كه در قصر بودند(33)، ولى ابن زیاد از این حادثه‏اى كه بى مانند و بى سابقه بود، متنبه نشد و باز دستور داد براى ورود اسیران در قصر با رعام بدهند، واهل بیت را با وضعى بسیار دلخراش و دلسوز وارد قصر دارالاماره كردند.(34)
و سر مقدس امام را نزد او نهادند، و با چوب دستى كه در دست داشت مدتى با مسخره‏گى بر لب و دندانهاى جلو امام مى‏زد.(35) زید بن ارقم به او گفت: ارفع قضییك عن هاتین الشفتین، فو الله الذى لا اله الا هو لقد رأیت رسول الله یقبل موضع قضیبك من فیه.
اى پسر زیاد! چوبت را از این لب و دندان بردار، به خدا سوگند من مكرر دیدم كه پیغبمر (صلى الله علیه و آله و سلم) بر این لبها همان جاى چوب تو را بوسه مى‏زد، هنوز سخنش تمام نشده بود كه صدایش به گریه بلند شد و به شدت ناله میزد.
ابن زیاد به او گفت: ابكى الله یا عدو الله، فو الله لو لا انك شیخ قد خرفت و ذهب عقلك، لضربت عنفك خدا چشمان تو را نخشكاند اى دشمن خدا! گریه تو براى این است كه ما پیروز شدیم؟! اگر به خاطر پیرى و سالخوردگى‏ات نبود كه عقل خود را از دست داده‏اى دستور مى‏دادم سرت را از تنت جدا مى‏كردند. زید كه اوضاع را چنین دید از مسجد خارج شد و این سخنان را بر زبان میراند: ملك عبد عبداً فاتخذهم، تلداً، انتم یا معشر العرب! العبید بعد الیوم، قتلتم ابن فاطمه، و امرتم ابن مرجانه یقتل خیاركم، ویستعبد شراركم فرضیتم بالذل شگفتا! برده‏اى مردم را برده خود قرار داده است و آنان را ملك موروثى خود مى‏داند، اى مردم عرب! كه پس از این بنده بردگان و ذلیل خواهید شد! كشتید فرزند فاطمه را و به سلطنت برگزیدید پسر مرجانه را تا بكشد نیكان شما را؟! و به بردگى بگیرد اشرار شما را به این ذلت و زبونى سر فرود آورید؟! نابود باد هر كس بخواهد تن به ذلت بدهد!
در این هنگام ابن زیاد دستور داد اهل بیت را به مجلس درآورند، و زینب دختر امیرالمؤمنین در حالى كه خود را به صورت ناشناسى درآورده بود از زنها كناره گرفت و بنشست، لكن عزت و بزرگوارى نبوت، جلا و درخشندگى امامت كه از تمام وجودش، ظاهر بود، نظر ابن زیاد را به خود جلب كرد. لذا از حاضرین پرسید: من هذه المتنكره؟ این زن كه خود را پنهان مى‏سازد كیست؟ كسى در جوابش گفت: ابنه امیرالمؤمنین زینب العقیله این دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام)، زینب است.
همین كه ابن زیاد او را شناخت، خواست بیش از آنچه تا به حال كرده است دل زینب (علیها السلام) را بسوزاند، لذا با لحن شماتت‏آمیز گفت: الحمدلله الذى فضحكم و قتلكم و أكذب احدوتتكم.
سپاس و شكر خدا كه شما را رسوا كرد شما را و نابودتان نمود، و دروغ و گزاف شما را بر همه روشن ساخت. حضرت زینب (علیها السلام) در جوابش فرمود:
الحمدلله الذى اكرمنا بنییه محمد، و طهرنا من الرجس تطهیراً، انما یقتضح الفاسق، و یكذب الفاجر، و هوغیرنا.
سپاس و شكر خداوندى را سزا است كه ما را به واسطه پیغمبرش حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) مكرم داشت و از هر رجس و آلایشى پاك و پاكیزه گردانید، این را بدانید كه فقط فاسق و گناهكار رسوا مى‏شود، و فاجر دروغ مى‏گوید و ما از آنان نیستیم.
ابن زیاد گفت: كیف رأیت فعل الله بأخیك؟ كار خدا را در مورد برادرت چگونه دیدى؟!
زینب (علیها السلام) فرمود: ما رأیت الا جمیلاً، هؤلاء قوم كتب الله علیهم القتل فبرزوا الى، مضاجعهم، و سیجمع الله بینك و بینهم فتحاج و تخاصم‏(36) فانظر لمن الفلج یومئذ ثكلتك امك یا ابن مرجانه!(37)
فرمود: جز نیكى چیزى ندیدم، زیرا اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كسانى بودند كه خداوند براى علو مقام در ازل حكم شهادت را بر آنان نوشت، و آنان نیز به سوى آرامگاه ابدى خود شتافتند. ولى دیرى نخواهد پائید كه خداوند شما و آنها را در یكجا حاضر خواهد كرد و شما را مورد محاكمه قرار خواهد داد. از هم اكنون نیك بیاندیش و ببین در آنروز چه كسى حاكم و چه كسى محكوم خواهد شد؟ اى پسر مرجانه! تو گور خودت را كندى و مادرت را به عزایت نشاندى.
سخن كه به اینجا رسید ابن زیاد خشمگین شد، زیرا سخنان زینب (علیها السلام) در حضور آن جمع بى اندازه ناراحتش كرد از اینرو براى تشفى خاطر خود و تلافى كردن آن جسارت، تصمیم گرفت وى را بكشد...!
عمروبن حریث كه این تصمیم را دید به او گفت: انها مرأه و المرأه لا تؤاخذ بشى‏ء من منطقها، ولا تلام على خطل! یابن زیاد! او زن است و هیچ كس زن را به خاطر گفتارش، كیفر نمى‏دهد و بر سخنان بى مورد نكوهش نمى‏نماید.
ابن زیاد نگاهى به حضرت زینب (علیها السلام) افكند و گفت: لقد شفى الله قلبى من طاغیتك الحسین و العصاه المرده من اهل بیتك خداوند دل ما را با كشتن حسین طاغى، و با قتل بزهكاران متجاوز اهل بیت تو، شفا داد...!
حضرت زینب (علیها السلام) با شنیدن این عبارت دلش سوخت و فرمود:
لعمرى لقد قتلت كهلى، و ابررت أهلى، و قطعت فرعى، و اجتثثت اصلى، ان یشفك هذا اشتفیت.
قسم به جان خودم، تو بزرگان ما را كشتى، و پرده از حریم ما برداشتى، و شاخ و برگ ما را شكاندى؛ و اصل ما را از بیخ و بن بركندى، اگر شفاى تو در اینها است خوب شفا یافتى!!!(38)
پس از مكالمه با حضرت زینب (علیها السلام) رو به على بن الحسین (علیه السلام) كرد و گفت: ما اسمك؟ نام تو چیست؟
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: انا على بن الحسین من على بن الحسین هستم.
ابن زیاد گفت: اولم یقتل الله علیاً؟ مگر على بن الحسین نبود كه خدا او را كشت؟!
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: كان لى اخ اكبر منى‏(39) یسمى علیاً قتله الناس من برادر دیگرى بزرگتر از خودم را داشتم كه نام او نیز على بود كه مردم او را كشتند نه خدا. ابن زیاد مجدداً گفت: نه، خدا او را كشت.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: الله یتوفى اینفس حین موتها و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله البته خدا جان هر كسى را هنگام مردن مى‏گیرد و هیچكس جز با اذن خدا نمى‏میرد.
جوابگوئى حضرت سجاد (علیه السلام) بر ابن زیاد گران تمام شد، ضمن اینكه به او گفت خیلى جسورى او را از اینجا خارج كنید و گردن بزنید...!
حضرت زینب (علیها السلام) از این دستور سراسیمه و آشفته خاطر شد، دست برد امام سجاد را در برگرفت و به ابن زیاد فرمود: حسبك یا ابن زیاد من دمائنا ما سفكت و هل ابقیت منا احداً(40) غیر هذا؟ فان أردت قتله فاقتلنى معه اى پسر زیاد! این همه خونى را كه از ما ریختى هنوز تو را بسنده نیست، مگر غیر از على بن الحسین دیگر مردى براى ما باقى گذاشته‏اى؟ اگر مى‏خواهى او را هم بكشى اول باید مرا بكشى...!
پس از سخنان حضرت زینب (علیها السلام)، امام سجاد (علیه السلام) به او فرمود: یابن زیاد! أبا القتل نهددنى؟ أما علمت ان القتل لنا عناده، و كرامتنا الشهاده؟(41) اى پسر ابن زیاد آیا مرا از قتل مى‏ترسانى؟ مگر هنوز ندانسته‏اى كه قتل در راه خدا عادت ما، و كرامت و بزرگوارى ما در شهادت ما است؟!
پس از شنیدن این سخنان، ابن زیاد گفت: او را به زینب ببخشید، شگفتا از این خویشاوندى!! او دوست دارد با پسر برادرش كشته شود!!(42)
در این هنگام رباب همسر امام (علیه السلام) سر مقدس امام حسین را برداشت در دامن خود گذاشت و مى‏بوسید و این شعر را میخواند:

یا واحسیناً فلا نسیت حسینا أقصدته أسنه الأعدأ

غادره بكربلاء صریعاً لا سقى الله جانبى كربلاء (43)

چون براى ابن زیاد جوش و خروش مردم و داد و فریاد اهل مجلس روشن شد به ویژه با توجه به سخنان حضرت زینب در آن جلسه، از ترس اینكه مبادا مردم تظاهراتى كنند به مأمورین مربوطه دستور داد اسیران را در خانه‏اى كه كنار مسجد اعظم‏(44) بود زندانى نمایندم دربان ابن زیاد مى‏گوید: وقتى كه ابن زیاد دستور داد اسرا را زندانى كنند من با آنان بودم مردان و زنان را كه اجتماع كرده و گریه مى‏كردند و سیلى به صورت خود مى‏زدند.(45)
حضرت زینب (علیها السلام) فرمود: لا یدخل علینا الا مملوكه او ام ولد، فانهن سبین كما سبینا هیچ كس جز كنیزان و ممالیك نباید به دیدن ما بیانید، زیرا ایشان را نیز به اسارت كشیده‏اند و ما نیز اسیر هستیم.(46) منظور حضور زینب این بوده است كه درد و رنج اسیرى را جز اسیر، درك نمى‏كند، و زبان به شماتت و نكوهش نمى‏گشاید. البته این مطلبى است كه قابل انكار نیست.
در تاریخ آمده است: وقتى كه جساس بن مره شوهر خواهر خویش كلیب بن ربیعه را كشت و زنان قبیله به سوگند او نشستند به خواهر جساس گفتند: تو به احترام كلیب ماتم مگیر زیرا عزادارى تو موجب شماتت و ننگ ما خواهد بود زیرا تو خواهر قاتل ما هستى چگونه مى‏خواهى با ما عزادارى كنى؟! وى با شنیدن این سخن دامن خود را برگرفت و با تبختر صحنه را ترك كرد، چون بیرون رفت خواهر كلیب گفت: نه وجود متجاوز و نه شماتت مردم!(47)
ابن زیاد مجدداً اهل بیت را از زندان خواست. همین كه وارد قصر شدند دیدند سر مقدس ابى عبدالله (علیه السلام) را جلو او گذاشته‏اند و نور از اطراف آن به آسمان بالا مى‏رود، رباب همسر امام كه این حالت را مشاهده كرد نتوانست تحمل كند، بى اختیار خود را روى سر مقدس انداخت، و مى‏بوسید و مى‏گفت: أن الذى كان نوراً یستضاء به بكربلاء قتیل غیر مدفون. سبط النبى جزاك الله صالحه عنا و جنبت خسران الموازین من للیتامى و للسائلین و من یغنى؟ و من یؤوى الیه كل مسكین و الله لا تبغى صراًبصهركم حتى اغیب بین الرمل و الطین
زمانى كه اهل بیت در زندان كوفه بسر مى‏بردند، سنگى در داخل زندان افتاد كه نامه‏اى به آن بسته شده بود، در آن نامه آمده بود در فلان روز پیكى به سوى یزید رفته تا در مورد شما دستور بگیرد، وى چند روز در بین راه خواهد بود و در فلان روز، برمى‏گردد، اگر آنروز صداى تكبیر شنیدید بدانید كه دستور قتل شما را داده است و اگر صداى تكبیر بلند نشد آن دلیل آمن و امان شما خواهد بود. دو روز قبل از ورود پیك مخصوص مجدداً سنگى به داخل زندان افتاد كه این بار علاوه بر نامه یك تیغ تیز با آن همراه بود، در این نامه نوشته شده بود: هر گونه وصیتى و پیمانى دارید انجام دهید كه فلان روز، پیك خواهد رسید! روز موعود پیك رسید ولى صداى تكبیر را كسى نشنید زیرا یزید در نامه خود دستور داده بود كه ابن زیاد اسیران را به شام بفرستد.(48)
شجاعت عبدالله بن عفیف‏
حمید بن مسلم نقل كرده است: ابن زیاد دستور داد منادى ندا كند كه مردم به مسجد بیایند. مردم در مسجد بزرگ اجتماع كردند. ابن زیاد منبر رفت و گفت: الحمدلله الذى اظهر الحق و أهله، و نصر امیرالمومنین یزید و حزبه، و قتل الكذاب بن الكذاب الحسین بن على و شیعته.
حمد و سپاس خدا را كه حق و اهل حق را ظاهر ساخت و امیرالمؤمنین یزید و حزبش را نصرت داد، و كشت دروغگو پسر دروغگو حسین بن على! و پیروانش را.(49)
وقتى كه ابن زیاد اینگونه جسارت مى‏كرد احدى از آن گروه گمراه سخنى نگفت و اعتراضى نكرد! مگر عبدالله بن عفیف ازدى‏(50) بپاخاست و بانگ بر او زد و گفت:
یابن مرجانه! الكذاب بن الكذاب أنت و ابواك و الذى و لاك و ابوه، یابن مرجانه! أتقتلون ابناء النبیین و تتكلمون بكلام الصدیقین اى پسر مرجانه! دروغگو توئى و پدر تو، و آنكس كه تو را به كار و ریاست واداشته و پدرش معاویه. تو اولاد پیامبران را مى‏كشى بر فراز منبر كه مقام صدیقین است تكیه میزنى و اینگونه سخن مى‏گوئى؟ ابن زیاد كه سخنش قطع شده بود و همه روى به عبدلله آورده بودند با خشم و غضب پرسید: این گوینده كیست؟ قبل از اینكه كسى جواب او را بدهد خود عبدلله گفت:
انا المتكلم یا عدو الله! أتقتلون الذریه الطاهره التى قد اذهب الله عنهم الرجس، و تزعم انك على دین الاسلام؟! وا غوثاه! این اولاد المهاجرین و الأنصار؟ لینتقموا من الطاغیه اللعین بن اللعین على لسان محمد رسول رب العالمین.
اى دشمن خدا! گوینده این سخن منم، شما دودمان پاك رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را كه خداوند ایشان را از هر گناه و آلودگى پاك و پاكیزه ساخته است مى‏كشید و ادعاى مسلمانى هم مى‏كنید؟! اى فرزندان مهاجرین و انصار! به داد اسلام برسید و از این طاغوت كافر كه پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) او را ملعون و پسر ملعون خوانده است، انتقام بگیرند.
ابن زیاد از شدت خشم و غضب بر افروخته شد و رگهاى گردنش متورم گردید، در همین حال دستور داد (على بن) او را دستگیر كنید و به نزد من بیاورید، مأموران چابك و زرنگ و آماده به خدمت ابن زیاد پریدند و عبدلله را دستگیر كردند. عبدلله كه خود را در چنگ مأموران ابن زیاد دید طایفه أزد را به كمك طلبید. گروه بسیارى در حدود هفتصد نفر از قبیله أزد كه در جلسه حاضر بودند عبدالله را از دست مأموران گرفتند و راهى خانه كردند...!
ابن زیاد چون در آن ازدحام و با آن شور و هیجان، توان مبارزه را نداشت، صبر كرد تا شب فرا رسید. دستور داد كه نخست عده بسیارى از قبیله أزد را كه از عبدلله حمایت كرده بودند دستگیر و به زندان فرستادند از آن جمله عبدالرحمان بن حنف ازدى بود كه در آن هنگام گفت: واى بر عبدالله! كه هم خودش را بیچاره كرد و هم اقوامش را.
در هر صورت پس از آنكه حامیان عبدالله و به اصطلاح ابن زیاد شورشیان را دستگیر و زندانى نمود دستور داد دسته‏اى از مأموران در همان شب، به منزل عبدلله بن عفیف ریخته و پس از دستگیرى وى را نزد او بردند، از طرفى خبر دستگیرى عبدالله به قبیله أزد رسید، همه در اطراف خانه عبدالله اجتماع كردند. ضمناً هم پیمانان قبیله أزد كه یمنى بودند، به عنوان حمایت از عبدالله به آنان پیوستند.
جمعیت انبوهى گرد هم آمدند. این زیاد كه از این گردهمائى و اجتماع خبردار شد و فهمید كه مأمورانش توان مقاومت را ندارند گروهى از قبائل مصر را به فرماندهى محمد بن اشعث اعزام كرد و دستور داد به هر نحو كه شده است عبدالله را دستگیر كنند و به حضور وى ببرند. جنگ بسیار سختى بین طرفین واقع شد و از هر دو طرف، گروه بسیارى كشته شدند تا سرانجام قبیله أزد شكست خوردند و نیروهاى اشعث به داخل خانه عبدالله ریختند، عبدالله كه سربازان را دید كه به وسط خانه در آمده‏اند، دختر عبدالله، داد كشید و به پدر گفت: (أتاك القوم) پدرجان! این مردم به درون خانه رسیدند...!
عبدالله به دخترش گفت: ناراحت مباش، شمشیر مرا به من برسان لا علیك ناولینى سیفى.
عبدالله شمشیر را گرفت و به دفاع از خود پرداخت. در همان حال این شعر را میخواند:

انا بن ذى الفضل العفیف الطاهر عفیف شیخین و ابن ام عامر

كم دارع من جمعكم و حاسر و بطل جدلته مغادر

در این بین كه عبدالله مى‏جنگید و از خود دفاع مى‏كرد دخترش به او گفت: لیتى كنت رجلا اذب بین یدیك، هؤلاء الفجره قاتلى العتره البرره اى كاش! من هم مرد بودم تا در پیش روى پدر با این فاجران كه قاتلان دودمان پیغمبرند، مى‏جنگیدم. لشكریان ابن زیاد دور عبدالله را گرفتند. او همچنان با شمشیر دور مى‏زد و از خویشتن دفاع مى‏كرد و كسى جرأت نمى‏كرد به او نزدیك شود زیرا از هر طرف كه نزدیك مى‏شدند دخترش به وى مى‏گفت و او نیز از همان طرف، دفاع مى‏كرد تا اینكه اطراف عبدالله را كاملاً محاصره كردند. آنگاه دخترش بانگ برآورد كه (وا ذلاه!) كار بر پدرم سخت شد و او را یارى نیست، عبدالله همچنان دور مى‏زد و شمشیر را مى‏گردانید و مى‏گفت:

أقسم لو یفسح لى عن بصرى ضاق علیكم موردى و مصدرى

قسم به خدا اگر چشمم به من اجازه مى‏داد بر شما تنگ مى‏آمد، ورودم و خروجم.
پس از اینكه نبرد طولانى عبدالله با اینكه نابینا و تنها بود پنجاه سوار و بیست و سه پیاده نظام دشمن را كشت و در پایان وى را زنده دستگیر و به نزد ابن زیاد، بردند، ابن زیاد به عبدالله گفت:
الحمدلله الذى أخزاك خدا را شكر مى‏كنم كه تو را خوار و ذلیل ساخت. عبدالله در جواب ابن زیاد فرمود: یا عدو الله و بما أخزانى؟؟ اى دشمن خدا! چگونه خدا مرا ذلیل كرد؟
ابن زیاد گفت: یا عدو الله! ما تقول فى عثمان بن عفان؟ ابن زیاد مى‏دانست كه عبدالله از شیعیان على (علیه السلام) است لذا براى اینكه بهانه‏اى براى كشتنش پیدا كند پرسید: عقیده‏ات در مورد عثمان چیست؟
عبدالله وى را دشنام داد و گفت: ما أنت و عثمان؟ ان أسام أم أحسن، و ان أصلح ام أفسد، والله تعالى ولى خلقه. یقضى بینهم و بین عثمان بالعدل و الحق. و لكن سلنى عن ابیك و عنك و عن یزید وأبیه اى پسر مرجانه، زانیه! تو را با عثمان چه كار؟ چه خوب باشد یا كار خوب انجام داده باشد و چه بد، اصلاح كرد یا افساد، بنابراین تو از خودت و از پدرت سؤال كن، و از یزید و پدر یزید بپرس یزید بپرس، چكار به عثمان دارى؟!(51)
ابن زیاد كه نتوانست بهانه‏اى به دست بیاورد گفت: لا سألتك عن شى‏ء و لتذوق الموت غصه بعد غصه من دیگر به هیچ وجه از تو سؤالى ندارم جز اینكه باید شربت مرگ را جرعه جرعه بچشانمت.
عبدالله گفت: قبل از آنكه تو از مادر متولد شوى من از خداوند درخواست شهادت را داشتم تا نصیبم فرماید، و از خداوند خواسته بودم كه شهادت تا به دست ملعون‏ترین و دشمن‏ترین خلقش، قرار دهد! وقتى چشمهایم در جنگهاى جمل و صفین از دستم رفت از فیض شهادت، مأیوس شدم، ولى هم اكنون خدا را شكر مى‏گزارم كه پس از ناامیدى و یأس دعاى قدیمى‏ام را به اجابت رسانده و شهادت را نصیبم فرموده است.
ابن زیاد پس از استماع سخانن عبدالله دستور داد گردنش را با شمشیر زدند و جسد پاكش را در سبخه به دار آویختند.(52)
خشم ابن زیاد بر جندب بن عبدالله‏
پس از كشتن عبدالله، بلافاصله دستور داد جندب بن عبدالله ازدى را كه پیرمردى سالخورده و افتاده‏اى بود احضار كنند. همین كه چشمش به جندب افتاد به او گفت: یا عدو الله! الست صاحب ابى تراب فى الصفین؟ اى دشمن خدا! آیا تو در جنگ صفین در ركاب على بن ابیطالب نبودى؟
جندب در جواب گفت: چرا بوده‏ام، و پشیمان هم نیستم بلى، لا اعتذر منه، و انى لا حبه و افتخر به و امقتك و أباك سیما الأن و قد قتلت سبط الرسول و صبحه و أهله و لم تخفف من العزیز الجبار المنتقم زیرا من هم اكنون هم او را دوست مى‏دارم و به این دوستى افتخار مى‏كنم، و تو و پدرت را دشمن مى‏دارم بویژه كه هم اكنون پسر دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و یاران و دودمانش را كشته‏اى و از خداى عزیز و جبار منتقم شرم و حیا نكردى، بیشتر تو را دشمن مى‏دارم.
ابن زیاد گفت: تو از این كور نابینا بى شرم‏ترى!! من قریناً الى الله سر را از بدنت جدا خواهم كرد.
جندب گفت: اذاً لا یقربك الله اگر مرا بكشى نه تنها به خدا تقرب نخواهى جست بلكه خداوند هرگز تو را نخواهد پذیرفت. چون عشیره جندب بسیار بودند ابن زیاد بیم آن داشت كه مبادا به حمایت از او قیام كنند لذا به بهانه اینكه وى پیرمردى بى خرد و دیوانه است او را آزاد ساخت.

شنبه 30/10/1391 - 18:56
اهل بیت
حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • حركت از كربلا به سوى كوفه‏
  • خطبه حضرت سجاد (علیه السلام) در جمع مردم كوفه‏
  • داستان مختار ثقفى‏
  • ام البنین‏
  • پی نوشته ها

چون عمر بن سعد سرهاى شهدا را به كوفه فرستاد، خود با لشكریانش تا ظهر روز یازدهم در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خویش نماز گزارد و همه را به خاك سپرد، ولى سرور جوانان اهل بهشت و ریحانه رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و همه كسانى را كه با وى شهید شده بودند بدون غسل و كفن و بدون دفن در برابر وزش بادهاى تند و در برابر آفتاب داغ و سوزان گذاشت كه وحوش بیابان به زیارتشان مى‏آمدند.
و چون روز از نیمه بگذشت دستور داد دختران پیغمبر و زنان و كودكان و همه بازمندگان امام (علیه السلام) را كه یادگار پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و بالغ بر بیست نفر زن و كودك بودند(1) بر چوب بى جهاز شتران ناهموار سوار كردند و مانند اسیران ترك و روم به سوى كوفه روانه نمودند، و على بن الحسین (علیه السلام) را نیز كه آنروز بیست و سه سال داشت‏(2) و از شدت بیمارى نحیف و فرسوده شده بود(3) بر شترى خشن و بالاى چوبهاى جهاز سوار كردند. از كودكان، یكى فرزند امام سجاد: حضرت باقر (علیه السلام)(4) كه آنروز دو سال و چند ماه داشت‏(5) و از فرزندان امام مجتبى زید و عمرو، و حسن مثنى همراه امام سجاد (علیه السلام) بودند.
حسن مثنى را پس از آنكه هفده نفر از سربازان سپاه كوفه را كشته بود و هیجده جراحت و زخم بر بدنش وارد آمده بود و دست راستش را قطع كرده بودند به اسیرى گرفته بودند، زیرا مادر حسن مثنى از قبیله فزاریه بود، و عمر بن سعد وى را به خاطر اسماء بن خارجه فزارى نكشت و او را تحویل اسماء داد.(6) و عقبه بن سمعان را كه آزاد شده رباب همسر امام (علیه السلام) بود نیز دستگیر كرده و به اسیرى گرفته بودند. وقتى كه به ابن زیاد گفتند وى آزاد شده رباب‏(7) است او را آزاد كرد.
و در مورد موقع بن ثمامه اسدى به ابن زیاد گفتند وى تا آخرین تیر كه داشت آنرا رها كرد و به نبرد خود ادامه داد، ولى چون بعضى از افراد قبیله‏اش او را امان دادند، زنده دستگیرش كردیم، ابن زیاد پس از شنیدن این سخن دستور داد او را به زاره(8) تبعید كردند، و بقیه اهل بیت را مانند اسیران ترك و روم، به سوى كوفه روانه كردند.
زنان و دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم)، لشكریان عمر بن سعد را قسم دادند كه ما را از قتلگاه عبور دهید از اینرو مسیر حركت را به سوى قتلگاه قرار دادند. همین كه نگاهشان به اجساد پاك و مطهر شهدا افتاد، دیدند در اثر ضربات نیزه و شمشیر، قطعه قطعه شده و صفحه زمین از خون مقدسشان رنگین گشته و با سم چارپایان استخوانهاى بدنشان را مانند آرد نرم كرده‏اند، صدایشان به صیحه و شیون بلند شد و لطمه به سر و روى خود میزدند.(9) زینب كبرى با دلى شكسته و اندوه فراوان گفت: یا محمداه! این حسین تو است كه بدنش را پاره پاره كرده‏اند و اینها دختران تواند كه آنها را به اسیرى گرفته و فرزندانت را كشته‏اند یا محمد! هذا حسین بالعراء مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، و بناتك سبایا و ذریتك مقتله. آنقدر ندبه و ناله كرد كه دوست و دشمن از ناله او نالید(10) و حتى حیوانات و اسبها آنقدر اشك مى‏ریختند كه از كنار سمشان آب جارى شد.(11)
پس از آن حضرت زینب (علیها السلام) دستهایش را زیر آن بدن مقدس برد و به طرف آسمان بالا آورد و گفت: خداوند! این قربانى را از ما قبول بفرما الهى تقبل منا هذاالقربان.(12)
حالت مزبور انسان را بیاد عهدى مى‏اندازد كه گویا حضرت زینب (علیها السلام) در عرش جلال قرار گرفته و با خدا عهد و میثاق بسته است همچون برادرش حسین (علیه السلام) این نهضت مقدس را آغاز كرده و به نحو احسن آنرا به انجام برساند، و اگر چه تفاوتهایى میانشان وجود داشته باشد. و چون حسین (علیه السلام) در نهایت با دادن جان مقدس خود به خوبى از عهده این عهد و پیمان بیرون آمد، زینب سلام الله نیز براى اداء آنچه بر او واجب بود قیام كرد و از آنجمله تقدیم كردن بدن برادر را به پیشگاه با عظمت پروردگار و معرفى كردن آن، و پس از شروع كرد به انجام رساندن دیگر وظایفى كه به عهده‏اش گذاشته شده بود. با توجه به اینكه آن دو نور واحد و میوه شجره واحد بودند بعید به نظر نمى‏رسد كه در انجام رسالت نهضت، نیز مسئولیت واحدى داشته باشند.
و جناب سكینه بدن پدر را تنگ در آغوش گرفت‏(13) و در اثر گریه به حالت اغماء و بى هوشى فرو رفت در آن حالت شنید كه پدرش مى‏گفت:

شیعتى ما ان شربتم عذب ماء فأذكرونى او سمعتم بغریب او شهید فأندبونى

وى جسد پدر را رها نمى‏كرد و كسى نمى‏توانست او را از پدرش جدا سازد تا اینكه گروهى از اعراب جمع شدند و او را با زور از بدن پدر جدا ساختید حتى اجتمع عده من الاعراب و جروها عن نعش أبیها.(14)
اما حضرت على بن الحسین (علیه السلام) چون نگاهش بر آن بدنهاى پاره پاره افتاد كه در بینشان جگر گوشه زهرا (علیها السلام) به حالتى افتاده بود كه جا داشت از آن مصیبت آسمانها پاره و زمین دگرگون و كوهها متلاشى شوند، مصیبت مزبور، بر وى فشار آورد و او را مضطرب و منقلب كرد به قسمى كه نزدیك بود روح از بدنش پرواز كند، عمه‏اش زینب متوجه شد و فهمید فرزند برادرش در چه حالت خطرناكى به سر مى‏برد؟ و هم اكنون مى‏خواهد از غم پدرش جان تهى كند. بى درنگ او را تسلیت و دلدارى داد و از او كه صبرش سنگین‏تر از كوهها و بزرگتر از همه چیز بود درخواست صبر نمود و از آن جمله چنین گفت:
اى یادگار عزیزان من! این چیست كه مى‏بینم دل از دست داده‏اى؟ و مى‏روى كه در زیر بار حوادث زانو به زمین گذارى، از آنچ مى‏بینى دلتنگ مباش، كه این نیز بگذرد و ما در گرو آن پیمانیم كه جد و پدر تو با خداوند بزرگ منعقد ساخته‏اند، خداوند از مردمى كه فراعته و ابر قدرتهاى زمین آنان را نمى‏شناسد ولى نزد اهل آسمانها به خوبى معروفند پیمان گرفته است اعضاى متفرقه و اجساد پاره پاره در خون طپیده را جمع آورى و دفن نمایند. و بر مرقد مطهر پدرت سید الشهداء (علیه السلام) علامت و گنبدى خواهند ساخت كه اثر آن هرگز فرسوده نشود، و به مرور ایام و لیالى و گذشت پى در پى ازمنه و دهور نابود نگردد، هر چند سلاطین كفر و اعوان ظلمه در محو و نابودیش بكوشند بر رفعت و برتریش افزوده گردد.(15)
همان قسم كه زنان و دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و بازماندگان امام (علیه السلام) در قتلگاه مشغول عزادارى و گریه بودند زجر بن قیس یكى از مأموران سنگدل عمر سعد آمد و بر آنان نهیب زد كه بپا خیزید، چون به سخن او گوش ندادند و همچنان مشغول عزادارى بودند تازیانه‏اى كشید و مأموران دیگر نیز به كمكش آمدند و آنان را از اجساد پاك شهداء جدا و مجدداً بر جهاز شتران سوار كردند.(16)
و آنگاه كه حضرت زینب كبرى بر جهاز چوبین شتر سوار شد آن عزت و مقام شامخ و آن احترام والایى كه قبلاً داشت شیران بیشه شجاعت و جوانمردان آل عبدالمطلب مسلحانه اطرافش را مى‏گرفتند و حمایتش مى‏كردند، فرشتگان خدمتش را افتخار مى‏دانستند و بدون اجازه بر بیتشان وارد نمى‏شدند، برایش تداعى كرد...!
رسیدن اهل بیت (علیه السلام) به شهر كوفه...!
وقتى دختران امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به شهر كوفه در آوردند مردم آن شهر براى تماشاى اهلبیت گرد هم آمدند، ام كلثوم بر آنها نهیب زد كه: اى اهل كوفه! آیا از خدا و پیامبرش خجالت نمى‏كشید كه اینچنین به تماشاى اهل بیتش آمده‏اید؟(17)
یكى از زنان كوفه كه كاروان اسراء را به این حال دید كه دشمن سنگدل را هم اندهگین مى‏كرد از بالاى بام پرسید: من اى الأسارى أنتن شما از اسیران كدام كشور و از كدام قبیله هستید؟ در جواب گفتند: نحن اسارى آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). ما از اسیران اهل بیت پیغمبریم.(18) مردم كوفه، به عنوان ترحم و تصدق نان و خرما و گردو براى كودكان و بچه‏هاى اهل بیت (علیه السلام) مى‏آوردند كه باز ام كلثوم نهیب زد: ان الصدقه علینا حرام. صدقات را از دست بچه‏ها مى‏گرفت به زمین پرتاب مى‏كرد و مى‏فرمود: مگر نمى‏دانید صدقه بر ما فرزندان رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) حرام است؟!(19)
سخنرانى حضرت زینب (علیها السلام)
حضرت زینب دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در سخرانى خود خباثت و فرومایگى ابن زیاد را براى مردم تشریح كرد. وى قبل از آنكه به سخنرانى بپردازد از آن جمعیت انبوه و بسیار متراكمى كه گرد آمده بودند خواست سكوت، اختیار كنند و به سخنانش گوش فرا دهند، همین كه با دست اشاره كرد و در خواست سكوت نمود آن اقیانوس متلاطم و پر خروش جمعیت كه از هر سویش صداها و هیاهو بلند بود آنچنان ساكت و آرام شد كه گویى نفسها در سینه‏ها حبس شده و مرغ مرگ بر سرشان سایه افكنده است، آرى اگر آن هیبت الهى و آن أبهت محمدى كه به زینب جلال و بزرگوارى داده بود نمى‏بود هیچ قدرتى نمى‏توانست در آن موقعیت آن شور و غوغاء و آن ولوله و هیاهو را خاموش سازد.
راوى مى‏گوید: همین كه زینب دختر على (علیه السلام) به مردم اشاره كرد نفسها از حركت ایستاد، و زنگوله‏ها از صدا ایستادند آنگاه زینب با آرامش خاطر و بدون اضطراب و آشفتگى، بسیار متین و با حواس جمع، على وار شروع به سخنرانى كرد و در آن اجتماع وحشتناك كه بین چنگ و دندان دشمن قرار داشت دست به افشاگرى زد و بسیارى از فضایح و جنایات بنى امیه را براى مردم تشریح كرد و فرمود، و اینك قسمتهایى از آن بیانات على گونه:
الحمدلله الصلاه على أبى محمد و آله الطیبین الاخیار. امام بعد، یا اهل الكوفه! یا اهل الختل و الغدر، أتبكون؟ فلا رقأت الدمعه، و لا هدأت الرنه، انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوه انكاثاً، تتخذون أیمانكم دخلاً بینكم، الا و هل فیكم الا الصلف و النطف و العجب و الكذب و الشنف، و ملق الماء، و غمز الاعداء، او كمرعى على دمنه، او كقصه على ملحوده، الا بئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله علیكیم، و فى العذاب انتم خالدون.
اتبكون و تنتحبون، اى والله! فابكوا كثیراً و اضحكوا قلیلاً فلقد ذهبتم بعارها و شنارها، و لن ترحضوها بغسل بعدها ابداً، و این ترحضون، قتل سلیل خاتم النبوه؟، و معدن الرساله، و سید شباب أهل الجنه ألاسماء ما تزرون.
فتعساً و نكساً و بعداً لكم و سحقاً، فلقد خاب السعى، و تبت الایدى، و خسرت الصفقه، و بؤتم بغضب من الله و رسوله، و ضربت علیكم الذله و المسكنه.
ویلكم یا اهل الكوفه!، أتدرون اى كبد لرسول الله فریتم؟ و اى كریمه له ابرزتم؟ و اى دم له سفكتم؟ و اى حرمه له انتهكتم؟ لقد جئتم شیئاً اداً، تكاد السماوات تنفطون منه، و تنشق الارض، و تخر الجبال هداً.
و لقد أتیتم بها خرقاء، شوهاء، كطلاع الارض، و ملاء السماء، أفعجبتم أن مطرت السماء دما؟ و لعذاب الاخره أخزى و هم لا ینصرون، فلا یستخفنكم المهل، فانه لا یخفره البدار، و لا یخاف فوت الثار، و ان ربكم لبالمرصاد.(20)
نخست خدا را سپاس مى‏گزارم و به جان مقدس محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) پدر عزیزم و دودمان پاك و برگزیده‏اش درود مى‏فرستم.
و بعد، با شما مردم سخن مى‏گویم اى اهل كوفه! اى حیله گران و اى نیرنگ بازان! بر ما اشك حسرت مى‏ریزید؟ اشك بریزید كه خدا كند این چشمها یك لحظه از سیلاب اشك عارى نماند، و شیون برآورید كه شیوه شما جز شیون مباد! شما بدان پیرزنى مى‏مانید كه تارهایى را كه با دست محكم مى‏تابید بى درنگ آنها را مى‏گشود، شما نیز رشته عهد و پیمان را محكم بستید و باز آنرا گسسته و بدان پایبند نماندید، شما جز لاف زنى و گزافه گویى و پستى و كوته نظرى چه دارید؟ جز كینه توزى و دروغ‏پردازى چه مى‏دانید؟ مانند كنیزكان، شیرین زبانى مى‏كنید تا زهر تلخى را كه در كام دارید به كار برید و دشمن را با غمزه و كرشمه به سوى خود بخوانید، شما مانند علف زارى مى‏مانید كه بر مزبله و لجنزار دامن سبز بركشیده باشد ولى ریشه در پلیدیها فرو برده و آب از نمهاى نجس بنوشد كه هر چه سبزى و شادابى بنماید چریدن را نشاید، یا مانند قبرى مى‏مانید كه ظاهرش سفید و گچكارى شده ولى در باطنش جیفه و مردار گندیده‏اى وجود داشته باشد. (شما ظاهرى پر زرق و برق و اسلام نما دارید، ولى باطنى گندیده و دل آزار).
اى اهل كوفه! بیدار باشید و بدانید كه با دست خویش تیشه بر ریشه خویشتن زدید و خشم یزدان و عذاب جاویدان را بر خود آماده كردید.
بر ما اشك مى‏ریزید و شیون مى‏كنید؟ آرى بگریید و بسیار هم بگریید، سوگند به خدا! كه شما به این گریه‏ها و ناله‏ها سزاوارید شما آن چنان به ننگ اندر افتاده‏اید و خود را به عیب وعار، آلایش داده‏اید كه لكه ننگ آن، با هیچ آبى هرگز شسته نخواهد شد، چگونه توانید شست؟ و چگونه توانید شست؟ و چگونه جبران خواهید كرد؟ آن نازنین جگر گوشه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را كه با دست شما بر خاك كربلا افتاد و در خون خویش غلطید؟ او كانون رسالت، او زعیم قوم و زبان شما، و مشعل راه شما و پناه نیكان شما، و مرجع مصائب و پیش آمدهاى ناگوار شما، و سید جوانان اهل بهشت بود، آه چه بزرگ گناهى را مرتكب شده‏اید...!
الهى كه نابود گردید! و براى همیشه سرنگون شوید! نیست بشوید، بمیرید، هرگز راه چاره نجوئید، دستتان بشكند، همواره در زیان و خسران به سر ببرید، شما به خشم و غضب خدا و پیغمبرش (صلى الله علیه و آله و سلم) برگشتید، و غرق در ذلت و زبونى شدید.
واى بر شما اى اهل كوفه! آیا مى‏دانید چه خنجرى در قلب پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرو برده‏اید؟ آیا مى‏دانید چگونه به حریم او بى احترامى كرده و حرم او را از پرده بیرون افكندید؟ آیا مى‏دانید چه خونى از او ریخته‏اید؟ لقد جئتم شئیاً اداً دیگر این زشتى نتوان بیاد آورد كه شما كردید، جاى آن دارد كه به خاطر بزرگ گناهى كه كرده‏اید آسمانها بشكافد و زمین پاره پاره شود و كوه‏ها فرو ریزد.
چه مى‏دانید كه چه كرده‏اید؟ كار بسیارى احمقانه و زشت، و بسیار بزرگ انجام دادید، به بزرگى آسمانها و زمین، چه شگفتى برید اگر آسمان بر آن كشتگان سیلاب خون ببارد، و راستى كیفرى كه به روز رستاخیز بهره ستمكاران خواهد شد عظیم‏تر و رسواتر خواهد بود و لعذاب الآخره اخزى و هم لا ینصرون.
فلا یستخفنكم المهل... پس بدین دو روزه فرصتى كه جسته‏اید مغرور نباشید، و از مكافات عمل، غافل نشوید زیرا خداوند در مكافات عجله نمى‏كند، و بیم آن ندارد كه وقت انتقام بگذرد، زیرا كه خداوند پیوسته در كمین گناهكاران است، و در پیشگاه او نمى‏توان نیرنگ به جاى رنگ به كار برد فانه لا یحفزه البدار، و لا یخاف فوت الثار، و ان ربكم لبالمرصاد.(21)
سخن كه بدین جا رسید امام سجاد (علیه السلام) به عمه‏اش فرمود: اسكتى یا عمه، فأنت بحمدالله عالمه غیر معلمه، فهمه غیر مفهمه اى عمه بزرگوار! بس است، دیگر سخن مگوى، تو بحمدالله دانشمند بدون استاد و داناى بدون آموزگارى.(22)
حضرت زینب (علیها السلام) رشته سخن را به پایان برد. مردمى كه تا آن لحظه غرق در مطالع دنیا بودند و نمى‏دانستند چه جنایتى كرده‏اند؟ سخنان داغ و آتشین زینب (علیه السلام) در دلها اثر گذاشت و فهمیدند چه جنایت بزرگى را مرتكب شده‏اند، مات و مبهوت بودند و نمى‏دانستند چه باید بكنند؟
سخنرانى فاطمه بنت الحسین (علیه السلام)
پس از سخنرانى حضرت زینب (علیها السلام)، فاطمه‏(23) دختر امام حسین (علیه السلام) رشته سخن را بدست گرفت و گفت:
الحمدلله عدد الرمل و الحصى، و زنه العرش الى الثرى، أحمده و أؤمن به و أتوكل علیه، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و ان محمداً عبده و رسوله. و ان اولاده ذبحوا بشط الفرات، من غیر ذحل و لا ترات.
اللهم انى اعوذ بك أن أفترى علیك، و أن أقول علیك خلاف ما انزلت من أخذ العهود و الوصیه لعلى بن أبى طالب المغلوب حقه، المقتول من غیر ذنب [كما قتل ولده با یمس‏] فى بیت من بیوت الله تعالى، فیه معشر مسلمه بأنفسهم، تعساً لرؤرسهم ما دفعت عنه ضیماً فى حیاته و لا عند مماته، حتى قبضه الله تعالى الیه محمود النقییه، طیب العریكه، معروف المناقب، مشهور المذاهب، لم تأخذه فى الله سبحانه لومه لائم، و لا عذل عاذل، هدیته اللهم، للاسلام صغیراً، وحدت مناقبه كبیراً، و لم یزل ناصحاً لك و لرسولك، زاهداً فى الدنیا غیر حریص علیها. راغباً فى الاخره، مجاهداً لك فى سبیك، رضیته فأخترته و هدیته الى صراط مستقیم.
اما بعد یا اهل الكوفه، یا اهل المكر و الغدر و الخیلاء، فانا اهل بیت ابتلانا الله بكم، و ابتلاكم بنا. فجعل بلاءنا حسناً، و جعل علمه عندنا و فهمه لدینا، فنحن عیبه علمه، و عاء فهمه و حكمته، و حجه على الارض فى بلاده لعباده، أكرمنا الله بكرامته، و فضلنا بنبیه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) على كثیر ممن خلق الله تفضیلا، فكذبتمونا و كفر تمونا، و رأیتم قتالنا حلالاً، و أموالنا نهباً، كأننا أولاد ترك أو كابل، كما قتلتم جدنا بایمس، و سیوفكم تقطر من دمائنا اهل البیت لحقد متقدم، قرت لذلك عیونكم، و فرحت قلوبكم افتراء على الله و مكراً مكرتم، و الله خیر الماكرین، فلا تدعونكم أنفسكم الى الجذل بما أصبتم من دمائنا، و نالت أیدیكم من أموالنا، فان ما اصابنا من المصائب الجلیله، و الزرایا العظیمه فى كتاب من قبل أن نبرأها، ان ذلك على الله یسیر، لیكلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم، والله لا یحب كل مختال فخور.
تبا لكم فانظروا العنه و العذاب. فكأن قد حل بكم و تواترت من السماء نقمات. فیسحتكم بعذا و یذیق بعضكم بأس بعض ثم تخلدون فى العذاب الالیم یوم القیامه بما ظلمتونا. ألا لعنه الله على الظالمین.
ویلكم! أتدرون أیه ید طاعنتنا منكم. و آیه نفس نزعت الى قتالنا؟ ام بأیه رجل مشیتم الینا؟ تبغون محاربتنا، قست قلوبكم. و غلظت أكبادكم. و طبع الله على أفئدتكم. و ختم على سمعكم و بصركم و سول لكم الشیطان و أملى لكم. و جعل على بصركم غشاوه فأنتم لا تهتدون.
تباً لكم یا اهل الكوفه! أى تراث لرسول الله قبلكم. و ذحول له لدیكم. بما عندتم بأخیه على بن أبى طالب جدى و بنیه و عترته الطیبین الاخیار. و أفتخر بذلك مفتخركم.

نحن قتلنا علیاً و بنى على بسیوف هندیه و رماح

و سبینا نسائهم سبى ترك و نطحنا هم فأى نطاح

بفیك ایها القائل الكثكث و الآثلب، افتخرت بقتل قوم زكاهم الله و طهرهم و أذهب عنهم الرجس فأكظم و أقع كما أقعى أبوك فانما لكل امرى‏ء ما اكتسب. و ما
قدمت یداه. حسدتمونا ویلاً لكم على ما فضلنا الله تعالى، ذلك فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم. و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور.
ترجمه:
به اندازه ریگیهاى بیابان و سنگریزه‏هاى صحرا و دشتها، و هم وزن آسمانهاى سر برافراشته تا اعماق زمینها خدا را سپاس مى‏گزارم و به او ایمان دارم و در تمام امور به او اعتماد و اتكال مى‏ورزم، و به وحدانیت او گواهى مى‏دهم كه شریك ندارد و انبازى و محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) بنده خالص و پیام آور او است. و گواهى میدهم فرزندان او را در كنار رود خروشان فرات بدون حق قصاص و بدون كمترین جرمى، صرفاً به خاطر كینه توزى و حسد، با لب تشنه، خونشان را به زمین ریختند.
خداوندا! به تو پناه مى‏برم، از اینكه بخواهم بخواهم بهتانى بزنم و یا بر خلاف حقیقت دروغى را بگویم، و یا غیر از آنچه تو دستور دادى كه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) على بن ابیطالب را وصى خود قرار دهد، سخنى بگویم. خداوندا! بعد از پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) حق على (علیه السلام) را غصب كردند، و بدون جرم و گناهى مسلمان نماها، خون مقدسش را در خانه تو در مسجد كوفه ریختند چنانكه فرزنداش را در كربلا به خاك و خون كشیدند.
هلاك و عذاب ابدى بر سران آنان باد! كه نه در زمان حیات از او حمایت كردند و نه به هنگام شهادت از وى دفاع نمودند تا اینكه خداى سبحان او را كه از هیچ ملامت ملامتگرى بیم و هراسى نداشت با ستایش و منقبت و سرافرازى و راه و روشى عالى با آغوش باز پذیرفت و به سوى خود برد.
پروردگارا! تو او را در كودكى هدایت كردى، و تو از او در بزرگى ستایش نمودى، و او نیز همواره در راه تو و در راه رضاى رسول تو به ارشاد و نصیحت بندگان تو پرداخت و دمى از آن فرو گذار نكرد. در این راه رنج بسیار و زحمت فراوان كشید تا اینكه از وى خشنود شده او را به سوى خود خواندى در حالى كه پارسا و ناآلوده به دنیا و مشتاق به آخرت بود كه تو او را به صراط مستقیم رهنمون بودى.
اما بعد، اى اهل كوفه! روى سخنم با شماست، اى اهل حیله و نیرنگ و اى خودستایان ترفند باز! خدواند، ما را گرفتار شما، و شما را بوسیله ما امتحان و آزمایش نمود. خیر ما را در این گرفتارى قرار داد، دانش و بینش در علم خود را به ما عطا فرمود نه شما، مائیم گنجینه دانش او، مائیم ظرف علم و حكمت او، مائیم حجت و برهان او در تمام دنیا و بر تمام بندگان او، ما را به كرامت خود بزرگوارى بخشید و به انتساب به پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، از همه خلایق برترى عنایت فرمود. ولى شما آنرا نپذیرفته و ما را تكذیب كردید، بالاتر از آن تكفیرمان نمودید، و خونمان را حلال دانستید، اموالمان را تاراج كردید، آن چنان پنداشتید كه از دیار ایران، ترك و كابلیم! اى اهل كوفه! شما كسانى هستید كه دیروز از راه كینه توزى جد ما را كشتید، و هنوز خون ما دودمان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از دم شمشیرهاى شما مى‏چكد، و شما از آن شادمان و خوشحالید، و دلتان سرشار از خنده و طرب است كه بر خدا دروغ بستید و توانستید از راه مكر و نیرنگ وارد شوید، و حال آنكه خداى بزرگ، بهترین چاره سازان است. از ریختن خون ما، و از غارت و تاراج اموالمان، خوشحال مباشید كه تمام این مصیبتها قبل از آنكه در دنیا بوجود بیایند در لوح محفوظ وجود داشته و ما آنها را میدانستیم كه این بر خدا سهل و آسان است. تا از هیچ زبانى غم نخورید و از هیچ سودى خوشحال نگردید كه خدا خودپرستان و گردنكشان را دوست ندارد.
ننگ و هلاك باد بر شما اى اهل كوفه! پس از این منتظر لعن و عذاب خدا باشید به همین زودى عقوبتى از آسمان بر شما نازل خواهد شد كه بیچاره و نابودتان خواهد كرد. برخى شما را بر بعضى مسلط مى‏كند تا از یكدیگر انتقام بگیرند. پس از آن، به خاطر ظلمى كه بر ما كردید تا ابد در عذاب دردناك الهى به سر خواهید برد: آگاه باشید لعنت خدا همواره بر ستمگران باد!
واى بر شما اى اهل كوفه! آیا میدانید با چه دستى بر ما خنجر كشیدید؟ قلبهاى شما را زرنگار قساوت، فرا گرفته است، دلهایتان سنگ و تیره نموده، بر آنها مهر خودرده و از درك حقایق بى بهره گشته‏اید. بر چشم و گوشتان پرده افكند از دیدن و شنیدن حقایق فرو مانده‏اید، شیطان شما را فریفت و گمراهتان كرد، و آنچنان چشم و هوشتان را بست كه هرگز هدایت نخواهید یافت.
نابود شوید اى اهل كوفه! آیا مى‏دانید چه خونى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به گردن شما است كه از شما طلب خواهد نمود؟ خونى كه با برادرش على بن ابیطالب جد من و با فرزندان و دودمان پاك و بزرگوار او عناد ورزیدید و افتخار مى‏كردید و مى‏گفتید:
مائیم كه على و فرزندان او را با شمشیرهاى تیز و برنده كشتیم.
و زنان و دخترانشان را اسیر كردیم و بر آنها تا حد نهایى سخت‏گیرى كردیم.
خاك و سنگ تو دهنت اى گوینده، چنین سخنى، تو به ریختن خون كسانى مباهات مى‏كنى كه خداوند آنان را پاك و پاكیزه آفرید و از هر پلیدى و آلودگى نگاهشان داشته است...! خشم خود را فرو بر و همچون نشستن سگ روى تهیگاه خود بنشین چنانكه پدرت نشست. هر انسانى در گرو كردار خودش است كه انجام داده و بدست خویش آنرا ذخیره فرداى خود كرده است.
واى بر شما اى اهل كوفه! بر كرامتى حسد بردید كه خداى صاحب فضل بزرگ، آنرا به ما داده و بر شما برترى و فضیلت بخشیده است. هر كس از نور خدا بهره‏اى نگیرد هرگز از تنگناى ظلمت، رهایى نخواهد یافت و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور.
عكس العمل مردم:
چون سخن جناب فاطمه به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از میان مردم بلند شد و فریاد برآوردند: اى دختر اهل بیت طهارت! با سخن خود دلهاى ما را آتش زدى! و جانمان را سوزاندى! و شراره‏اى در درون ما افكندى كه تا ابد از آن مى‏سوزیم بیش از آن آتش بر جان ما مزن حسبك یا ابنه الطاهرین فقد احرقت قلوبنا و أنصجت نحورنا و أضرمت اجوافنا. آنگاه دختر امام (علیه السلام)، زبان در كام كشید و دیگر سخن نگفت.

سخنرانى ام كلثوم‏(24) در كوفه‏
و قالت ام كلثوم: صه یا اهل الكوفه! تقتلنا رجالكم، و تبكینا نساؤكم، فالحاكم بیننا و بینكم الله یوم فصل الخطاب.
یا اهل الكوفه سوءه لكم! ما لكم؟ خذلتم حسیناً و قتلتموه و انتهبم امواله، و سبیتم نسائه و بكیتموه؟ فتباً لكم و سحقاً. ویلكم اتدرون اى دواه دهتكم؟ و اى وزر على ظهور كم حملتم؟ و أى دماء سفكتموها؟ و أى كریمه اصبتموها؟ و اى أموال انتهبتموها؟ قتلتم خیر الرجالات بعد النبى، و نزعت الرحمه من قلوبكم، ألا ان حزب الله هم المفلحون، و حزب الشیطان هم الخاسرون.
در آن روز حساس و پر هیجان تاریخى كه حضرت زینب آن سخنرانى پر شور و آتشین را ایراد فرمود، ام كلثوم هم در تأكید گفتار خواهر خویش مردم كوفه را هدف شماتت و نكوهش قرار داد و نخست آنها را امر به سكوت كرد، پس از آن فرمود:
مردانتان عزیزان ما با مى‏كشند و حال، زنانتان در ماتم ما اشك مى‏ریزند، انشاء الله كه خدا شما را به جزاى اعمال ننگتان برساند.
واى بر شما اى نادرست مردمان! چه كردید و چه گفتید؟ شما با حسین (علیه السلام) پیمان بستید و چه زودتر پیمان را به سر آوردید و او را تنها گذاشتید، بدنش را آماج تیر و سپر شمشیر ساختید، اموالش را به نهب و غارت بردید، حرم محترمش را به بند اسارت كشیدید، و اكنون بر چنین اعمال ننگ و گذشته‏هاى تباه، اشك مى‏ریزید؟
واى بر شما، نابود باشید. شما چه بلا و فتنه‏اى كه بر نیانگیخته‏اید؟ چه زور و گناهى كه مرتكب نشده‏اید؟ چه خونهاى ناحقى كه نریخته‏اید؟ و چه آبروها كه بر باد ندیده‏اید؟ و چه كودكانى را كه غارت نكرده‏اید؟ و چه اموالى را كه به یغما نبرده‏اید؟ چه مردان نیك و انسانهاى بزرگوارى را كه بعد از پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بهترین بودند نكشتید؟ و چه سنگدلى‏ها و بى رحمیها كه نكردید؟ ولى بدانید كه هر چه سنگدل و بى رحم كه باشید سرانجام حزب الله پیروز است و شما حزب شیطان زیانكار.
چون رشته سخن به اینجا رسید، بانگ ناله و گریه از میان مردم بلند شد، زنان موى خود را پریشان نمودند و چهره‏ها بخراشیدند و سیلى‏ها به صورت خود زدند، آنچنان صداى وا ویلا! وا مصیبتا! به آسمان بلند بود كه چنین حادثه شورانگیز و هیجان آورى را كسى ندیده و نشنیده بود...! و بدینوسیله جناب ام كلثوم به گفتار خود پایان داد.

شنبه 30/10/1391 - 18:55
اهل بیت
حوادث بعد از شهادت‏
  • حوادث بعد از شهادت‏
  • شب یازدهم در كنار مرقد امام (علیه السلام)
  • پی نوشته ها

-------------------------------------------------
1-كامل الزیارات ابن قولویه متوفى سنه 367 باب 26 ص 80.
2-تهذیب شیخ طوسى ج 1 ص 192 در فضل مساجد. و سفینه البحار ج 1 ص 602 ماده سجد.
3-شرح نهج البلاغه ج 4 ص 61.
4-مروج الذهب مدرك فوق و فرحه الغرى سید عبدالكریم بن طاووس ص 113.
5-ابن ابى الحدید ج 4 ص 94. ابو غسان بصرى روایت كرده است كه: عبیدالله بن زیاد چهار مسجد در شهر بصره ساخت تا در آنها بر ضد على (علیه السلام) تبلیغ كنند و بغض او را در دلها استوار سازند مساجد مزبور عبارتند از: 1 - مسجد بنى عدى 2 - مسجدى در منطقه علافها، نزدیك بندرگاه بصره 4 - مسجدى در محله ازد.
6-
این سزا و پاداش پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نبود اى امت سركش و ستمگر
اگر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) زنده مى‏بود هر آینه امروز را روز ماتم برایش برقرار مى‏كرد
7-در تواریخ اهل سنت از قبیل كامل ابن اثیر ج 3 ص 83 و واقدى، و عمده القارى فى شرح البخارى ج 3 ص 427 و ابن عساكر ج 4 ص 341 گفته‏اند سلمه قبل از داستان كربلا در سنه 59 و یا زودتر وفات كرده است. ولى پاره‏اى دیگر مانند الاصابه ج 4 ص 460 و ابو نعیم و مرآه الجنان یافعى ج 1 ص 137 وفات او را از سال 61 به بعد دانسته‏اند و كتاب اصول كافى روایت شده است كه امام حسین (علیه السلام) ودایع امامت و وصایاى خودش را به او سپرد تا به امام زین العابدین (علیه السلام) تحویل دهد.
8-در امالى مرحوم شیخ طوسى ص 56 و در تهذیب التهذیب ج 2 ص 356 و ذخائر العقبى طبرى ص 148 و تاریخ الخلفاء سیوطى ص 139 و سیر اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 213 نوشته‏اند كه: ام سلمه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را در خواب دید و شهادت (علیه السلام) را به او خبر داد.
9-تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 341 و خصائص سیوطى ج 2 ص 127 و مجمع الزواید ج 9 ص 199. قبلاً یادآور شدیم وقتى امام (علیه السلام) به منزل خزیمیه رسیدند و یك شبانه روز در آنجا ماندند حضرت زینب به امام عرض كرد شنیدم هاتفى این اشعار را میخواند: ألا یا عین فاحتفلى...
10-حدیث قارورتین و دو شیشه در كتابهاى: معالم الزالفى سید هاشم بحرانى ص 91 باب 49 و مدینه المعاجز ص 244 باب 49 سید هاشم بحرانى و منتخب طریحى ص 335 چاپ مطبعه حیدریه طبع سوم نوشته شده است.
11-تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سیوطى ج 2 ص 126 و تاریخ الخلفاء سیوطى ص 139. و مرآت الجنان یافعى ج 1 ص 134 مسند احمد حنبل ج 1 ص 242 و الكواكب الدریه مناوى ج 1 ص 56 و ذخائر العقبى محب طبرى ص 148. و تهذیب ابن حجر ج 2 ص 355 كامل ابن اثیر ج 4 ص 38. و صواعق محرقه ص 116 22. و تاریخ بغداد خطیب ج 1 ص 142 و خطط مقریزیه ج 2 ص 285. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 94 فصل 12 و سیر اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 212.
12-تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سیوطى ج 2 ص 126. و صواعق المحرقه ص 116 فصل فیما جرى على الحسین. و خط مقریزینه ج 2 ص 289. و تذكره الخواص ص 155. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90. تاریك شدن دنیا به مدت سه شبانه روز هنگام شهادت امام حسین (علیه السلام) حتى براى غیر شیعه هم نباید جاى تعجب و شگفتى باشد زیرا وقتى كه جناب قسطلانى در كتاب ارشاد السارى شرح بخارى ج 6 ص 114 مینویسد دنیا در فوت عمر تاریك شد در مورد حضرت سید الشهداء (علیه السلام) كه علت وجودى كائنات بود بطریق اولى مى‏بایست تاریك مى‏شد.
13-الاتحاف بحب الاشراف ص 24 و تهذیب ابن حجر ج 2 ص 354. و تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 339. اگر آنچه را كه ابن جوزى در كتاب المنظم ج 7 ص 244 در حوادث سنه 339 مى‏نویسد: (در شهر آشوب در ثعلبیه براى حجاج اتفاق افتاد كه باد سیاهى وزیدن گرفت و دنیا تاریك شد به قسمتى كه یكدیگر را نمى‏دیدند) درست باشد جاى هیچگونه انكارى براى تاریك شدن هوا در كربلا براى كسى باقى نمى‏ماند.
14-صواعق محرقه ص 116 و الانحاف بحب الأشراف ص 24.
15-تهذیب التهذیب ابن حجر ج 1 ص 354 و صواعق المحرقه ص 116 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89.
16-مجمع الزوائد ج 9 ص 197 و تاریخ الخلفاء ص 138 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89 و الاتحاف ص 24 و صواعق ص 116 و الكواكب الدریه ج 1 ص 56. و باز جاى هیچگونه شگفتى نیست زیرا خورشید براى فوت ابراهیم فرزند صغیر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز گرفت چنانچه در كتاب شرح المواهب اللدنیه ج 3 ص 212 و در اسد الغابه ج 1 ص 39، و عمده القارى در شرح بخارى 3 ص 472 باب كیفیت صلوه كسوف نوشته‏اند.
17-كامل الزیارات ص 77 باب 24.
18-خرائج راوندى ص 64 طبع هند در ضمن معجزات امام حسن عسكرى (علیه السلام).
19-كامل الزیارات ابن قولویه سنه 367 ص 80.
20-الخصائص الكبرى ج 2 ص 126 و تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تذكره الخواص ص 155 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89. و خطط مقریزیه ج 2 ص 989. و الاتحاف بحب الاشراف ص 55. و صواعق محرقه ص 116 و مناقب ابن شهر آشوب متوفى سنه 588 ج 2 ص 206 و ص 182 و جمله (آسمان خون بارید) را ابن اثیر در كامل ج 7 ص 29 حوادث 246. و كتاب النجوم الزهراه ج 2 ص 322 و كنزالعمال ج 4 ص 291 شماره 5868 نوشته‏اند.
21-الخصائص الكبرى ج 2 ص 126.
22-تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
23-مجمع الزوائد هیثمى ج 9 ص 196. و خصائص الكبرى ج 2 ص 125. و تاریخ الخفاء سیوطى ص 138. و عقد الفرید ج 2 ص 315 و كواكب الدریه مناوى ج 1 ص 56. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
24-تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
25-مجمع الزوائد ج 9 ص 196. و كامل ابن اثیر ج 4 ص 103. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 87 و منتخب طریحى ص 338.
26-شرح قصیده ابى فرانس ص 149.
27-كامل ابن اثیر ج 6 ص 37 و الكواكب الدریه ج 1 ص 56 و تذكره الخواص ص 155.
28-مقتل خوارزمى ج 2 ص 100. و قسطلانى در ارشاد السارى فى شرح البخارى ج 9 ص 114 روایت مى‏كند، جنیان در سوگ عمر بن كثیر نوحه سر دادند. ابن كثیر در البدایه ج 10 ص 298 مى‏نویسد در مرگ بشر حافى جنیان نوحه سرائى مى‏كردند. اگر این روایت درست باشد در سرور جوانان بهشت كه روح و روان رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود به طریق اولى باید نوحه سرائى كرده باشند.
29-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 380.
30-الخصائص الكبرى ج 2 ص 126. و تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تهذیب التهذیب ج 2 ص 354 و مجمع الزوائد ج 9 ص 96 و الكواكب الدریه ج 1 ص 56 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
31-صواعق محرقه ص 116.
32-تذكره الخواص ص 154 محرقه ص 116.
33-ابن قولویه، كامل الزیارات.
34-من لا یحضره الفقیه ص 148.
35-كشكول شیخ یوسف بحرانى ص 17 طبع هند نقل از كشكول شیخ بهائى.
36-مرحوم شیخ طوسى (ره) در تهذیب ج 2 ص 283 در آخر كتاب نذر، از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه فرمود: زنان اهل بیت در بیت معصوم امام (علیه السلام) گریبان چاك زدند و تپانچه بر صورت زدند، و بر مصیبتى مثل مصیبت امام حسین (علیه السلام) باید تپانچه‏ها بر صورت زده شود و باید گریبانها چاك گردد. و لقد شققن الفاطمیات الجوب على الحسین، و لطمن الخدود، و على مثل الحسین فلتلطم الحدود، و لتشق الجیوب.
37-كامل الزیارات ص 174.
38-در كتاب تاج العروس ج 7 ص 426 در ماده ظل از شهاب خفاجى نقل مى‏كند كه وى گفته است: ظل فعلى ماضى و از افعال ناقصه است كه خبر را در ظرف تمام روز براى اسم خود اثبات مى‏كند. و رضى در شرح كافیه ص 278 ضمن بحث از افعال ناقصه نوشته است معناى ظل زید متفكراً این است: زید در تمام ساعات روز در این حالت بود. بنابراین ظل مضمون جمله اسمیه را كه عبارت از تفكر زید باشد مقترن به تمام ساعات روز كرده كه وى مستغرق آن بوده است، آنگاه افزوده است: چنانكه معناى بات زید مهموماً نیز همین است یعنى: استغراق در تمام ساعات شب.
در شرح صمدیه سید على خان كبیر ص 59 طبع ایران نوشته است: ظل و بات به ترتیب مفهوم خبر را براى اسم خود در تمام ساعات روز و شب اثبات مى‏كند.
و زمخشرى نیز در كتاب المفصل همین روال را عنوان كرده و سپس افزوده است: گاهى اوقات به معناى صار استعمال مى‏شوند، البته استعمال به معناى صادر چون مجازى است و نه حقیقى، باید حتماً همراه با قرینه مجوزه باشد.
39-كامل الزیارات ص 173 باب 71. اگر چه در متن روایت بعد از جمله من زار الحسین جمله و بات عنده نوشته شده و مؤید همان مفاد و معنایى است كه مرحوم مقرم استفاده كرده است زیرا واو خوف حرف عطف ظهور در جمیع بین معطوف علیه دارد، لكن در بعضى نسخ روایت به جاى و بات كلمه او بات نوشته شده است بنابراین كلمه او نه تنها ظهورى در تأیید استنباط مزبور ندارد كه بر عكس، زیرا كلمه او براى تردید، و یا انتخاب فردى از افراد متعدد در حال اختیار مى‏باشد، علیهذا اگر به جاى واو او در متن روایت استعمال شده باشد نه تنها مغایر با نظریه متخصصین لغات عرب نیست بلكه مى‏تواند به نحوه مؤیدشان باشد.
40-در عیون الاخبار ص 66 حدیثى از امام هشتم (علیه السلام) نقل مى‏كند كه حضرت ابن شبیب فرمود: اگر دوست دارى در غرفات بهشت با پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) باشى قاتلان امام حسین (علیه السلام) را لعن كن و هرگاه بیاد حسین (علیه السلام) افتادى بگو: یا لیتنى معهم فأفوز فوزاً عظیماً.
41-مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ص 189 نقل از امالى مفید نیشابورى.
42-نشوار المخاضره ج 8 ص 218.
43-كامل ابن اثیر ج 4 ص 32.
44-تاریخ طبرى ج 7 و مثیر الاحزان ابن نما ص 40، و الدمعه الساكبه ص 348.
45-امالى صدوق ص 99 مجلس 31 و سیر اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 204.
46-ریاض المصائب ص 341 و تظلم الزهراء ص 130.
47-لهوف ص 74 و مثیر الاحزان ابن نما ص 41.
48-تاریخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 79 و البدایه ابن كثیر ج 8 ص 188 و مرآه الجنان یافعى ج 1 ص 133 و ارشاد مفید ص 242. و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 225 و اعلام الورى طبرسى ص 148 و روضه الواعظین ابن فنال ص 162.
49-تظللم الزهراء ص 132.
50-تاریخ طبرى ج 7 ص 367.
51-نفس المهموم و تاریخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 79 و تاریخ قرمانى ص 108.
52-كامل ابن اثیر ج 4 ص 79. مصعب زبیرى در كتاب نسب قریش، مطلب عجیبى نقل مى‏كند وى در ص 58 كتاب مزبر نوشته است: عمر بن سعد، على بن الحسین را گرفت و از دید مردم پنهانش نمود و به او احترام مى‏گذاشت همین كه شنید منادى ندا مى‏كند: هر كس على بن الحسین را بیاورد سیصد درهم جایزه خواهد داشت، دستهاى او را با غل و زنجیر بست و به گردنش افكند و با همین حال نزد ابن زیاد آورد، و جایزه را دریافت كرد،... در همین جا اگر عمه‏اش زینب خود را بر او نیافكنده بود و نگفته بود پیش از اینكه او را بكشى مرا بكش، ابن زیاد او را مى‏كشت. غیر از زبیرى، هیچ كس دیگر از مورخین این مطلب را ننوشته است و لذا بعید به نظر مى‏آید در میان لشكر كوفه حتى در مراحل اولیه چنین رحمى داشته باشند كه به عنوان دلسوزى على بن الحسین (علیه السلام) را ربوده باشند، زیرا از ولد الزنا هیچوقت كار خیر مشاهده نشده است. ثانیاً على بن الحسین امام زمان و حجت خدا بر زنان و مایه دلگرمى و شكیب آنها بود، اگر او را مى‏ربودند معلوم نبود كه بر زنان اهل بیت چه مى‏گذشت؟
53-در مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 این شعر نیز به شعر فوق افزوده است:
حتى عصینا الله رب الامر بصنعها مع الحسین الطهر
از شعر فوق استفاده مى‏شود كه قوى‏ترین اسبها را جمع كردند و آنها را به صورت قطار گردنهایشان را به یكدیگر بسته بودند و به صورت دایره‏اى بر بدنها مى‏تاختند و آنقدر ادامه دادند و گرداندند تا اینكه استخوانهاى سینه و پشت مانند آرد نرم شد و خود در این عمل اقرار كردند كه عملشان خلاف حكم خدا بود.
54-لهوف ص 75 و مثیر الاحزان ابن نما ص 41 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39.
55-الاثار الباقیه طبع لیدن ص 329.
56-كتاب التعجب كراجكى ملحق به كتاب كنز الفوائد ص 46 و شماره مسلسل ص 350.
57-لهوف ص 81 و عمده القارى فى البخارى ج 7 ص 656.
58-الكبریت الأحمر.
59-ارشاد.
60-از روضه الشهداء، ملا حسین كاشفى، كتاب البدایه ابن كثیر ج 8 ص 190 نوشته است: زن خولى دید نور از زیر اجانه (سرپوش) به سوى آسمان بلند است، و مرغان سفید رنگى در اطراف آن در پروازند. و همچنین مى‏افزاید كه: همسر دیگر خولى به نام نوار بنت مالك چون از قضیه آگاه شد به خولى گفت: تو سر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را آورده‏اى؟ به خدا قسم سر من و تو دیگر بر یك بالین جمع نخواهد شد، این را بگفت و براى همیشه از او جدا شد.
61-انساب الأشراف بلاذرى ج 5 ص 238.
62-یافعى در مرآه الجنان ج 1 ص 133 نوشته است: ابن زیاد بر او خشمگین شد و او را كشت ولى نام حامل سر مطهر را ذكر نكرده است. بین تاریخ نویسان اختلاف است كه آیا آورنده سر مطهر امام نزد ابن زیاد چه كسى بوده است و اشعار را چه كسى خوانده است؟
ابن جریر طبرى در تاریخ خود ج 7 ص 368 و ابن اثیر در كامل ج 4 ص 79. نوشته‏اند: گوینده اشعار سنان بن انس بود كه بر عمر خواند. و در تذكره الخواص ص 144 نوشته‏اند: بشر بن مالك آنها را بر ابن زیاد خواند.
در هر صورت ابن طلحه در مطالب السؤال ص 76 این شعر را بر اشعار فوق افزوده است: و من یصلى القبلتین فى الصبا و گفته ابن زیاد بر وى خشمگین شد و او را كشت.
در ریاض المصائب ص 437 نوشته است گوینده اشعار فوق شمر بوده است، و به نظر مى‏رسد همین حرف درست‏تر باشد، زیرا اگر قبول كردیم كشنده حضرت امام (علیه السلام) شمر بود چنانچه از زیارت ناحیه مقدسه استفاده مى‏شود و گروه بسیارى از مورخین آن را تأیید كرده‏اند بعید است كه دیگرى سر مقدس را و به آن مباهات و افتخار بكند و خودش موجب تقرب به ابن زیاد را از دست بدهد. و لذا در المعجم مما استعجم ج 2 ص 865 و در وفاء الوفاء سمهورى ج 2 ص 232 آنجا كه بحث از قرقگاه ضریه مى‏كند، مى‏گوید: ضریه از آبهاى ضباب و در جاهلیت مال ذى الجوشن ضیایى پدر شمر قاتل امام حسین بوده است. و بدینوسیله تصریح مى‏كند كه قاتل امام حسین (علیه السلام) شمر بوده است.
---------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:53
اهل بیت
حوادث بعد از شهادت‏
  • حوادث بعد از شهادت‏
  • شب یازدهم در كنار مرقد امام (علیه السلام)
  • پی نوشته ها

شب یازدهم در كنار مرقد امام (علیه السلام)
مستحب مؤكد است به عنوان پیروى از ائمه معصوم (علیه السلام) شب یازدهم محرم را با حالت پناهندگى و حزن و اندوه بر آن مصیبت بزرگ، و با ناله و زارى، و زمزمه و شیون مانند كسى كه از نزدیك شاهد قربانیان و به خون خفتگان آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) باشد و ببیند كه بدنهاى طیب و طاهر، و پاره پاره‏شان در برابر آفتاب و باد و خاك طعمه برقابرق نیزه‏ها شده و شمشیرها از خونشان رنگین و سرآب گردیده، و بدنهایشان زیر ستم ستوران نرم و له شده باشد كنار مرقد مطهر امام مظلوم بماند و بیتوته كند.
اگر كسى با دقت بیاندیشد، خواهد دید كه: زنان بزرگوار خاندان وحى چگونه موى پریشان كرده و مویه كنان در حال ندبه و شیون به سر و سینه مى‏زنند(36) و سیل اشك خود را بر آن بدنهاى پاك روان مى‏سازند، اگر چنین تصورى براى او پدید آید قطعاً با گریه پیوسته و صداى بلند در حالى كه سیل اشك از دیدگانش فرو مى‏ریزند به فاطمه زهرا (علیها السلام) پیوسته و با آنها همكارى و مواسات خواهد كرد و آن طور كه از بعض روایات در سایر موارد، استفاده مى‏شود، بدینوسیله موجبات رضایت و توجه امامان راستین را به خود جلب خواهد نمود.
و در خصوص شب یازدهم نیز از بعضى روایات میتوان همین نظریه را استفاده كرد مثلاً مالك جهنى از امام باقر (علیه السلام) روایت كرده است: من زار الحسین یوم عاشورا، حتى یظل عنده باكیاً لقى الله یوم القیامه بثواب الفى الف حجه، و الفى الف عمره، و الفى الف غزوه مع رسول الله و الائمه الراشدین هر كس امام حسین (علیه السلام) را روز عاشورا زیارت كند و تا شب گریه كنان كنار مرقد مطهرش بماند روز قیامت با ثواب دو هزار حج، و دو هزار هزار عمره، و دو هزار هزار غزوه، خدا را ملاقات خواهد كرد، ثواب حج و عمره و غزوه‏اى است كه با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و را ائمه راشدین انجام داده باشد.(37)
زبان شناسان و متخصصین در لغات عرب گفته‏اند: كلمه ظل براى كسى به كار برده مى‏شود كه روز را تا شب در جائى به سر برد(38) و اگر چه شب را در آنجا نماند. ولى از روایت جابر جعفى بر خلاف نظریه متخصصان لغت عرب استفاده مى‏شود، زیرا وى از امام صادق (علیه السلام) روایت كرده است: من زار الحسین (علیه السلام) یوم عاشورا و بات عنده كان كمن استشهد بین یدیه هر كس امام حسین (علیه السلام) را روز عاشورا زیارت كند و شب را كنار مرقد مطهرش بماند مانند كسى است كه در ركاب او به شهادت رسیده باشد.(39) زیرا از این روایت استفاده مى‏شود كه شب بعد از آن روز را نیز بماند و روزش حضرت را زیارت كند و آن روز را غروب گریان باشد داراى فلان اجر و پاداش خواهد بود.
علاوه بر این احترام و حیثیت اقتضا مى‏كند كسى كه تمام آنروز را نزد قبر امام مظلوهم و عطظان اعتكاف كرده است، آن شب را نیز كه مانندش را كسى ندیده و بر دختران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و امانتهاى بعد از او چنین شبى آرام نگذشته است بماند. زیرا در آن شب دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و یادگاران بعد از او در حالى كه ماههاى تابان، و ستارگان درخشان و مردان بزرگوار خود را از دست داده بودند با پاهاى برهنه در بیابانهاى خشك و تاریك مى‏دویدند و بدنهاى پاره پاره آنها را كه با شمشیر ظلم و ستم بنى امیه مانند گلهاى پرپر به زمین ریخته بودند مى‏دیدند و با این تنهائى و بى كسى نمى‏دانستند خدا و پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آنشب چه تصمیمى درباره آنها خواهند گرفت، با این وصف دوستداران اهلبیت در شب یازدهم حتى الامكان كنار مرقد شریف امام (علیه السلام) بیتوته مى‏كنند تا با اندوه و گریه فراوان، تأسف و دریغ خود را اظهار نمایند كه در آن زمان نبودند تا به فوز عظیم برسند. و پیوسته مى‏گویند یا لیتنا كنا معكم فنفوز فوزاً عظیماً اى كاش آنروز با شما بودیم و به سعادت بزرگى مى‏رسیدیم.(40) با اظهار تأسف و اندوه تأسى به حضرت زهرا (علیها السلام) مى‏كنند كه در آن شب بر پاره جگرش گریه مى‏كند ذره نائحه حضرت زهرا (علیه السلام) را در خواب دید كنار قبر فرزندش حسین (علیه السلام) ایستاده و گریه مى‏كند، به وى دستور داد این اشعار را درباره او بخواند:

أیها العینان فیضا و استهلا لا تغیضا

لم امرضه قتیلا لا و لا كان مریضا (41)

روایت تنوخى‏
قاضى ابو على محسن بن على تنوخى از پدرش روایت مى‏كند كه از ابوالحسن كاتب داستان شما در مورد ابن اصدق نائح چه بوده است؟ در جواب گفت: من كنیزكى داشتم كه اكثر اوقات روزه دار و شبها اهل تهجد بود، وى حتى یك كلمه عربى نمى‏توانست درست تلفظ كند تا چه رسد به اینكه شعر عربى بخواند و بیشتر با لهجه نبطى حرف مى‏زد، وى دیشب با وضع پریشانى از خواب پرید و به شدت میلرزید، چون خوابگاهش به من نزدیك بود، مرا صدا كرد تا كنارش بروم، از او پرسیدم: تو را چه شده است؟ در جواب گفت: شب نمازم را خوانده و خوابیدم، در خواب دیدم گویا در یكى از خانه‏هاى شهر كرخ قرار دارم، در همین بین درب حجره‏اى كه در نهایت نظافت و پاكیزكى بود، برویم، باز شد، دیدم گروهى از زنان بر طیلسانى بسیار خوشرنگ و زیبا كرد آمده‏اند و گریه مى‏كنند، از كسانى كه در آنجا اشاره كرده بودند پرسیدم كى مرده است؟ و یا چه خبر است؟ با دست اشاره كرد و مرا به داخل راهنمایى نمودند. وقتى كه داخل خانه آن خانه شدم دیدم منزل است در نهایت پاكیزگى و زیبائى، در میان صحن، زن جوانى ایستاده بود كه هرگز در طول عمرم زنى نیكوتر و زیباتر و درخشنده‏تر از او ندیده بودم، وى لباسهاى زیبا و روپوش سفیدى پوشیده بود و در دامانش سر بریده‏اى كه خون از آن مى‏ریخت. من از آن زن پرسیدم: (من انت؟) تو كیستى؟ در جواب من گفت: منظورت چیست؟ من فاطمه دختر پیغمبر خدایم، و این سر بریده نیز سر فرزندم حسین است...! اى كنیزك از قول من به ابن اصدق بگوئید با این شعر براى فرزندم نوحه سرائى كند:

لم امرضه فاسلو لا و لا كان مریضاً

وقتى كه شعر را خواند چون نمى‏توانست ضاد را تلفظ كند جمله اول را با حرف طاء تلفظ كرد و گفت: لم امرطه فاسلو... وى بسیار پریشان و سراسیمه بود، با سخنان خود آرامش كردم تا دوباره خواب رفت.
پس از آن ابوالحسن كاتب به على تنوخى گفت: اى اباالقاسم با شناختى كه تو از ابن اصدق دارى من این رسالت را به دوش تو مى‏نهم تا به او برسانى.
تنوخى گفت: من امیر سیده زنان جهانیان، فاطمه زهرا (علیها السلام) را از جان و دل مى‏پذیرم و ابلاغ مى‏كنم.
واقعه مزبور در ماه شعبان بود كه شیعیان از ناحیه حنابله به سختى در فشار و كنترل بودند و نمى‏دانستند به حائر سید الشهداء براى زیارت بروند، من مدتى با آنها مدارا كردم تا توانستم شب نیمه شعبان به طرف حائر بروم، در آنجا از ابن اصدق جویا شدم تا پیدایش كردم و به او گفتم فاطمه زهرا (علیها السلام) دستور داده است با این قصیده نوحه سرائى كنى:

لم امرضه فاسلو لا و لا كان مریضاً

و من قبل از این، آن قصیده را نمى‏دانستم وقتیكه آنرا برایش خواندم به شدت ناراحت شد، پس از آن داستان خواب كنیزك را براى او كسانى كه در آنجا بودم نقل كردم، همه بى اختیار صدایشان به گریه بلند شد و در آن شب نوحه‏اى جز همین قصیده نخواندند كه اولش این بود:

ایها العینان فیضاً و استهلا لا تغیضاً

پس از آنكه رسالتم را انجام دادم به سوى ابوالحسن كاتب برگشتم و جریان را به اطلاعش رساندم.(42)
غارتگران‏
پس از آنكه امام (علیه السلام) را شهید كردند، سپاه كوفه دست به تاراج و غارتگرى اموال و خیام حرم، زدند(43) و خیمه‏ها را آتش زدند، و براى ربودن اشیاء و لخت كردن زنان حرم از یكدیگر سبقت مى‏گرفتند، دختران زهرا در حالى كه خسته و فرسوده و غارت شده بودند و مقنعه از سرشان ربوده و انگشتر از دستشان بیرون آورده، گوشواره‏ها از گوششان كشیده و خلخال از پایشان در آورده بودند از شر آنها پا به فرار گذاشته و در اطراف بیابان صدایشان به گریه بلند بود، مردى كه مى‏خواست گوشواره ام كلثوم را برباید با كشیدن آنها لاله گوشش را پاره كرد.(44) مرد دیگرى آمد خلخال پاى فاطمه دختر امام را برباید، در حال كه خلخال را بیرون مى‏آورد گریه مى‏كرد، فاطمه از او پرسید: چرا گریه مى‏كنى؟ جواب داد: چگونه گریه نكنم و حال آنكه من بدن دختر پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را غارت مى‏كنم؟! فاطمه به او گفت: دست از من بردار و غارت مكن! آن مرد گفت: مى‏ترسم دیگرى بیاید آنرا ببرد.(45)
در همین بین دید مردى زنان اهلبیت را با كعب نى و تازیانه مى‏زند و مى‏دواند، آنها هم از ناچارى به یكدیگر پناه مى‏برند، و در همین حال چادر از سرشان و دست برنجن از دستشان بر مى‏گرفت، وقتى كه نگاهش به فاطمه افتاد خواست به سوى وى بیاید، فاطمه فرار كرد، نیزه‏اش را از پشت به سویش پرتاب كرد، فاطمه با صورت به زمین افتاد و بیهوش شد، وقتى كه به هوش آمد دید عمه‏اش ام كلثوم كنار سرش نشسته و گریه مى‏كند.(46)
زنى از آل بكر بن وائل كه با همسرش در كربلا آمده بود، دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را كه در آن حال دید به سختى ناراحت شد و نهیب برآورد اى آل بكر بن وائل! مگر نمى‏بینید دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را غارت مى‏كنند؟ چرا از آنها دفاع نمى‏كنید؟ آنگاه خود حركت كرد و گفت: اى خونخواهان رسول الله! أتسلب بنات رسول الله؟... لا حكم الا الله، یا لثارات روسول الله؟ همسرش او را به خیمه برگرداند و نگذاشت دست به كارى بشود.(47)
غارتگران كه دست به تاراج خیمه‏ها زده بودند به خیمه على بن الحسین (علیه السلام) رسیدند، دیدند وى در بستر بیمارى خوابیده‏(48) و توان حركت و قیام را ندارد، یكى از آنها گفت: بر كوچك و بزرگشان رحم نكنید و همه را بكشید، دیگرى گفت: در این كار عجله نكنید، بگذارید از امیر عمر بن سعد استشاره كنیم؟(49) در همین هنگام شمر شمشیر خود را از غلاف كشید و خواست او را بكشد، حمید بن مسلم یكى از سربازان سپاه گفت: سبحان الله...! مى‏خواهى كودكى را بكشى كه مریض است؟(50) شمر گفت: ابن زیاد دستور داده است تمام فرزندان حسین را بكشیم...! ولى ابن سعد او را منع كرد و نگذاشت على بن الحسین (علیه السلام) را بكشد به ویژه وقتى كه شنید عقیله بنى هاشم زینب كبرى دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن هنگام مى‏فرمود:
به خدا قسم نمى‏گذارم او را بكشید مگر اول من كشته شوم، و الله یقتل حتى اقتل. از اینرو از كشتن وى صرف نظر كردند.(51)

كانت عیادته منهم سیاطهم و فى كعوب القنا قالوا: البقاء لكا

جروه فانتهبوا النطع المعدله و اوطئوا جسمه السعدان والحسكا

عمر بن سعد به سوى زنان اهل بیت آمد، همین كه زنان او را دیدند در حضور او به گریه افتادند، و عمر بن سعد نیز دستور داد مزاحمت نكنند و هر چه را از آنان به غارت برده‏اند برگردانند تا بتوانند خود را بپوشانند، ولى كسى چیزى برنگرداند(52) و گروهى را بر آنان گماشت تا هم از هجمه بر آنها محافظت نمایند و هم نگذارند كسى از خیمه‏ها، بیرون بیاید و خود به جایگاه خویش برگشت.
پایمال سم ستوران...!
پسر سعد (لعنه الله علیه) اعلان كرد: كیست پایمالى بدن حسین و یارانش با سم اسب به عهده بگیرد و سینه و پشتش را نرم كند؟ ده نفر دواطلبانه بلند شدند و اعلام آمادگى كردند از آن جمله: 1 - اسحاق بن حویه 2 - احبش بن مرثد بن علقمه بن سلمه حضرمى 3 - حكیم بن طفیل سنبسى 4 - عمرو بن وهب جعفى 5 - رجاء بن منقذ عبدى 6 - سالم بن خثیمه بن جعفى 7 - صالح بن وهب جعفى 8 - واخط بن غانم 9 - هانى بن ثبیت حضرمى 10 - اسید بن مالك، بودند كه با سم اسبهاى خود بدن ریحانه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را لگدكوب كردند...! پس از آن دسته جمعى نزد ابن زیاد آمدند و اسید بن مالك به عنوان سخنگویشان این شعر را مى‏خواند:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل یعبوب شدید الأسر

و افتخار مى‏كردند كه استخوانهاى سینه و پشت پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و یارانش را با سم قطارى از اسبهاى تنومند و تندور كه به هم پیوسته بودند مانند آرد نرم كردیم.(53)
عوض اینكه ابن زیاد از عمل آنان، قدردانى كند با بى اعتنایى دستور داد مقدار بسیار ناچیزى جائزه به آنها بدهند.(54)
بیرونى گفته است: كارى كه بنى امیه در مورد امام حسین (علیه السلام) انجام دادند در هیچ ملتى نسبت به شرورترین مردم، كسى انجام نداده است كه با شمشیر و نیزه و سنگ و غیره بكشند و بعد اسب بر بدنشان بتازند.(55) هر كدام از این اسبها به هر شهرى كى مى‏رسیدند، نعلشان را مى‏كندند و به عنوان تبرك بالاى در منزل خود آویزان مى‏كردند و یا مى‏كوبیدند، در اثر همین كار، رفته رفته عمل مزبور سنت شد و بعد از آن اكثر مردم نظیر همان نعلها را مى‏ساختند و بالاى درب خانه‏ها آویزان مى‏كردند.(56)
فرستادن سرهاى شهداء به كوفه‏
پس از كشتن امام (علیه السلام) و یاران عمر سعد دستور داد سرهاى آنان را از بدن جدا كنند. آنگاه سرها را بین قبیله هایى كه در ركابش مى‏جنگیدند تقسیم كرد تا نزد پسر زیاد ببرند و از این طریق به او تقرب بجویند. از آن جمله سیزده سر از سرهاى شهداء را به قبیله كنده به سركردگى قیس بن اشعث داد. و دوازده سر به قبیله هوازن به ریاست شمر بن ذى الجوشن، و هفده سر به قبیله بنى تمیم، و شانزده سر به بنى اسد، و هفت عدد به قبیله مذحج و بقیه سرها را به دیگران داد.(57) و طایفه حر ریاحى، نگذاشتند سرش را از بدن جدا كنند و بدنش را پایمال سم اسبها نمایند.(58)
در همان روز عاشورا عمر سعد سر مبارك امام (علیه السلام) را به وسیله خولى بن یزید اصحبى و حمید بن مسلم أزدى براى ابن زیاد فرستاد، و سرهاى دیگر شهدا را نیز به وسیله شمر و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج به كوفه روانه كرد.(59)
منزل خولى در یك فرسخى كوفه بود، و چون شب نمى‏توانست به ملاقات ابن زیاد برود از اینرو به خانه رفت و سر را از همسرش كه انصارى بود پنهان ساخت چون مى‏دانست وى از دوستداران و طرفداران اهل بیت (علیه السلام) است، ولى او دید از تنور خانه نورى به سوى آسمان بلند شده كه بى سابقه است، از اینرو نزدیك آمد تا از چگونگى امر آگاهى یابد، علاوه بر آن، صداى ضجه و ناله زنانى را مى‏شنید كه با غم انگیزترین وضعى بر حسین (علیه السلام) ندبه مى‏كنند!
داستان را به اطلاع خولى همسر خود رساند و با چشم گریان از اطاق بیرون آمد(60) و مادام كه زنده بود از غم و اندوه بر امام (علیه السلام) هرگز آرایش نكرد و عطر استعمال ننمود، این زن اسمش عیوف بود.(61)
بامدادان سر مطهر را برداشت و به قصر دارالاماره نزد ابن زیاد برد، وى همان شب از لشكرگاه نخلیه بازگشته بود، سر را جلوى روى ابن زیاد گذاشت و گفت:

املاء ركابى فضه أو ذهبا انى قتلت السید المحجبا

و خیر هم من یذكرون النسبا قتلت خیر الناس اما و أباً

ابن زیاد از سخنان خولى كه در حضور جمعى از حسین بن على (علیه السلام) تعریف كرد كه بهترین مردم بود و پدر و مادرش بهترین پدر و مادرها بودند، خوشش نیامد و لذا به او گفت: اگر تو را اینچنین مى‏شناختى پس چرا شهیدش كردى؟ به خدا قسم هیچ بهره‏اى نزد من نخواهى داشت.(62)

شنبه 30/10/1391 - 18:52
اهل بیت
حوادث بعد از شهادت‏
  • حوادث بعد از شهادت‏
  • شب یازدهم در كنار مرقد امام (علیه السلام)
  • پی نوشته ها

اى مردم كوفه میدانید شما چه جنجرى در قلب محمد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرو برده‏اید؟ و ظالماانه خون وى را فرو ریخته‏اید؟ میدانید چه زنان با حرمتى را از سر پرده شان بیرون رانده و چه آبروهائى را بر باد داده‏اید؟ شما دیگر حرمتى براى وى بجاى نگذاشته‏اید و حریمى در كنار وى محترم ننهاده‏اید! آیا تعجب دارد اگر آسمان سر برافراشته بر پستیهاى جنایات شما سیلاب خون جارى سازد؟... از عذاب رسوا كننده آخرت غافل نمائید كه در آنروز ستمكاران یار و یاورى نخواهد داشت. (فرازهایى از خطبه حضرت زینب (علیها السلام) خطاب به مردم كوفه)
شب یازدهم محرم‏
آه، آن شب چه شب سخت و ناگوارى بود كه بر دختران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گذشت. زنان و دختران متشخص و بزرگوارى كه در حرمت ملكوتى و عزت و مقام والاایكه پیوسته در خاندان و نیاكان آنان بود قرار داشتند و همیشه در اوج عظمت و احترام و در جلالت شأن و در فروغ نور نبوت و تابش اختران خلافت و روشنائى چراغ قداست بسر میبردند هم اكنون امشب در پرده سیاه و ظلمانى شب غربت بدون نور و چراغ، و بدون منزل و مأوا، با خیمه‏هاى غارت شده و نیمه سوخته، و بزرگان و پیشوایان از دست داده، و پشت و پناه به خاك افكنده شده، در بیابان وحشت زده قرار گرفته‏اند كه نه پناهى دارند و نه پشتیبانى، هر آن احتمال دارد كه مورد حمله و یورش پست فطرتان سپاه كوفه قرار بگیرند، و نمیدانند در این صورت چه كسى از آنان دفاع خواهد كرد؟ و چه كسى جلو ظلم و تجاوز این اراذل بى فرهنگ را خواهد گرفت؟ و نمیدانند آیا كسى خواهد آمد سوز دل این داغدیده‏ها را تسكین و مصیبتشان را تسلیت بخشد؟
آرى آنان كه همه چیز را از دست داده بودند شیون كودكان، و ناله و گریه دختران، و ضجه و فریاد ماتم زدگان را داشتند. ضجه‏هاى مادرى را كه طفل شیر خوارش را با نوك تیر از شیر گرفته بودند، داشتند، شیون خواهرنى را كه برادرانشان شهید شده و كسانى را كه تمام فرزندان و بستگانشان را از دست داده بودند، داشتند، در آن بیابان خشك و سوزان گریه‏هاى جانسوز را كه بر كنار بدنهاى پاره پاره و قطعه قطعه شد و كشته‏هاى غرقه به خون بلند بود و دل سنگ را آب مى‏كرد، داشتند.
در آن شب كه دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ماتم زده و عزادار بودند لشكر بزرگ و سپاه جرار كوفه غریو شادى و خروش فتح و پیروزى برآورده و به فرومایگى مشغول بودند، در همین حال بازماندگان امام (علیه السلام) و دختران پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) علاوه بر آن مصیبتها به آینده تاریك و بسیار مبهم خود مى‏اندیشیدند، كه فردا منادى آنها چه آوازى سر خواهد داد؟ چه نغمه‏اى خواهد سرود؟ آیا نواى قتل و كشتارشان را سر خواهد داد؟ یا آهنگ اسیرى آنها را خواهد بود از آنها دفاع و حمایت كند؟ بیمارى نیز در معرض خطر قتل فرار گرفته و هر لحظه احتمال آن مى‏رود رجال سلطه كه مست قدرت و حكومت هستند آخرین فرمان را درباره‏اش صادر و به حیاتش پایان دهند.
در آن شب تمام عالم ملك و ملكوت، غرق در عزا و ماتم بودند، حوریان بهشت در غرفات جنت به شیون و گریه، و فرشتگان رحمت در آسمانها به ناله و فریاد، و دیو و پرى در جاى خود به ندبه و شیون پرداخته بودند، حتى وحوش بیابانها و ماهیان دریاها و پرندگان هوا، و خلاصه تمام مخلوقات خدامرئى و نامرئى، همه در عزا و ماتم بودند مگر سه طایفه: مردم بصره و شام و خاندان عثمان بن عفان‏(1) و همه كسانى كه بعنوان كسب زو و زور به آنها پیوسته بودند در آن شب، اظهار شادى و سرور مى‏كردند.
از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شده است كه: صاحبان زر و زور به شكرانه پیروزى و كشتن فرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) چهار مسجد در كوفه به نامهاى: مسجد اشعث، و مسجد جریر، و مسجد سماك، و مسجد شبث بن ربعى بنا كردند(2) و زنان طایفه بنى أود نذر كرده بودند كه اگر یزید پیروز شود و حسین كشته شود هر كدام ده عدد شتر بكشند و در راه خدا خیرات كنند، و پس از كشتن امام حسین (علیه السلام) به این نذر وفا كردند.(3)
هشام بن سائب كلبى از پدرش نقل كرده است كه وى كفت: بنى أود كه سب و هتك احترام به على بن ابیطالب (علیه السلام) را به فرزندان و خدام خود مى‏آموختند، روزى یكى از آنها به نام عبدالله بن ادریس به هانى بر حجاج بن یوسف ثقفى وارد شد، حجاج در پاسخ سخنانش با او به درشتى برخورد كرد، وى به حجاج گفت: یا امیرالمؤمنین با من این چنین برخورد مكن، زیرا هیچ منقبت و فضیلتى در قریش و در ثفیف نیست كه به آن افتخار كنند مگر آنكه همانندش را ما داریم و به آن مباهات مى‏كنیم.
حجاج پرسید: شما چه فضیلت و منقبتى دارید؟
عبدالله در جواب گفت: هیچ وقت در مجالس و محافل ما نسبت به عثمان جسارت و سوء ادبى نشده است. تاكنون هیچ كس از قبیله ما خارج نگشته و به ابوتراب نپیوسته است جز یك نفر، كه او هم در تمام قبیله مطرود و منفور و بى قدر و قیمت گشت هر كدام از قبیله ما بخواهد ازداوجى انجام دهد نخست از عروس سؤال مى‏كند كه آیا از دوستداران و محبین ابوتراب است یا نه؟ و آیا نام او را به خوبى برزبان مى‏آورد یا خیر؟ اگر معلوم شد از طرفداران و دوستداران ابوتراب است از او فاصله گرفته و ازدواج نخواهد كرد. هیچ فرزند ذكور در قبیله ما نیست كه نامش على، حسن و یا حسین باشد و هیچ دخترى از ما به دنیا نیامده است كه او را فاطمه نامیده باشیم. آنگاه كه حسین (علیه السلام) به عراق آمد زنان قبیله ما نذر كردند اگر حسین كشته شود و یزید پیروز گردد هر كدام از آنان ده شتر بكشند و خیرات كنند، وچون حسین (علیه السلام) كشته شد به نذر خود وفا كردند، عبدالملك به ما گفت: أنتم الشعار دون الدتار شما درون بدن مائید نه بیرون و پوشاك آن و شما یاوران واقعى ما هستید، در كوفه هیچ ملاحت و زیبائى به زیبائى بنى اود نمیرسد. در اینجا حجاج خندید و گفت: این ادعا، دیگر بیجاست، پس از آن گفت آن مرد از على تبرى بجوید وى گفت: نه تنها از على تبرى و بیزارى مى‏جویم كه حسن و حسین را نیز به او مى‏افزایم.(4)
احتمال دارد این مرد كه قبلاً از موالى امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود نامش عافیه بن شداد پسر ثمامه بن سلمه، پسر كعب بن أود، پسر صعب بن سعد العشیره باشد، زیرا این خرم نوشته است وى در جنگ صفین با امیرالمؤمنین بود، سپس از مسعودى نقل مى‏كند كه وى گفته است: من در بسیارى از بلاد را گشتم و با بسیارى از مردم تماسهایى داشتم هیچ كسى را از قبیله او ندیدم مگر اینكه نسبت به بنى امیه متعصب و به على (علیه السلام) بدبین و كج اندیش بود.(5)
ابن ابى الحدید نقل كرده است: عبیدالله بن زیاد به شكرانه پیروزى بر امام حسین (علیه السلام) چهار مسجد در شهر بصره ساخت كه آنها را پایگاه تبلیغاتى ضد على بن ابیطالب (علیه السلام) قرار داد تا مسلمین در آنها بذر بغض على (علیه السلام) را در دلهاى مردم بكارند.

لیس هذا الرسول الله یا أمه الطغیان والبغى جزاء

لو رسول الله یحیا بعده قعد الیوم علیه للعزاء (6)

ام سلمه، پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را در خواب دید(7) كه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) موهایش ژولیده و غبار خاك سر و صورتش را فراگرفته است، عرض كرد یا رسول الله چگونه است كه شما را با این حال مشاهده مى‏كنم؟
حضرت فرمود: فرزندم حسین را كشتند و تا هم اكنون براى او و اصحابش قبر تهیه مى‏كردم قتل ولدى الحسین و ما زلت أحفر القبورله و یصاحبه.(8)
با بى قرارى از خواب بیدارم شدم بى درنگ شدم بى درنگ به شیشه‏اى كه خاك كربلا در آن بود نگریستم دیدم خون تازه از آن میجوشد. این همان شیشه‏اى بود كه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به وى داد و تأكید كرد در حفظ آن كوشا باشد. ام سلمه مى‏افزاید در همان دل شب شنیدم گوینده‏اى را كه با این اشعار خبر از شهادت امام حسین (علیه السلام) میداد:

أیها القاتلون جهلاً حسیناً ابشروا بالعذاب و التنكیل

كل اهل السماء یدعو علیكم من نبى و مرسل و قتیل

ام سلمه در آن شب پیوسته صداهایى از عالم غیب مى‏شنید كه از شهادت امام (علیه السلام) خبر مى‏دادند ولى احدى از آنها را نمیدید از جمله آن صداها این بود:

ألا یا عین فاحتفلى بجهد و من یبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المنایاً الى متجبر فى ملك عبد (9)

چون ابن عباس صداى گریه ام سلمه را در آن موقع از شب شنید بى درنگ نزد وى آمد و علت آن را جویا شد، ام سلمه گفت از خاكى كه در آن دو شیشه داشته است، خون مى‏جوشد.(10)
ابن عباس روز عاشورا پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را ژولیده موى و غبار آلوده دید كه شیشه‏اى پر از خون در دست داشت، به او گفت: پدر و مادرم فدایت باد! این شیشه چیست؟ حضرت (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: این خون حسین (علیه السلام) و اصحاب او است كه از آنروز پیوسته آنرا نگه داشته‏ام.(11) هنگام شهادت ابى عبدالله (علیه السلام) دنیا سه روز تاریك شد(12) و در تاریكى بسیار بزرگ و سختى باقى ماند(13) به قسمى كه مردم مى‏پنداشتند رستاخیز بپا شده است‏(14) آنچنان تاریك شد كه ستارگان را در روز مى‏دیدند(15) و اوضاع احوال كواكب طورى شده بود كه به یكدیگر تصادم مى‏كردند و نور خورشید دیده نمیشد(16)، وضع دنیا به همین منوال سه روز ادامه داشت.(17)
آرى چون امام (علیه السلام) علت وجودى آفرینش بود، و چون از نور پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه وى علت العلل همه موجودات و از پرتو نور الهى منشعب بود این گونه تغییرات و دگرگونیها در عالم آفرینش و قلب جهانى هستى سه شبانه روز، برهنه روى خاك بیافتد، عالم باید دگرگون شود و جریان عادى خود را از دست بدهد، زیرا وى از حقیقت محمدیه یعنى علت العلل و عقل اول نشأت گرفته و باید چنین مى‏شود و حدیث عرض ولایت بر تمام كائنات و آسمانها و زمین كه (هر كس ولایتش را پذیرفت سودمند و مفید واقع شد و هر كس آن را پذیرفت تهى از سود و هوده گردید) نیز مؤید همین مطلب است.
اگر داستان دگرگونى آفرینش به خاطر بیرون آمدن استخوان پیغمبرى از قبر و روى زمین ماندن آن درست باشد تا آنجا كه مى‏گویند آسمان را ابرى تیره و تا فرا گرفت، و یكى از علماء نصرانى در سامره به وسیله آن استخوان از خداوند طلب باران كرد دعایش مستجاب شد(18)چگونه دگرگونى در عالم و تاریك شدن نور خورشید و ماه در داستان كربلا درست نباشد؟ و حال آنكه سرور جوانان اهل بهشت با بدن برهنه روى خاك داغ افتاده و بدنش را تا آنجا كه توانسته‏اند مثله و پاره پاره كرده‏اند؟!
آرى اوضاع و احوال همه موجودات دگرگون شد، و تمام جهان هستى از حركت باز ایستاد، و همه وحوش بیابانها در غمش گریستند و اشكشان سیل آسا بر صفحه گونه هایشان سرازیر شد...!
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: پدر و مادرم فداى حسین باد! كه در نزدیكیهاى شهر كوفه كشته خواهد شد، و گوئى از هم اكنون مى‏بینم وحوش بیابانها را كه گردن به سوى قبرش مى‏كشند و شب با صبح بر او مى‏گریند(19) و آسمان در قتلش خون مى‏بارد.(20)
پس از آنكه امام (علیه السلام) را شهید كردند همه چیز غرق در خون بود حتى حبابهائى روى آبها و كوزه ها(21) و تمام ظروف، و آثار آن نا مدتى بر در و دیوار خانه‏ها و اماكن به چشم مى‏خورد(22) حتى در بیت المقدس از زیر سنگهایش خون مى‏جوشید.(23) و آنگاه كه سر مقدس ابى عبدالله (علیه السلام) را وارد قصر دارالاماره عبیدالله كردند خون از در و دیوار مى‏ریخت‏(24) و از یكى از دیوارها آتشى شعله كشید كه سر و صورت عبیدالله را بر افروخته كرد، كسانى كه همراه او بودند آنرا مشاهده كردند، ولى عبیدالله دستور داد كه آنرا به كسى بازگو نكنند(25)، و بى درنگ از آن فرار كرد، در همان حال كه فرار مى‏كرد سر مقدس ابى عبدالله (علیه السلام) با صداى بلند فرمود:
كجا فرار میكنى اى معلون! اگر در دنیا آتش به تو نرسد در آخرت جایگاه تو در آن نخواهد بود الى این تهرب یا ملعون؟ فان لم تنلك فلى الدنیا فى اى خره مثواك. ولى آتش همچنان پیش رفت تا همه كسانى كه در قصر بودند از ترس بوحشت افتاده و سراسیمه شدند(26) و كسانى كه تا دو ماه یا سه ماه در آنجا مانده بودند هر صبح و شب مى‏دیدند هنگام طلوع و غروب آفتاب، دیوارها آلوده به خون مى‏شد.(27)
و داستان آن كلاغ را كه اخطب خوارزم در مقتل خود ج 2 ص 92 آورده و مى‏نویسد: كلاغ خود را، به خون امام (علیه السلام) رنگین كرد و به مدینه رفت روى دیوار منزل فاطمه صغرى دختر ابى عبدالله (علیه السلام) نشست و بدینوسیله خبر شهادت پدرش را به وى داد، و چون فاطمه آن خبر را به اهل مدینه منتقل نمود از او قبول نكرده و گفتند: این دختر از جادوهاى فرزندان عبدالمطلب براى ما آورده است، لكن پس از آن سرعت به خبر شهادت امام (علیه السلام) به هما جا رسید و فاطمه درست مى‏گفت. اگر قبول كردیم كه امام (علیه السلام) غیر از فاطمه و سكینه، دختر دیگرى داشته است كه در مدینه مانده و همراه پدر نیامده است جاى تعجب و شگفتى ندارد زیرا شهادت امام حسن (علیه السلام) از اول تا آخر همه‏اش همراه با امور غیر عادى و خوارق عادات انجام شده است چه مانعى دارد كه خداى سبحان مى‏خواسته است از این طریق سراسر جامعه اسلامى آنروز را آگاه كند و جنایتى را كه بنى امیه در مورد پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) انجام دادند و در روزگار، بى مانند بود به دنیا و نسل‏هاى آینده بفهماند و نظر جهانیان را به آن، و به بزرگوارى امام (علیه السلام) جلب نماید كه شهادتش به زودى موجب نابودى ستمگران و گمراهان، و باعث احیاء دین خواهد شد كه خداوند اراده كرده تا قیامت استوار بماند.
دعبل خزاعى از جدش روایت مى‏كند كه مادرش سعدى دختر مالك خزاعیه درخت خشكى را كه ام معبد خزاعیه بود و از بركات آب وضوى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه به پایش ریخت سبز و خرم و داراى میوه شد دیده بود، هنگامى كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) رحلت فرمود، میوه آن درخت، كم شد، وفتى كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را كشتند میوه هایش فرو ریخت ولى از برگهاى آن براى درمان بیماریها استفاده مى‏كردند، پس از گذشت برهه‏اى از زمان دیدند از پاى آن درخت، خون مى‏جوشد، از این پدیده تازه كه هیچ كس همانندش را ندیده بود سخت به وحشت افتادند و نمى‏دانستند قضیه از چه قرار است؟ همین كه شب سایه تاریك خود را بر همه جا گسترده كرد صداى گریه و شیونى را شنیدند كه این شعر را مى‏خواند:

یابن الشهید و یا شهیداً عمه خیر العمومه جعفر الطیار

عجباً لمصقول أصابك جده فى الوجه منك و قد علاك غبار

ولى گوینده را نمى‏دیدند، پس از آن دیرى نگذشت كه خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را در همان زمان كه آن پدیده بى مانند را دیده بودند آوردند و دعبل خزاعى سه بیت شعر بر آن افزود و گفت:

زر خیر قبر بالعراق یزار واغص الحمار فمن نهاك حمار

لم الا أزورك یا حسین لك القداء قومى و من عطفت علیه نزار

و لك الموده فى قلوب ذوى النهى و على عدوك مقته و دمار (28)

مفاد شهر دوم از اشعار غیبى را یكى از شعراى شیعه در ضمن سه شعر به نظم در آورده و چنین سروده است:

عجباً لمصقول علاك فرنده یوم الهیاج و قد علاك غبار

و لأسهم نفذك دون حرائر یدعون جدك و الدموع غزار

هلا تكسرت السهام و عاقها عن جسمك الاجمال و الاكبار (29)

و زعفرانى را كه از حرم با غارت بوده بودند هرگاه دست به آن مى‏زدند و مى‏خواستند از آن استفاده كنند بدنشان آتش مى‏گرفت. و گل گیاهى را كه به نام ورس براى رنگ بكار مى‏بردند و آن را ربوده بودند تبدیل به خاكستر مى‏شد، شترى را كه دزدیده بودند تبدیل به خاكستر مى‏شد، شترى را كه دزدیده بودند گوشتش مانند هندوانه ابوجهل تلخ مى‏گردید و مى‏دیدند كه شعله آتش از آن بیرون مى‏آید.(30)
و قبل از شهادت امام (علیه السلام) كسى حمره مغربیه را در آسمان ندیده بود.(31) این جوزى گفته است: اثر خشم و غضب آدمى كه عبارت از سرخ شدن چهره است در صورت وى ظاهر مى‏شود، و چون حق جل شأنه منزه از جسم و بدن است از اینرو اثر خشم و غضب خود را بر قاتلان امام حسین (علیه السلام) كه جنایت بزرگ و هولناكى را مرتكب شدند با ایجاد حمره در افق اظهار فرمود. پس از بیان سخن فوق افزوده است:
هنگامى كه دشمنان در جنگ بدر، عباس بن عبدالمطلب عموى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به اسیرى گرفته و كتفهایش را محكم بسته بودند ناله‏ها و گریه هایى كه از سوز دل بر مى‏آورد خواب از چشم پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را ربوده بود، اگر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ناله‏هاى جانسوز و گریه‏هاى جانگداز فرزندش حسین (علیه السلام) را مى‏شنید كه چه بر او مى‏گذشت؟ و باز افزوده است:
با این كه اسلام گناهان زمان ما قبل خود را نادیده مى‏گیرد، اما پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به وحشى، قاتل حضرت حمزه كه اسلام آورد، فرمود: خود را از دید من پنهان كن كه من دوست ندارم قاتل دوستانم را ببینم، بنابراین اگر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مى‏دید عده‏اى فرزندش را كشته و خاندانش را بر چوبها و شتران بى جهاز، سوار كرده و به اسیرى مى‏بردند بر او چه مى‏گذشت؟(32)
آرى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در صحنه عاشورا حاضر بود و مشاهده مى‏كرد سیلى از جمعیت بسیار انبوه در آن بیابان گرد هم آمده تا ریشه درخت رسالت (صلى الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت امامت (علیه السلام) را از بیخ و بن درآوردند، و در آن بین ناله‏هاى دختران، و گریه‏هاى جانكاه زنان ماتمزده را كه شوهران و دیكر كسان خود را از دست داده بودند و مى‏شنید، و شور و غوغاى كودكان را كه از شدت تشنگى صدایشان به آسمانها مى‏رفت میدید و مى‏شنید، و لشكریان كوفه نیز صداى رعب آورى را شنیدید كه مى‏گفت:
واى بر شما اهل كوفه! من هم اكنون رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) را مى‏بینم كه در حالت اضطراب و سراسیمه گى محاسن شریف خود را از دست گرفته، گاهى به جمع شما مى‏نگرد و گاهى به آسمان خیره مى‏شود.
آرى لشكر كوفه این صداى غیبى را شنیدید ولى هوى و هوس و گمراهى عظیمى كه تا اعماق نفوس این مردم ریشه دوانیده و تا گلو در لجن غرقشان كرده بود نگذاشت حقیقت را بفهمند و لذا گفتند: وحشت نكنید و نترسید این دیوانه‏اى است كه چنین صدائى سر مى‏دهد: لا یهولنكم ذلك، انه صوت مجنون.
ولى امام صادق (علیه السلام) مى‏فرمود: گوینده آن صدا جبرئیل بود.(33) برخى از فرشتگان بانگ و فریاد برآوردند كه:
اى امت حیران و گمراه! پس از این كه لحظه شادمان نباشید و خداوند شما را شادمانى عید قربان و فطر نصیب نفرماید لا وفقكم الله لاضحى و لا فطر امام صادق (علیه السلام) فرمود: دعاى فرشتگان مستجاب شد و پس از آن قاتلان ابى عبدالله (علیه السلام) یك نفس شادمان نشدند و تا آنگاه كه حضرت حجت بن الحسن انتقام خون سیدالشهداء را نگیرد، هرگز شادى نصیب آنها نخواهد شد.(34)

وهب دم یحیى قد غلا قبل فى الثرى فان حسیناً فى القلوب غلا دمه

و ان قر قدما مذ دعا بخت نصر بثارات یحیى و استردت مظالمه

فلیست دماء السبط تهدأ قبل أن یقوم باذن الله للثار قائمه

شیخ بهائى (ره) روایت كرده است: پدرش شیخ حسین بن عبدالصمد حارثى وارد مسجد كوفه شد در آنجا نگین انگشترى را دید كه بر آن، این شعر نوشته شده بود:

أنا در من السماء نثرونى یوم تزویج والد السبطین

كنت أصفى من اللجین بیاضاً صبغتنى دماء نحر الحسین (35)
شنبه 30/10/1391 - 18:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته