• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 121
زمان آخرین مطلب : 3102روز قبل
شعر و قطعات ادبی
بغض راه رفتنم را بسته

اشک چشمان امشب،

پل آبادی مان را غرق سیلاب کرده،حتم دارم که شکسته

دست هایم در باد رقص کنان می چرخند

مثل دست وقت وداع تکانیدن ها

روبرویم راه 

ومن عابری که نفس هایش پر آه

نیست اما که گویمش :وقت رفتن است آمده بر لب آسمان قرص ماه

نیست که گویمش وقت وداع است پای رفتنم نیست در این راه

نیست که گویمش دوستت دارم ها،منتظرش بودم ها

آه می کشم ،آه

نیست که گویدم،وقت وداع است ،دست خدا هست پناه

وقت رفتن است اما

چیست سبب که این چنین سنگینم

کوله بارم خالی ست

خسته ام،پر دردم،غمگینم

چشم هایم جویان،پی چشمانت در کوچه دوان

باد می لرزاند،پشتم از این رفتن وقت برگ ریزان

بغض راه نفسم را بسته

دل من دست به دامان " شاید" ها 

دم هر لحظه از آمدن هایت منتظر،چشم دوخته بر راه

به خودش دل داری خوان،گاه مایوس،گاه دل خوش

چه صبور ایستاده،چه قدر محزون نشسته

وقت رفتنم آمد،نیستی که ببینی چه زود

آه از بساط خالی سینه ام آمد

دست می تکانم در باد،آرزویم این که بمانم در یاد

باشی از هر لحظه ی کنار آبادی دل بی دلت همواره شاد

دوستت دارم،رفتم اما مبرم در نبودنم از یاد


سایه های رنگی- حرف های دل تنگی(نجفی)
يکشنبه 28/10/1393 - 15:5
شعر و قطعات ادبی
همراه یادم از کنارم رد می شوی
بی دغدغه از نگاهم از یادم رد می شوی

از این که هرگز نشناسی ام بعد از این
با هرچه شتاب از کنارم رد می شوی

بی عشق تو نمی شود خدا می داند
از این تنهائی ام چه ساده رد می شوی

من نیز رفتنی ام گفتم بگویمت
شاید که ساده از کنارم رد نشوی

شاید همین شعر یادگارم باشد
از این یادگارم بی یاد و خاطرم رد نشوی
يکشنبه 28/10/1393 - 15:2
شعر و قطعات ادبی
نوشته ای : 

" نوشته هایم بهانه است. فقط مینویسم که یادآوری کنم به یادتم....... باورش با تو "


باورش می کنم

چون فقط یاد و خاطره ای شده ام

از همه ی بودن هایم

من همیشه باورت دارم

حتی وقتی خودت را از من،من را ازمن،من را از خودت،گرفتی

باورت کردم که مهمانت شدم

باورت کردم که دیگر نیستم

باورت کردم که با نوشته هایم دل خوشم

باورت کردم که در نبودنت می گریــــــــم

من همیشه باورت دارم

حتی حال که دیگر فقط "یاد" شده ام

سایه های رنگی،حرف های دل تنگی-* نجفـــــی*
يکشنبه 28/10/1393 - 15:0
شعر و قطعات ادبی
سلام

می شنوم،صدایت را با من حرف بزن

سنجاقکی روی شاخه ی انتظارم نشسته

برهنه و عریان

تن پوشی از امید می دوزمش

لبخند می خواند

بال می زند و دور می شود

صدای تو گوشواره ی هر شبنمی ست که

شباهنگام مهمان علف زار سکوت و بی حرف ی های تو هست

من انفجار وز وز حشراتی در چرت ظهرانه ی گوشم را 

به کودکانه هایم می دوزم

سکوت مطلق خانه و قیلوله ی تابستانی پدرم

داغ داس عبور زمان بر فرق خیالم

که می پراند هر آنچه پروانه ی نشسته روی اقاقی را

به تو و عطر صدایت پل می زنم

با آنکه دفن شده رویای نیلوفری عاشقانه ات

اما هنوز منتظرم تا بشنومت

یاد تو در همین حوالی ست

حتی در زمستانه ی دشت و علفزار

با من حرف هایت در ستاره ،گل

یا هر چه از تو هست در من جاریست 

صدای تو شهد گل برگ های گل محبت است

در انتظار شنیدنت در خاک ریشه می دوانم

جرعه جرعه آفتاب می نوشم

برگ برگ ستاره می خوانم

ذره ذره ابر می بافم

در انتظار شنیدن صدایت 

گوش های زیادی قرض می گیرم

و تمام صداها را از حوالی انتظارم می پراکنم

در انتظار شنیدن صدایت

صدایم را بی صدا می کنم

و تمام علف زار را از یادت پر می کنم

تا گل کند خاطرت در همیشه گی این دشت

تا من بمانم در میان اقاقی یادت،خاطرت و صدایت

و هر روز صدایت بشکفد از هر گلی که از تو می شکفد

بامن بگو نامم را 

دوباره از این تکرار شنیدن می رویم

قد می کشم تا آغوشت

با من حرف بزن

صدای تو شر شر آب در رود قصه های دور من است

صدای تو...... اولین بار که شنیدم..... هنوز با من است

صدای تو........ اما چه کم؟

.................. اما چه دور؟

..................اما چه آرام؟

این صدای تو بود،جون فقط صدایت مانده بود

آن را هم که از من،از تنهائی من،از همه ی آمدن

از همه ی رفتن،از همه ی دنیایم گرفتی،پس ندادی

صدای تو از من کم شده،من لال شدم

خفه می شوم از نشنیدنت

تو نفس من بودی،من صدایت را صدا می کنم

- بی صدا-

***** سایه های رنگی، حرف های دل تنگی - نجفــــــــــی *****
يکشنبه 28/10/1393 - 14:58
شعر و قطعات ادبی

سلام

مثل همیشه گی هایم همواره می شکنم، می خندم

از این بازی کودکانه که می بازم می شکنم می خندم
چقدر ساده اتفاق می افتم ، به سادگی یک طلوع

از این طلوع غریبانه ی هر روز خودم می شکنم باز می خندم

بیا بگذر که چرا دیوانه شده ام،سئوال تکراری همه ام
از این دیوانه گی های پر تکرارم می شکنم ،می خندم

ببین نامرئی شده ام ، کسی مرا نمی بیند
غریبانه تر از این که تو هم نمی بینی ،باز می شکنم ،می خندم
به همسایه سلام می دهم مرا نمی بیند،
حدسم این است که دیگر نیستم
از این همه نامرئی شدنم گاه می شکنم گاه می گریم
مپرس که چرا این گونه تمام شدم، شروعم مگر چه بود
از این ناتمام ماندنم می شکنم،می گریم،می خندم 

به هر دلیل ناتمام می مانم مثل همیشه هایم 
مثل همین نوشته ام، حرف هایم ،دردهایم 
از این که ناتمام ماند دوستت دارم هایم
ببخشم اگر که وقت رفتنت می شکنم ،می گریم،می خندم

 

 سلام


مثل همیشه گی هایم همواره می شکنم، می خندم

از این بازی کودکانه که می بازم می شکنم می خندم
چقدر ساده اتفاق می افتم ، به سادگی یک طلوع

از این طلوع غریبانه ی هر روز خودم می شکنم باز می خندم

بیا بگذر که چرا دیوانه شده ام،سئوال تکراری همه ام
از این دیوانه گی های پر تکرارم می شکنم ،می خندم

ببین نامرئی شده ام ، کسی مرا نمی بیند
غریبانه تر از این که تو هم نمی بینی ،باز می شکنم ،می خندم
به همسایه سلام می دهم مرا نمی بیند،
حدسم این است که دیگر نیستم
از این همه نامرئی شدنم گاه می شکنم گاه می گریم
مپرس که چرا این گونه تمام شدم، شروعم مگر چه بود
از این ناتمام ماندنم می شکنم،می گریم،می خندم 
به هر دلیل ناتمام می مانم مثل همیشه هایم 
مثل همین نوشته ام، حرف هایم ،دردهایم 
از این که ناتمام ماند دوستت دارم هایم
ببخشم اگر که وقت رفتنت می شکنم ،می گریم،می خندم

 

 سایه های رنگی ،حرف های دلتنگی(نجفی)

يکشنبه 28/10/1393 - 14:55
شعر و قطعات ادبی

سلام

بانو

در میان تازه گی های هر روزی ات

که بی تکرار ترین تکرارت را می بینم

چنان گلبرگ ها را می شکفم

که گویی

اولین روز زایش خاطره هایت هست

و چنان می بویمت 

که شفا می گیرد 

هرچه نازایی احساسم هست

بانو

تو مرا به باران می رسانی

در هر خشک سالی بن بست هایم

تو مرا جاری می کنی 

در هر ماندگی بی ریشه گی ام

گاهی در میان تیغ های جاری زندگی که اسیر می شوم

به دست های مهربان 

لبخند های بی منت

و نوازش های دستان تف گرفته ات 

می شکفم

ترا در لابه لای برگ های خاطراتم می بویم

عطر تو مرا سبز می رویاند

در هر طلوع 

و ریشه می دواندم  تا فرداها



# سایه های رنگی.حرف های دل تنگی- نجفی

جمعه 26/10/1393 - 23:1
شعر و قطعات ادبی

 

 

سلام

 

می خواهم تمام احساس دریای قلبت را

 

در مشت هایم بگنجانم

 

ساحل هر بی قراری ات بشوم

 

می خواهم مرا بنویسی

 

روی شن های انتظارت

 

 دوباره ها و دوباره ها 

 

پاک شود و بنویسی ام

 

می خواهم تمام دل تنگی ات را

 

در دامنه ی کوه شانه هایم بگریی

 

تمام  شود بارش ابر هق هق بی کسی ات

 

می خواهم آسمان را به چشمانت بدهم

 

به جهان بتابی 

 

بی تکرارتر از خورشید

 

نه دیروز و نه که فردا

 

امروز، امروز

 

من اجباری به تعهد زیستن ات دارم

 

مثل چیدن سیب با وسوسه های حوا

 

اختیاری به وسعت سر پیچی  ابلیس

 

مثل پیدایش آخرین گناه

 

مثل لذت درک خدا

 

این همه رندگی جاری است

 

در خروشانی یک احساس

 

در تبلور یک عاطفه ی مرموز

 

من به این احساس محتاجم

 

به تمدد و تعدد نفس هایم از این حس

 

من به همین احساس می بالم

 

و به خدایم می گویم دوستت دارم


#سایه های رنگی،حرف های دل تنگی - نجفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

يکشنبه 21/10/1393 - 0:20
خاطرات و روز نوشت

تو مسافر،مهاجر

تو یک روز عادی،ابری، پر از دگرگونی

تو یک طلوع ساکت، یک غروب پر هیاهو

تو شاید هیچ یک،هیچ کدام،هیچ وقت ،هیچ گاه 

تو شاید همیشه،اکنون،هرگز،

زمانی دور،شاید که فردا

تو آتشی ،آب در تنوره ی سبب ها

غریبه ای با سالیان سال آشنائی ها

نه!!

این ها هم که نیستی

که جای تو همیشه زنده اما خالی

من!

به جشنواره ی چشم هایت ، یک اتفاق

یک آشنا، نا به جا ،به اشتباه ،

نشسته در کنج حیرانی نگاه

غریبه ای ،پار سال دوست،امسال آشنا

به نقاشی زندگی ات جای من،درخت

بیابان،کویر،حباب

و شاید که یک حادثه ،یک روز سخت

جای من خالی تر از جای مرده ای

مثل هیچ کس،هیچ چیز ،هیچ وقت

جای من هرچه باداباد

یک التماس خزان زده،روبروی تو،یک سیاه بخت

همه هیچ ها جای من،جای من همه چیز

چه فرق می کند که من باشم

نباشم جای من هم یک دنیا هیچ 

بگو اصلا" جای من !!! چیست؟

چه خوش خیالم!!!؟جای من!! چه بی معنی ست؟

هیچ ها جای من،من هیچ ، من هیچ

*************** نجفی*******

دوشنبه 21/7/1393 - 2:41
خاطرات و روز نوشت

سلام

به گمانم نباید 
سربه سر خیالت بگذارم
بی آنکه باشی
می آید
و بی آنکه نباشی
می ماند
خنده ام می گیرد
که چرا
سراغت از من می گیرد.

سایه های رنگی- حرف های دلتنگی(نجفی)

 

سه شنبه 20/3/1393 - 19:35
شعر و قطعات ادبی

آزرده ام از اینکه

نشنیده مرا

                    -قصه ام به غریبه ها می گویی

با هر که در کوچه ات عابر شد

از درد تنهائی درد دل هایت

                         با خنده

                         - و گاه با گریه می گویی-

آزرده ام که مرا نمی شناسی

                                    -اما

از آشنائی ات در گذشته ها می گویی

آزرده ام از این که چرا

با هر چه که هستم ،بودم

از آن چه نیستم

                از بودن بی بودنی ام می گویی

بی مرهم از طبابتت

آزرده ام،آزرده

از قصه ی پرستاری ات

                 شفای درد ، از علاج دردها می گویی

آزرده ام......آزرده

 

آزرده چرا آزرده گی ام را به این و آن می گویی

*************** نجفی *************

دوشنبه 19/3/1393 - 3:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته