• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1549
تعداد نظرات : 132
زمان آخرین مطلب : 5373روز قبل
دانستنی های علمی

دیوجانس (دیوژن ) در سال (413) قبل از میلاد بدنیا آمده ، دیوجانس هیچگونه بدنیا علاقه نداشته و فقط دارائى او یك عدد كیسه و یك عصا بوده و بجاى خانه یك خمى داشته كه هنگام استراحت بآن خم پناهنده میشد.
روزى یك بچه را مشاهده كرد كه با كف دستش آب از جوى برداشته و میخورد، دیوجانس كاسه سفالین خود را دور انداخته ، و گفت واى بر تو كه در اینمدت باندازه یك بچه عقل نداشته ، و خود را نیازمند بآن نموده بودى .

نتیجه :
بموجب صریح آیات و روایات شریفه : انسان در مقابل تمام نعمتهایى كه در این دنیا مورد استفاده او قرار گرفته است در روز جزاء بازپرس و مسئول خواهد شد كه آنها را چگونه و از چه راه تحصیل كرده و در كجا مصرف نموده است ! و گذشته از این ، آدمى هر چه در این دنیا علاقه قلبى و احتیاج او كمتر و زندگانى او ساده تر باشد: بنفع او تمام میشود، از این راه است كه اشخاص بزرگ جهان هیچوقت بزر و زیور و زینت دنیا اظهار علاقه و میل ننموده و بزندگانى بسیار مختصر و ساده قناعت میكردند.

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:44
دانستنی های علمی

یكى از نقات و معتمدین بنام شیخ نصر الله بن مجلى میگوید: در خواب ، حضرت امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام را دیدم عرض كردم : یا امیرالمؤ منین مكه را فتح میكند و اعلام عمومى میدهید: كسیكه بخانه ابى سفیان وارد بشود ایمن خواهد شد، ولى در روز عاشورا از طرف آل ابى سفیان درباره پسر تو حضرت ابى عبدالله علیه السلام و خانواده آن حضرت چه ستمهائى متوجه شده و چه قضایائى در آنروز صورت گرفت .
حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: آیا ابیات ابن صیفى را در این قسمت نشنیده اید؟
عرض كردم : نشنیده ام .
فرمود: آن ابیات را از ابن صیفى استعلام بكن .
از خواب بیدار شده و بسوى خانه ابن صیفى كه از شعراى مشهور و معروف بلقب (حیص بیص ) بوده شتافتم ، ابن صیفى را ملاقات كرده و خواب خود مرا براى او نقل كردم .
ابن صیفى از شنیدن این خواب شهقه زده و بگریه كردن آغاز نمود، و سپس قسم یاد آورى نمود كه تا این ساعت كلمه از ابیات من بكسى اظهار نشده است ، و این ابیات را در همان امشب انشاء كرده ام ، و شروع كرد بخواندن آن اشعار:
ملكنا فكان العفو منا سجیّة فلما ملكتم سال بالدمّ ابطح
هنگامیكه ما حكومت داشتیم عفو و گذشت طبیعت ما بود چون شما بسلطنت رسیدید در روى زمین خون جارى شد.
و جلّلتم قتل الاسارى و طالما غدونا على الاسرى نعف و نصفح
شما حلال كردید كشتن اسیرانرا در صورتیكه مدتى ما بودیم و از اسیران عفو و گذشت میكردیم .
فحسبكم هذا التفاوت بیننا و كلّ اناء بالذى فبه ینضح
كافى است شما را این فرق و تفاوت در میان ما و شما و هر ظرفى ترشّح میكند از آن چیزیكه در آن باشد

نتیجه :
اشخاصیكه در زندگانى خود بجز پیروى حق و حقیقت پرستى و توجه بآفریدگار خود، منظور و مقصودى ندارند: پیوسته بخاطر تحصیل رضاى پروردگار خود، در انجام وظائف انفرادى و اجتماعى خویش كوشش نموده ، و بجز راستى سخن نگفته ، و بر خلاف درستى قدمى برنداشته و كوچكترین خیال بد و فكر باطلى بمغز خود راه نمیدهند، و براى رسیدن بمقام و منصب با كسى عدوات نمیورزند؛ و دست باقداماتى نمیزنند و براى جمع مال و ثروت كمترین اهتمامى ندارند، و در مقابل بندگان خدا متواضع و مهربان بوده و از خوبى كردن و احساس ‍ و دستگیرى و بیچاره نوازى و خیرخواهى فرسوده و خسته نمیشوند.
ولى كسیكه آخرین هدف و یگانه مقصد او را ریاست و مال و جاه و جلال دنیوى است : ناچار است كه بندگان خدا را لگدگوب كرده و حقیقت را زیر پا گذارده و موانع راه خود را بهر نحوى باشد از میان برداشته ، و از ظلم و تعدى و چپاول و غارتگرى و خونریزى هیچگونه خوددارى نداشته باشد.
اولیاى خدا بخاطر بدست آوردن دل ناتوانى از دنیا میگذرند، ولى دنیا پرستان بخاطر درهمى چند یا براى حفظ مقام چند روزه خود خون صدها بیگناه مظلومرا میریزند.

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:43
دانستنی های علمی

قاضى كوفه در قصر كوفه
ابوعمرو از بزرگان و مشاهیر كوفه بود، میگوید: در حضور عبدالملك ابن مروان در قصر كوفه بودم ، هنگامى بود كه سر بریده مصعب بن زبیر را در مقابل خودش گذاشته بود، از دیدن این منظره اضطراب و لرزه باندام من افتاده ، و حالم دگرگون گشت .
عبدالملك از تغییر حال من آگاه شده و گفت : ترا چه شد كه اینگونه دگرگون شدى ؟
گفتم : ترا پناه میبرم بخدایم اى امیر! بنظرم آمد كه در این قصر و در این مكان در حضور عبیدالله بن زیاد (لع ) نشسته بودم و سر مبارك حضرت حسین بن على علیه السلام را در مقابل او گذاشته بودند، سپس در همان جاى در حضور مختار بن ابى عبیده بودم كه سر بریده عبیدالله بن زیاد در پیشگاه او گذاشته شده بود، و پس از مدتى باز در همان این مكان نشسته بودم و مصعب بن زبیر در همان مقام براى امارت برقرار شده و سر مختار را در پیشروى خود گذاشته بود، و در این هنگام هم میبینم كه شما بمقام امارت نشسته اید و سر بریده مصعب بن زبیر در پیشروى شما است .
عبدالملك از شنیدن این سخن سخت متاءثر شده و از جاى خود برخاست ، سپس امر كرد تا آن عمارت و قصر را برانداختند.

نتیجه :
بشر عاجز هنگامیكه در دنیا كامیاب شده و زندگى مختصر خود را تاءمین میكند: چشم از جهان حقیقت پوشیده و مانند آن مورچه كه در هواى سرد زمستان آذوقه خود را در زیر خاك جمع كرده ، و در لانه تاریك خود خزیده ، و كوچكترین اعتناء و توجهى بصداى رعد و عظمت سرما و برف و باد سوزنده ندارد: گوش از صداهاى حق فرا گرفته ، و چشم از حقائق فروبسته ، عقلش در مقابل فعالیت شهوات نفسانى مغلوب و اسیر گشته ، و غرور و خود بینى و نادانى و خودپسندى چنان بر افكار او مستولى میشود كه گوئى جهان براى او است ، و جهانیان همه فرمانبردار او هستند.
انسان میباید از این جهل و از این غرور وحشتناك بیرون آید، انسان باید بفهمد كه این آسمان و زمین و این آب و خاك و هوا هزارها سالست كه بهمین روش و روى همین نقشه در جریان است ، و هر روزى هزاران افراد زنده میشوند و میمیرند.
آرى همه میمیرند و ما هم خواهیم مرد، ولى در آنساعت خواهیم فهمید كه اینجهان براى ما نبوده ، و مطابق میل ما حركت نمیكرده ، و این آب و خاك سزاوار دلبستگى و اعتماد نبود، ما براى جهان دیگریم و لازمست وسائل آسایش و مقدمات خوشبختى خود را در آن جهان فراهم نمائیم .
برك عیشى بگور خویش فرست كس نیارد زپس تو پیش ‍ فرست

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:43
دانستنی های علمی
در شماره ششم از سال دوم مجله نمكدان مینویسد: شبى در انجمن ادبى ایران یكى از اعضاء كنفرانسى راجع بشرح حال و حیات و ادبیات جلال الدین (ملاى رومى ) داد.
روز دیگرش وزیر دربار سابق (تیمور تاش ) برئیس یا نائب رئیس انجمن گفت كه ما مشغولیم به فناء و اضمحلال ملاها و قصد داریم هر چه ملّا در ایران است زنده بگور كنیم ، تازه شما ملاهاى قدیم و مرده را از گور بیرون میآورید، و در اطراف ملاى رومى كنفرانس میدهید!
رئیس یا نائب رئیس بصورت ، اعتذار میجوید كه : این كنفرانس ‍ از نقطه نظر ادبى ، و جنبه شاعرى جلال الدین در نظر گرفته شده نه جنبه ملائى او.
وزیر دربار بر تغیر خود افزوده و میگوید: اشعار او هم اغلب مهمل است ، مانند اینكه میگوید:
ما همه شیران ولى شیر علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
این چه شعرى است و چه معنى دارد؟
چندى نگذشت كه آقاى وزیر دربار از كار خلع و بازداشت شد.
یكى از نزدیكان و دوستانش میگفت : در آن چند روزیكه دولت مشغول تنظیم پرونده او بوده و دو سیه اعمال او را ترتیب میداد، تیمور تاش در اطاق بازداشت قدم میزد و هر دم این شعر را میخواند.
ما همه شیران ولى شیر علم
حمله مان از باد باشد دمبدم
نكته سنجى گوید: افسوس كه بیت روم آنرا نخوانده ، و اگر ایشان راضى نشده اند بخواهند ما میخواهیم و میگوئیم ؛ اى باد برو بگوش او هم بخوان .
حمله مان پیداست و ناپیداست باد
جان فداى آنكه ناپیداست باد
آرى آنكه ناپیدا است خدا است كه شیر علم را (وزیر دربار) نیكو بباد داد.
این شیر علم در نتیجه غرور و خود بینى و طغیان ، بمرحوم دانشمند معظم آقاى میرزا طاهر تنكابنى تهرانى گفته بود ؛ با علم و ادب و منطق و فیزیك و شیمى ثابت میكنم كه خدائى نیست و آنچه میپرستید خیال وهم است .
میرزا فرمود: منهم نزدیك با شما همعقیده شوم .
وزیر دربار پرسید، دلیل شما چیست ؟
فرمود: دلیل من شما است بر سر كار، زیرا اگر خدائى بود، شما نبایست تاكنون دوام كرده باشید.
پس از چندى مرحوم میرزا تبعید شد، و در تبعید میرزا وزیر دربار از كار برافتاد.
پس جان فداى آنكه ناپیدا است باد.
نتیجه :
آرى همینطوریكه نصب و عزل وزراء و امراء و سائر صاحبمنصبان مملكت بدست شهریار میباشد، و شاه مملكت میتواند در یكدقیقه وزیریرا معزول و دیگریرا بمقام نصب كند: پروردگار جهان نیز نسبت ببندگان خود سلطنت كامل و حكومت تمامى دارد، نظم و تربیت جهان ، هستى و فناء موجودات ، هرگونه موفقیت و خوشبختى و مقام ، در تحت اختیار و قدرت آفریدگار جهان مى باشد.
آرى ما باید متوجّه شده و بدانیم كه : ما از خود قدرت و سلطنتى نداریم ، ما نمى توانیم از محیط حكومت و نفوذ و قدرت پروردگار جهان بیرون رویم ، ما نمیتوانیم زندگى و تندرستى و شخصیّت و خوشبختى و موفقیت خود راحفظ كنیم ، ما نمى توانیم در مقابل نیروهاى جهان كه بحكم پروردگار متعال دقیقترین وظیفه خود را انجام میدهند ایستادگى خود نمائى كنیم .
ما امروز ثروتى داریم یا عنوان و اعتبارى پیدا كرده ایم ، یا بدن سالم و فكر صحیحى داریم ، یا نفوذ و قدرتى بدست آورده ایم : بایست بفهمیم كه همه اینها ممكن است در یكدقیقه محو و نابود بشود، چنانكه هزاران مرتبه این حالت را در دیگران مشاهده نموده ایم .
ما بنده عاجز و موجود نیازمند و فقیرى هستیم ، و در همه حال لازم است در مقابل عظمت و جلال و حكومت خداى خود خاضع و خاشع بوده و روى نیاز و فقر بدرگاه متعال او بیاوریم
پنج شنبه 18/4/1388 - 20:42
دانستنی های علمی

یكى از تجار نیشابور بشیخ ابى عثمان حمیرى بامانت سپرده بود: روزى غفلتا نظر شیخ به كنیز افتاد، و چون كنیز جمال و ملاحت جالبى داشت ، شیخ بى اختیار محبت و علاقه و میل بكنیز پیدا كرده ، و رفته رفته بر عشق و دلباختگى شیخ افزوده شده ، و آتش محبت در دل او افروخته گردید.
شیخ این پیش آمد را باستاد خود ابى حفص حدّاد گزارش داده ، و بموجب پاسخ و دستور استاد ماءموریت پیدا كرد: از نیشابورى بسوى رى حركت كرده ، و صحبت شیخ بزرگوار شیخ یوسف را دریابد.
شیخ بسوى رى حركت كرده ، و در كوچه هاى رى از منزل شیخ یوسف را دریابد.
شیخ بسوى رى حركت كرده ، و در كوچه هاى رى از منزل شیخ یوسف استفسار مینمود: مردم در جواب او همه بصورت تعجب مى گفتند: بسیار جاى شگفت است كه شخص ‍ پرهیزكارى مانند شما از منزل یكنفر آدم فاسق و بدكارى سؤ ال نماید، و شیخ در مورد ملامت واقع میشد.
شیخ از این پیش آمد متحیر و سرگردان شده ، و بناچارى بطرف نیشابور مراجعت كرده : و استاد خود را از این امر مطلع ساخت .
استاد دوباره شیخ را امر كرد: بهر طوریست لازم است شیخ یوسف را ملاقات كرده ، و از روحانیت و انفاس قدسیه او استفاده نمائید.
شیخ ایندفعه نیز بناچارى بسمت رى حركت كرده : ملامت و مذمت مردم را بخود هموار ساخت .
شیخ بموجب نشانى كه گرفته بود منزل شیخ یوسف را در محله باده فروشها پیدا كرده ، و چون به باطاق او وارد شد، در یك طرف او بچه ظریف و خوش اندام و در طرف دیگر شیشه اى كه شبیه بخمر بود، مشاهده نمود.
بر حیرت و تعجب شیخ افزوده شد و سؤ ال كرد، این منزل در این محله خماران با مقام شما تناسبى ندارد: و جهت انتخاب آن چیست ؟
میزبان - این خانه ها مربوط به دوستان ما بود كه : یكى از اشخاص ظالم آنها را خریده و براى خمر فروشى و خمر سازى اختصاص داده است ، و خانه ما را نخریدند.
شیخ - این بچه زیبا و این شیشه خمر چیست ؟
میزبان - اما این بچه پسر صلبى من است . و اما شیشه : شیشه سركه باشد نه خمر.
شیخ - در اینصورت چرا با مردم طورى رفتار میكنند كه : نسبت بمقام شما سوء ظن پیدا كرده ، و خود را در معرض تهمت قرار بدهید.
میزبان - براى اینستكه مردم درباره من عقیده مند نبوده ، و مرا بامانت و وثوق و خوبى نشناسد تا كنیزهاى خود را بمن سپارند، و عشق آن ها در قلب من جایگیر باشد.
شیخ بى اختیار بشدت گریه نمود.

نتیجه :
انسان تا بامانت دارى خود اطمینان كامل ندارد، نباید خود را در معرض این مقام بزرگ قرار داده ، و حقوق دیگرانرا پایمال و خود را بوادى هلاكت بیاندازد.
امین بودن مقام بزرگیوست و كسیكه هنوز از صفات رذیله دور نگشته : نمیتواند دست و پاى و چشم و گوش و زبان خود را نگه داشته و خیانت نكند.
بسیارى از مردم كه صفات حرص و طمع و شهوت و حبّ مال از قلوب ایشان خارج نشده ، و براى امانت دارى حاضر میشوند: از این راه خود را به پرتگاه گرفتارى و عقوبت نزدیك میكنند.
و بطور كلى : كسیكه براى مقامى (علم ، زهد، تقوى ، قضا، روحانیت ، ریاست ) سزاوار و اهل نبوده و دعوى آن مقام میكنند. بطور مسلم جنایتكار و خیانت پیشه است .
اینها در حقیقت راهزن و دزدند. و با این عنوان میخواهند اموال و حقوق بیچارگان را پایمال كرده و بآرزوهاى شیطانى خود نائل گردند

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:42
دانستنی های علمی

در سال (1229) ه‍ق . یكى از تحصیلداران دولت از سید فقیرى مطالبه وجه دیوانى (مالیات ) مینمود: سید هر چه قسم یاد كرده و اظهار تنگدستى و پریشانى میكرد، اثرى در قلب آن نبخشیده و بر سختگیرى و فشار خود میافزود.
سید چون براى اظهار عجز و بیچارگى خود نتیجه ندید گفت : چند روزى مرا مهلت ده تا خدا چاره بسازد، و از جدم رسول خدا شرم كن .
تحصیلدار گفت : اگر جد تو كارسازى میكند و میتواند، یا شر مرا از سر تو دفع كند و یا حاجت تو را كارسازى نماید.
سپس از سید ضامنى گرفته و گفت : هر گاه براى ساعت اول صبح فردا وجه را حاضر نكنى ، نجاست بحلق تو خواهم ریخت ، و بگو بجدت هر كارى میتواند مضایقه نكند.
تحصیلدار شب به خانه خود مراجعت كرده و براى خواب بپشت بام رفته بود، و نصف شب بقصد بول كردن از جاى خود برخاست ، و چون هوا تاریك بود، پاى بر ناودان گذاشته ، و با ناودان بزمین آمد.
تصادفا در زیر ناودان چاه بیت الخلاء بود كه : مرد تحصیلدار در همان خلوت شب بچاه سرنگون شد.
از این قضیه نیمه شب كسى آگاهى نیافت : چون روز شد از او جستجو كرده ، و بالاخره در چاه مستراح یافتند كه : سرش تا حوالى ناف در نجاست فرو رفته ، و آنقدر نجاست بحلق او رفته بود كه شكم او ورم كرده و خفه شده بود

نتیجه :
كارمند دولت (دولت ستمكار) بطور اكثریت پیوسته بر ضرر ملت مشغول فعالیت هستند: مالیات بیجا معین میكنند، حكم بى مورد صادر میكنند، قضا ظالمانه میكنند، از ظلم و دزد و حیله گر طرفدارى میكنند، اموال مردم را بیغما میبرند، ناموس و حقوق رعیت را باءجنبى میفروشند، بیت المال مسلمین را مانند حیوانات میخورند، و امور مردم را بتعطیل و تاءخیر میگذرانند، و هزاران ظلمهاى دیگریكه هر شخصى متوجه است انجام میدهند. كارمندان ظالم باید بدانند كه روزى در محكمه عدل الهى محكوم گشته و بسزاى اعمال خود خواهند رسید: آرى شخص ظالم از نتیجه ظلمهاى خود نباید غفلت كند.

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:41
دانستنی های علمی

در تاریخ طبرى و ابن خلدون و غیر آنها مینویسند: در سال ششم هجرت ، پیغمبر اسلام (ص ) نامه اى به كسرى (خسرو پرویز از بزرگترین سلاطین سلسله ساسانى و پسر هرمز پسر انوشیروان ) فرستاده ، و او را به توحید و قبول دین اسلام دعوت فرمود، باین مضمون :
بسم الله الرحمن الرحیم ، این نامه از جانب پیغمبر خدا محمد است بسوى كسرى بزرگ مملكت ایران ، سلام و درود بر كسى باد كه جوینده هدایت و پیروى كننده از حقیقت است آنكسى كه به آفریننده جهان و رسول او ایمان آورده ، و تنها خداى واحد را پرستش مى كند، تو را دعوت میكنم بآنچه خداوند جهانیان دعوا میفرماید: من پیغام آورنده و بنده خدا هستم ، من از جانب خدا مبعوث شده ام بسوى همه جهانیان : تا مردم را بتوحید و یكتاپرستى دعوت كرده ، و از راههاى باطل و كج و از كارهاى بد و نادرست برگردانم ، و تا مردمرا دستگیر كرده ، و از گرفتاریها و عذاب و غضب پروردگار جهان نجات بدهم ، و سعادت و موفقیت تو در اینست كه پیغام و فرمان پروردگار جهانرا بپذیرى ، و اگر چنانكه از اطاعت و فرمانبردارى حق سرپیچیده ، و از راه حقیقت منحرف باشى : هرگونه گمراهیها و گناههاى مجوس (ایرانیها) بگردن تو خواهد بود
.
كسرى نامه پیغمبر اكرم (ص ) را خواند و پاره كرد.
سپس نامه اى به فرماندار یمن (كه آنروز تحت حكومت ایران بود) فرستاده ، متذكر شد كه : دو نفر از اشخاص نیرومند و تواناى یمن را انتخاب كرده ، و بحجاز بفرستد: تا پیغمبر را دستگیر كرده و پیش او بفرستد.
فرماندار یمن كه باذان نام داشت : دو نفر آدم فهمیده و توانائیكه مورد وثوق بودند بسوى مدینه روانه داشت .
این دو نفر حركت كرده ، و در مدینه بمحضر پیغمبر اسلام مشرف شده ، و جریان امر و دستور پادشاه ایران را بعرض ‍ آنحضرت رسانیدند.
و ضمنا نامه فرماندار یمن را كه به پیغمبر نوشته بود تقدیم كردند، و در آن نامه تصریح شده بود كه : در صورت تخلف كردن از دستور كسرى بطور مسلم خود پیغمبر خود و اطرافیان و قبیله او و زمین ایشان مورد تجاوز و در معرض چپاول قواى دولت ایران واقع شده و بكلى محو و نابود خواهند شد.
آرى این دو نفر بملاقات آنحضرت (ص ) نائل شدند، و چون ریشهاى خود را تراشیده و شارب داشتند: رسول اكرم (ص ) از دیدن صورت ایشان اظهار كراهیت و تنفر فرموده و گفت : واى بر شما باد از طرف كى باین عمل ماءمور شده اید؟
گفتند: بزرگ ما كسرى چنین دستورى بما داده است .
پیغمبر: ولى خداى من دستور داده است كه شاربها را گرفته و ریش را نتراشیم .
سپس فرمود: براى پاسخ دادن به نامه ، فردا پیش من آئید.
و چون فردا حاضر شدند، پیغمبر(ص ) فرمود: از طرف خدایم وحى رسیده است كه پسر كسرى (شیرویه ) پدر تو را بقتل رسانیده ، و روز و ساعت این واقعه را هم بیان فرمود، اینك سلطان و بزرگ شما خود از این دنیا رخت بر بسته است .
نتیجه :
چقدر مناسب است كه : آدمى چون خود را توانا و داراى مال و عنوان و جاه مى بیند، فریب نخورده است ، و از راه حق و مقام حقیقت منحرف نشود.
انسان باید بداند كه : ثروت و شخصیت دنیوى همیشگى نبوده ، و از میان خواهد رفت ، و آنچه همیشگى و پایدار است حق است .
آدم عاقل پیوسته در مقابل حق خضوع كرده ، و كوچكترین خود بینى را پس از شنیدن سخن حق بخود راه نمیدهد.
كسى كه با سخن حق مخالفت كرده ، و از قبول آن خوددارى میكند: با سعادت و خوشبختى خود مخالفت نموده ، و تیشه بر ریشه خویش میزند.
هر كسى خواه فقیر باشد یا سلطان ، تا روزى پا بر جا و برقرار است كه : روى صراط حق و عدل قدم بر میدارد، و اگر نه : خود را سرنگون ساخته ، و براى همیشه در مورد لعن و طعن دیگران قرار خواهد گرفت .

پنج شنبه 18/4/1388 - 20:40
دانستنی های علمی

در روایت مشهور آمده : منصور دوانیقى (دومین طاغوت عباسى ) به ربیع (وزیر دربارش ) فرمان داد و گفت : ((امام صادق (ع ) را هم اكنون به اینجا حاضر كن )).
ربیع فرمان منصور را اجرا كرد و امام صادق (ع ) را احضار نمود، وقتى كه منصور آنحضرت را دید، با خشم و تندى گفت : ((خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم ، آیا در مورد سلطنت من اشكال تراشى مى كنى و مى خواهى غائله بر پا كنى ؟!)).
امام فرمود: ((نه ، چنین كارى نكرده ام و كسى كه چنین به تو خبر داده ، دروغگو است ))...
منصور گفت : ((فلانى به من خبر داده است )).
امام فرمود: ((او را به اینجا بیاور، تا رخ به رخ گردیم و موضوع روشن شود)).
منصور دستور داد، آن مرد را حاضر كردند، به او گفت : تو شنیدى این امور (مخالت با مرا) از این آقا (اشاره به امام صادق علیه السلام ).
او گفت : آرى .
امام صادق (ع ) به منصور فرمود: او را سوگند بده ، منصور به آن مرد خبرچین و دروغگو گفت : سوگند مى خورى .
او گفت : آرى .
امام صادق (ع ) به منصور فرمود: او را به من واگذار تا من او را سوگند دهم ، منصور اجازه داد.
امام صادق (ع ) به او فرمود: بگو: برئت الله وقوّته والتجاءت الى حولى وقوّتى ، لقد فعل كذ او كذا جعفر: ((از خدا و قدرت خدا بیزار شدم و به قدرت و نیروى خود متكى گشتم كه جعفر (امام صادق ) چنین گفت )).
سعایت كننده دروغگو از این گونه سوگند امتناع ورزید و پس از چند لحظه همین سوگند را یاد كرد، هماندم پاهایش به لرزه افتاد، منصور فهمید كه او به مجازات سوگند دروغ گرفتار شده ، گفت : ((این مرد ملعون را از اینجا بكشید و بیرونش بیندازید)).
ربیع (وزیر دربار منصور) گوید: منصور نسبت به امام صادق (ع ) بسیار خشمگین بود، هنگامى كه دیدم امام صادق (ع ) وارد بر منصور شد لبهایش ‍ حركت مى كرد، وقتى در كنار منصور نشست ، مى دیدم هر وقت لبهاى آنحضرت حركت مى كند، از خشم منصور كاسته مى شود، بطورى كه سرانجام منصور از امام خشنود شد و خود را به محضر امام نزدیك مى نمود.
وقتى كه امام صادق (ع ) از نزد منصور، بیرون آمد، پشت سرش رفتم و به حضورش رسیدم و گفتم : ((قبل از آمدن شما، این مرد (اشاره به منصور) خشمگین ترین افراد نسبت به شما بود، ولى وقتى كه به نزد او رفتى و لبهایت را حركت دادى ، خشم او فرو نشست ، به من بگو لبهایت را به چه چیز حركت مى دادى ؟ امام صادق (ع ) فرمود: ((لبهایم را به دعاى جدم امام حسین (ع ) حركت مى دادم )).
گفتم : ((فدایت گردم ، آن دعا چیست ))؟
فرمود: آن دعا این است :
یا عدّتى عند شدّتى ، و یا غوثى كربتى ، احرسنى بعینك التى لاتنام ، واكنفنى بركنك الذى لایرام .
((اى نیروبخش من هنگام دشواریهایم ، و اى پناه من هنگام اندوهم ، به چشمت كه نخوابد مرا حفظ كن ، و مرا در سایه ركن استوار و خلل ناپذیرت قرار بده )).
ربیع مى افزاید: به امام صادق (ع ) عرض كردم چرا آن دروغگو خبرچین را به ذات پاك خداى یكتا، سوگند ندادى (بلكه به بیزارى از حول و قوه خدا دعوت كردى ).
امام فرمود: ((این جهت ، از این رو بود كه در آن صورت خداوند مى دید: او به وحدانیتش سوگند مى خورد و خدا را ستایش مى نماید، در نتیجه نسبت به او حلم مى ورزید و مجازات او را تاءخیر مى انداخت ، لذا او را آنگونه كه شنیدى سوگند دادم و خداوند او را مشمول عذاب افزون قرار داد)).
به این ترتیب ، به جوّ خفقان زمان امام صادق (ع ) پى مى بریم ، و در مى یابیم كه آن اما بزرگوار چگونه از گزند طاغوت وقت ، رهائى مى یافت ، در این شرائط، به تاءسیس حوزه بزرگ علمى پرداخت ، و چهار هزار دانشمند برجسته تربیت كرد كه هر كدام شخصیتى بزرگ بودند، یكى از شاگردان او (حسن بن على وشّاد) كه از استادان حدیث است گوید: ((من در مسجد كوفه ، نهصد استاد حدیث را دیدم كه هر كدام از جعفر بن محمد (ع ) نقل حدیث مى كردند (ارشاد مفید ص 389- رجال كشى - حسن بن على وشّاد).
آمین یا ربّ العالمین .

پنج شنبه 18/4/1388 - 16:27
دانستنی های علمی
هنگامى كه رسول اكرم (ص ) براى شاهان و رؤ ساى كشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام كرد یكى از آن نامه ها را براى كسرى (خسروپرویز) پادشاه ایران نوشت كه طبق نقل مشهور، وقتى نامه به او رسید، گفت او (پیامبر) نامش را بر نام من مقدم داشته است ، از روى غرور نامه رسول خدا (ص ) را پاره كرد.
جالب اینكه روایت شده : ((خسروپرویز نامه اى براى ((فیروز دیلمى )) (كه از بقیه اصحاب سیف بن ذى یزن در گیلان بود) به این مضمون نوشت : ((به مدینه برو و این بنده اى كه نامش را بر نام من مقدم داشته است و با كمال گستاخى مرا به غیر دین خودم دعوت مى كند دستگیر كن و به سوى من بیاور)).
وقتى كه نامه او بدست فیروز دیلمى رسید، فورا براى اجراى فرمان شاه ، به سوى مدینه رفت و به حضور پیامبر(ص ) رسید و گفت : ((صاحب من (شاه ایران ) به من فرمان داده كه تو را به نزد او ببرم )).
پیامبر (ص ) فرمود: ((اما پروردگار من به من خبر داد كه شب گذشته ، صاحب تو كشته شده است )).
بعدا خبر رسید كه ((شیرویه )) پسر خسرو پرویز، پدرش (خسرو) را در همان شب كشته است .
فیروز و همراهان از این جریان و غیب گوئى ، به حقانیت اسلام ، پى بردند و قبول اسلام كردند
پنج شنبه 18/4/1388 - 16:27
دانستنی های علمی

به نقل مشهور، پیامبر (ص ) از همسرانش ، تنها از خدیجه شش فرزند داشت و یك فرزند هم از ماریه قبطیه (یكى دیگر از همسرانش ) فرزندان خدیجه به ترتیب ذیل بودند.
1- قاسم 2- عبدالله (طاهر) 3- رقیه 4- ام كلثوم 5- زینب 6- فاطمه زهرا (ع ).
و از ماریه قبطیه یك فرزند به نام ابراهیم داشت كه یكسال و دوماه و 8 روز و یا یكسال و ششماه و چند روز بیشتر عمر نكرد.
آنچه در اینجا مورد تذكر است ، جریان فوت ((طاهر)) دومین پسر رسول خدا (ص ) است .
وقتى كه طاهر از دنیا رفت ، خدیجه كبرى (س ) گریه مى كرد، پیامبر (ص ) او را از گریه كردن نهى فرمود:
خدیجه عرض كرد: ((درست مى فرمائید نباید گریه كنم ، ولى چه كنم از فقدان او دلم آتش گرفته (جگرم مى سوزد) از این رو مى گریم )).
پیامبر (ص ) فرمود: ((آیا نمى خواهى كه در روز قیامت ، پسرت طاهر كنار بهشت بایستد وقتى تو را دید، دستت را بگیرد و تو را به بهشت ببرد، كه پاكترین و خوشبوترین مكان است .
خدیجه عرض كرد: ((براستى همین گونه است ؟!)).
پیامبر (ص ) فرمود: خداوند متعال عزیزترین و بزرگ مقامتر از آن است كه میوه دل بنده اش را بگیرد و آن بنده براى خدا صبر و شكر كند ولى خداوند او را عذاب نماید)).

پنج شنبه 18/4/1388 - 16:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته