• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5555روز قبل
دعا و زیارت
شدت اندوه یعقوب 
بلاهاى پى در پى و مصیبت هاى گوناگون پیر كنعان را احاطه كرده و هر روز غم تازه و اندوه جدیدى به غم هاى گذشته اش مى افزاید. روزى به فراق یوسف عزیز گرفتار مى شود و سالها در هجرانش اشك مى ریزد و آه مى كشد. دل خود را به بنیامین خوش مى كند، ولى پیش آمد دیگرى موجب مى شود تا وى نیز از او جدا شود و به دورى و هجرانش مبتلا گردد و خبر ناگوارى دیگرى هم بر آنها افزوده مى شود و فرزندان به او خبر مى دهند و كه پسر بزرگ تو در مصر مانده و پیغام داده است كه من دیگر به كنعان نمى آیم ، مگر آن كه پدرم دستور دهد یا خدا درباره ام حكم بفرماید.
البته اساس همه مصیبت ها و اندوه شدید یعقوب از همان فراق یوسف بود و اشك و آهش پیوسته به یاد یوسف از دیده و دل بیرون مى آمد. بازداشت بنیامین و ماندن فرزند بزرگش نیز بر شدت اندوه او مى افزود.
اشك بسیار و اندوه فراوان ، دیدگان یعقوب را سفید كرد و ترجیح داد كه از فرزندان خود كناره بگیرد و در گوشه تنهایى به یاد یوسف گمشده اش اشك بریزد، زیرا مى دید گریه و ناله اش فرزندان و خاندانش را ناراحت و پریشان مى سازد و بلكه او را در این كار سرزنش و ملامت نیز مى كنند كه این شاید علت دیگرى براى كناره گرفتن او از فرزندان بود.
قرآن كریم از قول فرزندانش حكایت مى كند كه به وى گفتند: به خدا تو آن قدر یاد یوسف مى كنى و به یاد او اشك مى ریزى تا به حال مرگ بیفتى یا به سختى بیمار شوى و یا به هلاكت برسى
(127)
اما یعقوب چه كند كه نمى تواند یوسف را فراموش كند و چهره جذاب و ملكوتى اش را از نظر دور سازد و به دست فراموشى بسپارد و شاید علت عمده اش این بود كه یعقوب از روى وحى غیبى و الهام الهى مى دانست یوسف زنده است ، ولى نمى دانست كه در چه سرزمینى است و در كدام نقطه به سر مى برد، اما چگونه مى توانست این مطلب را به فرزندانش كه مدعى اند یوسف را سالها پیش گرگ خورده و از این جهان رفته است . اظهار كند و چگونه ممكن بود آنها (با این كه خود مى دانستند دروغ گفته اند) این سخن را در ظاهر از پدر بپذیرند و سخن او را تصدیق كنند.
یعقوب چاره اى ندارد جز این كه اندوهش را با خدا باز گوید و شكوه دل را درگاه او برد، از این رو در پاسخشان چنین گفت : من شكایت پریشانى و اندوه دل را فقط به خدا مى برم ، و از لطف خداوند چیزى مى دانم كه به شما نمى دانید.
(128)
گویا با ذكر جمله دوم خواست بگوید كه من مى دانم یوسف زنده است و روزى خواب او تعبیر خواهد شد و همگى شما در برابرش به سجده خواهید افتاد و من هیچ گاه نمى توانم یوسف را فراموش كنم ، و شاید در همان حال یا پس از آن یعنى هنگامى كه پسران عازم سومین سفر به مصر شدند، به فرزندانش توصیه كرد به جست و جوى یوسف و بنیامین بروید و از لطف خدا مایوس نشوید امكان دارد این سفارش را مكرر در همان وقت یا در وقت حركت به سوى مصر كرده باشد.
به هر صورت مختصر آذوقه اى كه خاندان یعقوب داشتند رو به تمام گذاشت و پسران یعقوب آماده سفر دیگرى به مصر گردیدند و مختصر بضاعتى كه داشتند، بار كرده و آماده حركت شدند و براى خداحافظى نزد پدر آمدند. یعقوب كه امیدوار بود به همان زودى به دیدار یوسف نائل شود، به آنها گفت : اى پسران من بروید و از یوسف و برادرش جست و جو كنید و از رحمت و لطف خداوند مایوس نباشد كه به جز مردمان كافر كسى از رحمت خدا مایوس نمى شود
دوشنبه 21/11/1387 - 15:40
دعا و زیارت
عظمت یوسف در مصر به آن جا رسید كه 
طبرسى در تفسیر خود از كتاب النبوه روایت كرده است كه امام رضا (علیه السلام ) فرمود: یوسف پیش از این كه فرمانروا گردید به جمع آورى آذوقه و غله پرداخت و در هفت سال فراوانى انبارها را پر كرد و چون سالهاى قحطى رسید، شروع به فروش غله كرد. و در سال اول مردم هر چه درهم و دینار و پول نقد داشتند، همه را به یوسف داده و آذوقه و غله گرفتند تا جایى كه دیگر در مصر و اطراف آن درهم و دینارى به جاى نماند، جز آن كه همگى ملك یوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات و زیورآلات خود را به ملك یوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات را به نزد یوسف آورده و در مقابل آن كه در ملك یوسف در آمده بود؛ و در سال سوم هر چه دام و رمه و حیوانات چهارپا داشتند، همه را به یوسف داده و آذوقه دریافت داشتند تا جایى كه دیگر حیوان چهارپایى در مصر نبود، مگر آن كه ملك یوسف بود. در سال چهارم هر چه غلام و كنیز و برده داشتند، همه را به یوسف فروختند و آذوقه گرفته و خوردند و تا جایى كه دیگر در مصر غلام و كنیز نماند كه ملك یوف نباشد؛ سال پنجم خانه و املاك خود را به یوسف دادند و آذوقه خریدند تا آنجا كه در مصر و اطراف آن خانه و باغى نماند، مگر آن كه همگى ملك یوسف شده بود. سال ششم مزارع و آب ها را به یوسف داده و با آذوقه ملك یوسف شده بود. سال ششم مزارع و آبها را به یوسف داده و با آذوقه مبادله كردند و دیگر مزرعه و آبى نبود كه ملك یوسف نباشد. سال هفتم خودشان را به یوسف فروختند و آذوقه خریدند و دیگر برده و آزادیى نبود كه ملك یوسف نباشد. بدین ترتیب هر انسان آزاده و برده اى ، با هر چه داشتند، همه در ملك یوسف در آمده بود و مردم گفتند: تا كنون ندیده و نشنیده ایم كه خداوند چنین ملكى به پادشاه عنایت كرده باشد و چنین علم و حكمت و تدبیرى به كسى داده باشد.
در این وقت یوسف به پادشاه مصر گفت : در این نعمت و سلطنتى كه خداوند به من در مملكت مصر عنایت كرده چه نظرى دارى ؟ راءى خود را كه این باره بازگو كه من در این كار نظرى جز خیر و صلاح نداشته و آنان را از بلا نجات دادم و كه خود بلایى بر آنها باشد و این لطف خدا بود كه آنان را به دست من نجات داد!
شاه گفت : هر چه خودت صلاح مى دانى درباره شان انجام بده و راى همان راى توست
یوسف فرمود: من خدا را گواه مى گیرم و تو نیز شاهد باش كه من همه مردم مصر را آزاد كردم و اموال و غلام و كنیزشان را بدان ها بازگرداندم و حالا پادشاهى و فرمانروایى تو را نیز به خودت وامى گذارم ، مشروط بر آن كه به سیره و روش من رفتار كنى و جز بر طبق حكم من حكومت نكنى .
شاه گفت :
این كمال افتخار و سر بلندى است من است كه جز به روش و سیره تو رفتار نكنم و جز بر طبق حكم تو حكمى نكنم و اگر تو نبودى توانایى بر این كار نداشتم و این سلطنت و عزت و شكوهى كه دارم از بركت تو به دست آوردم و اكنون گواهى مى دهم كه خدایى جز پروردگار یگانه نیست كه شریكى ندارد و تو فرستاده و پیغمبر او هستى و در همین منصبى كه تو را بدان منصوب داشته ام ، بمان كه در نزد ما همان منزلت و مقام را دارى و امین ما هستى
دوشنبه 21/11/1387 - 15:39
دعا و زیارت
داستان جوانمردان عملیات فتح المبین سال 61 : قسمت پنجم

از روستاى چنانه قرارگاه تیپ ساعت یك ظهر باتفاق سرباز راننده با جیپ كوچك میول حركت حدود دو كیلومتر روى آسفالت بطرف ارتفاعات برغازه فاصله گرفتیم و پس از رسیدن به دامنه كوهها به سمت چپ انحراف یافته و به حركت خود ادامه دادیم لكن راههاى فرعى كه از همدیگر انشعاب مى یافتند بیشتر بود و تشخیص داده نمیشد كه به كجا منتهى میشوند؟ و در اثر اینكه تانكهاى دشمن و خودروها عبور و مرور كرده خاك راههاى فرعى بصورت پودر و آرد در آمده كه به محض حركت یك خودرو خاك شدید بلند و به اطراف پخش میشود و بصورت طوفان و گرد بار هوا را مملو مى نماید با تمام این احوال آهسته آهسته به حركت خود ادامه داده و به بالاى ارتفاعات ممتد برغازه رسیدیم یعنى كوهها مثل سلسله جبال از غرب به شرق ممتد و كشیده شده و كاملا متصل و بصورت سلسله جبال میباشد كه عبور وسایل نقلیه امكان پذیر نیست اما در یك محل یك نقطه شیار مشاهده گردید راهى كه ما حركت میكردیم بآنجا میرسید و از همان شیار از سلسله كوهها میگذشت و بطرف روستاى ابو غریب امتداد داشت و راه ماشین رو بوده و یك جاده قابل استفاده است و مشخص است وسایط نقلیه از آنجا بیشتر رفت و آمد داشته است و مشخص است وسایط نقلیه از آنجا بیشتر رفت و آمد داشته است و در بالاى ارتفاعات پرسنل خودى اعم از پرسنل نظامى و بسیجى را مى دیدیم كه مشغول كندن سنگر و استحكامات جدید بودند كه هیچگونه جاى شبهه و تردید نبود كه افراد خودى بودند و صداها را هم مى شنیدیم كه فارسى و تركى صحبت میكنند و همدیگر را صدا مى زنند و شوخى میكنند و در معبر شیار هیچ كس و هیچ چیز نبود ما به آرامى به آنجا رسیدیم و آهسته از شیار گذشته و سرازیر شدیم و در مقابل خودمان با فاصله حدود پانصد الى هزار متر یكانهاى نظامى میدیدیم كه لودر كار میكند و خاك ریز ایجاد مى نماید و تانكر آب و خودروها بفاصله پارك كرده اند و پرسنل سنگر مى سازند و هیچگونه از نظرمان خطور نكرد كه اینان یكانهاى دشمن هستند بلكه تصور مى كردیم از واحدهاى خودى هستند و از داخل آنان عبور مى كنیم و به تنگه رقابیه بداخل واحد خودمان میرسیم .
در نتیجه آرام سرازیرى را پیش میرفتیم ناگاه صدائى از پشت سر شنیدیم كه فریاد میزد نروید نروید آنها دشمن هستند و الان شما را مى گیرند.
سرباز كه مشغول رانندگى بود نمیتوانست پشت سرش را نگاه كند و اما من سریعا پشت سر خود را نگاه كردم دیدم دو نفر سپاهى فریاد مى زنند برگردید برگردید آنان دشمن هستند الان شما را مى گیرند بى درنگ به سرباز گفتم دنده عقب بگیر و سریع عقب تر برو كه اشتباه كردیم رو به طرف دشمن میرویم سرباز راننده ماهرى بود بلافاصله دنده عقب گرفت گر چه سر بالا بود لكن بسرعت خود را به شیار سلسله كوهها رساندیم و اتومبیل سریعا به پشت ارتفاع كشیده شد و از دید و از تیر دشمن محفوظ شدیم اما نفرات مقابل دشمن كه انتظار ما را مى كشیدند و آنان متوجه بوده اند كه ما اشتباه كرده بسوى آنها مى رویم و مثل اینكه از صبح چند خود رو نیز باشتباه رفته و آنها را باسارت گرفته اند اگر اندكى تاخیر میكردیم ما را هم مى گرفتند و خیلى واضح بود كه بیدرنگ به پشت گرفتیم و فرار كردیم بانجا زدند و یك گلوله هم به مدخل شیار زدند كه خوشبختانه ما چند ثانیه زودتر از هدف آنان فرار كردیم و به محض اینكه در پشت ارتفاع رسیدیم پیاده شده دیدیم دو نفر جوان سپاه پاسدار با یك اتومبیل وانت از صورت ما بوسیدند و به ما دعا كردند كه از مرگ حتمى نجات یافتید و گرنه یا میگرفتند یا با گلوله میزدند كما اینكه دیدید محل مراجعتتان را با سه گلوله تانك هدف گیرى كردند النهایه نظر حضرت حق با شما بوده است . چند دقیقه با این دو نفر پاسدار صحبت كردیم كه داراى مشخصات زیرین بودند اولا بسیار لباس تمیز و پاكیزه به تن داشتند و با تمام مقتضیاتى كه منطقه و بویژه راههاى فرعى داشت كه كوچكترین حركت خود رو موجب بلند شدن خاك و پخش آن به اطراف میشد و امكان نداشت كسى پیاده یا سواره در آن منطقه حركت نماید ولى آغشته بخاك نشود در حالیكه این دو پاسدار با وانت حركت میكردند لكن پوتین هائى كه در پایشان نبود و لباسشان بسیار تمیز و كلاه بسر نداشتند و موى سرشان خیلى تمیز و هیچگونه آثار خاك و گرد در سرو صورت و لباس و پوتین نداشتند و مضافا وانت كه در زیر پا داشتند خیلى تمیز و مثل اینكه این وانت از آسمان پرواز میكند و هیچگونه تماسى با خاك جاده هاى فرعى و منطقه نداشته است .
اینان خودشان خطاب به من گفتند به تنگه رقابیه میروید؟
و یكانتان آنجا مستقر است ؟ گفتم بلى . گفتند شما راه را نمیتوانید پیدا كنید ما جلو میرویم شما پشت سر ما بیائید تا راهنمائى و ارائه طریق بكنیم . من قدر دانى و سپاسگذارى كردم اینان جلو و ما پشت سرشان حركت كردیم و حدود 3 الى 4 كیلومتر در همان وضعیت و كیفیت حركت را ادامه داده و هیچگونه گرد و خاك از زیر اتومبیل آنان بلند نمیشود كه ما را در پشت سرشان اذیت و ناراحت كند و مثل اینكه اتومبیل آنان روى آسفالت حركت مى نماید و اما بر عكس جیپ ما چنان گرد و خاك و غبار بلند و پخش كرده ضمن اینكه خودمان آغشته و آلوده غبار و خاك شدیم بلكه پشت سرمان هیچ چیز دیده نمیشود حتى كوههاى پشت سر را نمى بینیم حدود 3 الى 4 با این احوال طى مسافت كردیم و به یك نقطه رسیدیم كه اینها اتومبیل خودشان را به سمت چپ جاده كشیده و آهسته توقف كردند و پیاده شده رو بطرف من خطاب كردند (اینجا را كه مى شناسى ) و بلافاصله ما هم رسیدیم در سمت راست جاده توقف كرده پیاده شدیم و این جمله را به من گفتند (اینجا را كه مى شناسى ) البته این اوضاع و آثار و علائم خارق العاده را در همان لحظات و در همان زمان متوجه نبوده و درك نمیكردیم بلكه كلیه رفتار و حالات خارق العاده را پس از جدائى از همدیگر درك و متوجه شدیم چرا جمله (اینجا را كه مى شناسى ) بمن خطاب كردند آنان را از كجا میدانستند كه من آنجا را مى شناسم .
آرى آنان درست میگفتند و خطابشان درست بود من آنجا را كه توقف كردند و منطقه روبروئى را دقیقا مى شناختم و لكن اینها از كجا مى دانستند من آنجا را مى شناسم ؟ و چطور شده بود كه آنجا را بشناسم یعنى دلیل و موجب شناختم چه بوده است ؟ آرى شب دوم حمله كه من با رودكى در یك سنگر بودیم و واحد خودمان را هدایت میكردیم و بعضى اوقات كار با تلفن و بى سیم پیش نمیرفت خودمان بلند میشدیم و بان محل و بان سنگر مى رفتیم و حضورا و عملا فرامین را تفهیم و ابلاغ مى نمودیم . شب دوم حمله یك یكان بسیجى مستقل از نیروى شهر قم در سمت چپ ما مستقر شده بود كه همان نقطه بود و درست سمت چپ بند خاكى جلگه چنانه مستقر شده بودند كه تا همان روستائى كه آشپزخانه ها در آنجا بود ادامه داشت و فرمانده این نیرو یك شخص روحانى بود كه لباس بسیجى به تن داشت و آن شب در اثر فعالیت و صدا زدن و فریاد كشیدن صدایش كاملا گرفته شده بود و قبلا هم فرصت هماهنگى با واحد سمت راست و چپ نیز نبوده و من آن شب شخصا جهت كمك و همكارى پیش او رفتم و چند ساعت مساعدتهاى لازم بعمل آمد دوباره مراجعت كردم و آن محل در نظرم آشنا بود و دیگر اینكه صبح همین روز از آن راه عبور كرده به قرارگاهها رفتیم و كاملا منطقه را میشناختم .
یكى از این دو پاسدار خطاب بمن گفت اكنون ظهر است لابد ناهار نخوردید رفت از داخل وانت یك كیسه نایلون فریزر پر از غذاى مطبوع استانبولى آورد كه در آن دقایق گرم و بخار از غذا بلند میشد و مثل اینكه از دیگ روى آتش آورد و در عین حال گرم بود مطبوع و داراى عطر و دیگرى خطاب بمن گفت معلوم است تشنه هم هستید رفت از داخل وانت یك بطرى پلاستیك بزرگ آورد كه پر از آب و ذرات یخ در داخل آن معلق بود و مثل اینكه از داخل یخچال آورد و گرفتیم از ما خداحافظى كرده سوار ماشین خود گشته دوباره همان مسیر را برگشتند و من با سرباز خود به داخل جیپ خودمان بر گشتیم و هنوز اتومبیل را روشن نكرده كل مسائل بخاطرم خطور كرد و لحظاتى سكوت كرد و چنین فكرم قضایا را سیر نمود اینان چه كسانى بودند كه ما را از چنگال مرگ یا اسارت حتمى نجات دادند؟و چه كسانى بودند راه را راهنمائى كردند؟ و چه كسانى بودند در این وسط بیابان لم بما غذاى گرم و مطبوع بویژه آب یخدار دادند بلافاصله بسرباز گفتیم تو از این موضوعات چه چیز درك كردى ؟ سرباز هم مثل من بیدار و متوجه گردید گفت برگردیم از خودشان سئوال كنیم اتومبیل را روشن و دور زدیم اما متاءسفانه نه خودشان و اتومبیلشان بلكه در آن راه مسیر كه حدود 2 كیلومتر تا ارتفاعات فاصله داشت و كوچكترین وسیله نقلیه حركت میكرد دیده میشد و خاك بلند میشد آثارى از اینان ندیدم و حیرت انگیزتر بلند شدیم بالاى جیب بهمه جوانب نگاه كردیم هیچگونه سیاهى و خاك و اثرى از وانت و سرنشینان آن مشاهده نكردیم با نهایت تاءسف و تاثر از اینكه چرا نتوانستیم این دو شخصیت مقدس و خارق العاده را كه تمام حركات و راهنمائى و گفتارشان خارق العاده و اعجازانگیز بود و وجود خودشان یك پارچه معجزه بود بشناسیم با این مقوله ها خود را به همان دهكده كه چشمه و آب فراوان داشت و آشپزخانه هایمان در آنجا مستقر بود رساندم ساعت حدود 3 بعدازظهر بود كوثرى ذیلوئى انداخت و چائى تعارف نمود اول وضو گرفتیم نماز را خواندم سپس نشستیم كه كوثرى خواست براى ما غذا بدهد گفتم خودمان غذا داریم شما فقط بشقاب بدهید كه بشقاب دادند و غذاى مورد بخت را داخل بشقاب ریختیم كه خود كوثرى و سربازان همراهش همگى بالا تفاق از عطر غذا مدهوش بودند و تمجید مى كردند این غذا را از كجا آورده ائید؟ تمام آن خانه كه آشپزخانه بود مملو از عطر غذاى مزبور گردید و مقدارى هم شوخى و مزاح كردند كه آرى در قرارگاهها این چنین غذاها میخورند و ماها در خطوط جبهه ها آنچنان غذا میخوریم كه البته شرح دادیم این غذا از قرار گاهها نیست بلكه شرح و مقوله حیرت انگیز دارد. اما بطرى آب را نیز دست ما میدیدند آنرا هم با چنین جمله ائى كه در قرارگاهها همیشه آب یخ و خنك استفاده مى كنند مزاح كردند باز گفتیم این آب هم شرح و تفضیل دارد و ارتباطى به قرار گاهها هرگز ندارد.
حتى علاوه از اینكه من و سربازم از آن آب خوردیم بلكه مقدارى هم آنها خوردند ساعت 4 رو بطرف تنگه رقابیه از جاده كربلا حركت كردیم حدود 6-5 كیلومتر مسافت داشت در وسط این فاصله به دو نفر سرباز برخورد كردیم كه از یكانهاى خودى به طرف جاده اهواز در حركت بودند اما از دور ما را دیدند با اشاره طلب آب مى كردند به محض اینكه جیپ را نگهداشتیم این دو رزمنده از تشنگى قادر به تكلم نبودند و چنان زبانشان خشك شده بود در دهانشان حركت نمیكرد با اشاره آب میخواستند بطرى مورد بحث تا نصف از همان آب با ذرات یخ موجود بود به دو رزمنده دادیم و هر دو كاملا سیراب شدند و حالشان بجا آمد و دعا كردند و گفتند مرخصى میرویم و برگهاى مرخصى خودمان را گرفتیم و براه افتادیم و فكر كردیم ماشینى نرسید و خودمان هم از تشنگى هلاك میشدیم كه آنان را سوار جیپ كرده به جاده اهواز رساندیم و مجددا به تنگه رقابیه مراجعت نمودیم .

يکشنبه 20/11/1387 - 14:2
دعا و زیارت
داستان جوانمردان عملیات فتح المبین سال 61 : قسمت چهارم

پس از اتمام عملیات فتح مبین كه یكى از موفق ترین عملیات در طول هشت سال دفاع مقدس بود تمام لشكرها و تیپ ها و یكانهاى مهندسى و توپخانه و گردآنهازرهى تعین محل دفاع و تحكیم موضع و تقسیم بندى طول جبهه و تجدید سازمان و تعویض سلاحهاى آسیب دیده با جدیت وافر مشغول بودند و در عین حال خوشحال و مسرور از توفیق بدست آمده و توجهات حضرت حق بودند واحدهاى ما یك گردان زرهى لشكر 92 اهواز را در تنگه رقابیه تعویض و در انتهاى جاده خاكى كربلا كه منتهى به تنگه رقابیه میگردید اسكان و استقرار یافت . تنگه رقابیه قبل از عملیات فتح مبین در اختیار لشكر گارد عراق بوده كه از مجهزترین و پر قدرت ترین و مرفه ترین لشكرهاى عراق بوده است كه در این محل استحكاماتى بى نظیر و محكم ایجاد كرده بودند سنگرهاى بسیار بزرگ و محكم بطوریكه هرگز با اصابت گلوله توپ و خمپاره از بین نمیرفتند و اكثر اسرار و توجیهات مناطق در آنجا بعمل مى آمده و سینماهاى بزرگ در زیر خاك بصورت سنگر درست كرده بودند كه لااقل دویست صندلى جاى میگرفت و انبارهاى دپوى تداركاتى در آن محل بوده و از قرار معلوم بقیه لشكرها و تیپ ها دستورات و توجیهات را از آنجا دریافت میكرده اند كه آن محل بطول چند كیلومتر در اختیار ما قرار گرفت و از همان نقطه كه قرارگاه موسوم گردید تا خاكریز مقابل دشمن دو كیلومتر فاصله داشت و از روز خاتمه عملیات سه روز مدام ایجاد خاكریز از دامنه كوههاى برغازه بطرف تپه هاى طلائیه كه به منطقه چذابه و بستان و ارتفاعات الله اكبر منتهى میگشت مشغول بودیم و ضمن استقرار از شهداء و مجروحین و مفقودین خویش بودیم نیز تفحص و جستجو بعمل مى آوردیم كه هر روز جهت بررسى به ایستگاههاى جمع آورى اجساد شهداء كه در تاسیسات هنر آموزى اندیمشك در كنار جاده اهواز قرار و چند سالن بزرگ و كانتینرهاى آماده داشت سر مى زدم و در جستجوى مفقودین بودم كه غمناكترین اطلاعى بدستم رسید و بسیار متالم و متاثر گشتم آن خبر شهادت سرباز فتح الهى بود این سرباز و الگوى ایمان و قداست و اسوه پاك و منزه در نهایت به هدف نهائى خود رسید و آرزوهاى ملاقات و دیدار حبیب خود را بدست آورد یادش بخیر و راهش ‍ مستدام كه با پیكر مجروح و پانسمان از روى تخت بیمارستان با اصرار و التماس خود مرخص بجاى اینكه روانه منزل و دیدار والدین و برادر و خواهر و اقربان و اقوام شود مستقیما به جبهه فتح مبین آمده مثل همیشه در یك دست سلاح انفرادى خود و در دست دیگر جزوات و كتابهاى حاضر میشد و سنگرى نبود كه فتح الهى بآنجا مهر نماز و جاى نماز و تسبیح و كتابچه دعا و حكام نداده باشد و آواز اذان و دعاهاى كمیل و ندبه و عاشوراى او پیوسته در مسامع رزمندگان طنین مى انداخت همیشه در گشتى هاى شبانه پیش تاز و پیش قدم بود هرگز هراس و خوف در وجودش ‍ نبود و توكل بسیارى قوى داشته و رابطه اش با حبیب خویش خیلى نزدیك بود.
فقدان فتح الهى براى رزمندگان اثرى غیر قابل جبران داشت .
فاصله خاك ریز جدید ما با خاك ریز دشمن كه در كنار دهكده ابو غریب ایجاد كرده بودند حدود 2 الى 3 كیلومتر بود و در فاصله این دو خاك ریز ارتفاعاتى رملى و شن زار متعدد وجود داشت ولكن منطقه رقابیه بسیار گرم و بى اب و علف بود و آب را تانكرها از كنار رودخانه كرخه از یك روستاى بزرگ مى آوردند كه آن روستا چشمه بزرگ و چاه عمیق آب داشت و اكثر یكانها آشپزخانه هاى خود را در آن روستا مستقر كرده بودند و آب آشامیدنى و مصرف تانكرهاى خطوط را از همانجا مى آوردند كه آشپزخانه ما هم در یك منزل بزرگ قرار داشته و یادش بخیر یك آشپز مجرب و فعالى داشتیم بنام كوثرى اهل كرمانشاه بود و در امور طبخ و تداركات مهارت داشت .
اولین روز استقرار در تنگه رقابیه چند سنگر بزرگ تداركاتى كشف گردید كه پر از سیگار بغداد و كنسروهاى خوراكى بود در كارتن هاى منظم از كشورهاى دیگر به عراق هدیه شده بود و بدست رزمندگان ما افتاد. از رودخانه كرخه در كنار جاده اهواز كه یك روستاى بزرگ و آبادى نیز داشت و پل شناور مهندسى هم زده شده بود و تنها پل ارتباطى منطقه رقابیه و طلائیه بود تا تنگه رقابیه حدود 7 كیلومتر فاصله داشت بنام جاده كربلا موسوم و رزمندگان تابلو زده بودند و از همان نقطه تا رقابیه و از رقابیه تا خاكریزها لاشه هاى سوخته تانكها و خودروهاى دشمن بیشتر بچشم میخورد و اغلب نویسندگان جراید و فیلم برداران و از صدا و سیما یا نهادها و سازمانهاى دیگر بآن منطقه مى آمدند و عكس و فیلم و سوژه تهیه میكردند روز دوم استقرار دو نفر از ستاد مشترك براى فیلم و عكس و تهیه مقاله آمده بودند كه شخصا من بهمراه آنان به خاك ریز رفتم و توضیحات لازم داده شد و عكس نیز گرفتند جالب توجه در یك جمله بود من بهمراه دو نفر نامبرده فوق بالاى خاك ریز ایستاده بودیم و دقیقا بطرف خاك ریز دشمن نگاه و عكس بر میداشتند ساعت 5 عصر بود و به فكرمان نمیرسید آنها حركات ما را زیر نظر داشته باشند اما باز با توجه و عنایات حضرت حق لحظه ائى از قلب من خطور كرد ممكن است دشمن ما را ببیند دست هر دو نفر را گرفته از خاكریز پائین آمدیم و ارتفاع خاكریز بلند بود و حدود 3 الى 4 متر ارتفاع داشت به محض آمدن از بالاى خاك ریز به پائین آن كه تمامى این حركات 4 ثانیه طول نكشید دو گلوله تانك پى در پى به همان نقطه ائى كه ایستاده بودیم زدند حتى گلوله ها جاى پاهاى ما را شكافتند و به یك تپه طرف رقابیه اصابت كردند یعنى كاملا محل ایستادن ما سه نفر را هدف گیرى و با گلوله تانك زدند اگر چند ثانیه تاخیر میكردیم هر سه نفر پودر میشدیم . كه سجده تسبیح و شكر بجا آوردیم و پس از آنان یكساعت دیدار از رزمندگان و كیفیت سنگرها و روحیه آنان و ایصال هدایاى مردمى كه بفور هر روز میرسید و دیدن لودرها و بولدیزرها كه این ایثارگران بى وقفه شب و روز در تلاش بودند و خطرناكترین كارها مسئولیت آنان بود چون با هیكل و جثه بزرگ لودر و بولدیزر و با صداى بلند در معرض دید و تیر دشمن زمین را مى كندند و خاكریز و سنگر دست مى نمودند واقعا اعمال این جوانمردان و ایثارگران تحسین انگیز و اجر معنوى داشت . منطقه رقابیه نسبت به مناطق دیگر پر از حشرات موذى مثل مار و عقرب و رطیل بود و رزمندگان در این خصوص دقت فراوان داشتند.
تا خاتمه عملیات در این قسمت از یكان فرماندهى با شخصى بنام سرهنگ 2 مفتون آزاد بود كه على الظاهر اهل مسجد سلیمان و فردى مظلوم و زحمت كش بود كه پس از عملیات در تنگه رقابیه كسى بنام سروان جلالى او را تعویض و موقتا فرماندهى این گردان را بعهده داشت .
قرارگاه لشكرها در حوالى هفت تپه بود و قرارگاه تیپ ها در پشت سایت ها در روستاى چنانه بوده و گردآنهاو یكانهاى مامور به ترتیب در طول جبهه ها استقرار داشتند كه گردان 163 در تنگه رقابیه اسكان یافته بود روز چهارم استقرار صبح جهت توضیحات و درخواست نیازمندیهاى لازم و هم آهنگى یكانهاى تابعه تیپ 1 لشكر 77 از نقطه رقابیه حركت و بهمراه یكنفر سرباز راننده كه اهل سارى بود بطرف قرارگاه تیپ عزیمت كردیم از جاده كربلا تا كناره رودخانه كرخه و از روستائى كه اشپزخانه ها در آنجا مستقر بودند عبور و از زیر بند خاكى جلگه چنانه گذشتیم درست در مقابل شهر شوش یعنى غرب شهر شوش بداخل سایت ها وارد و از آنجا بقرارگاه تیپ در روستاى چنانه رسیدیم در كنار سرهنگ امینى فرمانده تیپ ایستاده بودم و مشغول صحبت بودیم كه سرهنگ امینى هم مشغول گرفتن وضو بود و از خاتمه عملیات چهار روز گذشته بود و چند سنگر دژبان و نگهبانى قرارگاه هم در جوار سنگر فرماندهى بود یك لحظه دیدیم دو نفر از داخل سنگر مخروبى كه فرو ریخته و متروك شده بود بیرون آمدند و آرام آرام بطرف ما مى آیند كه امینى بمن گفت نگاه كن این ها عراقى هستند مرحله نخست باورمان نیامد و تصور كردیم از سربازان خودى هستند چون خیلى آرام و بى تشنج راه میرفتند و لباس سربازى عراقى به تن داشتند دژبان را صدا زدیم بچه ها آنها را بگیرید و بیاورید ببینیم چه كسى هستند؟ دژبانها آنان را آوردند و دیدیم فارسى و تركى نمیدانند و سرباز عراقى هستند كه چهار روز در گوشه سنگر متروك پشت كیسه هاى سنگر مخفى شده در اثر گرسنگى و تشنگى بناچار بیرون آمده و سرگردان بودند و خود را تسلیم نمودند و به نكات تخلیه اسراء اعزام شدند و من پس از اتمام مذاكره و انجام امور لازم به تنگه رقابیه بهمراه سرباز راننده و جیب میول مراجعت نمودیم و لكن از آن راهى كه رفته بودیم برنگشتیم بلكه از یك مسیر دیگر كه از دامنه ارتفاعات برغازه بود راه را پیش گرفتیم و ساعت حدود یك ظهر وقت ناهار و نماز هم بود كه با یك معجزه و عمل حیرت انگیز مواجه شدیم كه به تشریح آن مى پردازم .

يکشنبه 20/11/1387 - 14:1
دعا و زیارت
داستان جوانمردان عملیات فتح المبین سال 61 : قسمت سوم

روز سوم عملیات حجم اتش طرفین بیشتر بود لكن هیچگونه آثار خستگى و فرسودگى و رزمندگان دیده نمیشد ولى بطوریكه شرح دادم حجم آتش ‍ آنها بیشتر از ما بود هر وقت یك تانك ما مانورى میكرد و گلوله ائى پرتاب مى نمود آنان ده گلوله جواب میدادند از این نظر تغیر سنگر تانكها گاهى مشكل و خطرناك بود در روز سوم كاملا متوجه بودم برادر رودگى با بى سیم به یكى از تانكها دستور عملیات میداد و هدفى را نشان و معرفى مى نمود خدمه هاى تانك وحشت داشتند از سنگر اصلى حركت نمایند و تیراندازى كنند و دوباره به سنگر یدكى بروند آن روز چند بار با هم به كنار تانك رفتیم و ضمن دستور نظامى رودكى با آن حسن اخلاقى كه داشت خطاب به خدمه ها مى گفت بگوئید لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم مانور نمائید و ما در كنار شما ایستاده ائیم اگر خطرى باشد اول ما شهید میشویم با این خلقیات خدمه ها را جرات و جسارت مى بخشید و بعضى از تانكها دشمن در مقابل دید ما در كمره ارتفاعات برغازه در حال حركت بودند و بآسانى هدف تانكها ما قرار میگرفتند.
آفتاب غروب نكرده بود و در هوا لكه هاى ابر بچشم میخورد و شب سوم عملیات آفندى ما بود و زود بزود سنگرها و سلاحها را بازید و رفع نواقص ‍ مى نمودیم ناگاه سرباز دلاور و جوانمرد و ایثارگر فتح الهى را دیدم كه در عملیات چذابه دو ماه قبل مجروح شده و در یكى از بیمارستانهاى اصفحان بسترى بوده است كه با چوب دستى و عصاى زیر بغل و پانسمان سر و صورت و سایر اعضاى بدن با آن حالت در خط مقدم با یك بسته كتابچه هاى نماز و جزوات دیگر در حال حركت و تلاش دیدم و پس از روبوسى و دیدار مجدد از احوالش جویا شدم گفت دیروز از بیمارستان مرخص شده و چند ماه استراحت پزشكى دارم و باید به منزل خود در مشهد میرفتم و به مداوا و استراحت مى پرداختم لكن شنیدم عملیات افندى داریم ترجیح دادم بجاى منزل اینجا باشم و بشما كمك نمایم و با اصرار و تمنا از او خواستم در قرارگاه تیپ یا گرد آنها باشد و بخط مقدم نیاید چون بزحمت حركت میكرد و اعضاى اندامش مجروح و معذب بود در ظاهر تمنا و اصرار مرا قبول كرد ولى گفت آمدم تلافى چذابه را از دشمن بگیرم شب فرا رسید و عملیات مثل دو شب قبل ادامه داشت و طرف مقابل قوى بود و دامنه آتش آنها بیشتر در نتیجه نمیتوانستیم پیشروى نمائیم ساعت 11 شب بارش باران شروع كرد و هر دقیقه كه از زمان میگذشت حجم آتش دشمن كمتر و دفع آنان ضعیف تر بنظر میرسید و تپه شماره 20 كه در دو شب قبل خیلى هدف مشكل بنظر میرسید و نمیتوانستیم نزدیك شویم درست ساعت 1 نصف شب به سنگرهاى تیر بار و سیم خاردار دفاعى شدمن رسیدیم و خدمه تیر بار دشمن را در چند قدمى میدیدم كه با گریه و فریاد شدید ناله میكرد و طلب كمك مى نمود و با صداى بلند میگفت رسیدند و به دادم برسید رسیدند اما معلوم بود هیچ كس در اطرافش نمانده بود و مخفى شده بودند در آن حالت كه منورها آسمان و زمین را روشن كرده بود باز سرباز فتح الهى و آن جوانمرد دلاور را دیدم با چوبهاى زیر بغل و چند نارنجك در حركت است باز از او خواستم فتح الهى برگردید در قرارگاه بمانید و به كارهاى كمك رسانى برسید اكنون براى تو ممكن نیست در اهداف و منطقه عملیاتى حركت نمائى باز هم على الظاهر از من پذیرفت اما به حركت و تلاش خود ادامه میداد و صداى تكبیر و تحسین رزمندگان از هر سو بگوش میرسید.
تپه شماره 20 ككاملا به تصرف ما مى آمد و من فكر میكردم اولین نفرات هستیم كه به تپه نمره 20 رسیدیم و تصرف كردیم لكن مشاهده كردم یكى از فرماندهان دسته یعنى فرمانده دسته یكم گروهان گردان 163 ستوان دوم وظیفه سلیمانى را با پرسنل خویش دیدم قبل از ما انجا را متصرف شده و سنگرهاى دشمن را منهدم و با روحیه سرشار و دلاورى تمام دستور پیشروى به نفرات خود میدهد جوانى بود با ایمان و پرتلاش یادش بخیر در تصرف تپه نمره 30 باز نفرات اول دیدم و دفاع پدافندى دشمن خیلى ضعیف و ناچیز شده بود و باران هم بشدت مى بارید البته باران همیشه رحمت خداوندى است و هر مصداق ایات شریفه (( انا انزلنا من السماء ماءا و انبتنا منه نباتا)) اما آن شب رحمت باران مضاعف و چندین برابر بود نزدیكیهاى طولع فجر تپه نمره 40 نیز به تصرف رزمندگان جوانمرد در آمد یعنى در فاصله 40 ساعت كلیه هدفهاى تعین شده یكى پس از دیگرى با كمترین آسیب و خسارات به تصرف رزمندگان اسلام و جوانمردان اسلام در آمد و كاملا در پشت سایت ها قرار گرفتیم و هوا روشن شد و بارش باران هم قطع گردید. قدرت و عضمت الوهیت در پرتو تعالیم دین مبین اسلم بوضوح قابل درك و فهم بود یعنى اعجازى بالاتر و واضح تر از این هیچگونه قابل انتظار نباید باشد كه خطوط و محورهاى عقب نشینى و فرار دشمن همه اش از عرض و مسیرهاى جلكه باتلاقى روستاى چنانه باید انجام میگرفت و راه دیگر وجود نداشت كه این جلگه باتلاقى از روستاى چنانه شروع میشد و بطول حدود دو كیلومتر به بند خاكى در نزدیكى رودخانه كرخه منتهى میگشت و جاده آسفالت كه از پل خضر به سایت ها میرسید و از آنجا به روستاى چنانه منتهى و از روستا نیز میگذشت و از ارتفاعات برغازه عبور و از كنار دهكده ابو غریب به شهر فكه میرسید و این جاده ما هم در اختیاردشمن بود و لكن آن شب در اثر فرار و عقب نشینى اضطرارى كلیه یكانهاى دشمن نتوانسته بودند از آن جاده استفاده نمایند بلكه با اضطرار و وحشت تمام تانكها و خودروها را به جلگه عریض و طویل روستاى چنانه زده بود كه آنجا هم در اثر باران باتلاق شده بود كه پس ‍ از روشن شدن هوا مشاهده كردیم صدها تانك و ایفاء و توپ كش ها حتى خودروها سبك او از و بلكه صدها نفرات دشمن به گل و باتلاق فرو رفته و از كار افتاده اند كه آیات شریفه قرآن كاملا نشانگر توان و اعجاز یدالهى و نصرت به لشكر اسلام و خذلان و درماندن و عجز دشمن بود (( الم تر كیف فعل ربك باصحاب الفیل ))
كار بجائى رسیده بود پرسنل پیراهن هاى خود را در آورده با سلاح خود بعنوان تسلیم بلند كرده بودند باز مورد ترحم پرسنل رزمندگان اسلام قرار گرفته بودند باز مورد ترحم پرسنل رزمندگان اسلام قرار گرفته و انان را نكشتند هیچ بلكه مساعدت كرده بیرون اوردند و فوج فوج و گروه به گروه بعنوان اسیر كه فریاد میزدند الدخیل یا خمینى الدخیل والامان یا ایها المسلمون و یا جیش الاسلام كه هر سرباز و یا هر بسیجى به تنهائى چندین اسیر را جلو انداخته به خط تحویل و جمع آورى اسراء مى آوردند و عده زیادى از نیروهاى سپاه و ارتش به تانكها و خودروها علامت گذارى و بكسر میكردند و به غنیمت مى آوردند و در طلوع افتاب سال جدید تمام قرارگاههاى كل و ستادهاى كل عملیات ارتش دشمن در كنار روستاى چنانه بود به تصرف رزمندگان اسلام در آمد و بنابه شعارهاى پوچ فرماندهان رده بالاى ارتش دشمن كه همیشه میگفتند هیچ قدرتى و هیچ نیروئى هیچوقت نمیتواند سایت هاى تصرف شده را (سایت 4 و 5) باز پس بگیرد و عراق تصمیم ایجاد تاسیسات دیگر در آن منطقه دارد ولكن بسادگى و با نیروى جوانمردان دلیر در یك شب كلیه مناطق تحت اختیار دشمن ككه صدها كیلومتر مربع وسعت داشت با غنائمى كه هنوز ادوات و سلاحها و خودروها بى حصر باز پس گرفته شد و دشمن با خفت و زبونى فرار را برقرار ترجیح و خود را به پشت ارتفاعات برغازه و اطراف روستاى ابو غریب و مناطق جلو فكه رسانید و اول صبح روز پیروزى و موفقیت تمامى یكانهاى شركت كننده در عملیات فتح مبین در روستاى چنانه كه هدف نهائى و تعین شده بود بهم رسیدند و ستادهاى دشمن را جهت ستاد خودى انتخاب نمودند و چند روز متوالى پرسنل یكانها مشغول تخلیه غنائم و پاكسازى منطقه بودند و تحكیم مواضع و خطوط جبهه هاى مقدم را در ارتفاعات برغازه بعمل مى آوردند. فراموش نمیشود در آن حالت كه هنوز آفتاب طلوع نكرده بود توانستیم نماز صبح را در كنار هم بخوانیم یادشان بخیر گروهان یك گردان 163 جوان دلیر و ستوان سلیمانى جوان رشید و بنده حقیر و سایر پرسنل و رزمندگان همه داستان قرآنى اصحاب فیل و پرندگان ابابیل و سنگ هاى ریز سجیل و خودنمائى و كبر و غرور ابرهه و پهلوان و حكمران یمنى را بازگو مى كردیم كه جهت تصرف و تخریب كعبه بیت خدا در كنار مكه اردو زده و عبدالمطلب جد رسول الله را براى گرفتن شترهاى خود كه بدست قشون ابرهه افتاده بودند به نزد آن پهلوان متكبر رفت و ابرهه خوشحال بود كه عبدالمطلب براى التماس آمده است و لكن عبدالمطلب هیچ سخنى از حمله او و كعبه بمیان نیاورد و فقط شترهاى خود را خواست كه ابرهه بسیار دل آزرده و پریشان گردید و بخود فكر كرد این مرد چرا التماس ننموده ؟ با تمام وقار وعظمت كه داشت فقط شترهایش را خواست و دور از انتظار ابرهه بود كه موقع خداحافظى ابرهه گفت اى عبدالمطلب من انتظار التماس تو را مى كشیدم كه مرا از حمله و تخریب كعبه منصرف نمائى و لكن تنها چیزى كه نخواستى و مطرح نكردى كعبه بود؟ عبدالمطلب با بى اعتنائى كامل گفت یا ابرهه من مالك و صاحب شترهایم بودم كه نفرات تو آنها را آورده اند و آنها را میخواهم و صاحب و مالك قدرتمند و قادر مطلق دارد و من در این باره هیچ كاره هستم و صاحب و مالك كعبه خودش نگهدار و حافظ آن است و خودش حفظ میكند و نه تنها ابرهه بلكه هیچ قدرتى نمیتواند به كعبه تجاوز و آن را تخریب نماید! این مذاكره على الظاهر به ابرهه بعید و تمسخر بنظر رسید ولكن بعد از چند ساعت كاملا لمس و درك كرد كه پرندگان سفید ابابیل اسمان را فرا گرفته و خود و قشون ابرهه را سنگباران كردند و با زحمت فراوان پس از دادن تلفات سنگین فرار را بر قرار ترجیح و حتى خود ابرهه بزحمت توانست جان سالم بدر برده و به یمن برسد و آنجا فهمید صاحب و مالك كعبه چه قدرت و عظمت و جلالت دارد.

يکشنبه 20/11/1387 - 14:0
دعا و زیارت
داستان جوانمردان عملیات فتح المبین سال 61 : قسمت دوم

شب حمله بسیار هیجان انگیز و پر خروش بود و تدابیر و پیش بینى ها و همچنین جو و زمین كلا نسبت به عملیات دیگر ما مساعد و بهتر پیشترفت داشت و یكانهاى شركت كننده در عملیات فتح مبین مثل عملیات ثامن الائمه (حصر آبادان ) بسیار منظم و ادغام شده و از آمادگى صد در صد بهره مند بودند طول مشترك خط استقرار از جاده كربلا در امتداد رقابیه شروع میشد از شرق ارتفاعات برغازه به شرق ارتفاعات سایت ها تا نزدیكیهاى پل خضر یعنى جاده مهران و دشت عباس امتداد داشت و یك عملیات گسترده و طویل در عین حال بسیار مسنجم و مرتب بود ارى قدرت اتش دشمن نسبت به ما خیلى زیاد بود چون ادوات زرهى دشمن بیشتر از ما بود گاهى از تانكهاى ما یك یا دو گلوله به هدفى میزدند دشمن بلافاصله پنجاه گلوله بى هدف و از روى ترس پرتاب میكردند یا از هلى كوپترهاى ما یك یا دو فروند جهت زدن هدفى پرواز میكردند دشمن حدود نیم ساعت بلكه بیشتر یك آتش تهیه همه جانبه انجام میداد و هیچكدام هم داراى هدف نبود و هلى كوپتر یا تانك ما یا تفنگ 106 میلیمترى ما خوشبختانه هدف منظور خود را هم میزدند.
كه در بین رزمندگان این موضوع سخن لطیفه شده بود گاهى بهمدیگر مى گفتند چه كسى چوب به لانه زنبور دراز میكند یعنى یك گلوله بزند تا دشمن یكساعت در اضطراب و پرتاب اتش دست و پا میزند شب فرا رسید لحظه شمارى میشد تا ساعت 12 رسیدیم رمز شروع عملیات از رده هاى بالا اعلام گردید یكانها از خط خاكریز به هدفهاى معین در روبروى خود حركت و اولین هدف تپه شماره 20 بود كه كلا مقابل مواضع دشمن بشعاع خیلى وسیع مین گذارى و سیم خاردار كشیده شده بود با تمام ایجاد اینگونه موانع و حجم آتش بیشتر آن شب رزمندگان دلیر و جوانمردان میدان رزم نتوانستند كارى از پیش ببرند البته چند عامل در این عوامل را موثر میدانند یك مواضع آنان از نظر ارتفاع بلندتر از مواضع ما بود ما باید بطرف دشمن رو بارتفاع میرفتیم ولى آنان ما راحت تر مى دیدیم و آتش ‍ سلاحهایشان بما مسلط بود دوم ما مهاجم بودیم از سنگرها و استحكامات خود جداشده بطرف دشمن در حال حركت بودیم لكن شدمن از استحكامات و از سنگرهاى استحفاظى خود ما را زیر آتش میگرفت سوم وجود موانع بیشتر كه دشمن در مسیر ایجاد كرده و عبور از آنها و پاكسازى آنها مشكلات بیشترى داشته و حركت و عملیات ما را هم كشف میكرد با تمام این عوامل شب اول رزمندگان با تمام تلاش به مواضع خود برگشتند اما تبادل آتش قطع نمیشود بخصوص از طرف دشمن مدام آتش ریزى هست عصر روز بعد چند هلى كوپتر خودى جهت زدن تانكهاى دشمن به پرواز در آمدند و از روى رودخانه كرخه با ارتفاع خیلى كم خود را بسوى اهداف دشمن بالا میكشیدند تا زمانیكه از بالا سر نیروى خودى عبور نكرده بودند خطرات كمتر بود اما از خاك ریز خودى كه عبور میكردند احتمال خطرات هلى كوپترها بیشتر بود چون حركت آنها ارام و ارتفاع كمتر و جثه بزرگتر درنتیجه زودتر مورد هدف قرار میگرفتند بویژه هلى كوپتر در پرواز اول باید هدف را پیدا كند سپس دور زده مجدد آن هدف را بزند وگرنه پرتاب موشك بى هدف بدون اثر بود و خلبانان ما اعم از هلى كوپتر یا هواپیما و تیراندازان ما اعم از توپ یا كاتیوشا یا خمپاره یا تانكها مثل دشمن به هدف پرتاب گلوله نمیكردند و دلایل واضح بود یك وجود ترس در دل عمل كننده است اگر بترسد زودتر و بى هدف گلوله را شلیك مى نماید در حالیكه رزمندگان ما هدف شهادت داشتند یا نمى ترسیدند یا كمتر ترس ‍ داشتند و مثل افراد دشمن نبودند دوم صرفه جوئى در مهمات بود كه براى دشمن خیلى راحت و نامحدود میرساندند لكن ما با هزینه خیلیگران تهیه میكردیم بویژه گلوله هائى كه قیمت آنها در سطح بالا بود مثل موشك تاو و مالیوتكا یا كاتیوشا و غیره كه رزمندگان سعى داشتند اعم از هوائى یا زمینى یعنى هوا بزمین و زمین بهوا و زمین بزمین نهایت صرفه جوئى را بنمایند و بجاى پنج گلوله بى هدف یك گلوله با هدف و موثر بزنند.
هلى كوپتر عملیات خوبى و موثرى انجام دادند و سالم مراجعت نمودند اما یكى از هلى كوپترها كه از نوع یواچ دان یا كبرابود در بین تپه شماره 20 و خاكریز خودى كه چند تپه كوچك رملى و دره كوچك رملى بود دیدم بدور خود میچرخد و نمیتواند باینطرف بیاید و با آن حال در داخل شیار نسبتا وسیعى بزمین نشست و با دوربین نگاه میكردیم دیدیم خلبان مجروح شده و كمك خلبان او را هلى كوپتر بیرون آورد و دور از آن زمین شدند كه بى درنگ به تیم امداد دستور دادیم و از داخل دره هاى كوچك رملى خود را به آنان رسانده و مجروح و كمك را آوردند كه از كتف راست مجروح شده بود و به ایستگاه امدادى تخلیه گردیدند و جریان به رده بالا اطلاع داده شد پس ‍ از یك ساعت هلى كوپتر دیگرى آمد در فاصله عقب تر از خطوط خودى بزمین نشست و خلبان و كمك آن را راههاى ارتباطى خودشان را بما رساندند و هلى كوپتر را مشاهده و با جسارت و رشادت و جوانمردى خود را به هلى كوپتر رسانده با یك خیز جسورانه خود را به پشت جبهه هدایت كردند در حالیكه از لحظه نشستن هلى كوپتر تا نجات آن از محل چندین موشك بآن پرتاب كردند و هیچكدام نه به هلى كوپتر و نه خلبانان آن اصابت نكرد.

گر نگهدار من آنست مه من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

يکشنبه 20/11/1387 - 13:59
دعا و زیارت
داستان جوانمردى عملیات فتح المبین سال 61 : قسمت اول

در مقدمه عملیات فتح المبین دفاع مقدس یكانهاى ما در قسمت شرقى ایستگاه راه آهن هفت تپه كنا راه شوشتر مستقر شده بودند و آن مكان براى استتار جاى مناسبى بود و چندین نوبت آنجا را محل استراحت و بازسازى واحدهاى رزمى خود قرار داده بودیم چون از هر نظر با موقعیت هاى جبهه ها تناسب داشت هم كنار راه آهن بود و هم از تیررس دشمن محفوظ و هم به مناطق جبهه ها نزدیكتر و هر روز جهت آمادگى و رفع نواقص به خط اول مى رفتیم و بشناسائى و تقسیم بندى مواضع خودى و بررسى پیش ‍ بینى هاى لازم مى پرداختیم و تنها راه ارتباطى مناطق پشتیبانى با خاك ریزها و خطوط مقدم از روى رودخانه خروشان كرخه پل مهندسى شهید كلاهدوز بود كه در قسمت جنوبى شهر شوش قرار گرفته و در شمال این شهر نیز پل آجرى و پل دیگر مهندسى در منطقه خضر وجود داشت كه یكانهاى رزمى لشكر 84 و لشكرهاى سپاه جهت استقرار و موضع گیرى در جوانب شمالى و شرقى سایت چهار و سایت پنج مورد استفاده بود و راه ارتباطى مناطق عین خوش و دشت عباس و مهران نیز بود البته عملیات رزمى و موقعیت هاى واحدهاى رزمى ما ایجاب میكرد از چندین نقطه پل شناور پانل زده شود و ارتباطات سهولت انجام گیرد در نتیجه تا جاده كربلا كه به تنگه رقابیه و ابو قریب منتهى مى شد چند پل شناور مواصلاتى وجود داشت و دشمن واضح میدانست معبرهاى ارتباطى بیشتر است .
اول فروردین و روزهاى عید بود هواى منطقه بسیار خوب و تا حدودى رمل و نرم و سبزه زار النهایه هم از نظر موقعیت مكانى و زمانى و فراهم بودن شرایط تسهیلات فراهم و مشكلات نسبتا كمتر بنظر میرسید دو تیپ مجهز و مقتدر كه یكى تیپ لشكر خراسان بفرماندهى سرهنگ امینى و دیگرى پل شهیدكلاهدوز و روبروى تپه هاى اسم گذارى شده در پشت سایت بنام تپه هاى نمره 20 و 30 و 40 كه این سه تپه بین ارتفاعات سایت ها و جلگه روستاى چنانه قرار گرفته بود ند و هر سه تپه هدفهاى تعین شده این دو تیپ بوده است كه با توجیه و تنظیم زمان و حركت عملیات باید در یك زمان كلیه واحدهاى شركت كننده در جنگ فتح مبین از هرسمت كه هدف و مسیر تعین و تنظیم گردیده به هدف نهائى كه روستاى چنانه بوده برسند و انجا قرارگاه دو لشكر دشمن بوده ككه مدتها سایت ها را تصرف و شهر دزفول و اندیمشك و شوش و مناطق اطراف را زیر آتش سلاحهاى سنگین و موشكها قرار میداده اند و فاصله بین تپه 20 كه اولین هدف بوده و رودخانه كرخه چن موضع استقرارى لشكر 21 حمزه بوده لكن جهت اهداف حمله سراسرى فتح مبین لشكر 21 حمزه از آن مكان بجاى دیگر انتقال و یكانهاى ادغامى لشكر 77 خراسان با سپاه در آن خطوط مستقر گردیدند و تلاش و تكاپوى كلیه رزمندگان در حد و توان خویش بسیار ستوده و چشمگیر بود و در تهیه سنگرها و راههاى ارتباطى كه بین یكانها بارتفاع یك متر كنده میشد كه افراد بتوانند بسهولت رفت و امد نموده و موجب دید دشمن قرار نگیرند نهایت فعالیت بعمل مى آمد و قرارگاههاى گردآنها حدود یك كیلومتر عقب تر از خاكریزها در كنار آن ایستگاههاى امدادى و بهداریها و نكات آمادى و تداركاتى قرار داشتند نقطه قرارگاهها تیپ ها در كنار هفت تپه ضلع جنوبى جاده اهواز در داخل باغى مشجر كه موضع استتارى آنها مناسب ود مكان گرفته بودند و هر شب شناسائى توسط كشتى هاى شناسائى و گاهى گشتى هاى رزمى بعمل مى آمد درست شب ماقبل حمله بود ساعت سه بعد از نصف شب از خاكریز توسط فرمانده دسته شناسائى به من زنگ زدند كه عده ائى سیاهى از مقابل خاكریز یعنى از طرف دشمن بطرف خاكریز ما مى آیند و توسط سرچ لایت (دوربین هاى دید در شب ) نگاه میكردند و سیاهیهاى متحرك را میدیدند.
منطقه بسیار حساس و بین خاك ریز ما و دشمن ارتفاعات كوچك یعنى تپه هاى كم ارتفاعى رملى و دره هاى رملى كه با پوشش سبزه عید پوشانده شده بودند در نتیجه حركت خیلى راحت بعمل مى آمد و بلا درنگ پس از اطلاع دسته شناسائى خود را به خط مقدم رساندم و در سنگر فرمانده شناسائى با دقت تمام ردیابى نمودیم حتى به گرهانها و دسته ها آماده باش ‍ دادیم كه مبادا غافلگیر دشمن نشویم و دقایقى با اضطراب كمین این موضوع را گذراندیم لكن پس از چند دقیقه مشاهده كردیم چند ستون سیاهى مرتب بجلو مى آیند و صداى زنگوله هم بگوش میرسد تا جلوتر رسیدند دیدیم تعدادى كثیرى گاومیش و گاو با ستون از آبادیهاى اطراف كه بین ارتفاعات برغازه و سایت ها كه یك جلكه وسیع بوده و داراى یك بند خاكى میباشد هستند باز هم دقت عمل و كمین پرسنل محفوظ بود تا این حیوانات سرگردان كه بلا صاحب مانده بودند و صبح ها زود قبل از طلوع از خانه و ابادیها خارج بطرف رودخانه كرخه و حاشیه آن مى آمدند و تا غروب در آب و علف مى ماندند و سپس جهت استراحت به جایگاههاى اصلى خود آبادیها مراجعت میكردند كه یك واحدى از سپاه جهت جمع آورى و نگهدارى این حیوانات تشكیل و منطقه را از وجود حیوانات پاكسازى كردند و یك شب آزمایش بیدارى و كمین جهت پرسنل خط محسوب گردید.

يکشنبه 20/11/1387 - 13:58
دعا و زیارت
ذكر قلبى و ذكر لسانى
ذكر را بر دو قسم تقسیم كرده اند:
1 - ذكر قلبى .
2 - ذكر لسانى .
انسان ، گاهى با زبانش خدا را ذكر مى كند مثلا: در روز چندین بار تسبیحات فاطمه زهرا (علیها السلام ) را بر زبان جارى مى كند. این نوع ذكر خوب و ارزنده و پسندیده است و در ارزشش روایات زیادى رسیده است ، و این ذكر زبانى خود زمینه اى است براى ذكر قلبى و یا اینكه اثرى است از آثار ذكر قلبى و مرتبه اى است از مراتب ذكر.
اما: این ذكر به تنهائى كافى نیست ، بلكه باید همراه با توجه قلبى و حالات قلبى باشد، نه اینكه زبان ، ذاكر باشد و قلب غافل ، كه این ذكر، ذكر نیست و اگر هم باشد از آن كارى ساخته نیست . زمانى كه قلب متوجه نباشد و معناى الفاظى را كه انسان بر زبان جارى مى كند نداند و تصدیق نكرده باشد و بدآنها ایمان و اعتقاد نداشته باشد، آن ذكر نمى تواند اثر بخش و حیات آفرین و اطمینان آور باشد...
باید ذكر زبان همراه با ذكر قلبى باشد و انسان قلبا و عملا متوجه عظمت قدرت و علم خداوند تبارك و تعالى باشد و همیشه او را حاضر و ناظر ببیند. اكنون شاهد عرایضم را كه كلمات شهید على كل شى ء است بخوانید:
آیات قرآن
آیه 1:
واذكرربك فى نفسك تضرعا و خیفد ودون الجهرمن القول بالغدو والاصال ولا تكن من الغافلین (42) .
پروردگار خوش را به زارى و بیم در ضمیر خود و به آواز غیر بلند بامداد و شامگاه یاد كن ، و از غفلت زدگان مباش .
این آیه كریمه ، ذكر را به دو قسم تقسیم كرده :
1 - فى نفسك . یاد خدا در دل وجان ؛ یعنى خدا را در عمق جان خویش یاد كن در حالى كه متضرع هستى و احساس ذلت و فقر و مسكنت مى كنى .
خیفة : و در حالى كه خوف دارى ، خوف از خدا، از حساب و عذاب خدا، پس یاد كن خدا را با تضرع و ترسى كه مناسب با ساحت مقدس الهى باشد.
2 - دون الجهر من القول : ذكر لسانى . یعنى خدا را زبانا یاد كن ؛ بطوریكه با ادب عبودیت منافات نداشته باشد:
اگر مى خواهى خدا را زبانا یاد كنى ؛ دون الجهر باشد. لزوم ندارد آن كسى را كه از رگ گردن انسان به او نزدیكتر است با صداى بلند خواند، بلكه باید با زبان بندگى و شرمندگى و با حالت خضوع و خشوع و ترس مناسب با مقام كبریائى پروردگار عالم او را خواند. حال این ذكر چه وقت باشد: بالغدو والاصال : صبحگاه و شامگاه .
تذكر و توجه :
البته مراد از صبحگاه و شامگاه این نیست كه چند لحظه صبح به یاد خدا باش و بعد زا آن دیگر غافل باش تاپایان روز، آنگاه دوباره به یاد خدا باشد و باز غافل تا صبح .
خیر، بلكه مراد این است كه مى فرماید: دائم به یاد خدا باشد. صبح و شام كنایه از دوام و استمرار ذكر است . انسان وقتى وارد صبح شد و طلیعه صبح را به یاد خدا بود و با ذكر خدا وارد روز شد، دیگر سعى مى كند كه تمام روز را مواظبت كند و وقتى وارد شب شد باذكر الله وارد مى شود، و سعى مى كند كه تمام شب را پاسدارى نماید و همچنین غفلتهاى روز را ترمیم و جبران نماید. پس صبح و شام به یاد خدا بودن یعنى همیشه به یاد خدا بودن .
و لا تكن من الغافلین : واز غافلین مباش ، به صفوف غافلین وارد نشو، با ترك ذكر، مرض غفلت را در قلب خویش مستقر نكن ؛ بلكه دائم ذكر و دائم الحضور باش ، آن به آن ، و لحظه به لحظه به ذكر خداى زنده و بیدار باش ، كه اگر لحظه اى غافل شدى و به خواب فرو رفتى ، بدان كه دشمنى بیدار است و انتظار همین لحظه غفلتت را مى كشد.
باید خویش را با زنگ ذكر بیدار كنى ، و با مبادرت به ذكر حق از استقرار غفلت د
ر قلب خویش جلوگیرى نموده و از غفلت به حضور آمده
يکشنبه 20/11/1387 - 13:56
دعا و زیارت
معناى ذكر:
بسم الله الرحمن الرحیم
راغب در مفردات كتاب الذال در تعریف ذكر مى نویسد:
الذ كرتارة یقال ویراد به هیئة للنفس بها یمكن للانسان اءن یحفظ مایقتنیه من المعرفد وهو كالحفظ الا اءن الحفظ یقال اعتبارا باحرازه ، والذكر یقال اعتبارا باستحضاره ، وتارة یقال لحضور الشى ء القلب ، اءوالقول ، ولذلك قیل : الذكر ذكران : ذكر بالقلب ، وذكر باللسان وكل واحد منهما ضربان : ذكر عن نسیان ، وذكر لا عن نسیان ، بل عن ادامة الحفظ.(5)
یعنى : یك مرتبه ذكر گفته مى شود و از آن هیئت و وضع درنى اراده مى شود كه انسان به وسیله آن براى او ممكن مى شود كه مطالب و آموخته هایش را حفظ مى كند.
وذكر به این معنا مانند كلمه حفظ است با این تفاوت كه حفظ را به اعتبار نگهدارى آن محفوظ به كار مى برند، و ذكر را به اعتبار اینكه محفوظ و مستحضر است .
یك مرتبه هم ذكر گفته مى شود كه حضور مطلب در قلب ، ویا در زبان از آن اراده مى شود. و به همین جهت است كه بعضى گفته اند: ذكر دو گونه است :
1 - ذكر به قلب .
2 - ذكر به لسان .
و هر یك از این دو گونه خود دو نوعند یكى در حال فراموشى است و یكى هم بدون نسیان و فراموشى ، بلكه در حال كشش حفظ است كه در حقیقت ادامه حفظ است . (ترجمه بااستفاده یكى از اساتید).
حبیش تفلیسى در كتاب وجوه قرآن چنین مى نویسد:
بدان كه ذكر در قرآن بر 17 وجه باشد:
1 - ذكر به معنى وحى بود، چنانچه خداى در سوره قمر، آیه 25 فرمودند:
ءالقى الذكر علیه من بیننا(6) یعنى : الوحى .
و در سوره مرسلات ، آیه 5 فرمودند:
فالملقیات ذكرا(7) یعنى : وحیا.
2 - ذكر به معنى تورات ، چنانكه در سوره نحل ، آیه 43 فرمودند:
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون بالبینات والزبر(8) یعنى اءهل التوراة . و در سوره اءنبیاء، آیه 7 فرمودند:
فاسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (9) یعنى : اءهل التوراة .
در اینجا تقاضا داریم به تفسیرى كه مرحوم علامه طباطبائى (قدس سره ) ذیل آیه 43، سوره نحل فرمودند، توجه فرمائید:
...قرآن كریم ذكر است ، همچنانكه كتاب نوح وصحف ابراهیم و تورات موسى و زبور داوود و انجیل عیسى (علیهم السلام )، - كه همه اینها كتابهاى آسمانید و در قرآن مذكورند - نیز ذكرند. و اهل این كتابها یعنى آنهایى كه این كتابها برایشان نازل شد و گروندگان به این كتابها، اهل ذكرند.
و چون اهل هر چیزى به آن چیز عارفتر و بیناتر و به اخبار آن داناترند تا دیگران كه مى خواهند نسبت به آن چیز اطلاع بدست آورند؛ لازم است به اهل آن مراجعه كنند. و اهل كتابهاى آسمانى همان دانشمندانى هستند كه تخصصشان در علم آن كتاب و عمل به شرایع آن است . آنها اهل خبره و عاملین به آن علمند، اخبار انبیاء را مى دانند، پس دیگران باید به آنان مراجعه نمایند، آنگاه علامه مى فرمایند:
بعضى دیگر گرفته اند:
مراد از اهل ذكر اهل قرآن است ، براى اینكه خداوند آنكه را ذكر نامیده و اهل قرآن نیز رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) و اصحاب و خواص ‍ مومنینند. این تفسیر هم صحیح نیست ، زیرا درست است كه قرآن ذكر و اهل قرآن هم اهل ذكرند ولكن اگر در اینجا هم مقصود همانها باشند با تمامیت حجت نمى سازد.
معنا ندارد به كسانى كه نبوت خاتم الانبیاء (صلى الله علیه و آله و سلم ) را قبول ندارند گفته شود اگر نمى دانید بروید از پیروان او بپرسید. پس آیه راهنمائى است به قاعده عقلائى و آن قاعده عبارت است از لازم بودن رجوع جاهل وناوارد به اهل خبره و اهل اطلاع ، والا آیه حكم تعبدى نمى كند به رجوع .
و معلوم است كه مشركین چون از خود رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نمى پذیرفتند، دیگر معنا ندارد كه قرآن به آنان بفرماید اگر نمى دانید از اهل ذكر بپرسید، چون آنها خود قرآن را قبول نداشتید تا چه رسد به اهل آن . ناگزیر باید بگوئیم مقصود از اهل ذكر، در خصوص آیه ، اهل كتاب و مخصوصا اهل تورات است
(10) .
3 - ذكر به معنى قرآن بود: چنانكه در سوره آل عمران ، آیه 58 فرمودند:
ذلك نتلوه علیك من الایات والذكر الحكیم (11) یعنى : القرآن . و؛ سوره الانبیاء، آیه 2 فرمودند:
ما یاءتیهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم یلعبون (12) یعنى : القرآن .
4 - ذكر به معنى لوح محفوظ بود، چنانكه در سوره انبیاء، آیه 105 فرمودند:
ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر(13) . یعنى : بعد اللوح المحفوظ.
5 - ذكر به معنى طاعت بود: چنانكه در سوره بقره ، آیه 152 فرمودند:
فاذكرونى اءذكركم
(14) فاذكرونى بالطاعة ، اءى : اءطیعونى .
6 - ذكر به معنى نماز آدینه بود، چنان كه در سوره جمعه ، آیه
فرمودند:
یا اءیهاالذین آمنول اذا نودى للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله (15) یعنى : صلاة الجمعة وحدها.
7 - ذكر به معنى 5 نماز بود، چنانكه در سوره بقره ، آیه 239 فرمودند:
حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وقوموا لله قانتین ، فان خفتم فرجالا اءو ركبانا فاذا اءمنتم فاذكروالله كما علمكم (16) یعنى : الصلوات الخمس .
در سوره منافقون ، آیه 9 فرمودند:
یا ایهاالذین آمنوا لاتلهكم اءموالكم ولا اءولادكم عن ذكر الله (17) یعنى : عن الصلوات الخمس .
8 - ذكر به معنى بزرگوارى بود، چنانكه در سوره انبیاء، آیه 10 فرمودند:
لقد انزلنا الیكم كتابا فیه ذكركم (18) یعنى : فیه شرفكم .
در سوره مومنون ، آیه 71 فرمودند:
بل اءتیناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون (19) یعنى : بل اءتیناهم بشرفهم ، فهم عن شرفهم معرضون .
و در سوره زخرف ، آیه 44 فرمودند:
وانه لذكر لك ولقومك
(20) یعنى : القرآن لشرف لك ولقومك .
9 - ذكر به معنى آگاهى بود، چنانكه در سوره كهف ، آیه 83 فرمودند:
قل ساتلوا علیكم منه ذكرا
(21) یعنى : خبرا.
و در سوره انبیاء آیه 24 فرمودند:
هذا ذكر من معى وذكر من قبلى
(22) یعنى : هذا خبر من معى وخبر من كان قبلى .
و در سوره صافات ، آیه 168 فرمودند:
وان كانوا لیقولن لو اءن عندنا ذكرا من الاءولین (23) یعنى : خبرا.
10 - ذكر به معنى یاد كردن به زبان بود، چنانكه در سوره بقره آیه 200 فرمودند:
فاذكروا الله كذكركم آباء كم اءواءشد ذكرا(24) یعنى : الذكر باللسان .
و در سوره نساء، آیه 103 فرمودند:
فاذا قضیتم الصلاة فاذكروا الله قیاما وقعودا وعلى جنوبكم (25) یعنى : فاذكروا الله باللسان .
و در سوره احزاب ، آیه 41 فرمودند:
یاایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا(26) یعنى : الذكر باللسان .
11 - ذكر به معنى یاد كردن به دل بود، چنانكه در سوره آل عمران آیه 135 فرمودند.
والذین اذا فعلوا فاحشة اءو ظلموا انفسهم ذكروا الله (27) یعنى : ذكروا فى قلوبهم المقام بین یدیه انه یسئلهم .
12 - ذكر به معنى نگاه داشتن بود، چنانكه در سوره بقره ، آیه 63 فرمودند:
خذوا ما آتیناكم بقوة واذكروا مافیه (28) یعنى : احفظوا مافى التوراة من الامر والنهى .
و در سوره آل عمرن آیه 103 فرمودند:
واذكروا نعمة الله علیكم (29) یعنى : احفظوا نعمة الله .
و از این معنى در قرآن بسیار است .
13 - ذكر به معنى پند دادن بود، چنانكه در سوره انعام ، آیه 44 فرمودند:
فلما نسوا ماذكروا به فتحنا علیهم اءبواب كل شى ء(30) یعنى : ما وعظوا به . و در سوره اعراف ، آیه 165 فرمودند:
فلما نسوا ما ذكروا به انجیناالذین ینهون عن السوء(31) یعنى : ما وعظوا به ، و در سوره یاسین آیه ، 19 فرمودند:
قالو طائركم معكم اءئن ذكرتم (32) یعنى : اءئن وعظتم .
14 - ذكر به معنى اندیشه كردن بود، چنانكه در سوره ص ، آیه 87 فرمودند: قل ما اءسئلكم علیه من اءجر وما انا من المتكلفین . ان هو الا ذكرللعالمین (33) یعنى : فكر اللعالمین .
و در سوره تكویر، آیه 27 فرمودند:
فاءین تذهبون ان هو الا ذكر للعالمین (34) یعنى : ما القرآن الا ذكر للعالمین ، اءى : تفكرا لهم .
15 - ذكر به معنى پیدا كردن بود، چنانكه در سوره اعراف ، آیه 63 فرمودند:
اءوعجبتم اءن جائكم ذكر من ربكم على رجل منكم (35) یعنى : بیانا من ربكم . و در سوره ص آیه 1 فرمودند:
ص والقرآن ذى الذكر
(36) یعنى : ذالبیان .
16 - ذكر به معنى توحید بود، چنانكه در سوره طه ، آیه 124 فرمودند: ومن اءعرض عن ذكرى
(37) یعنى : عن توحید الرحمن .
17 - ذكر به معنى پیامبر بود، چنانكه در سوره انبیاء، آیه 2 فرمودند:
مایاءتیهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم یعلبون (38) یعنى : من رسول . و در سوره طلاق ، آیه 10 فرمودند:
قد انزل الله الیكم ذكرا
(39) یعنى : رسولا.
این بود معانى ذكر كه حبیش تفلیسى در كتاب وجوه قرآن آورده است و ما به حول وقوه خداى سبحان در مباحث آینده ، در مورد بعضى از این معانى بحث خواهیم كرد، انشاء الله .
مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان چنین مى نویسد:
كلمه ذكر بسا مى شود كه در مقابل غفلت قرار مى گیرد، مانند آیه ولا تطع من اءغفلنا قلبه ذكرنا: كسى را كه ما دلش را از یاد خود غفلت كرده ایم اطاعت مكن ممم
(40) و غفلت عبارت است از بى خبرى از علم ، به علم ، یعنى اینكه ندانم كه مى دانم و ذكر در مقابل غفلت ، عبارت است از این كه بدانم كه میدانم .
و بسا مى شود كه در مقابل نسیان استعمال مى شود و نسیان عبارت است از اینكه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زایل شد و ذكر بر خلاف نسیان عبارت است از اینكه آن صورت همچنان در ذهن زایل شود و ذكر بر خلاف نسیان عبارت است از اینكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و در آیه واذكر ربك اذا نسیت ، به همین معنا آمده و بنابراین در چنین استعمالى ذكر مانند نسیان معنائى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب مى شود، و به همین جهت كلمه ذكر مانند نسیان در مواردى كه خودش نیست استعمال مى شود، مثلا وقتى من مى بینم كه شما دوست صمیمى خود را با توجه به اینكه میدانى احتیاج به نصرتت دارد، نصرت ندادى و كمك نكردى ، مى گوییم : پس چرا دوستت را فراموش ‍ كردى ؟ با اینكه او را فراموش نكردى و بر عكس همواره با او و به یاد او بوده اى ، اما از آنجا كه این یاد اثرى نداشته و برعكس اثر فراموشى از شما سرزده ، مثل این است
كه اصلا در ذهن شما وجود نداشته و از یادش برده باشى
يکشنبه 20/11/1387 - 13:55
دعا و زیارت
از مشكلات عمده و اساسى زندگى عصر ما بیماریهاى روحى و روانى است ، در دنیاى غرب و شرق با توجه به فراهم بودن تمام وسائل رفاه و امكانات مالى ، بازهم چهره ها پژمرده و اندوهگینند، بازهم روحها مضطرب و نگرانند... آمار خودكشى ها، دگر كشى ها، معتادها و محتاجها... بالاترین رقمها را دارد.
هر كس براى یافتن آرامش روحى خود به چیزى پناه مى برد... ولى هنوز هیچكدام از آنها به او آرامش نبخشیده است .
دنیا و دنیاداران هم در این مانده اند، كه چه كنند، كنفرانس ها و مجالس بین المللى فراوانى تشكیل داده و مى دهند، تا اینكه آرام بخش دلها را بیابند و بشناسند و بشناسانند، و هر بار بعد از ساعتها جلسه و بحث و تحقیق : گاهى ثروت را، گاهى تعلیم مسائل جنسى در كلاسها را، گاهى رواج سینماها و فیلمهاى سكسى را، گاهى تشكیل تفریحگاه ها و كاباره ها را، به عنوان عوامل آرام بخش دلها اعلام مى كردند... اما دیدیم و دیدند كه تاكنون هیچكدام از اینها اثر آرام بخشى نبخشیده ، بلكه همراه با هر كدام ساختمانهاى چند طبقه اى به نام بیمارستانهاى اعصاب و روان بالا مى رفت ، و یا زیر زمینهاى چند طبقه اى به نام زندان .
پس متوجه شده ایم كه اساس یك زندگى سعادتمندانه آرامش و اطمینان است ، كه گمشده هر انسانى است .
لذا ما با توجه به مسائل موجود و مطرح در عصر حاضر و همچنین اساس ‍ زندگى سعادتمندانه كه مطلوب همه انسانهاست ، بحث ذكر الله را كه تنها عامل اطمینان و آرامش است ؛ و انسانها در پرتو آن مى توانند زندگى سعادتمندانه كه مطلوب همه انسانهاست ، داشته باشند به بحث و گفتگو مى پردازیم .
و در اهمیتش همین بس كه در قرآن كریم (واژه ذكر وتذكر ومشتقاتشان ) بیش از 250 بار آمده است
(1) .
آرى ، ذكر خداست كه دلها را آرام ، قلبها را شفا، سینه ها را صیقل ، جانها را جان ، دردها را درمان ، روانه را سلامت ، عقلها را نورانیت ... مى بخشد.
آرى ؛ ذكر خدا نورالایمان و عامد الایمان است ، و ذكر خداست كه عصمة من الشیطان است
(2) .
آرى ، ذكر اوست كه گره از مشكلات بر مى دارد، چنانكه خود دیدیم و مى بینیم ، دیدیم كه چگونه با ذكر خدا طاغوت را برداشتیم و با ذكر خدا انقلاب خود را پیش آوردیم
(3) ، چنانكه موسى (علیه السلام ) كرد و مى بینیم كه چگونه ذكر خدا جبهه ها را گرم و رزمندگان را ثابت نگه مى دارد، و بدانیم كه تنور جنگ تا زمانى گرم است كه تنور دلهایمان به ذكر خدا گرم باشد. رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: اگر ساعتى از عمر آدمى بدون ذكر خدا بگذرد، در قیامت برایش حسرت است .

كتابى كه از نظر مباركتان مى گذرد، اولین جلد از سلسله بحث هاى اخلاقى است كه تحت عنوان زندگى در پرتو اخلاق جمع آورى شده است .
پنج جلد اول از این سلسله پیرامون ذكر الله است كه در مورد معناى ذكر، اقسام ذكر، آثار ذكر و غفلت از ذكر و موضوعات دیگر بحث خواهند كرد. در ضمن چون مطالب كتاب قبلا بصورت سخنرانى در جبهه هاى جنگ و مسجد امام على (علیه السلام ) شهرمان ایراد شده بود سعى گردد. انشاءالله امید است كه خوانندگان محترم چنانكه در این مجموعه نقصى مشاهده نمودند یا اصلاحى لازم دانستند كم و كاست آن را بربنده منت گذاشته تا اینكه اگر لازم دیده شد رفع و یا درج گردد.
الهى واءلهمنى بذكرك الى ذكرك ، وهمتى فى روح نجاح اءسمائك و محل قدسك (4)
والسلام على اءهل الحق
يکشنبه 20/11/1387 - 13:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته