تبیان، دستیار زندگی

نقد فیلم سوفی و دیوانه ساخته مهدی کرم پور

یک مهمل‌بافی ملال‌انگیز

یکی از مشکلات فرهنگی ما در همه بخش‌ها این است که گاهی می‌خواهیم چرخ را از اول اختراع کنیم! سینمای ما نیز گاهی دچار این معضل می‌شود که باید بارها آن را برای سینماگران تعریف کرد و از ماهیت و کارکرد تصویری و دراماتیک آن سخن گفت؛اینکه سینما ابزار و رسانه‌ای برای بیانیه صادر کردن، حرافی و فلسفه‌بافی‌های ذهنی نیست.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
سوفی و دیوانه
سینما در عین اینکه به‌واسطه خیال‌پردازی با عالم انتزاعی ربط پیدا می‌کند اما یکی از انضمامی‌ترین و عینی‌ترین پدیده‌هاست که باید با هویت بصری دارد. اساساً زبان سینما زبان تصویر و به نمایش درآوردن است و زیباترین حرف‌ها هم باید در قالب یک موقعیت دراماتیک صورت‌بندی شود وگرنه اگر بخواهیم با کلام و گفتار بیاندیشیم یا لذت ببریم بهترین وسیله کتاب است نه سینما.

مشکل فیلم سوفی و دیوانه دقیقاً همین مسئله است و انگار با زبان و بیان سینمایی بیگانه است. یک دیالوگ طولانی با حرف‌ها و بازی‌های خسته‌کننده و پریشان که به‌زعم خود سرشار از ظرافت‌های فلسفی یا یک عاشقانه آرام است! می‌توان در سالن سینما چشم‌ها را بست و به‌جای تماشای فیلم به آن گوش داد بدون اینکه در فهم قصه دچار مشکل شد یا لذت بصری و زیبایی‌شناسی آن را از دست داد.

قصه ازاین‌قرار است که امیر (امیر جعفری) در حال خودکشی در مترو است که سوفی با یک سؤال او را از این کار منع می‌کند. سوفی با داستان‌های خیالی درباره زندگی خود قصد دارد فکر خودکشی را از سر امیر بیرون کند. غافل از این‌که امیر هم درباره زندگی‌اش فقط تخیلاتی را برای سوفی نقل می‌کند. شاید فیلم‌ساز می‌خواهد از جهان دروغین آدم‌ها حرف بزند یا بر تنهایی و بی‌پناهی آدم‌ها تأکید کند یا از سو تفاهم‌ها و سو فهم‌هایی که منجر به آشفتگی آدمیان می‌شود یا از هر مسئله مهم دیگری که حکمت زندگی یا رازی مگو از تجربه‌های درونی انسان باشد اما هیچ نشانی از سینما در این بیان و روایت وجود دارد.

سکانس‌های طولانی گفتگو بین سوفی و امیر و پرسه‌زنی‌های کش‌دار آن‌ها چنان ملال‌انگیز است که مخاطب باید با کلنجار و کنترل خود بتواند آن را تحمل کند و از یکنواختی و بی اتفاقی قصه کلافه نشود که می‌شود! که ریتم کند و حرف‌ها و پرسه‌زنی‌های بی‌هدف شخصیت‌های قصه، او را نه‌تنها کلافه که عصبی می‌کند. سوفی و دیوانه ظرفیت یک فیلم کوتاه را دارد که بیخودی به یک فیلم بلند تبدیل‌شده و شاخه و برگ‌های اضافی دارد. در این میان تحمل زن قصه با حضور یک بازیگر ناشناس و حراف با لحن وبیانی به‌شدت لوس و آزاردهنده و بازی بسیار بدش، فیلم را تلخ‌تر از زهر می‌کند!

 فیلم آن‌قدر این گفتگوها و خیال‌پردازی را کش می‌دهد تا درنهایت در پایان به‌زعم خود دست به غافلگیری بزند اما پیش از اینکه به این نقطه برسد مخاطب از تحمل فیلم به ستوه آمده و این غافلگیری چندان او را جذب نمی‌کند. درواقع قصه تازه در پایان فیلم شروع می‌شود که در آنجا تمام می‌شود.



سوفی و دیوانه یک فیلم بیرونی است به این معنی که سکانس‌های داخلی آن به‌شدت کم بوده و بیشتر در محیط و فضای عمومی مثل مترو و بازار و کوچه و خیابان می‌گذرد. فیلمی که می‌توانست به یک فیلم شهری و خیابانی جذاب بدل شود به دلیل فقدان ایده جذاب و پردازش قوام نیافته‌اش به یک فیلم پرگویی بدل می‌شود که هیچ حرفی برای گفتن ندارد!

فیلم آن‌قدر این گفتگوها و خیال‌پردازی را کش می‌دهد تا درنهایت در پایان به‌زعم خود دست به غافلگیری بزند اما پیش از اینکه به این نقطه برسد مخاطب از تحمل فیلم به ستوه آمده و این غافلگیری چندان او را جذب نمی‌کند. درواقع قصه تازه در پایان فیلم شروع می‌شود که در آنجا تمام می‌شود.

مهدی کرم پور می‌توانست مقدمه‌چینی خود را به‌اندازه 90 درصد کل فیلم طول ندهد و قصه پایانی خود را یک پرده عقب‌تر بگیرد تا مصالح داستانی بیشتری برای روایت قصه خود داشته باشد. در این صورت هم‌ریتم فیلم بهتر می‌شد هم قصه پر و پیمان‌تر می‌شد و سروشکل قابل‌پذیرش‌تری پیدا می‌کرد.

حضور محمدرضا شریفی‌نیا و رضا یزدانی بیش از آنکه کمکی به بسط یا گره‌گشایی از قصه بکند بیشتر یک تمهید گیشه‌ای برای جذب مخاطب یا یک رفیق‌بازی است؟ به نظر می‌رسد فیلم‌ساز به‌زعم خود یک فیلم فلسفی- روان‌شناختی ساخته که از درون آن می‌توان واقعیت‌های پیچیده تجربه‌های انسانی را بیرون کشید اما حاصل یک فیلم پریشان و مخدوش است.

فیلم پرمدعای بدون معنا که نه‌تنها هیجان‌انگیز نیست که تفکر برانگیز هم نیست! یک فیلم گیج و منگ که فقط دور خودش می چرخد و به‌جایی نمی‌رسد. بااین‌حال مشکل اصلی فیلم نه در کارگردانی که در فلیمنامه است که خواسته قصه دیو و دلبری بسازد اما حاصلش یک مهمل‌بافی ملال‌انگیز است!