کد سوال : 7794
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چرا اين ادعاي ماترياليستها كه رواج ماترياليسم به علت طلوع نظريات علمي قرن 18 و 19 بوده، صحيح نيست؟
پاسخ : گرايش مادي از دورانهاي باستان هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل. در دورة جديد نيز همين طور، در تمام طبقات، افرادي مادي پيدا ميشوند، همچنانكه در تمام طبقات و قشرها ـ خصوصاً در طبقة دانشمند ـ گرايشهاي الهي و معنوي و ماوراء الطبيعي وجود دارد. اگر مطلب به اين منوال بود كه ماترياليستها ميگويند، بايد به همان نسبت كه علم پيشروي كرده است و دانشمندان بزرگ در جهان پيدا شدهاند، گرايشهاي مادي در تيپ دانشمند بيشتر باشد و افراد هرچه دانشمندتر باشند ماديتر باشند و حال اينكه واقعيت خلاف آن را نشان ميدهد.امروز ما از يك طرف افرادي معروف و مشهور را ميبينيم، مانند راسل كه تا حدود زيادي خود را ماترياليست نشان ميدهند، وي ميگويد:«بشر مولود عواملي است كه در ايجاد او تدبيري به كار نرفته و غايتي در نظر گرفته نشده است. اصل بشر، نمو و حتي عواطف او چون آرزو، ترس، عشق و عقيده چيزي جز مظهر تلفيق تصادفي اتمهاي مختلف نيست…» (كتاب اثبات وجود خدا/99)راسل به اين ترتيب وجود نيروي شاعر و مدبّر حاكم بر جهان را انكار ميكند، هر چند گاهي در بعضي گفتههاي خود، خود را شكاك و «لا ادري» قلمداد ميكند.از طرف ديگر، اينشتاين نابغة علمي قرن بيستم را ميبينيم كه درست در جهت خلاف نظر راسل، نظر ميدهد و ميگويد:«در عالم مجهول، نيروي عاقل و قادري وجود دارد كه جهان گواه وجود اوست.»آيا ميتوان گفت راسل با مفاهيم علمي امروز آشناست، اما اينشتاين آشنا نيست؟! يا فلان فيلسوف قرن هيجدهم يا نوزدهم با مفاهيم علمي زمان خويش آشنا بوده اما پاستور خداشناس، آشنا نبوده و جاهل بوده است؟! يا ميتوانيم بگوييم ويليام جيمز، مرد موحدّ بلكه عارف عصر خويش يا برگسون و الكسيس كارل و امثال اينها با مفاهيم علمي زمان خود آشنا نبودهاند وبا مقياس هزار سال قبل فكر ميكردهاند، اما فلان جوان ايراني كه يكدهم آنها معلومات ندارد و به خدا معتقد نيست، با مفاهيم علمي زمان خود آشناست؟!گاهي ديده ميشود دو نفر رياضيدان، يكي معتقد به خدا و دين است و ديگري مادي است؛ يا دو نفر فيزيكدان، دو نفر زيست شناس، دو نفر ستاره شناس، يكي مادّي فكر ميكندو ديگري الهي. پس مسأله به اين سادگي نيست كه بگوييم علم آمده است و مسائل ماوراي طبيعت را منسوخ كرده است. اين يك سخن كودكانه است.
کد سوال : 7795
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : كليسا، چگونه به رشد ماديگري كمك كرد؟
پاسخ : كليسا چه از نظر مفاهيم نارسايي كه در الهيّات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غير انسانياش با تودة مردم، خصوصاً طبقة دانشمندان و آزاد فكران، از علل عمدة گرايش جهان مسيحي ـ و به طور غير مستقيم جهان غير مسيحي ـ به ماديگري است.
کد سوال : 7796
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آيا اصالت نيروي حيات جنبة ماوراء الطبيعي دارد يا اثر و خاصيت ماده است؟
پاسخ : : مسئله اصالت نيروي حياتي، جنبه ما وراءالطبيعي دارد. اگر حيات اثر و خاصيت ماده بود، هيچگونه جنبه ماوراءالطبيعي نداشت، زيرا حيات و زندگي، اثري بود موجود و نهفته در ماده، در حال انفراد و يا در حال تركيب و وقتي كه موجود زندهاي پيدا ميشود چيزي واقعاً خلق نميشود و كمالي در ماده ايجاد نميشود؛ ولي روي نظريه اصالت نيروي حياتي، ماده در ذات خود فاقد حيات و زندگي است و حيات و زندگي در هنگامي كه استعدادي در ماده پيدا شود خلق و افاضه ميشود. و به عبارت ديگر، ماده در سير و حركت استكمالي خود زنده ميشود، واجد كمالي ميگردد كه فاقد آن كمال بود و در نتيجه آثار و فعاليتهاي خاصي پيدا ميكند كه قبلاً فاقد آن آثار و فعاليتها بود، پس موجودي كه زنده ميشود واقعاً خلق و ايجاد ميگردد.
کد سوال : 7797
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : تصوير انساني خدا كه كليسا ارائه ميكرد، چگونه سبب دين گريزي مردم شد؟
پاسخ : كليسا به خدا تصوير انساني داد و خدا را در قالب بشري به افراد معرّفي نمود. افراد تحت تأثير نفوذ مذهبي كليسا از كودكي خدا را با همين قالبهاي انساني و مادّي تلقّي كردند و پس از رشد علمي دريافتند كه اين مطلب با موازين علمي و واقعي و عقلي صحيح سازگار نيست و از طرف ديگر، تودة مردم طبعاً اين مقدار قدرت نقّادي ندارد كه فكر كنند ممكن است مسائل مربوط به ماوراي طبيعت، مفاهيم معقولي داشته باشد و كليسا اشتباه كرده باشد. چون ديدند مفاهيم كليسايي با مقياسهاي علمي تطبيق نميكند، مطلب را از اساس انكار كردند.آقاي والتر اُسكار لندبرگ چنين ميگويد:«اينكه توجه بعضي دانشمندان در مطالعات علمي منعطف به درك وجود خدا نميشود، علل متعدّدي دارد كه از آن جمله دو علّت را ذكر ميژكنيم: نخست آنكه غالباً شرايط سياسي استبدادي يا كيفيّت اجتماعي و يا تشكيلات مملكتي، انكار وجود صانع را ايجاب ميكند؛ دوّم آنكه فكر انساني هميشه تحت تأثير بعضي اوهام قرار دارد و با آنكه شخص هيچ عذاب روحي و جسمي هم نداشته باشد، باز فكر او در انتخاب و اختيار راه درست كاملاً آزاد نيست. در خانوادههاي مسيحي اغلب اطفال در اوايل عمر به وجود خدايي شبيه انسان ايمان ميآورند؛ مثل اينكه بشر به شكل خدا آفريده شده است. اين افراد هنگامي كه وارد محيط علمي ميشوند و به فرا گرفتن و تمرين مسائل علمي اشتغال ميورزند، اين مفهوم انسان گونه وضعيت از خدا نميتواند با دلايل منطقي و مفاهيم علمي جور در بيايد و بالنتيجه بعد از مدّتي كه اميد هرگونه سازش از بين ميرود، مفهوم خدا نيز بكلّي متروك و از صحنة فكر خارج ميشود. علّت مهمّ اين كار ن است كه دلايل منطقي و تعريفات علمي، وجدانيات يا معتقدات پيشين اين افراد را عوض نميكند و احساس اينكه در ايمان به خدا قبلاً اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر رواني باعث ميشوند كه شخص از نارسايي اين مفهوم بيمناك شود و از خداشناسي اعراض و انصراف حاصل كند.»چيزي كه در برخي تعليمات ديني و مذهبي مشاهده ميشود اين است كه در ايام صباوت مفهومي با مشخّصات خاصّي با نام و عنوان خدا به خورد كودك ميدهند. كودك وقتي بزرگ ميشود و دانشمند ميگردد، ميبيند چنين چيزي معقول نيست و نميتواند موجود باشد تا خدا باشد يا غير خدا. كودك پس از آنكه بزرگ شد، بدون اينكه فكر كند يا انتقاد كند كه ممكن است مفهوم صحيح براي آن تصوّر كرد يكسره الوهيّت را انكار ميكند. او خيال ميكند خدايي را كه انكار ميكند همان است كه خداشناسان قبول دارند. پس چون اين ساخته شدة ذهن خود را ـ كه اوهام عاميانه برايش ساختهاند ـ قبول ندارد، خدا را قبول ندارد؛ ديگر فكر نميكند خداي به آن مفهوم را كه او انكار ميكند، خداشناسان نيز انكار دارند و انكار و انكار خدا نيست، بلكه انكا همان است كه بايد انكار كرد. فلا ماريون در كتاب خدا در طبيعت ميگويد: كليسا به اين شكل خدا را معرّفي كرد كه: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد». بديهي است افرادي كه از دانش بهرهاي داشته باشند ـ ولو بسيار مختصر ـ به چنين موجودي نميتوانند معتقد شوند.
کد سوال : 7798
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : نظر آگوست كنت درباره علت گرايش به ماديگري، چيست؟
پاسخ : آگوست كنت گفته است: «علم، پدر طبيعت و كائنات را از شغل خود منفصل كرد و او را به محل انزوا سوق داد و در حالي كه از خدمات موقت او اظهار قدر داني كرد، او را تا سر حد عظمتش هدايت نمود.»مقصودش اين است كه قبلاً هر حادثهاي در جهان پيدا ميشد، با استناد به خدا تعليل ميشد. مثلاً كسي تب ميكرد و اين پرسش به وجود ميآمد كه چرا تب كرده است؟ تب از كجا پيدا شد؟ جواب اين بود كه خدا تب را آورده. مفهوم عمومي از اين جمله اين نبود كه گردانندة چرخ كائنات خداست و اينكه ميگوييم خدا تب را آورد يعني خداوند گردانندة اصلي و كلي جهان است، بلكه مفهوم اين جمله اين بود كه خدا مانند موجود مرموزي و مانند جادوگري كه جادو ميكند، يك مرتبه تصميم گرفت بدون مقدمه تب بيافريند و آفريد. بعد علم آمد علت آن را كشف كرد، ديدند تب را خدا نياورده است بلكه فلان نوع ميكرب موجب تب شده است. در اينجا خدا يك قدم عقب نشيني كرد. بعد خداشناس مجبور بود بگويد بحث را به ميكرب منتقل ميكنيم. ميكرب را كي آورد؟ علم، علت ميكرب را هم كشف كرد كه در چه شرايطي ميكرب به وجود ميآيد. باز در آنجا خدا قدمي عقبتر رفت. باز از علت آن علت بحث ميشد. و همچنين عقب نشيني خدا ادامه يافت تا آنجا كه بالاخره علم توسعه يافت و عموميّت پيدا كرد و علت بسياري از پديدهها كشف شد و آن پديدههايي هم كه علت آنها مجهول ماند، يقين حاصل شد كه علتي از نوع علتهاي شناخته شده دارد. اينجا بود كه بشر براي هميشه عذر خدا را خواست زيرا جايي و پستي برايش باقي نمانده بود.
کد سوال : 7799
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : : درست است كه مادة بيجان، در حال انفراد خاصيت حياتي ندارد ولي چه مانعي دارد كه در نتيجة تركيب و فعل و انفعال اجزاء ماده در يكديگر، خاصيت حياتي پيدا شود؟
پاسخ : چند جزء مادي يا غير مادي كه با هم تركيب ميشوند و در يكديگر تأثير متقابل ميكنند، كاري و اثري كه از اين اجزاء ساخته است اين است كه هر كدام از اينها مقداري از اثر خود را به ديگري بدهد و مقداري از اثر ديگري بگيرد و در نتيجه يك «مزاج متوسط» پيدا شود. محال است كه در نتيجة تركيب چند جزء با يكديگر، اثري پديد آيد كه جز مجموع آثار اجزاء و جز كيفيت متوسط آثار اجزاء است، مگر آنكه تركيب اين اجزاء سبب و علت گردد كه زمينه موجود شدن يك قوه و نيروي عاليتر از قوههاي هر يك از اجزاء فراهم شود و آن قوه به عنوان يك كمال جوهري پديد آيد و به آن اجزاء يك وحدت واقعي بدهد. پس اينكه در سؤال گفته شد كه چه مانعي دارد در اثر تركيب و فعل و انفعال اجزاء ماده خاصيت حياتي پيدا شود، سخني است كه احتياج به تشريح دارد؛ اگر مقصود اين است كه در اثر فعل و انفعال اجزاء ماده زمينه و استعداد براي نيروي اصيل حياتي پيدا شود و نيروي حياتي به وجود آيد و بالتبع خاصيتهاي حياتي پيدا شود، مطلبي است صحيح و قابل قبول. و اگر مقصود اين است كه بدون نيروي حياتي، خاصيت حياتي كه با خواص هر يك از اجزاء مغاير است پديد آيد، محال و ممتنع است.
کد سوال : 7800
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : «آگوست كنت»، ادوار زندگي بشر از نظر تفكر علمي و فلسفي را به چند بخش، تقسيم كرده است و ايراد تقسيمبندي او، چيست؟
پاسخ : او ميگويد بشر سه دوره را گذارنده است: 1. دورة رباني. در آن دوره بشر حوادث را با قواي ماوراء الطبيعه توجيه ميكرد و علت هر چيز را خدا يا خدايان ميدانست.2. دورة فلسفي، كه در آن دوره، بشر به اصل عليت پي برده بود، اما هنوز به تفصيل، علل اشياء را نميدانست. چون به اصل عليت پي برده بود، درباره هر حادثهاي حكم ميكرد كه اجمالاً علتي در خود طبيعت دارد. در اين دوره بشر به وجود قوه در طبيعت پي برده بود و سر بسته حكم ميكرد كه در طبيعت يك سلسله قوا وجود دارد كه در حوادث، نقش اصلي را بر عهده دارد. در اين دوره نظر به اينكه بشر كلي و فلسفي فكر ميكرد، جز اين نميتوانست اظهار نظر كند كه فلان حادثه علتي دارد، اما اينكه آن علت چيست و چه مشخصاتي دارد، پاسخي نداشت. 3. دورة علمي، كه در اين دوره بشر به تفصيل، علل اشياء را در طبيعت شناخته است، در اين دوره، بشر از تفكر كلي و فلسفي روي گردانيد و روش تجربي و پديده شناسي را پيشه ساخت و پديدهها را با يكديگر تعليل كرد. برايش كاملاً روشن شد كه يك رابطة زنجيري، پديدهها را با يكديگر مربوط ميكند. علم امروز اين روش را صحيح ميداند و لهذا اين دوره را «دورة علمي» ميخوانيم.اين سه دوره كه اگوست كنت بيان كرده است، از نظر عامه و تودة مردم ممكن است صحيح باشد، به اين معني كه در يك دوره مردم علت يك حادثه ـمثلا بيماري ـ را موجوداتي نامرئي از قبيل ديو و جن ميدانستند، همچنانكه الان هم حتي در ميان تحصيلكردههاي اروپايي چنين افراد و طبقاتي وجود دارند؛ و در يك دورة ديگر، به نظامات طبيعي پي برده بودند و علت بيماري را در عللي كه بر بيمار احاطه كرده است، ميدانستند و اجمالاً ميدانستند تأثيراتي از ناحية طبيعت سبب بيماري شده است، همچنانكه همة كساني كه طب نخواندهاند و اطلاعات طبي ندارند ولي به نظامات طبيعي ايمان دارند، طبعاً تصورشان به همين شكل است؛ و در دورة ديگر، رابطة خود پديدهها را از راه تجربيات علمي كشف كردهاند؛ كه اين هم تازگي ندارد، هم در قديم بوده هم در جديد، و البته در دورة جديد، گرايش بشر به پديدهشناسي و تعليل پديدهها به يكديگر بيشتر است.ولي تقسيم بندي فكر بشر به اين نحو غلط است. اگر بخواهيم ادوار تفكر بشر را تقسيم بندي كنيم، بايد افكار مفكران بشر را ـنه توده و عامّه را ـ مقياس دورهها قرار دهيم و به اصطلاح، جهان بيني افراد برجستة بشر را در نظر بگيريم. در اينجاست كه ميبينيم تقسيم بندي اگوست كنت سر تا پا غلط است. هرگز انديشة بشري كه مفكّران هر دورهاي نمايندگان آن هستند، اينچنين سه دورهاي طي نكرده است.يكي از ادوار تفكر و يا حلقههاي تفكر، دوره و حلقة تفكر اسلامي است. از نظر متد اسلامي همة اين تفكرات در يك شكل خاص با هم امكان اجتماع دارند؛ يعني در يك طرز تفكر خاص ـكه ما آن را اسلامي ميناميم ـ همة آن سه نوع تفكر با يكديگر قابل جمع است. به عبارت ديگر، يك فرد در آن واحد ميتواند طرز تفكري داشته باشد كه هم الهي باشد، هم فلسفي و هم علمي. از نظر يك متفكر آشنا به تفكر اسلامي، اين مطلب مطرح نيست كه آيا علت حادثه آن است كه علم نشان ميدهد يا آن است كه فلسفه به صورت قوه نشان ميدهد يا علت حادثه آن است كه به نام خدا ناميده ميشود.پس در اينجا به امثال آقاي اگوست كنت بايد يادآور شد كه طرز تفكر چهارمي در جهان بوده كه شما از آن بيخبريد.
کد سوال : 7801
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : «آگوست كنت»، ادوار زندگي بشر از نظر تفكر علمي و فلسفي را به چند بخش، تقسيم كرده است و ايراد تقسيمبندي او، چيست؟
پاسخ : او ميگويد بشر سه دوره را گذارنده است: 1. دورة رباني. در آن دوره بشر حوادث را با قواي ماوراء الطبيعه توجيه ميكرد و علت هر چيز را خدا يا خدايان ميدانست.2. دورة فلسفي، كه در آن دوره، بشر به اصل عليت پي برده بود، اما هنوز به تفصيل، علل اشياء را نميدانست. چون به اصل عليت پي برده بود، درباره هر حادثهاي حكم ميكرد كه اجمالاً علتي در خود طبيعت دارد. در اين دوره بشر به وجود قوه در طبيعت پي برده بود و سر بسته حكم ميكرد كه در طبيعت يك سلسله قوا وجود دارد كه در حوادث، نقش اصلي را بر عهده دارد. در اين دوره نظر به اينكه بشر كلي و فلسفي فكر ميكرد، جز اين نميتوانست اظهار نظر كند كه فلان حادثه علتي دارد، اما اينكه آن علت چيست و چه مشخصاتي دارد، پاسخي نداشت. 3. دورة علمي، كه در اين دوره بشر به تفصيل، علل اشياء را در طبيعت شناخته است، در اين دوره، بشر از تفكر كلي و فلسفي روي گردانيد و روش تجربي و پديده شناسي را پيشه ساخت و پديدهها را با يكديگر تعليل كرد. برايش كاملاً روشن شد كه يك رابطة زنجيري، پديدهها را با يكديگر مربوط ميكند. علم امروز اين روش را صحيح ميداند و لهذا اين دوره را «دورة علمي» ميخوانيم.اين سه دوره كه اگوست كنت بيان كرده است، از نظر عامه و تودة مردم ممكن است صحيح باشد، به اين معني كه در يك دوره مردم علت يك حادثه ـمثلا بيماري ـ را موجوداتي نامرئي از قبيل ديو و جن ميدانستند، همچنانكه الان هم حتي در ميان تحصيلكردههاي اروپايي چنين افراد و طبقاتي وجود دارند؛ و در يك دورة ديگر، به نظامات طبيعي پي برده بودند و علت بيماري را در عللي كه بر بيمار احاطه كرده است، ميدانستند و اجمالاً ميدانستند تأثيراتي از ناحية طبيعت سبب بيماري شده است، همچنانكه همة كساني كه طب نخواندهاند و اطلاعات طبي ندارند ولي به نظامات طبيعي ايمان دارند، طبعاً تصورشان به همين شكل است؛ و در دورة ديگر، رابطة خود پديدهها را از راه تجربيات علمي كشف كردهاند؛ كه اين هم تازگي ندارد، هم در قديم بوده هم در جديد، و البته در دورة جديد، گرايش بشر به پديدهشناسي و تعليل پديدهها به يكديگر بيشتر است.ولي تقسيم بندي فكر بشر به اين نحو غلط است. اگر بخواهيم ادوار تفكر بشر را تقسيم بندي كنيم، بايد افكار مفكران بشر را ـنه توده و عامّه را ـ مقياس دورهها قرار دهيم و به اصطلاح، جهان بيني افراد برجستة بشر را در نظر بگيريم. در اينجاست كه ميبينيم تقسيم بندي اگوست كنت سر تا پا غلط است. هرگز انديشة بشري كه مفكّران هر دورهاي نمايندگان آن هستند، اينچنين سه دورهاي طي نكرده است.يكي از ادوار تفكر و يا حلقههاي تفكر، دوره و حلقة تفكر اسلامي است. از نظر متد اسلامي همة اين تفكرات در يك شكل خاص با هم امكان اجتماع دارند؛ يعني در يك طرز تفكر خاص ـكه ما آن را اسلامي ميناميم ـ همة آن سه نوع تفكر با يكديگر قابل جمع است. به عبارت ديگر، يك فرد در آن واحد ميتواند طرز تفكري داشته باشد كه هم الهي باشد، هم فلسفي و هم علمي. از نظر يك متفكر آشنا به تفكر اسلامي، اين مطلب مطرح نيست كه آيا علت حادثه آن است كه علم نشان ميدهد يا آن است كه فلسفه به صورت قوه نشان ميدهد يا علت حادثه آن است كه به نام خدا ناميده ميشود.پس در اينجا به امثال آقاي اگوست كنت بايد يادآور شد كه طرز تفكر چهارمي در جهان بوده كه شما از آن بيخبريد.
کد سوال : 7802
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : : مقام علمي ابوريحان از ديدگاه استاد مطهري چگونه است؟
پاسخ : از ابو ريحان اثر فلسفي قابل توجهي كه بدان وسيله بتوان به مقام فلسفياش پي برد باقي نمانده است. ابوريحان خود فهرست تأليفاتش را داده است، در آنها اثر فلسفي قابل توجهي ديده نميشود و آنچه هم بوده ناياب است و از دست رفته است. به علاوه ظاهراً ابوريحان بر خلاف بوعلي حوزهاي نداشته و شاگرداني تربيت نكرده است تا از راه شاگردان بتوان اطلاعاتي در اين زمينه كسب كرد. آنچه از ابوريحان در زمينههاي فلسفي باقي مانده، اشاراتي است كه در ضمن كتبش، مانند الاثارالباقيه و تحقيق ما للهند به مسائل فلسفي و آراء فلاسفه كرده است و ديگر، سؤالاتي است كه از بوعلي درباره برخي مسائل كرده و پاسخ آنها را خواسته است.نداشتن هيچ اثر فلسفي سبب شده كه برخي اساساً او را فيلسوف ندانند و دخالت او را در مسائل فلسفي بيجا و ناروا تلقي كنند. شهر زوري در كنزالحكمه و بيهقي در تتمة صوان الحكمه صريحاً ميگويند: «او در مسائل فلسفي وارد نبوده و نميبايست در اين مسائل دخالت ميكرد.»ولي در عصر ما گروهي به نقطه مقابل فكر ميكنند. اينها ابوريحان را فيلسوفي ميدانند كه از معاصران خود پيشرفتهتر بوده است؛ زيرا ديگران پابند فلسفة ارسطويي بودهاند اما فلسفة ارسطويي ابوريحان را قانع نميكرده است و به همين دليل در مقام ايراد و اعتراض بر ارسطو كه احدي جرأت و شهامت آن را نداشته است برآمده است.عجيب اين است كه در پارهاي كتب كه اخيراً منتشر شده است و ابوريحان را فيلسوفي پيشرفتهتر از معاصرانش قلمداد ميكنند، آنجا كه سؤالات را كه يگانه سند پيشرفتهتر بودن اوست نقل ميكنند، نفهميدهاند كه محتواي سؤالات ابوريحان چيست و ابوريحان چه ميخواسته است بگويد؟ گاهي ميبينيم كه همينگونه افراد در روزنامه مقالاتي مينويسند و به مقايسه ميان ابوريحان و بوعلي و ماهيت تمدن اسلامي ميپردازند!!اينكه ابوريحان در فلسفه مقام والايي نداشته باشد به هيچ وجه از قدر و ارزش ابوريحان نميكاهد. ارزش ابوريحان كه جهان به اعجاب به او مينگرد به جهت انديشههاي فلسفي او نيست، براي يك سلسله تحقيقات و ابتكارات است كه امروز آنها را «علم» مينامند نه «فلسفه»، و روز به روز هم قدر و ارزش ابوريحان بيشتر شناخته ميشود. ضرورتي ندارد كه ما براي اينكه ارزش ابوريحان را بالا بريم، براي او در رشتهاي كه كار زيادي نكرده و علاقهاي در زندگي به آن نشان نداده است مقامي از پيش خود بتراشيم. همه چيز را همگان دانند.به نظر ما اينكه ابوريحان سؤالات فلسفي خود را با بوعلي كه بيش از ده سال از او كوچكتر بوده است و به قول خود ابوريحان در آن وقت «جوان فاضلي» بوده، طرح كرده است، دليل بر اين است كه ابوريحان از نظر فلسفي ادعايي نداشته است.ابوريحان به تمام معني پژوهشگر بوده است. در شرح حالش ميخوانيم كه اگر با فقيهي مواجه ميشد مسأله فقهي با او طرح ميكرد و اگر با صاحب فن ديگري مواجه ميشد كوشش ميكرد از معلومات او استفاده كند.
کد سوال : 7803
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اسلام براي معرفي پيروان خود چه عنواني را برگزيده است؟
پاسخ : از جملة خصوصيّات اسلام اين است كه هيچ عنواني از قبيل عناوين نژادي، طبقاتي، شغلي، محلّي، منطقهاي و فردي براي معرّفي مكتب خود و پيروان اين مكتب نپذيرفته است. پيروان اين مكتب با عناوين اعراب، ساميها، فقرا، اغنيا، مستضعفان، سفيدپوستان، سياهپوستان، آسياييها، شرقيها، غربيها، محمّديها، قرآنيها، اهل قبله و غيره مشخّص نميشوند. هيچكدام از عناوين مزبور ملاك «ما» و ملاك وحدتِ و هويّت واقعي پيروان اين مكتب به شمار نميرود. آنجا كه پاي هويّت مكتب و هويّت پيروان واقعي پيروان او به ميان ميآيد، همة آن عناوين محو و نابود ميشود، فقط يك چيز باقي ميماند. چه چيزي؟ يك «رابطه»، رابطة ميان انسان و خدا، يعني اسلام، تسليم خدا بودن.