کد سوال : 40614
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : براى ثبات اعتقادات چه بايد كرد؟
پاسخ : راى اين كه انسان اعتقادات خود را مستحكمتر كند، دو حركت لازم است: الف) حركت علمى؛ يعنى، لازم است در حد توان خود به مطالعه و تحقيق بپردازد و با رجوع به كتابهايى كه در اين زمينه نوشته شده، پاسخ سؤالات خود را دريابد و يا با سؤال كردن از عالمان دينى، ابهامات و شبهاتى كه در ذهنش مطرح مىشود بازگو كند تا با روشن شدن ابهامات، اعتقادات خود را راسخ كند. كتابهاى زيادى درباره زندگى ائمه اطهار(ع) و مسائل مربوط به امامت وجود دارد كه با مطالعه آنها مىتوانيد تحقيق در اين مسائل را شروع كنيد؛ از جمله: فروغ ولايت،جعفر سبحانى بررسى مسايل كلى امامت،ابراهيم امينى امامت و رهبرى،شهيد مطهرى نقش ائمه در احياء دين،علامه عسكرى آنگاه هدايت شدم،تيجانى سماوى امامشناسى،علامه محمد حسين طهرانى
کد سوال : 40615
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : شيعه غالى با علىاللهى چه تفاوتى دارد؟
پاسخ : شيعه غالى كسى است كه پيامبر يا يكى از ائمه معصوم را تا مرتبه الوهيت بالا ببرد و يا بعضى از صفات خداوند را مثل «محيى» و «مميت» و رازق بودن را به صورت استقلالى و تفويض به آنها نسبت بدهد يا آنها را شريك خداوند در اين صفات بداند. «على اللهى» هم كسى است كه اميرالمؤمنين(ع) را خدا بداند، چه شيعه باشد و چه سنى. به همين جهت ممكن است كسى شيعه غالى باشد، ولى على اللهى نباشد و حضرتش را خدا نداند، اما صفات خدايى را به آن حضرت به صورت استقلال نسبت دهد يا آن حضرت يا يكى از معصومان ديگر را پيامبر بداند كه از مصاديق غلو است. همچنين ممكن است كسى شيعه نباشد ولى على اللهى باشد، مثل بسيارى از على اللهىها كه سنى هستند يا فرقههاى شيعه كه دوازده امامى نيستند.
کد سوال : 40616
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : آيا زن علاوه بر مهريه از اثاثيه منزل نيز سهمالارث مىبرد يا خير؟
پاسخ : بلى ارث مىبرد.
کد سوال : 40617
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : كسى كه ولايت فقيه را قبول نداشته باشد حكمش چيست؟
پاسخ : براى پاسخ بايد به سه مقدمه توجه كرد:
مقدمه اول: در جمهورى اسلامى ايران، غيرمسلمانان و ديگر كسانى كه به هر علت ولايتفقيه را قبول ندارند، در حكومتى زندگى مىكنند كه مانند ديگر حكومتهاى مردمى متكى بر آراى مردم است.
مقدمه دوم: مخالفان ولايتفقيه چند دستهاند: اول) غيرمسلمانان و غيرشيعيانى كه مبناى ولايتفقيه را نمىپذيرند. دوم) شيعيانى كه ولايت مطلقه فقيه را از روى اجتهاد يا تقليد نمىپذيرند. سوم) كسانى كه با پذيرش اصل ولايت مطلقه فقيه، شخص ولى فقيه را قبول ندارند. چهارم) كسانى كه حتى با اعتقاد به صلاحيت شخص ولى فقيه، پارهاى از احكام حكومتى صادره از وى را نادرست مىانگارند.
مقدمه سوم: مخالفت در هر يك از صور بالا دو گونه متصور است: الف) مخالفت اعتقادى (قلبى)؛ يعنى در اعتقاد و بينش خود مسأله را نمىپذيرد و آن را صحيح نمىداند. چنين مخالفتى فىنفسه از ديدگاه اسلام موضوع حرمت نيست و از نظرگاه قانونى نيز جرم به شمار نمىآيد. ب ) مخالفت عملى، اين گونه مخالفت مسلماً حرام و جرم است. البته مخالفت عملى نيز اقسام و مراتبى دارد كه حكم هر يك جداگانه قابل بررسى است، ليكن رعايت اختصار ما را از بررسى تفصيلى آن معذور مىدارد. حكم ولى فقيه براى همه افراد حوزه ولايت او، چه موافق و چه مخالف، نافذ و از ديدگاه اسلام لازمالاجراست. چه واضح است كه اعطاى ولايت با تجويز مخالفت عملى ديگران مستلزم هرج و مرج است در حالى كه مسائل اجتماعى و حكومتى نيازمند وحدت رويه مىباشد و هيچ قانون و نظام سياسى اعم ازا سلام و غير اسلام آشوب، قانونگريزى و دلخواهگزينى را برنمىتابد، بنابراين ولىفقيه مىتواند در صورت لزوم همگان را به اطاعت در احكام اجتماعى الزام كند. در نظام جمهورى اسلامى ايران زمينه قانونى و منطقى التزام شخصى افراد به حكم ولى فقيه وجود دارد؛ يعنى، چه كسى معتقد بر مشروعيت الهى باشد و چه معتقد به مشروعيت مردمى از طريق تفويض امر و يا قرارداد اجتماعى؛ در هر صورت شرايط مقبول و پذيرفته شده براساس هر يك از مبانى ياد شده به طور عينى در اين نظام وجود دارد و بر پذيرندگان هر يك از آن مبانى منطقاً لزوم پيروى از ولايتفقيه حكم را ثابت مىكند. لذا حال كه هم الزام ولى فقيه و هم التزام شخصى افراد داراى مبانى مشروع و قانونى است مىتوان گفت اطاعت از ولىفقيه واجب و مخالفت عملى با او حرام است. البته مخالفان دسته سوم چنانچه دليل خاصى بر نظر خود دارند مىتوانند آن را در اختيار خبرگان رهبرى قرار دهند و همچنين گروه چهارم كه حكم ولى فقيه را صحيح نمىدانند بايد ضمن التزام عملى به آن، رأى خود را به عنوان مشاوره به ولى فقيه منتقل كنند. اما در نهايت اين ولىفقيه است كه در آن باره تصميمگيرى مىكند.
کد سوال : 40618
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : دخترى از آشنايان با اطلاع از مسايل ما، حاضر است با من ازدواج كند آيااجازه پدر دختر لازم است يا نه؟
پاسخ : ازدواج دختر جز در مواردى خاص بايد با رضايت پدر باشد بنا بر اين در صورتى كه قصد ازدواج با او را داريد رضايت پدرش را جلب كنيد.
کد سوال : 40619
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : شيعه على(ع) بودن بهتر است يا محب على بودن؟ چرا؟
پاسخ : از جهت معناى لغوى، واژه شيعه به معناى پيروى كردن و دنباله رو بودن است و از نظر كلامى و اعتقادى، شيعه به كسى گفته مىشود كه اولين خليفه و جانشين پيامبر(ص) را على(ع) بداند. و در اصطلاح اخلاقى شيعه على(ع) بودن به معنى پيرو آن حضرت بودن، يعنى اين كه انسان شيوه زندگى و رفتار و اخلاق خود را بر اساس زندگى على(ع) تنظيم نمايد؛ يعنى آن حضرت و اولاد طاهرينش را عملاً راهنما و الگوى زندگى خويش قرار دهد و بكوشد تا كيفيات نفسانى، اخلاقى و همچنين ظواهر زندگى خود را به كيفيات و كمالات آن حضرات(ع) نزديك نمايد؛ يعنى اين كه انسان در زندگى فردى و اجتماعىاش و همچنين در زندگى طبيعى و معنوى، پايش را جاى پاى آن اولياء معصوم(ع) بگذارد و شيعه و دنبالهرو ايشان باشد؛ منتهى نكته قابل توجه اين است كه اين تشيع، دنبالهروى و همانند سازى، بدون محبت، عشق، دلبستگى و ارادت قلبى به ايشان هرگز ميسر نمىباشد و از لوازم بسيار ضرورى و اساسى شيعه بودن همانا محبت و علاقه قلبى به ايشان است. در مورد محبت هم گفتنى است كه اصولاً محبت هنگامى واقعى و اصيل است كه بتواند محب را به محبوب نزديك كند؛ قادر باشد كه انسان مريد را به مراد خود شبيه نمايد؛ توان آن را داشته باشد كه عاشق را به پيروى و دنباله روى از معشوق وا دارد و كارى كند كه مجذوب جمال و كمال محبوب، خواسته و ناخواسته تحت اراده و فرمان معشوق خويش درآيد. بنابراين در مورد اين كه شيعه بودن بهتر است يا محب بودن بهترين پاسخ اين است كه اين دو عنوان تنها از حيث مفهوم با هم متفاوت هستند و از حيث مصداق هر دو مساوى مىباشند، يعنى لازمه شيعه بودن محب بودن و لازمه محب اهل بيت(ع) بودن (به معناى حقيقى كلمه) شيعه و پيرو ايشان بودن است. به عبارت ديگر تشيع و پيروى از اهل بيت كارى نيست كه زاييده ترس يا اكراه يا جبر و زور و امثال آنها باشد. شيعه بودن عملى است برخاسته از عشق و محبت به خاندان عصمت و طهارت و تنها نيروى عشق به آنها ست كه انسان را قادر به اطاعت، مسانخت و همگونى با ايشان مىسازد. محبت علت تشيع و شيعه بودن (به معناى حقيقى كلمه) لازمه اعتقاد عاشقانه به ايشان است.
کد سوال : 40620
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : براى انتخاب دوست بايد چه ويژگيهايى را مدنظر قرار دهيم؟
پاسخ : شما بايد مراقب دوستان و محيط خود باشيد، چرا كه اين دو مىتوانند در آبادى يا ويرانى دنيا و آخرت انسان بسيار مؤثر باشند. ازاينرو انتخاب دوستانتان و معاشرت با آنها بر اساس موازين اسلامى باشد. در آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت(ع) ملاكهايى براى دوست خوب بيان گشته كه به طور اختصار ذكر مىنماييم و شما مىتوانيد راجع به هر ملاك مفصلاً مطالعه و فكر نماييد: 1- كسى كه به ياد خدا باشد و هدفش جز رسيدن به او نيست، (سوره كهف، آيه 28)؛ 2- عاقل باشد؛ حضرت على(ع) فرمود بيشترين درستى و خوبىها در همراهى و دوستى با صاحبان عقل و درايت است، (غرر الحكم، حرف الف). مولوى داستان دوستى مردى با خرس را كه مصداق بىخردان است به شكل زيبايى بيان مىنمايد، (مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابيات 1932 - 2124)؛ 3- خيانت كار نباشد؛ 4- ستمكار نباشد؛ 5- سخنچين نباشد؛ امامصادق(ع) فرمود: از سه گروه بر حذر باش! شخص خيانتكار، شخص ظالم، انسان سخنچين. زيرا كسى كه به نفع تو به ديگران خيانت نمايد، روزى خواهد آمد كه به خودت نيز خيانت كند و شخصى كه به جانبدارى از تو حق ديگران را پايمان نمايد و عادت به ظلم پيدا كند بالاخره به تو نيز ظلم خواهد نمود و انسان سخنچين، همانطور كه سخن ديگران را پهلوى تو مىآورد، سخن تو را نيز نزد اغيار خواهد برد، (بحارالانوار، ج 75، ص 229)؛ 6- آن چه براى خود مىپسندد براى تو نيز بپسندد و آنچه را كه براى خويش نمىخواهد براى تو نيز نخواهد. رسول اكرم(ص) فرمود: در مصاحبت و رفاقت كسى كه آن چه را براى خود مىخواهد براى تو نخواهد، هيچ خير و فايدهاى وجود ندارد، (بحارالانوار، ج 71، ص198)؛
آنچه نفس خويش را خواهى حرامت سعديا گر نخواهى همچنان بيگانه را و خويش را
7- قاطع رحم نباشد؛ امامباقر(ع) فرمود: «پدرم امامسجاد(ع) مرا نصيحت فرمود كه اى پسرم از رفاقت با كسانى كه قطع رحم مىكنند بپرهيز زيرا من آنها را در قرآن شريف سه بار مورد لعن و نفرين پروردگار يافتم»، (تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 45). شخصى كه با نزديكان خود نتواند معاشرت و همزيستى صحيح داشته باشد در حالى كه آنان با وى از يك خانواده و فرهنگ و گوشت و خون مىباشند، چگونه مىتوان انتظار داشت با غير فاميل رفاقت صميمانه داشته باشند. 8- عيبجو نباشد؛ امامعلى(ع) فرمود: «از رفاقت و نشست و برخاست با كسانى كه عيبجو هستند و هميشه به دنبال نقاط ضعف ديگران مىباشند، پرهيز كن؛ زيرا دوست چنين اشخاصى از ضرر آنان سالم نمىماند و خود نيز طعمه عيبجويىهاى آنان خواهد شد»، (غرر الحكم، باب الف). در روايات راههاى متعددى براى امتحان نمودن دوستان مشخص شده كه عبارت است از: الف) در حال بىنيازى و فقر، دوستى او عوض نشود؛ امامباقر فرمود: بدترين دوست كسى است كه تو را به هنگام بىنيازيت حفظ كند و به وقت تنگدستى رها سازد، (ميزان الحكمه، ج 1، ص 53). سعدى گويد:
دوست مشمار آن كه در نعمت زند لاف يارى و برادر خواندگى
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست در پريشان حالى و درماندگى
ب ) به هنگام عصبانيت بدگويى تو را ننمايد؛ امامصادق(ع) فرمود: دوستى كه سه بار از تو عصبانى شد ولى بدگويى تو را ننمود و كلام ناسزا از دهانش خارج نشد او را براى خود نگهدار، (بحارالانوار، ج 78، ص 251). ج ) به نماز اهميت بدهد؛ قرآن مىفرمايد: «اى اهل ايمان با آن گروه از اهل كتاب و كافران كه دين شما را به بازيچه گرفتند دوستى مكنيد. زمانى كه شما نداى نماز بلند مىكنيد آن را به مسخره و بازى مىگيرند زيرا آن قوم مردمى نادان و بىخردند»، (مائده، آيه 57). سعدى در اين باره گفته است:
وامش مده آن كه بىنماز است گرچه دهنش زفاقه باز است
كو فرض خدا نمىگزارد از قرض تو نيز غم ندارد
د ) اهل نيكى در هنگام سختى و راحتى انسان باشد؛ اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «در سختىها دوستان امتحان مىگردند»، (غررالحكم، حرف فاء لفظ في). در اين باره نيز سعدى زيبا سروده است:
جوانى پاكباز پاك رو بود كه با پاكيزهرويى در گرو بود
چنين خواندم كه در درياى اعظم به گردابى درافتادند با هم
چو ملاّح آمدش تا دست گيرد مبادا كاندرين حالت بميرد
همى گفتى در ميان موج و تشوير مرا بگذار ودستِ يار من گير
ه ) هنگام زوال توانايى انسان دوستيش از بين نرود؛ حضرت امير فرمود: «هنگام از بين رفتن قدرت انسان دوست از دشمن شناخته مىگردد»، (غرر الحكم، حرف عين، لفظ عند). و ) هنگام به قدرت رسيدنش از احسان به دوستان خوددارى ننمايد. در پايان تذكر دو نكته مهم ضرورى است: 1- اين كه اين شرايط نسبى هستند و از طرفى هم شايد نشود كسى را پيدا كرد كه داراى تمامى اين خصوصيات باشد ازاينرو با در نظر گرفتن شرايط خود و اهميتهاى ديگر بايد به جستجوى اين خصوصيات در دوستان پرداخت و اگر دوستى داريم كه فاقد بعضى از اين خصلتها است از قطع رابطه با وى خوددارى نماييم، بلكه در اصلاح و خودسازى او كمكش كنيم كه اين خود از وظايف دوستان نسبت به يكديگر است. البته انجام اين وظيفه مشروط به عدم تأثيرپذيرى انسان در حين كمك و اصلاح آن شخص مىباشد. 2- هميشه نبايد انسان در جست و جوى اين اوصاف در ديگران باشد؛ بلكه خود نيز بايد سعى و تلاش نمايد تا موارد ياد شده را رعايت كند. آن گاه است كه خواهد ديد چقدر از صفات نكوهيده وى از بين رفته و در مقابل آن به چه صفات پسنديدهاى مزيّن و منتصف گشته است. براى دوستيابى و جلب نظر ديگران، راهنمايىهايى چند ارائه مىگردد : 1- با ديگران آن گونه برخورد كنيد كه دوست داريد با شما برخورد شود. 2 - گشاده رو باشيد و در سلام كردن بر ديگران پيشى گيريد. 3 - ادب و نزاكت را در برخوردها حفظ كنيد. 4 - با حسن نظر به محيط و اطراف خود بنگريد. ضمناً، براى آگاهى بيشتر كتاب «آئين دوست يابى»، نوشته: ديل كارنگى را مطالعه كنيد.
کد سوال : 40621
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : خلقت حوا از چه چيزى بوده و ازدواج او باحضرت آدم چگونه بوده است
پاسخ : آفرينش حوا از همان گلى بوده كه آدم از آن آفريده شده بود. چنان كه خداوند در قرآن فرموده: اَلَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها، (نساء، آيه ، 1). در مورد هابيل و قابيل، خداوند هيچ فرقى بين آنها قرار نداد؛ بلكه آنان با عمل خويش خود را متفاوت ساختند؛ چرا كه يكى تقوا پيشه ساخت و ديگرى خون برادر را بر زمين ريخت. چنان كه همه انسانها چنين هستند. بنا بر آنچه در روايات آمده است، نور پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) از همان زمان وجود داشته و آدم نيز براى قبولى توبه خود، خداوند را به آنان قسم داد. براى توضيح بيشتر به كتابهاى تفسيرى ذيل آيه فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ، (بقره، آيه 37) مراجعه كنيد. ازدواج آدم و حوا نيز مثل ازدواجهاى ديگر صورت گرفت؛ يعنى، با عقد ازدواج به زوجيت يكديگر درآمدند. در عقد تنها حضور زوجين كافى است. حتى زوج و يا زوجه، مىتوانند به وكالت از ديگرى عقد نكاح را جارى كنند.
کد سوال : 40622
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : آيا (على) شدن يكى و (ابنملجم) شدن ديگرى از تقديرات الهى است؟
پاسخ : نابر تقدير الهى سرنوشت آدمى از قبل معين شده است ولى اين تعيين با اختيار آدمى منافات ندارد، زيرا خداوند سرنوشت آدمى را بر اساس اختيار و انتخاب خود انسان تعيين كرده است براى آن كه اين موضوع براى شما بهتر تبيين شود توجه به مطلب ذيل ضرورى است. آيا اگر معتقد شويم كه انسان نمىتواند برخلاف تقدير كارى انجام دهد لازمهاش جبر نيست؟ قضاء خدا چيست؟ و آيا اگر قضاء به معنى اتمام كار باشد چگونه ممكن است كه افعال انسان اختيارى باشد؟ اين چهار پرسش از اساسىترين سؤالاتى است كه با پاسخدهى به آنها مسأله مورد نظر حضرتعالى نيز روشن مىشود. اما نخست به مسأله تقدير خدا و نسبت آن با اختيار انسان مىپردازيم: تقدير دو معنا دارد كه متناسب با آن دو معنا مىتوان گفت تقدير دو نوع است: 1- تقدير علمى: يعنى سنجش اندازه. مقصود از تقدير علمى خدا اين است كه: خدا مىداند كه هر چيزى در هر زمان و هر مكان به چه صورتى تحقق مىيابد. به بيان ديگر تقدير علمى خدا يعنى علم خدا به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط پيدايش پديدهها و در پى آن رخ نمودن آنها. اين تقدير علمى خدا با اختيار انسان هيچ منافاتى ندارد، چرا كه خداوند مىداند فلان شخص با اختيار و انتخاب خود چه افعال و اعمالى را انجام مىدهد. در واقع علم پيشين الهى هيچ منافاتى با اختيار انسان ندارد چرا كه فعل انسان با وصف اختيارى بودن متعلق علم خدا قرار مىگيرد و چنين علمى نه تنها منافى اختيار نيست بلكه آن را تأكيد مىكند. براى آگاهى بيشتر در باب علم پيشين الهى و اختيار انسان ر.ك: علم پيشين الهى و اختيار انسان، محمد سعيدىمهر، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى. 2- تقدير عينى: يعنى ايجاد به اندازه، چيزى را به اندازه ايجاد كردن، يا اندازه براى چيزى قرار دادن. تقدير عينى خداوند عبارت است از تدبير مخلوقات به گونهاى كه پديدهها و آثار خاصى بر آنها مترتب گردد و اين طبعاً به حسب قرب و بعد هر پديدهاى متفاوت خواهد بود چنان كه نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات شخص نيز تفاوت خواهد داشت. مثلاً تقدير نوع انسان اين است كه از مبدء زمانى خاصى تا سرآمد معينى در كره زمين زندگى كند و تقدير هر فردى اين است كه در مقطع زمانى محدود واز پدر ومادر معينى به وجود بيايد و همچنين تقدير روزى و ساير شؤون زندگى و افعال اختياريش عبارت است از فراهم شدن شرايط خاص براى هر يك از آنها. در واقع تقدير عينى خداوند؛ يعنى، خداوند هر مخلوقى را با حدود و قيود و اندازه، شرايط، خصوصيات و توانشهاى مخصوصى به وجود مىآورد، (فرقان، 2 - قمر، 49 - يس، 38 - مؤمنون، 18 - اعلى، 3). اين تقدير نيز با اختيار انسان منافات ندارد چرا كه اختيار، اعمال اختيارى و مقدمات افعال اختيارى ما همچون هر پديده ديگرى از مجراى خاص و كادر مشخص و دائره مختص به خود تحقق مىيابد و اين همان تقدير عينى خداوند است. مثلاً سخن گفتن انسان كه يك عمل اختيارى است بايد از مجرا يا مجارى خاص خود تحقق يابد، ازاينرو خداوند با اعطاى شُش، حنجره، تارهاى صوتى، زبان، دندان و لب و... اين مجارى را براى تحقق سخن گفتن كه يك عمل اختيارى مىباشد مقدور فرموده است. همچنين مقدمات افعال اختيارى را نيز خداوند با شرايط خاصى مقدر فرموده مثلاً غذاخوردن كه خدا جهازات آن را فراهم كرده و موادى آفريده تا در آن مواد تصرف شود بايد دست و پاى باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف كند، اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجى انجام دهد، خوردن - كه يك فعل اختيارى است - تحقق نمىيافت. به هر حال امورى را كه خداوند به تقدير عينى مقدر فرموده همه جبرى هستند و جاى اعمال اختيار و توهم اختيار انسان در آن نيست، اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است، قدرت اختيار، تفكر و انتخاب براى ما جبرى است، مقدمات اختيار و موادى كه اعمال اختيارى روى آن انجام مىگيرد جبرى است. خداوند متعال با تقدير عينى خود كادرى را براى زندگى هر فرد مشخص مىكند كه فعاليت اختيارى - كه خود نيز جبراً به ما داده شده است - در درون آن انجام مىگيرد. ما در درون اين كادر مختار هستيم كه هر چه مىخواهيم بكنيم ولى بيرون از اين كادر از اختيار ما خارج است. به بيان ديگر اصل اختيار، مقدمات افعال اختيارى و موادى كه افعال اختيارى روى آن انجام مىگيرد همه براساس تقدير عينى خداوند - كه براساس اقتضائات عالم هستى و جهان مخلوق بوده است - جبرى هستند، ولى اين كه ما چگونه از اختيار خود استفاده كنيم و آن مقدمات را به كار گيريم و از مواد چه بسازيم، همه در اختيار ما بوده و هست و خواهد بود. قبل از پرداختن به قضا الهى و نسبت آن با اختيار ذكر اين نكته لازم است كه: تقدير به معناى تقدير عينى در حقيقت بازگشتش به ايجاد علل ناقصه است؛ يعنى، مقدماتى كه پيدايش يك پديده بر آنها متوقف است و به نحوى در تعيين حد و اندازه آن شىء مؤثر مىباشد كه آن را تقدير آن شىء مىگويند. اما علت تامه شيئى اگر چه مستند به خداست ولى طبق اين اصطلاح تقدير ناميده نمىشود بلكه «قضاء» است كه به زودى از آن سخن خواهيم گفت. براساس اين تحليل، تقدير عينى قابل تغيير است چون وقتى مقدمات يك شىء فراهم مىشود - اگر مقدمات بعيد باشد - هنوز بايد چند واسطه ديگر تحقق يابد تا به خود آن پديده برسد ودر اين ميان ممكن است موانعى پديد آيد و جلوى تحقق آن شىء را بگيرد. با توجه به اين نكته معناى بسيارى از رواياتى كه در باب تغيير تقدير است روشن مىشود. از برخى روايات استفاده مىشود كه پارهاى از كنشهاى انسان تقديرات را تغيير مىدهد؛ مثلاً صدقه دادن موجب دفع بلاء مقدر مىگردد و يا صله رحم عمر را طولانى مىكند. در اين موارد تقدير عينى اولى آن بود كه براساس شرايط مخصوص بلائى نازل شود يا مثلاً با تصادف يا امراض جسمانى فردى در سن خاصى فوت كند. اما مانعى مانند صدقه و صله رحم جلوى تحقق بلا و فوت را گرفته و موجب تغيير آن شده است.
چاره دفع بلا نبود ستم چاره احسان باشد و عفو و كرم
گفت الصدقة مرد للبلا داو مرضاك بصدقة يافتى
(مثنوى، دفتر 6، 2591 - 2590) قضاء الهى و اختيار انسان قضا به معناى پايان يافتن و كار را يكسره كردن است و مىتوان مرحله نهايى يك كار را نيز قضا ناميد. قضاء نيز همچون تقدير دواصطلاح دارد «قضاء علمى» و «قضاء عينى». علم به پايان كار و مرحله نهايى يك فعل «قضاء علمى» است، و پايان يافتن، يكسره شدن و تحقق نهايى كار را «قضاء عينى» گويند. قضاء علمى خداوند؛ يعنى علم خداوند به وقوع حتمى پديدهها. اين قضاء علمى خداوند با اختيار انسان منافات ندارد زيرا خداوند علم دارد كه پديده يا فعل و كارى با اختيار انسان حتماً به وقوع خواهد پيوست. به بيان ديگر قضاء علمى خداوند در مورد افعال اختيارى انسان؛ يعنى، خداوند مىداند كه فلان فعل انسان با وصف اختيارى بودن حتماً به وقوع خواهد پيوست. به بيان سوم؛ يعنى، خدا مىداند كه فلان شخص چنان كارى را اراده خواهد كرد و بر اختيار خود به انجام خواهد رسانيد. قضاء عينى خداوند؛ يعنى، انتساب تحقق عينى پديدهها به خداوند. به بيان ديگر مقتضاى قضاء عينى خداوند اين است كه وجود پديدهها را از آغاز پيدايش تا دوران شكوفايى و تا پايان عمر، بلكه از هنگام فراهم شدن مقدمات بعيده تحت تدبير حكيمانه الهى بدانيم و فراهم شدن شرايط پيدايش و رسيدن به مرحله نهايى را مستند به اراده او بشماريم. به بيان سوم: 1- رسيدن هر معلولى به حد ضرورت وجودى از راه تحقق علت تامهاش مىباشد، 2- هيچ مخلوقى استقلال در وجود و آثار وجودى ندارد، 3- طبعاً ايجاب و ضرورت وجودى همه پديدهها مستند به خداى متعال خواهد بود كه داراى غنا و استقلال مطلق است. در واقع قضاء عينى الهى مستلزم اين حقيقت است كه - همان گونه كه وجود هر پديدهاى انتساب به اذن و مشيت تكوينى خدا دارد و بدون اذن او هيچ موجودى پا به عرصه وجود نمىنهد - همچنين پيدايش هر چيزى مستند به قضاء عينى الهى است و بدون آن، هيچ موجودى شكل و حدود ويژه خود را نمىيابد و به سرانجام خويش نمىرسد، (نساء، 78 - شعراء، 81 - 79).
موركى بر كاغذى ديد او قلم گفت با مورى دگر اين راز هم
كه عجايب نقشها آن كلك كرد همچو ريحان و چو سوسن زار و ورد
گفت آن مور اصبع است آن پيشهور وين قلم در فعل فرع است و اثر
گفت آن مور سوم كز بازو است كه اصبع لاغر ز زورش نقش بست
همچنين مىرفت بالا تا يكى مهتر موران فطن بود اندكى
گفت كز صورت مبينيد اين هنر كه به خواب و مرگ گردد بىخبر
صورت آمد چون لباس و چون عصا جز به عقل و جان نجنبد نقشها
بىخبر بود او كه آن عقل و فؤاد بىزتقليب خدا باشد جماد
(مثنوى، دفتر 4، 3728 - 3721) سؤال: اگر قضاء عينى خداوند شامل افعال اختيارى و مقدمات آن و از جمله اراده انسان نيز - كه از مبادى اختيار انسان است - بشود و به عنوان پديدههاى مخلوق، تحققشان مستند به خداوند باشد، لازم مىآيد كه ما قائل به اختيار انسان نباشيم. به بيان ديگر، چگونه مىشود براساس قضاء عينى خداوند، افعال اختيارى انسان هم مستند به اراده و اختيار انسان باشد و هم استناد به قضاء الهى داشته باشد؟ به نظر ما قضاء عينى الهى با اختيار انسان منافات ندارد. شبهه ناسازگارى قضاء عينى الهى با اختيار انسان از اين خيال باطل ناشى شده است كه ضرورت وجود و تحقق فعل - موقعى كه علت تامهاش موجود باشد - به معناى اضطرار در مقابل اختيار انگاشته شده است. در حالى كه اين تلقى صحيح نيست، چرا كه با توجه به چندگونگى استناد معلول واحد به چند علت مسأله عدم تعارض قضاء عينى الهى با اختيار انسان حل مىگردد. براى روشن شدن مسأله توجه به اين نكته لازم است كه تأثير چند علت در پيدايش يك پديده، به چند صورت تصور مىشود: 1- چند علت با هم و در كنار يكديگر، تأثير كنند مانند اين كه اجتماع آب، بذر، حرارت و... موجب شكفتن بذر و روييدن گياه مىشود. 2- هر يك از علتها متناوباً مؤثر باشد به طورى كه طول عمر پديده، بر تعداد آنها تقسيم شود و هر بخشى از آن، معلول يكى از عوامل و عللى باشد كه به نوبت، تأثير خود را مىبخشند چنان كه چند موتور، يكى پس از ديگرى روشن شوند و موجب ادامه حركت هواپيما گردند. 3- تأثير آنها مترتب بر يكديگر باشد؛ چنان كه در برخورد چند توپ با يكديگر يا در تصادفات زنجيرهاى ملاحظه مىشود. نمونه ديگر آن، تأثير اراده انسان در حركت دست و تأثير دست در حركت قلم و تأثير قلم در پيدايش نوشته است. 4- تأثير مترتب چند عامل طولى، به گونهاى كه وجود هر يك از آنها وابسته به وجود ديگرى باشد، مانند وجود انسان و اراده او كه وابسته به اراده الهى است. در همه اين صورتها اجتماع چند علت براى پيدايش معلول واحد لازم است. با توجه به انواع استناد معلول واحد به چند علت و خصوصاً نوع چهارم روشن مىشود كه استناد وجود افعال اختيارى انسان به خداى متعال، منافاتى با استناد آنها به اراده و وجود خود انسان ندارد، زيرا اين استنادها در طول يكديگرند و تزاحمى با هم ندارند. به بيان ديگر، استناد فعل به فاعل انسانى در يك سطح است و استناد وجود آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح، وجود خود انسان و وجود مادهاى كه كارش را روى آن انجام ميدهد و وجود ابزارهايى كه كار را به وسيله آنها انجام مىدهد، همگى مستند به اوست. پس تأثير اراده انسان به عنوان جزء آخر از علت تامه در افعال خودش منافاتى با استناد وجود همه اجزاء علت تامه به خداى متعال ندارد. ناگفته نماند اين كه در برخى آيات افعال و احوال و سرنوشت ما به خدا نسبت داده مىشود مانند وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اَللَّهُ رَبُّ اَلْعالَمِينَ؛ و تا خدا پروردگار جهانيان نخواهد [شما نيز ]نخواهيد خواست، (تكوير، آيه 29) براى آن است كه ما را با توحيد افعالى كه يكى از مراحل عالى توحيد است واقف گرداند. قرآن مىخواهد انسان را خداشناس بار آورد و آدمى را با اين نكته آشنا سازد كه كمالش در درك احتياج خود به خداست، زيرا انسان سراپا نقص وجودى و فقر محض است.
اى دهنده عقلها فريادرس تا نخواهى تو نخواهد هيچ كس
هم طلب از تست و هم آن نيكويى ما كييم اول تويى آخر تويى
هم بگو تو، هم تو بشنو هم تو باش ما همه لاشيم با چندين تراش
(مثنوى، دفتر 6، 1440 - 1438) براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1- آموزش عقايد، ص 180 - 187،مصباح يزدى،سازمان تبليغات اسلامى 2- معارف قرآن، ص 202 - 222،مصباح يزدى،مؤسسه در راه حق 3- انسان و سرنوشت،شهيد مطهرى،انتشارات طباطبايى
کد سوال : 40623
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : از نظر اسلام آزادى بر نظم و امنيت مرجح است يا بالعكس؟
پاسخ : آزادى و نظم و امنيت سه مقوله بهم پيوسته در زندگى اجتماعى انسان است كه تحقق هر يك در گرو ديگرى نيز هست و با يكديگر نوعى تاثير متقابل دارند.وقتى سخن از برقرارى نظم امنيت درجامعه به ميان مىآيد نتيجه آن برقرارى آزادى انسانها در اقتصاد فرهنگ و انديشه و ... است همانگونه كه تحقق نظم و امنيت هم از جهتى منوط به آزادى افراد جامعه است. اما آنچه قابل توجه است اين است كه به حكم عقل و با اندكى تامل روشن مىشودكه نمىتوان در جامعه نظم وامنيت برقرار كرد مگر آنكه آزادىهاى فردى افراد براى حفظ منافع و مصالح عامه مردم به نوعى محدود گردد و معناى قانون و حاكميت آن در اجتماع چيزى جز اين نيست. تصور كنيد اگر هر كس در هر كارى از ساختن ساختمان رفت و آمد درخيابان گرفته تا نحوه بهرهگيرى از منابع طبيعى تا همه مسائل فكرى و فرهنگى بدن هيچ قيد و شرطى آزاد باشند جامعه دچار چه وضعيتى خواهد شد. (دقت شود) اگر چنين آزادى بىقيد و شرطى را بپذيريم -كه هيچ عاقلى نمىپذيرد در واقع حكم به نابودى آزادى كردهايم چرا كه هر كس خود را آزاد مطلق ديده و براى ديگرانهيچ حرمتى و حقى قائل نخواهد بود و نتيجه چنين آزادى سلب آسايش و امنيت و حرمت افراد جامعه خواهد بود.بر اين اساس اگر در مواردى بين تحقق آزادى از يك سوى و امنيت و نظم از سوى ديگر تزاحمى ايجاد گردد نظم و امنيت در محدوده مصالح عمومى جامعه مقدم است و آزاديها را مىتوان تا حدودى محدود كرد. نظر آنچه كه در تمام كشورهاى دنيا درحالتهاى بحرانى نظير جنگ اعمال مىشود.