• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 2281
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : جريان تصوف هم اكنون در بعضي از مناطق و شهرها شيوع پيدا كرده است و خواستار تبيين فلسفه و عقايد اين گروه هستم.(اين گروه در شهر ما طرفداراني پيدا كرده اند كه اعضاي آن هر هفته به خانقاه واقع در تهران عزيمت مي كنند و از آنها با عنوان علي اللهي ياد مي شود)؟
پاسخ : در خصوص راهنمائي براي شناخت گروه صوفيه و راهکارهاي مقابله با آن ابتداءً بايد اين نکته را يادآور شوم که براي اين که ما يک انديشه و مکتبي را قبول و يا رد کرده و با آن مقابله کنيم ابتداءً بايد حقيقت آن انديشه و مکتب را خوب بفهميم و در مرحله بعد به نقادي عقل گذارده و اينکه آيا با ضروريات علمي و عقلي منافات دارد يا خير و در مرحله سوم شخص صاحب مکتب و دين بايد ملاحظه کند که اين انديشه و مکتب آيا با حقايق قطعي دينش همخواني و سازگاري دارد يا خير؟ بررسي مکتب تصوف هم از اين قاعده مستثني نيست. لهذا بايد در مرحله اول تعريفي از اين مکتب ارائه کنيم. درباره طريقه تصوف که تقريباً از قرن دوم به صورت يک مسلک معيني درآمده و تا قرن هفتم رو به تکامل بوده و قرنهاي 7 و 8 اوج اين مکتب است و از قرن نه تاکنون رو به نزول و انحطاط داشته ما اگر نگوييم که تعريفش غيرممکن است بايد اعتراف کرد که بسيار مشکل است. که در روشن شدن اين مطلب کافي است که بدانيم که ابوالمنصور بغدادي حدود 1000 تعريف درباره تصوف جمع آوري کرده، (تاريخ تصوف، دکتر مهديزاده، ص 4) و علت اين مطلب اين است که در تصوف در طول تاريخ دگرگوني هاي بسيار زيادي حاصل شده که تصوف در اسلام از زهد ابتدائي شروع تا اوج عرفان که امروزه بعضي عرفان را تکامل يافته تصوف مي دانند علاوه بر اينکه در هر دوره در تصوف فرقه هاي گوناگون که حتي گاه در مقابل هم بودند پيدا شده اند که همين مکاتب متعدد گاه متضاد نشان مي دهد که تصوف واقعاً داراي چهارچوب منظم و قابل تعريف نيست و رد کردن آن بصورت مطلق و يا قبول کردنش بنحو مطلق درست نيست لهذا بايد آراء و عقايد فرقه خاصي از صوفيه را که ما شخصاً با آن مواجه هستيم مورد شناخت قرار دهيم تا بتوانيم بصورت مستدل قبول يا رد کنيم. ولي با تأمل و کنجکاوي در آثار و نوشته هاي صوفيه اشاره به دو نوع مطلب بر مي خوريم: 1. مطالب ساده و در خور مطالعه و احياناً سودمند که از مذاهب و اديان و انديشه هاي مختلف چه از اسلام، مسيحيت، بودا، خسرواني، زردشت و افلاطون و ديگران گرفته اند. 2. مطالبي نادرست و نابخردانه و خرافات آشکار و مطالب ضد دين و عقل و ادعاهاي عجيب و غريب که گاه به خواب پريشان بيشتر شباهت دارد مانند معراج نامه بايزيد بسطامي، شطحيات حلاج، دعاوي ابن عربي و کرامات شيخ احمد جامي که بسياري از اين مفاهيم در صورتي که به ظاهر آن اخذ کنيم با قرآن و حديث و حتي عقل در تضاد هستند. و واضح است که با اين چند سطر جواب نمي تواند فرقه ها و عقايد و آداب و رسوم مصوفه را بيان کرد. لهذا براي اين که شما برادر عزيز به صورت کامل پي به حقيقت اين فرقه ببريد، به منابعي مانند تاريخ تصوف در اسلام تأليف دکتر قاسم غني؛ کتاب جلوه حسن، تأليف آيت الله مکارم شيرازي و يا کتاب تلبيس ابليس عبدالرحمن جوزي و ريشه هاي عرفان در قرآن، نوشته داريوش احمدي و يا منايع ديگر مراجعه فرمائيد. با اين حال به صورت مختصر بعضي کليات که تقريباً مورد قبول فرق گوناگون تصوف است را ذکر مي کنيم و قضاوت را به خود شما دانشجوي عزيز وا مي گذاريم. يکي از ويژگيهاي اين فرقه که همه محققين به آن اعتراف کرده اند التقاطي بودن اين مکتب است. بدين معنا که مباني خود را از اديان و مذاهب و انديشه هاي گوناگون مانند اسلام، مسيحيت، هندو، بودا، زردشت گرفته و از مزج اينها تصوف ايجاد شده که همين التقاطي بودن باعث ايجاد تضادهاي در درون اين مکتب شده، (جلوه حق، آيت الله مکارم شيرازي، ص 24) و اينکه بعضي دعاوي آنها با عقل و بعضي با دين و بعضي با هر دو در تضاد باشد که به مواردي اشاره مي کنيم. اين مخالفت با علم و دانش و اموري از علم و مدرسه و اينکه بشوي اوراق دفتر اگر مدرس مائي چنانچه جنيد بغدادي که از بزرگترين مشايخ تصوف است مي گويد: خواندن و نوشتن سبب پراکندگي انديشه صوفي مي شود، (آثار ادبي صوفيه، دکتر قاسم غني، ص 506) و شيخ عطار در حالات بشر حافي که از عرفاي بزرگ است نقل مي کنند که هفت صندوق از کتب حديث داشت که همه را زير خاک پنهان کرد، (تذکره الاولياء، جلد 11، ص 108). و بگونه اي تعليم و تعلم بين آنها زشت بود که بدست گرفتن قلم را ننگ مي دانستند، (نقد العلم و العلماء، ص 317). ب: شکستن حريم احکام دين که در زمينه هاي گوناگون احکام صريح و قطعي اسلام را زير پا مي نهند. مانند ترک نماز، رقص و سماع، ترک ازدواج، رياضت کشيهاي سخت عزلت و گوشه نشيني، ايجاد خانقاه، خرقه پوشي، خرد کردن شخصيت خود ، در کتاب اسرار التوحيد در حالات ابو سعيد ابوالخير که از بزرگان صوفيه است نوشته شده روزي بعد از دعوت به مهماني سماع کردند و شيخ ما را حالتي پديد آمد... مؤذن بانگ نماز ظهر گفت و شيخ همچنان در حال بود و جمع در وجد و رقص مي کردند. امام محمد قايني (ميزبان) گفت وقت نماز است شيخ گفت ما در نمازيم و همچنان در رقص بود امام ايشان را بگذاشت و در نماز شد. در رياضت کشيهاي ايشان درباره ابوبکر شبلي از بزرگان صوفيه نقل شده به اول که به مجاهده دست بر گرفت سالهاي دراز نمک در چشم کشيدي تا در خواب نشود و گويند که هفت من نمک در چشم کرده بود، (تذکره الاولياء، شيخ قربه الدين عطار، جلد 2، ص 164) و داستان معروف لُص (دزد) حمام _ که غزالي از يکي از شيوخ بنام ابن کزيني نقل مي کند که: من زماني وارد يکي از مناطق شدم و در آنجا حسن سابقه اي پيدا کردم. براي نجات از اين حسن شهرت روزي به گرمابه اي رفتم و لباس گرانبهائي را دزديده از گرمابه خارج شدم مردم دويدند مرا گرفته جامعه هاي گرانبها از من برکندند پس از اين واقعه در ميان مردم به دزد حمام مشهور شدم و به اين وسيله نفس من راحت شد!! و غزالي هم اين عمل را تأييد کرده که باعث تعجب دانشمند بزرگ ابن جوري شده که مي گويد آيا هيچ راهي صحيح براي اصلاحي قلب نبود که به اين گونه امور بپردازند و آيا رواست که مسلمان بر خود نام دزد نهد. که بايد گفت اين نهايت شکستن حريم احکام دين است اما از نظر دين حکم اين گروه چيست کتابهايي در اين زمينه نوشته شده و به جمع آوري رواياتي که درباره صوفيه وارد شده پرداخته اند که از همه مهمتر 2 کتاب است يکي کتاب حديقه الشيعه محقق اردبيلي و يکي کتاب الاثني عشريه شيخ حر عاملي که هر 2 از دانشمندان بسيار معروف شيعه هستند. براي نمونه فقط يک حديث معتبر و صحيح که در هر 2 کتاب ذکر شده بسنده مي کنيم. بزنطي و اسماعيل ابن بزيع از امام رضا(ع) نقل مي کنند، قال علي ابن موسي(ع) من ذکر عنده الصوفيه و لم ينکرهم بلسانه و قلبه فليس منا و من انکرهم فکانما جاهد الکفار بين يدي رسول الله(ص)، امام رضا(ع) فرمود هر کس در نزد او از صوفيه ذکري بشود و به زبان و دل ايشان را انکار ننمايد چنين کسي از ما نيست و هر کسي صوفيه را انکار کرد مانند کسي است که در راه خدا و در حضور رسول خدا(ص) جهاد کرده باشد، (الاثني عشريه، شيخ حر عاملي، ص 32 و حديقه الشيعه، محقق اردبيلي، ص 563). که به خاطر اين روايات و بعضي دعاوي بزرگان اين گروه و فتاواي خاص آنها معمولاً علماء و فقهاء شيعه با اين فرقه مخالفت کرده و به ابطال عقايد آنان پرداخته اند و در رد عقايد آنان کتاب نوشته اند. مانند آيت الله مکارم شيرازي و آيت الله شيخ حر عاملي و محقق اردبيلي و ... که بعضي از ادعاهاي بزرگان اين گروه را براي نمونه ذکر مي کنيم: درباره بايزد بسطامي که در ميان صوفيه مقام فوق العاده اي دارد بطوري که او را سلطان العارفين ملقب کرده اند نقل شده روزي مردي پيش او آمد بايزيد گفت: کجا مي روي؟ گفت به حج خانه خدا گفت چه داري گفت دويست درهم. گفت: آن را بمن بده که صاحب عيالم و هفت بار دور يمن بگرد و باز گرد که حج تو همين است! و بالا تر از اين شيخ عطار نقل مي کند. که بايزد را گفتند روز قيامت که مي شود مردم در زير لواي محمد(ص)، جمع مي شوند گفت به خدا قسم که لواي و پرچم من از لواي محمد بزرگتر است، (تذکره الاولياء، ج 2، ص 112). و جمله ما اعظم شأني که فقط در حق خداوند متعال سزاوار است گفته شود هميشه ورد زبان او بوده به اين معنا که چه مقامم بالا است و صدها نمونه از اين قبيل کفريات از اين شخص که به عقيده خود صوفيها بعنوان بزرگترين صوفي مطرح شده داريم. لهذا برادر عزيز گرچه ممکن است بعضي گفته هاي آنها هم خوب و درست باشد ولي غالب مطالب آنها مخالف با عقل و دين و شريعت است و آگاهي پيدا کردن به همين موارد بهترين راهکار براي مقابله با آنهاست. انشاء الله که در شناخت حق و ابلاغ آن و در مقابله با انديشه هاي باطل موفق باشيد.
کد سوال : 2282
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : عوامل دخيل در ايجاد دو فرقه تشيع و تسنن چه كساني بودند و هدف هر يك از گروهها چه بوده است در صورتيكه هر يك از فرقه ها خود را حق مي دانند؟
پاسخ : فلسفه پديدارى فرقه‏هاى مختلف: تمامى اديان در درون خود فرقه‏ها و شاخه‏ها و گرايش‏هاى گوناگون و بعضا متفاوتى دارند، طرح تفصيلى اين موضوع در دو دين بزرگ يهودى و مسيحى در اينجا امكان نداشته و تنها به ذكر علل پديدارى فرقه‏هاى مختلف در اسلام اشاره مى‏شود؛ امّا قبل از آن تذكر دو نكته ضرورى است اوّلاً اين علل گاهى در پيدايش يك جريان با يكديگر تداخل مى‏كنند و برخى اوقات هر علتى موجب پديد آمدن گروه خاصى گشته و در مواقعى علتى در مؤسس آن جريان نقش چشمگير داشته و علت ديگرى در پيرو و پذيرنده آن مؤثر بوده است. ثانيا، دو مسأله شاخص و ريشه‏اى منشأ بسترسازى براى پديد آمدن فرق گوناگون در اسلام گشته است. يكى در نخستين زمان رحلت رسول اكرم(ص) و مربوط به مسأله خلافت و امامت است و ديگرى مرتبط با ماجراى حكميّت در جريان جنگ صفين، (نگا: فى علم الكلام، احمد محمود صبحى، بيروت دار النهضة، چاپ اوّل، 1405 ق، ج 1، صص 32 ـ 34). اما علل: 1. ضعف فكرى و فرهنگى: اصولاً محدوديت قواى ادراكى انسان و عدم توانايى او براى حلّ قطعى همه مسائل اعتقادى، از جمله مهم‏ترين علل اختلاف انسان‏هاست، در مواردى كه مسأله به روشنى قابل حلّ نيست هر كس به حدس و گمان مى‏رسد كه ممكن است با حدس و گمان ديگران متفاوت باشد. در اين صورت است كه اختلاف نظرها آشكار مى‏شود. حضرت رسول(ص) در مدت كوتاه رسالتش فرصت بيان همه مطالب را براى مردم نيافت؛ از اين رو، لازم بود از سوى رسول خدا(ص) جانشينى همچون او كه معصوم باشد كار را به عنوان امامت مسلمين و تبيين معارف قرآن و سنت نبوى ادامه دهند ولى چنين نشد. يكى از علل پيدايش غلات را در همين امر مى‏توان جست، (نگا: بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت مؤسسة الوفاء، چاپ دوّم، 1983 م، ج 25، ص 288، روايت 44). 2. تعصبات قبيله‏اى: پس از وفات پيامبر(ص)، مردم به جاى اين كه در مراسم خاكسپارى شركت كنند، هر گروهى مدعى شد كه حق خلافت از آن اوست. بنابر شواهد تاريخى هيچ يك از انصار و مهاجران در تعيين جانشين پيامبر(ص) از قرآن و سنت رسول خدا(ص) يا از مصلحت امت سخن نگفت، بلكه سخن در اين بود كه جانشينى پيامبر حق گروه انصار است يا مهاجر و چون در ميان انصار دو قبيله اوس و خزرج بود اين دو نيز به رقابت برخاستند و به دليل همين مخالفت مهاجران غالب شدند، (نگا: جانشينى حضرت محمد(ص)، ويلفردمادولونگ، ترجمه احمد نمايى، جواد قاسمى و... مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1377 ش، صص 47 ـ 65 و قيام حسين(ع)، دكتر سيد جعفر شهيدى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بهمن 1359، صص 26 ـ 36). 3. مادى: از منابع تاريخى و روايى معلوم مى‏شود گروهى بوده و هستند كه مثلاً با جعل مطالب و اخبار غلوآميز و انتشار آن، توجه عده‏اى را به خود جلب كرده و از مواهب و فضل و بخششهاى مادى آنان بهره‏مند شوند؛ مانند مغيرة بن سعيد كه در تمام عمر خود در تلاش بود تا مرام جديدى احداث كرده و گروهى متشكل پديد آورد تا به اهداف مادى و دنيايى خود برسد، (نگا: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم بيروت، دار احياء الكتب العربية، چاپ دوّم، 1385 ق، ج 8، ص 21 و شهرستانى ابوالفتح، الملل و النحل، بيروت، دار المعرفة للطباعة و النشر، چاپ دوّم، بى تا، ص 83). يا برخى براى آن كه مى‏خواستند در محيط اسلامى راهى براى مباح كردن گناهان و ترك واجبات و فراهم ساختن بساط عيش و عشرت توأم با توجيه شرعى پيدا كنند تا توده‏هاى ناآگاه مسلمان به آن ايمان آورده آنگاه به كمك همين توده‏هاى ناآگاه تشكيلاتى به وجود آورده و به اهداف خود كه همان بسط اباحه‏گرى بوده دست يابند. برخى از مورخان ملل و نحل يكى از علل پيدايش فرقه غلات را همين امر دانسته‏اند، (نگا: الاشعرى، سعد بن عبدالله ابن خلف، المقالات و الفرق، تصحيح محمدجواد مشكور، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوّم، 1360 ش، صص 51 ـ 52). 4. سياسى: سياست‏بازانى كه بيشتر به اهداف غلط خود مى‏انديشند براى نيل به مقصود خود از حربه‏هاى گوناگونى استفاده مى‏كنند و يكى از اين حربه‏هاى قوى و كارآمد ايجاد فرق و نحله‏هاى گوناگون مذهبى است. اينان با به وجود آوردن چنين فرقه‏هايى يك سلسله مسائل و آموزه‏هاى دور از ذهن و عقل را وارد جريان مخالف خود مى‏كردند تا به آن آسيب وارد كرده و آن را در مقابل چشم ديگران ناميمون جلوه دهند. مانند برخى از اخبار در مورد ائمه(ع) كه به دور از حقيقت و واقعيت است، (نگا: الذهبى، ابى عبدالله محمد بن احمد بن عثمان، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقيق على محمد البجاوى، دار احياء الكتب العربية، چاپ اوّل، 1382 ق، ج 2، ص 45). يا پديدارى فرقه كيسانيه كه پيروان مختار بن ابى عبيده ثقفى تلقى شده‏اند براى تضعيف ديدگاه و حركت مختار از سوى مخالفانش پديدار شد، (نگا: صفرى فروشانى، نعمت‏الله، غاليان، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1378 ش، صص 83 ـ 89). 5. گسترش حوزه جغرافيايى اسلام با فتوحات مسلمانان، به تدريج پيروان اديان و عقايد ديگر وارد حوزه حكومت اسلامى شدند. گروهى از اين افراد كه مسلمان شده بودند به طرح مسائل و مشكلات خود براى مسلمانها پرداختند و آنها كه بر دين خود باقى مانده بودند در اين مسائل با مسلمانان مجادله مى‏كردند اين مسأله در اواخر حكومت بنى‏اميه و اوائل حكومت عباسيان به دليل ترجمه فلسفه يونان شدت بيشترى گرفت و باعث پديدارى برخى از فرقه‏ها شد. بر اساس گزارش دكتر حسين عطوان، قدريه ديدگاههاى خود را از تأثيرپذيرى يهوديان و مسيحيان مسلمان شده شامى صورت مى‏دادند، (نگا: فرقه‏هاى اسلامى در سرزمين شام در عصر اموى، دكتر حسين عطوان، ترجمه حميدرضا شيخى، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1371 ش، صص 31 ـ 33 و نيز نگا: تاريخ الجدل، محمد ابو زهرة، قاهره، دار الفكر العربى، صص 76 ـ 81 و نيز الميزان، علامه سيد محمدحسين طباطبايى(ره)، موسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 5، ص 276). 6. منع حديث، يكى ديگر از عوامل پديدارى فرقه‏هاى گوناگون اسلام شد، زيرا با جلوگيرى از ضبط و تدوين حديث كه در واقع ترجمان اصلى و مفسر حقيقى وحى به شمار مى‏رفت، اسرائيلياتى وارد آموزه‏هاى دينى شد و موجب پديدارى هرج و مرج در اعتقادات اعمال، اخلاق و آداب و حتى جوهره و كنه دين وارد كرد و اين خود موجب پيدايش بدعت‏هاى يهودى و مسيحى در آموزه‏هاى اسلام گرديد، (نگا: معالم المدرستين، علامه سيد مرتضى عسگرى، قم، کليه اصول الدين و المجمع العلمى الاسلامى، چاپ ششم، 1416 ق (1996 م)، ج2، ص 57) اين موضوع را به خوبى مى‏توان در تفاسير قرآن رهيابى كرد، (در اين باب نگا: پژوهشى در باب اسرائليات در تفاسير قرآن، دكتر محمدتقى ديارى، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، چاپ اوّل، 1379 ش، مجموع كتاب). اين موارد بخشى از علل پيدايش فرقه‏ها در اسلام بود. براى توضيح بيشتر خوب است دانسته شود حديث افتراق امت به گروه‏هاى مختلف در متون معتبر شيعه واهل سنت نقل شده است. از منابع اهل سنت در «سنن ابى داود» (حديث شماره 3981) آمده است: «... ان رسول اللّه‏(ص) قام فينا فقال الا ان من قبلكم من اهل الكتاب افترقوا اثنتين و سبعين ملة و ان هذه الملة ستفترق على ثلاث و سبعين. اثنتان و سبعون فى النار و واحدة فى الجنة...؛... پيامبر خدا(ص) برخاست و فرمود: همانا اهل كتاب پيش از شما به هفتاد و دو فرقه گراييدند و اين امت به زودى هفتاد و سه فرقه خواهد شد. از ميان آنان هفتاد و دو فرقه در آتش‏اند و يكى در بهشت». در اين جا بايد توجه داشت كه رستگارى تنها يك فرقه درميان ديگر فرقه‏ها، امر عجيب و غريبى نيست؛ زيرا راه حق و صراط مستقيم الهى كه پيامبر اكرم(ص) بدان دعوت فرموده است يكى بيش نيست. پس اگر اختلاف و دگرگونى و چند دستگى پديد آيد، ناشى از بدعت و وارد كردن تعاليم غير دينى در دين است و گريز از بخشى از آموزه‏هاى دينى است. اكنون اين سؤال پديد مى‏آيد كه راه شناخت فرقه ناجيه چيست و آنان چه كسانى‏اند؟ عقل و منطق حكم مى‏كند كه بهترين راه شناخت رستگاران، سخن و تعاليم خود پيامبر است كه از افتراق امت و نجات و فلاح تنها يك گروه از ميان همه گروه‏ها خبر داده است. با توجه به روايات رسيده از پيامبر(ص) متوجه مى‏شويم كه راه رستگارى پيروى از قرآن و اهل‏بيت(ع) است؛ زيرا قرآن كتاب معصوم و خطاناپذير الهى است. قطعا چنين كتابى مفسر و مجرى معصوم مى‏طلبد و آن همان عترت پيامبر(ص) است؛ زيرا پيامبر(ص) در حجة‏الوداع و در آخرين وصيت فرمودند: «... انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه‏ و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بها لن تضلوا بعدى ابدا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما...؛ من دو چيز گران‏بها در ميان شما مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش. تا زمانى كه به آن دو چنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد. آن دو از يكديگر جدايى‏پذير نيستند تا آن كه در حوض (كوثر) بر من وارد آيند.پس بنگريد كه پس از من با آن دو چه مى‏كنيد»، (بحارالانوار، ج 2، ص 100). اين حديث به طور متواتر در متون شيعه و اهل سنت يافت مى‏شود. هم‏چنين برحسب روايت ديگرى پيامبر(ص) فرمودند: «ستفترق امتى على ثلاثة و سبعين فرقه منها فرقة ناجية والباقون هالكون. فالناجون الذين يتمسكون بولايتكم و يقتبسون من علمكم ولا يعلمون برأيهم فأولئك ما عليهم من سبيل فسالت عن الائمة فقال عدد نقباء بنى اسرائيل؛ به زودى امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه تنها يكى از آنها رستگار و بقيه هلاك خواهند شد. نجات يابندگانشان كسانى‏اند كه به ولايت شما (اهل بيت«ع») چنگ زنند واز كردار شما الگو گيرند و به رأى خويش [در مقابل شما ]عمل نكنند...»، (بحارالانوار، ج 36، ص 33، ح 168). در روايت ديگرى نيز آمده است كه پيامبر(ص) به حضرت على(ع) فرمودند: «يا على مثلك فى امتى مثل المسيح عيسى بن مريم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنون و هم الحواريون و فرقه عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الايمان و ان امتى ستفترق فيك ثلاث فرق فرقة شيعتك و هم المؤمنون و فرقة عدوك و هم الشاكون و فرقة تغلوا فيك و هم الجاحدون و انت فى الجنة يا على و شيعتك و محب شيعتك و عدوك والغالى فى النار؛ اى على! مثل تو در امت من همانند مثل عيسى بن مريم است كه امتش سه فرقه شدند: 1- گروه مؤمنان كه حواريون بودند، 2- گروه دشمنان يعنى يهود، 3- گروه غلو كنندگان كه از دايره ايمان برون رفتند. همانا امت من نيز در مورد تو سه گروه مى‏شوند: 1- شيعيان تو كه آنان مؤمنانند، 2- دشمنان كه همان ترديد كنندگانند، 3- گروهى كه در مورد تو غلو مى‏كنند و آنان حق ستيزند. اى على! تو و شيعيان و دوست‏داران پيروانت در بهشتيد ودشمنان و غلو كنندگان در تو اهل دوزخند»،(بحارالانوار، ج 25، ص 264، ح 4). ازاين‏رو درباره اين كه كدام يك از فرقه‏ها و مذاهب، به سنت پيامبر(ص) نزديكتر هستند. به دلايل مختلف عقلى، روايى و تاريخى مى‏توان شيعيان دوازده‏امامى را معرفى كرد. زيرا نزديكترين افراد به پيامبر(ص) كه مطابق سنت او عمل مى‏كردند امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) و فرزندان ايشان بودند و شيعيان به دنبال پيروى كامل از اين بزرگان هستند و كسانى هم چون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) كه آگاه‏ترين مردم به كلام خدا و سنت پيامبر(ص) در عصر بعد از صدر اسلام بودند. شيعيان بيشترين بهره را از احاديث آن دو بزرگوار دارند تا آنجا كه به عنوان مذهب جعفرى شهرت يافته‏اند. اين‏گونه شواهد به طور اجمال نزديكى شيعيان به سنت پيامبر(ص) را تأييد مى‏كند و حتى مى‏توان گفت شيعيان «اهل سنت واقعى» هستند. ناگفته نماند، نبايد سنت پيامبر(ص) به برخى اعمال ظاهرى خلاصه كرد. اگر چه در اعمال ظاهرى ديگر مذاهب نيز خلاف سنت بسيار مشاهده مى‏شود از آن جمله «تكتف در نماز» كه از زمان خليفه دوم آغاز شده است. براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1ـ رهبرى امام على(ع) در قرآن و سيره پيامبر (ترجمه المراجعات)، مترجم: سيد محمد سياهپوش 2ـ آنگاه هدايت شدم تيجانى سماوى 3ـ بررسى مسائل كلى امامت ابراهيم امينى 4ـ الغدير علامه امينى 5 ـ عتبات الانوار مير حامد حسينى لكنهوى 6ـ شبهاى پيشاور سلطان الواعظين شيرازى
کد سوال : 2283
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : با وجود اينكه ما غير از خداوند نبايد از هيچ كس ديگري كمك بگيريم چرا ما شيعه هاي مي رويم و ضريح امامان و امامزاده هايمان را مي گيريم و مي بوسيم و كمك مي خواهيم؟
پاسخ : «توسل»، در لغت، به معناى تمسك جستن به وسيله‏اى براى نيل به مقصود است. از آنجا كه خداوند، جهان هستى را بر اساس نظام اسباب و مسببات قرار داده است و فيض خود را تنها از طريق مجارى و اسباب اعطا مى‏كند «أبى الله ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب» )++ انسان براى رسيدن به مقصود خويش، بايد به اسباب و وسايط متوسّل شود؛ مثلاً اگر بخواهد زمين خشك و بايرى را تبديل به مزرعه‏اى سر سبز و يا باغى آباد كند، بايد زمين را شخم بزند، نهال يا دانه و بذر درون زمين بكارد، به موقع كود و آب بدهد، به اندازه لازم سم پاشى كند و... اگر مى‏خواهد به طبقه دوم يا سوم يك ساختمان برسد، بايد از پله‏هاى آن بالا رود، يا سوار آسانسو يا پله برقى شود و همين طور در ساير كارهاى روزمره زندگى، انسان به اسباب و وسايل براى رسيدن به مقصود خود تمسّك و توسّل مى‏جويد. بر اين اساس، توسّل لازمه زندگى انسان در جهان هستى است؛ جهانى كه بر آن قانون اسباب و مسببات حكمفرما است. بنابراين، خداوند - كه هستى عالم از او است و ادامه هستى و هر حركت، نيرو و تغييرى وابسته به او و ناشى از فيض او است - خود براى اعطاى فيض خويش، مجارى و اسبابى را قرار داده است. بر همين اساس، خداوند امورى را به عنوان اسباب و وسايل در جهت تقرب ونزديكى به درگاه خويش و برآمدن حاجات، قرار داده است و ما را امر به توسّل به آن امور كرده است: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة» ===(مائده (5)، آيه 35.)++؛ «اى مؤمنان: پرواى الهي داشته باشيد و به سوى او وسيله تحصيل كنيد». با توجه به اطلاق كلمه «وسيله» آيه شريفه، اين كلمه معنايى وسيع و گسترده دارد و شامل هر آنچه كه صلاحيت نزديك كردن انسان به پيشگاه خداوند را دارد، مى‏شود. همچنان كه نماز و روزه، احسان به يتيم، دستگيرى از مستمندان، خدمت به خلق خدا و... وسيله تقرب به خداوند هستند؛ استمداد به ارواح مطهر پيامبران و اولياى الهى نيز وسيله تقرب به خداوند است كه در روايات و سيره معصومين(ع) بر آن تأكيد شده است. پيامبر اكرم(ص) به شخصى نيازمند - كه به ايشان مراجعه كرده بود - شيوه توسل را ياد مى‏دهد: «اللهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبيّك نبى الرحمة...» ===(سنن ابن ماجه، ج 1، ص‏441؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138؛ الجامع الصغير سيوطى، ص 59.)++. و روايات بسيار زيادى كه در اين زمينه وارد شده است. بنابراين، حقيقت توسل به اولياى الهى، تمسك به اسباب و وسايل قرب به خداوند است. تمسك به اولياى الهى، به معناى اعتقاد به استقلال آنان از خداوند، در تأثير گذارى و برآمدن حاجات نيست؛ بلكه توسل به اولياى الهى، همراه با اين اعتقاد است كه تنها خداوند است كه مستقل و بى نياز از غير، در عالم هستى تأثير مى‏گذارد. غير از او، تأثيرگذارى همه اسباب و وسايل، تحت قدرت و اراده و خواست خداوند و متكى به آن خواهد بود. با توجه به حقيقت توسّل ضرورت آن آشكار مى‏شود؛ زيرا عالم هستى بر اساس نظام اسباب و مسببات استوار است و تمسك به اسباب و وسايل، براى نيل به مقصود و تحصيل كمالات مادى و معنوى، لازمه اين نظام است و خداوند نيز انسان را در جهت كسب كمالات معنويو قرب به درگاه خويش، امر به تمسك به وسايل؛ يعنى، امر به توسل كرده است. در اين راستا، علاوه بر اعمال صالح و نيك مثل انفاق به مستمندان خدمت به خلق خدا، برآوردن نيازهاى هم‏نوعان و عباداتى همچون نماز و روزه - كه مورد رضايت خداوند و به منظور تقرب به درگاه الهى تشريع شده است - مى‏توان به انسان‏هاى پاك و معصوم و وارسته‏اى كه مرضى خداوند و از مقربان درگاه الهى‏اند، (همچون انبياى الهى و به ويژه پيامبر خاتم و ائمه معصومين(ع) توسل جست. در حقيقت توسل به اولياى الهى، به معناى واسطه (و سبب) قرار دادن آن انسان‏هاى پاك و مقرب درگاه الهى و طلب دعاى خير آنان در حق متوسّلان است. گفتنى است علت اينكه خداوند به پيامبران و اولياى الهى، چنين نقشى را داده تا مردم به آنان به عنوان واسطه و سبب بنگرند، اين است كه اوّلاً خداوند، با اين كار، اولياى خود را در كانون توجه و اقبال مردم قرار دهد تا در عمل، مردم با مراجعه به آنان و الگوگيرى از آنان، به طريق هدايت و سعادت دست يابند. ثانياً از آنجا كه اولياى الهى، انسان‏هايى مثل خود ما هستند، خيلى زود و راحت مى‏توانيم با آنان رابطه عاطفى و نزديك برقرار مى‏كنيم و همين ارتباط سريع، ما را به اين اسوه‏ها نزديك مى‏كند و ما را در معرض هدايت آنان قرارمى‏دهد. =============== بوسيدن حرم مطهر اهل بيت(ع) و كارهايى از اين دست، بدان جهت نيست كه شيعه براى پيامبر و امامان(ع) درمقابل خدا مقام و ارزش مستقلى را بپذيرد و بدين جهت به آنان احترام بگذارد؛ كه اگر چنين بود، چيزى جز شرك نبود؛بلكه ديدگاه شيعه نسبت به ائمه(ع) اين است كه اين بزرگان در مقابل خداوند متعال، از خود هيچ‏گونه استقلالى ندارندو همه عظمت خود را از اين گرفته‏اند كه بندگان شايسته‏اى براى خدا هستند و در رضاى الهى محو شده‏اند. پس چنين انسان‏هاى بزرگى به خاطر رابطه‏اى كه با خدا دارند سزاوار احترام‏اند و احترام به ايشان احترام به خداوند و از برترين عبادت‏هاى الهى است. احترام شيعه به ائمه(ع) هرگز از نوع پرستش نيست بلكه از انواع عبادت خداست، و بوسيدن حرم و... هم به جهت نسبت و رابطه‏اى است كه اين حرم با اين بزرگان و در نتيجه با خدا دارد. ولى گفتنى است كه در تفكر بت پرستان، بت‏ها از احترام مستقلى برخوردارند و بت‏پرستان به عنوان عبادت درمقابل آنها فروتنى مى‏كنند. علاوه بر اين كه هر عاقلى مى‏فهمد كه بت‏هاى سنگى و چوبى ساخته دست خود انسان شايستگى هيچ‏گونه احترام ندارد.
کد سوال : 2284
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : افرادي هستند كه حتي بيشتر از امام حسين و يارانش مورد ظلم قرار مي گيرند و به بدترين شكل كشته مي شوند حتي در راه خدا سئوال اينكه چرا براي امام حسين و يارانش اين همه عزاداري مي كنند ولي براي آنها كسي توجهي نمي كند. جدا از اينكه آنها اهل بيت و از امامان و فرزندان آنها مي باشند؟
پاسخ : با توجه به دو نکته جواب اين سرال رشون مي شود. اول اين که گريه براي افرادي که از دنيا رفته اند دو نوع است. يکي گريه براي شخص و ديگري گريه براي شخصيت. گريه براي شخص مثل اين که وقتي فرزندي پدر خود را از دست مي دهد براي او گريه مي کند و اساسا هيچ توجهي هم به شخصيت پدر خود ندارد. اما گريه براي شخصيت در جايي است که شخصي داراي محاسن و سجاياي اخلاقي و کمالات معنوي است که ولو ما هيچ ارتباط نسبي و حتي دوستي هم با او نداشته باشيم در فقدان او گريه مي کنيم چنانچه در رحلت حضرت امام خميني ميليون ها نفر چه در ايران و خارج گريستند به خاطر فقدان چنين شخصيتي پس هر کسي داراي چنين شخصيتي باشد و اين خصائص را داشته باشد ما بر او مي گرييم، حال اگر ما براي حضرت رقيه گريه مي کنيم به خاطر جنبه هاي شخصيتي اوست و الا ما که هيچ ارتباط نسبي با او نداريم؛ يعني به خاطر سختي ها و مصائب و ظلم هايي که به او شده پس در حقيقت ما بر مظلوميت او گريسته ايم، چنانچه در مقابل تنفر و انزجار ما نسبت به شمر به خاطر شخصيت بد و منفور و قسي القلب بودن اوست پس هر کسي اينگونه است بايد منفور ما باشد چه شمر چه چنگيز چه بوش و چه شارون. استاد مطهري در اين زمينه بياني زيبا دارند مي فرمايند: اگر مي خواهيم به عزاداري حسين بن علي ارزش بدهيم بايد فکر کنيم که اگر حسين بن علي امروز بود و خودش مي گفت براي من عزاداري کنيد مي گفت چه شعاري بدهيد؟ اگر حسين بن علي بود مي گفت اگر مي خواهي براي من عزاداري کني براي من سينه و زنجير بزني شعار امروز تو بايد فلسطين باشد شمر امروز موشه دايان است [نخست وزير اسرائيل در زمان سخنراني استاد] شمر هزار و سيصد سال پيش مرد شمر امروز را بشناس V}(مجموعه آثار، ج 17، ص 291). {V پس چنانچه تنفر ما نسبت به افراد به خاطر شخصيت پليد و ظالم آنهاست حال چه ظلم شمر . و چه در ظلم شارونو, 0000 که گريه ما هم به حضرت رقيه به همين مظلوميت و اسارت رفتن و کتک خوردن و يتيمي است و در يک کلمه به مظلوميت اوست و ما در حقيقت بر مظلومان عالم گريه مي کنيم در هر زماني و مکاني. نکته دوم: آنچه که باعث ايجاد اين سؤال شد توجه نکردن به هدف از گريه به حضرت رقيه و روشن نبودن فلسفه عزاداري گرچه اين نکته تا حدودي در نکته اول روشن شد لکن به خاطر اهميت مقداري توضيح بيشتر مي دهيم. مطلب اساسي اين است که بايد توجه کرد گريه ها و عزاداري هاي ما ............. شهداي کربلا هدف و فلسفه اش چيست؟ چون گاهي گريه اشخصا به خاطر اين است که نان آوري را از دست داده اند گاه براي خنک شدن دل است، گاه براي تسلي دادن به بازماندگان است، لکن گاه هدف و انگيزه بسيار بالا و متعالي چنانچه در گريه ما بر شهداي کربلا هدف زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا و شهداي عاشورا است از آن جهت که الهام بخش روحيه انقلابي، شهادت طلبي، حقيقت جويي، مبارزه با طاغوت و ظلم است تا اين روحيه در خودمان وجامعه احيا شود که آماده مبارزه با هر ظالمي در هر زماني و مکاني باشيم و هرگز تن به ذلت ندهيم ولو به ريختن خونمان و از دست دادن عزيزترين افراد باشد. براي مطالعه بيشتر ر.ک: تحقيقي در نهضت عاشورا، مرکز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه حماسه حسيني، استاد مطهري ========= مسأله گريه و عزادارى بر حضرت سيدالشهدا (ع) از افضل قربات است و فلسفه‏هاى سازنده و تربيتى متعددى دارد از جمله: 1- توجه به هدف قيام امام حسين كه همانا احياى ارزش‏هاى دينى و جلوگيرى از انحراف بود. 2- زنده داشتن ياد و تاريخ پرشكوه نهضت حسينى، 3- الهام بخش روح انقلابى و ستم ستيزى، 4- پيوند عميق عاطفى بين امت و الگوهاى راستين، 5- اقامه مجالس دينى در سطح وسيع و آشنا شدن توده‏ها با معارف دينى، 6- پالايش روح و تزكيه نفس، 7- اعلام وفادارى نسبت به مظلوم و مخالفت با ظالم و ... . اما اصل عزادارى و سوگوارى از خود اهل بيت(ع) است ولى چگونگى آن تا حدود زيادى با شيوه‏هاى قومى و ملى عجين شده است و اين آميزش تا زمانى كه مشتمل بر خلاف شرع نباشد اشكالى ندارد. داستان گريه و عزادارى پس از شهادت حضرت امام حسين(ع) از سوى امامان(ع) داستان دامنه‏دارى است. به مواردى اشاره مى‏شود: 1- امام چهارم(ع) كه خود در كربلا شاهد مصائب دردناك حسين(ع) و ياران فداكار او بود و 23 سال داشت، پس از آن واقعه سوزناك تا زمانى كه در قيد حيات بودند يعنى مدت 34 سال طبق برخى روايات براى پدر و عزيزان خويش گريه و سوگوارى مى‏كرد ، (بحارالانوار، ج 46، ص 108 و 109). گريه‏هاى امام سجاد(ع) در سخت‏ترين شرايط علاوه بر جنبه عاطفى، يكى ازراه‏هاى مهم مبارزه و افشاگرى بود. 2- امام صادق(ع) به ابوهارون مكفوف دستور مى‏دهد مرثيه بسرايد و آنگاه كه وى مرثيه خود را مى‏خواند مشاهده مى‏نمايد امام(ع) سخت گريه مى‏كند متوجه مى‏شود از صداى گريه امام صادق(ع) زنانى كه پشت پرده حضور داشته‏اند صداى خود را به گريه و شيون بلند كردند ، (كامل‏الزيارات، ابن قولويه، نقل از ره توشه راهيان نور، ويژه محرم 1376). 3- امام رضا(ع) دعبل خزايى شاعر را در ايام سوگوارى حضرت حسين(ع) به حضور مى‏پذيرد به او عنوان يارى دهنده اهل‏بيت، خوش‏آمد مى‏گويد و از وى مى‏خواهد در روزهاى غم و اندوه اهل‏بيت؛ يعنى عاشورا در مورد مصايب جد خويش اباعبدالله(ع) مرثيه بسرايد ، (بحارالانوار، ج 45، ص 257). در مورد سينه‏زنى نيز برخى از منابع تاريخى نشان مى‏دهد كه وقتى بنى‏هاشم براى اولين از مدينه به كربلا آمده و با كاروان اسراء در آن مكان برخورد نمودند به رسم عزادارى زنانشان دست به سينه مى‏زدند. براى آگاهى بيشتر ر . ك : 1- فلسفه شهادت و عزادارى امام حسين، سيد عبدالحسين شرف‏الدين، مترجم: على صحت، انتشارات مرتضوى 2- حماسه حسينى، شهيد مطهرى، انتشارات صدرا 3- پيام‏هاى عاشورا، جواد محدثى، انتشارات پيك جلال 4- عبرت‏هاى عاشورا، سيد احمد خاتمى، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم 5- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، نشر معروف اصل وجود تعزيه و عزاداري براي امام حسين (ع ) و ائمه اطهار(ع ) داراي پشتوانه محكمي از احاديث و روايات معتبر و سيره ائمه اطهار(ع ) مي باشد كه اصلا" قابل خدشه نيست . مراسم سوگواري عاشورا, (عزاداري , تعزيه خواني , مراسم روضه خواني و...) از پيش از صفويه در ايران به ويژه خراسان عصر تيموري رواج داشته و كتاب روضه الشهدا از ملا حسين كاشفي (م 910) براي محافل روضه خواني خراسان تأليف شده بوده است آن هم در روزگاري كه هنوز پاي شاه اسماعيل به خراسان نرسيده و قزلباشان شيعه در آنجا حضور و نفوذي نداشتند. در عصر حضور ائمه معصومين (ع ) و پيامبر اكرم (ص ) نيز برگزاري تعزيه براي شهداء و مرحومين امري رايج بوده است كه مي توان به : برگزاري مراسم عزاداري براي حمزه سيدالشهداء توسط زنان مدينه , برگزاري مراسم عزاداري براي امام حسين (ع ) توسط كاروان اسرا به مدت سه روز در شام و بعد از برگشتن از شام بر سر قبر مطهر امام حسين (ع ) در كربلا, و سپس در مدينه اشاره نمود و حتي امامان معصوم (ع ) نيز براي عزاداري جدشان هر ساله تشكيل مراسم عزاداري مي دادند, (ر.ك : رسول جعفريان , صفويه از ظهور تا زوال , ص 237) اما سبك عزاداري به فرهنگ هر قومي بر مي گردد. به عبارت ديگر تعزيه از مقوله هنر است كه ممكن است در آن از موارد مشابه حتي از كشورها و آئين هاي ديگر تقليد شود, و اين تا جايي كه با ارزشها و معارف اسلامي مغايرت نداشته باشد مشكلي ندارد. در عين حال برخي از منابع تاريخي برآنند كه نخستين بار زنان بني هاشم هنگام ورود به كربلا به رسم عزاداري به سينه خود مي زدند.
کد سوال : 2285
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : درباره (در مورد) چگونگي اثبات يگانگي خدا(توحيد) توضيح دهيد؟
پاسخ : براي روشن شدن جواب بايد به عنوان مقدمه چند نكته را متذكر شويم: الف) بين مفهوم شرك و توحيد تقابل وجود دارد، يعني اگر مثلا توحيد در ربوبيت، معنايش اين است كه كل عالم هستي تدبيرش به امر خداوند است. شرك در ربوبيت در مقابل آن است و معنايش اين است كه بعضي قسمت هاي عالم را موجود ديگري تدبير مي كند. ب) از نكته اول اين نتيجه را مي گيريم كه اگر توحيد داراي اقسامي است در مقابلش شرك همان اقسام را دارد، چنانچه ما توحيد ذاتي، صفاتي، افعالي، عبادي و... داريم شرك هم همين اقسام را دارد و چنانچه توحيد گاه در حوزه اعتقاد است و گاه در حوزه عمل، همچنين شرك گاه در حوزه اعتقاد است گاه در حوزه عملي، يعني ممكن است شخصي معتقد به وجود چند خدا باشد كه مي شود مشرك در اعتقاد ممكن است خداوند را واحد بداند لكن در حوزه عمل غير خدا را هم بپرستد كه مي شود شرك در عمل و عبادت. ج) چنانچه توحيد در هر يك از اقسام بالا داراي درجات و مراتب است از ضعيف ترين مرتبه كه فقط از نظر عددي خدا را يكي مي داند لكن صفات او را مانند ساير موجودات زائد بر ذات به جسمانيت و... معتقد است و به وحدت حقيقي و عينيت صفات با ذات و بساطت خداوند و توحيد احدي نرسيده تا بالاترين مرتبه توحيد كه انبياء و اولياء الهي قائلند كه «ليس في الدار غيره ديار؛ در حريم ما به غير دوست نيست كس» همچنين شرك داراي مراتب است كه هر مقدار از اعلاء درجه توحيد تنزل كنيم به همان ميزان دچار شرك شده ايم. د) ذكر نكته «ج» اين سؤال ممكن است مطرح شود كه پس غير از اولياء و انبياء كه در حد اعلي توحيد هستند بقيه مشرك و از قلمرو و حوزه موحدان خارج هستند. در جواب اين سؤال مي گويم كه علماء تصريح كرده اند كه براي صدق عنوان موحد بر شخص لازم نيست به آن حد اعلي توحيد برسد و در بيان حد نصاب توحيد مي گويند كه توحيد ذاتي و توحيد در خالقيت و ربوبيت و الوهيت و تشريع كافي است [گرچه رسيدن به سطح بالاي توحيد بالاترين كمال است] و اگر كسي اين مراحل پنجگانه توحيدي را دارا بود موحد محسوب مي شود. ه) گرچه به نسبت به مراحل بالاتر توحيد كه به آنها واصل نشده مشرك است كه اين همان شرك خفي است كه منافات با اين كه شخص در جرگه موحدان و مسلمانان محسوب شود ندارد و شرك خفي گرچه هم در حوزه اعتقاد راه دارد و هم در حوزه عمل [در حوزه اعتقاد مثل كساني از مسلمانان كه قائل به جسمانيت خداوند هستند و به لوازم اين اعتقادشان آگاه نيستند] لكن بروز بيشتر آن در حوزه عمل است، لذا در بينش اسلامي هرگونه دنياپرستي، جاه پرستي، هوا پرستي و ريا نوعي شرك و پرستش غير خدا به شمار مي آيد قرآن اين حقيقت را به گونه اي زيبا بيان فرمود، مي فرمايد: «ارأيت من اتخذ الهه هوا؛ آيا ديدي آن كس را كه هواي نفس خود را معبود خويش گرفته است» V}(فرقان، آيه 43 - جاثيه، آيه 23). {V روشن است كه اين مرتبه از شرك عبادي چندان آشكار نيست و شرك خفي ناميده مي شود و يا انساني كه در برخي مقاطع حيات خويش براسباب و علل طبيعي اعتماد مي ورزد به گره گشايي استقلالي آنها ايمان دارد، شخصي كه در مقابل طاغوت سر تسليم فرود مي آورد و... دچار شرك خفي هستند و قرآن كريم و روايات گناه و ريا را شرك دانسته اند V} (ترجمه بدايه المعارف، محسن خرازي، ترجمه: مرتضي متقي نژاد، ص 84).{V كه بسياري از مواقع انسان اين اقسام شرك را تشخيص نداده و متوجه نيست كه گرفتار چنين شركي است، لذا در حديثي پيامبر اكرم(ص) تصريح مي فرمايند: شرك پنهان تر است از صداي پاي مورچگان كوچك بر روي سنگ صاف در شب ظلماني و كمترين درجه شرك اين است كه ظلم (ظالمي) را دوست و عدل (عادلي) را دشمن بدارد V} (الميزان، ج 3، ذيل آيه 31 سوره آل عمران - نقل از الدر المنثور، ج 2، ص 17).{V از بيان بالا معلوم شد كه شرك خفي هم موارد زيادي دارد و هم تشخيصش بسيار مشكل خصوصا در جهت عملي و عبادي و از اينجا حكمت و فلسفه اين كه شبانه روز حداقل ده بار در نمازهاي پنجگانه به خود تلقين مي كنيم كه «اياك نعبد و اياك نستعين» روشن مي شود.
کد سوال : 2286
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا خداوند داراي دست و چشم است كه مي گويد: ( يدالله فوق ايديهم)؟
پاسخ : ظاهر و مفاد اين گونه آيات , تجسيم نيست . وقتي قرآن كريم درباره خداوند مي فرمايد: »ان الله سميع « بدين معنا است كه خداوند شنوا است . »شنوا« بودن خداوند; يعني , اين كه خداوند صداها را مي شنود و به عبارت دقيق تر نسبت به شنيدني ها آگاهي دارد. اما چنين نيست كه او براي آگاهي از مسموعات (مثل ما) نيازمند ابزارهاي حسي چون گوش باشد. انس ذهني ما با شنوايي , با گوش است ; از اين رو از واژه »سميع « علاوه بر معناي شنوايي , ابزار مادي آن را نيز به ذهن مي آوريم . در حالي كه اين ابزار از حقيقت معناي »شنوا« خارج است . به عنوان مثال روزگاري با شنيدن لفظ »چراغ «, مردم از آن ظرفي را مي فهميدند كه داراي روغن , نفت , فتيله و شعله آتش است كه اطراف خود را روشن مي كند. پس از مدتي كه الكتريسيته كشف و چراغ برق اختراع شد, لفظ چراغ به وسيله اي اطلاق گرديد كه داراي يك حباب است و با جريان الكتريسيته ايجاد روشني مي كند و در آن از نفت , روغن , فتيله و شعله آتش خبري نيست . پس در حقيقت معناي چراغ , نفت , فتيله و شعله دخالت ندارد; بلكه حقيقت آن , چيزي است كه در چراغ هاي برقي نيز وجود دارد و هرگاه چراغ هايي اختراع شود كه بدون برق ايجاد روشني كند, باز به آن »چراغ « گفته مي شود; چون برق نيز دخالتي در معناي چراغ ندارد. پس اين انس ذهني مردم هر دوره , با مصاديق متعارف مفهوم »چراغ « است كه باعث مي شود, فتيله يا برق را دخيل در معناي »چراغ « بداند; در حالي كه حقيقت معناي چراغ خالي از اين ابزار است . درباره صفت »سميع « نيز چنين است . انس ذهني ما بامصاديق مادي »سميع « باعث مي شود ابزار مادي شنيدن را, داخل در معناي آن بدانيم . براي مطالعه بيشتر ر.ك : الميزان , ج 1, ص 12. صفات ديگر خداوند (مانند بصير, عليم , قدير و...) نيز همين گونه است و همه اين الفاظ معناي واحدي را مي رسانند و آن علم مطلق الهي به همه امور است . دوم : به فرض كه ظاهر و مفاد اين گونه آيات , تجسيم خداوند باشد; آيات ديگري وجود دارد كه هرگونه تجسيم را از خداوند نفي مي كند; مانند: »ليس كمثله شي ئ« و »سبحان الله عما يصفون «. در روايات نيز خداوند به وضوح از هرگونه تجسيم مبرا دانسته شده است . گذشته از اين كه ادله عقلي نيز بر آن دلالت دارد. مثلا" تعبير (يد) در آيه (يدالله فوق ايديهم ) كنايه از قدرت خداوند است و اين گونه تعابير كنايي , در هر زباني رواج دارد. ========== در آيه شريفه «يدالله فوق ايديهم؛ دست خداوند برتر از دست هايشان مي باشد» V} (فتح، آيه 10).{V در اين آيه از تشبيه معقول به محسوس استفاده شده است كه منظور از دست، نماد قدرت و يا نماد عهد و پيمان است و در بسياري از موارد استعمال به منظور پنجه دست نيست و از آنجا كه به دليل علمي و ساير دلايل ثابت شده كه خداوند جسم ندارد و اعضا ندارد به جهت نزديكي مفهوم به ذهن از آنچه نزد شنونده محسوس است براي بيان يك مفهوم عقلي استفاده شده است.
کد سوال : 2287
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : اگر خداوند هميشه در سرنوشت ما حي و حاضر است و خدا ناظر بر اعمال ما است و تا او چيزي نخواهد صورت نخواهد گرفت آيا خدا نيز موقع گاه در سرنوشت ما دخيل است و چرا بعضي ها را از گناه باز مي دارد و بعضي را نه ؟
پاسخ : مسأله قضا و قدر همان مشيت الهى است كه در نظام هستى، هر چيز را با محاسبه دقيق و معين به طور قانون‏مند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحيح مشيت خداوند و خواست انسان، مبتنى برداشتن تصور صحيح از مشيت خداوند در نظام جهان و انسان است. ترديدى نيست كه هيچ رخدادى در جهان، جز به مشيت خداوند اتفاق نمى‏افتد. برگى كه از درخت ساقط مى‏شود و يا كارى كه از انسان سر مى‏زند، هر دو به مشيت خداوند است. اما چگونگى جريان مشيت در اين دو تفاوت دارد؛ زيرا انسان تفاوتى عمده واساسى با ديگر موجودات دارد و آن اينكه داراى اختيار است. به عبارت ديگر خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد و به اختيار خود بتواند كارى را انجام دهد. بر اين اساس اختيار انسان در طول مشيت و قضا و قدر خداوند است؛ يعنى، خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همين‏رو اگرشما علت‏ها و عوامل كارى را كاملا فراهم و بر آن اقدام نموديد آن واقعه اتفاق خواهد افتاد؛ مثلا اگر آتش و بنزين و اكسيژن را در كنار هم قرار دهيد قطعاً انفجار رخ خواهد داد. اين همان نظام متقن و تخلف ناپذير هستى است. حال زمانى كه اسباب و علل كارى را فراهم مى‏سازيد و آن كار صورت مى‏پذيرد، آيا بدون مشيت الهى صورت گرفته است؟ مسلماً اين چنين نيست؛ ولى مشيت خداوند چيزى زايد بر در دسترس قرار دادن همان اسباب و علل و تأثير بخشى به آن نيست. در مورد انسان هم مشيت او بر آزاد و مختار بودن انسان است. بنابراين فعاليت‏هاى ارادى انسان جبرا از او صادر نمى‏شود و مستند به خواست آزاد خود او است. درعين حال به مشيت الهى نيز استناد دارد به اين معنا كه اگر خداوند تكوينا نمى‏خواست چنين بشود، به او آزادى و اختيار نمى‏داد و مانند ديگر اجزاى طبيعى در مسير واحدى انسان را به حركت در مى‏آورد. از اينجا است كه مى‏بينيم برخلاف پندار برخى از متكلمان و مستشرقان اسلام قائل به مشيت و تقدير الهى است؛ اما تقدير به معنايى كه گفتيم، هرگز مستلزم جبر نيست. براى توضيح اين مطلب، به نكات ذيل دقت كنيد: يك. خداى سبحان هستى بخش كائنات است و هر چيزى در اصل وجود و گرفتن فيض، به ذات اقدس او وابسته است. دو. همچنان كه خداوند كائنات را آفريده است، به آنها نيز آگاهى و احاطه علمى دارد: «الا يعلم من خلق؛ آيا كسى كه آفريده است نمى‏داند؟»V} (ملك (67)، آيه 14.){V يعنى، خدا به دو صورت بر اشيا احاطه دارد: يكى اشراف وجودى، دوم احاطه علمى؛ ولى هيچ يك با اختيار انسان تنافى ندارد. انسان با وصف اختيارى كه خداوند به او بخشيده، در قبضه قدرت حق قرار دارد. در اينجا اگر انسان از خود اختيارى نداشته باشد، با وصف اينكه مشيت پروردگار بر انسان مختار قرار گرفته است، در آن صورت مشيت حق درباره انسان نافذ نبوده است. به عبارت ديگر اختيار و آزادى انسان، در طول قدرت پروردگار خواهد بود. بنابراين از جمله اشيايى كه در قبضه قدرت حق قرار دارد، «اراده انسان» است؛ ولى نه بدين معنا كه اراده از انسان سلب گشته و او مجبور است؛ چون «اراده» ذاتا با اختيار همراه است و معنا ندارد كه گفته شود: «به كسى اراده داده شده است، ولى در عين حال آن كس اختيارى از خود ندارد». در اين صورت انسان به جبر، مختار و با اراده است. به اين شعر زيبا از مولوى دقت كنيد: P} آن يكى بر رفت بالاى درخت‏{E}مى‏فشاند او ميوه را دزدانه سخت‏{P P} صاحب باغ آمد و گفت اى دنى‏{E}از خدا شرمت بگو چه مى‏كنى؟{P P} گفت از باغ خدا بنده خدا{E}مى‏خورد خرما كه حق كردش عطا{P P} پس ببستش سخت آن دم بر درخت‏{E}مى‏زدش بر پشت و پهلو چوب سخت‏{P P} گفت آخر از خدا شرمى بدار{E}مى‏كشى اين بى‏گنه را زار زار{P P} گفت كز چوب خدا اين بنده‏اش‏{E}مى‏زند بر پشت ديگر بنده‏اش‏{P P} چوب حق و پشت و پهلو آن او{E}من غلام و آلت فرمان او{P P} گفت توبه كردم از جبر اى عيار{E}اختيار است اختيار است اختيار{P بنابراين، قدرت مطلقه پروردگار نه تنها باعث جبر نيست؛ بلكه باعث اختيار و اراده انسان است. يكى از اقسام علل، علت‏هاى قريبه و بعيده است؛ مثلاً نوشته كاغذ معلول حركت قلم و حركت قلم معلول حركت دست و حركت دست معلول اراده و اراده معلول نفس انسان است و نفس ما نيز معلول ذات احديت است. در اينجا ملاحظه مى‏شود كه همه اين علل حقيقى هستند و خداى سبحان نيز علت العلل انجام اين رفتار (نوشتن) است. مولوى در تمثيل زيبايى اين حقيقت را چنين بيان كرده است: P} موركى بر كاغذى ديد او قلم‏{E}گفت با مور دگر اين راز هم‏{P P} كه عجايب نقش‏ها آن كلك كرد{E}همچو ريحان و چو سوسن زار و ورد{P P} گفت آن مو را صبح آن پيشه‏ور{E}وين قلم در فعل فرع است و اثر{P P} گفت آن مور سيم كزبازو است‏{E}كاصبع لاغر ز زورش نقش بست‏{P P} هم‏چنين مى‏رفت بالا تا يكى‏{E}مهتر موران فطن بود اندكى‏{P P} گفت كز صورت مبينيد اين هنر{E}كان به خواب و مرگ گردد بى‏خبر{P P} صورت آمد چون لباس و چون عصا{E}جز به عقل و جان نجنبد نقش‏ها{P P} بى‏خبر بود او كه آن عقل و نژاد{E}بى زتقليب خدا باشد جماد {P (ديوان مولوى، دفتر چهارم، ص 275.) گفتنى است كه خداى سبحان، هر كارى را از طريق علل و اسباب خودش انجام مى‏دهد. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «ابى اللّه ان يجرى الاشياء الا بالاسباب؛ خداى سبحان هر كارى را به وسيله اسباب ويژه خودش انجام مى‏دهد» V} (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 20، ص 90.){V و در مثال مذكور خداوند از طريق عقل، اراده، بازو و انگشت، اين نقش را ترسيم مى‏كند. حال نقش «اراده» در اين ميان چه خواهد بود؟ خداوند از طريق اراده انسان، اين نقش را مى‏آفريند. اين عمل تحت پوشش و در طول قدرت الهى است و در عين حال از روى اختيار انسان انجام گرفته است؛ چون ملاك در اختيار بودن فعل، وجود «اراده» است. فيض الهى را مى‏توان نظير جريان الكتريسيته براى يك دستگاه «رايانه» دانست. از يك طرف اگر جريان الكتريسيته نباشد، همه چيز متوقف است؛ ولى از طرفى نمى‏توان نقش دستگاه رايانه و كارى را كه انسان با آن انجام مى‏دهد، ناديده گرفت. خداى سبحان به همه انسان‏ها و آنچه انجام داده‏اند و يا در حال انجام دادن آن هستند و يا در آينده انجام خواهند داد احاطه علمى دارد؛ ولى نه بدين معنا كه چون خدا مى‏داند، ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، انجام خواهد شد. خداى سبحان چه چيزى را مى‏داند؟ خداوند مى‏داند كه افراد بشر با اراده خود، چه چيزى را انتخاب كرده‏اند و چه چيزى را انجام مى‏دهند. در اينجا علم الهى، نظير دوربينى است كه براى تلويزيون‏هاى مداربسته نصب شده و هر آنچه در مقابل دوربين انجام مى‏گيرد، منعكس مى‏كند. علم الهى نيز همه آنچه هست را نشان مى‏دهد؛ چه از روى جبر، (نظير امور طبيعى) يا از روى آزادى و اختيار (نظير امور انسان). استادى دانشجوى خود را مى‏شناسد و مى‏داند كه با وصفى كه دارد، در امتحان با نمره عالى موفق خواهد شد، حال آيا اين دانستن، اختيار و اراده را از دانشجو سلب مى‏كند؟ دانستن خداوند نيز چنين است. علم الهى به گذشته و آينده يكسان است؛ يعنى، همان گونه كه خداوند به رفتار اختيارى انسان در گذشته آگاه است، نسبت به رفتار اختيارى انسان در آينده نيز عالم و آگاه است و همان طور كه آگاهى به گذشته با اختيار انسان منافات ندارد، آگاهى نسبت به آينده نيز با اختيار انسان منافات ندارد. ت. مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت.)++ در يك گفت و شنودى، خيام سروده است: P} من مى‏خورم و هر كه چو من اهل بود{E}مى خوردن من به نزد او سهل بود{P P} مى خوردن من حق ز ازل مى‏دانست‏{E}گر مى‏نخورم علم خدا جهل بود{P خواجه نصير طوسى در جواب فرموده است: P} گفتم كه گنه به نزد من سهل بود{E}اين كى گويد كسى كه او اهل بود{P P} علم ازلى علت عصيان كردن‏{E}نزد عقلا زغايت جهل بود{P
کد سوال : 2288
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : اينكه خداوند در جاي جاي قرآن قيد (ما آفريده ايم) را به صورت جمع آورده در صورتي كه خدا يكي است؟
پاسخ : در پاسخ اين سوال به چند نكته اشاره مى‏كنيم: 1- نخست، علت اين كه در رابطه با خداوند متعال، گاهى ضمير غايب «هو» اطلاق مى‏شود به خاطر اين است كه ذات او از ما پنهان است و گاهى ضمير مخاطب «انت» به كار مى‏رود به اين دليل است كه عالم در محضر خداست و ما نيز در محضر او هستيم و او هميشه درصحنه عالم حاضر است، بنابراين استعمال هر دو ضمير جايگاه خاص خود را دارد. 2- اما اين كه چرا بر خداوند ضمير غايب مذكر اطلاق مى‏شود نه ضمير مؤنث (مانند قل هو الله احد) علتش اين است كه از نظر ادبى ضمير «هو» اعم از ضمير «هى» است زيرا ضمير «هو» در دو مورد به كار مى‏رود: 1- در موجود مذكر، چه حقيقى و چه مجازى. 2- درموجودى كه نه مذكر است و نه مؤنث مانند «اله» ولى ضمير «هى» تنها يك كاربرد دارد و آن هم خصوص مؤنث است. با توجه به آنچه گفته شد، هنگام اطلاق «هو» بر خداوند به هيچ وجه پرسش از مذكر و مؤنث بودن مرجع ضمير معنايى نخواهد داشت زيرا خداوند جنس ندارد، نه مذكر است و نه مونث و نه چيز ديگرى شبيه به اين موارد. (ليس كمثله شى‏ء) ولى قرآن مجيد به زبان مردم نازلشده است و مى‏بايستى كه قواعد ادبيات عرب در آن رعايت گردد.
کد سوال : 2289
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : چگونه است كه حضرت عزرائيل در آني مي تواند جان ميليونها انسان را بگيرد؟
پاسخ : مرگ يعنى انتقال از جهان جسمانى و عالم مادى به عالم برزخ (معاد استاد مطهرى ـ انتشارات صدار، ص 53 ـ 35). اما اينكه در لحظه مرگ حضرت عزرائيل براى قبض روح حاضر مى‏شود، امر مسلمى نيست. بلكه ظاهر قرآنى خلاف آن است. زيرا در قرآن چهار دسته آيات است كه به مرگ اشاره دارد: دسته اول آياتى كه مرگ را مستقيما به خدا نسبت مى‏دهند: «الله يتوفى الانفس حين موتها؛ خدا جان را در زمانه مدت آن مى‏گيرد»، (زمر / 42). دسته دوم آياتى كه مرگ را به حضرت عزرائيل ـ ملك الموت ـ نسبت مى‏دهد: «قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم؛ بگو جان شما را فرستند مرگ كه بر شما وكيل است، مى‏گيرد»، (سجده / 11). دسته سوم آياتى كه مرگ را به فرستادگان الهى نسبت مى‏دهد: «توفّته رسلنا؛ جان او را فرستادگان ما مى‏گيرد»، (انعام / 61). دسته چهارم آياتى كه مرگ را به فرشتگان الهى نسبت مى‏دهد: آيات 28 و 32 سوره نحل و 97 سوره نساء. دليل اين اختلاف نسبت‏ها اين است كه مراتب و اسباب مرگ مختلف است. ملائكه (يا همان فرستادگان الهى) علت نزديكتر و سبب قريب مرگ هستند كه مأمور از طرف ملك‏الموت هستند. و حضرت عزرائيل ما فوق آنها و فرمانده آنهاست كه او نيز، مستقيما از خدا دستور مى‏گيرد و به ملائكه دستور مى‏دهد. خلاصه اينكه فرمانده اصلى خداست و فرمانده ميانى حضرت عزرائيل و اقدام كننده ملائكه هستند، (الميزان، ج 16، ص 376 و تفسير نمونه، ج 17، ص 140 ـ 139).
کد سوال : 2290
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : «ولايه علي بن ابيطالب حصني فمن دخل حصني امن من عذابي » ارتباطي با حديث سلسله الذهب دارد؟
پاسخ : اين حديث، قدسى است و از امام رضا(ع) نقل شده است و شيخ صدوق آن را در كتاب عيون اخبارالرضا، (ج 2، باب 38) آورده است: على بن بلال از حضرت رضا(ع) روايت كرده آن جناب به سند خود از آباء گراميش از رسول خدا(ص) از جبرئيل از ميكائيل از اسرافيل از لوح از قلم نقل فرموده كه خداى تعالى مى‏فرمايد: H}«ولاية على بن ابى طالب حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى»{H. نيز در بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 39، چاپ جديد،ص 246، باب 87) نيز نقل شده است. اما حديث سلسله الذهب مشهور «کلمه لا اله الا الله حصني...» است که در نيشابور حضرت رضا(ع) بيان فرمودند. البته در آخر اين روايت فرمودند: «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» يعني شرط اين که در حصار حفظ توحيد و لا اله الا الله قرار بگيرد ولايت من است و از آنجا که ولايت امام رضا(ع) همان ولايت اميرالمؤمنين است در نتيجه مضمون دو روايت يکي مي باشد.