مديحه
(
Madihe
)
ستايش ، آفرين ، مدح و ثنا
مديسه
(
Medise
)
نام دهي در بخش فلاورجان اصفهان
مدينه
(
Madine
)
شهر ، بلد ، يكي از شهرهاي مهم عربستان سعودي
مرآت
(
Mer-āt
)
آيينه ، آينه
مراد
(
Morād
)
خواسته ، آرزو ، اراده شده
مرادعلي
(
Morād-ali
)
كسي كه علي مراد و مرشد اوست
مراقب
(
Morāgheb
)
مواظبت كننده ، ناظر، نگران
مرتضي
(
Mortezā
)
خشنود و راضي ، لقب حضرت علي ( ع )
مرجان
(
Marjān
)
مرواريد ، نام جانوري با پايه آهكي در درياهاي گرم
مرجان دخت
(
Marjān-dokht
)
دختر گرانقدر و زيبا و شايسته
مرجانه
(
Marjāne
)
دانه مرواريد كوچك
مرحمت
(
Mar-hamat
)
بخشش ، هديه ، لطف ، مهرباني
مرد دوست
(
Mard-doost
)
دوست و يار مردان
مردآويج
(
Mardāvij
)
دلاور ، جنگجو
مردآويز
(
Mardāviz
)
مرد آويج ، دلاور و جنگيده
مرداد
(
Mordād
)
مردني ، درگذشتني ، ماه پنجم هر سال شمسي
مرداس
(
Merdās
)
سنگ كوب ، آسياي دستي ، نام پدر ضحّاك
مردان
(
Mar-dān
)
منسوب به مرد ، مردانه ، پهلوانان ،دليران
مردگير
(
Mard-gir
)
گيرنده مرد ، نام برادرزاده ی غور كوهي
مردمك
(
Mardomak
)
مردم خرد
مرزبان
(
Marz-bān
)
نگهبان مرز، مالك زمين ، طرفدار
مرزوق
(
Mar-zoogh
)
بهره مند ، روزي يافته ، روزي خوار
مرزويه
(
Mar-zooye
)
نام پدر ماهيار
مرسل
(
Morsal
)
فرستاده شده ، ارسال شده
مُرسِلَه
(
Morsela
)
فرستنده ، ارسال کننده
مرشد
(
Morshed
)
هدایت کننده ، رهبر ، رهنمون
مرصاد
(
Mer-sād
)
كمينگاه ، رصدخانه
مرصع
(
Moras-sa`
)
جواهر نشان
مرصوص
(
Marsoos
)
استوار ، به هم پیوسته
مرضي
(
Marzi
)
پسنديده ، مورد رضايت
مرضيه
(
Marzie
)
زن پسنديده ، خشنود ، مطلوب
مرعی
(
Mar-ā
)
گیاه و سبز، مراعات شونده
مرمر
(
Marmar
)
نوعي سنگ آهكي سخت و متبلور و زيبا و قيمتي ، صاف و صيقل
مرمرين
(
Marmarin
)
منسوب به مرمر ، كنايه از هر چيز سفيد و صيقلي
مرواريد
(
Morvārid
)
مرجان ، جسمي جامد و كروي و گرانبها كه از صدف به وجود مي آيد
مروان
(
Marvān
)
پدر عبدالملك كه پس از شركت در جنگها عليه امام علي ( ع ) با او بيعت كرد
مروت
(
Morov-vat
)
مردانگي ، انصاف ، جوانمردي
مروج
(
Morav-vej
)
روایي دهنده ، ترويج كننده
مَروَه
(
Marva
)
محلی برای عبادت
مريد
(
Morid
)
اراده كننده ، ارادتمند
مريم
(
Maryam
)
ياغي گري ، نام مادر حضرت مسيح ، نام سوره يازدهم قرآن كريم
مزدا
(
Mazdā
)
داناي بي همتا ، آفريدگار
مزدك
(
Maz-dak
)
مردي كه ادعاي پيغمبري كرد و به دست انوشيروان كشته شد
مزديسنا
(
Mazda-yasnā
)
دانا ، عارف ، خداپرست
مُزَّمِّل
(
Moz-zam-mel
)
گلیم به خود پیچیده ، خطاب خدا به پیامبر ( ص )
مزين
(
Mozay-yan
)
آراسته ، زينت داده شده ، آرايشگر
مژده
(
Mozh-de
)
بشارت ، نويد ، شادي
مژده ور
(
Mozhde-var
)
مژده آورنده ، بشارت دهنده
مژگان
(
Mozh-gān
)
مژه ها ، موهاي پلك چشم
مساوات
(
Mosāvāt
)
برابر هم بودن ، برابري ، نام روزنامه اي كه در اوایل مشروطيت در تبريز منتشر مي شد
مُسَبِّح
(
Mosab-beh
)
تسبیح کننده ، کسی که خدا را به پاکی یاد کند
مستان
(
Mas-tān
)
در حالت مستي ، شادان
مستانه
(
Mas-tāne
)
مانند مستان ، همچون مست
مستبشره
(
Mostabshera
)
بشارت دهنده ،خوشحال
مُستَبین
(
Mostabin
)
کسی که از او یاری بجویند
مستعان
(
Mosta-`ān
)
ياري خواسته شده ، يكي از نام هاي خداي تعالي
مستعصم
(
Mosta`-sem
)
آن كه سخت مي گيرد و چيزي را ضبط مي كند
مستنصر
(
Mostanser
)
ياري طلب ، ياري خواه
مستور
(
Mastoor
)
پوشيده ، پنهان ، با حجاب
مستوره
(
Mastoore
)
زن پارسا و پاكدامن
مستوفي
(
Mostowfi
)
سرآمد دختران
مَسجور
(
Masjoor
)
مروارید به رشته کشیده شده ، دریای پر آب
مسرت
(
Masar-rat
)
شادماني ، سرور ، خرمي
مسرور
(
Masroor
)
خوشحال ، شادمان ، با فرح
مسروره
(
Masroore
)
مؤنث مسرور ، خوشحال
مَسطور
(
Mas-toor
)
نوشته ، نوشته شده
مسعود
(
Mas-`ood
)
سعادتمند ، سعيد ، فرخنده
مسعوده
(
Mas-`oode
)
مؤنث مسعود ، زن نيكبخت
مسلم
(
Mos-lem
)
مرد مسلمان ، نام پسر عقيل و پيك و ياور حضرت امام حسين ( ع )
مسلمه
(
Mos-leme
)
زن متدين به دين اسلام
مُسمِع
(
Osme`
)
شنواننده ، به سمع رسانده
مسمّی
(
Mosammā
)
نامیده شده
مسيب
(
Mosay-yeb
)
رها كننده ، ستور
مسيح
(
Masih
)
روغن ماليده ، سيم گداخته ، لقب حضرت عيسي (ع)
مسيحا
(
Masihā
)
حضرت عيسي علیه السلام
مُسَیطِر
(
Mosayter
)
فرمانده ، بر جایی تسلط داشتن
مُشانا
(
Moshānā
)
حضرت حّوا
مشتاق
(
Mosh-tāgh
)
آرزومند ، خواهان
مشرف
(
Mosh-ref
)
افراشته قامت ، بلند ، رفيع
مَشعَر
(
Mash-ar
)
درخت سایه دار، محل قربانی
مشعوف
(
Mash-`oof
)
شيفته و عاشق و محب
مشفق
(
Mosh-fegh
)
مهربان ، دلسوز
مشفقه
(
Moshfegha
)
مهربان ، دلسوز
مشكات
(
Mesh-kāt
)
منفذ و جايي كه در آن چراغ بگذارند
مشكان
(
Mosh-kān
)
منسوب به مـُشك
مشكاندخت
(
Moshkān-dokht
)
دختر خوشبو
مشكبو
(
Moshk-boo
)
خوشبو
مشكبيد
(
Moshk-bid
)
درخت بيدمشك
مشكور
(
Mash-koor
)
سپاسگزاري شده ، ستوده شده
مشكوه
(
Mesh-kat
)
مشكات ، چراغدان
مشكويه
(
Mosh-kooye
)
حرمسراي شاهانه
مشكين
(
Mosh-kin
)
منسوب به مـُشك ، خوشبو ، سياه رنگ
مشكين بانو
(
Moshkin-banoo
)
بانوي خوشبو
مشكين دخت
(
Moshkin-dokht
)
دختر خوشبو
مشهود
(
Mash-hood
)
ديده شده ، نمايان
مشهودَه
(
Mash-hooda
)
گواه ، شهادت دهنده
مشهور
(
Mash-hoor
)
شهرت يافته
مشيا
(
Mash-yā
)
فنا ناپذير