سلام
بدترین روز زندگیم روزی بود که مادربزرگ و داییم رو با هم تو یه روز از دست دادم
مادربزرگم تو بیمارستان به رحمت خدا میره و داییم تو خواب(خونه)سکته می کنه و میره
اونقدر دقیقه ی مرگشون مثله هم بود که نمی تونند تشخیص بدن کدوم زودتر مرحوم شده(واسه مسائل وراثت و...لازمه)
من فقط یازده سالم بود
حجم این فاجعه برام یه کم .....
دو تا تابوت از جلوی چشمام رد میشه ولی من نمی تونم یه قطره اشک بریزم
چون باور نمی کردم فکر می کردم کابوسه
ولی عوضش حالا.....