پرده دهم: خاک پای زائرات، توتیای چشم من!
شروع به کار کردم. ساعات کاریم یخورده زیاده با توجه به اینکه 8 ساعت در روز مریض می بینیم و نهار و شام و استراحت هم میخواد برا زیارت خیلی فرصت نیست شاید بتونم در روز دوبار برا نماز برم حرمها و کوتاه زیارتی هم بکنم.
ولی ... جای نگرانی نیست. مطب نسبتا شلوغه و متوسط مریضام 100 تا رو هست یه روز 20 تا کمتر یه روز 20 تا بیشتر! ولی خوب... کارم خستگی نداره خیلی! باور کنید از شهرهای زیادی بیمار داشتم. بخوام بشمرم ایناست:
کاشان، یزد، مشهد، اردبیل، تبریز، اورمیه، بندرعباس، زاهدان، شیراز، داراب، کرمان، رفسنجان، تهران(عمدا تهران رو آخر گفتم!D:)، اصفهان،
بعضی آذری اند و من هیچی از حرفاشون نمی فهمم بعضیاشونم لهجه شیرین یزدی رو دارن.
در حال انجام وظیفه حتی احساس نمی کنم کاش الان تو حرمها بودم و زیارت می کردم. همینکه یه پیرمردی میاد که بعد از 70 سال از عمرش میاد زیارت ولی پادرد و کمردردش مزاحمه ولی شما خوبش می کنید یا حداقل کوتاه مدت تسکین پیدا کنه و بتونه به زیارتش برسه برا بنده کافیه!
یا یه جوونی با گلودرد چرکی میاد و با تزریق پنادور بهتر میشه انگار خودم زیارت کردم.
مادری بچه خردسالشو آورده که سرماخورده و میترسه که تب کنه. هرکدوم آروم میشن و میرن منم باهاشون دلم میره حرم.
اینجا برخی عراقیها هم میان. با بعضیشون عربی با بعضیام انگلیسی حرف میزنم گاهی هم مخلوطی از سه زبان به اضافه ایما و اشاره رو به کار می برم و به هرصورته به هم میفهمونیم حرفامونو.
خوشبختانه هیچکدوم انگلیسی کامل ندارن فارسی رو هم خوب نمی دونن بفهمن چه سوتیها که نمیدم میون صحبتام!:D
در هر صورت تک تک مریضام خاطره اند. خاطره هایی از اونا رو هم براتون میذارم.
با من بمونید.