• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 6304)
سه شنبه 9/7/1392 - 7:44 -0 تشکر 656902
خاطرات پدران شهدا

کجایید ای شهیدان خدایی   بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق   پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی   بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده   کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته   بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده   کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است   زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم   ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد   بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق   که اصل اصل اصل هر ضیایی

سه شنبه 9/7/1392 - 7:44 - 0 تشکر 656903

پدر شهید وحدتیان از لحظه دریافت خبر شهادت فرزندش می گوید :

خاطرم هست جنگ که شروع شد هر وقت تعداد شهدا بیشترمی شد نفرات بیشتری بصورت داوطلب به جبهه اعزام می شدند . چه بسیار نوجوان هایی که صبح برای اعزام از خانه بیرون می آمدند ؛ در حالی که خانواده هایشان هم از موضوع خبر نداشتند.

‏محمدرضا هم از دیگر جوانان مستثنی نبود . ایشان در زمان جنگ محصل بود و به هر حال بخاطر پیروزی انقلاب اسلامی ؛ درس و قلم را رها کرد و برای گذراندن دوران آموزشی به کازرون رفت .او 25 ‏روز  دوران  آموزشی  را  پشت  سر گذاشت  و  در این مدت آنچه ‏ذهن ما را به خود مشغول می کرد ، این بود که نکند سختی آموزش مانع از رفتن او به جبهه شود . ولی او مصمم تر از این حرفها بود که ما فکر می کردیم. 

‏او تصمیم خودش را گرفته بود . صبح از خانه بیرون رفت . همان روز از ستاد نماز جمعه داشتند نیروها را به جبهه اعزام می کردند . محمد رضا وسایلش را ‏برداشته بود که برود . ما هم نمی دانستیم  که او  می خواهد  برود.  ‏در آن ایام  من  روی  تاکسی کار می کردم و از بچه ها شنیدم که محمدرضا می خواهد به جبهه برود . رفتم به ستاد ؛ دلم در تب و تاب افتاده بود . وقتی که دیدم که ‏با بچه های محل است ، مقداری از اضطرابم کاسته شد و آرامش خاطر بیشتری به  من دست داد .

‏‏در ایام محرم و صفر قرار داشتیم و حدود دو ماه از اعزام او می گذشت . قرار بود عملیات محرم انجام گیرد . ‏یک روز ساعت تقریبأ 4 ‏عصر بود که در حیات را زدند . یکی از ‏دوستان بود . سلام و احوالپرسی کردیم و آن قدر این پا و آن پا کرد که دانست می خواهد موضوعی را بگوید اما از ناراحتی نمی تواند . به او گفتم : ‏نگران نباش هر ‏چه داری بگو . ‏گفت : ظاهراً می گویند که محمد رضا شهید شده . ‏گفتم : خوب زودتر می گفتی . همه ی ما باید در این راه شهید شویم تا به هدفمان‏برسیم .

« شهید محمدرضا وحدتیان »

شهرستان بوشهر

سه شنبه 9/7/1392 - 7:44 - 0 تشکر 656904

پدر شهید افتخارکار از دیدن جسد مطهر فرزندش می گوید :

‏‏کریم تا 6 ‏ماه مفقودالاثر بود . پس از این مدت من و مادر شهید قصد زیارت امام رضا (علیه السلام ) را کردیم . جمعه ای بود ؛ من آن روز به نماز جمعه نرفتم ؛ عصر به مسجد آمدم . یکی از بچه های آنجا به من گفت : می دانی که پیکر کریم را آورده اند ؟ ‏این در حالی بود که مسئولین ، هیچ گونه خبری به ما نداده و ما را از آوردن پیکر شهید مان مطلع نکرده بودند . کمی ناراحت شدم ؛ زیرا ما در حال سفر بودیم  و اگر می رفتیم  و این عزیزان  را می آوردند ؛ معلوم  نبود  که  مراسم  پسر ما چه می شد.  

‏روز شنبه ، ساعت 11 ؛ از بنیاد شهید نزد من آمدند . از آنها خواستم که برای بار آخر پسرم را ببینم . سوار آمبولانس شدم . شهادت کریم در تاریخ 3 / 11 / 1366 ‏بود و پس از 6 ‏ماه ؛ در شهریور ماه ، پیکر آنها به دست ما رسید.

وارد  بهشت  صادق شدم . شهدا  را  داخل اتاقی  گذاشته  بودند . وقتی خواستم وارد اتاق شهدا شوم ؛ گفتند : ‏اگر امکان دارد ، داخل نشوید ؛  گفتم : یعنی من پسرم را نبینم  . گفتند : پیکر شهدا مدتها زیر خاک یا روی زمین بوده ، شاید این عامل باعث شده که آسیبی به پیکر آنها وارد شده باشد . گفتم : چرا مانع دیدار من با پسرم می شوید ؟ مگر در من ، حالت غیر عادی و یا گریه و ناله می بینید ؛ من بر خود تسلط دارم و مطمئن باشید که اصلأ ناراحت نخواهم شد .  

‏وارد اتاق شدم و و بالای سر پسرم ایستا دم . به جان خودش قسم که ذره ای تغییر نکرده بود . هنوز فانوسقه اش  دور کمر و پوتین در پایش بود ؛ گویی به خواب شیرینی فرو رفته و به آرامش ابدی دست یافته بود.  ‏به طرز شگفت انگیزی بدنش سالم مانده و تنها جراحاتی در ناحیه شکم داشت .

« شهید عبدالکریم افتخارکار »

شهرستان بوشهر 

سه شنبه 9/7/1392 - 7:45 - 0 تشکر 656905

پدر شهید دریس از خبر شهادت فرزندش می گوید :

‏زمانی که عبدالرضا به شهادت رسید ، من در سفر بودم و جسد او 16 الی 17 ‏روز در سردخانه بود تا این که من از سفر برگشتم . وقتی به منزل رسیدم ، متوجه شدم عده ای از آشنایان در منزل ما هستند . از دیدن آن ها شگفت زده شدم . از عبدالرضا سراغ گرفتم ؛ گفتند که زخمی شده و در بیمارستان بوشهر بستری است . وضو گرفتم ؛ به اتاقی دیگر رفتم و با تمام وجود گریستم . همه به اتاق آمدند ؛ به آنها گفتم : می دانم که پسرم شهید شده است ؛ چون نشانه هایی را که من می بینم ؛ شما نمی بینید . نماز عصرم را به جا آوردم ؛ به سپاه پاسداران رفتم و سراغ عبدالرضا را گرفتم . گفتند که ما اطلاع نداریم . من به آنها گفتم که شما اطلاع دارید و نمی خواهید به من بگویید . ‏روز بعد نیز باز به سپاه مراجعه کردم و به آنها گفتم :  اگر عبدالرضا شهید شده ؛ من خوشحالم . فقط خبر شهادت آن را به من بدهید . آنها به من گفتند که ما با بوشهر تماس می گیریم ؛ اگر خبری شد ، به شما خبر می دهیم . بالاخره از شهادت او با خبر شدیم . پیکر مقدس او را در حضور انبوه جمعیت استقبال کننده به خاک سپردند . 

پیش از به خاکسپاری ؛ بر سر تابوت فرزندم رفتم ؛ صورتش را بوسیدم و گفتم : پسرم ، خوشحالم . ای کاش دیگر فرزندانم نیز در این راه می رفتند . سپس به فرمانده ی سپاه گفتم که عبدالرضا چند ماهی به خانه نیامده بود . حالا می خواهم تابوت او را به خانه ببرم . گفت : مردم منتظرند ؛ گفتم : باید حتماً او را ببرم و با اصرار فراوان تابوت وی را به خانه آوردم . در میان راه ، مردم گل ؛ گلاب و شیرینی بر روی تابوت وی می ریختند ‏.

« شهید عبدالرضا دریس »

شهرستان دیلم

تولد صبح 

سه شنبه 9/7/1392 - 7:45 - 0 تشکر 656906

پدر شهید لاری زاده از شب عملیات آزاد سازی خرمشهر می گوید :

‏شب عملیات  آزاد سازی  خرمشهر بود . خواب  دیدم  من هم به خرمشهر رفته و در کنار یک شط ایستاده ام . پسرم نزدم آمد و یک جام به طرف من گرفت ؛ گفت : « بابا ، بیا آب بخور » . من جام را گرفتم و گفتم : این آب که گل آلود و قابل خوردن نیست . او جام را از من گرفت ؛ آبش را ریخت و جام را از آب شط پر کرد و گفت : « حالا از این آب بخور »  .

کمی از آن آب خوردم . دیدم در طول عمرم آبی به این گوارایی نخورده ام . گفتم : پسرم ، این آب خیلی گوارا بود . مقدار دیگری هم به من داد . او یک جام دیگر هم به من داد ؛ تا جام دوم را خوردم ، از خواب بیدار شدم . به مادرش گفتم که مطمئنم که پسرم شهید شده است .

« شهید غلامرضا لاری زاده »

شهرستان دیلم

تولد صبح

سه شنبه 9/7/1392 - 7:45 - 0 تشکر 656907

پدر شهید محمودی از یافتن جسد فرزندش می گوید :

‏فرزندم  فردی مطیع  بود و  من هر کاری  را که به او می سپردم ، بدون هیچ گونه کم وکاستی انجام می داد . بعد از شهادت فرزندم ، برای پیدا کردن جسد ایشان به همه جا سر زدم ، اما اثری از وی نیافتم . یک بار به خوابم آمد . از او پرسیدم : کجا هستی ؟  در جوابم گفت : « ما زنده ‏هستیم  و نزد ‏خدا روزی می گیریم و همیشه در حال مقابله و جنگ هستیم » .   

« شهید سید حیدر محمودی »

شهرستان دیلم

تولد صبح

سه شنبه 9/7/1392 - 7:45 - 0 تشکر 656908

پدر شهید بهرسی از نظر حضرت ابوالفضل ( ع ) به فرزندش می گوید :  

‏در آستانه  تولد پسرم غلامحسین ، حضرت  ابوالفضل ( ع ) را در خواب  دیدم . از من  ‏سؤال  کرد : « فرزندت  را بیشتر دوست  داری یا  ما را » ؟ من  بی درنگ به وی ‏گفتم : شما را ، حضرت گفت : « برای اثبات  حرف هایت  دست  فرزندت را قطع کن » . من بلافاصله دست غلامحسین را قطع کردم . در هنگام رفتن نگاهم کرد وگفت : « نگران نباش فرزندت سالم سالم است ».  

« شهید غلامحسین بهرسی »

شهرستان گناوه

از گهواره تا بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:46 - 0 تشکر 656909

پدر شهید عبادی از فرزند شهیدش می گوید :  

‏‏از جمله الطاف عجیب الهی و معنوی درباره ایشان این بود که در روز 20 ‏رمضان همزمان با شهادت محبوبترین شخص مورد علاقه اش حضرت علی ( علیه السلام ) شهید شد و این خود یک پیش آمد عادی نبود بلکه افتخار بود .

پسرم یک بار جابر را در خواب دیده که لباس عربی سبزی بر تن کرده و با چهره ای نورانی در باغی بزرگ قدم می زدند . گفت جلو رفتم و به او سلام کردم و گفتم مگر شما رحلت نکرده اید ؟ جابر در جواب می گوید : « نه ؛ من زنده ام و حالم خوب است . ازدواج کرده ام و فرزندی د‏ارم » .

ایشان نامزد داشت. خرید حلقه و بله برون انجام شده بود و قرار بود پس از پایان خدمت سربازی ازدواج کند و تنها 28 ‏روز به پایان خدمتش مانده بود که شهید شد .

« شهید جابر عبادی »

شهرستان دشتستان

از نخلستان تا آسمان

سه شنبه 9/7/1392 - 7:46 - 0 تشکر 656910

پدر‏ شهید رنجبر کللی نقل می کند :

مدتی از اعزام او می گذشت ؛ شبی در خواب دیدم پسرم امرالله روی تختی خوابیده است . وقتی سرتاپایش را نظاره کردم متوجه شدم پای چپش نیست و به پای دیگرش کفش ورزشی پوشیده است . تسبیحی به گردن آویخته بود و آدرسی هم روی جیبش قرار داشت . نزدیک او رفتم ؛ گفت : « پدر، بیا ببین که پاپم قطع شده است » .

درهمین حین ناگهان از خواب پریدم . فردای آن شب در مجلس روضه خوانی اباعبدالله (ع) نشسته بودم که خواهرزاده ام آمد و خبر شهادت امرالله را برایم آورد . گفتم من می دانستم که امرالله شهید شده است.  ‏ خواهرزاده ام با تعجب پرسید ولی امروز خبر شهادتش را آورده اند . گفتم : امرالله ، خودش قبل ازهرکسی مرا از شهادتش مطع کرده است .

« شهید امرالله رنجبر کللی »

شهرستان دشتستان

ستاره چیدنی بود

سه شنبه 9/7/1392 - 7:46 - 0 تشکر 656911

پدر شهید شهبازی از لحظه شهادت فرزندش می گوید : قبل از شهادت شهید ؛ در حالی که او در حین مأموریت در بندر امام بود ؛ نامه ای می نویسد که فلان روز من بر می گردم ؛ شما به دیدار من بیاید . پدر شهید  از  منزل حرکت می کند  و  به نیروی  دریایی ارتش  می رود . وقتی  سراغ  فرزندش  را می گیرد ؛ نگهبان می گوید پدر بمان چند وسیله است تا برای تو بیاورم .

پدر شهید  در ادامه می گوید  شب خواب  دیده  بودم که  بلندگویی  روی خانه  نصب بود و به مادرش گفتم صدای بلندگو از خانه ی خودمان می آید . مادرش گفت نه این صدای بلندگو از خانه شهید خاکزاد می آید . این خواب به من خبری داد که حتماً پسرم شهد خواهد شد و رفقایش به من خبری نمی دهند . در همین حال بود که مرا در جمع رفقایش حاضر کردند . در حالی که لباس ساده ی کشاورزی بر تن داشتم ؛ رفقایش هرکدام سر به دیوار نهادند و شروع کردند به گریه و زاری و من بعد از این صحنه بر روی زمین افتادم و گفتم مرا به منزلم برسانید ؛ اما از من خواستند که بمانم ؛ با شهید فردا به روستا بروم ؛ ولی من قبول نکردم و به منزل برگشتم ؛ دیدم حیاتم از جمعیت پر است و شروع کردم به گریه و رازی . در آن جا شکر خدا به جای آوردم که فرزندم در راه خدا و برای دفاع از اسلام برای مملکتش شهید شده است.  

« شهید احمد شهبازی »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:47 - 0 تشکر 656912

پدر شهید شهریاری از نجات یافتن توسط فرزندش می گوید : یک شب در عالم خواب دیدم که از کوه به خانه بر می گردم . ناگهان دیدم که راه عبور و مرور را آب برده است. هرکاری کردم نتوانستم به خانه برگردم . کمک خواستم ولی کسی صدایم را نمی شنید. ناگاه فرزند شهیدم از راه رسید و به من کمک کرد . آن شهید تکه آهنی به دست من داد و سر دیگر آن را خودش گرفت و مرا از دره وحشتناک نجات داد و راه را بر من هموار نمود .

بعد از آن که به کربلای معلی و عتبات عالیات مشرف شدم ؛ پی بردم که مقصود خواب من ؛ باز شدن راه کربلا بوده است که توسط مقام شهیدان بدان اماکن متبرکه راه یافته ام .

« شهید اصغر شهریاری »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت  ‏

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.