• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 7302)
سه شنبه 9/7/1392 - 6:36 -0 تشکر 656639
خاطرات همرزمان شهدا

بسم الله الرحمن الرحیم

دراین تاپیک به گرداوری خاطرات همرزمان شهید میپردازم.

زنده باد ایران

سه شنبه 9/7/1392 - 6:37 - 0 تشکر 656640

یکی از همرزمان شهید جمالی از لحظات آخر او می گوید :

‏حدوداً ساعت 8 ‏شب بود . ما در حال برگشتن از ماموریت بودیم . هنوز نمازمان را نخوانده بودیم . در همین حین گروهی از رزمندگان را دیدم که آب و مقداری تدارکات دارند . با خود گفتم بروم هم آبی بنوشم و هم وضویی بگیرم تا نمازم را بخوانم .

وقتی به  سمت  بچه ها رفتم ، دو مرتبه  در آن جا  شهید  جمالی را  دیدم  . او  به  من  گفت : « شما نمی توانید  در این  شلوغی  وضو  بگیرید ؛  قمقمه ی  من  پر از آب  است ؛  با  آب این قمقمه وضو بگیرید » . من گفتم : شما در حال آماده باش هستید و این درست نیست که من با آب ذخیره ی شما وضو بگیرم . شاید آب به شما نرسد. اما او به اصرار زیاد قمقمه را به من داد.

‏نماز مغربم را خواندم و آماده ی خواندن نماز عشا شده بودم که فرمان حرکت رسید . شهید جمالی آمد و از من حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و رفت .

‏شهید جمالی در آن لحظات آخر بسیار خوشحال ، شاد و مسرور بود و کمترین اثری از خستگی و یا ناراحتی در او دیده نمی شد . تصور می کنم که یکی دوساعت پس از خداحافظی ، به شهادت رسید.

« شهید مبارک جمالی »

شهرستان بوشهر ( چغادک ) 

سه شنبه 9/7/1392 - 6:37 - 0 تشکر 656641

یکی ازهمرزمان شهید جمالی از تذکر او می گوید :

‏شب حمله به طور اتفاقی ، با شهید مبارک جمالی برخورد ‏کردم . یکی دو ساعت کنار هم نشستیم و با هم گپ زدیم . او به من تذکر داد ‏: « پس از شهادتم ، نبینم که هر روز از کنار گلزار شهدای چغادک رد شوی و با خود بگویی بروم بر سر مزار شهید جمالی  فاتحه بخوانم ؛ لازم نیست هر روز این کار را بکنی » ؛  در‏ همین حین گفت : « من بدشانسم . می ترسم از دوستانم که به خط مقدم می روند جا بمانم » . پس از این حرف از من خداحافظی کرد و رفت.

« شهید مبارک جمالی »

شهرستان بوشهر ( چغادک ) 

سه شنبه 9/7/1392 - 6:37 - 0 تشکر 656642

یکی از همرزمان شهید جمالی از پیش گویی او می گوید :

در اردیبهشت ماه سال  1361 ؛ در سیزدهم رجب ، یعنی همزمان با ولادت حضرت علی ( علیه السلام ) ، قرار بود که عملیات « بیت المقدس » در « رقابیه ی فکه  » انجام شود . ‏من از طریق جهاد سازندگی اعزام شده بودم و با تانکر برای رزمنده ها آب می بردم . اما شب عملیات بنا بر نیاز، کامیون های حامل رزمندگان اسلام را تا جایی که امکان داشت ، به خط مقدم نزدیک می کردیم و چون زمین منطقه ی عملیاتی ماسه زار بود ؛ نمی توانستیم رزمندگان را جلوتر ببریم و تا ظهر به نزدنیروهای جهاد برگشتیم .

نیروهای برگشته از خط مقدم هم آن جا بودند و تدارکات ‏نیز مشغول پذیرایی از آنها بود و با کمپوت و ... از آنها پذیرایی می شد.  ‏من هم همان جا ایستاده بودم تا چیزی برای نوشیدن پیدا کنم و از تشنگی خلاص شوم . توی همین حال و هوا بودم که ناگهان دستی به روی شانه ام خورد . برگشتم وبا تعجب دیدم که شهید  جمالی است . همدیگر را در آغوش گرفتیم . به او گفتم : تو کجا ، این جا کجا ؟ او به مزاح گفت : « جای تو این جا نیست ؛ من که قبلاً آمده ام و باید باز هم می آمدم » .

پس از سلام و احوالپرسی مفصلی که صورت گرفت ، به من گفت : « فلانی ، تا می توانی مرا ببوس که دیگر مرا نخواهی دید و من مطمئنم که شهید خواهم شد و البته تو هم برنمی گردی » . ‏با این سخنش شهادت خودش را پیشگویی کرد .

« شهید مبارک جمالی »

شهرستان بوشهر ( چغادک ) 

سه شنبه 9/7/1392 - 6:38 - 0 تشکر 656643

یکی از همرزمان شهید جمالی از اهمیت او به بیت المال می گوید :

‏یکی از کارهای بسیار جالب و آموزنده ی شهید در خط مقدم ؛ این بود که مرتباً در خاک ها جست و جو می کرد و فشنگ های سالم و استفاده نشده را جمع آوری می کرد . سپس آن ها را با نفت کاملأ تمیز می کرد و در خشاب می گذاشت و گاهی می شد که یک خشاب را به همین نحو به طور کامل پر می کرد.

« شهید مبارک جمالی »

شهرستان بوشهر ( چغادک ) 

سه شنبه 9/7/1392 - 6:38 - 0 تشکر 656644

یکی از همرزمان شهید جمالی از شوخی های او می گوید :

‏علی رغم همه ی مشکلات و خطرات ، روحیه اش بسیار عالی بود و در خط مقدم بسیار راحت و آرام بود . حدوداً دوازده شبانه روز در خط مقدم بودیم . وقتی که در سنگر نشسته بودیم و گاهی اوقات ترکشی وارد سنگر می شد ، شهید بزرگوار به مزاح می گفت : « بابا ؛ مگر نمی بینی این جا آدم نشسته ؟ چرا خمپاره می فرستید ؛ نمی گویید شاید کسی شل و کور شود؟ » .

« شهید مبارک جمالی »

شهرستان بوشهر ( چغادک ) 

سه شنبه 9/7/1392 - 6:38 - 0 تشکر 656645

همرزم شهید افشانمهر از روحیات شهید قبل از شهادت می گوید :

‏‏هرکسی که شهید افشانمهر را می شناخت ، از خصوصیات اخلاقی و رفتاری او اطلاع داشت . شخصیتی  ساده  و بی آلایش  بود  که تنها  وقتی  سخنی  خلاف  شرع و عقل می شنید ، با آن برخورد می کرد.

‏شاید باورکردنی نباشد ، نزدیکی های عملیات « والفجر 2 ‏» ؛ شهید دیگر حرفی نمی زد . کم حرف بود و تنها هنگامی که از او سؤال می شد ، خیلی کوتاه ‏جواب می داد . سکوت او معنا دار بود . گاهی به شوخی به او می گفتم : حسن ، صورتت نورانی شده ‏، مثل این که نور بالا زده ‏ای ؛ و او تنها لبخند می زد .

تا شب عملیات  که  با حسن  خداحافظی  کردم  و حلالیت  طلبیدم . او فقط ساکت بود . شاید سکوتش حرف های زیادی برای ما داشت ولی ما غافل بودیم .  ‏ما عده ی زیادی بودیم که از چغادک به جبهه اعزام شده بودیم . زمانی که خبر شهادت حسن را آوردند ، سکوتی همه ی ما را احاطه کرد و تنها آهسته اشک جدایی می ریختیم و به یاد خاموشی حسن ، شمع روشنی را در وجود خود برافروختیم .

‏« شهید حسن افشانمهر »

شهرستان بوشهر ( چغادک )  

سه شنبه 9/7/1392 - 6:39 - 0 تشکر 656646

یکی از همرزمان شهید همیشه بهار از لحظه شهادت او می گوید :

سرانجام شب موعود فرا رسید . در تاریخ  3 / 10 / 65 ‏عملیات کربلای چهار آغاز شد . من و همیشه بهار  همراه سایر  رزمندگان  سوار  بر قایق  شدیم  و از  جزیره مینو به سمت دشمن حرکت کردیم . بعد ازمدتی پیشروی به جزیره قطعه رسیدیم و در آنجا پیاده شدیم . وقتی به آنجا رسیدیم متوجه شدیم که عراق ازعملیات آن شب خبر دار شده است . زیرا آنها با تمام امکانات کاملأ آماده بودند و آسمان و زمین را با منور مثل روز روشن کرده بودند و با انواع و اقسام اسلحه و خمپاره و نارنجک به طرف ما تیراندازی می کردند .  به همین خاطر تعداد زیادی از رزمندگان درآنجا به شهادت رسیدند و تعدادی هم مجروح شدند .

به هر شکلی بود من و شهید همیشه بهار پیشروی کردیم و تا زیر سنگر عراقی ها رسیدیم و تصمیم گرفتیم با پرتاب نارنجک آتش آنان را خاموش کنیم . ولی ازاطراف به ما تیراندازی می شد و مرتب به طرف ما نارنجک پرتاب می کردند . تصمیم گرفتیم کمی صبر کنیم تا فرصت مناسب تری به دست آوریم ولی هر لحظه وضعیت بدترمی شد تا اینکه ساعت 5 صبح بود که شهید همیشه بهار ازناحیه گردن مورد اصابت ترکش  نارنجک قرارگرفت و مجروح شد و دو تیر گرینف هم به من اصابت نمود و کنار هم افتادیم . در آن لحظه حس کردم که شهید همیشه بهار قطع نخاع شد . رو به من کرد و گفت : « ما خیلی وقت است که تیر خورده ایم ؛ پس چرا شهید نمی شویم » . گفتم : صبر کن ما با هم به خانه بر می گردیم و او گفت : « نه من دیگر بر نمی گردم و تو سلام مرا به خانواده ام برسان » ؛ و شروع کرد به شهادتین گفتن و بعد از شهادتین چشمانش را روی هم گذاشت و به شهادت رسید .

سه شنبه 9/7/1392 - 6:39 - 0 تشکر 656647

همرزم شهید همیشه بهار از خاطرات اعزام به جبهه می گوید :

آن روز من و همیشه بهار همراه سایر رزمندگان در محل نماز جمعه جمع شده بودیم و آماده می شدیم تا در قالب سپاهیان حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله ) به جبهه اعزام شویم . من به شهید همیشه بهار گفتم  خداحافظی کرده ای و او پاسخ داد : « بله ؛ ولی مادر و خواهرم هنگام خداحافظی طوری گریه می کردند که انگار من دیگر به خانه ‏بر نمی گردم وحتماً شهید می شوم » .

در آن روز ما به طرف جبهه حرکت کردیم و مدتی در بندر امام مستقر بودیم . در این مدت رزمندگان برای خانوداه خود نامه می نوشتند .  یک روز به شهید همیشه بهار گفتم تو هم برای مادر و خواهرت نامه بنویس تا از نگرانی آنها کمتر شود و از حال شما با خبر باشند و فکر نکنند هر کس به جبهه رفت حتماً شهید می شود . او پاسخ داد : « نه من نامه نمی نویسم تا آماده باشند و به همین فکرباشند که من بر نمی گردم ؛ زیرا من شهید خواهم شد » .

« شهید محمدعلی همیشه بهار »

شهرستان بوشهر

سه شنبه 9/7/1392 - 6:39 - 0 تشکر 656649

یکی از همرزمان شهید ناصر میرسنجری ؛ نحوه شهادت او را این طور بیان می کند :

‏‏در شب عملیات ، از آبی  که  در مسیر ما  بود گذشتیم . یک  طرف ما ، نهر عبید بود که ما باید ‏از آن می گذشتیم و طرف دیگر نیز خاکریزی بود که آن طرف رودخانه « ‏ساوله » قرار داشت . گروه شهید ماهینی ؛ مسیر را طی کرد و خاکریز را از کار انداختند. 

‏بچه هایی که آن طرف نهر عبید  بودند  نیز قصد  عبور از رود « ساوله » را داشتند . رودخانه «ساوله» از آن طرف که به ‏نهر عبید منتهی می شد ، پیچ و خم لغزنده ای داشت و عبور از آن ، راحت نبود.  ‏شهید علیرضا ماهینی با شجاعت از پل لغزنده عبور کرد و در آن طرف پل ، خطاب به بچه های گروه می گویند : « ‏حزب الهی ها و بوشهری ها حرکت کنند و به جلو بیایند ‏» . بچه ها با شنیدن صدای نیرو بخش شهید ماهینی ، یکی یکی از پل ‏عبور می کنند.  ‏ ‏صبح روز بعد ، نزد شهید ماهینی رفتیم و از حال ناصر جویا شدیم . گفت : « ناصر بواسطه ی اصابت تیری شهید شده و اکنون در منطقه عراقی هاست » ‏.

‏همان روز حاج رضا محمدی از اهواز آمد و گفت : « باید برای آوردن پیکر شهدا برویم » .  از رودخانه ی  ساوله گذشتیم  و در حال  جستجو  بودیم  که  به اولین  شهید برخورد کردیم . حسین مطرب زاده بود . او را می شناختم ؛ بچه ی کازرون بود . 

ناصر به حالت سجده در کانال افتاده بود. بعضی از بچه ها فکر می کردند که در حال خواندن نماز است . گویی در لحظات آخر هم از خداوند برای رسیدن به فیض شهادت ، خواهش می کرده است. ناصر را بلند کردیم ؛ آن عریز خیلی سبک بود . بوی خوشی می داد ؛ صورتش غرق نور بود . رویش را بوسیدم و با حزن و اندوه فراوان ؛ او را بالا گذاشتیم . ‏ دو روز پس ار عقب نشینی عراقیها ، ساعت حدود 10 ‏صبح بود که مشغول جمع آوری پیکر شهدا شدیم . شهید ماهینی می گفت : « ‏ناصر در پنج متری من بود که صدایش بلند شد. حتم داشتم که به شهادت رسیده است »  .

« شهید ناصرمیرسنجری »

شهرستان بوشهر  

سه شنبه 9/7/1392 - 6:40 - 0 تشکر 656650

یکی از همرزمان شهید ناصر میرسنجری از ابتکار او در جبهه می گوید :

در منطقه که بودیم ، ناصر طرحی ارائه داد به نام « ‏گروه پیش مرگ » ؛ چون اکثر فرماندهانی که در عملیات به جلو می رفتند ، شهید می شدند . ناصر این طرح را ارائه داد و گفت که عده ای از گروه قبل از بقیه به جلو بروند و سنگر عراقیها را از کار بیندازند ؛ بعد از آن  فرماندهان دستور حمله را برای سایرین صادر کنند.

‏ناصر خود اولین فردی بود که برای عضو شدن در این گروه ثبت نام کرد . ‏عده ی زیادی از بچه ها برای گروه « ‏پیش مرگ » ثبت نام کردند.

« شهید ناصر میرسنجری »

شهرستان بوشهر 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.