گفتید از طریق مورسی که خودتان ابداع کرده بودید با سلول های دیگرارتباط داشتید. این مورس چگونه کار می کرد؟
اول به دیوار می زدیم بعد انگار داریم سرود می خوانیم سر و صدا می کردیم. البته اجازه نداشتیم. ولی یک سر و صدایی می کردیم و تا این ها می آمدند ساکت می شدیم. می گفتند صدا نباید باشد.
زیاد قانون شکنی می کردیم. برخورد های بدی هم با ما می شد ولی باید حرکتی می کردیم. بچه ها می گفتند وقتی در می زنیم بیایید زیر در که صدای هم را بشنویم. اولا اینها فارسی بلد نبودند. یکی از بچه ها که عربی بلد بود، می گفت ما اینجا آب مان ناجور است، امکانات بهداشتی، شانه، ناخن گیر و... نداریم. بچه ها هم با صدای بلند با هم حرف می زدند انگار که دارند دعوا می کنند تا صدایشان برود بیرون. بالای هر سلول یک دریچه کوچک بود. دریچه که باز می شد تازه ارتباط مان برقرار می شد. برای همین ناچار بودیم کاری کنیم که آن ها بیایند وپنجره را باز کنند. گاهی هم در می زدیم تا سرباز بیاید.
به محض این که می گفت چه می خواهی ما شروع می کردیم به کوبیدن به دیوارها. همه کوچک ترین صدا را دنبال می کردند تا ببینند چه خبر است. طوری ارتباط برقرار می کردیم که عراقی ها نفهمند ما داریم با رمز اطلاعات می دهیم. بعد سلول های کناری این کار را می کردند. در سلول های کناری ما 6 دکتر بودند . سلول چپ ما 4 مهندس بودند. سلول های دیگر هم از طریق این ها از همه چیز با خبر می شدند. یک روز در سلول، یاد این افتادم که در کتابی که قبلاً خوانده بودم آمده بود بچه هایی که در زندان هستند از طریق زدن به دیوار با هم می توانند صحبت کنند. در واقع با رمز با هم حرف می زدند. به بچه ها گفتم بیایید به حروف الفبا عدد بدهیم. مثلاً الف 1، ب 2 و تا 32 حرفی که داریم را عدد گذاری کنیم و از این طریق با بچه های سلول های دیگر حرف بزنیم. فقط باید به یک شکلی بچه ها را متوجه کنیم که داستان از چه قرار است. ترتیب حروف را با هم بررسی کردیم و بعد از عدد گذاری مشت زدیم به دیوار. مشت که زدیم به دیوار یعنی شما هم بیایید زیر در. زیر در یک شکاف باریک داشت. بسیار باریک.
گوش مان را باید می گذاشتیم آنجا تا صداها را بشنویم. بعد آن ها می آمدند و شروع می کردیم به صحبت. آن روز گفتم که ما می توانیم رمز داشته باشیم و بچه هایی که عربی بلد بودند شروع می کردند به زدن حرف های متفرقه. بچه ها فهمیدند که ما می خواهیم یک زبان رمز داشته باشیم در نتیجه آنها هم یک مقدار حساس شدند. حالا باید حروف الفبا را با هم بررسی می کردیم.
یک بار زدیم به سیم آخر و به اسم این که داریم سرود می خوانیم شروع کردیم زدیم به دیوار ها که یعنی گوش به زنگ باشید.با صدای بلند شروع کردیم به خواندن الف، ب، پ، ت و ...! سرباز عراقی آمد که چه خبرتان است؟ ساکت. گفتیم داریم شعر می خوانیم. اشکالی دارد؟ او فورا ما را ساکت کرد ولی در این فاصله که او از محل استقرار خودش بیاید تا برسد به ما، خیلی اطلاعات را داده بودیم. آن ها هم در این فاصله با قرص ترتیب حروف الفبا را روی دیوار نوشتند و ما با هم در این زبان مشترک هماهنگ شدیم و به این ترتیب این مورس ابداع شد.
طوری شد که ما برای آخرین حرف حروف الفبا 32 ضربه به دیوار می زدیم. ابتدا همین روش را داشتیم. اما کمی بعد دیدیم کار بسیار دشوار است. این بار آمدیم گفتیم برای حرف 32 سه مشت و بعد دو ضربه بزنیم. به این شکل تعداد ضربات کمتر شد. اول خیلی سخت بود. مثلا برای گفتن یک سلام کلی وقت می گذاشتیم اما بعد به این زبان عادت کردیم و تند و تند ضرباتی که به دیوار کوبیده می شد را به جمله تبدیل می کردیم.
یکی از بهترین راه هایی که می شود بحث اسارت را به اخبار و بخش های مهم رسانه ها کشاند تا مردم درباره آن مطالبه عمومی داشته باشند، چیست؟ چطور می شود این بحث اسارت را تبیین کرد؟
سوال خیلی ساده ای نیست. چرا که باید خیلی روی آن کار شود. حرکت فرهنگی گسترده ای را می طلبد. ولی یکی از راه هایی که به نوعی فرهنگ اسارت را تبیین می کند، برخوردها و رفتارهای خود بچه های آزاده است. چگونه رفتار کنند و چگونه رفتار نکنند. ممکن است من حرکتی کنم که 4 جوان نپسندند. باید نسل جوان را به خود جذب و اعتمادشان را جلب کنیم.