ماریا تا این سخن را شنید، عشق و شور سرشارى به
دیدار ابراهیم علیه السلام پیدا كرد، از آنجا رد شد و
از آن پس همواره از خدا مى خواست كه زیارت
ابراهیم خلیل علیه السلام را نصیبش گرداند.
ابراهیم خلیل روزى از خانه بیرون آمد و تصمیم
گرفت كه به سیر و سیاحت و گردش در دشت
سرسبز و خرم فلسطین بپردازد، او همچنان كه به
گردش خود ادامه مى داد كوه هاى سر به فلك كشیده
و گیاهان رنگارنگ و شكوفه ها و گلها و هواى آزاد
و گوارا را مى دید و نشانه هاى خدا را مشاهده مى
كرد و لذت مى برد به گونه اى كه مى خواست دل از
كوه ، دشت و صحرا نكند و به خانه بر نگردد، در این
سیر خود به نزدیك دریاى مدیترانه آمد، و مدتى
نیز به دیدن منظره هاى دریا و كرانه دریا پرداخت و
آثار خداوند بزرگ را از نزدیك مى دید و روح
پاكش به عشق خدا نزدیك بود از بدن كوچكش به
سوى ملكوت پرواز كند... قلبش به یاد خدا مى تپید،
و همه وجودش همراه گلها، غنچه ها، بلبلها و
پرندگان دیگر صحرایى ، با خدا سخن مى گفت و
محور نور و عظمت خدا شده بود.
ابراهیم علیه السلام همچنان به دیدار از دریا و
اطراف دریا ادامه مى داد ناگهان دید پیرمردى در
گوشه اى از همه چیز دست كشیده و مشغول نماز و
عبادت است ، ركوع ها و سجده هاى مكرر، و حالت
روحانى آن پیرمرد، ابراهیم علیه السلام را به خود
جلب كرد، ابراهیم علیه السلام از همه چیز برید و
به سوى او متوجه شد، و با عجله خود را به نزد آن
پیر مرد عابد (كه همان ماریا) بود رسانید، دید او
لباس مویین پوشیده و صدایش به نام خدا بلند است .