توی چشمهای من نگاه می کنه و می گه چرا فرار نمی کنن؟ خیره
نگاهش می کنم پرتابم کرده به کلی سال
پیش... اون موقع که هم سن و سال خودش بودم... از مربی تربیتی مدرسه مان پرسیدم چرا
این همه آدم خودشان را به کشتن دادند...؟ خب آتش انقلاب هنوز داغ بود و مربی مرا
با اخم نگاه کرد و گفت... یادم نیست چه گفت اخمش اما یادم هست...اخمش اما یادم
مانده... می خندم. می گویمش که اگر پدرانمان فرار می کردند چه می شد؟...