خانواده ای كه نابود شد
در 1865 وقتی خانواده به لندن مهاجرت كرد الكساندر به دفتر كارش رفت و تمام مدت را بر روی آزمایشهای خود كار كرد. تمام پاییز و زمستان او بر روی پروژه هایش كار می كرد و همینطور سلامتی اش رو به تحلیل می رفت. از آن طرف برادر كوچكش ادوارد با درد سل دست و پنجه نرم می كرد. الكساندر سال بعد كاملا حالش خوب شد ولی همیشه شانس با انسان یار نیست. ادوارد آنقدر خوش شانس نبود.
در سال 1867 بل به خانه بازگشت و بر روی امتحانات مدرك دانشگاهیش كار كرد. زمانی كه به خانه بازگشت برادر بزرگترش ملویل ازدواج كرده بود و مستقل شد. در سال 1870 ملویل هم به دست سل به برادرش ادوارد پیوست.
در همان سال الكساندر با بیوه ملویل و والدینش به كانادا مهاجرت كرد. در یك زمین 10.5 هكتاری كه در كانادا خریدند یك مزرعه ساختند. در مزرعه یك جایی هم ساخته شد. یك كارگاه برای آزمایشهایی برای كار با ناشنوایان.
او پیانویی طراحی كرد كه می توانست موزیكش را به وسیله الكتریسیته منتقل كند.او سعی كرد وسیله ای بسازد كه نه تنها نتهای موسیقی،بلكه كلمه های سخنرانی را نیز ارسال كند. اما داستان اصلی از سال 1874 شروع شد. در تابستان بل كار خود را بر روی ساخت صدانگار شروع كرد. صدا نگار صدای برخورد یك ضربه را كه برای آزمایش به یك شیشه زده می شد را توسط یك قلم بر روی یك ورقه ثبت كند. این كار با یك سری از اشكال نشان داده می شد ( مسلما همه ما چنین چیزهایی دیده ایم). در آن سال خطوط تلگراف با یك ترافیك عجیب دست به گریبان بود. باید راه دیگری پیدا می شد.