شهری نزدیک سنگاپور بود به نام «جُحُر»، که مرکز اقتصادی مهمی در سنگاپور است. آنجا یک تاجری است که چهار سال است شیعه شده است. من وقتی وارد خانه اش شدم فکر کردم وارد خانه ی یک عالم مجتهد شده ام؛ از بس که کتاب در آن خانه وجود داشت. بعد تلفن همراهش را بیرون آورد و کلیپی از صحبتهای من در تایلند که به زبان "مالایو" برگردانده شده بود را پخش کرد و گفت من این صحبت شما را دارم. صحبت من در تایلند در مورد کلامی از آنتوان بارا بود.
آنتوان بارا فردی مسیحی است. در کتاب «الحسین فی الفکر المسیحی» می گوید: با یک قسیس مسیحی صحبت کردم او گفت: اگر ما حسین داشتیم «لوضعنا له منبراً فی کل بلدة و لرفعنا له رایة فی کل قریة و لدعونا الناس الی المسیحیة باسم الحسین».(برای او در هر شهری منبری قرار می دادیم و در هر روستایی برای او پرچمی برمی افراشتیم و مردم را به اسم حسین به مسیحیت دعوت می کردیم.)
این تاجر بسیار آدم پر مطالعه ای بود. یک حسینیه برای شیعه خریده بود به یک میلیون رینگیت مالزی که تقریباً به پول ما سیصد میلیون تومان می شود. این حسینیه را وقف شیعه کرده بود تا تشیع در آنجا پایگاهی داشته باشد.
این حسینیه از جمعیتی که همه از افراد فرهیخته ی سنگاپور و جاهای دیگر بودند پر میشد. و بعد از صحبت هم سؤال، سؤال، ... مرتب مباحث چالشی و بحث و گفتگو بود و همه تشنه ی آموختن مسائل بودند.
آنجا بودیم که به دوستان گفتیم در این نزدیکی ها مرکز شیعه ی دیگری وجود ندارد؟ گفتند در فاصله ی پنجاه کیلومتری اینجا یک حسینیه ی کوچکی هست که فردی در یک منطقه ی روستایی درست کرده است. گفتیم صبح تاسوعا برنامه بگذارید صبحانه آنجا باشیم. رفتیم دیدیم یک پیرمردی آمد ... و گفت من عالم وهابی بودم سالهای سال بر علیه شیعه تبلیغ کردم. سه تا بچه داشت که همانجا بودند؛ یکی تحصیل کرده ی اردن و دو تا تحصیل کرده ی مصر. بچه هایش به خوبی عربی صحبت میکردند و احتیاج به ترجمه هم نبود. گفت من ده یازده سال قبل یک مرتبه به این فکر افتادم که تا حالا این قدر بر علیه شیعه گفتیم ببینیم کتابهای خودشان چه میگوید؟ ما به واسطه ی محمد بن عبدالوهاب و ابن تیمیه و سلفی های عربستان حرفهای شیعه را داریم حرفهای خودشان را ببینیم چیست؟ به پسرم گفتم یک کتابی که خود شیعه نوشته باشد برای ما پیدا کن. پسرم رفت کوالالامپور و کتاب «المراجعات» را برایم آورد. همانجا بلند شد و این کتاب را به من داد و گفت این کتاب را نگه داشته ام. پشت جلد را باز کرد و نشان داد و گفت اینجا را ببینید من یازده بار این کتاب را خوانده ام. بالاخره این کتاب سرآغار این تحول شد.
گفت اینجا خانه ی من است اسمش را گذاشته ام حسینیه ی «حر بن یزید ریاحی»، من خودم را تشبیه میکنم به «حر». من خیلی به اردوگاه مخالفین اهل بیت (علیهم السلام) خدمت کرده بودم ولی حالا که فهمیدم حق چیست میخواهم مثل «حر» به اردوگاه مکتب اهل بیت (علیهم السلام) خدمت کنم. پسرانش سه تا جوان هستند که اگر اینها درست تربیت فکری شوند هر کدام برای کشوری مثل مالزی کفایت می کنند. آنجا با فارغ التحصیلان جامعة الازهرشان صحبت کردم و گفتم از این یافته هایتان باید به نفع شیعه استفاده کنید و طریقه ی استفاده اش را هم برای آنها توضیح دادم.
از صبح تاسوعا تا عصر عاشورا که آمدیم فرودگاه «جُحُر» تا برگردیم کوالالامپور، این سه جوان یک لحظه از من جدا نمی شدند، دفتر دستشان بود و میگفتند از این مطالب بگویید ما احتیاج داریم که این نکات رابدانیم، ما تشنهایم که بدانیم. این اقبال به تشیع را ببینید! اینها یک نمونه های کوچکی است که عرض میکنم.
همانجا بودیم خبرها به اندونزی رسیده بود، جمعی از آنجا آمدند میگفتند آقا مردم تشنه ی شنیدن معارف اهل بیت (علیهم السلام) هستند!
اینها مسؤلیتهای ما را سنگین میکند. اینکه در راه مکتب اهل البیت (علیهم السلام) معلومات بیاموزیم، آماده باشیم برای اینکه بدانیم خدمتهای بسیار بزرگ و تلاشهای بسیار سنگینی در راه این مکتب باید توسط سربازان این مکتب و مذهب انجام بشود. البته دشمن هم به شدت تلاش میکند که تلاشهای دشمن هم در یک بحث باید بررسی شود که چه کار میکنند و روششان چیست؟
بالاخره این نمونه ای از اقبال بسیار عظیم و گسترده از سوی نخبگان جهان به سمت تشیع است. در بسیاری از این جلسات وقتی افراد را معرفی میکردند یا استاد دانشگاه بود یا فوق لیسانس یا دکترا یا اهل مطالعه. همه جمعیتی متفکر بودند.
برگرفته:خاطرات سفر تبلیغی حجت الاسلام شیخ جواد مروی -مالزی