• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 1349)
يکشنبه 19/8/1392 - 13:3 -0 تشکر 670913
شرح حال راوی و اصحاب امام سجاد

ابوخالد کابلی زادگاه ابوخالد، کابل ، مرکز کشور افغانستان است و بدین سبب کابلی شهرت یافت . از نیاکان ابوخالد کابلی و نیز تاریخ تولد و وفاتش اطلاع دقیقی در دست نیست ولی از روایات استفاده می شود که این شخص یت بزرگوار تا پایان عمر در محضر امام (علیه السلام) ماند و در مدینه به خاک سپرده شد .در کتب رجالی ، درباره نام و القاب وی ، اختلاف بسیار به چشم می خورد  ولی آنچه قطعی می نماید این است که نامش وردان بود و کنکر لقب داشت و از کنیه ابوخالد بهره می برد داستان نخستین دیدار ابوخالد با امام چهارم جذاب و شنیدنی است .
 
امام محمدباقر (علیه السلام) فرمود : "وقتی کنکر کابلی به محضر علی بن الحسین (علیه السلام) وارد شد ، امام فرمود :" ای وردان!" کنکر گفت :" نامم وردان نیست! " امام فرمود : "مگر مادرت را راستگو نمی دانی؟ او یک روز پس از تولد تو را وردان نامید . وقتی پدرت آمد ، نامت را کنکر نهاد" . ابوخالد از شنیدن حقایق پنهان زندگی اش شگفت زده شد ، بی درنگ ایمان آورد و گفت :" شهادت می دهم که خدایی جز خدای یکتای الله نیست ، شریکی ندارد ؛ گواهی می دهم محمد(صلی الله و علیه و آله وسلم) بنده و فرستاده است و تو جانشین اویی . آری چنین است ؛ این ماجرا را مادرم برایم تعریف کرد و جز او کسی از این داستان خبر ندارد " ابوخالد کابلی بیشتر عمر خود را در مدینه نزد سه تن از امامان معصوم به سر برد و از محضر امام سجاد و امام باقر (علیه السلام) کامیاب شد . بنابراین ، می توان گفت که وی از سال 61 تا 114 هجری قمری از استادان بزرگی چون امام علی بن الحسین (علیه السلام) ، امام محمد باقر(علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) دانش و معارف آموخت . بیشتر روایات ابوخالد از امام ششم و هفتم است و چند روایت نیز از اصبغ بن نباته و یحیی بن ام طویل نقل کرده است   .
 
از ابوخالد حدود هشتاد روایت درباره اعتقادات ، اخلاق ، تاریخ ، مهدویت ، تفسیر و ... نقل شده است ابوخالد سالها نزد امام سجاد (علیه السلام) زیست . زمانی هوای زیارت مادر بر روانش پنجه افکند ، پس برای کسب اجازه حضور مقدس امام چهارم رسید و عرض کرد : "اماما ، مدتهاست از دیدار مادر محروم مانده ام . استدعا دارم بر ابوخالد کابلی منت نهید تا به وطن رود ، از دیدار مادر و بستگان توشه برگیرد و سپس به سوی قبله آمالش باز گردد" .  امام فرمود : "می دانم چه می گویی ولی سفر را توشه و مرکب راهوار لازم است . اینک منتظر بمان . فردا ثروتمندی از شام بدین دیار می آید . با او دختری است که از جنیان آسیب دیده است و در پی پزشک می گردد . ابوخالد آگاه باش وقتی وارد شهر شد پیش از دیگران به خانه اش برو ، از قانون درمان دخترش سخن گوی و یادآوری کن به فضل خدا اسباب شفای دختر فراهم خواهد شد" .
 
به مرد شامی بگو : "من راه علاج این درد را می شناسم و در مانش می کنم ولی باید پیمان ببندی پس از درمان ده هزار درهم که معادل خون بهای اوست ، پرداخت کنی" .</p> <p>آنگاه ادامه داد :" ای ابوخالد ، آگاه باش مرد شامی بر پیمانش وفا نمی کند" . ابوخالد می گوید : "برگشتم و کلمات را طبق فرمان امام ، خواندم . دختر سلامتیش را بازیافت و پدر در نشاط فرورفت ولی از انجام دادن پیمان سرباز زد . دوباره خدمت امام رسیدم" . امام فرمود : "آیا نگفتم چنین می کند؟ولی هرگز نومید نشو . بیماری دختر بازخواهد گشت و پدر ناگزیر نزدت می شتابد . این بار با مرد شامی پیمان ببند که مبلغ را نقد بپردازد" . ابوخالد می گوید ؛ مرد شامی دوباره نزدم شتافت . این بار گفتم : "برو و این مبلغ را به دست مبارک امام زین العابدین بده تا خاطرت را برای همیشه آسوده سازم" . مرد شامی ناگزیر به آنچه گفتم ، عمل کرد . من فرمان امام را انجام دادم و دختر بهبود یافت .ابوخالد پس از آنکه توشه سفر آماده شد ، به قصد دیدار مادر راه کابل پیش گرفت . پس از سفری طولانی ، به زیارت مادر و بستگانش توفیق یافت و دیگر بار آهنگ حجاز کرد.
[5]رجال طوسی ، صفحه 100و 139 / رجال کشی ، صفحه 115 .

[2] جامع الرواه ، جلد 2 ، صفحه 382 .

[3] مدینه المعاجز ، جلد 4 ، صفحه 420 .

[4] بحار ، جلد 6 ، صفحه 178 و جلد 7 ، صفحه 265 .

[5] رجال کشی، صفحه 120و122و 

يکشنبه 19/8/1392 - 13:20 - 0 تشکر 670915

القاسم محمد بن ابی بکر

 قاسم،اصحاب امام سجاد، کنیه و القاب، حدیث
 تلفیقی

در سال 36 هجری قمری در خانه محمد بن ابی بکر که یکی از یاران با اخلاص و از سرداران شجاع و پسر خوانده امیرمؤمنان (علیه السلام) بود ، فرزندی متولد شد که نامش را قاسم نهادند . برای قاسم دو کنیه نام برده شده : ابومحمد و عبدالرحمن . لقب وی نیز "دیباج" است وبه علت زندگی در مدینه "مدنی" هم به او گفته می شود[1].

پدر قاسم ، محمد ابن ابی بکر ، شخص یت فرزانه ای است . وی استاندار امیر مؤمنان (علیه السلام) در مصر و یکی از فرماندهان نظامی و از رهپویان راه و روش علوی بود ؛ به گونه ای که از پدرش(ابوبکر) و از دومین خلیفه (عمر) بیزاری می جست .

مادرش ، اسماء دختر عمیس بود که بعد از مرگ ابوبکر ، به همسری حضرت علی (علیه السلام) در آمد و محمد در خانه حضرت بزرگ شد و تربیت یافت . او را "عابد قریش" نامیده بودند . حضرت امیر (علیه السلام) در منزلت او می فرمود:

"محمد ابنی من صلب ابی بکر ؛ محمد پسر من است اما از نسل ابوبکر".

هنگامی که در سال 38 هجری قمری ، محمد در مصر ، به دست مزدوران معاویه با وضع دلخراش به شهادت رسید ، امیرمؤمنان (علیه السلام) به شدت غمگین شد و گریست و فرمود :

"من فرزندی شایسته و دوست داشتنی شمشیربران اسلام را از دست دادم"[2] .

مادر قاسم ، بنابر نظریه مشهور ، دختر یزدگرد ، آخرین پادشاه سلسله ساسانیان بود . بر این اساس گفته شده که دو دختر یزدگرد که اسیر مسلمانان شدند ؛ یکی به همسری امام حسین (علیه السلام) درآمد و دیگری همسر محمد بن ابی بکر شد . در نتیجه ، امام زین العابدین (علیه السلام) و قاسم بن محمد ، پسرخاله یکدیگر به شمار می روند[3] .

قاسم بن محمد ، تشیع را از پدرش به ارث برده است . او در مکتب انسان پرور امام زین العابدین (علیه السلام) پرورش یافت و در گروه اصحاب و یاران بزرگوار قرار گرفت . شیخ طوسی در کتاب رجال ، او را از جمله یاران امام سجاد (علیه السلام) به شمار آورده است .[4] از سخن شیخ طوسی برمی آید که بعد از شهادت امام چهارم (علیه السلام) قاسم به محضر امام باقر (علیه السلام) شتافت و در جرگه اصحاب آن بزرگوار قرار گرفت[5].

قاسم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که روزی حضرت به جمعی از یارانش فرمود : "آیا می دانید چه کسانی در روز قیامت زودتر از دیگران به سوی سایه رحمت الهی ، پیشی می گیرند؟"

عرض کردند : "خداوند و رسولش عالم ترند" .

فرمود : "آنها کسانی هستند که هنگامی که سخن حقی درباره آنها گفته می شود ، آن را با تمام وجود پذیرایند و زمانی که نیازمندان از آنها چیزی طلب می کنند از کمک به آنها دریغ نمی کنند و آنچه را برای خود می پسندند برای دیگران هم می پسندند وخلاصه اهل انصاف و حق طلبی هستند"[6] .

قاسم بن محمد به عنوان محدثی فقیه که نقش ممتازی در پیش برد فرهنگی جامعه اسلامی داشت ، هنگامی که به سفرحج (یا عمره) مشرف می شد ، بین راه مدینه و مکه در سرزمین "قدید" در حالی که 76 سال از عمرش سپری شده بود به سال 106 هجری قمری از دنیا رفت . پیکر او از قدید به مدینه آورده شد و به خاک سپرده شد[7] .

[1] منتخب التواریخ ، صفحه 343 / مجالس المؤمنین ، جلد 1 ، صفحه 335

[2] نهج البلاغه ، خطبه 68 ، نامه 35 ، حکمت 325 ، منتخب التواریخ ، صفحه 152 .

[3] وفیات الاعیان ، جلد 4 ، صفحه 59 / اعیان الشیعه ، جلد 8 ، صفحه 446.

[4] رجال الطوسی ، صفحه 100 .

[5] رجال الطوسی ، صفحه 133 .

[6] حلیه الاولیاء ، جلد 2 ، صفحه 185 .

[7] وفیات الاعیان ، جلد 4 ، صفحه 184 .

يکشنبه 19/8/1392 - 13:27 - 0 تشکر 670918

ثابت بن دینار أبوحمزه الثمالی

حدیث ، ثابت بن دینار، راوی امام سجاد، کوفی

تلفیقی

نامش ثابت و اسم پدرش دینار و کنیه اش ابوصفیه است . بعضی گفته اند که او از موالی آل مهلب بوده ولی نجاشی آن را منکر است . گروهی دیگر او را عربی اصیل و از فامیل "ازد" شمرده اند . بالجمله وی از ثقات امامیه و از مشایخ اهل کوفه و زهاد آن شهر بوده است . روایاتش نزد علماء و اساطین معتمد و موثق و اخبارش نزد فقها و محدثین مورد قبول است . حتی علمای عامه نیز او را توثیق نموده و از وی روایت می کنند[1].

ابوحمزه دارای کتابی در تفسیر قرآن می باشد[2] و رساله حقوق حضرت سجاد(علیه السلام) [3]و دعای سحر از او نقل شده است .

علامه حلی فرموده : "بالاتفاق ، آن محدث عالیقدر و عالم سعادتمند از محضر حضرات علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد(علیه السلام) فرائد اخبار و جواهر آثار را به دست آورده و عده ای گویند که از محضر حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) نیز کسب فیض کرده و مؤید این قول ، گفته فضل بن شاذان و شیخ ابوعمرو کشی است که حضرت ثامن الحجج (سلام الله علیه) روایت کرده اند که یکی از ثقات گفته : شنیدم از حضرت رضا (علیه السلام) که می فرمود : "ابوحمزه در زمان خودش مانند سلمان (یا لقمان) بوده و در خدمت چهار نفر از ما (ائمه) بوده است" .

از یاران امام حسن ، حسین ، سجاد و صادقین و حضرت کاظم (علیه السلام) بوده است وی در سال 150 هجری وفات یافت .

[1] رجال نجاشی ، صفحه 83 / الامام الصادق ، جلد 2 ، صفحه 148 .

[2] رجال نجاشی ، صفحه 83 .

[3] مولفه الشیعه ، صفحه 35.

يکشنبه 19/8/1392 - 13:33 - 0 تشکر 670929

حبابه والبیه

 زندگی نامه حباله ، سنگ ریزهدان،صاحبه حصاه
 تلفیقی

همان زن مومنه ای است که از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا حضرت رضا(علیه السلام) را درک کرده و او را "صاحبه الحصاه" (سنگریزه دار) گویند .

شیخ کلینی (رحمه الله علیه) و شیخ صدوق (رحمه الله علیه) ، از حبابه و البیه روایت کرده اند که گفت : امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در شرطه الخمیس[1] دیدم که با تازیانه دو سری که همراه داشت ، فروشندگان جری (ماهی بی فلس) و مارماهی و طافی را (فروش آنها حرام است)می زد و می فرمود : ای فروشندگان ، مسخ شدگان بنی اسرائیل و لشگر بنی مروان . فرات بن احنف نزد حضرت ایستاد و عرض کرد : ای امیرالمومنین! لشگر بنی مروان کیانند؟ فرمود : گروهی که ریش را می تراشیدند و سیبیل را تاب می دادند.

حبابه گوید : هیچ گوینده ای را خوش بیان تر از آن حضرت ندیده بودم ، پس به دنبالش رفتم تا در فضای مسجد نشست ، من خدمتش عرض کردم : یا امیرالمومنین! دلیل بر امامت چیست ، خدا تو را رحمت کند؟ فرمود : آن سنگریزه را بیاور - و با دست اشاره ای به آن سنگریزه ای کرد – آن را نزدش بردم ؛ پس با خاتم مبارک آن را مُهر فرمود و آن گاه به من گفت : ای حبابه! هرگاه کسی ادعای امامت کرد و توانست ، چنانکه دیدی ، سنگریزه را نقش نماید ، او امام واجب الطاعه است و امام هرچه اراده نماید از او پوشیده نماند .

حبابه گوید: پس من رفتم تا زمانی که امیرالمومنین (علیه السلام) وفات کرده و خدمت امام حسن (علیه السلام) رسیدم و آن جناب در مسند امیرالمومنین (علیه السلام) نشسته بود و مردم از او سوال می کردند ، پس به من فرمود : ای حبابه والبیه ! گفتم : بلی مولای من . فرمود : آنچه با خود داری بیاور . من آن سنگ ریزه را به آن حضرت دادم ، آن جناب با خاتم مبارکش برآن نقش کرد ، همچنان که امیرالمومنین (علیه السلام) نقش کرده بود .    

حبابه والبیه گوید : پس (از آن حضرت) خدمت امام حسین (علیه السلام) آمدم ، زمانی که در مسجد رسول خدا (صلی علی الله علیه و آله) بود ، پس مرا پیش خواند و خوشامد گفت ، سپس فرمود : ان فی الدلاله دلیلا علی ما تریدین – همانا در آن دلالت (که از پدرم و برادرم دیدی) دلیل است برآنچه می خواهی (از دانستن امامت من)- آیا باز دلیل امامت را می خواهی؟ عرض کردم بلی آقای من .فرمود : آنچه همراه داری ، بیاور . سنگریزه را به آن حضرت دادم ، او هم برای من بر آن مهر نهاد .

حبابه گوید : پس از آن حضرت خدمت امام سجاد(علیه السلام) آمدم . در آن زمان پیری به من اثر کرده بود . بطوری که مرا رعشه گرفته بود و سنین عمرم به صد و سیزده سال رسیده بود . آن حضرت را دیدم پیوسته رکوع و سجود می کند و مشغول عبادت است . پس ، از دریافت نشان امامت مأیوس شدم . حضرت با انگشت سبابه به من اشاره کرد ، (قدرت) جوانی به من بازگشت . گفتم : آقای من از دنیا چقدر گذشته و چقدر باقی مانده؟ فرمود : اما ما مضی فنعم و اما ما بقی فلا – اما نسبت به گذشته ، آری (آنچه را می توان معلوم کرد) و اما نسبت به آینده ، نه (آن را کسی نمی داند) ، آن گاه فرمود : آنچه با تو است بیاور . من سنگریزه را به آن حضرت دادم ، پس بر آن مهر نهاد .

پس (از آن حضرت) خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیدم ، آن را نقش فرمود . سپس نزد امام صادق (علیه السلام) آمدم ، سنگریزه را برایم مهر کرد . بعد خدمت ابولحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) رسیدم ، آن هم برایم نقش کرد . سرانجام خرمت حضرت رضا (علیه السلام) آمدم ، سنگریزه را برایم مهر نمود . حبابه ، پس از آن ، نه ماه دیگر هم زندگی کرد و سپس از دنیا رفت [2].

حبابه والبیه زنی بوده از شیعیان ، عاقله ، کامله ، جلیله ، عالمه به مسائل حلال و حرام و کثیر العباده . او به حدی در عبادت کوشش و جهد کرده بود که پوستش بر بدنش خشک شده بود و صورتش از کثرت سجود و کوبیده شدن به محل سجده سوخته شده بود . او پیوسته به زیارت امام حسین (علیه السلام) مشرف می گشت و چنان بود که زمانی مردم به نزد معاویه می رفتند ، او به نزد امام حسین (علیه السلام) می آمد و بر آن حضرت وارد می شد .

از صالح بن میثم نقل شده که گفت : من و عبایه اسدی بر حبابه والبیه وارد شدیم . عبایه گفت : این پسر برادرت میثم است . حبابه گفت : می خواهید برای شما حدیثی از حسین بن علی (علیه السلام) بگویم؟ گفتیم : آری . گفت : وقتی بر آن حضرت وارد شدم و سلام کردم ، جواب فرمود و به من خوشامد گفت ، پس فرمود : برای چه دیر به دیر به ملاقات می آیی؟ پاسخ دادم : برای بیماری که عارض من شده . فرمود : چیست بیماری؟ من پوشش را از روی بر خود برداشتم ، حضرت دست خود را بر آن برصفحهگذاشت ، و دعا کرد ؛ چون دست خود را برداشت ، خداوند آن برصفحهرا زایل کرده بود ، سپس فرمود : که ای حبابه ! همانا نیست احدی بر ملت ابراهیم (علیه السلام) در این امت ، غیر از ما و شیعیان ما و ما سوای ایشان از ما بری می باشند . [3] شیخ طوسی :حضرت رضا پیراهنش را برای او کفن قرار داد. [4]

[1]محل پیشقراولان لشگر و یا محل دژبانی .

[2]اصول کافی ، جلد 1 ، کتاب الحجه ، صفحه 280 / کمال الدین ، جلد 2 ، صفحه 536 .

[3]رجال کشی ، صفحه 106 / بحار الانوار ، جلد 44 ، صفحه 186

[4]کتاب الغیبه،صفحه50

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.