بنام خدا
سلام
تازه چند ماهی می شه 16 سالم تموم شده
اصلاً بهتون نمیادا!! 16 سال داشته باشین گویای خاموش.
راستش از مامانم پرسیدم، مامانم گفت كه دو بار این سریال رو پخش كردن و احتمالاً شما كوشولوها تكرار اونو دیدین.
[و اما ادامه ماجرا]
راستش رو بخواین این رفتار بد بابای سعید دست خودش نبود. یه عادت بود و نمیتونس تركش كنه. شاید بیشتر جاها میخواسته شوخی كنه. ولی نمیدونه شوخی زبونی خیلی خطرناكه.
یادمه یه بار پسر دایی بابای سعید میاد مهمونی خونشون.میدونید چه اتفاقی میفته؟
مامان سعید میره تو ساك پسر دایی رو میگرده و تجسس میكنه(راستش خب اینم یه نمونه از اخلاقی هست كه مامان سعید داره).
بعد سیگار پیدا میكنه. سریع هم این خبر رو میذاره كف دست شوهرش و شوهره هم طبق معمول نیش و كنایه هاشو شروع میكنه و نثار پسر دایی بخت برگشته.
پسر دایی هم با چشمانی اشكالود میذاره میره و تا الان كه در خدمتتونم هنوز این ماجرا رو از دل بیرون نكرده.
خب توقع دارین از این زن و شوهر چه پسری بار بیاد؟
خب معلومه پسر این خونوداه استعدادش خوبه و اونم میتونه با لحن زیبا قرآن رو قرائت كنه و در اذان گفتن هم تبحر پیدا كنه. اما ..
اما این پسر از سختگیریهایی كه در بعضی كارهاف باباش میكنه، به تنگ میاد و مسیر نادرست رو انتخاب میكنه.
به دام اعتیاد گرفتار میشه و از مرز سیگار رد میشه و معتاد مواد مخدر قوی تر.
همه هم میدوننا. یعنی همه فامیل میفهمن كه سعید هم آره!!. اما جرات ندارن علنیش كنن. پدر و مادر خودش هم نمیخوان باور كنن. شاید تو ذهنشون میگن درست میشه.
بعضیها كه یكمی جراتشون بیشتره میرن جلو و میگن چرا وقتی پسر خودت(سعید) این طوریه به ما گیر میدی. و بابای بیچاره هم میگه من سعید و ولش كردم و دوست ندارم شما ها مثل اون بشین.
بابای سعید خوب بلد بود همه رو نصیحت كنه، بچه های برادراشو، بچه های خواهراشو و...، اما از پس بچه ی خودش بر نیومد.
[خب از این اخلاقیات بگذریم و به اصل ماجرا بپردازیم.]
گفتم كه ناهید اینا مستاجر این بابای سعید بودن و اضافه كنم كه با هم تو یك خونه كه دو واحدش كرده بودن زندگی میكردن.
خب با این اخلاقی هم كه از بابا مامان سعید براتون گفتم، باید این نتیجه رو بگیرین كه مامان سعید یه جورایی خودشو صاحب اختیار خونواده ناهید میدید و تو كار و زندگیشون كم و بیش دخالت میكرد.
اما بر اثر مرگ بابای ناهید كه بر اثر یه تصادف بوده، پول خوبی از دیه به خونوادش میرسه و این پول این خونواده رو به فكر نقل مكان از خونه ی بابای سعید میندازه.
حالا دیگه یكم نفس راحت میكشن. دیگه چشم گوشی دنبالشون نیست. و كسی هم نیست تو كارشون دخالت كنه. دیگه بایدم این استقلال پیش میومد. چون ناهید هم دیگه بزرگ شده بود و با توجه به رفتار سعید، رفتن ناهید و خونوادش از اونجا بهترین كار ممكن بود.
ناهید حالا دیگه دبیرستانی شده بود و از شدت درس خوندن، چشاش ضعیف شد و مجبور شد عینك بزنه...
ادامه دارد...