عماد مغنیه الگوی مقاومت شد
اشاره: انیس نقاش از جمله مبارزان با سابقه لبنانی است که از حدود 30 سال قبل با شهید عماد مغنیه ارتباط وآشنایی داشته است. بخش اول گفتگوی زیر حاوی نکات خواندنی از نحوه آشنایی وی با شهید عماد و راه اندازی تشکیلات مقاومت، علل و نحوه ترور شهید مغنیه و الگو شدن او برای جنبش های مقاومت است.
اولین آشنایی های شما با شهید عماد مغنیه از کجا شروع شد؟
من عضو تشکیلات فتح در لبنان بودم. جنگ لبنانی ها در سال1975 آغاز شد. سال1976 جوانی برای یادگیری مسائل نظامی نزد من آمد. در آن زمان گروه های مختلف ناسیونالیستی و توده های مختلف فعالیت می کردند. او گفت من گروهی مؤمن دارم که می خواهم با آنها فعالیتم را شروع کنم. من هم مخالفتی نکردم و گفتم فلسطین هم مسئله اسلامی و هم مسئله ناسیونالیستی است. در اردوگاهی در جنوب بیروت، مکانی را برای آموزش نظامی اختصاص دادم و به حدود 35 نفر که از 4 گروه مختلف تشکیل شده بودند و همه آنها هم عضو فتح نبودند و شامل تشکیلات دیگر هم می شدند (کمونیست، ناسیونالیست، اسلامی) در این اردوگاه ظرف 2 هفته طرز بکارگیری سلاح ها آموزش داده شد. در میان این افراد که در آن اردوگاه آموزش می دیدند، چند نفر از جمله افراد همین شهید عماد بودند که با دیگران فرق داشتند و با انگیزه بیشتری بودند، نکات را یادداشت کرده و سئوال می کردند. یک نفر دیگر، شیخ محمد (اهل تسنن که رهبر مقاومت بود) یک نفر هم استاد دانشگاه و دیگری هم عضو گروه اطلاعات بود.
این دوره تمام شد. راجع به مسائل سیاسی، مثل کمونیست و فلسطین صحبت های زیادی شد. افرادی با افکار متفاوت و نه تنها برای مبارزه با اسرائیل می آمدند و فنون جنگی را می آموختند. از آن به بعد، به عماد نزدیک تر شدم و به محض آنکه جنگ داخلی اندکی آرام تر شد، تشکیلات من که اکثریت آنها دانشجو بودند، به جنوب لبنان رفتند. این تشکیلات در نیروهای فتح، واقعاً یک تشکیلات استثنائی بود، به خاطر همین که 80 درصد آن دانشجویان بودند. بعضی از آنها از اروپا یا جاهای دیگر بودند که اعتقادات بسیار قوی و مبارزات قوی داشتند و در مبارزات با اسرائیل، عملیات ویژه های آنها، فوق العاده بود. در جنوب لبنان هم این تشکیلات از لحاظ ایمان، اخلاق و نظم تشکیلاتی شناخته شده بود.
عماد از جمله افراد همین تشکیلات بود که بعداً خیلی در جریان حزب الله لبنان مؤثر بود. حتی مثلاً فردی بنام محمود بود که 15 سال بیشتر نداشت ولی مبارزت بسیار درخشانی را با اسرائیلی ها انجام داد و به شهادت رسید. جوانان زیادی به این ترتیب بودند که با انگیزه های قوی وارد تشکیلات اسلامی و دانشجویان می شدند و بعدها بسیار مؤثر واقع می شدند و به درجه رفیع شهادت در جریان مبارزات خود می رسیدند.
هنگامی که اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد، من لبنان نبودم و بعداً که بررسی کردم، متوجه شدم خیلی از این جوانها که قبلاً عضو این تشکیلات بودند، از مبارزین برجسته بودند.
تشکیلات فتح، از همه فرقه های کمونیستی، ناسیونالیستی و مسلمانان عضو داشت و هدف آن، آزادی فلسطین بود، بنابراین، باید حتماً خطر صهیونیست عمومی تعریف می شد. این تشکیلات یک فرقه خاص نبود و آنها می توانستند در این تشکیلات آزادی فعالیت بیشتری داشته باشند چراکه خطر اسرائیل فقط برای فلسطین نیست بلکه برای کل منطقه است و این رژیم باید بعنوان تشکیلاتی امپریالیستی در منطقه شناخته شود چون مبارزه با صهیونیست برای هرکس که به آزادی و حقوق و عدل اعتقاد دارد، مطرح است و تنها برای مسلمانان و فلسطینی ها به منظور آزادی فلسطین مطرح نیست. این افکار را هم به آنها نیز منتقل می کردم. بعد هم در مسائل نظامی، یادگیری و اعتماد به نفس و اعتقادی که در مورد استفاده درست از اسلحه وجود داشت، مسئله اساسی بود که به آنها آموزش داده می شد.
10 سال بعد که از فرانسه برگشتم، هنگامی که دیدم از این جوانان هم افرادی به عنوان رهبران برجسته شهید شدند و هم مبارزین برجسته ای از میان آنها برخاسته اند و حدود نیمی از رهبران نظامی حزب الله از همین جوانان بودند که از آن زمان فنون نظامی را یاد گرفته بودند، بسیار خوشحال شدم.
سال 79 و 80 میلادی قبل از اشغال اسرائیل، تحولی اساسی در افکار عمومی لبنان با وقوع انقلاب اسلامی ایران رخ داد.
من همزمان با اینکه در تشکیلات نظامی و دانشجویان بودم، کارهایی امنیتی در حوزه فلسطین اشغالی و عملیات های ویژه انجام می دادم و کار دیگرم هم روابط با مبارزین ترک و مبارزین ایرانی بود که با آنها آشنا شدم. بعد از حدود 2 سال فهمیدم که از ترک ها نتیجه نمی گیرم و همه آنها ترکیست، مائوئیست ها هستند و گروه های کوچکی اند که بین خودشان دعواهای زیادی دارند. افرادی مثل آقای محمد منتظری و کسان دیگری هم در لبنان بودند که کارهای جدی تری انجام می دادند.
حتی در سئوال از یکی مبارزین ایرانی در مورد حجم تشکیلات خود، او پاسخ داد که تشکیلات من، ملی است و ملت من اسلامی است و من دنبال یکی، دو نفر نیستم. من یک رهبر دارم که امام خمینی است که در نجف است. من برای بار اول بود که قبل از انقلاب، اسم او را می شنیدم. پیش خودم گفتم تفکر سیاسی که در سطح ملی کار می کند، حتماً به نتیجه خواهد رسید و بعداً دیدیم که این تشکیلات بهتر از تشکیلات ترک هاست که بصورت چریکی یا گروه های دیگر فعالیت می کنند. بنابراین ما هم با ایران بیشتر کار کردیم و 5/1 سال بیشتر طول نکشید که انقلاب اسلامی در ایران آغاز شد و تشکیلات مردمی و بسیج مردمی به خیابانها آمدند. تأثیر این انقلاب بر لبنان فوق العاده بود. همه جوانانی که کار سیاسی می کردند، به ایمان و اسلام برگشتند و خود من هم جزء آن افراد بودم که با ورود به ایران، اعتقاداتم را قوی کردم و همه با اشتیاق فراوان به خواندن کتابهایی راجع به اسلام می پراختیم و کتابهای آقای مطهری و فتوای امام راجع به فلسطین، خیلی اثر مثبتی بود که در روزنامهی خودم (الفجر) نوشتم. در آن روزنامه در مورد انقلاب و فکر اسلامی صحبت هایی می کردم که بسیار تأثیر گذار بود.
بعد از سال 78 میلادی به خاطر پیشروی اسرائیل در لبنان، طرح جدیدی را آغاز کردم و گفتم لبنانی هایی که در فتح و یا جاهای دیگر کار می کنند، باید برنامه دیگری را در پیش بگیرند چون جزیی از جنوب لبنان اشغال شده است. در واقع در دو جبهه فلسطین و لبنان مسئله مطرح بود و باید در هر دو جبهه فعالیت می کردیم. بنابرانی در لبنان تشکیلات مقاومت لبنانی بنام حرکت الارض را راه انداختیم که بعد از 6 ماه اسم آن را به حرکت اللبنانیة تغییر دادیم و یک تشکیلات نظامی در جنوب لبنان ایجاد کردیم.
در همین تشکیلات بسیاری از بچه های جنوب لبنان بودند که چگونگی مبارزه با اسرائیل را آموختند تا اینکه در سال 80 به فرانسه رفتم که حدود 10 سال طول کشید.
در سال1982 که اسرائیل، حملات خود را به جنوب لبنان آغاز کرد، تشکیلات حزب الله لبنان که البته از گروه های مختلفی تشکیل می شد، فعالیت های خود را آغاز کرد.
در سال1990 که من در ایران بودم یک نفر از سپاهی های ایران به همراه شهید عماد به محل اقامت من آمدند و در آنجا ایشان را به من معرفی کردند. روز بعد که تنها نزد من آمد با هم بیشتر صحبت کردیم و از آن زمان بود که روابط دوستانه ای به جز روابط تشکیلاتی بین ما برقرار شد و در جلسات طولانی با هم مشورت هایی می کردیم. بعداً که ایشان شهید شد، از اطرافیانش شنیدم که در مورد روابطش با من صحبت هایی می کرده و بطور کل ما خاطرات زیادی با هم داشتیم و در این چند سال هم چند کار بصورت مقطعی با هم انجام دادیم. (در مسائل امنیتی و مبارزات بطور خصوصی) و تا قبل از جنگ 2006، چند جلسه با ایشان داشتم چرا که نگران بودم که احتمال جنگ زیاد است و باید آماده باشیم ولی بعد دیدم که ایشان نیروها را بصورت فوق العاده آماده کرده است.
هنگامی که جنگ شروع شد من خودم مصاحبه های تلویزیونی زیادی انجام می دادم و این روحیه قوی را به مردم منتقل می کردم.
قبل از انقلاب بود که عماد برای یادگیری فنون نظامی نزد من آمد و بعد از انقلاب هم دامنه فعالیت های او بسیار گسترده تر شد و به هم خیلی نزدیک شدیم. ایشان اگرچه عضو فتح نبود اما خیلی در فتح کار کرد. وی عضو گروه 17 (گروه حفاظت امنیت اعراب) نبود اما به خاطر حیطه مسائل کاری خود به دلیل کار با عرفات به این تشکیلات 17 نزدیک شده بود ولی عضو آن نبود.
3 سال بعد از آزادی از زندان در فرانسه، به ملاقات عرفات رفتم و در آنجا در مورد درگیری ها و مسائلی که بین فتح و حزب الله و لبنان بود، صحبت هایی داشتیم. سخن جالبی که او به من گفت این بود که من به شرطی به جنوب لبنان برمی گردم که عماد مغنیه بگوید بیا دست به دست هم در جنوب لبنان کار کنیم. من تعجب کردم که تا این حد عرفات با مغنیه روابط قوی دارد که فقط به همین شرط که با او در جنوب لبنان کارکند، حاضر به بازگشت است. یعنی هم از لحاظ سیاسی این معنا را داشت که اهل جنوب لبنان آنها را قبول می کند که به ایران برمی گردد و همین طور ایران و بعد سوریه آنها را قبول می کردند (مهمترین آن پذیرش از سوی مردم لبنان بود) دومین معنا هم این است که تشکیلات حزب الله باید با آنها کار کند و به غیر از این هم خودشان تصمیم گیری می کنند و به ایران برمی گردند.
بعد که من با عماد این مسئله را مطرح کردم، او هم گفت من با عرفات هنگامی که اسرائیل در لبنان بود، روابط زیادی داشتم و هنوز هم روابطم قطع نشده است و به خاطر او امکانات زیادی هم داشتم که به افراد زیادی این امکانات اختصاص می یافته که خیلی از آنها از آن امکانات استفاده نمی کردند ولی عماد برعکس آنها بود و فعالیت های زیادی داشت.
دوره آموزشی که ما با هم گذراندیم در همان اردوگاه جنوب لبنان، 2 هفته بطول انجامید و آن دوره مقدماتی آموزشی اطلاعاتی در مورد صهیونیست، مبارزه، اسلحه و فنون جنگی آموخت و پس از این 15 روز، مانور کوچکی ترتیب داده شد که البته برای رسیدن به هدف واقعه ای بود که او انتخاب شد.
در زمان جنگ اسرائیل، همه نیروهای فلسطینی و لبنانی در جنوب لبنان نبودند و در بیروت و کوه های لبنان می جنگیدند، اسرائیل شروع به پیشروی هایی در جنوب لبنان کرد و با توجه به اطلاعاتی که به دست من رسید، تشکیلات آنها تا جنوب لبنان رسیده و دو شهرک کوچک را گرفته و به مرز نزدیک شده بود. من خطر این حرکت اسرائیلی ها را فهمیدم. می بایست قبل از گسترش پیشروی آنها، جلویشان را گرفت. مانوری که تشکیل شد در واقع هدف اصلی اش آزادسازی این شهرک بود، هرچند من خودم بطور آشکار هدف از آن را بیان نکردم.
الحمدالله این مانور با موفقیت هم انجام شد. آنها در واقع قصد داشتند از نقطه اساسی وارد شده و با گرفتن یک مدرسه در دو نقطه حساس شهر، آنرا محاصره کنند. من هم قصد داشتم برای مقابله با آنها وارد کار شوم و از ابوجهاد اجازه گسیل کردن نیرو به شهرک برای مقابله با اسرائیلی ها را گرفتم. اما در این زمان این احتمال وجود داشت که با وجود آزادسازی شهرک، مجدداً طی روزهای بعد نیروهای اسرائیلی برای اشغال این شهرک وارد شوند و آن وقت ما با کمبود نیرو مواجه می شدیم. اما به محض اینکه جنگ داخلی لبنان متوقف شد، نیروهای من به جنوب لبنان رفتند و به مارون الرأس (که طرفدار اسرائیلی ها بودند) حمله کردند و ظرف یک ساعت همه آنها اسیر شدند. اسرائیل هم از جهت عملیاتی با خطر بزرگی مواجه بود. مارون الراس، یک موقعیت استراتژیکی در جنگ لبنان و اسرائیل دارد. (شهید عماد در جریان این عملیات نبود اگرچه در گوشه و کنار در این زمینه، فعالیت های مؤثری داشت.)
اسرائیل هم به بهانه عملیات مارون الراس که انجام شده بود، به جنوب لبنان حمله کرد و قصد داشت آنجا را بعنوان منطقه عملیاتی خود قرار دهد ولی آن طور که می خواست پیش نرفت و نیروهای جدید در منطقه برای مقابله اعزام شدند.
من از دور با شهید چمران رابطه داشتم. یک روز در دفتر جبهه آزادیبخش فلسطین او را دیدم. اما با افرادی از جبهه فدائیان که ایرانی بودند مثل محمد منتظری و دیگران آشنایی هایی داشتیم و حتی آنها به فلسطین می آمدند و اردوگاهی در جنوب لبنان بود که حدود 45 نفر از ایرانی ها در آنجا در زمینه فعالیت های نظامی و جمع آوری اطلاعات از فلسطین، تحت آموزش قرار می گرفتند و بعد هم برای آنها گذرنامه و مسائلی از این قبیل فراهم می شد تا رفت و آمد داشته باشند. جلال فارسی هم از جمله آنها بود که خیلی به تشکیلات لبنانی وارد شد. محمد صالح هم در جنگ لبنان زخمی شد. محمد منتظری هم در کوه های لبنان افراد زیادی را تحت آموزش های نظامی قرار می داد.
بعد از انقلاب من مرتب به ایران می آمدم و تشکیلات سپاه و تشکیلات نظامی دیگر را می دیدم که الحمدالله موفقیت آمیز بود.
استفاده از استراتژی عملیات شهادت طلبانه و بعد هم بحث گروگانگیری و عملیات استشهادی از برنامه های اصلی تشکیلات مقاومت است، نقش عماد چقدر مؤثر بود؟
دو نکته مهم در عملیات استشهادی وجود داشت: اولاً فتوایی که علما صادر کردند مثلاً علامه فضل الله فتوایی به درخواست بچه های حزب الله صادر کرده بود. از طرف دیگر عماد در فراهم کردن مقدمات برای این عملیات ها نقش داشت، نه به این معنی که بگوییم هرچه در لبنان انجام شد، حاصل اقدامات یک فرد بود اما در عملیات های بزرگ، آمادگی از لحاظ روحی، فنی و هدف انجام گیری عملیات، بسیار نقش داشت. نیروهای ناتو بعد از چند عملیات استشهادی در لبنان، مجبور به فرار شدند. حتی عملیات های استراتژیکی بعد از فشار اسرائیل و بعد عملیات شیخ حره، شکل گرفت که بسیار مؤثر بود.
در مورد روحیات شخصی و اخلاقیات عماد توضیح بدهید.
مهمترین مسئله برای عماد، جنگ با اسرائیل به منظور آزادسازی فلسطین بعنوان یک امر مسلم بود. دومین موضوع، روحیه فوق العاده او که از امریکا و اسرائیل نمی ترسید که هرچه آنها تصمیم بگیرند و بگویند، درست است بلکه می گفت من هم حق دارم و باید مبارزه کنم و اگر باهوش و جدی عمل کنم، حتماً هم به نتیجه خواهم رسید، نمونه آن هم فرار ناتو از لبنان در نتیجه عملیات استشهادی بود. با این پیروزی، روحیه مقاومت در او زنده می شد که حالا که ناتو به آن عظمت فرار کرده، پس می توان با عملیات های هوشمندانه همیشه پیروز بود و با ایمان به این روحیه حرف می زد.
حتی ایشان یا افراد دیگری از مسئولین در حزب الله یا در ایران بودند که معتقد بودند مقاومت باید تا جایی ادامه یپدا کند که اسرائیلی ها از لبنان فرار کنند.
عماد با توجه به وضعیتی که اسرائیل از سال 2000 تا 2006 بوجود آورده بود، به این نتیجه رسید که باید اسلوب جدیدی برای مقابله اتخاذ کرد و آن همان چیزی بود که در 2006 آن را نشان داد. بعد هم راجع به کلیات جنگ و اینکه آماده سازی کامل نیروها و تجهیزات را برای مقابله با اسرائیلی ها فراهم آورده بود، با من صحبت کرد و آنجا بود که من پیروزی حقیقی آنها را به چشم خود دیدم و قلبم مطمئن شد و مرتب هم در زمینه تشکیلات و تعداد نفرات آنها با من مشورت می کرد و همه کارهایش علمی و از روی فیلم، مستند و تصاویر برنامه ریزی می شد و مثل افسرهای با تجربه، فعالیت می کرد.
از جمله موارد مهم دیگر این بود که آنها از همان روز اول در آموزش های مقدماتی و بعد از آن، همه چیز را یادداشت می کردند و تجربه های خود را می نوشتند و به دیگران منتقل می کردند. این از جمله موارد مهم بود چون تجربه ها به صورت خصوصی بود و به دیگران منتقل نمی شد اما او چنین کاری کرد و یک مدرسه امنیتی و نظامی تشکیل داد و همه چیز را یادداشت کرده و در اختیار همه قرار می داد.
در سال 2006 و در جریان جنگ، عماد از کل تجربه جنگ های قبلی استفاده کرد و علت پیروزی هم همین بود. روحیه و ایمان، اسلحه، تجربه ثابت حاصل پیروزی جنگ 2006، به طوری که اسرائیل مدام در پی این بود که راز تکنیک آنها را کشف کند.
عماد از تجربه جنگ قبل که در سال 2000 انجام شده بود، استفاده کرد و گفت باید همه آب و غذا و موشک های مورد نیاز در همان منطقه جنگ برای مبارزان فراهم باشد.
اما اسرائیل طی 33 روز که بمباران نظامی داشت و جنوب لبنان را بمباران کرد، نتوانست موشکها را متوقف کند چون آنها حرکت نداشتند و همه آنها آماده زیرزمین به خوبی متمرکز شده بودند و با اتاق نصرالله ارتباط داشتند که ما مثلاً الآن 50 تا موشک می فرستیم و اصلاً کسی حرکت نداشت و نزدیک به 250 نفر خبرنگار در لبنان، حتی نتوانستند از یک نفر از افراد حزب الله عکس بگیرند، چون آنها کاملاً متمرکز شده و بدون حرکت درمنطقه مستقر بودند و یک تاکتیک جدیدی بود که انجام شد و اسرائیل شکست خورد.
می گویند شهید عماد زبان فارسی را خوب صحبت می کرده و با برخی از علما هم ارتباطاتی داشته است.
چیزی که علمای ایران به خوبی بر آن تأکید می کنند، عدالت است. عماد هم معتقد بود هر استراتژی یک هدف دارد و این در واقع استراتژی واحدی بود که از سوی علمای ایران با ایشان طی جلسات بیان می شد که باید به اندازه همان هدف حق و عدل رفتار کرد و از آن تجاوز نکرد.
حزب الله نیز که نتیجه همین هدف است، باید منظم تر و مرتب تر از هرکسی در این مسیر حرکت می کرد و هر روز با روز قبل از نظر هدف و استراتژی فرق می کرد و سعی داشت هر روز از نظر استراتژی و خط مشی، حرکت جدیدی را با توجه به شرایط انجام دهد.
چنانچه در حال حاضر هم سخنرانی هایی که توسط سید حسن نصرالله انجام می شود، غیرممکن است که هر روز مثل روز قبل باشد، هم از لحاظ شعار، هم از لحاظ رنگ شعار و هم از لحاظ شکل آن باید چیز جدیدی ایجاد کرد، یعنی باید خلاق باشد و عماد این روحیه را از نظر نظامی ایجاد کرده بود. حتی یک روز فیلم المرصاد را دیده بود (فیلم مستند راجع به جنگ بین اسرائیل و حزب الله و موساد)، درباره مونتاژ آن فیلم نظرات سازنده ای می داد، به طوری که همه تصور می کردند، او در این زمینه تحصیلات دانشگاهی دارد. ولی او می گفت در اثر زیاد فیلم نگاه کردن، تجربه زیادی بدست آورده است. درحالی که خود آنها نمی دانستند این شخص، عماد است. یعنی در آن زمان هم به این شکل بود. در مورد مسائل امنیتی جنگ هم چنین روحیه ای داشت یعنی حتی در مسائل فنی هم دخالت می کرد.
ارتباط تلاش های عماد با حضرت امام چگونه بود؟ (با توجه به اینکه مقام معظم رهبری می فرمودند ایشان فرزند امام خمینی است.)
هرکس با اخلاص، به خصوص در اوایل انقلاب به امام نزدیک می شد، فقط یک فلسفه از ایشان نمی گرفت بلکه یک روحیه هم می گرفت. یعنی فجر جدید و انقلاب جدیدی که در ایران شد، فقط مال ایران نیست بلکه باید در همه جا گسترش یابد و این یک روحیه عظیمی بود که انتقال آن بسیار در افکار عمومی مؤثر بود او که از نیروهای خط مقدم انقلاب در لبنان و فلسطینی بود، سعی داشت چنین اعتقادی را گسترش دهد و با این روحیه که از امام گرفته بود، مبارزه می کرد که حتماً پیروز می شود و به نتیجه می رسد و این ها حرفهایی بود که نه روسیه و نه حتی هیچ کشور دیگری جرأت گفتن آن را نداشت.
چطور دستگاه های امنیتی دنیا که بسیار پیشرفته بودند، نتوانستند تصویر روشنی از عماد مغنیه داشته باشند. آیا این مسئله از این ناشی می شد که نبوغ خاصی داشت یا عکسی از او در این زمان منتشر نشده بود و شناخته شده نبود؟
یکی از دلایل این امر همان بود که ذکر کردید که عکسی از ایشان منتشر نشده بود. حتی افراد حزب الله نیز اسم ایشان را نمی دانستند چون ایشان راندیده بودند.
دوم آنکه از ابزار اطلاعاتی استفاده می کرد. سوم آنکه هرکسی نمی تواند وارد تشکیلات حزب الله لبنان و سیستم آنها شود و شرایط خاصی می خواهد و از بین 10 نفر آنها به انتخاب خود، 5 نفر را انتخاب می کنند و این یک سیستم عقیدتی و امنیتی خاصی بود و مهمتر از همه آنها نیز اعتماد به خدا بود که این روحیه از استخاره و توسل به خدا بسیار استفاده می کرد.
در سال های اخیر، هم پیروزی 2000 و هم پیروزی 2006 (به گفته سید حسن نصرالله قاعد الانتصارین) ناشی از تاکتیکهای جدیدی بود که به کار گرفت و حدود 6 ماه پس از پیروزی 2006 بود که مجدداً روش ها و تاکتیک هایی جدید بکار برد و ظرف 6 ماه پس از این پیروزی بود که به سرعت تشکیلات نظامی و امنیتی جدیدی را تشکیل داد و قوی تر و آماده تر از قبل شکل داد و روابط گسترده تری را در سطح جهان توسعه داد.
مسائل سوریه، عراق، لبنان و فلسطین هرکدام در نوع خود مهم هستند و هرکدام از آنها را به طور دقیقی روابطشان زیاد شده و مسائل امنیتی به آن شکل رعایت نمی شد و در این زمان قوی تر اجرا شد. اینکه از نظر امنیتی و سیاسی با افراد و تشکیلاتی ارتباط داشته باشی و مجبور باشی که بخاطر این مسائل امنیتی با افراد خاصی رابطه داشته باشی و این در زمان قبل بود که نقطه ضعفی بود که از لحاظ سیاسی با افراد و تشکیلات خاصی رابطه داشته باشی. در زمان او پرونده ارتباط با خارج لبنان به طور گسترده ای باز شد.
او معتقد بود که باید یک روحیه و استراتژی واحدی در منطقه منتقل می کرد که همه با هم (یک نفر در لبنان، یک نفر در عراق) از نظر فکری، هم نظر و هم فکر باشند تا بتوانند مبارزات خود را به نتیجه مطلوبی برسانند. او سعی داشت چنین روحیه مقاومت طلبی را ایجاد کند. چون خود اسرائیلی ها و صهیونیست ها و امریکایی ها هم سعی داشتند بصورت یک شبکه فعالیت های خود را انجام دهند و او هم قصد انجام چنین کاری را داشت که فعالیت هایش بصورت شبکه ای و گسترده انجام شود تا جواب آنها داده شود و یک نفر باید استراتژی و روحیه را منتقل کند تا بقیه هم کار خود را در همان سطح انجام دهند و آن روحیه را بگیرند. اما مسائل استراتژیکی و اقدامات لازم خیلی مهم است.
اهمیت روابط با کشورهای دیگر از اول وجود داشت، لیکن بعد از سال 2006، این روحیه ارتباط با کشورهای دیگر گسترش بیشتری یافت و به این مرحله رسید که الآن وقت آن است که علاوه بر لبنان، کشورهای دیگر هم در این زمینه وارد شوند و از این تجربیات استفاده کنند.
علل ترور عماد از نظر شما چه بود؟
دشمن، تنها اسرائیل یا امریکا نیست. متأسفانه برخی از کشورهای عربی هم هستند که دست به دست اسرائیل و امریکا کار می کنند. اینها بعد از جنگ 2006، ترس بیشتری نسبت به ما پیدا کردند چرا که لطمه بزرگی به آنها وارد شده بود و آنها تشکیلاتی با هم کار می کردند. (اطلاعات کشورهایی مثل اردن و عربستان سعودی با کشورهای امریکا همکاری دارند) و اینها رهبران حزب الله را هدف خود قرار دادند و عماد جزء اولویت های آنها قرار گرفت و این ترور، در نتیجه تصمیمی بود که در اتاق سیاه انجام شد که هم امریکا و هم اسرائیل و هم کشورهای عربی در آن دست داشتند. الآن تحقیقاتی که در سوریه شد این مطلب را ثابت کرد که امریکا و اسرائیل و 2 کشور عربی دست داشتند و تحقیقات هنوز هم ادامه دارد. در واقع چهار کشور با همکاری هم و تشکیلاتی که داشتند، توانستند به یک نفر حمله کنند.
آخرین بار بعد از جنگ 2006 بود که من ایشان را دیدم که گفت باید فوراً تشکیلات عوض شود و از تجربه های جدید استفاده شود و روال جدیدی در پیش گرفته شود. بعد هم ازدوستان ایشان شنیدم که در همان مدت 6 ماه توانسته بود تغییرات لازم را در تمام زمینه ها انجام دهد.
این اقدام بسیار مهمی بود چون تمام ساختمانها در بیروت از بین رفته بود و اینکه در مدت 6 ماه، تشکیلاتی قوی تر و آماده تر از قبل سازماندهی شود، اقدام بسیار اساسی بود چرا که همه آنها دفاتر اطلاعاتی و تشکیلاتی می خواهد و قدرت آنها هنوز هم قابل مقایسه با قدرت اسرائیل نیست و با وجود کمکهای فراوانی که امریکا به اسرائیل کرده هنوز خود آنها اذعان دارند که دارای چنین قدرتی که لبنان به دست آورده نیستند.
تعبیری که سید حسن نصرالله در مورد شهید عماد مغنیه داشت و تقسیم بندی که انجام داد، در دوره اول تشکیل حزب الله و در دوره دوم شهادت سید عباس موسوی و پیروزی 2000، یعنی می گفت بعد از هر شهادتی، یک پیروزی داشتیم و بعد از شهادت عماد هم که گفت می توانیم این شهادت را بعنوان نابودی اسرائیل درنظر بگیریم. آیا این تحلیل سید حسن، تحلیل استراتژیکی و براساس واقعیت بود؟
این تحلیل صد در صد واقعیت بوده چرا که خود اسرائیل هم به آن اعتراف کرده است. من در یک گزارش از اسرائیل خواندم که می گفت اگر یک شکست دیگر از نوع شکست 2006 به آنها وارد شود، دیگر آینده ای برای آنها وجود نخواهد داشت. حزب الله الآن قدرتی 4 تا 5 برابر بیشتر از گذشته دارد و امکانات موشک و نیرو و تعداد آنها قوی تر است و این دلیل است که اگر جنگ جدیدی آغاز شود، حتماً اسرائیل نابود خواهد شد و خود اسرائیل هم به این مسئله اعتراف کرده است. در واقع حیثیت کشور اسرائیل نظامی است و به محض آنکه اسرائیل و ارتش آن نابود شود، آن کشور هم بطور کلی نابود خواهد شد و روحیه جنگجویی ندارد.
کسی هم که الآن بجای عماد کار می کند، از نظر وحیه و استراتژی مثل عماد است و خود عماد هم چنین اعتقادی داشت که تجربیات منتقل شود و در واقع چند عماد سرکار است و اگر رهبری می رود، رهبری دیگر سر کار می آید.
ارتباط سید حسن نصرالله با عماد چگونه بود؟
من اولین بار بعد از بازگشت از فرانسه در سال 90(در ماه رمضان)، به لبنان رفتم و یک افطاریه ای عماد برای من ترتیب داده بود که افراد بزرگ در آن دعوت شده بودند، یکی از آنها هم سید حسن بود و از آنجا بود که فهمیدم روابط آنها بسیار نزدیک است و من در آنجا با او آشنایی پیدا کردم. حتی در جریان انتخاب سید حسن هم برای رهبری حزب الله، نظر عماد راجع به ایشان مثبت بود.
خاورمیانه و منطقه قبل از جنگ 33 روزه و بعد از جنگ 33 روزه چه تفاوتی کرد و تأثیرات جنگ 33 روزه از نظر استراتژیکی چه بود؟
حتی نیروهای مقاوت در فلسطین و عراق الآن سعی دارند از نظر روحیه تشکیلاتی مثل حزب الله لبنان شوند و روحیه ای همچون عماد پیدا کنند و این چیزی است که تا قبل از جنگ 33 روزه پر رنگ نبود.
از لحاظ استراتژیکی هم باید گفت اسرائیل و امریکا بعد از آنکه شکست هایی در منطقه متحمل شدند، به این نتیجه رسیدند که خود وارد منطقه شوند و برای دستیابی به نفت و منافع دیگر، وارد عمل شوند و در منطقه فعالیت کنند و این یک نقطه ضعف برای اسرائیل بود که امریکا چون دید اسرائیل توان این کار را ندارد، خود وارد عمل شد. اما امریکا در عراق نتوانست موفق شود و الآن قدرت متزلزلی دارد.
یعنی هم قدرت امریکا برای کنترل منطقه و هم قدرت اسرائیل برای کنترل منطقه ضعیف شد و این دو ضعف نشان می دهد که منطقه در حال تحول است و بخاطر نقشه و مسائل نظامی و استراتژیکی قبلاً این دو کشور نقش اساسی داشتند ولی الآن قدرت آنها روبه ضعف نهاده بود و نقشه سیاسی آنها در منطقه نتیجه نداد. تحولات سیاسی در منطقه و جهان در نتیجه جنگهاست.
(جنگ جهانی اول نتیجه شورایی و کشورهایی جدید وارد شدند و در جنگ جهانین دوم هم به همین صورت که قدرت هایی حدید روی کار آمد) بعد از فروپاشی شوروی، کشورها و قدرت های جدیدی روی کار آمده است ضعیف شدن آن هم به دلیل امریکا بود.
رجانیوز