یا لطیف
دل کندن از برسا برای ماهایی که مدت ها توش فعالیت می کردیم و بهش عادت کرده بودیم یه کم زیادی سخته!
ولی برای اولین پست و آشنایی با این محیط این پست رو میزنم...
اولیت نوشته رو از خانم "فاطمه زارع امامي " بخونید...خیلی قشنگه!
پدرم به جبهه رفت .....
فراموش نمي کنم آن لحظه را که عازم سفر گشتي، پلههاي اتاق را يکييکي پشت سر گذاشتي و به حوض داخل حياط رسيدي.
همان حوضي که من روي آن نشسته بودم و زانوي غم به بغل گرفته بودم آخر دوست نداشتم که تو به سفر بروي و مرا تنها بگذاري. پدر خوب و دوست داشتنيام آن لحظه نمي داني هنوز نرفته چقدر دلم برايت تنگ شده بود.
قطرات اشک در چشمانم حلقه زده بود و من از پشت آن چشمة زلال اشک هايم کسي را مي ديدم که با لبخندي مرا مي نگرد.
پدرم خوب ميداني که دختران چقدر دلبستة پدرند.
من غنچه اي بودم نو شکفته و تو باغباني که مرا پرواندي يادت هست که چگونه مرا در آغوش گرفتي و غرق در بوسهام کردي ، يادت هست که چطور مرا به خود مي چسباندي و نوازشم مي کردي، کاش آن لحظات به پايان نمي رسيد، کاش تو از کنارم نمي رفتي، کاش مرا با خود مي بردي تا لحظه اي بي تو نمانم،
کاش بودي و مي ديدي چقدر دلم برايت تنگ شده، چقدر دلم براي در آغوش کشيدنت ميتپد.
پدر کاسه آبي را که پشت سرت ريختم به اين اميد بود که هرچه زودتر برگردي. قرآني که به دست داشتم و تو از زير آن گذشتي به آن نشان بود که تو را به دست قرآن دادم اما تو برنگشتي نميداني چقدر انتظار آمدنت را کشيدم نمي داني چقدر با اشک هايم اميد آمدنت را گلباران کردم.
پدر اگر نمي رفتي دختر کوچکت اينقدر تنها نبود، اگر تو نمي رفتي جگر گوشه ات طعم يتيمي را نميچشيد. پدرجان اگر مرا ترک نمي کردي هيچگاه آسمان زندگي ام غبارآلود نمي شد و قطرات اشک چشمانم را فرا نمي گرفت.
کاش زمان به عقب بر ميگشت و دوباره تو را مي ديدم و آغوش گرمت پناهگاه من مي شد. پدرم نمي داني چقدر غم بار است تو را نديدن ، اي سراسر همه خوبي نمي داني چقدر درناک است قاب عکس خاليت را در آغوش کشيدن و نوازش کردن. نمي داني چقدر اندوهناک است پلاک و چفيه ات را بوييدن به اميد استشمام بوي پدر
مي دانم اگر تو و ديگر دلاور مردان از جان گذشته نبوديد شايد من و خيلي از انسانها هم نبوديم.
ميدانم که دنبالهرو امام حسين(ع) و قمر بني هاشم ابوالفضل عباس (ع) بوديد.
اما پدر تو هم انصاف بده که دلبندت که با چشماني اشک بار تو را در ميان گلهاي شقايق و لاله جستجو مي کند هم حقي دارد، حقي براي اينکه از نعمت پدر بهره مند باشد اما تنها تو را بايد در خاطراتت بيابم، خاطراتي گنگ و مجهول. کاش از جبهه بر ميگشتي چرا بايد با مزارت سخن بگويم و راز دل کنم. دلم براي عطر تنت تنگ شده . کاش دلم که از خنجر تنهايي پر خون است را مرهمي بودي. اي اسوه ايثار و گذشت دوستت دارم و اين روح پاک و انسان دوستت را مرحبا مي گويم و ستايش مي کنم. آن همه شهامت و شجاعتت را، دل دريايي ات را تحسين مي کنم و مغرورم به همچنين پدري. به آسمان و زمين فخر ميفروشم که پدرم تويي دوستت دارم پدر مهربان تر از آفتابم.
به اميد اينکه دعاي خيرت هميشه گشايندهي کارهايم باشد..