عطّار و منطقالطیر
پس منطقالطیر نمونه ی كامل ادبیات عرفانی است و مجمعالبحرین و یا مجمعالابحر تجلی داستان ها و سمبلهای ادبی نواحی جهان و ملتهای گذشته است.
داستان از این قرار است كه مرغان همه برای رسیدن به سیمرغ تلاش می كنند و گام نخست را برای رسیدن بدو برمی دارند، لیكن هر یك در این وادی خون خوار گام می گذارد از خطرات آن آگاه می شود، لاجرم عقب نشینی می كند و خود را از این معركه به یك سو نگه می دارد.
مجمعی كردند مرغـان جهـــان / هرچــه بودند آشكـــارا و نهــان
جمله گفتند این زمان در روزگار / نیست خالی هیچ شهـر از شهـریار
از چه رو اقلیم ما را شـاه نیست / بیش از این بی شاه بودن راه نیست
یكدگر را شایــد ار یاری كنیـم / پادشاهـــی را طلبكـــاری كنیــم
تا آن كه هدهد گوید:
هدهد آشفتـه دل پــر انتظــار / در میان جمـع آمــد بیقـــرار
حلّهای بود از طریقت در برش / افسری بود از حقیقت بر سرش
تیز فهمی بــود در راه آمـــده / از بد و از نیــك آگــاه آمــده
سرانجام هدهد مرغ سلیمان در میان به عنوان پیر راه پدید می آید و سمت ارشاد مرغان را بعهده می گیرد و بدان ها گوید كه شما را شاهی هست در كوه قاف كه دسترسی بدان بسی دشوار است و نیاز به ریاضت و مجاهدت دارد و من كه سال ها قاصد و پیامبر سلیمان نبی بودهام این راه ها به پیمودهام و اما كسانی می توانند با من همراهی كنند كه مرد باشند، مرد این راه.
شیر مردی باید این راه شگرف / زان كه ره دور است و دریا ژرف ژرف
روی آن دارد كه حیران می رویم / در رهش گریان و خنـدان می رویــم
سپس سیمرغ را كه درحد نفس رحمانی و عقل فعال و جبرییل است توصیف می كند:
ابتـدای كــار سیمــــرغ ای عجــب / جلوهگر بگذشت در چین نیم شـب
در میان چیــن فتـــاد از وی پـــری / لاجرم پرشـور شــد هر كشــوری
هركسی نقشــی از آن پـر برگرفــت / هر كه دید آن نقش كری در گرفت
هست آن پـر در نگارستـــان چیــن / اطلبــوا العلــم ولو بالصیـن ببیـن
گـــر نگشتــی نقــش پرّ اوعیـــان / این همه غوغـا نگشــتی در جهـــان
ایـن همه آثــار صنــع از فرّ اوسـت / نقش ها جـمله ز نقــش پرّ اوســت
چون نه سر پیداست وصفش را نه بن / نیست لایق بیش از این گفتن سخن
هر كه اكنـون از شمــا مــرد رهیــد / سر به راه آریـد و پــای انــدر نهیــد
آن نگارستان چین جهان معنوی ارواح است كه این جهان ناسوتی با همه ی زیبایی ها و مناظرش مثال و شبح و نمونه ی جهان حقیقت است. این رنگ های جهان رنگآمیزی همه نمونهای از زیبایی حقیقت است، همه ی مرغان عاشق و شیدا و شیفته ی سیمرغ می شوند كه اصل و خاستگاه آن ها است و در این راه گام برمی دارند. بلبل شوریده و عاشق پیشه در این راه وارد می شود ولیكن گرفتار عشق مجازی گل است و دلكندن از گل نتواند، لاجرم دچار تردید می شود و گوید:
من چنان در عشق گــل مستغرقــم / كز وجود خویش محــو مطلقــم
در سرم از عشق گل سودا بس است / زانكه معشوقم گل رعنا بس است
طاقـــت سیمــرغ نـــارد بلبلـــی / بلبلی را بـس بــود عشق گلـــی
هدهدش گفت ای به صورت مانده باز / بیش از این از عشق رعنایی منــاز
عشق روی گل بــسی خارت نهــاد / كارگر شد بر تـو و كارت نهـــاد
این عشق های مجازی زود گذر است و دوام ندارد، وانگهی مقرون به انواع كدورت ها و زشتیها و ناراحتی ها است. سپس طوطی در این راه گام می گذارد، لیكن وی نیز به وضع موجود علاقه دارد و پایبند علاقه های مادی است.
طوطی آمد با دهانی پر شكــر / در لباس فستقــی با طـــوق زر
باشهای گشته پشــه از فــرّ او / هركجا ســرسبــزهای از پــرّ او
من در این زندان آهن مانده باز / ز آرزوی آب خضرم در گــداز
خضر مرغانم از آنم سبــزپوش / تا توانم كرد آب خضــر نــوش
من نیارم در بــر سیمرغ تــاب / بس بود از چشمه ی خضرم یكآب
طاووس با ناز و كرشمه جلو می آید و در این راه گام می گذارد، لیكن وی نیز فدای ناز و كرشمه و خودخواهی خود است و خودبین است و خودبین خدابین نتواند باشد و خود اعتراف كند.
بعـد از آن طاووس آمـد زرنگــار / نقش بر پرّش نه صد بل صد هزار
چون عروسی جلوه كردن ساز كرد / هر پر او جلـوه ای آغـــاز كــرد
گفت تا نقاش غیبــم نقش بســت / چینیان را شد قلم انگشت دســت
گرچه من جبرییـل مرغانم ولیــك / رفته بر من از قضا كاری نه نیــك
یار شد با من به یك جـا مار زشــت / تا بیفتادم به خــواری از بهشــت
من نه آن مرغم كه در سلطان رسم / بس بود اینم كه در دربـان رســم
كی بـود سیمـرغ را پــروای مــن / بس بود فردوس اعـلی جـای من
من نـدارم در جهــان كــار دگــر / تا بهشتم ره دهـــد بـــار دگــر
موطن من بهشت بود گناهی كردم و از بهشت رانده شدم. من را همان بهشت بسنده است به سیمرغ ره ندارم.
بط نیز در این راه قدم می گذارد و عقبنشینی می كند و گوید:
من ره وادی كجا دانم بـری / زانكه با سیمرغ نتوانم پریــد
آنكه باشد پیشهاش آبی تمام/ كی تواند یافت از سیمرغ كام
سپس كبك، همای، باز، بوتیمار، بوف، صعوه و دیگر مرغان همه عذری می آورند و خود را هر یك پایبند چیزی می داند و نهایت آمال و آرزوی خود را بیان می كند و از ورود در این راه محال عذر می خواهد و لیكن هدهد یكیك را پاسخ می گوید تا مرغان عزم خود را جزم می كنند كه راه به سوی شاه را بپیمایند، باشد كه به وصال معشوق خود برسند و راه رسیدن بدان را از هدهد كاركشته كه مرشد كّل است بپرسیدند:
هدهد رهبر چنین گفت آن زمــان / كانكه عاشق شد نیندیشد ز جان
چون به ترك جان بگویی عاشقی / خواه زاهد خواه باشی فاسقــی
سدّ ره جانست، جان ایثار كـــن / پس برافكن دیده و دیدار كــن
ور ترا گویند كز ایمــان بــر آی / ور خطاب آید ترا كزجان بـرآی
تو هم اینرا و همآنـرا برفشـان / ترك ایمان گوی و جانرا برفشان
عشق را با كفر و با ایمان چهكـار / عاشقانرا با تن و با جان چهكـار
در این راه سر و جان یكجا باید داد كه عاشقی راه پر هول و خطر است.
عشق آتش در همه خرمن زند / ارّه بر فرقش زنند او تن زند
زكریا را با ارّه دو نیم كردند و دم نزدی كه:
هر كه را در عشق شد محكم قدم / برگذشت از كفر و از اسلام هم
عشق را با كافـری خویشی بــود / كافری خود مغز درویشی بــود
و سرانجام آن ها را به سیمرغ كه در وجود خود آن هاست هدایت می كند و سپس حكایت عشق شیخ صنعان را به میان می آورد و به طرز جالبی این داستان را بیان می كند:
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود / در كمالش هر چه گویم بیش بود
شیخ بود اند حــرم پنجاه ســال / با مرید چارصـد صاحب كمــال
شیخ عاشق دختر زیبای مسیحی می شود و از همه ی مقامات صوری و ظاهری و مرید و مرادی دست می كشد و عشق دختر ترسا را بر همه چیز برتری می دهد و در این راه سرزنش ها و خواری ها تحمّل می كند، لیكن در راه عشق خود همه ی این دشواری ها را بر خود هموار می كند و در حقیقت به جز معشوق زیبای خود به چیزی دگر اندیشه نمی كند. رسوایی ها، لعنتها، خفّت ها را تو گویی كه نمیفهمد و نمیبیند كه حُبّ الشییی یعمی و یصّم او به جز معشوق هیچ نمی خواهد.
پس از این تمثیل كه برای نمودن این معنی است كه هر كس بخواهد به معشوق خود برسد باید از همه ی تعلّقات دست بشوید، به اصل موضوع باز می گردد و همه ی مرغان عازم سلوك می شوند:
چون شنیدند این حكایت آن همه / آن زمان گفتند تــرك جان همــه
بـرد سیمرغ از دل ایشــان قــرار / عشق در جانان یكی شد صد هزار
عـزم ره كردند عزمی بس درست / از برای ره سپـردن گشته چســت
و سرانجام قرعه ی فال رهبری و ارشاد به هدهد افتاد و او را عنوان قطب و مقتدای خود برگزیدند و باز هم در هول و هول و هراس افتادند و نزد هدهد آمدند و از او آداب سلوك را بپرسیدند:
پس بدو گفتند ای دانـــای راه / بیادب نتوان شــدن در پیشگــاه
تو بسـی پیش سلیمان بــودهای / بر بساط ملــك سلطان بـــودهای
رسـم خدمت سر بسر دانستهای / موضع امــن وخطــر دانستــهای
هم فراز و شیب این ره دیـدهای / هم بسی گرد جهــان شدهای
رأی ما آنست كاین ساعت بنقد / چون تویی ما را امـام حـلّ عقــد
بر سر منبر شوی ایـن جایگــاه / پس بسازی قوم خـود را سـاز راه
شرح گویی رسم وآداب سلوك / زانكه نتوان كرد برجهل این سلوك
راه و رسم سلوك چیست، ما را رهبری كن و راه بنمای، هدهد یكیك مناسك و آداب این راه را برمیشمارد و مرغان یك یك و هز یك به نوعی اشكال می كند. هدهد در این جا مانند پیر یكتا و مرشد بیهمتا و قطب زمان در ضمن حكایت و داستان از قول این و آن مناسك سلوك را یاد می دهد و به اشكال های مرغان پاسخ می گوید ضمنن حكایت هایی مانند حكایت محمود و دور افتادن از لشكریان خود و برخورد كردن او با پسر بچه و انباز شدن با او در بازی و باز دور افتادن سلطان محمود از لشكریان خود و برخورد با پیرمرد خاركن و حكایت شیخ خرقانی و رفتن او به نیشابور و گرسنگی كه بدو راه یافت و حكایت های دیگر نقل می كند و بدین وسیله مرغان را در جریان خطرات راه و این سیر و سلوك قرار می دهد، تقریبن سرگذشتهای جالب بسیاری از مردان راه حق ذكر می شود مانند، شبلی، شیخ بصره، حلاج، ذوالنّون، بوعلی توسی.
یكی از نكته های جالب عطّار كه مّلا جلال رومی بعدها به دنبال وی رفته است همین است كه هر اشكال و ایرادی كه به او می شود، ضمن حكایتی به طرف، راه را از چاه میفهماند و راه درست را مینمایاند.
عطّار در بسیاری از حكایت های خود در این كتاب تكیه به محمود می كند و البته آن سّری است كه از حوصله ی این مقاله خارج است. ضمن حكایت ها، حكایت برادران یوسف و پناه آوردن به او را شرح می دهد كه خود جنبههای قوی و جالب عرفانی دارد.
و سرانجام هفت واری هولناك را برمیشمارد كه مرغان باید طّی كنند تا به سیمرغ برسند. این وادیها عبارتست از: وادی طلب، وادی عشق، وادی معرفت، وادی استغناء، وادی توحید، وادی حیرت، وادی فقر و فنا، و سرانجام مرغان به راه می افتند كه به سوی سیمرغ بروند.
زین سخن مرغان وادی سر به سـر / سرنگون گشتند در خون جگـر
جمله دانستند كان مشكل كمـان / نیست بر بازوی مشتی ناتــوان
زین سخن شد جان ایشان بی قرار / هم در آن منزل بسی مردنـد زار
وان دگر مرغان همـه از جایگــاه / سر نهاده از سر حیرت بــه راه
سال هـا رفتند از شیــب و فــراز / صرف شد در راهشان عمر دراز
آن چه ایشان را در این ره رخ نمود / كی توانم شرح آن پاسخ نمــود
گر تو هم روزی فرود آیی بـه راه / عقبه ی آن ره كنی یك یك نگــاه
حاصل سخن این كه عطّار در عین این كه شاعریست چیرهدست و داستان ها و حكایت های گذشتگان را آن چنان در لباس شعر نموده است كه گویی در برابر چشم خود است و در جهان عرفان مردیست توانا و نیرومند و مؤمن و به داستان های تاریخی ایران قدیم و هند و بودا و اسلام و یهود و اسراییلیات آگاه، وی در این بخش كه مطلوب و منظور اخلاقی خود را در ضمن داستانی نماید پیشرو و استاد مّلا جلال رومی است.
در مقاله ی دیگری كه تهیه كردهام اشاره کردهام كه پس از شیخ شهابالدّین سهروردی حكیم اشراق معروف یك دگرگونی خاصّ در فلسفه ی اسلامی پدید آمد و قیلسوفان و اهل ذوق كم و بیش جای پای وی گام گذاردند و پارهای از آنان مسایل ذوقی اشراقی را با فلسفه درآمیختند و عرفان نوینی كه تا حدّی استدلالی است پایهگذاری كردند.
شیخ خود گوید من آن چه را در این كتاب یعنی حكمت اشراق بیان می كنم برای خودم قطعی است و بدان ایمان راسخ دارم و مرا نیازی به برهان و استدلال و دلیل نباشد و ادلّهای كه آوردهام پس از یافت آن مسایل است. این روش به طور مسلّم روشی عرفانی است. بدین معنی كه عارفان و اهلاللّه در بیان مطالب خود متوسّل به برهان و دلیل نمی شدند و گفته های آنان جنبه ی خطایی و بیان حقایق دریافته است و به هرحال پس از شیخ شهاب همچنان كه فلاسفه ی ایران و اسلام از گفته ها و اصطلاح های وی بهرهمند شدند عارفان نیز روش دیگر به عرفان خود دادند. یكی از آن جمله عارفان عزیزالّدین نسفی در "انسان كامل" است. كتاب انسان كامل كه از نامش نیز پیداست كتابی عرفانی است كه در مقام بیان سلوك انسانی نوشته شده است كه به مرتبه ی كمال رسیده باشد و یا به عبارت دیگر انسانی كه بخواهد به مرتبت ولایت برسد چه سلوكی باید داشته باشد؟ چه راهی را باید طّی كند؟. وی در این كتاب فلسفه و عرفان هندی و ایرانی اشراقی و اسلامی را نموده و شریعت را با طریقت التیام داده است.
در باب وجود و ماهیت آن راهی را پیموده است كه صدرالدّین شیرازی پس از وی رفته است. البته در ظاهر امر چنین می نماید كه میان فلسفه ی شیخ اشراق و صدرالدّین شیرازی از لحاظ وجود و ماهیت كمال اختلاف و تباین وجود دارد، ولیكن اگر بررسی زیادتری شود و روح و حقیقت كلّی فلسفه ی شیخ اشراق در نظر گرفته شود و با «وجودی» كه مّلا صدرای شیرازی توصیف كرده است مقایسه شود، تشابه بسیاری در نور شیخ شهاب و وجود منبسط مّلا صدرا دیده می شود:
«انسان كامل آنست كه او را چهار چیز به كمال باشد: اقوال نیك، افعال نیك، اخلاق نیك، و معرف و انسان كامل آزاد آنست كه او را هشت چیز به كمال باشد: اقوال نیك، افعال نیك، اخلاق نیك، معارف و ترك عزلت و قناعت و خمول و هر كه این هشت چیز را به كمال رسانید كامل و آزاد است و بالغ و حّر. »
وی در برگ ۳۱ کتاب، آیه ی نور را كه از آیه های مهّم و متشابه قرآن است به نحو جالبی تفسیر و تأویل كرده است و نور را ذومراتب می داند و به دنبال آن روح را نیز نور می داند و دارای مراتب، همچنان كه شیخ سهروردی كرده است.
در برگ ۴۵۱ کتاب در باب سلوك و سالكی كه به مقام وحدت رسیده باشد سخن می گوید که بدین شرح است:
«ای درویش سالك چون به مقام وحدت رسید اول بیابان الحاد پیش آید و در بیابان الحاد حلایق بسیارند و جمله
سرگردان و گم راهند از جهت آن كه شریعت را از دست دادهاند و پای در كوی حقیقت ننهادهاند و آن كه را كه توفیق دست دهد و به صحبت دانایی رسد و به بركت صحبت او از بیابان الحاد بگذرد، آن گاه بیابان اباحتش در پیش آید و در بیابان اباحت هم خلایق بسیارند جمله سرگردان و گم راهند … سالك چون به سلامت از این دو بیابان بگذرد به نجات نزدیك شود. »
وی گوید سرانجام باید به شریعت رسید تا نجات یافت، آغاز شریعت و پایان كار نیز شریعت است و در این بین وادی های خون خوار و گم راه كننده است. چنان كه دیده می شود این همان نوع اندیشه ها عطّار است كه در داستان شیخ صنعان به نحو جالبی پرورانده شده است.