یکی از غزل های حافظ که خیلی دوست دارم .
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
***
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
***
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
***
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
***
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
***
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
***
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد