(چشم افق)
در جـادههای مه آلـود انتـظار
من ماندهام با دلی تنگ و بیقرار
بـا آیـههای عاشــقانه میروم
از كوچه زمستان در پی بهار
تصــویـر كاج كهنــسال آرزو
در قاب چشم افق مانده یادگار
آن سـوگلی با همه مهـربانیاش
آید ز مـرز غـزل های ماندگار
او میرسد كنون با خندههای ناب
از پلـكان طـــلایی افتــخار
بـا واژههای زلال سـپید عشـق
از پشت قلـه غیبت رسـد نگار
در مخمل سبز سحر شـود ‹‹رهـا››
این قامت دریـا كه گشته رهسپار
بهروز((رها))