• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 650
تعداد نظرات : 85
زمان آخرین مطلب : 3249روز قبل
سينمای ایران و جهان
جادو در مهتاب چهل و چهارمین فیلم وودی آلن است که اخیرا به نمایش درآمده و با استقبال نسبتا خوبی هم مواجه شده. آلن این بار به سراغ دهه ی 1920 رفته و قصه ای کمدی رمانتیک از دل آن بیرون کشیده که کالین فرث و اما استون نقش های اصلی اش را بازی می کنند.


مجله ی توتال فیلم به بهانه ی اکران این فیلم و همین طور فیلمبرداری فیلم جدید آلن مرد غیرمنطقی، در نیویورک به سراغ این شمایل سینمایی دوست داشتنی رفته و درباره ی نقاط عطف کارنامه اش با او گپ زده است. آلن هم مثل همیشه با همان بیان شیرینش از دلایل ساخت این شاهکارها و حس و حال خودش در زمان کارگردانی شان می گوید و ما را به سفری خاطره انگیز و جذاب دعوت می کند؛ دعوتی که نمی شود از آن استقبال نکرد.


رز ارغوانی قاهره

The Purple Rose of Cairo, 1985

خاطره گردی با وودی آلن به بهانه ی فیلم جدیدش (2)

این فیلم همان طوری که می خواستم بر پرده ی سینما به نمایش درآمد. سر و شکل خوبی پیدا کرد، میا (فارو) بازی عالی ای داشت. همه ی بازیگران هم کارشان را عالی انجام دادند. همان کاری را که می خواستم انجام دادم و به خوبی هم اکران شد. راستش با خودم فکر می کردم اگر مردم این فیلم را دوست نداشته باشند، برایم مهم نیست. امیدوار بودم آن را دوست داشته باشند و خوشبختانه فیلم موفقی شد. اما اگر این طور نمی شد هم اذیت نمی شدم. اولین فیلمی که در زندگی ام در آن مشغول شدم، چه خبر پوس کت؟ که فقط نویسنده اش بودم و کارگردانی اش نکردم، کاری بود که حتما باید انجامش می دادم. فکر می کردم کار فاجعه و شرم آوری از آب درآمده باشد.

اما الان کلی پول درآورده- فکر می کنم به لحاظ اقتصادی موفق ترین کمدی دوران خودش باشد- اما من از نوشتنش هیچ لذتی نبردم. یکی از مضامین موجود در رز ارغوانی قاهره جادوی سینماست. وقتی بچه بودم همیشه خودم را در سالن های سینما گم و گور می کردم. در آن زمان پدر و مادرها به بچه ها تشر می زدند که: «توی سالن سینما ننشین. برای چشم هایت ضرر دارد. باید بیرون بیایی و هوای آزاد بخوری». دوستانم به این حرف گوش کردند و به ساحل می رفتند اما من در سالن های سینما ماندم و هر فیلمی را دو یا سه بار تماشا کردم.

عاشق سینما بودم. برایم یک جور راه فرار بود. وقتی زندگی در خانه و مدرسه یکنواخت می شود به یک سالن سینما می روید و با دزدهای دریایی و پنت هاوس ها مواجه می شوید. وقتی بزرگ تر شدم با رفتن پشت دوربین به سینما پناه آوردم. پیش می آید که یک سال روی یک فیلم کار می کنم. با بازیگران زن زیبا و مردهای جذاب کار می کنم و آنها هم دیالوگ ها و جوک های درخشان می گویند و استعدادشان را نشان می دهند. با لباس های فوق العاده و موسیقی زیبا هم دمخور می شوم.


شوهران و زنان

Husbands and wives, 1992

خاطره گردی با وودی آلن به بهانه ی فیلم جدیدش (2)

می خواستم فیلمی درباره ی یک مشت آدم روان رنجور بسازم و می خواستم از سبکی استفاده کنم که روان رنجوری آنها را نشان بدهد. به این نتیجه رسیدم که فیلم را بدون رعایت قواعد استاندارد فیلمسازی بسازم: می گذارم بازیگرها به یک سمت نگاه کنند، هرکجا دلم بخواهد کات می دهم، از جامپ کات استفاده می کنم. نمی خواستم به ظرافت های فیلمسازی تن بدهم. با دوربین هیچ تمرینی نکردیم و بازیگرها به هر سمتی می خواستند می رفتند. به متصدی دوربین گفتم: «هرچی می تونی بگیر».

از سر و شکل نهایی فیلم خیلی راضی بودم. شیوه ی سریع تری هم برای فیلمسازی انتخاب کرده بودم. با بودجه ی پایینی آن را ساختم. هم ارزان تر بود و هم سریع تر. روابط موجود در این فیلم شلخته تر از روابط آدم ها در فیلم های دیگرم است. اما نباید فراموش کرد که حتما نباید بخت سیاهی داشته باشید تا درباره ی بدبختی ها بنویسد. مردم در این مورد زیاد از من سوال می کنند. هیچ ارتباط متقابلی بین کارم و جسم وجود ندارد. ممکن است اوضاعم آشفته باشد اما مشغول ساخت یک کمدی بشوم و یا این که همه چیز بر وفق مراد باشد و ایده ی یک فیلم تراژیک تر به ذهنم برسد. همه چیز کاملا تصادفی است.


نیمه شب در پاریس

Midnight in Paris, 2011

خاطره گردی با وودی آلن به بهانه ی فیلم جدیدش (2)

وقتی این فیلم به پرفروش ترین فیلم کارنامه ام تبدیل شد کاملا غافلگیر شدم. وقتی آن را می ساختم هیچ کدام از ما- وقتی می گویم ما، منظورم تهیه کنندگان و همه ی دوستانم است- فکر نمی کردیم که این قدر محبوب بشود. فکر می کردیم یک داستان بامزه می شود و سینماروهای معمولی اسم هیچ کدام از شخصیت هایش را نشنیده اند و نمی دانند الدا فیتز جرالد یا بونوئل کیست. شاید عده ای پیکاسو یا ارنست همینگوی را بشناسند اما قطعا خیلی با آثارشان دمخور نبوده اند.

وقتی آدم های جوان- روی آدم های پیر حساب کرده بودیم!- جلوی سینماها صف کشیدند غافلگیر شدیم و برایمان جالب بود. این فیلم شخصیت های اوون ویلسون و ماریون کوتیار را به نمایش می گذارد که عاشق هم می شوند. اما آیا آنها در دو سال آینده هم همین قدر خوشحال هستند؟ ماه عسل در زندگی واقعی، معمولا تا یک دوران معینی طول می کشد. کمی بعد جذابیت های فیزیکی کمرنگ می شوند و زندگی چهره ی واقعی اش را نشان می دهد و در آینده به روان رنجوری آدم ها و فاصله گرفتنشان از همدیگر منجر می شود. وقتی بحث به روابط انسانی بکشد من اصلا آدم خوش بینی نیستم.


جاسمین غمگین

Blue Jasmin, 2013

خاطره گردی با وودی آلن به بهانه ی فیلم جدیدش (2)

قصه ای این فیلم را براساس قصه ای نوشتم که همسرم درباره ی یک نفر برایم تعریف کرده بود. طوری آن را نوشتم که انگار برایم تعریف شده است. به ش پروبال دادم تا بخش هایی از آن را جذاب و دراماتیک کنم. با این حال چیزی که شنیده بودم هم آن قدر دراماتیک بود که کارم را با آن شروع کنم. دوست دارم درباره ی آدم های طبقه ی مرفه بنویسم. دلیلش را نمی دانم؛ شاید چون خودم به طبقه ی پایین تعلق دارم. هم پدرم و هم مادرم مجبور بودند برای خرج زندگی کار کنند.

 پدرم یک میلیون شغل پاره وقت عوض کرد- رانندگی تاکسی، نویسندگی و...- و مادرم هم همیشه مجبور بود برای گرسنه نماندن کار کند. وقتی بزرگ می شدم از این اتفاقات لذت می بردم، اما به دلایلی وقتی مشغول فیلمسازی شدم، سوژه هایی نظرم را به خود جلب کردند که به طبقه ی مرفه و آدم های روان رنجور تعلق داشتند. فکر می کنم در جاسمین غمگین تصویر درستی از این آدم ها نشان داده ام.

در نیویورک و میان آدم های طبقه ی مرفه زندگی می کنم و آنها را از نزدیک می بینم. البته نه از روی قصد و غرض، بلکه به عادت ها و سبک زندگی شان دقت می کنم و به همین دلیل نوشتن درباره شان برایم راحت است. با آدم های طبقه ی پایین مثل باب کاناویل در این فیلم هم بزرگ شده ام و هنگام نوشتن درباره ی آنها هم کاملا احساس راحتی می کنم. وقتی شما چیزی را می نویسید روی کاغذ می میرد.

تا این که یک بازیگر مرد یا زن فوق العاده دوباره به آن جان می دهد. وقتی می شنوید که کیت لانشت یا اسکارلت (جوهانسون) یا دایان کیتون یکی از این نقش ها را بازی می کند همه چیز از زاویه ی شخصیت آنها برایتان تعریف می شود. در مورد این فیلم هم لذت بردم وقتی کیت برنده ی اسکار شد. خیلی دلش اسکار می خواست و خیلی روی فیلمنامه کار کرد. و وقتی فیلم به پایان رسید... راستش جایزه ی اسکار خیلی سیاسی است و شما واقع باید برایش بجنگید. باید به مهمانی های ناهار بروید. باید در تلویزیون ظاهر شوید. کیت اسکار را می خواست و برایش جنگید. به همین دلیل وقتی برنده شده خیلی برایش خوشحال شدم.


جادو در مهتاب

Magic in the Moonlight, 2014

خاطره گردی با وودی آلن به بهانه ی فیلم جدیدش (2)

در سال های جوانی یک شعبده باز آماتور بودم و چیزهای زیادی درباره ی شعبده بازی خواندم. در دهه ی 1920 و همین طور دهه ی 1930 احضار دروغین ارواح به شکلی فراگیر و بین المللی طرفدار پیداکرده بود. جیب مردم به خاطر جلسات دروغین احضار ارواح و پیش بینی دروغین آینده و ذهن خوانی و عکاسی از ارواح خالی می شد. آدم هایی که در این کارها دست داشتند به راحتی سر عوام کلاه می گذاشتند و حتی سر دانشمندان را هم کلاه می گذاشتند.

اما هیچ وقت نمی توانستند سر خود شعبده بازها کلاه بگذارند. با همین فرض سراغ این قصه رفتم و چون با موضوعی بین المللی سروکار داشتم می خواستم آن را در اروپا بسازم. به نظرم رسید جنوب فرانسه جای زیبا و خوش رنگ و لعابی برای فیلمبرداری این فیلم است. آدم های پولدار آنجا جمع می شدند و موقعیت خوبی بود که هنرمندان دغل کار هم به آنجا بروند.

شخصیت کالین فرث در این فیلم می خواهد دست اما استون را در غیب گویی رو کند اما ته دلش دوست دارد او واقعا راست بگوید. اولش اصلا اما استون را نمی شناختم چون بیشتر نقش هایش را در این فیلم های محبوب جوان ها و کمدی های سودآور بازی کرده بود که نمی روم ببینمشان. تا این که یک روز روی تردمیل داشتم شبکه ها را مرور می کردم و او را در یکی از آن فیلم های نوجوانانه ی کم ارزش و سطحی دیدم. با خودم فکر کردم خدای من، ظاهر جذابی دارد و بازیگر خیلی خوب هم هست. خیلی سرگرم کننده و فریبنده.

به همین دلیل وقتی داشتم مقدمات این فیلم را جور می کردم اسمش به ذهنم رسید. در آن زمان در نیویورک بود؛ اگر اشتباه نکنم برای بازی در همین چیزی که اسمش مرد عنکبوتی است. خلاصه این که به جایی که کار می کردم آمد و چند دقیقه ای با هم گپ زدیم و وقتی رفت مطمئن شدم برای نقش دلال آمریکایی که کالین فرث عاشقش می شود مناسب است. موقع کار کردن با او اوقات خوشی داشتم. به نظرم بازیگر فوق العاده ای است؛ باوقار، وقت شناس و قابل احترام. چهره ی خوبی دارد اما این همه ی ویژگی اش نیست.

از ظاهری خاص برخوردار است که شاید از شخصیتش ریشه می گیرد و وقتی از نزدیک ببینیدش کاملا تاثیرگذار است. این روزها بازیگران زیبای زیادی پیدا می شوند. هم جوان و هم پیر که فقط تعدادی از آنها «آن» بازیگری را دراند. وقتی با اما استون یا اسکارلت جوهانسون یا جنیفر لارنس کار می کنید، به راحتی جلوه ای خاص به پرده ی سینما می دهند. وقتی با نسل جدید بازیگران زن کار می کنم آنها را با بازیگرانی که قبلا با آنها کار کرده ام مقایسه نمی کنم. فقط گاهی اوقات به خودم می گویم چه آدم بدشانسی ام که این بازیگران جوان تازه پیدا شده اند و من دیگر برای بازی در مقابل آنها خیلی پیر شده ام.
مجله همشهری سینما
شنبه 16/3/1394 - 19:56
سينمای ایران و جهان
جنگ های ستاره ای علاوه بر تاثیرش روی بازاریابی و تجارت فیلم، تاثیر عمیقی بر فرهنگ آمریکایی گذاشت. این فیلم از هم گرایی ملی بعد از پایان جنگ ویتنام در دوران جیمی کارتر نهایت استفاده را کرد.

بلاک باسترها باید چیزی برای ارائه به هر کس داشته باشند و جنگ های ستاره ای هم مثل پدرخوانده، جن گیر و آرواره ها، چنین کرد و پیام های گیج کننده و غالبا ضد و نقیضی هم رای چپ و هم برای راست فرستاد؛ هم برای نسل جنگ که در دوران ویتنام زندگی کرده بود و هم برای نسل بعد که جنگ تنها برایش خاطره ای مبهم بود. از یک سو، جنگ های ستاره ای با وجود خیزش افسانه ای مشهورش در شروع فیلم- «کهکشان بسیار دور»- آن قدرها هم که به نظر می رسید از ویتنام دور نبود.

جنگ های ستاره ای، فرزندان لوکاس

لوکاس از نظر شخصیتی بیشتر محافظه کار- محتاط، مخالف مواد مخدر، و اساس غیرسیاسی- بود؛ اما روحیه ی همیشه ضداقتدارگرایش و جدال های فراوانش با استودیوها ناگزیر نام او را به عنوان فرزند خرده فرهنگ، فرزند کارلوس کاستاندا و تام هیدن مطرح کرد. اگر همان طور که لوکاس خودش اصرار داشت امپراتور فیلمش ریچارد نیکسون بود، تریلوژی او می توانست به عنوان تمثیلی دیگر هم تعبیر شود؛ تمثیلی هرچند بعید اما شفاف از دهه ای متلاطم که کارگردان در آن به بلوغ رسیده بود.

آن امپراتوری گسترده و مقتدر تنها می توانست ایالات متحده (مشخص تر از آن، هالیوود) باشد و دارودسته ی شورشیان ژنده پوش با آن سلاح های ابتدایی و عجیب و غریب، همان ویت کُنگ ها (یا نسل طلایی کارگردان های هالیوود نوین). آنچه در جنگ های ستاره ای تلویحا به آن اشاره شد، در سکانس Moon of Endor در قسمت سوم تریلوژی، بازگشت جدای، خود متن شد.

جایی که ایووک های کوچک پشمالو با سنگ و چوب به جنگ پارتیزانی شان با دستگاه های نظامی پیشرفته ی امپراتوری در اعماق جنگل ادامه می دهند؛ به مثابه ی قدرت مردمی که در برابر تکنولوژی انسانی پیروز هستند؛ همان چیزی که شعارهای تبلیغاتی نسل جنگ در دهه ی 60 دنبال آن بود.

از سوی دیگر، کرنش مخالفان تکنولوژی در برابر جنگ های ستاره ای، در جای جای شمایل پالوده و از نقطه نظر تکنولوژیکی پیشرفته ی خود فیلم وجود داشت. همان طور که جان میلیوس (فیلمنامه نویس و کارگردان) به درستی اشاره می کند: «جنگ های ستاره ای بچه ها را از باقی مانده ی خرده فرهنگ درآورد و آنها را دوباره به تکنولوژی آمریکایی علاقه مند کرد.»

جنگ های ستاره ای، فرزندان لوکاس

لوکاس می دانست قراردادهای ژانری و سینمایی به یک مجموعه فرضیات مشترک مبتنی بر رضایت توده ی تماشاگران متکی هستند که از آن قراردادها در دهه ی 60 به شدت تخطی شده. او این ارزش ها را دوباره خلق و دوباره تایید می کرد و جنگ های ستاره ای با بنیادگرایی اخلاقی مانوی اش، با کلاه های سفید و کلاه های سیاهش، به ارزش های نخ نماشده ای چون قهرمان گرایی و فردگرایی جلوه ای نو بخشید.

در عین حال بعد از نیم دهه تولید فیلم های شخصیت محور یا مضمون محور با پایان های غم انگیز و روایت های گسسته با فلاش بک ها و سکانس های رویایی روان گردان، لوکاس دوباره از لذت داستان گویی سرراست و بی کنایه در کنار شخصیت های دوبعدی قابل قبولی که ماجراهایشان پایان خوشی داشت دفاع کرد. همان طور که آلن لد جونیور، مدیر کمپانی فوکس می گوید: «لوکاس به مردم نشان داد که باز هم می توان کاملا با یک فیلم درگیر شد؛ می توان فریاد زد، جیغ کشید، تشویق کرد و واقعا با فیلم همراه شد».

اما حتی احیای روایت هم هدف جنگ های ستاره ای نبود. این درست که صحنه های فیلم مانند مهره هایی در سرتاسر یک «ریسمانِ به آسانی قابل رویت» ردیف شده بود، اما این مهره ها بود که اهمیت داشت به ریسمان. لوکاس می گوید: «من نماینده ی سینمای خالص هستم. علاقه ی چندانی به روایت ندارم. دیالوگ معنی چندانی در هیچ یک از فیلم هایم ندارد. یک فیلمساز به شدت تصویری هستم؛ فیلمسازی که بیشتر سراغ احساسات می رود تا عقاید و نقطه نظرات».

نبوغ لوکاس در زدودن ایدئولوژی مارکسیستی از تدوین استادی چون آیزنشتاین، یا زدودن نیش و کنایه ی انتقادی از تدوین فیلمساز آوانگاردی چون بروس کانر، و وصل تکنیک مونتاژ آنها به سینمای عامه پسند آمریکایی بود. جنگ های ستاره ای پیشگام در سینمای لحظه ها بود؛ پیشگام در سینمای تصاویر؛ پیشگام در سینمای مبتنی بر واکنش فزاینده ی احساسات در تماشاگر، فارغ از داستان.

به همین خاطر هم هست که جنگ های ستاره ای به خوب قابل برگردان به بازی های ویدئویی شد. این فیلم خیزشی زودهنگام به دهه های 80 و 90 بود؛ خیزشی پیشگویانه به دوره ی موزیک ویدئوهای بدون روایت، و دستگاه های پخش ویدئو که به کاربران اجازه می داد تا فیلم ها را بدون روایت ببینند و تنها با فشردن دگمه ی فست فوروارد سراغ قسمت های نفس گیر اکشن بروند.

جنگ های ستاره ای، فرزندان لوکاس

لوکاس و اسپیلبرگ با درنظر گرفتن همه ی اینها، تماشاگران دهه ی 70 را که با رژیم غذایی فیلم های اروپایی و فیلم های هالیوود نوین رشد چشم گیری کرده بودند به سادگی های بی غل و غش دوران طلایی فیلم ها پیش از دهه ی 60 بازگرداندند؛ همان دوران طلایی ای که لوکاس به خوبی در دیوارنوشته های آمریکایی یادبود آن را نگاه داشته بود. لوکاس و اسپیلبرگ پیشروی را در بازگشت به عقب دیدند و در بحبوحه ی دوران هالیوود نوین، فیلم هایی ساختند که آینه ای مقابل فیلم های همتایانشان بود.

همان طور که پالین کیل پیش از همه متوجه شد، آنها کودک درون تماشاگر را بیدار می کردند، از او دوباره یک کودک می ساختند و سپس در صدا و تصویری تماشایی- عاری از کنایه، خودافشاگری زیبایی شناسانه و بازتاب انتقادی- غرقش می کردند.

این طور بود که جنگ های ستاره ای چشم انداز سینمای محبوب عامه را دوباره ترسیم کرد. این طور بود که جنگ های ستاره ای آینده را چنان برای خود تضمین کرد که تریلوژی آن می توانست در 1997، در اکران مجدد در دو هزار سالن سینما، 250 میلیون دلار بفروشد. اکران مجدد پدرخوانده در همان سال- فیلمی که با فاصله ای کهکشانی بسیار بهتر از جنگ های ستاره ای است- در مقایسه با جنگ های ستاره ای توفیقی نداشت. ما فرزندان لوکاس هستیم نه کاپولا.

به بیانی ساده، موفقیت جنگ های ستاره ای همراه با شکست نیویورک، نیویورک بدین معنی بود که نوع فیلم هایی که لوکاس (و اسپیلبرگ) ساختند جایگزین نوع فیلم هایی شد که اسکورسیزی ساخت. اسکورسیزی می گوید: «جنگ های ستاره ای آمد. اسپیلبرگ آمد.

کار ما تمام شد». و ویلیام فریدکین می گوید: «جنگ های ستاره ای راه را بر تمام سلایق و ذائقه های دیگر بست. اتفاقی که با جنگ های ستاره ای افتاد مثل زمانی بود که مک دونالد جای پای خود را محکم کرد و ناگهان طعم غذای خوب ناپدید شد. حالا در دوران یک انقلاب معکوس هستیم. همه چیز در حال عقب گرد به سیاه چاله ای بزرگ و نفرت انگیز است».

جنگ های ستاره ای، فرزندان لوکاس

لوکاس طبیعتا این نقطه نظر را که جنگ های ستاره ای فیلم های آمریکایی را نابود کرد، رد می کند. او به سیاست قطره چکانی دوران ریگان اشاره، و تا حدودی متناقض بحث می کند که فیلم ها بهتر از همیشه هستند: «جنگ های ستاره ای نه صنعت فیلمسازی را کشت و نه این صنعت را تا حد مخاطبان کم سن و سال تقلیل داد. فیلم های پاپ کورنی همیشه حاکم بوده اند. اگر این فیلم های پاپ کورنی خوب نیستند، چرا مردم به تماشایشان می روند؟

چرا جامعه این قدر احمق است؟ این تقصیر من نیست. من هم مثل استیون فقط متوجه شدم مردم دوست دارند چه چیزهایی در سالن سینما ببینند و ما دنبالش را گرفتیم». بلاک باسترها به فیلم های جمع و جورتر با مضامین جدی کمک می کنند؛ درست همان طور که موفقیت جنگ های ستاره ای، آلن لد جونیور را مجاز کرد تا چند فیلم رابرت آلتمن را تهیه کند. لوکاس می گوید: «مردم فراموش می کنند که یک اکولوژی وجود دارد؛ چرخه ای از "روابط هم زیست محور در صنعت فیلمسازی” که شما در آن به فیلم هایی نیاز دارید که پولساز باشند تا بتوانید روی فیلم هایی سرمایه گذاری کنید که بالقوه فروشی برایشان متصور نیستید.

از فروش یک و نیم میلیارد دلاری تریلوژی جنگ های ستاره ای، نیمی از آن، حدود هفتصد میلیون دلار، نصیب صاحبان سینماهای نمایش دهنده را ساختند. زمانی که آنها این حجم از سالن های سینما را در اختیار داشتند، مجبور بودند فیلم هایی را برای نمایش در آنها رزرو کنند. به این معنی که فیلم های هنری که پیش از این در مکان هایی کوچک وسط ناکجاآباد نمایش داده می شدند، ناگهان از سالن های اصلی سر درآوردند و شروع به پولسازی کردند.

با این کار، میراماکس و فاین لاین به وجود آمدند و استودیوها علاقه مند شدند. حالا شما این صنعت "فیلم هنری آمریکایی” واقعا پیشرفته و پررونق را دارید که بیست سال پیش وجود نداشت. بنابراین، من به نوعی صنعت فیلمسازی هالیوود را نابود کردم، اما با امکان ساخته شدن فیلم های فرهیخته تر آن را نابود کردم، نه با کودکانه کردن فضای فیلم ها».

اسکورسیزی و آلتمن دیدگاه تاریک تری دارند. اسکورسیزی می گوید: «آنها برخلاف ادعایشان به همه ی چیزهای دیگر کمک نمی کنند. آنها خودشان همه چیز هستند. کل داستان همین است. آدمی که حرفی برای گفتن در فیلم داشته، مجبور شده با پنجاه دلار فیلم بسازد. آنها هرچیز دیگری را در نطفه خفه می کنند».

جنگ های ستاره ای، فرزندان لوکاس

آلتمن [در 1997] می گوید: «تابستان گذشته می خواستم فیلمی برای تماشا در سالن سینما انتخاب کنم. به دو مولتی پلکس در بورلی هیلز رفتم. همه جای دنیای گم شده، هواپیمای محکومان، عروسی بهترین دوستم و تغییر چهره نشان می دادند. فیلمی میانشان نبود که شخصی فرهیخته بتواند بگوید: "اوه، من می خوام این فیلم رو ببینم”. سینما فقط به یک پارک سرگرم کننده ی بزرگ تبدیل شده. این مرگ سینماست».

مارشالوکاس، همسر سابق جرج و یکی از تدوینگران جنگ های ستاره ای هم با این دیدگاه موافق است که ببست سال بعد از ساخته شدن این فیلم می گوید: «حالا دیگر از صنعت فیلمسازی در آمریکا متنفر شده ام. امروزه فیلم های خوب بسیار کمی تولید می شوند و قسمتی از وجود من فکر می کند که جنگ های ستاره ای مسئول سوق دادن این صنعت به حال و روز فعلی اش است. احساس خوبی در این باره ندارم».
مجله همشهری سینما
شنبه 16/3/1394 - 19:54
سينمای ایران و جهان
در این پست می خواهیم ۱۰ فیلم برتر در ژانر جنگی را به شما معرفی کنیم که حتما برای یکبار هم که شده باید دیده شوند.
 فیلم های جنگی زیادی در طول سالیان اخیر ساخته شده که تعداد بالایی از آنها هم ارزش دیدن داشته اند و مطمئنا نمی توان همه ی فیلم ها را در اینجا مورد یررسی قرار داد. در این پست می خواهیم ۱۰ فیلم برتر در ژانر جنگی را به شما معرفی کنیم که حتما برای یکبار هم که شده باید دیده شوند. شاید بعضی از آنها را دیده باشید ولی کمتر کسی وجود دارد که همه ی آنها را دیده باشد. اگر شما هم با این فیلم ها آشنایی دارید نظرتان را بیان کنید.

رتبه ۱۰ – رُم شهر بی دفاع

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

 سربازان آلمانی شهر را به دنبال جورجیو مانفردی جستجو می‌کنند، اما او با پریدن روی پشت بام، از دست آلمانها می‌گریزد. کشیشی، به نام دن پیترو پلاگرینی به نهضت مقاومت ایتالیا، از طریق رد و بدل اطلاعات و پول کمک می‌کند . دن پیترو، طبق برنامه ریزی‌های قبلی قرار است کشیشی باشد که مراسم ازدواج پینا را برگزار می‌کند. نامزد پینا، فرانچسکو است، که چندان مذهبی نیست، اما با این وجود ترجیح می‌دهد که مراسم ازدواجش، به جای یک فرد فاشیست، توسط کشیشی از هموطنانش اجرا شود. پسر او، مارچلو، و دوستان او نقش‌های کوچکی در نهضت مقاومت دارند. مارینا، که خواهر پیناست در ازای دریافت دارو، پالتوهای پوست چسبان، و دیگر وسایل راحتی، به نهضت مقاومت خیانت می‌کند…

رم شهر بی دفاع یک فیلم درام جنگی ایتالیایی به کارگردانی روبرتو روسلینی است که بازیگرانی مثل آلدو فابریتزی، آنا مانیانی و مارچلو پالی یرو در آن ایفای نقش کرده‌اند. داستان فیلم در شهر رم، در طول اشغال نازی‌ها به سال ۱۹۴۴ اتفاق می‌افتد. این فیلم چندین جایزه از جشنواره‌های مختلف برنده شده و همچنین نامزد دریافت جایزه اسکار بوده‌است.


رتبه ۹ – شکارچی گوزن

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

شکارچی گوزن فیلمی آمریکایی به کارگردانی مایکل چیمینو و محصول سال ۱۹۷۸ کمپانی یونیورسال استودیوز است. این فیلم که در گونهٔ جنگی-داستانی قرار می‌گیرد، با نام رولت روسی نیز مشهور است. فیلم داستان شخصی را روایت می کند که به دنبال دوست خود در جنگ ویتنام رفته تا او را به خانه بازگرداند.


رتبه ۸ – شجاع دل

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

لردهای اسکاتلند برای جلوگیری از ایجاد بی نظمی و آشفتگی تصمیم به ایجاد حکومتی مستقل برای اسکاتلند گرفتند و بدین منظور از شاه ادوارد اول به واسطه حکومت موفقش دعوت کردند تا برای نیل به این هدف راهنمایی شان کند، اما وقتی برای استقبال او رفتند با ارتش عظیمی از انگلستان مواجه شدند و بدین ترتیب سلطه انگلیسی‌ها بر سرزمین اسکاتلند آغاز شد. ویلیام والاس در چنین شرایطی دوران کودکی خود را گذراند و با کینه انگلیسی‌ها بزرگ شد. مطابق افسانه‌های محلی ایر شایر والاس اولین بار بر سر ماهیگیری با سربازان انگلیسی درگیر شد که در نتیجه آن دو تن از نظامیان انگلیسی را به قتل رساند و مقامات انگلیسی بلافاصله دستور دستگیری او را صادر کردند…

شجاع‌دل فیلمی حماسی – درام آمریکایی به کارگردانی و بازیگری مل گیبسون است. فیلم محصول سال ۱۹۹۵ کمپانی‌های آمریکایی پارامونت پیکچرز و فاکس قرن بیستم بوده و مل گیبسون در نقش ویلیام والاس، جنگجویی اسکاتلندی که رهبری اسکاتلندی‌ها را در اولین جنگ استقلال طلبی علیه ادوارد یکم بر عهده داشت ایفای نقش کرده است. این فیلم نامزد ۱۰ جایزه اسکار در مراسم شصت و هشتمین جوایز اسکار شده بود.


رتبه ۷ – راه های افتخار

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

زمستان ۱۹۱۶ است و ارتش آلمان درست بیرونِ دروازه‌های پاریس، مقابل نیروهای فرانسوی در سنگرهایشان، در گل گیر کرده است. اگرچه تلفات بالا نیست ولی خاکی هم تسخیر نمی‌شود. در حالی که فشار از سوی سیاستمدارها بالا گرفته تا به هر ترتیب، پیشرفت‌هایی در جبهه جنگ صورت گیرد، دو ژنرال خودمحور فرانسوی، برولار (آدولف منژو) و میرو (جرج مک کردی) نقشه حمله‌ای را طرح می‌ریزند که از همان ابتدا محکوم به شکست است…

راه‌های افتخار فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک و محصول سال۱۹۵۷. نمایش این فیلم بخاطر ترسیم چهره منفی از ارتش فرانسه، در این کشور ممنوع شد. در اسپانیا نیز بخاطر نگرش ضد نظامی اش از سوی ژنرال فرانسیسکو فرانکو ممنوع شد و در سال ۱۹۸۶ در حالیکه ۱۱ سال از مرگ فرانکو می‌گذشت منتشر شد. در آلمان بخاطر حفظ روابط با فرانسه به مدت دو سال از نمایش فیلم جلوگیری به عمل آمد.


رتبه ۶ – متولد چهارم ژوئیه

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

متولد چهارم ژوئیه فیلمی در ژانر درام جنگی است که بر اساس کتاب زندگی‌نامه ران کوویچ سرباز آمریکایی حاضر در جنگ ویتنام ساخته شده است. کارگردان فیلم متولد چهارم ژوئیه، الیور استون است و فیلمنامه این فیلم را استون و ران کوویچ نوشته‌اند. این فیلم محصول سینمای آمریکاست و در سال ۱۹۸۹ ساخته شده و تام کروز بازیگر نقش اصلی فیلم ران کویچ است.

فیلم از کودکی ران شروع شده و به سال‌های نوجوانی و تحصیل او در دبیرستان می‌رسد و سپس خدمت سربازی و سپس انجام وظیفه در نیروی تفنگداران دریایی آمریکا در ویتنام را به تصویر کشیده و با نمایش حادثه‌ای که منجر به قطع نخاع و فلج نیم‌تنه پائین او می‌شود دوران بازپروری و بهبود او در بیمارستان کهنه‌سربازان برانکس را توضیح داده و سپس تحول شخصیتی او را به یک فعال مخالف جنگ را شرح می‌دهد.


رتبه ۵ – داس بوت

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

داس بوت فیلمی ۱۴۹ دقیقه‌ای به کارگردانی ولفگانگ پترسون با بازی یورگن پروشنو محصول کشور ایالات متحده آمریکا است. این فیلم روایتی از جنگ جهانی دوم و زندگی سربازان بر روی کشتی ها در اقیانوس اطلس است.


رتبه ۴ - فهرست شیندلر

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

اسکار شیندلر تاجری معمولی است که عضو حزب نازی می‌باشد، به خاطر طبع خوشگذران و عیاش خود و با توجه به دوستی بین او و مقامات رده بالای ارتش که بیشتر به خاطر سخاوت وی است، موفق می‌شود کارخانه‌ای را با پول یهودیانی که در خفا با آنان شریک شده بخرد. سپس با توجه به همین روابط خود یهودیان را به عنوان کارگر در کارخانه اشتغال می‌دهد. رفته رفته این راه فراری برای بعضی از یهودیان می‌شود که در قرنطینه مانده‌اند و خطر مرگ هر لحظه آنان را تهدید می‌کند…

فهرست شیندلر فیلمی آمریکایی به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، محصول سال ۱۹۹۳ است. فهرست شیندلر بر پایه زندگی واقعی اسکار شیندلر، صنعتگر آلمانی می باشد.


رتبه ۳ – خط باریک سرخ

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

خط قرمز باریک یک فیلم در سبک جنگی به کارگردانی ترنس مالیکاست که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. این فیلم که در استرالیا فیلم‌برداری شده از دریافت کنندگان جایزه خرس طلایی است. فیلم درباره جنگ جهانی دوم است و بر پایه رمانی به همین نام است.

رتبه ۲ – غلاف تمام فلزی

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

واحد جذب نیروی نیروی دریائی ایالات متحد، کارولینای جنوبی. گروهبان توپخانه، «هارتمن»  گروهی داوطلب تازه کار را می‌پذیرد و برای آنان نام‌های جدید انتخاب می‌کند، مثلاً به یکی از آنان، «سرباز جوکر» و دیگر «سرباز کابوی» می‌گوید، و با خشونت و بددهنی به آنان می‌فهماند که باید هشت هفته آموزشی را به همین ترتیب سر کنند.

یکی از داوطلبان، سرباز چاقی به نام «لارنس» است که «هارتمن» او را «گومر پایل» صدا می‌کند. «سرباز جوکر»  می‌خواهد به او کمک کند، اما در مقابل خشم و نفرت دیگر هم‌قطارانش نسبت به «پایل»، تسلیم می‌شود. تا اینکه یک شب همه گروه «پایل» را کتک می‌زنند. از این پس او مثل مرده‌های متحرک از دستورهای «هارتمن» اطاعت می‌کند و با اسلحه‌اش صحبت می‌کند…

غلاف تمام فلزی فیلمی در ژانر جنگی ساختهٔ استنلی کوبریک در سال ۱۹۸۷ است. این فیلم با تحسین منتقدان مواجه گشت و نامزد یک جایزه اسکار برای بهترین فیلم‌نامه اقتباسی شد.


رتبه ۱ – اینک آخرالزمان

10 فیلم جنگی ماندگار تاریخ سینما

در میانه جنگ ویتنام، ستوان ویلارد بر طبق فرمانی کاملاً سری از ستاد مشترک ارتش آمریکا به دنبال سرهنگ کورتز (مارلون براندو) متمرد که در جنگلهای سخت‌گذر کامبوج پناه گرفته است می‌رود تا او را بکشد، اما…

اینک آخرالزمان محصول ۱۹۷۹ است. کارگردان آن فرانسیس فورد کاپولا، و فیلم‌نامه‌نویسان آن جان میلوس و فرانسیس فورد کوپولا هستند. داستان این فیلم برداشتی آزاد از رمان دل تاریکی نوشتهٔ جوزف کنراد است.
وب سایت یک پزشک
شنبه 16/3/1394 - 19:53
سينمای ایران و جهان
گفت‌وگوی احمد طالبی‌نژاد با مسعود کیمیایی
 مسعود کیمیایی مرد تاریخ‌ساز سینمای ایران علاوه‌ بر ده‌ها فیلم که برخی‌شان در زمره آثار برجسته سینمای ما قرار می‌گیرند، سه رمان نوشته است؛ «جسد‌های شیشه‌ای» در دو جلد، «حسد» در یک جلد و «سرود‌های مخالف...» در سه جلد. واپسین اثر نوشتاری او گاه خواننده را از این همه خلاقیت و ظرافت شگفت‌زده و انگشت به دهان می‌کند و گاهی هم نگران. هر چه هست، او دنیای خودش را دارد و نزدیک به نیم‌قرن است در همین دنیا نفس می‌کشد و زندگی می‌کند.

ارکستر بزرگ و ساز‌های ناکوک

‌ خب در مورد سینمای کیمیایی، به‌درستی گفته می‌شود که ریشه این نوع فیلم به سینمای کلاسیک آمریکا برمی‌گردد، به‌ویژه دو ژانر قدرتمند وسترن و نوآر و آن جریان اصیلی که در دهه‌های ٤٠ تا ٧٠ میلادی در سینمای این کشور وجود داشت. در ادبیات آیا می‌توان الگو یا مرجعی برای داستان‌نویسی‌ات پیدا کرد؟ مثلا نویسنده‌ای که تحت‌تأثیرش باشی؟

 نه، من به اندازه کافی ادبیات ایران و جهان را خوانده‌ام و با سیاق نویسندگان بزرگ آشنا هستم؛ اما اینکه الگویی داشته باشم، نه. مطلقا. این فارسی‌ای که در رمان‌های من می‌بینی، الگویی ندارد، چه خوب، چه بد، چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند.

‌ منظورم فقط زبان نیست.

می‌دانم. منظورم نوع واژه‌یابی است که زبان نوشته‌های من را شکل می‌دهد. این واژه‌یابی از کجا می‌آید، خیلی زمان می‌برد که شرحش بدهم. شاید هم اصلا گفتنی نباشد. می‌توانی بپرسی آیا با همان سرعتی که واژه را پیدا می‌کنی باید بیاوریش توی متن؟ نه. به این سادگی نیست. به هر جهت این زبانی است که از تجربه‌ها می‌آید. منظورم ارتباطی است که من طی هفتادواندی سال با آدم‌های پیرامونم داشته‌ام و دارم؛ آدم‌هایی که جورواجور حرف می‌زنند. من لابه‌لای این حرف‌ها و جمله‌ها می‌گردم تا واژه‌ای مناسب آدم‌هایم پیدا کنم.

‌ چقدر موقع نوشتن به واژه‌ها فکری می‌کنی؟ مخصوصا در این کتاب، ما با فورانی از واژه‌ها روبه‌روییم که برخی‌شان کهنه‌اند و برخی‌شان بسیار بدیع و‌تروتازه. آیا همان‌طور که از ذهنت فوران می‌کنند، نگاشته می‌شوند یا در ذهن صیقل می‌خورند و ورز می‌آیند تا بروند روی کاغذ؟

داشتم همین را می‌گفتم. وقتی نوشتن اثری را شروع می‌کنی، خیلی کار‌ها باید بکنی؛ واژه‌یابی، آدم (شخصیت)یابی، زمان و مکان‌یابی و حتی لباس و سروشکل‌یابی. این یابندگی را به همه عناصر دیگر اضافه کن. به قدرت قلمت که‌ داری یا نداری. همه تجربه‌هایی که پشت‌سرت ‌داری و تاریخ ایجاد می‌کند، باید به کمکت بیایند. اینهاست که زبان و فرم یک اثر را به وجود می‌آورد. این رانشی که در زبان ایجاد می‌شود، گاهی ناخودآگاه است. مثلا در همین رمان، من جاهایی با حروف بازی کرده‌ام. فرضا در یک پاراگراف، یک حرف - مثلا خ - در واژه‌ها تکرار می‌شوند. یعنی ١٠ تا جمله دارم که این حرف در آن هست. این واژه‌ها برای من شکل دارند. حرف «ل» برای من فرم دارد. این چنگکی‌بودنش، برای من یادآور شیئی است که به نوعی از زندگی مربوط می‌شود. این لام، شبیه چنگک یا قناره‌هایی است که در دکان‌های قصابی و کشتارگاه‌ها می‌دیدم. که شقه‌های گوشت را بهش آویزان می‌کنند. این حتی در فیلم‌هایم هم آمده.

‌ بله مثلا در سکانس کشتارگاه، نمایی طولانی از این قناره‌ها می‌بینیم.

 به‌هرحال این لام موقع گویش پشت دندان بالایی ‌گیر می‌کند. یا حروف قد بلندی مثل «الف» که برای من شکل دارد. الف قد بلند است؛ مثل سرو. منظورم این است که اشکال حروف، در ذهن سروصدا ایجاد می‌کنند مثل بازار آهنگر‌ها. این دنگ و دونگ، ناشی از تلاشی است که نویسنده می‌کند تا حروف را به واژه و واژه را به جمله تبدیل کند. این، مکانیسم خودش را دارد و توضیح‌دادنی هم نیست.

‌ یکی از کار‌هایی که باعث حیرت و حتی واکنش برخی‌ها شده، املای نامأنوس برخی واژه‌هاست. مثلا نادیده‌گرفتن تبدیل حرف «ﻫ» به «گ» در واژه‌هایی است که از آنها اسم مصدر ساخته‌ای. مثل «دانسته‌گی» که خب این «گ» همان «ﻫ » است که چون تلفظ دو تا «ﻫ » پشت‌سر هم دشوار است، «ه» را تبدیل به گ می‌کنند و درستش، بایستگی، شایستگی و واژه‌هایی از این دست.

من این جوری می‌نویسم. این را از معلم‌های مدرسه یاد گرفته‌ام. در دوره‌ای قرار شد این‌جوری ننویسیم. یعنی ﻫ را به گاف تبدیل کنیم. بعد هر کسی آمد نظری داد. گفتند به‌جای همزه روی «ﻫ » آخر چسبان، «ی» بیاید و شد مثلا مدرسه، خانه و دیدم داریم بازی می‌خوریم. من برگشتم به آن شیوه‌ای که در مدرسه یاد گرفته‌ام.

‌ ولی به‌عنوان رمان‌نویس، باید آنچه صحیح است را بنویسی. با زبان و املا که نمی‌توان واکنشی برخورد کرد. اینجا، بحث تنافر حروف است. در یکی، دو مورد که واژه‌های عربی را به این شیوه نوشته‌ای؛ مثلا «منفورگی» که فکر می‌کنم کاملا غلط است و ربطی به سلیقه ندارد.

این نه تعمدی است و نه بدعت‌گذاری. چیزی که برای من مهم است، راحت‌ترشدن نوشتن است. این برای زود‌تررسیدن واگن واژه‌ها به مقصد است. این‌جور نوشتن در من کج‌وکوله نیست. در من راست است. این زبان من است؛ چه در توصیف ماجرا‌ها و چه در گفت‌وگونویسی... اگر رهایم کنید، این زبان خوب ساخته می‌شود. نویسندگانی که لهجه دارند، دچار عذابند.

‌ منظور از لهجه چیست؟

منظورم نویسندگانی است که در شهرستان بزرگ شده‌اند؛ مثل دولت‌آبادی. دولت‌آبادی و دیگرانی که رگ و ریشه بومی دارند اگر از زبان شهری رها و در زبان بومی خود غرق شوند، فوق‌العاده است.

‌ نویسنده‌ای مثل تو که به اصطلاح بچه تهرانی هم زبان ویژه‌ای دارد که با زبان عامه فرق می‌کند؛ زبانی که خوانشش برای مردم عادی کمی دشوار است. برای شنیدن، البته خیلی جذاب است. به‌همین‌دلیل اغلب دیالوگ‌هایت به ضرب‌المثل تبدیل شده‌اند، ولی در نثر، دشوار می‌شود. چون جای ارکان جمله را عوض می‌کنی. برخی جمله‌ها از نظر دستور زبان عمدا غلط‌اند که این یک ویژگی است.

ولی دیده‌ام و شنیده‌ام که جوان‌ها خیلی راحت با زبان این کتاب کنار آمده‌اند و دوستش دارند. یک دلیلش این است که در یک ماه به چاپ سوم رسیده.

‌ ولی من از کسانی که اتفاقا هم کتاب را دوست داشته‌اند و هم عاشق فیلم‌هایت هستند، شنیده‌ام کتاب سخت‌خوانی است، یعنی اگر کیمیایی و آثارش را نشناسی و با فرهنگ و واژگانش آشنا نباشی، نمی‌توانی راحت بخوانی.

نظرت را قبول ندارم چون برعکسش را زیاد شنیده‌ام. کسانی را دیدم که تکه‌هایی از این کتاب را به‌صورت مونولوگ حفظ می‌کنند و سر کلاس بازیگری می‌خوانند، چون از در و دروازه دیگری وارد این شهر می‌شوند.
‌راستش خودم هم وقتی بیست، سی صفحه از جلد اول را خواندم، کمی گیج شدم و البته کمی هم مأیوس، ولی پافشاری کردم و ادامه دادم و از یک جایی مثلا صفحات ٥٠ و ٦٠، به قول خودت «چنگکم» ‌گیر کرد و دیگر بی‌وقفه خواندمش، البته این دشواری در خیلی از آثار بزرگ وجود دارد. کسی را سراغ ‌داری که رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» پروست را کامل و با لذت خوانده باشد؟

بگذار بگویم که اگر تو خوشت آمده، برای من اهمیت دارد. چون آدمی هستی اهل ادبیات و مهم‌تر اینکه معلم بوده‌ای و هستی. این خیلی زیباست. چندتایی از نویسندگان که سر زده‌اند به مدرسه، از آل‌احمد گرفته تا رسول پرویزی، در نثر و زبان بهتر از دیگران بوده‌اند. اصلا برای من، رابطه معلم و شاگرد، از آن نوع روابطی است که قیمت ندارد. عاشقانه‌ترین روابط انسانی همین رابطه معلم و شاگردی است.

ارکستر بزرگ و ساز‌های ناکوک

‌ خیلی ممنون، ولی قرار نیست تا آخر عمر بنده را یک معلم بدانی. من بیست‌واندی سال است دیگر معلم نیستم، یعنی ادبیات درس نمی‌دهم. سی سال است کار سینما می‌کنم. برگردیم سر کتاب. این رمان سه‌جلدی نزدیک‌به هزارصفحه‌ای، فرمی دارد که برای برخی‌ها نامأنوس است؛ مثلا خیلی جا‌ها سیر درام متوقف می‌شود و به حواشی می‌پردازی؛ درباره موسیقی، درباره روابط اجتماعی، تاریخ، سیاست و خیلی چیز‌های دیگر. این حواشی، در درام سکته ایجاد می‌کند، خوشبختانه در جلد سوم این حاشیه‌روی‌ها کم شده است و داستان سیر طبیعی خودش را طی می‌کند. این در جسد‌های شیشه‌ای هم بود، در حسد نبود و در این رمان، زیاد هست.

اگر ما فرمول عسل را روی تخته بنویسیم، عسل خوب به‌دست نمی‌آید، ولی زنبور، بی‌فرمول روی گل می‌نشیند و بعد می‌رود توی کندو... و می‌شود عسلی که شیرین و دل‌چسب است. اگر بخواهی اینها را توضیح بدهی، یک مشت فرمول ‌داری و دیگر هیچ. آن وقت ممکن است لباسی تن آدم‌هایت کنی که بر تن‌شان زار بزند. پس من دانسته این‌جوری می‌نویسم. این از دانایی و تجربه‌های من می‌آید نه از فرمول. وقتی می‌نویسم، حتی نمی‌دانم در صفحه بعدی چه اتفاقی می‌افتد.

‌ نکته جالب این است که پس از وقفه‌های گاه طولانی که در مسیر داستان ایجاد می‌کنی، وقتی به داستان بر می‌گردی، روایت ادامه منطقی خود را دنبال می‌کند و انسجام داستان و شخصیت‌ها از دست نمی‌رود.

نویسنده نوکر فهم خودش نیست. اصلا هنرمند خدمت‌گزار دانسته‌های خودش نیست. این آدم‌ها و هویت‌شان، در وجود او هستند. ممکن است در دوردست باشند هرجا لازم شد، نزدیک می‌شوند. اگر بخواهیم برای‌شان جدول درست کنیم و بگوییم حالا نوبت این یکی یا آن یکی است، تصنع وارد کار می‌شود. اثرت هم جدولی می‌شود و اثر جدولی، دوست‌داشتنی نیست. خیلی‌ها هستند که با این تکنیک کار کرده‌اند؛ یکی همین مارسل پروست که اشاره کردی. من جلد اولش را تا نیمه خواندم و دیدم همه‌اش فرمول و جدول است. نمی‌فهمیدمش. اصلا تو نمی‌فهمی، موضوع چیست. یا حتی ژان‌کریستف و دن آرام.

‌ ژان کریستف، فرق می‌کند. کل آن اثر در واقع یک بیانیه است علیه فضای بیمارگونه‌ای که در پاریس اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در عرصه فرهنگ و هنر وجود داشته است. این فرق می‌کند با حاشیه‌روی‌های این کتاب. از‌این حیث ‌به نظرم ساختار اثر، بیشتر کشکول‌وار است؛ یعنی مجموعه‌ای از داستان، خاطره، پند و اندرز و بیانیه. در ضمن این ربطی به معلم‌بودن من هم ندارد.

بدت نیاید. نقطه فوکوس تو در ادبیات است. در ٧٠ سالگی که من شروع به نوشتن این رمان کردم و چهارسال طول کشید، چیزی را دور نریختم.

‌ به‌همین‌دلیل می‌گویم کشکول است.

 هرچه از این نوک قلم بر کاغذ آمده ثبت شده است. هیچ صفحه‌ای را پاره و دوباره‌نویسی نکرده‌ام. حالا این کشکول است یا هرچیز دیگری، نمی‌دانم. قضاوتش با شما‌هاست. وقتی شخصیتی به ذهنم می‌آید، مشخصاتش را روی یک ورق کاغذ می‌نویسم و می‌چسبانم روی وایت‌برد. تا تکلیفم با او روشن باشد و یادم نرود که این آدم چه مشخصاتی دارد. تنها فرمولی که به‌کار می‌برم، همین است و بس. وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، خودم هم توی این آدم‌ها قرار می‌گیرم و با آنها حرکت می‌کنم. اینکه می‌گویی، آدم‌ها و ماجرا‌ها ادامه پیدا می‌کنند و سرنخ‌شان از دستم خارج نمی‌شود، به این دلیل است که آنها جزئی از من و من جزئی از آنها هستم.

‌ این البته در کار هر نویسنده‌ای طبیعی است. یعنی نویسنده خودش را در شخصیت‌هایش تکثیر می‌کند.

وقتی در مدرسه سنایی درس می‌خواندم، خانم معلمی داشتم که فقط معلم نبود. یک انسان به تمام‌معنا بود. خب این آدم که در زندگی من تأثیر مهمی داشته، موقع نوشتن از صندوق‌خانه ذهنم بیرون می‌آید و می‌شود فلان شخصیت. قدرت تو به‌عنوان نویسنده در این است که به‌موقع در صندوق را بازی کنی و آدم‌ها دوباره جان بگیرند. اینها خاطره نیست. نسیمی که از صندوق‌خانه بیرون می‌زند و تو را با خود می‌برد. حتی صدای آن معلم را هم می‌شنوی. صدای دوست هم‌نیمکتی‌ات را می‌شنوی. مهم این است که کلید این صندوق را داشته باشی. هرچقدر تعداد این کلید‌ها زیاد‌تر باشد، به نبوغ نزدیک‌تر می‌شوی.

‌ به همین دلیل است که بزرگی گفته نویسندگان در دوسوم آخر عمرشان از تجربه‌های یک‌سوم اول عمر، بهره می‌گیرند. این درباره رمانت مصداق کامل دارد. کل اثر بیشتر یادآور تجربه‌هایی است که در کودکی و جوانی از سر گذرانده‌ای. من در جایی نوشته‌ام این یک رمان پست‌مدرنیستی است. چون از برخی ویژگی‌های ادبیات کلاسیک ما از جمله همین حاشیه‌رفتن‌ها استفاده کرده‌ای ولی در طی رمان، فصل‌ها و لحظه‌های مدرنی ‌داری که از نظر فرم و محتوا، نظیرش را کمتر دیده‌ایم. مثلا گفت‌وگوی خانم جان با عکس گیلان خانم -زن اول شوهرش- که سال‌ها پیش مرده. این ماجرا که چندبار هم تکرار می‌شود، خیلی یادآور شیوه جریان سیال ذهن است که در ادبیات مدرن رایج شده. یا فصل سفر چگو به روستایشان در دل کویر که سوار بر ماری می‌شود و به مسقط‌الرأس خود بر می‌گردد. چون اصلا پدر و مادرش مار بوده‌اند و نه انسان. درحالی‌که خودش یک آدم معمولی است که ساندویچ دوست دارد. در ادبیات ایران این‌جور تخیلات شاعرانه کم‌سابقه است و تو این شخصیت را باور کردی؟

بله. چون بسیار پرقدرت خلق شده. چون در وجودش کلک نیست. صادق است و تو وجود چنین موجودی را باور می‌کنی.

‌ در عوض شخصیت فضلی، انگار از فیلم‌های خودت بیرون آمده. یک جوانمرد قدیمی که دارای همه فضیلت‌های نیک انسانی است.

 به همین دلیل اسمش را گذاشته‌ام فضلی.

‌او یک آدم آرمانی است. چیزی شبیه داش‌آکل که همه امید خانواده به اوست. یا آن کارآگاه که به نظرم خیلی‌خوب شخصیت‌پردازی شده و یک‌بعدی نیست. گاهی خیلی مرد است و گاهی هم نامرد. درعین‌حال، این آدم‌ها به‌روز نیستند. یعنی دوروبر ما از این‌جور آدم‌ها کمتر دیده می‌شوند.

گفتم که؛ در شکل‌های مختلفی که زندگی من داشته- یعنی از فقر مطلق شروع شده و رسیده به رفاه نسبی - از این‌جور آدم‌ها زیاد دیده‌ام. فضلی وقتی حوصله‌اش سر می‌رود، دستش می‌رود توی جیبش و چاقویش را لمس می‌کند. همه انتظار دارند که او انتقام‌گیر فامیل باشد. اما هیچ‌وقت این چاقو درنمی‌آید. حتی وقتی می‌رود شمال و آن قتل اتفاق می‌افتد، ما نمی‌بینیم که فرضا او با چاقویش مرتکب قتل شده باشد اما این قتل اتفاق افتاده است. این‌جا دیگر قیصر و میصر و اینها نیست. یک آدم است با سلوک خودش. بله از این‌جور آدم‌ها در روزگار ما کم پیدا می‌شود. این آدمی است که من ساخته‌ام. او یک فاعل اجتماعی است که دائم درگیر گرفتاری دوروبری‌هایش می‌شود. او یک فاعل به قول تو آرمانی است.

ارکستر بزرگ و ساز‌های ناکوک

‌ که می‌تواند ریشه‌ای اساطیری هم داشته باشد. انگار از دنیای دیگری غیر از دنیای واقعیت آمده است.

او همه‌جا دنبال راحله می‌گردد؛ درحالی‌که همه می‌گویند او زن سالمی نیست. ولی فضلی می‌داند که راحله قربانی است و باید نجاتش بدهد. یعنی زندگی او منطق خودش را دارد نه منطق رایج در میان عامه مردم.

‌ در شخصیت فرهاد که درواقع آدم اصلی داستان است هم، این منطق فرامنطقی دیده می‌شود. اینکه یک خواننده اپرا که سرطان حنجره گرفته، به‌جای خوابیدن روی تخت مریضی، می‌رود بهشت‌زهرا و سر قبر مرده‌ها مداحی می‌کند، در ظاهر خیلی بی‌منطق است اما، جهان این رمان این‌جوری است. مجموعه‌ای از دروغ‌ها که چون خوب پرداخت شده‌اند، باید باورشان کنیم. از این جهت است که من کلیتش را خیلی دوست دارم.

 در مورد فرهاد و تصمیم عجیبش، ظاهر داستانی‌اش این است که خواهرش می‌خواهد ازدواج کند و پول ندارند و تنها نان‌آور خانه هم فرهاد است. همه هستی‌اش در این جهان هم همین یک خواهر است و خواهرش هم آن فوتبالیست بی‌پول را دوست دارد. تنها راهی که به نظرش می‌رسد این است که برود سر قبر‌ها مداحی کند. خواهرش روی فرشی کشته می‌شود که فرهاد دوستش دارد و پس از مرگ خواهر می‌شود تکه‌ای از وجودش.

‌ این کاملا «نوآر» است.

بله نوآر است. خیلی زدم که فیلم‌های روز از هرجورش را ببینم اما یک دور برگشتم به دهه‌های ٤٠ و ٥٠ و دیدم همه‌چیز آنجاست.

‌ شاید به همین دلیل است که برخی مدعی‌اند کیمیایی در دورانی از سینما منجمد شده و زمانه را درنمی‌یابد.

به‌طور قطع این در باور من است و می‌دانم اتفاقی مثل دهه‌هایی که گفتم، در سینمای امروز نمی‌افتد. سینما پر بود از هنرمند و نه تکنیسین. تو نگاه کن، اسپیلبرگ که خودش تاریخ‌ساز بوده، در مجموعه ایندیانا جونز، چقدر از نوآر برداشته. عینا صحنه را برداشته نه اینکه تأثیر گرفته باشد. این یعنی چه؟ یعنی آن سینما شریف بود. هنوز هم هست.

‌ بارها روی چاقوی توی جیب فضلی تأکید کرده‌ای. حتی به آن هویتی قدسی بخشیده‌ای. انگار همه قدرت پنهان فضلی در چاقویی است که در جیبش مخفی کرده. این یک‌جور لجبازی با کسانی که از چاقو و چاقوکشی در فیلم‌هایت انتقاد می‌کنند، نیست؟

بله چاقو در همه کار‌های من هست. چه لجی دارم بکنم. این آدم‌ها چاقو هم دارند. مثل دست‌وپا یا کلاه یا چشم‌وگوش، بخشی از وجودشان است. اگر توانسته‌ام از این چاقوی توی جیب موجود، به قول تو هویت مقدسی بسازم، چه خوب، چه خوب.

‌ چرا؟ من منطقش را نمی‌فهمم.

چون آدم‌ها گاهی به مرحله‌ای می‌رسند که باید فعل خودشان را انجام دهند. چاقو دم‌دست‌ترین وسیله برای اجرای فعل است.

‌ من که نمی‌فهمم.

این چاقو، محله من، زندگی کودکی و نوجوانی من و بخشی از هویت گذشته من را شکل داده. این تا پیش از قیصر نه در سینما و نه در ادبیات ما نیامده.

‌ خودت که اهل چاقو و چاقوکشی نبوده‌ای؟

 (خنده) نه، حتی با چاقو خیار هم پوست نکنده‌ام. آدم‌های زیادی را می‌شناختم که چاقوکش نبوده‌اند ولی همیشه چاقو در جیبشان بوده. این فضیلت نیست. یک‌جور «بود» است. بود تو قلم توست. مثل سینمای رامسر در خیابان ری که از سینما‌های دوزاری بود. ما توی این سینما فیلم می‌دیدیم و یاد می‌گرفتیم. آن سینما خیلی درپیتی بود ولی «بود» داشت. این برای تو شاید عجیب و غریب باشد ولی من این‌جوری رشد کرده‌ام تا به اینجا رسیده‌ام. تو هم اگر بخواهی زندگی‌ات را بنویسی یا بسازی، به چیز‌هایی می‌رسی که ممکن است من آنها را نفهمم.

‌ فضای رمان انباشته از موسیقی است. جابه‌جا از موسیقی حرف زده می‌شود؛ از موسیقی‌دان‌های غربی و کلاسیک گرفته تا موسیقی اصیل ایرانی و حتی موسیقی کوچه‌وبازاری. از همه آوازخوان‌های قدیمی هم یادی کرده‌ای. این همه اشاره به موسیقی در این رمان، از چه چیزی ناشی می‌شود؟

خب یکی از شخصیت‌های اصلی -فرهاد- و دوروبری‌هایش مثل فرنوش که فلوت می‌زند، اهل موسیقی‌اند. درواقع اینها با موسیقی زندگی می‌کنند. مثلا فرنوش فلوت می‌زند. از نفس خیس او خود ساز طراوت می‌گیرد. همه ساز‌های بادی/ چوبی، بعد از یک اجرا مرطوب می‌شوند. این نفس نوازنده است که ساز را مرطوب می‌کند. وقتی فرنوش می‌نوازد، ساقه‌هایی از درون سازش جوانه می‌زنند و رشد می‌کنند. این همان نفس هنرمند است که به ساقه‌های سبز تبدیل می‌شوند.

‌ البته تمثیل شاعرانه‌ای هم هست. در سینمای کیمیایی، مطلقا حال و هوای سوررئالیستی دیده نمی‌شود ولی در این رمان صحنه‌های فراواقع‌گرایانه زیادی را خلق کرده‌ای. دلیلش چیست؟

به‌طور قطع این نوع پرداخت و حال و هوا در نگاه من هست. اجرای این صحنه‌ها در سینما، برای من چندان جذاب نیست ولی در ادبیات برعکس این‌جور چیز‌ها را بهتر می‌نویسم. مثلا وقتی کارآگاه زیر آب سیگار می‌کشد. خب می‌دانیم که این در واقعیت امکان‌پذیر نیست ولی در نوشتن می‌شود این مرز‌ها را درهم شکست. در ذهنت تجسم می‌کنی که قشنگ است و اجرایش می‌کنی. نه نورپردازی می‌خواهد و نه دوربین زیر آب. در سینما اجرای صحنه‌هایی مثل این، از دست من خارج است. به خیلی چیز‌ها احتیاج هست که من اهلش نیستم. یا مثلا در فصل دیوانه‌خانه، وقتی مرتضی قصد خودکشی دارد، کسی می‌آید او را نجات می‌دهد ولی با همان طناب خودش را ‌دار می‌زند، خب این سوررئالیستی است و توی داستان می‌توان جوری اجرایش کرد که مخاطب باورش کند.

‌ برتری ادبیات نسبت به سینما، یک موردش همین است. چون در سینما فضا‌های ذهنی و تجریدی، اغلب باورپذیر از کار درنمی‌آیند، اما در جهان واژه‌ها، هر تخیلی قابل اجراست.

به‌هرجهت اینها هست دیگر. در سینما، این‌جور صحنه‌ها، همه‌اش توی دست ما نیست. احتیاج به لابراتوار و ده‌ها ابزار فنی دیگر دارد، اما وقتی می‌نویسی، فقط تویی و قلمت. در مورد موسیقی هم می‌خواهم حرفی بزنم که تا حالا کسی از من نشنیده. موسیقی بخش سرکوب‌شده در وجود من است.

‌ چه نکته جالبی.

بله. موسیقی در تمام من جریان دارد، اما در یک عشق بد آغاز شده.

‌ می‌شود روشن‌تر بگویی؟

اگر من خانواده آقاخان را برمی‌دارم می‌برم تالار وحدت که کنسرت فرهاد را ببینند و خانم‌جان بر می‌گردد به آقاخان - همسرش- می‌گوید کاش تو انگلیسی بلد بودی، اینها از جاهایی می‌آید. اینها شمع‌هایی است که در وجود من روشن می‌شود.

‌در مورد زبان انگلیسی هم همین است؟ چون قبلا هم ازت شنیده‌ام که یکی از حسرت‌هایت این است که زبان انگلیسی بلد نیستی.

بله در مورد نوازندگی هم همین حسرت‌ها را دارم.

ارکستر بزرگ و ساز‌های ناکوک

‌ ولی دوتا ساز می‌زنی. پیانو و گیتار.

نه. این فرق می‌کند. اینکه نوازندگی نیست. توی هر خانواده‌ای یکی، دونفر ساز می‌زنند. من موسیقی را می‌شناسم و تاریخش را هم خوب می‌دانم. می‌دانم که در موسیقی اسپانیا و گیتار فلامینکو کسی به نام زریاب در سفرش به آندلس، گام دشتستانی و بویراحمدی را برد آنجا که تبدیل شد به فلامینکو. این دانش موسیقایی، همه از شمع بدسوختی است در من، که به‌جای موسیقی‌دان‌شدن، تبدیل شد به کسی که موسیقی را می‌فهمد، اما خودش نمی‌تواند اجرا کند. این یکی از حسرت‌های بزرگ من است که توی این کتاب، دارم بروزش می‌دهم.

‌ یکی از چیز‌هایی که باعث اوقات‌تلخی من شد، این است که انگار با مقوله ویرایش لج داشته‌ای. کتاب متأسفانه یا کلا ویرایش نشده، یا ویرایش خوبی ندارد. البته مشکل ویرایش دو بخش دارد. یک بخشش مربوط به نمونه‌خوانی و غلط‌گیری است که به نظرم فقط یک‌بار این کار انجام شده درحالی‌که برخی نویسنده‌ها و حتی ناشران، چندین‌بار متن را نمونه‌خوانی می‌کنند تا کم‌غلط یا بی‌غلط باشد. به نظرم این کار انجام نشده. بخش دیگر به ویرایش مربوط است که اگر یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار می‌کرد، ما امروز با شاهکاری در ادبیات معاصر روبه‌رو می‌بودیم. اگر ناراحت نمی‌شوی، می‌گویم که به‌راحتی می‌شود صد صفحه از کتاب را کم کرد و درعوض متنی خوش‌ریتم به دست آورد. چرا ندادی یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار کند؟

جسد‌های شیشه‌ای توسط دوستم جمشید ارجمند ویرایش شد، با این وجود کسانی گفتند حشو و زواید دارد و باید کمتر از این می‌شد. در مورد این کتاب، ناشر - آقای اردهالی- (نشر اختران) گفت ما گروه ویراستار داریم و این کار را انجام می‌دهند.

‌ و انجام نداده‌اند متأسفانه.

دیگر اینها را تو می‌دانی. من به ناشر اعتماد کردم.

‌ به‌هرحال در این رمان قدرتی نهفته است که تا کسی نخواند، متوجه‌اش نمی‌شود. در طول خواندنش دائم به این جمله فاکنر فکر می‌کردم که گفته است: «نوشتن یعنی عرق‌ریزان روح» می‌دانم که چه مرارتی کشیده‌ای تا تمامش کرده‌ای. ولی آرزو می‌کردم‌ ای کاش این حاشیه‌ها نبود که در آن صورت متن ریتم بهتری می‌داشت.
روزنامه شرق
شنبه 16/3/1394 - 19:51
سينمای ایران و جهان
«پنگوئن های ماداگاسکار/ Penguins of Madagascar» به جای تمرکز بر ترفندهای آشنای این ژانر سعی کرده تا روی ارائه حجم انبوهی از شوخی ها، تقلیدها، دیالوگ های نغز و جالب و البته شیرین کاری بصری تاکید کند.
وب سایت نقد فارسی:

نام فیلم: Penguins of Madagascar (پنگوئن های ماداگاسکار)

کارگردانان : Eric Darnell, Simon J. Smith

نویسندگان : John Aboud, Michael Colton, Brandon Sawyer

صداپیشگان : Tom McGrath, Chris Miller, Christopher Knights

هزینه تولید: ۱۳۲ میلیون دلار

محصول کشور: ایالات متحده آمریکا

کمپانی توزیع کننده: 20th Century Fox

خلاصه داستان : پنگوئن های ماداگاسکار مثل قبل ماموریتی را در پیش رو دارند و باید جلوی کسی را که قصد دارد دنیا را نابود کند، بگیرند و …

منتقد: کریس کابین (Slant Magazine) - امتیاز ۶.۳ از ۱۰ (۲.۵ از ۴)

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar

«پنگوئن های ماداگاسکار/ Penguins of Madagascar» به جای تمرکز بر ترفندهای آشنای این ژانر سعی کرده تا روی ارائه حجم انبوهی از شوخی ها، تقلیدها، دیالوگ های نغز و جالب و البته شیرین کاری بصری تاکید کند. بی شک از فیلمی که با کارتونی که در آن ورنر هرتزوگ روی فیلم مستند «رویارویی در ته دنیا/ Encounter at the End of the World» خود حرف می زند، شروع می شود نمی توان غیر از این انتظار داشت. هرتزوگ روایتگر خاستگاه چهار شخصیت اصلی فیلم به رهبری اسکیپر (با صدای تام مک گراث) است که در سه قسمت قبلی فیلم های «ماداگاسکار/Madagascar» پنگوئن های بالغی بودند. سکانس ابتدایی فیلم به ماجرای جدا شدن این چهار دوست از گله شان بعد از نجات یک جوجه پنگوئن به نام پرایویت (با صدای کریستوفر نایتس) از چنگال شیرهای دریایی شروع می شود و فیلم اغلب روی رابطه احترام آمیز بین اسکیپر و پرایویت تمرکز می کند.

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar

وقتی که تیم به مبارزه با دیو (با صدای جان مالکوویچ)، اختاپوس گوشت تلخی که می تواند خود را به شکل یک دانشمند شرور دربیاورد، می رود پرایویت شانس پیدا می کند تا مهارت های جاسوسی خود را نشان دهد. دیو از این شاکی است که توجه به پنگوئن های دوست داشتنی باعث نادیده گرفته شدن او شده است و راه حل او برای حل این مشکل هم یک تفنگ لیزری عظیم است که پنگوئن ها را به هیولا تبدیل می کند. در عین حال، فیلمنامه احساسات سرخوردگی اختاپوس را با احساسات پست شدگی اسکیپر، هنگام رویارویی با جوخه باد شبانه (Night Wind)- یک جوخه مزدوران مجهز به فناوری پیشرفته به رهبری «طبقه بندی شده»، گرگی با صدای بندیکت کامبربچ- موازی می کند. پرایویت، اسکیپر و دیو هرسه از تحقیر شدن خسته شده اند، اما رابطه آنها خیلی منفعلانه توسط فیلم سازها تصویر شده است و این باعث می شود که کل داستان و تمام شخصیت ها دچار بی مایگی و بی فکری شود. به طوری که شخصیت منفی فیلم یعنی دیو نهایتاً در حد خالق سلاحی که پنگوئن ها و باد شبانه باید متوقفش کنند باقی می ماند.

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar

با این حال، این عدم پیشرفت روایی یا دقت فیلم باعث می شود که شوخی های آن فرصت بیشتری برای عرضه اندام پیدا کنند، با زمانبندی، نحوه بیان کلمات و خود واژه ها با آزادی بیشتری در مقایسه با اکثر آثار این ژانر بازی کنند. شیرین کاری ها فراوانند و با این حال هرگز احساس نمی کنید که فیلم با شوخی ها اشباع شده است. شوخی های فیلم ما را به یاد قهقهه های ناشی از تماشای سریال کارتونی لونی تونز، محصول دهه ۹۰ کمپانی نیکلدئون، سیتکام هایی (کمدی موقعیت) مانند «باهوش شو/ Get Smart» می اندازند به خصوص وقتی که اسکیپر شانگهای را با دوبلین اشتباه می گیرد و ماموریت جدیدی برای برگرداندن تیمش به جایی که قبلاً بوده اند را شروع می کند. و «پنگوئن های ماداگاسکار» درست شبیه فرفره ای است که مسیر زیادی را طی می کند تا دقیقاً کاری را انجام دهد که قبلاً فیلم های قبلی «ماداگاسکار» انجام داده اند، یعنی سرگرم کردن، اتفاقی که تنها کمی بهتر از حد متوسط محقق می شود.

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar

معرفی فیلم های روز: Penguins of Madagascar
شنبه 16/3/1394 - 19:49
جهانگردی
 
 
 
زندگی زیر سنگ، معمولا چیزی نیست که افراد به آن علاقه خاصی داشته باشند، اما روستای «Setenil de las Bodegas» در اسپانیا که حدود 3000 نفر جمعیت دارد، این گونه است. این مکان در دره ای که  توسط رودخانه «Setenil de las Bodegas» فرسایش یافته، ساخته شده و بسیاری از خانه های آن زیر سنگ قرار دارند. نکته مثبت این خانه ها این است که شما تنها باید نمای جلو خانه خود را بسازید زیرا دیوارهای سنگی اطراف شما رایگان است. در برخی مکان ها شاید فکر کنید که سنگ ها به خانه ها فشار می آورند و در حال ریزش هستند اما این تنها ظاهر آن است. ساکنین این منطقه از خانه های خود راضی هستند. این روستا برای بازدید توریست ها رایگان است و رستوران ها، کافه و فروشگاه های فوق العاده ای دارند.

شنبه 16/3/1394 - 19:45
جهانگردی
تفریح برای سلامتی روح و جسم انسان کاملا ضروری است، اما مهم‌تر از آن این است که پول لازم برای تفریح را هم داشته باشیم.
وب سایت فرادید: تفریح برای سلامتی روح و جسم انسان کاملا ضروری است، اما مهم‌تر از آن این است که پول لازم برای تفریح را هم داشته باشیم. البته ماهیت تفریح‌ها هم با تاثیرگذاری آن در ارتباط است.
 
بزرگ‌ترین مانع سفر و تفریح هزینه‌های مالی و کمبود زمان است. اما شناخت برخی از مناطق جالب هم می‌تواند به نوبه خود مایه فرح‌بخشی انسان باشد. در ادامه با شش جایی آشنا خواهید شد که با دیگر تفریحات کمی فرق دارند.
 
تراموای آلاسکا

گردشگران «جنگل ملی چوگاچ» در آلاسکا در زمستان از راه آبی «گلِی سیِر کریک» عبور کنند، اما در تابستان سطح آب بالا آمده و کار را مشکل می‌کند. بنابراین گردشگران و افراد محلی از تراموا (واگن برقی) بر فراز آن استفاده می‌کنند. این تراموا خطرات خود را به همراه دارد اما جایگزینی امن‌تر نسبت به عبور از راه آبی است. کسانی که می‌خواهند از اینجا عبور کنند باید سوار یک کابین شوند که تنها با یک کابل به بالا متصل است. سپس باید طناب را خودتان با دست بکشید تا کابین به جلو حرکت کند.

شش مکان تفریحی متفاوت
 

پل متحرک «رولینگ بریج» لندن

انگلستان خانه پل‌های متحرک است. پل‌های متحرک قدیمی در قلعه‌ها و پل تاور بریج از نمونه‌های این پل‌ها در انگلستان است. اما پل متحرک رولینگ بریجِ لندن گوی سبقت را از رقیبان خود ربوده است. این پل زمانی که بلااستفاده است مانند یک هزارپا جمع شده و در صورت نیاز کاملا باز می‌شود. هشت لولای مثلث مانند این پل به راحتی جمع می‌شود و مانند یک دایره می‌شود. این پل متحرک بر روی یک کانال نصب شده و زمانی که قایقی می‌خواهد از روی آن عبور کند به راحتی جمع می‌شود.

شش مکان تفریحی متفاوت


جاده آبی آلمان

قرار نیست تمام پل‌های دنیا برای عبور عابر پیاده یا ماشین ساخته شود؛ گاهی اوقات قایق‌ها هم به پل نیاز دارند! پل آبی 918 متری «ماگ‌دِبورگ» بزرگ‌ترین پل از نوع خود در جهان است. این پل قرار بود خیلی وقت پیش و در سال 1905 ساخته شود، اما دو جنگ جهانی و جنگ سرد ساخت آن را به تعویق انداخت. امروزه قایق‌ها و کشتی‌ها متناسب با این کانال می‌توانند از منطقه راین لند به راحتی به برلین بروند.

شش مکان تفریحی متفاوت


ماشین کابلی چرخان آفریقای جنوبی

تا سال 1929، تنها راه رسیدن به قله کوه 1067 متری «تِیبل» در شهر کیپ‌تاون پیاده‌روی و کوه‌نوردی بود. در آن سال یک پل‌ تلفریك ساخته شد که سطح کیفیِ آن تاکنون سه بار ارتقا یافته است. کابین‌های «روتیر» در سال 1997 وارد بازار شدند که کف آن چرخشی است و یک نمای 360 درجه را برای مسافران خود به ارمغان می‌آورد. حتی در مسیر بالا و پایین کابین احتمال سکته قلبی مسافران نیز وجود دارد، پس بهتر است خود را آماده کنید!

شش مکان تفریحی متفاوت


چرخ و فلک دریایی اسکاتلند

دهه‌ها بود که قایق‌ها باید برای فاصله 35 متری بین دو کانال «فورث و کلاید» و «یونیِن» حدود یک روز منتظر می‌ماندند. اما در سال 1994، مهندسین اسکاتلندی طرحی را پیاده کردند که این کار سریع‌تر انجام شود. در نهایت «چرخ فال‌کرک» ساخته شد. فال‌کِرک تنها بالابر چرخان قایق در جهان است که با بارگیری شناور در یک کانال و چرخشی آهسته آن شناور را به سطح کانال دیگر منتقل می‌کند تا اختلاف سطح دو کانال انتقال قایق‌ها را کند نکند.

شش مکان تفریحی متفاوت


پل‌های او ناتورِل هند

اغلب زیرساخت‌ها در جهان به مرور زمان فرسوده می‌شوند، اما اینجا شرایط فرق می‌کند. این پل‌ها قرن‌ها پیش توسط قبیله مگالایا وارکاسی با کمک ریشه درختان لاستیک هندی (درخت کائوچو) ساخته شده‌اند. آن‌ها ریشه این درختان را به سمت کناره رودخانه‌ها هدایت کردند و باقی کار را به طبیعت سپردند. مرور زمان و بارش باران به تدریج پل‌هایی را در این منطقه پدید آورد که رفته رفته قوی‌تر می‌شوند. در حال حاضر در برخی قسمت‌ها طول «پل‌های او ناتورل» یا پل‌های طبیعی به 30 متر می‌رسد و می‌تواند همزمان وزن 50 نفر را هم تحمل کند.

شش مکان تفریحی متفاوت
شنبه 16/3/1394 - 19:43
ایرانگردی
حکایت باغی بزرگ که درختان چوبیش میوه هایی از سنگ داده اند و این روزها به سوژه عکاسان و گردشگران تبدیل شده است حکایتی شندینی است.

باغ سنگی بلورد سیرجان

در 40 کیلومتری جنوب شرقی سیرجان در جاده سیرجان - بافت دهستانی است به نام بلورد و روستایی میاندو آب نام قرار دارد که به دلیل وجود یک باغ عجیب شهیر شده است.

باغی شش گوش با صدها درخت بارور اما این باغ با سیار باغها بسیار متفاوت است و نه نیاز به آب دارد و نه آفتاب اما سالهاست درختانش سربلند ایستاده اند و ایستادگیشان را مدیون پیر مردی کر و لال هستند که تک تک آنها را با دستانش و در سکوت و بهت روستائیان و گردشگران کاشت. حکایت یک باغ عجیب که درختانش میوه سنگی می‌دهند. درختان این باغ تشکیل شده اند از تنه‌های درختان خشکیده و سنگهایی که از شاخ و برگ درختان آویزان است.

شایعات متفاوت از انگیزه باغبان باغ سنگی

عده ای می‌گویند داستان این باغ از آنجا آغاز شد که درویش خان اسفندیاری که از زمین داران سیرجان محسوب می‌شد در سال 1340 پس از اجرای طرح اصلاحات ارضی میزان قابل توجهی از زمینهای خود را از دست داد و در نهایت به دلیل عدم آبیاری زمینهای بارورش که سالها برای آبادی آنها تلاش کرده بود جلوی چشمانش خشک شد.

درویش خان که این ظلم را بار سنگینی بر دوش خود و خانواده اش می‌دید پریشان شد و در صحرای مجاور یکی از باغهایش که پس از اجرای طرح اصلاحات ارضی کاملا خشک شده بود چادر زد

پس از آن اقدام به ایجاد این باغ کرد اما اینکه دلیل اصلی ایجاد این باغ چه بوده است حکایتهای مختلفی دارد اما به دلیل کر و لال بودن درویش خان هیچ گاه راز احداث این باغ مشخص نشده است.

نکته عجیب اینکه در برخی موارد تنه‌های درختان خشک شده و سنگهای عظیمی که به آنها اویزان شده است آنقدر بزرگ است که مشخص نیست این مرد چگونه از پس احداث باغ سنگی برآمده است.

باغ سنگی بلورد سیرجان

در سال 1355 پرویز کیمیاوی بعد از بازدید از این باغ شگفت انگیز تصمیم گرفت که فیلمی از زندگی خان بسازد که در آن درویش خان و خانواده اش نقشهای اصلی را ایفا می‌کردند این فیلم توانست جایزه‌های بسیاری را در جشنواره‌های داخلی و خارجی از جمله جشنواره خرس نقره ای فیلم برلین را کسب کند.

در این فیلم نشان داده شده است که پس از خشک شدن باغهای درویش خان، وی در چادری نیمه شب درحال استراحت بوده که خواب باغی را می‌بیند از سنگ، پس از آنکه از خواب بیدار می‌شود به جستجوی سنگها می‌رود و در بستر رودخانه و کوه نزدیک به باغش سنگهای سوراخ شده ای را می‌یابد و آنها را با طی چندین کیلومتر راه به محل احداث باغ می‌آورد و از تنه درختان آویزان می‌کند.

از خواب نما شدن تا اعتراض به خشک شدن باغها

اما خانواده درویش خان چیز دیگری را می‌گویند، به گفته خانواده درویش خان به دلیل اینکه خان گنگ بوده و نمی‌توانسته اعتراض خود را به از دست دادن زمینهایش بیان کند این باغ را به سبب نشان دادن اعتراض به ظلمی که بر وی رفته بنا کرده است.

باغ سنگی بلورد سیرجان

درویش خان که زندگی خود را از دست رفته می‌دیده است ابتدا تنه درختان باغ خشک شده اش را از خاک بیرون می‌آورد و بعد به محل احداث باغ منتقل می‌کند و در نهایت به گفته روستائیان گودالی به عمق یک متر حفر می‌کرده و تنه درخت را در آن استوار می‌کرده است.

برای تهیه سیم برای اتصال سنگها به تنه درختان لاستیکهای فرسوده خودروها را جمع می‌کرده آتش می‌زده و بعد سیم درون آن را خارج می‌کرده است.

راز سوراخ بودن سنگها

اما در این میان چند نکته عجیب وجود دارد نخست اینکه تمام سنگهایی که به درختان متصل شده اند به طرز ماهرانه ای سوراخ شده اند در حالیکه هیچ دستگاهی برای سوراخ کردن سنگها وجود نداشته و به نظر می‌رسد سنگهایی که سوراخ شده اند به وسیله درویش خان از اطراف و به خصوص از کوه نزدیک به باغ جمع آوری می‌شده است.

باغ سنگی بلورد سیرجان

برخی از سنگها آنچنان بزرگ هستند که یک مرد تنومند به سادگی نمی‌تواند آنها را جمع آوری کند.

دوم اینکه پس از مرگ درویش خان یکی از درختان فرو می‌ریزد و برای سرپا کردن دوباره آن چندین مرد از روستای اطراف به زحمت توانستند درخت را استوار و سنگها را مجددا آویزان کنند با این وجود باید گفت درویش خان تمام سالهای عمر خود را برای ساخت این باغ سنگی صرف کرده است و برای ساختش از تکنیکهای ویژه ای استفاده کرده که با مرگش آنها را به گور برده است.

باغ سنگی آینه ای از زندگی درویش خان

از سوی دیگر یک نکته دیگر نیز قابل توجه است آویزان کردن هر سنگ و احداث هر یکی از درختان که طی سالهای طولانی انجام شده است برای شخص درویش خان از معنای خاصی برخوردار بوده است بطوریکه هر گاه در زندگی درویش خان اتفاقی روی می‌داده است یک سنگ و درخت جدید بنا می‌کرده است.

مثلا وقتی نوه اش به سربازی می‌رود سنگی گرد همانند سری تراشیده را به درختی آویزان می‌کند و اگر روز خاصی بوده درختی دیگر را بنا به تفکرش در خصوص آن روز برپا می‌کرده است.

باغ سنگی بلورد سیرجان

آنچه که مسلم است درویش خان هیچ گاه فکر نمی‌کرد که روزی این باغ که از تفکراتش نشات گرفته تبدیل شود به مرکز توجه گردشگران و عکاسان.

سرانجام درویش خان در 19 فروردین سال 1386 و در سن 90 سالگی در کنار درختانش جان باخت و همانجا نیز دفن شد.

اما پس از درویش خان دیگری کسی به فکر سامان دادن به باغ خان نبود. اما کیمیاوی در سال 1373 یک بار دیگر برای اینکه ببیند پیر مردی که درباره زندگیش فیلم ساخته چه روزگاری دارد به این باغ سر زد و فیلمی دیگر از شرایط آن زمان باغ تهیه کرد .

باغ سنگی بلورد سیرجان
سایت تیشینه
شنبه 16/3/1394 - 19:42
موفقیت و مدیریت
پافراد سخت کوشی که هرگز شوخ‌طبعی را فراموش نمی‌کنند، اطلاعات عمومی بالایی دارند. و در موقعیت‌های دشوار زندگی به گونه‌ای انعطاف دارند و با دید متفاوتی به هستی می‌نگرند که گویی از جهان دیگری آمده‌اند. وقتی شروع به فکر کردن می‌کنند، آن چنان تخیل می‌کنند که گویی از تمام شرط و شروط‌های دنیای واقعی آزادند. در متون روان‌شناسی از این افراد بعنوان افراد خلاق نام می‌برند، افرادی که بخش عمده‌ای از وقت خود را صرف توجه دقیق به اطراف خود می‌کنند و از این طریق سوژه‌های جدیدی برای فکر کردن پیدا می‌کنند. بسیار کنجکاو بوده و به طور مستمر در جستجوی موضوعات پیچیده، جدید و ناشناخته و عجیب هستند.

به همین سبب آن‌ها در مقایسه با افرادی که از توانایی خلاقیت کمتری برخوردار هستند، سوالات بیشتر و پیچیده تری را مطرح می‌کنند. افراد خلاق علی رغم استنباط دیگران، بسیار فعال نبوده، و در واقع در مقایسه با دیگران اگرچه ضرورتا بسیار باهوش نیستند اما نحوه تفکر و شیوه حل مسئله آن‌ها آنقدر متفاوت و خارق العاده هست که طبقه جداگانه‌ای به آن‌ها اختصاص داده شده است. بنابراین اگرچه هوش یکی از پیش نیاز‌های خلاقیت است و پایین بودن درجه هوشی فرد معمولا به پایین قرار گرفتن خلاقیت منجر می‌شود اما هوش سرشار نیز دلالت بر خلاق بودن شخص نمی‌کند.

فرد خلاق چطور آدمی است؟

خلاقیت در زندگی روزمره دارای اهمیت است خلاقیت منحصر به آثار بزرگ هنری یا اختراعات نیست بلکه در کلیه مسائل زندگی می‌توان خلاقیت را مشاهده نمود. در گذشته به خلاقیت جنبه اسرار‌آمیز می‌دادند و آن را قابل آموزش نمی‌دانستند در حالی که این دیدگاه مردود است و خلاقیت را می‌توان آموزش داد.  یکی از شیوه‌های مهم و بحث انگیز در آموزش تفکر خلاق، روش تحریک مغزی یا بارش فکری است.

تحریک مغزی به معنای ایجاد یک گردهمایی است که از طریق آن اعضا می‌کوشند راه حلی برای یک مساله به‌خصوص از طریق به اشتراک گذاشتن تمام ایده‌ها بیابند. بارش فکری بهترین فرصت را برای ایده یابی فراهم می‌کند زیرا وقتی یکی از اعضا ایده‌ای را مطرح می‌کند برای سایر افراد گروه ایده‌هایی را تداعی می‌کند و زنجیره‌ای از افکار و ایده‌های خلاق شکل می‌گیرد. علاوه بر این، نوعی رقابت در افراد گروه ایحاد می‌شود که منجر به تلاش بیشتر افراد برای طرح ایده‌های خلاق می‌گردد. البته اعضای گروه در جلسات گروهی بارش فکری به قوانین خاصی پای بند هستند، که در اینجا به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

انتقاد ممنوع است. در پروش خلاق افراد مختار هستند تا ایده‌های خود را بدون هر گونه ترس و نگرانی از مورد تمسخر و یا نقد قرار گرفتن با سایر اعضای گروه به اشتراک بگذارند.

کمیت بیشتر بهتر است. ارائه هر چه بیشتر افکار موجب می‌شود که راه حل‌ها و ایده‌های بیشتری طرح شود و دامنه انتخاب وسیع‌تر گردد. به عبارتی کمیت بیشتر کیفیت را بدنبال خواهد داشت.

ترکیب و اصلاح ایده مهم است. اغلب اوقات وقتی دو یا چند چیز با هم ترکیت شوند نتیجه حاصله چیزی بیش از هر کدام از اجرا است. در مورد افکار و ایده‌ها نیز این امر می‌تواند صادق باشد. یعنی می‌توان از ترکیب افکار ایده‌های جدیدی به وحود آورد بنابراین شرکت کنندگان جلسه تحریک مغزی همراه با بیان ایده‌های خویش می‌توانند به ترکیب ایده‌ها بپردازند و راه‌های جدیدی پیشنهاد کنند.

در جلسات بارش فکری رهبر گروه نقش حساسی دارد. او باید با تاکید بر اجرای قوانین جلسه بدون اینکه ایده‌ای را تکذیب یا تایید نماید به تنها به جمع آوری عقاید بپردازد و از منشی جلسه بخواهد تمام ایده‌ها را یادداشت کند. پس از پایان وقت جلسه می‌توان به ارزیابی ایده‌ها پرداخت و ایده‌های خوب را غربال کرد.  موضوعات بارش فکری باید مشخص و خاص باشد و جنبه کلی نداشته باشد. همچنین باید مسائلی که نیاز به داوری و قضاوت ندارد را در بر گیرد. علاوه بر این، در جلسه بارش فکری باید مسائلی مطرح شود که بیش از دو تا سه ماه راه حل دارد.

روش ارتباط اجباری

در این روش، با مربوط ساختن دو امری که معمولا هیچ ارتباطی به هم ندارند، مفهوم تازه‌ای به دست می‌آید که زمینه‌ای برای ایده یابی و ایجاد تفکر خلاق می‌گردد. آسان‌ترین راه برای انجام این شیوه استفاده از جدول است. اشیا و تصورات و افکار در سمت چپ جدول به ترتیب نوشته می‌شود، اشیا و تصورات دیگر در بالای جدول، نقطه تلاقی هر کدام ترکیب و مفهوم تازه‌ای است که بسیاری اوقات ایده بخش می‌باشد.

داستان‌ها

داستان‌ها می‌توانند محرک ارزشمندی برای تفکر خلاق باشند. همه داستان‌ها تا حدی ذهن شنونده یا خواننده را به خلق مجدد داستان یا اندیشیدن درباره داستان وا می‌دارد. در صورتی که در طی داستان از سوالاتی استفاده شود که ذهن فرد را به تفکر وا دارد. سوال بعد چه اتفاقی افتاد جزء آن سوالاتی است که در هر جایی از داستان برای ایجاد تفکر درباره راه حل‌های جدید استفاده می‌شود.

نقاشی

نقاشی روشی شگفت انگیزی برای مشاهده پذیر کردن جریان تفکر است. ممکن است برای کودک بیان تفکر در قالب واژه آسان نباشد اما او همواره می‌تواند برای بیان تصویری تفکرات خود تلاش کند و در این صورت متوجه می‌شود که درک هر چیزی از طریق تصویر آسان‌تر است.

سیال سازی ذهنی

در این روش واژه تحریک کننده‌ای ارائه می‌شود و از کودکان خواسته می‌شود تا هر فکر، ایده، اطلاعات یا خاطره‌ای را که در مورد این کلمه به ذهنشان خطور می‌کند منعکس کنند. این عمل باعث کشف می‌شود. کودکان یاد می‌گیرند تا تجربیات خود را با دیگران به دور از نگرش انتقادی به اشتراک بگذارند و از این طریق در تجربیات دیگران شریک شوند.

شک و تردید

برای ایجاد تفکر خلاق لازم است، مفروضات قبلی شکسته شوند چرا که لازمه تفکر خلاق تغییر یا تجدید ساختار هر الگویی است. اگرچه ممکن است فرد جواب سوالی را بداند ولی باز فرد بپرسد چرا؟ هدف این روش ایجاد شکاکیت نیست، بلکه مهم است که شخص بداند توسط فرض‌ها زندانی نمی‌شود.
روزنامه قانون
شنبه 16/3/1394 - 19:41
کاردستی و خیاطی
خیلی از چیزهایی که ما مصرف می کنیم داخل قوطی های فلزی در اندازه ها و شکل های مختلف قرار دارند که معمولا پس از مصرف آنها را دور می اندازیم. آما راهی برای ساتفاده مجدد از آنها وجود دارد؟

در این مطلب مجموعه ای از بهترین و زیباترین ایده های خلاقانه برای استفاده مجدد از این دور ریختنی ها را برایتان گردآوری کرده ایم.

با این کار هم به کمتر شدن آلودگی محیط زیست کمک کرده ایم، هم یکی از نیازهای خانه خود را مرتفع کرده ایم و هم با خلق اثری هنری، هنر خود را به نمایش گذاشته و به افزایش اعتماد به نفس خود کمک کرده ایم.

در ادامه چندین ایده خلاقانه برای استفاده مجدد از قوطی های کنسرو را برای شما قرار داده ایم.

سایت نیکو
شنبه 16/3/1394 - 19:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته