• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 500
تعداد نظرات : 85
زمان آخرین مطلب : 5221روز قبل
دعا و زیارت

چهل حكمت رضوى

1 ـ مِن اَخلاقِ الاَنبیاء التَّنّظُّف

نظافت موجب پاكى جسم است نظافت مایـه آرام جـان است
امـام هشتمین فرمود بـا خلق نظـافت شیـوه پیغمبران است

 

2 ـ صاحِبُ النّعمَةِ یَجِبُ ان یُوَسِّعَ عَلى عِیالِهِ

توانگر را بوَد واجب كه بخشد زن و فـرزند را از مال دنیـا
دهـد وسـعت به امر زندگانى بـه شـكر نعـمت حى ّ تـوانا

 

3 ـ مَن لَم یَشكُرِ المُنعِمَ مِن المَخلوقین لَم یَشكُر اللهَ عزّوجلّ

شـنیده ام كه علـى بن موسـى كاظم خدیو طوس، بفـرمـود نكته اى زیبـا
كسى كه نیكویى خلق را نداشت سپاس نكـرده است سپـاس خداى بـى همتـا

 

4 ـ الایمانُ اداءُ الفرائضِ و اجتِنابُ المَحارِم

فرمود رضــ ا امام هشتم: انجام فرائــ ض است ایمان
دورى ز محرّمات و زشتى پرهیز ز ناصواب و عصیان

 

5 ـ لَم یَخُنكَ الاَمین، وَ لكِن ائتَمَنتَ الخائِنَ

كسى كه بیـم ندارد ز كردگار علیم وِرا به خدمت خلق خدا مكن تعیین
امین نكرده خیانت، تو از ره غفلت امین شمـرده خیـانت شعار بدآیین

 

6 ـ الصَّمتُ بابٌ مِن ابوابِ الحِكمة

زبـان تو گـر تحـت فرمان نباشد خموشـى گزیـن، تا نیفتى به ذلـّت
على بن موسـى الرضا راست پندى : سكوت است بابـى ز ابواب حكمت

 

7 ـ الاَخُ الاَكبرُ بِمنزِلةِ الاَب

برادر چو دانا و شد و آزموده وِرا با پـدر مـى شمارش برابر
بگفتـا امـام بحق، نور مطلق به جاى پـدر هست، مهتر برادر

 

8 ـ صدیقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقلُهُ و عَدُوُّه جَهلُهُ

بــ ه نزدیـك نـادان بـوَد تـار گیتى ز دانـش بكـن گـیتـى تـار روشـن
بفرمود فرزنـد موســ ى بـن جعفـر: تو را عقل یار است و جهل است دشمن

 

9 ـ التَّوَدُّدُ الى النّاسِ نِصْفُ العَقلِ

همیشـه در پـى تیـمـار بینـوایان باش كمك به خلق، ز كردار خـالق احـد است
امام راست در این رهگذر، كلامى نغـز: كه در معاشرت خلق، نیمى از خرد است

 

10 ـ التَوَكُلُ اَن لاتَخافَ اَحداً اِلاّ اللهَ

بزن بـر لطـف حق دست توكل كـه لطف ایـزدى باشد تو را بس
توكـل آن بـوَد كـاندر دو عالم به غیر حق نـترسى از دگر كس

 

11 ـ اَفْضَلُ ما توصَلُ به الرَّحِمِ كفُّ الاَذى عَنْها

فرمـود رضـا ولـى ّ مـطـلق گنجینـه علم و فضل و احسـان
بهتر صلـه رحـم به گیتى است خـوددارى از گـزنـد ایشـان

 

12 ـ اَحسَنُ النّاسِ مَعاشاً مَن حَسُنَ معاشُ غیرِهِ فى معاشِه

بهتـرین رهـرو به راه زندگـى است آن كه همچـون شمع روشنگـر بـوَد
مردمـان در پرتـوش راحـت زینـد زندگـى در خـدمتش بـهتـر بــ وَد

 

13 ـ العَقلُ حِباءٌ مِنَ اللهِ و الادَبُ كُلْفَة

رضـا سبـط پاك رسـول امین كه نتـوان سـر از خدمتش تافتن
بگفتا: خرد بخشش ایـزدى است ادب را به كوشش تـوان یافـتن

 

14 ـ لَیسَ لِبَخیلٍ راحةٌ و لا لِحَسودٍ لَذّةٌ

بخل رنج است و حسادت محنت است از ولـى ّ آمـوز درس عبـرتـــى
راحتـى در بخــ ل نتـوان یـافـتن در حسـد هـرگـز نیـابـى لذّتــ ى

 

15 ـ مَا الْتَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ اِلاّ نُصِرَ اَعظَمُهُما عَفواً

عفــ و آییـن بزرگـــان باشـــد بـخشش آییـنـه دورانـدیـش اسـت
دو گـروهـى كه به جنگنـد و ستیـز نصرت آن راست كه عفوش بیش است

 

16 ـ عَونُك لِلضَّعیفِ اَفضَلُ مِنَ الصَدَقَة

سخنـى دارم از امـام همام كـه مفید است بهر هر طبقه
دستگیرى ز ناتوان و ضعیف به یقین، بهتر است از صدقه

 

17 ـ المُؤمِن اِذا اَحسَنَ استَبشَرَ وَ اِذا اَساءَ استَغفَرَ

گر ز بخت بد به كس بد كرده اى هان، مشـو نومیـد از درگاه ربّ
مـؤمن ار نیكى كنـد شادان شود ور كند بد، مى كنـد بخشش طلـب

 

18 ـ المُسلِمُ الّذى سَلِمَ المُسلِمون مِن لِسانه وَ یَده

شـنو پند فرزند موسـى بن جعفر امـام بحـق، مـاه بـرج امـامت
كسـى هسـت مُسلم كه باشند مردم ز دست و زبانش به امن و سلامت

 

19 ـ لَیسَ مِنّا مَن لَم یأمَن جارُهُ بَوائِقَه

به همـسایه نیكى كن اى نیكمرد كه همـسایه را بر تو حقها بوَد
از آن كس كه همسایه ایمن نبُود بـفرمود مـولا: نـه از ما بوَد

 

20 ـ التواضُعُ ان تُعطى النّاس مِن نَفسِك ما تُحبّ ان یُعطوك مِثلَه

چنان سـر كن اى دوست با نیك و بد كه باشـد ز تـو نیك و بد در امـان
تـواضع چـنان كن به خـلق خـداى كه خواهـى كنـد خلق با تو چنـان

 

21 ـ مِن علاماتِ الفقیهِ الحُكم و العِلم و الصَّمت

بصیـر بـاش به احكـام دین حق كه خداى از آن فقیه كه دانا به حـكم اوست رضاست
نشـانـه هـاى فقـاهـت به نزد پـیر خرد قضـاوت بحـق و دانـش و سكوت بجاست

 

22 ـ الصَّفح الجمیلُ العفوُ مِن غیرِ عِتاب

عفو چون كرده اى خطاب مكن كار بـى جا و نـاصـواب مكن
وه چه نیكوسـت، عفـو بى منّت عفو كـردى اگـر، عتـاب مكن

 

23 ـ لایَأبَى الكرامَةَ الاّ الحِمارَ

بشـنـو كـلـام نـغـز فـرزنـد پیمبر گفتـار او روشـنـگـر شبهاى تار است
جز مردم احـمـق نتـابـد رخ ز احسان هر كس كند احسان مردم ردّ، حمار است

 

24 ـ السّخى ّ یأكُل مِن طَعامِ الناس لِیأكُلوا مِن طَعامِه

سخـى مى خورد نان ز خوان كسان كه مردم به رغبت ز خوانش خورند
بخیــ ل از سـر بخـل نان كسـى نیـارد خـورد تا كه نانش خورنـد

 

25 ـ السّخى ُّ قریبٌ مِن اللهِ، قریبٌ مِن الجنّة، قریبٌ مِن الناسِ

سخـاوتمنـد هرگز نیست تنهـا كه تنـهایى نصیب دیگران است
سخـى باشد قریـب رحمت حق به نزدیك بهشت و مردمان است

 

26 ـ صدیقُ الجاهِلِ فى التَّعَب

به نـادان مكـن دوستى ، چون تـو را گـدازد ز كـزدار خـود روز و شب
بگفتـا علــ ى بن موسـى الـرضـا رفاقـت به نـادان غـم اسـت و تعب

 

27 ـ اَفضَلُ العَقلِ معرفَةُ الاِنسانِ بِربّه

ز خـاطر مـبر شـكـر یزدان پـاك كه شـكـر نعـَم نعمـت افزون كنـد
بهین دانش اى دوست، آن دانشى است كه ات رهـبرى سوى بـى چـون كند

 

28 ـ مَن رَضى َ بالیَسیرِ مِنَ الحَلال خفّت مَؤونتهُ

رضـا بـاش بر داده كردگـار كـه خشنـودى از حق بوَد بندگى
اگر شـاد گـردى به اندك حلال سبـك بـگـذرى از پل زندگـى

 

29 ـ مَن رَضى بالقَلیل مِن الرِزقِ قُبِلَ منه الیسیرُ مِنَ العمَل

كلامـى شنـو از شهنشاه طـوس ولـى ّ خـداونـد و سبـط رسـول
چون بر رزق اندك رضایى ، خداى كنـد طـاعـت انـدكـت را قبول

30 ـ الصَّمتُ یَكسبُ المحبّةَ و هو دلیلٌ على كُلِّ خیرٍ

ز حسن خموشى و اوصاف آن چنین گفت شاه خراسان، رضا
خموشـى به بار آورَد دوستـى شـود رهگشـاى همه خوبهـا

 

31 ـ مَن حاسَبَ نَفسَه رَبِحَ و مَن غَفَلَ عَنها خَسِرَ

تواى كه دیده فرو بسته اى ز كرده خویش همیشـه زشتـى احـوال دیگران بینـى
حساب نفس بداندیش كن كه سـود برى شوى چو غافل از اعمال خود زیان بینى

 

32 ـ مَنِ اعتَبَرَ اَبصَرَ وَ مَن اَبصَرَ فَهِمَ و مَن فَهِمَ علِِمَ

امام راسـت كلامـى كه مرد بـاتدبیر هزار نكتـه از آن یك كلام مى خـواند
كسى كه عبرت گیرد بسـى شـود بینا كسـى كه بینــ ا گردد بفهمـد و داند

 

33 ـ افضَلُ المالِ ما وُقى َ به العِرضُ

توانـگر را بگـو امروز كـن ایثار سیم و زر كه فردا سیـم و زر در اختیـار دیگـران باشد
بهین مـال آن بوَد كان موجب حفظ شرف گردد اگر در راه دیگر صرف شد، حاصل زیان باشد

 

34 ـ المُؤمِنُ اِذا غَضِبَ لَم یُخرِجهُ غَضَبُهُ مِن حَقّ

سخنـى بشنـو از امـام غریـب تا شـود علم و دانشـت افـزون
مـرد مـؤمن اگر به خشـم شود نـرود از طریـق حـق بیـرون

 

35 ـ المُؤمِنُ اِذا قَدرَ لَم یَأخُذُ اَكثَرَ مِن حَقّه

نكـته اى بشنـو ز فرزند رسـول آن كه مـردم را امـام و پیشواست
گـر كه قـدرت دست مؤمن اوفتاد بیشتر از حـقّ خود هرگز نخواست

 

36 ـ النّظَرُ الى ذرّیّةِ محمّدٍ عبادَةٌ

بكـن عادت به كردار بزرگـان كه نتوان كرد آسان ترك عـادت
نظر كـردن به فرزنـد پیمبـر بوَد در پیش مرد حق، عبادت

 

37 ـ اِنّما الحِمیَةُ مِن الشَّى ءِ الاِقلالُ مِنهُ

شنـو از علـى بن موسى الرضـا كلامى كه افزادیت عقـل و هـوش
چو پرهیز خواهـى كنى از خوراك به كـم خوردن خوردنیهـا بكـوش

 

38 ـ لایَعدمُ العُقوبَةَ مَن اَدرَعَ بالبَغى ِ

گو به آن كس كه ظلـم كرد فزون كـه عقـوبـت نـبـوده نشمـارد
گـر بخـواهـد زیَـد به آرامـش كیـفـر روزگـار نــ گــ ذارد

 

39 ـ لاتَطلُبوا الهُدى فى غَیرِ القُرآنِ فَتَضِلّوا

بـگـفـتـا رضـا، ماه برج ولایت هدایـت مجـوییـد از غیـر قـرآن
بـجـز راه قـرآن مـپـویید راهى كـه گـمراهى آخر بوَد حاصـل آن

 

40 ـ مِن عَلامةِ ایمانِ المُؤمِنِ، كِتمانُ السِّر و الصَّبرُ فى البأساء و الضرّاء و مُداراة النّاس

از عـلامـات مرد حق باشد رازدارى و صـبر بر سختى
با مـدارا بـه مردمان پویـد راه آزادگـى و خـوشبـختى

 

نظم اشعار از على باقرزاده (بقا)
پنج شنبه 7/8/1388 - 12:57
دعا و زیارت

جنبش هاى سیاسى در عصر امام

 

جنبش حسان بن مجالد همدانى
در سال 148 هجرى ، حسان بن مجالد همدانى ، همراه گروهى از خوارج، در روستایى به نام بافخارى در حوالى شهر موصل، بر منصور عباسى شورید. لشكر موصل به فرماندهى صقر بن نجده به جنگ وى رفت، اما در برابر او تاب نیاورد. شورشیان وارد موصل شدند و شهر را به آتش كشیدند. از آنجا به رقه رفتند و چندى با خوارج عمان همداستان گشتند. یاران حسان بار دیگر به موصل تاختند و با صقر بن نجده ، بلال قیسى و حسن بن صلاح درگیر شدند. این بار نیز صقر گریخت، بلال كشته شد و حسن ، چون همدانى بود، زنده ماند و از همین رو، برخى از یاران حسان از او گسستند.
منصور عباسى در آغاز بر آن شد تا آنان را سركوب كند، ولى ابوحنیفه ، ابن ابى لیلى و ابن شبرمه او را از كشتار موصلیان باز داشتند.

جنبش استادسیس
در سال 150 هجرى ، استادسیس ، سیصد هزار جنگجو از میان مردم هرات، بادغیس، سیستان و دیگر ولایات خراسان گرد آورد و پس از شورشى فراگیر، بر بیشتر منطقه خراسان چیره شد. منصور ، خازم بن خزیمه را به نبرد با او گسیل داشت و او استادسیس و فرزندش را دستگیر كرد و بسیارى از یاران وى را كشت و خود او را به قتل رساند.

جنبش بربریان
دز سال 151 هجرى ، عمرو بن حفص ، فرماندار منصور در قیروان ، حبیب بن حبیب را به جاى خود گذاشت و به زاب رفت. بربریان بر حبیب شوریدند و او را كشتند.
همین امر سرچشمه جنبشى شد كه سراسر افریقا را فرا گرفت و فرمانداران منصور در آن خطّه، یك یك از آن سرزمین رانده شدند.

جنبش شقنا
در سال 151 هجرى ، معلمى از بربریان به نام شقنا بن عبدالواحد ، كه خود را عبدالله بن محمد و از تبار امام حسین علیه السلام مى خواند، در شرق اندلس قیام كرد و گروهى را پیرامون خود گرد آورد و در كوهى پناه جست و گاه به قصد چپاول، از آن سرازیر مى شد. تا سال 160 كسى را یاراى رویارویى با او نبود و شقنا هر روز بر قلمرو خود مى افزود. در این سال، دو تن از همراهانش، با نیرنگ او را كشتند و سر بریده اش را نزد فرماندار اندلس بردند.

جنبش ابوحاتم اباضى
در سال 151 هجرى ، یعقوب بن كندى ، معروف به ابوحاتم اباضى ، همراه جمعى از خوارج، در طرابلس شورید. عمروبن حفص ، فرماندار منصور در قیروان، لشكرى گسیل داشت، ولى ابوحاتم آنان را محاصره كرد. پس از چندى ، عمروبن حفص خود به نبرد با ابوحاتم شتافت، اما در سال 153 به دست وى كشته شد. سرانجام منصور عباسى سپاهى با شصت هزار جنگجو فرستاد و در سال 155 هجرى ابوحاتم كشته شد و شورش خوابید.

جنبش هاشم بن اشتاختج
در سال 152 هجرى ، گروهى از مردم افریقا و سپاهیان خراسانى ، به فرماندهى هاشم بن اشتاخنج ، در افریقا خروج كردند و محمد بن اشعث ، فرماندار منصوب از جانب منصور را بیرون راندند و فردى به نام عیسى بن موسى خراسانى را بر خویش گماردند.
سپاه منصور با او نبرد كردند و هاشم را نزد منصور بردند و به دستور وى ، او را كشتند.

جنبش عمروبن شداد
در سال 156 هجرى ، عمروبن شدّاد در بصره شورش كرد و هیثم بن معاویه نماینده منصور عباسى در بصره با او به نبرد برخاست و بر او چیره شد و فرمان داد تا دستها و پاهاى او را بریدند، گردنش را زدند و بر دارش آویختند.

جنبش مقنّع
در سال 159 هجرى ، فردى كه ادعاى الوهیت مى كرد و به تناسخ ارواح باور داشت، روى خود را پوشاند و در خراسان قیام كرد. از این رو به مقنّع شهرت یافت. گروهى بى شمار بر پیروى از او، در قلعه هاى بسنام و سنجره گرد آمدند و به چپاول اموال مسلمانان پرداختند. پس از درگیریهاى فراوان، در سال 161 هجرى ، معاذ بن مسلم ، فرمانده سپاهیان مهدى عبّاسى آنان را محاصره كرد. مقنّع و خانواده اش، با خوردن زهر، خود را نابود كردند.

شورش خراسانیان
در سال 159 هجرى ، فرماندهان سپاه عبّاسى در خراسان به پا خاستند و خواهان بركنارى عیسى بن موسى از ولایتعهدى شدند. آنان در شورش خود، خواستار آن شدند كه مهدى فرزندش موسى را به ولایتعهدى برگزیند. پافشارى عیسى بر منصب خود، از یك سو موجب ناخرسندى سپاهیان و درنتیجه، گسترش قیام شد و از سوى دیگر باعث گردید تا مهدى با پرداخت یك میلیون درهم و واگذارى آبادیهاى فراوان به عیسى ، او را به دست كشیدن از منصب ولایتعهدى وادارد. امّا در هر حال، حكومت پس از مهدى به هیچ یك وفا نكرد و هارون الرشید زمام فرمانروایى را به كف گرفت.

جنبش یوسف برم
در سال 160 هجرى ، یوسف بن ابراهیم ، معروف به یوسف برم ، در بخارا پرچم مخالفت با مهدى عبّاسى را برافراشت و مردمانى را گرد خود فراهم آورد. برخى وى را از خوارج حرودیه دانسته اند كه شهرهاى بوشنج و مرورود را تصرّف كرد و آن گاه بر طالقان و جرجان چیره شد.
مهدى عبّاسى ، یزید بن مزید را براى جنگ با او به خراسان فرستاد و او یوسف را به اسارت نزد مهدى آورد. مهدى ، هرثمة بن اعین را فرمان داد تا یوسف و جمعى از یارانش را بكشد و سرهاى آنان را بر فراز دجله بیاویزد.

جنبش سرخ جامگان گرگان
در سال 162 هجرى ، گروهى از سرخ جامگان گرگان، به رهبرى فردى به نام عبدالقهّار در طبرستان شوریدند و در میان مردم منطقه، كشتارى گسترده به راه انداختند. عمرو بن علاء به جنگ آنان شتافت و با به قتل رساندن سركرده ایشان، شورش را فرونشاند.

جنبش خراسانیان
در سال 166 هجرى ، زمانى كه مهدى عبّاسى ، مسیّب بن زهیر را به فرماندارى خراسان گماشت، مردم آن منطقه با او از سر ناسازگارى درآمدند و با قیام خود، خواهان بركنارى مسیّب شدند. شورش به حدّى گسترده و خطرناك شد كه مهدى ، به ناچار، مسیّب را از فرماندارى خراسان بركنار كرد و فردى دیگر به نام ابوالعبّاس فضل بن سلیمان طوسى را به جاى او نشاند، بدین ترتیب، در خراسان آرامش حكمفرما شد.

جنبش شهید فخّ
در سال 169 هجرى ، حسین بن على بن حسن از تبار امام حسن مجتبى علیه السلام ، در محلّى به نام فخّ قیام كرد و از مردم خواست تا براى پیاده كردن كتاب خدا و خرسندى از حكومت فردى از خاندان پیامبر صلّى الله علیه و آله ، با او بیعت كنند.
وى همراه سیصد نفر از یاران خود، از مدینه بیرون آمد و روانه مكّه شد و هنگامى كه در منطقه فخّ با یاران و سپاهیان عبّاسى درگیر شد، با تیر حمّاد ترك از پاى درآمد. همو، آن گاه سر از بدن حسین ، معروف به شهید فخّ ، جدا كرد و آن را نزد هادى عبّاسى در بغداد فرستاد.

جنبش حصین
در سال 175 هجرى ، یكى از موالیان قیس بن ثعلبه ، به نام حصین ، در خراسان خروج كرد. حاكم سیستان، عثمان بن عماره ، سپاهى را براى سركوبى وى گسیل داشت، امّا حصین بر سپاه اعزامى چیره شد و شهرهاى بادغیس، بوشنج و هرات را به تصرّف خود درآورد. با نیرو گرفتن شورشیان، هارون الرشید به غطریف فرمان داد تا قیام را سركوب كند و او داود بن یزید را در رأس سپاهى دوازده هزار نفرى به نبرد حصین فرستاد، امّا شورشیان، با جمعیّتى حدود شصت نفر، سپاه داود را به پذیرش شكست واداشتند. سرانجام، دو سال پس از آغاز شورش، در سال 177 هجرى ، حصین به قتل رسید و آشوب فرو نشست.

جنبش یحیى بن عبدالله
در سال 176 هجرى ، یحیى بن عبدالله ، پسرعموى شهید فخّ كه در قیام وى مشاركت داشت و پس از سركوب آن جنبش، پنهانى مى زیست، هفت سال پس از شهادت دوستان خود، در دیلم به پا خاست و به دلیل بهره مندى از مراتب فضل و دانش، گروهى بى شمار به او پیوستند. پس از آن كه فضل بن یحیى برمكى از سوى هارون الرشید به فرماندارى دیلم گماشته شد، یحیى بن عبدالله را یافت و با وى از در سازش درآمد و او را همراه جمعى از یارانش نزد هارون به بغداد فرستاد، و همگى در زندان بغداد به دیار باقى شتافتند.

حنبش عطّاف بن سلیمان
در سال 177 هجرى ، یكى از مردان دلیر و گستاخ موصل، به نام عطّاف بن سلیمان ، چهارهزار نفر از موصلیان را گرد خود آورد و تا آنجا پیش رفت كه از ایشان باج و خراج ستاند. وقتى حاكم موصل، كه محمد بن عبّاس هاشمى ، یا عبدالملك بن صالح بود، از رویارویى با عطّاف بهره اى تبرد، هارون الرشید شخصاً رو به موصل آورد و با ویران ساختن دیوار شهر، شورش را سركوب كرد.

جنبش محمد عمركى
در سال 180 هجرى ، جماعتى از سرخ جامگان گرگان قیام كردند و با ایجاد رعب و جوّ ناامنى ، به راهزنى پرداختند، به كاروانهاى حاجیان خراسانى یورش بردند و با كشتن جمعى از مسافران، آنان را از ادامه راه بازداشتند. عامل اصلى این شورش، محمد عمركى بود. على بن عیسى بن ماهان گزارش این رویداد را به هارون الرشید نوشت و هارون فرمان داد تا محمد عمركى را از پاى درآورند. سپاهیان على بن عیسى بن ماهان به تعقیب محمد عمركى پرداختند و سرانجام او را در مرو به قتل رساندند و بدین ترتیب، زبانه هاى این شورش فرو نشست.

جنبش تمام بن تمیم
در سال 181 هجرى ، گروهى از مردم تونس به رهبرى تمام بن تمیم ، براى اعلام ناخرسندى خود از بدرفتارى محمدبن مقاتل ، فرماندار هارون در شمال آفریقا، بر ضدّ او شوریدند و سپاه او را شكست دادند، به گونه اى كه به قیروان گریخت. یاران تمام در پى محمد بن مقاتل به قیروان رفتند و شهر را در اختیار خود گرفتند و محمّد بن مقاتل را امان دادند تا از افریقا خارج شود. جندى بعد، ابراهیم بن اغلب تمیمى براى سركوب شورش تمام وارد عمل شد و او ناچار قیروان را واگذاشت و به تونس گریخت. محمد بن مقاتل بار دیگر او را به نبرد فراخواند و این بار تمام را محاصره كرد و او را به پذیرش شكست واداشت، ولى سرانجام او را امان داد. هارون الرشید به پاس خدمت ابراهیم بن اغلب او را به ولایت افریقا برگزید و به این گونه، زمامدارى شمال افریقا به دودمان اغلبیان رسید.

جنبش ابوالخصیب
در سال 183 هجرى ، وهیب بن عبدالله نسائى ، معروف به ابوالخصیب در منطقه نساء از نواحى خراسان قیام كرد و دامنه شورش وى كه تا سال 185 هجرى ادامه یافت. شهرهاى ابیورد، توس و نیشابور را فرا گرفت و همه این شهرها به تصرّف شورشیان درآمد. مرو نیز محاصره شد، امّا على بن عیسى بن ماهان در مرو به مقابله با آنان پرداخت. خاندان ابوالخصیب را به اسارت گرفت و به سال 186 وى را در مرو كشت.

جنبش حمزه شارى
در سال 185 هجرى ، حمزه شارى كه از خوارج بود، در بادغیس شورش كرد. عیسى بن موسى عامل عبّاسیان در منطقه، به نبرد با وى شتافت، امّا فراوانى پیروان حمزه موجب شد كه عیسى تنها با كشتارى گسترده بتواند آشوب را فرونشاند، از این رو، آنان را تا زابلستان و كابل و قندهار تعقیب كرد و ده هزار تن از یاران حمزه شارى را از پاى درآورد و شورش را با شكست روبرو ساخت.

جنبش مردم طبرستان
در سال 185 هجرى ، مردم طبرستان، به انگیزه بركنارى مهرویه رازى ، كه از سوى هارون الرشید به فرماندارى منطقه منصوب شده بود، به پا خاستند و خود، عبدالله بن سعید خرشى را به جاى او نشاندند و چون به هدف خود دست یافتند، آرام گرفتند.

جنبش رافع
در سال 190 هجرى ، فردى به نام رافع ، نوه نصربن سیّار ، در سمرقند نداى مخالفت با حاكمیّت عباسیان سر داد و هارون الرشید را از خلافت بركنار دانست. على بن عیسى بن ماهان كه از جانب هارون فرماندارى منطقه را بر عهده داشت، به مقابله با او پرداخت و سرانجام هرثمة بن اعین از سوى هارون براى نبرد با وى گسیل شد. سمرقند كه كانون شورشیان بود، به محاصره درآمد و رافع و گروهى از یاران و بستگان و همرزمانش به قتل رسیدند و شهر از اشغال خارج شد.

جنبش ابوعُمَیطر
در سال 195 هجرى ، فردى از تبار یزید بن معاویه ، به نام على بن عبدالله بن خالد ، معروف به ابوعُمَیطر در شام برخاست و ادّعاى حكومت كرد، جمعى از مردم آن خطّه نیز به او پیوستند و سلیمان بن منصور ، فرماندار شام را از سرزمین خود راندند. محمد بن صالح ، در رأس سپاهى به نبرد با ابوعُمَیطر پرداخت، او را گرفت و به زندان افكند، امّا پس از جندى ، وى از زندان گریخت و پنهانى زیست و بار دیگر عبّاسیان بر شام چیره شدند.

جنبش نصربن سیّار
در سال 198 هجرى ، نصر بن سیّار بن شیث عُقَیلى ، كه پس از مرگ هارون الرشید با فرزندش امین عبّاسى بیعت كرده بود، از شكست امین آزرده شد و به انگیزه مخالفت با مأمون ، در ناحیه شمالى حلب، در سرزمین مُضَر به شورش برخاست و بر منطق بسیارى چیره شد. وى گرچه در سال 198 در نبرد با طاهر ذوالیمینین تاب پایدارى نیاورد و عقب نشست، در سال 199 امّا بار دیگر نیرو گرفت و حرّان را محاصره كرد. این بار، مأمون ، عبدالله بن طاهر را به جنگ او گسیل داشت و پس از یك سال مقاومت، او را گرفت و به بغداد فرستاد.

جنبش ابن طباطباى علوى
در سال 199 هجرى ، محمد بن ابراهیم بن اسماعیل (دیباج) بن ابراهیم، از تبار امام حسین علیه السلام ، معروف به ابن طباطباى علوى كه از پیشوایان زیدیه بود، مردم را با شعار الرضا من آل محمد به قیام براى عمل به كتاب و سنّت فرا خواند. قیام او در كوفه دو ماه بیش نپایید و او كه رهبرى قیام را بر عهده داشت، در سنّ بیست و شش سالگى بر اثر مسمومیّت درگذشت و به پیروان خود سفارش كرد كه پس از او، با على بن عبیدالله بن حسین پیمان بندند.

جنبش ابوالسرایا
در سال 199 هجرى ، جنبش سرى بن منصور شیبانى ، معروف به ابوالسرایا در عین التمر رخ داد و پس از بارها رویارویى با عبّاسیان، مناطق پیرامون بغداد، بصره، واسط، اهواز، فارس و مدائن، همگام با قیام ابن طباطباى علوى ، به تصرّف وى درآمد. به گونه اى كه براى اداره امور این مناطق، فرماندارانى به این سو و آن سو گسیل داشت و مردمان را به پیروى از علویان فرا خواند. حسن بن سهل ، براى نبرد با وى ، هرثمة بن اعین را مأمور محاصره كوفه كرد، امّا ابوالسرایا به قادسیّه و از آنجا به خوزستان گریخت و سرانجام در منطقه جلولاء طى نبردى با حمّاد كندغوش به قتل رسید. قاتلان، سر او را به مرو، نزد مأمون فرستادند و پیكر او را به بغداد بردند و آن را بر فراز پل دجله آویختند.

جنبش بابك خرّمدین
به سال 200 هجرى ، در ادامه شورش خرّمدینان، بابك در آذربایجان و ارمینیه به پا خاست و مردم را به شورش بر ضدّ عبّاسیان فرا خواند. پیش از او، جاودان بن سهل، با تبلیغ آیین مزدك و اعتقاد به تناسخ، بر عباسیان شوریده بود و اینك، بابك با جانشینى او و با شعار خونخواهى ابومسلم خراسانى قیام كرد. شورش بابك ، كه تا نواحى همدان و اصفهان نیز گسترش یافت، بیست سال به درازا كشید و سرانجام در سال 223، افشین ، وى را گرفت و به بغداد برد و به دستور معتصم عبّاسى در سامرّا به قتل رسید.

جنبش زید بن موسى
زید بن موسى بن جعفر ، برادر امام رضا علیه السلام ، كه در جنبش ابوالسرایا نیز شركت داشت و از جانب وى به فرماندارى بصره و اهواز منصوب شده بود، پس از سركوب قیام به زندان افتاد، امّا چندى كه گذشت، از زندان گریخت و در سال 200 هجرى در ناحیه انبار قیام كرد و بصره را به تصرّف خود درآورد. على بن سعید ، از عوامل مأمون در منطقه، با او به نبرد برخاست و با یورش به بصره او را دستگیر كرد و نزد مأمون فرستاد. مأمون وى را با میانجیگرى امام رضا علیه السلام بخشید و رها كرد.

شورش عبّاسیان در بغداد
در سال 200 هجرى ، پس از اعلام ولایتعهدى امام رضا علیه السلام از سوى مأمون ، جمعى از عبّاسیان بغداد، به مخالفت با این اقدام مأمون برخاستند و خواهان انتخاب فردى از خاندان عبّاسیان شدند، از این رو، ابراهیم فرزند مهدى عبّاسى مردم را به پیمان با خود فرا خواند و از جمله، مطّلب بن عبدالله ، سدّى ، نصر و صیف به یارى او شتافتند و در خطبه نماز جمعه، مأمون را از حكومت عزل كردند و پس از اعطاى لقب (مبارك) به ابراهیم ، با او بیعت نمودند. پس از یازده ماه و دوازده روز، بغدادیان بر ابراهیم شوریدند و با دستگیرى او، شورش را فرو نشاندند.

پنج شنبه 7/8/1388 - 12:55
دعا و زیارت

یاران امام

ابراهیم بن ابى البلاد
وى از ثقات راویان و از قرّاء قرآن و ادباى زمان خویش است. حضرت رضا(ع) بر او ثنا فرموده و رساله اى به وى مرقوم داشته است.

احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى كوفى
وى از ثقات راویان حدیث و صاحب « كتاب الجامع » است كه به « جامع بزنطى » معروف است. بزنطى از محضر حضرت موسى بن جعفر(ع) نیز كسب فیض نموده و نزد حضرت رضا(ع) مرتبه و منزلتى داشته و پس از آن حضرت، به فرزندش جوادالائمه(ع) نیز اختصاص داشته است.
بزنطى از كسانى است كه متقدمان شیعه، احادیث منقول از وى را ـ گرچه مرسلاً نقل كرده باشد ـ موصوف به صحّت شمرده و به فقه و فضل وى اقرار داشته اند. وفات وى به سال 221 هجرى ( یعنى 18 سال پس از درگذشت حضرت رضا علیه السلام ) اتفاق افتاد.
بزنطى منسوب به بیزانطیه، یكى از مستعمرات یونانى است كه توسط قسطنطین كبیر در سده هفتم پیش از میلاد تجدید بنا شده و پایتخت امپراتورى روم شرقى ( دولت بیزانس ) بود و به همین دلیل نام قسطنطنیه را بر آن نهادند. بعید نیست كه خود بزنطى یا پدران او، در جنگهاى بین مسلمانان و روم شرقى اسیر شده و به دیار اسلامى انتقال یافته، یا به خواسته خویش به بلاد بین النهرین مهاجرت نموده و در كوفه سكونت گزیده باشند. از آن جا كه علاّمه در رجال خود از او به عنوان ( مولى السكونى ) یاد كرده، احتمال اسارت وى تقویت مى شود، زیرا به احتمال قوى ، معنى مولى در این جا ( آزاد كرده ) است كه معلوم مى شود وى نخست غلام سكونى بوده كه خود از اصحاب حضرت صادق به شمار مى رفته و قضاوت بصره را بر عهده داشته و مردى موجّه شمرده مى شده است.
احتمال دیگرى نیز موجود است و آن این كه مولى به معنى حلیف و هم پیمان باشد، این نیز احتمال اسارت یا مهاجرت بزنطى را تأیید مى كند، زیرا معمولاً افراد غیرعرب خود را به شخصیتها یا قبایل معروف منتسب مى كردند و با آنان پیمان مى بستند. بزنطى از كسانى است كه متقدمان شیعه، تمامى احادیث منقول از وى را موصوف به صحّت شمرده اند و اقرار به فقه و فضل وى داشته اند.

احمد بن محمد بن عیسى اشعرى قمى
وى شیخ قمیین و فقیه بلامنازع و رئیس آن دیار بوده و پس از حضرت رضا(ع) از حضرت جواد(ع) و حضرت هادى (ع) نیز روایت نموده است. جدّ بزرگش سائب بن مالك، جزو وافدین بر پیغمبر(ص) بوده است كه پس از مدتى به كوفه مهاجرت نمود. سعد بن مالك بن احوص بن سائب اول كس از اشعریان است كه به قم مهاجرت نمود. علامه در شأن وى مى نویسد: از موجّهین شیعه و از خاندان جلیل و بزرگى بوده است كه در كوفه مى زیستند.

بكر بن محمد ازدى
وى از خاندان آل نعیم و از ثقات اهل كوفه است كه عمرى دراز نمود. پیشتر، از محضر حضرت صادق(ع) و موسى بن جعفر(ع) نیز درك فیض كرده بود.

جعفر بن بشیر وشاء بجلى
وى از زهّاد و عبّاد شیعه و در عین حال از ثقات راویان است. مسجد بجیله در كوفه منسوب به اوست. وشاء ظاهراً به فروش پارچه هاى ابریشمى الوان اشتغال داشته است. از آثار وى « كتاب المشیخة » ( كه مانند كتاب مشیخه ابن محبوب، معروف بوده است )، « كتاب الصلوة »، « كتاب الصید » و « كتاب الذبائح » است.
وى به جرم تشیّع دستگیر و شكنجه شد.

حمّاد بن عثمان
وى از ثقات اصحاب حضرت صادق، حضرت كاظم و حضرت امام رضا علیهم السلام است و در كتابهاى رجال با لقبهاى ( ناب ) به معنى خالص و ( رواسى ) منسوب به تیره اى از قبیله قیس عیلان، یاد شده است.
شیخ طوسى وى را در كتاب « الفهرست » به وثاقت و جلالت قدر، ستوده و تألیف كتابى را به او نسبت داده است. حمّاد از كسانى است كه به گفته كشّى ، اصحاب ما بر صحت احادیث وى اتفاق نظر دارند. كشّى وفات او را به سال 190 هجرى در كوفه نوشته است.

حسن بن على بن فضال كوفى
وى حضرت موسى بن جعفر(ع) را درك نموده و خود از خواص اصحاب حضرت رضا(ع) بوده است. خاندان فضال از بیوت علمى شیعه بوده اند، امّا پس از حضرت صادق (ع) به امامت فرزندش عبدالله افطح قائل شدند. كشّى امّا در رجال خویش، و قاضى نورالله در مجالس المؤمنین مى نویسند كه حسن در بیمارى خود كه به مرگ انجامید، از مذهب فطحیه برگشته و به امامت موسى بن جعفر(ع) اعتراف نمود.
شیخ انصارى در رسائل نوشته است: جمعى به امام عرض كردند: خانه هاى ما از كتب بنى فضال پر است، تكلیف ما نسبت به آنها چیست؟ امام فرمود: به روایات آنها عمل كنید، امّا باورهاى آنان را كنار بگذارید.
بارى ، حَسن از جهت زهد و وثاقت، در مرتبه والایى قرار داشته و كشى وى را از كسانى كه شیعه اجماع بر صحت روایاتشان نموده اند، ذكر كرده است.
از تألیفات وى این كتب را نام برده اند: « الزیارات، البشارات، النوادر، الردّ على الغالیة، الشواهد من كتاب الله، المتعة، الناسخ و المنسوخ، الملاحم، الصلوات ».
ابن فضال به سال 224 هجرى درگذشت.

حسن بن سعید اهوازى
وى از اصحاب بزرگوار امام رضاست كه محضر حضرت جواد(ع) را نیز درك كرده و با همیارى برادرش حسین كه وى نیز از مقرّبان امام همام بوده، حدود سى كتاب نوشته است كه تعداد یادشده توسط مؤلفان پس از وى ، نمودار استقصاء تصنیف در زمینه هاى مختلف گردید. حَسن، واسطه معرّفى على بن مهزیار اهوازى به محضر امام بوده است.

حسین بن سعید اهوازى
برادر حسن بن سعید است كه نامش گذشت. وى نیز محضر امام جواد(ع) را درك نموده است. این دو برادر اصلاً اهل كوفه بودند كه به اهواز منتقل شدند و سپس حسین به قم مهاجرت نموده و در آن دیار رحل اقامت افكند و سرانجام نیز در بلده طیبه قم درگذشت.

حسن بن على بن یقطین
وى و برادرش حسین، فرزندان على بن یقطین، صحابى مورد اعتماد موسى بن جعفر(ع) و وزیر دارایى هارون الرشید، بوده اند.
حسن از متكلمان شیعه است و از محضر حضرت رضا(ع) و پدر بزرگوارش استفاده نمود و كتابى در « مسائل ابى الحسن موسى بن جعفر » نوشت. حسین نیز از ثقات راویان امام رضاست.

حسن بن محبوب سرّاد
وى از ثقات اصحاب حضرت رضا(ع) و پدرش موسى بن جعفر(ع) بوده است. حسن را از اركان اربعه عصر خویش شمرده اند.
سرّاد از هفتاد تن از اصحاب حضرت صادق(ع) روایت كرده است، و كتب زیادى نوشته و در وثاقت، مرتبه اى دارد كه اصحاب ما ( امامیه ) بر صحّت مرویات وى اجماع نموده اند. حسن بن محبوب در سن هفتاد و پنج سالگى به سال 224 هجرى در كوفه درگذشت.

حسین بن مهران سكونى
حسین سكونى از بزرگان واقفه بوده، ولى از حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا نیز روایت كرده است. وى كتابى در مسائل نوشته و علامه حلّى كتابى از موسى بن جعفر را به وى نسبت داده است. جدّش ابونصر با این كه مذهب اهل سنّت داشته، از اصحاب حضرت صادق(ع) بوده است و روایات بسیارى از آن جناب بازگفته است.

ابوهاشم جعفرى
نام ابوهاشم، داود است كه فرزند قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن حعفر بن ابى طالب مى باشد. وى از ثقات راویان شیعه است كه نزد ائمه(ع) منزلتى والا داشته، پدرش قاسم، از حضرت صادق(ع) روایت مى كرده و خود علاوه بر صحابت حضرت رضا(ع)، محضر امام جواد(ع) و امام هادى (ع) را نیز درك نموده، و حتّى به قولى ، تا زمان حضرت ولى عصر(عج) زنده بوده است. ابوهاشم در بغداد مى زیسته و نزد ارباب دولت موجّه بوده است. وى ذوق ادبى نیز داشت و شعر هم مى سرود.

دعبل خزاعى
وى فرزند على بن رزین و از شاعران نامى زمان خویش بود. قصیده تائیه اش را كه در مدح اهل بیت(ع) سروده بود، براى حضرت رضا(ع) خواند و آن جناب جامه اى از خز به وى بخشید. دعبل به سال 245 هجرى در ایام حكمرانى متوكل، درگذشت.

ریان بن صلت اشعرى
ریّان از ثقات اصحاب حضرت رضاست كه حضرت هادى را نیز درك نموده و كتابى در فرق بین آل و امت، كه مطالب آن را از حضرت رضا(ع) استفاده نموده، نوشته است.
شیخ طوسى وى را با نسبت بغدادى و خراسانى آورده كه حاكى از اقامت در بغداد و خراسان ، یا سفر وى به این دو سرزمین بوده است.

زكریا بن آدم قمى
فرزند عبدالله اشعرى است كه از ثقات و اجلاّء روات امامیه و مؤلف كتاب « المسائل للرضا » است. على بن مسیب كه خود از اصحاب حضرت رضاست مى گوید: به آن حضرت عرض كردم: موطن من از شما دور است، و نمى توانم همه وقت خدمت شما برسم، معالم دینم را از چه كسى فرا گیرم؟ فرمود: از زكریا بن آدم كه مأمون بر دین و دنیاست.

سهل بن یسع قمى
جدّش عبدالله اشعرى قمى است و خود علاوه بر صحابت حضرت رضا(ع) از اصحاب حضرت موسى بن جعفر(ع) نیز بوده است. وى از ثقات اصحاب و راویان امام رضا(ع) است كه كتابى نیز دارد.

صفوان بن یحیى كوفى بجلى
وى پارچه فروش بود، و از همین رو، لقب ( بیّاع السابرى ) داشت. با این حال، از روایان موثق بود و به سِمت وكالت حضرت رضا(ع) نیر افتخار داشت. كشى وى را از اصحاب حضرت موسى بن جعفر(ع) برشمرده است.
شیخ طوسى وى را اهل زمان خویش مى شمارد و مى گوید: وى در ورع و عبادت به مرتبه اى بوده كه در طبقه خود همتا نداشته است. صفوان را تألیفات متعددى است كه آنها را سى كتاب نوشته اند. از رجال شیخ چنین مستفاد مى شود كه وى محضر امام جواد(ع) را نیز درك نموده است. صفوان از كسانى است كه شیعه بر صحّت مرویّات وى و مرتبه فقاهت او اتفاق نظر داشته اند.

عبدالرحمن بن ابى نجران كوفى
وى از قبیله تمیم و او ثقات وات و اصحاب حضرت رضا(ع) و امام جواد(ع) است و پدرش ابونجران از كسانى است كه از حضرت صادق(ع) روایت مى كند. شیخ نجاشى وى را به لفظ ( ثقة ثقة ) و به ( متعهداً على ما یرویه ) ستوده است. وى چندین كتاب نیز دارد.

على بن جعفر بن محمد
وى عموى حضرت رضا(ع) و از نیكان اهل بیت و ثقات و اجلاّء روات شیعه بوده است. ایشان به واسطه سكونت در ( عریض؛ از نواحى مدینه ) به عریضى مشهور است.
على بن جعفر را در احكام، سؤالاتى از حضرت موسى بن جعفر بوده است كه در ابواب محتلف شیعه، مذكور و مورد استناد فقهاست. به علاوه، وى كتابى در مناسك حج دارد كه از برادر بزرگترش امام موسى بن جعفر(ع) استفاده نموده است. این بزرگوار به استدعاى مردم قم بدین شهر انتقال یافت و در همان جا درگذشت.

عبدالله بن مغیره بجلى
وى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر(ع) و حضرت رضا(ع) است. نجاشى وى را دوبار به وثاقت ستوده ( ثقة ثقة ) و فرموده است كه در جلالت و دیندارى و ورع عدیل ندارد.
عبدالله از كسانى است كه سى كتاب نوشته و او را از راویانى شمرده اند كه اصحاب ما به مقام فقهى اش اذعان نموده و مرویاتش را به منزله صحیح شمرده اند.

عبدالله بن صلت
ابوطالب قمى از ثقات بوده و از محضر حضرت جواد(ع) نیز استفاده كرده و در تفسیر هم كتابى نوشته است.

عبدالسلام بن صالح
ابوالصلت هروى ، از متكلمان و محدثان مشهور زمان خود بوده و نجاشى وى را به وثاقت ستوده است.
وى در خراسان از محضر امام (ع) استفاده نموده است. كشى او را شیعه مى داند و مى گوید كتابى هم در تفسیر نگاشته، ولى شیخ طوسى او را از اهل سنت مى شمارد.
در « عیون اخبارالرضا »، روایات زیادى از او نقل شده كه بعضى دلالت بر اختصاص وى به حضرت رضا دارد.

على بن اسباط مقرى كوفى
وى نخست به مذهب فطحیه بود كه به ارشاد حضرت جواد (ع) به حق عدول نمود. ولى كشى او را از فطحیه شمرده است.
على بن اسباط از وثیق ترین مردم زمان خود بوده و كتبى هم نوشته است.
شیخ در كتاب « فهرست »، تألیف یكى از اصول اربعمائه را به او نسبت مى دهد.
چنان كه از نام او پیداست، او را به مقرى ستوده اند، كه حاكى از اطلاع وى از علم قرائت است.

على بن اسماعیل میثمى
وى از خاندان میثم تمّار، صحابى بزرگوار امام على (ع) بوده است و خود از متكلمان بزرگ شیعه در عصر خویش است كه با ابوهذیل علاّف و نظّام مناظراتى داشته و كتابى به نام « الكامل »در امامت نوشته است.
وى علاوه بر تخصص در كلام، از فقها و محدثان زمان خویش است كه در بصره سكونت داشته و كتابهاى وى از این قرار است: « كتاب الطلاق، كتاب النكاح، كتاب مجالس هشام بن الحكم ».

على بن مهزیار اهوازى
وى از ثقات و معتمدین بوده است و علاوه بر صحابت حضرت رضا (ع)، محضر امام جواد(ع) و امام هادى (ع) را نیز درك نموده و وكیل آن امامان بوده است.
پدر على ، نخست به دین مسیحى بوده كه اسلام آورده و گفته اند كه على نیز در كودكى به اسلام مشرّف شده است.
شیخ طوسى وى را به جلالت ستوده و تعداد تألیفات او را سى اثر شمرده است.

فضالة بن ایوب ازدى
وى از اصحاب موسى بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) است. فضالة از ثقات روات شیعه و جزو كسانى است كه به نوشته كشى ، رواتشان را گرچه به طور ارسال نقل كرده باشند، اصحاب ما در شمار صحاح به حساب آورده اند و به فقه و مرتبت علمى آنان اتفاق نظر دارند، منتهى بعضى به جاى فضالة، عثمان بن عیسى را جزو این كسان ( یعنى اصحاب اجماع ) نوشته اند. نجاشى از آثار او كتابهاى « الصلوة » و « النوادر » را نام برده است.

محمد بن خالد برقى
برقى منسوب به برقه رود قم است، كه پدر و جدّش از كوفه به این محل مهاجرت كرده، سكنى گرفتند. محمد مردى ادیب و عالم به اخبار عرب و سایر علوم بوده است. نیز وى از ثقات راویان شیعه و از اجلاء اصحاب حضرت موسى بن جعفر و امام رضا و جوادالائمة علیهم السلام است. منتهى غضائرى فرموده كه فضاله از ضعفا روایت مى كرده و نجاشى وى را ضعیف الحدیث شمرده است. از آثار برقى كتاب « النوادر » را گفته اند.
فرزندش احمد بن محمد بن خالد نیز از معاریف راویان شیعه و صاحب كتاب « المحاسن » است.

محمد بن اسماعیل بزیع كوفى
وى از ثقات راویان شیعه و از اصحاب موسى بن جعفر(ع) و حضرت رضا (ع) است كه حضرت جواد(ع) را نیز درك كرده است.
نجاشى وى را از موالى ابوجعفر منصور ( دومین خلیفه عباسى ) نوشته و افزوده است كه بیت بزیع از بیوت معروف بوده كه اسماعیل هم از همین خاندان است. به هر حال، وى و پدرش بزیع را در شمار وزرا آورده، وى را به وثاقت ستوده اند. از آثار او كتابى در حجّ است.

محمد بن سنان خزاعى كوفى
وى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر، امام رضا و امام جواد علیهم السلام بوده است، ولى اقوال علما درباره او مختلف است. علامه در « خلاصة الاقوال » مرقوم داشته: شیخ مفید فرموده است كه او ثقة است، امّا شیخ طوسى و نجاشى ابن غضائرى وى را تضعیف نموده و حتى این غضائرى گوید: وى ضعیف و عالى است و به روایاتش التفات نمى شود. پس علامه مى افزاید: موجّه نزد من، توقف در روایات اوست. فوت ابن سنان به سال 220 هجرى بوده است.

محمد بن ابى عمیر ازدى
وى از ثقات راویان و اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد علیهم السلام است كه خانه اش محل رفت و آمد شیعه بوده. ابن ابى عمیر در بغداد مى زیسته و نزد موافق و مخالف احترام و منزلتى داشته است.
هارون الرشید وى را براى نپذیرفتن قضاوت یا براى نشان ندادن محل شیعیان، به زندان افكند و شكنجه كرد. گویند چهار سال در حبس هارون بود.
ابن ابى عمیر را تألیفات زیادى است؛ چنان كه كتابهاى وى را نود و چهار جلد نوشته اند و چون مدت حبس وى تمام شد، خواهرش از ترس، كتب وى را در محلّى مدفون ساخت كه به سبب رطوبت یا آب باران تلف شد، لذا وى پس از آزادى چون اسناد و روایاتى را كه با واسطه از ائمه نقل كرده، از یاد برده بود، احادیث مزبور را به حذف اسناد روایت مى نمود، ولى به واسطه وثاقت و جلالت شأن و این كه از غیر ثقات نقل حدیث نمى كرده، اصحاب، روایات مرسله وى را تلقى به قبول نموده و به قول كشى اجماع بر صحت مراسیل وى دارند. فوت ابن ابى عمیر به سال 217 هجرى اتفاق افتاد.

موسى بن قاسم بجلى كوفى
جد موسى ، معاویة بن واهب است كه از ثقات راویان حضرت صادق و موسى بن جعفر علیهماالسلام بوده و موسى از اصحاب حضرت رضا و جوادالائمة است و خاندان مزبور از قبیله بجیله اند كه از قبایل مشهور عرب است.
شیخ در فهرست شماره تألیف وى را سى كتاب ( به تعداد كتب حسین بن سعید ) مرقوم داشته، به اضافه كتاب « الجامع ».

معاویة بن سعید كندى كوفى
وى را شیخ طوسى در جایى از اصحاب حضرت صادق شمرده و در جاى دیگر از اصحاب حضرت رضا و از این كه برادرش محمد بن سعید را نیز در شمار اصحاب حضرت صادق آورده، معلوم مى شود كه معاویه نیز شرف صحبت حضرت صادق را درك كرده و تا زمان امام رضا نیز مى زیسته كه به صحابت آن حضرت نیز مشرّف شده است و شاهد این معنى ، حكایت اردبیلى است كه محمد بن سنان را از راویان حضرت رضا مى شمارد.
به هر حال، انتساب معاویه به كندى حاكى است كه وى از قبیله كِنده كه از اعراب یمانى است كه حارث پادشاه حیره و حجر پدر امرؤالقیس، شاعر معروف از همین قبیله اند.
نجاشى از تألیفات وى كتاب « مسائل الرضا » را نام برده است.

معاویة بن حُكَیم
جدّش معاویة بن عمار دهنى است كه از وجوه اصحاب حضرت صادق(ع) بوده است و این معاویه نیز از ثقات و اجلاء اصحاب حضرت رضا(ع) است كه كتبى تألیف نموده كه از آن جمله است: « كتاب الطلاق، كتاب الحیض، كتاب الفرائض ».
كشى وى را با چند تن دیگر نام مى برد و مى نویسد: اینان با این كه تماماً فطحى مذهب بوده اند ولى از اجلاء علما و فقها و عدول رواتند و اتفاقاً همه از اهل كوفه اند.
ممقانى پس از نقل عبارت كشى مى نویسد: نامبردگان تماماً امامى مذعب بوده اند و ممدوح به علم و فقه، و اطلاق فطحى بر اینان به اعتبار گرایش نامبردگان در آغاز به مذهب مزبور بوده ولى چون عبدالله افطح پس از حضرت صادق هفتاد روز بیش زنده نماند، اصحابش به حضرت موسى بن جعفر گراییده و از مذهب فطحیه عدول نمودند.

محمد بن یونس بن عبدالرحمان
وى از اصحاب حضرت رضا و جوادالائمه است، ولى شیخ كه وى را در شمار اصحاب این دو بزرگوار آورده، ضمن برشمردن اصحاب موسى بن جعفر او را از ثقات اصحاب آن حضرت دانسته، لذا ابوعلى حائرى ، محمد بن یونس را نامى براى دو نفر قلمداد كرده است. ولى به استظهار استرآبادى و ممقانى ، محمد بن یونس نام یك نفر بیش نبوده است؛ و هم اوست كه هنگام تازیانه خوردن ابن عمیر توسط عمال خلیفه كه اسماى شیعیان را برشمارد، حضور داشته و وى را به ثبات و عزم و عدم افشاى نام شیعه تشجیع مى نموده و این خود حكایت از جلالت قدر او دارد.

یحیى بن یحیى تمیمى
وى گرچه از عامه است ولى مورد توثیق بوده است. ابن حجر در « تقریب التهذیب » وى را به عنوان ( ثقة، ثَبَت، امام ) مى ستاید و فوتش را در 224 مى نویسد.

یونس بن عبدالرحمان
وى از ثقات اصحاب موسى بن جعفر و حضرت رضاست. او از وجوه شیعه و صاحب منزلتى عظیم بوده است كه در ایام هشام بن عبد2الملك متولد شده و حضرت صادق(ع) را بین صفا و مروه دیدار كرده ولى از حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا روایت نموده است و حضرت رضا(ع) بعضى از اصحاب را در علم وفتوى به او ارجاع داده اند.
نوشته اند كه واقفه حاضر شدند اموال فراوانى به وى بپردازند تا از قول به امامت حضرت رضا(ع) منصرف گردد و او قبول نكرد و بر حق ثابت ماند.
تفریشى از كتاب « مصابیح الانوار » شیخ مفید نقل مى كند كه ابوهاشم جعفرى كتاب « یوم ولیله » یونس را به حضرت عسكرى (ع) عرضه داشت، حضرت پرسید: تصنیف كیست؟ عرض كرد: نوشته یونس مولى آل یقطین است. امام فرمود: خداوند در روز رستاخیز در برابر هر حرف آن نورى به وى عطا فرماید.
عبدالعزیز بن مهتدى قمى كه سمت وكالت حضرت رضا(ع) را داشته به آن حضرت عرض كرد: من همه وقت موفق به زیارت شما نمى شوم، معالم دین را از چه كسى بگیرم؟ فرمود: از یونس بن عبدالرحمان. نقل شده است كه حضرت رضا(ع) سه بار بهشت را براى یونس ضمانت فرمود.
یونس از كسانى است كه شیعه بر فقاهت و مقام علمى آنان و صحت احادیث منقوله از ایشان اجماع دارند. ابن ندیم وى را علامه زمان خود شمرده است.
یونس داراى تألیفات بسیارى است كه به قول شیخ در فهرست، بیش از سى كتاب است كه نام آنها را در فهرست مزبور و رجال نجاشى مى توان دید.

یونس بن یعقوب
وى از ثقات اصحاب حضرت صادق و كاظم بوده و وكالت حضرت موسى بن جعفر را داشته و حضرت رضا(ع) را نیز درك نموده است.
كشى وى را فطحى مذهب شمرده، ولى نجاشى مى نویسد: وى نخست فطحى مذهب بود، ولى از این اعتقاد رجوع نمود. با این حال، چون در سفر مدینه درگذشت، حضرت رضا(ع) حنوط و كفن و سایر ملزومات كفن و دفن وى را از مال خود فرستاد و به موالى ِ خود و پدر و جدّش توصیه كرد كه به جنازه اش حاضر شوند و حتى تهدید فرمود كه اگر مباشرین قبرستان بقیع به دلیل این كه او كوفى است و از مردم مدینه نیست، با دفن وى مخالفت كردند، بگویید: وى از موالى حضرت صادق بوده است.
مادر یونس، خواهر معاویة بن عمار است كه از خواص اصحاب حضرت صادق بود. نجاشى از تألیفات وى كتاب « الحجّ » را یاد كرده است.

یعقوب بن یزید انبارى
وى از ثقات اصحاب حضرت رضا(ع) است. یعقوب را به لقب ( كاتب، انبارى و سلمى ) در كتب رجال ستوده اند. كه حاكى از پیشه كتابت وى است كه منشى منتصر عباسى بوده است و نسبت انبارى حاكى از تولد یا توطن وى در شهر انبار است كه شهرى در كنار دجله و در غرب بغداد بوده است، كه در زمان ساسانیان انبار غلات عراق محسوب مى شده است و نسبت سلمى به مناسبت انتساب وى به این دیار است.
یعقوب كتبى مرقوم داشته كه در فهرست شیخ طوسى و رجال نجاشى یاد شده است.

یحیى بن یحیى تمیمى
وى گرچه مذهب سنت داشته، ولى مردى موثق و از اصحاب حضرت بوده است.
ابن حجر وى را به عنوان ( ثقة، ثَبَت، امام ) مى ستاید و فوتش را به سال 226 مى نویسد.

پنج شنبه 7/8/1388 - 12:54
دعا و زیارت

مادر حضرت رضا علیه السلام

نامهاى مادر امام
مادر امام رضا علیه السلام، بانویى به نام ( تُكتَم ) از اهالى نوبه است كه پس از ورود به خانه موسى بن جعفر علیه السلام، وى را ( نجمه ) نامیده اند.
در كتابهاى تاریخى ، از وى با نامهاى ( سُكَن، خیزران، صقره، اروى ، ام البنین و طاهره ) نیز یاد شده است كه اینها احتمالاً القابى است كه به مناسبتهاى گوناگون، به وى داده اند. مثلاً سُكَن از مادّه ( سكون ) به مناسبت وقار آن مخدَره، و خیزران ( كه نام تركه هاى سرخ رنگ بوته اى است) به مناسبت اندام ظریف وى ، و نجمه به دلیل نورانیت او، و صقره ( باز ) به جهت تیزبینى و همت والاى آن بانو، و ام البنین به تفألِ آوردن فرزندان، و طاهره به دلیل حصانت و پاكى وى از دنائت بوده است.

نوبه كجاست؟
یاقوت حموى چند محلّ را به نام ( نوبه ) معرفى مى كند:
1 ـ شهركى در تونس
2 ـ موضعى در حجاز با فاصله سه روز راه از مدینه
3 ـ ناحیه اى در نزدیكى دریاى تهامه ( دریاى سرخ )
4 ـ سرزمینى در جنوب مصر
بى شك، نجمه از چهارمین محلّ، یعنى سرزمین نوبه در جنوب مصر بوده است، ... زیرا وى در نیمه قرن دوّم هجرى ( كه امام كاظم علیه السلام حدود بیست سال داشت ) به عنوان برده به مدینه آورده شده و به بیت امام انتقال یافته است...
مى دانیم كه در این دوران، مردم تونس ( كه در كتابهاى تاریخى و فتوحات اسلامى ، به نام افریقیه خوانده شده است ) مسلمان بوده اند. سرزمین حجاز و همچنین كناره دریاى سرخ ( كه مراد ساحل عربستان است ) نیز در زمان ابوبكر ( 11 ـ 13 هجرى ) تماماً جزو قلمرو اسلامى بوده است و نمى توان از این سرزمینها، مردمى را به عنوان اسیر به مدینه آورد و در معرض فروش قرار داد، پس نجمه از سرزمین وسیع نوبه، در جنوب مصر بوده است كه تا آن زمان هنوز به تصرف مسلمین در نیامده بود.
این منطقه نوبه، نام جایى است در افریقا، در كنار نیل كه بین اسوان ( استانى در جنوب مصر ) و سودان، واقع شده است و دو بخش را شامل مى شود:
الف: نوبه سفلى كه جزو خاك مصر و بین اسوان ( استانى در جنوب مصر ) و دره حلفا قرار دارد كه پس از بستن سدّ اسوان، قسمتى از آثار باستانى آن به موزه هاى مصر منتقل شد و معبد بزرگى كه در داخل سدّ قرار گرفته با تعبیه دیوار بتونى ، هم اكنون مورد بازدید مسافران و نمایشگر تمدّن دیرین این سرزمین است و بازدید از آن با قایقهاى محلّى صورت مى گیرد.
ب: نوبه عُلیا كه در شمال شرقى كشور سودان واقع شده است و سلسله شانزدهم فراعنه مصر در آن جا معابدى ساخته اند كه هم اكنون باقى است.
نوبه در گذشته هاى دور داراى تمدّن و حاكمان مقتدرى بوده است كه از آن جمله، كشور كوشى را در سده هشتم قبل از میلاد در آن دیار مى توان نام برد.
پس از درگذشت اسكندر و به سرآمدن دوران جانشینان وى ( كه به بطالسه معروف بوده اند ) مردم آن دیار مسیحیت را پذیرفتند و تا سده 14 میلادى كه به دین اسلام مشرّف شدند، جزو پیروان دین مسیح به شمار مى رفتند.
هم اكنون هفتاد درصد نژاد مردم شمال و غرب كشور سودان، نوبه اى ، و حدود سى درصد كه در غرب سودان متوطّن اند، سودانى و سیاه پوست هستند. با توجّه به این مسأله كه نژاد اهل نوبه از سیاه پوستان متمایز است، نباید نجمه را سیاه پوست دانست، بلكه چون سایر مردم شمال سودان و جنوب مصر، گندمگون و به اصطلاح عربها ( سمراء ) بوده است.
به هر حال، مردم این ناحیه هم اكنون مسلمان هستند و به عربى تكلّم مى كنند و اتفاقاً ناحیه آباد كشور سودان همین بخش است كه به واسطه برخوردارى از سواحل نیل ( كناره رود نیل و دره یادشده ) از لحاظ دامدارى و كشاورزى جزو مناطق خوب افریقاست.
یاقوت مى نویسد: مردمان نوبه صاحب شتر و اسب و گاو گوسفندند. منتهى اسبهاى نجیب متعلق به پادشاه است و نوع یابو یا برزون، متعلق به عامه است. محصول غلّه این ناحیه عبارت از گندم و جو و ذرّت مى باشد.

برگرفته از كتاب: چهل حدیث حضرت رضا علیه السلام
نوشته كاظم مدیر شانه چى
پنج شنبه 7/8/1388 - 12:52
دعا و زیارت

فشرده اى از زندگانى امام رضا علیه السلام

زادگاه
هشتمین پیشواى شیعیان امام على بن موسى الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود.

كنیه ها
ابوالحسن و ابوعلى (1)

لقبها
رضا، صابر، زكى ، ولى ، فاضل، وفى ، صدیق، رضى ، سراج الله، نورالهدى ، قرة عین المؤمنین، مكیدة الملحدین، كفو الملك، كافى الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر(2).

مشهورترین لقب
مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اختصاص این لقب گفته اند: «او از آن روى رضا خوانده شد كه در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودى پیامبر خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن روى كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سرانجام، گفته شده است: از آن روى او را رضا خوانده اند كه مأمون به او خشنود شد.»(3)

مادر امام
در روایتهاى مختلفى كه به ما رسیده است نامها و كنیه ها و لقبهاى ام البنین، نجمه، سكن، تكتم، خیزران، طاهره و شقرا(4)، را براى مادر آن حضرت آورده اند.

زادروز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنین وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهاى (148، 151 و 153 ق)
و در روزهاى جمعه نوزدهم رمضان، نیمه همین ماه، جمعه دهم رجب(5) و یازدهم ذى القعده(6)

روز شهادت
وفات آن حضرت را نیز به سالهاى (202، 203 و 206 ق) دانسته اند.(7)
اما بیشتر بر آنند كه ولادت آن حضرت در سال (148 ق) یعنى همان سال وفات امام صادق علیه السّلام بوده است؛ چنان كه مفید، كلینى ، كفعمى ، شهید، طبرسى ، صدوق، ابن زهره، مسعودى ، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزى و كسانى دیگر این نظر را برگزیده اند.(8)
درباره تاریخ وفات آن حضرت نیز عقیده اكثر عالمان همان سال (203 ق)(9) است.
بنابراین روایت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال(10) مى شود كه بیست و پنج سال آن را در كنار پدر خویش سپرى كرده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را برعهده داشته است.(11)
این بیست سال مصادف است با دوره پایانى خلافت هارون عباسى ، پس از آن سه سال دوران خلافت امین، و سپس ادامه جنگ و جدایى میان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سرانجام دوره اى از خلافت مأمون.(12)

فرزندان
گرچه كه نام پنج پسر و یك دختر براى او ذكر كرده اند، امّا چنان كه علاّمه مجلسى مى گوید: «اكثر، تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.»(13)
به دسیسه مأمون و با سمّ او به شهادت رسید و پیكر مطهر او را در طوس در سمت قبله قبه هارونى سراى حمید بن قحطبه طایى به خاك سپردند (14) و امروز مرقد او مزار آشناى شیفتگان است.

پنج شنبه 7/8/1388 - 12:49
دانستنی های علمی

نگاه مثبت و منفی به محرکهای محیطی پیش از آنکه زاییده خود محرک باشد ، زاییده ویژگیهای ذهنی انسان است. لذا شاید بسیاری از محرکهای اطرافمان از نظر مثبت یا منفی بودن ، خنثی باشند. این ویژگیهای شخصی ماست که آنها را به صورت مثبت یا منفی می بینند. یکی از ویژگیهای اصلی اغلب افراد منفی نگر ، منفعل بودن آنها در برابر رویدادهایی جامعه است. یعنی علیرغم نق زدنهای دائمی، هیچ گام مثبتی در جهت ارتقای خود و جامعه بر نمیدارند. حتی بدتر از ان جامعه را متهم میکنند که سد راه موفقیت آنها هستند.

قصد نفی وجود مشکلات و موانع را ندارم.اما میتوان به این موانع به چشم یک فرصت نگاه کرد ، فرصتی برای رشد و موفقیت. همانطور که اشاره کردم بدبینی و خوشبینی بیشتر به منش انسانها وابسته است و لذا طبیعی است که انسانهای منفی نگر بهار و زیبایی های آن را نادیده انگاشته و تنها به نیمه خالی لیوان چشم میدوزند و اگر این نگرش را بای خود نگه میداشتند که چندان مسأله ای نبود! فضای ذهنی دیگران را هم غبار آلود میسازند و در تاکسی و اتوبوس و مغازه مدام از بی عدالتی ها شکایت میکنند!! به یاد جمله ای از یکی از نویسندگان بزرگ افتادم که " ویژگی مشترک همه انسانهای موفق مثبت نگری است " یعنی چه بسا دیدن زیباییهای بهار و به جنگ فقر و نداری نرفتن. میگویند چگونه؟ ما که سرمایه ای نداریم. کاری از دستمان برنمیاید.( دقت کنید باز هم همان نگرش منفی)

اگر تلاش کنی و وضعیت معیشتی خود و یکی دو نفر از اطرافیانت را ارتقاء بدهی. اگر خود را مسئول پیشرفت خودت بدانی و انتظار نداشته باشی بی هیچ رنج و زحمتی پولی از آسمان ( از قرعه کشی فلان بانک یا شرکت و...) به تو برسد. اگر فراموش نکنی در دنیا باید به دانش و هنر و تکنیک (کارهای فنی و ورزش و آشپزی و ...) مسلح بود ، آنوقت است که به جای لعنت فرستادن به تاریکی ، شمعی روشن کرده ای...

پنج شنبه 7/8/1388 - 11:54
دانستنی های علمی

چند شب پیش شاهد پخش مجدد فیلم مستند راز (The Secret)محصول سال 2006 استرالیا  از سینما و ماورا (شبکه چهارم سیما) بودیم. در این فیلم از رازی صحبت میشود که با عمل به آن میتوان دست به انجام کارهایی زد که شاید از نظر دیگران غیر ممکن به نظر برسد.

خودتان را با آن چیزی که آرزو دارید تصور کنید. (تمام مذاهب ، فیلسوفان ، حکما و... نیز همین را گفته اند.) این راز میگوید چیزی وجود ندارد که شما نتوانید باشید یا انجام بدهید یا داشته باشید. هر چه بیشتر از این راز استفاده کنید بیشتر آن را درک میکنید.

در این فیلم دکتر جان دمارتینی(فیلسوف)، دکتر فرد آن ولف (فیزیکدان کوانتوم) ، باب دویل (نویسنده) ، بیل هریس ( روانشناس) ، دکتر جان هگلین (فیزیکدان کوانتوم) ، جیمز آرتور ری (فیلسوف) ، نیل دونالد والش (نویسنده) و ... از این راز صحبت می کنند.

و اما آنچه در مورد این راز گفته میشود:

همه ما با نیروی کاملاً یکسانی زندگی میکنیم. با یک قانون: قانون جاذبه.

این قانون میگوید: هرچیزی را که وارد زندگیمان میشود را خودمان جذب کرده ایم.تمام چیزهایی را که در ذهنمان می گذرد را خودمان جذب میکنیم. قانون جاذبه اهمیتی نمیدهد که شما چه چیزی را میخواهید و چه چیزی را نمیخواهید. حتی وقتی به چیزی فکر میکنید یا نگاه میکنید که آن را نمیخواهید و با آن مخالفت میکنید آن را به طرف خودتان جذب میکنید. در آن موقع قانون جاذبه در حال عمل است.

هر چیزی را چه ببینید چه به خاطر آورید و چه تصور کنید ، هر چیزی که روی آن متمرکز شوید را به سوی خود جذب میکنید. و هرگاه این تمرکز همراه با احساسات شدید باشد جذب آن سریعتر خواهد بود.

مراقبت از افکار کار سختی به نظر میرسد اما احساساتمان به ما کمک میکند که بفهمیم که به چه فکر میکنیم. هرچه موقع فکر کردن احساس بهتری داشته باشید این احساس خوب باعث میشود که جهتگیری شما در زندگی بهتر باشد و در زندگی روزمره افکاری را پدید می آورید که زندگی بهتری را در آینده برایتان رقم میزند.

هر چه احساس بهتری داشته باشید چیزهای خوب را بیشتر جذب میکنید که باعث میشود بالاتر و بالاتر بروید.

به یک چیز زیبا فکر کنید. به یک موسیقی زیبا گوش کنید تا احساس خوبی پیدا کنید. وقتی نسبت به چیزی احساس عشق میکنید آن احساس اینقدر بزرگ است که میتواند برایتان خوشبختی را به ارمغان بیاورد.

چرچیل: شما جهان خود را می سازید همانطور که در آن پیش میروید.

زندگی می تواند کاملاً رؤیایی باشد و اینطور خواهد بود اگر شما از این راز استفاده کنید.


جهان هستی مثل غول چراغ جادوست. غول چراغ جادو فقط میگوید: فرمانبردارم سرورم و همیشه فقط همین حرف را تکرار میکند. پس کافیست که شما فقط آن چیزی را که دوست دارید طلب کنید تا غول چراغ جادو به شما بگوید فرمانبردارم سرورم و خواسته تان را برآورده کند. پس اگر دانسته یا ندانسته در مورد چیزی که نمیخواهید یا دوست ندارید ، حرف بزنید یا گله و شکایت کنید یا احساس ناراحتی کنید غول چراغ جادو باز هم میگوید:فرمانبردارم سرورم و همان رابرایتان فراهم میکند.

آرزو کن ، بطلب ، ایمان داشته باش ، دریافت کن.

آن چیزی را که میخواهید طلب کنید.( اکثر ما به خودمان اجازه نمیدهیم آن چیزی را که واقعاً دلمان میخواهد طلب کنیم.) کائنات به افکارشما پاسخ میدهد. برای دریافت شما باید خودتان را با آن چیزی که میخواهید همجهت کنید یعنی قدردان باشید و برای دریافت آن شور و اشتیاق داشته باشید.

اکثر افراد افکارشان را به عکس العمل نشان دادن به چیزی که وجود دارد صرف میکنند.(اگر به آن چیزی که هست نگاه کنید و حتی اگر آن را نخواهید یا از آن ناراضی باشید)و به آن فکر کنید، قانون جاذبه دوباره همان چیز را به شما میدهد.

بودا: هر آنچه هستیم نتیجه افکاری است که داشته ایم.

اگر به جای شکایت برای چیزهایی که دارید قدردانی کنید احساس بهتری پیدا میکنید و این باعث جذب چیزهای بهتری به سمتتان میشود.

وقتی چیزی را تجسم میکنید آن را پدید می آورید. پس موقع تجسم همیشه روی نتیجه پایانی متمرکز شوید. وقتی خود را در موقعیتی که دوست دارید تصور میکنید ، دیگر احساس نمیکنید که به آن چیز نیاز دارید بلکه احساس میکنید که آن چیز را دارید و آن احساس باعث مشود که کائنات همان موقعیت را برایتان پدید آورد.

اگر به دنبال حس لذت درونی ، بینش درونی و آرامش درونی بروید بقیه چیزها برایتان پدیدار میشود.

شما تنها کسی هستید که زندگیتان را می آفرینید چون هیچ کس دیگر نمیتواند برای شما فکر کند.این کار تحت کنترل خود شماست. اگر چیزی را که می بینید ٬ میخواهید در مورد آن بنویسید ، راجع به آن با دیگران حرف بزنید ، به آن فکر کنید و روی آن تمرکز کنید ولی اگر آنرا نمیخواهید در موردش با کسی حرف نزنید ، توجهتان را منحرف کنید.

کارل لی یونگ: با هر چه مقابله کنید ایستادگی میکند.

منابع بیشتری از آنچه که ما بخواهیم وجود دارد. بیشتر از آن چیزی که تصور کنیم خوبی ، عشق ، لذت و... هست که به همه برسد. اگر میگوییم دچار کمبودیم به خاطر آن است که بینش خود را گسترش نمیدهیم.

اگر جز بهترین را نپذیرید اغلب اوقات همان بهترین را دریافت میکنید.

آیا نتایجی را که به حال گرفته اید شایسته شما هستند؟

هنری فورد: چه فکر کنید که میتوانید و چه نمیتوانید در هر صورت حق با شماست.

ما منبع بی پایانی هستیم از احتمالات قابل ظهور و قدرت خداگونه ای برای عینیت بخشیدن به خواسته هایمان داریم.

هدف اصلی زندگی احساس و تجربه لذت است. شادی درونی جوهره موفقیت است. به دنبال خوشی خودتان بروید. خودتان را با چیزهایی که آرزو دارید تصور کنید.

دوک النیگتون: اگر چیزی دلم را نلرزاند هدفم نیست.

تصمیم بگیرید که چه میخواهید بعد روی آن تمرکز کنید. این فرآیند خلقت است. از لحظه ای که شروع میکنید به درست فکر کردن چیزی وجود دارد که شما را هدایت میکند و جهت را نشان میدهد.

بخواهید بهترین باشید. با لذت زندگی کنید. هیچ چیز از گذشته شما نمیتواند حق ویژه زندگی شاد شما را انکار کند و هیچ چیز در آینده نمیتواند به غیر از لذت و شادی را برایتان به ارمغان بیاورد.

یاد بگیرید فقط عالیترینها و بهترین ها را در تجارب و امور روزمره پیدا کنید. آنها را بارور کنید ، در موردشان فکر کنید بعد منتظر ادامه و وقوع آنها باشید.

چیزی نیست که شما بخواهید انجام بدهید بجز همان چیزی که خودتان میخواهید انجام بدهید.

پنج شنبه 7/8/1388 - 11:53
دانستنی های علمی

در پیشگاه نور

اى امام همام!
چگونه مى توان دل را با نام والایت آذین نبست؟
چگونه مى توان شكوه و جلال بى حد و حصرت را نادیده گرفت؟
چگونه مى توان آواى دل دردمندى را كه از سر صدق از صدها فرسنگ راه تو را مى خواند نشنید؟
مگر مى توان سلاله پاكت را از زمره آل على مرتضى (ع) و نبى مكرم، پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمد مصطفى (ع) است نادیده گرفت و در جاى جاى قلب لرزان آرزومندانت جستجو نكرد؟
پس، سلام بر تو اى منادى توحید!
اى قبله گاه نور!
سلام بر تو اى مظهر پر فروغ انسانیت و شرف!
اى منجى دلهاى دردمند!
السلام علیك یا على بن موسى الرضا(ع)!
... پیرمرد، سلامى از ته دل به امام على بن موسى الرضا(ع) داد و آرام در مقابل درگاه رو به روى پنجره فولاد نشست و در حالى كه جابه جا مى شد دست در خورجینى كه همراه داشت كرد و با هزار حرص و ولع قدرى نان و پنیر از آن بیرون آورد و در حالى كه در تلألؤ خورشید تابناك بهارى كه بر گنبد و بارگاه امام(ع) مى تابید غرق شده بود، شروع به خوردن نمود.
ساعت هشت و نیم صبح را نشان مى داد او را غافلگیر كردم: سلام پدر جان! پیر مرد پاسخ سلامم را به آرامى و با نگاهى حاكى از تعجب داد. از او پرسیدم: پدر شما چند بار است كه به زیارت مولا على بن موسى الرضا علیه السلام مشرف مى شوید و اهل كجا هستید؟ پاسخ داد: من از اطراف یكى از شهرهاى جنوب خراسان هستم. اسمم على و فامیلم مرادى است.
ما، در آن جا یك زمین كشاورزى داریم كه جو و گندم و بعضى مواقع هم چغندر مى كاریم و بعد در حالى كه چشمانش را به گنبد مطهر خیره كرده بود، گفت: من نزدیك هفتاد سال دارم و در این مدت حدود شصت یا هفتاد بار به زیارت امام آمده ام، و ادامه داد:
البته آن زمانها یعنى زمانهاى قدیم، مردم با اسب و الاغ و شتر به زیارت مى آمدند، حالا ماشین جاى آنها را گرفته و آدم سریعتر از این شهر به آن شهر مى تواند برود.
از او پرسیدم: آیا در طول این مدت هفتاد سال با معجزه اى و یا كرامتى از حضرت رضا(ع) مواجه بوده اى ؟ پیرمرد همچنان كه نان و پنیرش را تناول مى كرد گفت: بله، من شش سال بیشتر نداشتم كه بیمارى سرخك گرفتم، در آبادى كه ما زندگى مى كردیم طبیب و حكیم درست و حسابى نبود و من روز به روز ضعیفتر مى شدم، و كار مادرم این شده بود كه شب و روز بالاى سر من گریه مى كردند.
مادرم هر دارو و گیاهى كه مى گفتند به خورد من مى داد، اما تأثیر زیادى نداشت، تمام اتاق را بوى داروهاى گیاهى مختلف گرفته بود. پدر بیچاره ام كه یك كشاورز بیشتر نبود كارى از دستش بر نمى آمد، جز این كه سر هر نماز دعا مى كرد و شفاى مرا از خدا مى خواست. درست نمى دانم چند روزى بود كه در بستر بیمارى بودم.
بوى اسپند و كندرى كه مادرم مى سوزاند و دعایى كه زیر لب برایم مى خواند هنوز برایم تازه است، انگار دیروز یا امروز بود كه همه آن ماجراها اتفاق افتاد. فصل زمستان داشت تمام مى شد و همه جا كم كم سبز و خرم مى گردید، اما درون خانواده ما جز غم چیز دیگرى نبود، به خصوص كه من، تنها فرزند خانواده بودم.
غم بزرگى كه موقع آمدن پدرم به خانه در چهره چین و چروك خورده و آفتاب سوخته اش مشخص و پیدا بود، مرا بیشتر و بیشتر رنج مى داد. دستان پینه بسته اش هنوز جلو چشمانم است؛ یعنى هر چه بود زندگى ما كار بود و زحمت و مشقت و عرق ریختن بى نتیجه. البته آنها سالهاست كه به رحمت خدا رفته اند، اما یادشان هنوز قلب مرا را روشن مى كند.
پیرمرد ادامه داد: غروب یكى از روزها بود كه تب من بالا گرفت و حالم به شدت به هم خورد تمامى اهل محل به خانه ما در رفت و آمد بودند. یك بابایى در ده ما بود كه حكیم نبود اما از داروهاى گیاهى بفهمى نفهمى چیزى سرش مى شد. پدرم او را به خانه آورد.
مادرم بالاى سرم مثل باران اشك مى ریخت و من انگار داشتم نفسهاى آخرم را مى كشیدم. بدنم مثل این بود كه آتش گرفته، سرم سنگین شده بود، جلو چشمانم سیاهى مى رفت و صداهاى اطرافیان همهمه ناجورى را در گوشهایم ایجاد مى كرد. خدا مى دانست چه حالى داشتم!
خلاصه ساعتها از شب گذشته بود كه مردم هنوز در خانه بودند، تا این كه آنها كم كم از آن جا رفتند. آن شب خدا مى داند كه مادر و پدرم چه كشیدند. آنها در زیر نور كم رنگ چراغ پیه سوز، تا صبح نماز خواندند و دعا كردند. مادرم با صداى بلند گریه مى كرد و خدا و امام رضا(ع) را به كمك مى طلبید، و صداى پرطنین پدرم كه آیات قرآنى را به همراه نماز مى خواند در دلم مى نشست. ما جز به او و ائمه اطهار، امیدى دیگر نداشتیم زندگى ما هم تعریفى نداشت.
تمام دار و ندار ما یك گلیم و دو سه تشك و لحاف رنگ و رو رفته بود. آن شب مادر و پدرم زیاد زارى كردند و بالاخره یك گوسفند نذر امام رضا(ع) كردند كه پس از سلامت من به مشهد بیاورند و قربانى كنند، آن شب تا صبح خواب در چشمان من نبود. با این كه شش ساله بود، اما انگار به اندازه شصت سال تجربه به دست آوردم كه واقعاً پدر و مادر چه زحماتى براى فرزندانشان مى كشند، خدا آنها را بیامرزد و یادشان به خیر. كم كم صبح مى شد و مادرم در كنارم، روى بالش من خوابش برد.
نزدیكى هاى نماز صبح، پدرم از جایش بلند شد و به مسجد ده رفت تا قدرى هم در آن جا به درگاه خدا دعا كند. آخر من پنجمین فرزند خانواده بودم، چهارتاى دیگر به رحمت خدا رفته بودند، و پدر و مادرم براى همین خیلى زیاد ناراحت بودند، چون مردم ده بیشتر دلبستگى خانوادگى دارند. پیرمرد نگاهى به من انداخت و آهى از ته دل كشید و به یاد روزهاى جور و اجور، نم اشكى برگونه اش نشست، دستش را به طرف آسمان رو به گنبد و بارگاه امام رضا(ع) بالا برد و خدا را شكر كرد و در این حال در خورجینش را بست.
از او پرسیدم: خوب بالاخره پدر جان چه شد؟ او به آرامى و در حالى كه صدایش به لرزه در آمده و مرتعش شده بود، گفت: صبح روز بعد كه مادرم بیدار شد، سراسیمه به چشمان من نگاه كرد كه ببیند من مرده ام یا نه، وقتى دید كه حالم بهتر شده، دست به سوى آسمان بلند كرد و شكر خدا را به جا آورد. پدرم در گوشه اى از اتاق، قرآن به دست گرفته بود و آیاتى را زمزمه مى كرد.
انگار قدرى از تب من كم شده بود، كم كم چشمانم سنگینى خاصى به خود گرفتند و من به خواب عمیقى فرو رفتم. وقتى از خواب بیدار شدم همه چیز برایم یك جور دیگرى شده بود. صداها را به خوبى تحمل مى كردم، هوا خوب بود، تنفسم سختى قبل را نداشت. پدر و مادرم بالاى سرم نشسته بودند. صبحانه مختصرى را كه غالباً شیر بود برایم آماده كرده بودند.
دود اسپند همه جا را پر كرده بود. همسایه ها یكى پس از دیگرى به خانه ما مى آمدند و خدا را شكر مى كردند، و مادرم در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، بارها و بارها مى گفت:
امام رضا(ع)، امام رضا(ع) پسرم را شفا داد.
چند روز بعد حالم به كلى خوب شد. طورى كه مى توانستم در كوچه هاى دهمان با بچه ها بازى كنم. دو، سه هفته از این جریان گذشت كه پدر و مادرم تصمیم گرفتند نذر خود را ادا كنند.
بار سفر را بستند و در حالى كه مراهم روى یك الاغ نشاندند، با یك گوسفند به طرف مشهد به حركت در آمدیم. تعدادى از افراد ده هم با اسب و الاغهایى كه داشتند با ما همراه شدند. خلاصه چند روزى طول كشید كه ما به مشهد رسیدیم. البته مشهد آن موقع مثل امروز نبود، شهر كوچك و حرم مطهر هم زیاد وسیع نبود. جلوى درب یكى از صحنها در قسمت بیرونى ، گوسفند را قربانى كردند و گوشت آن را بین زوار و افراد خواهان گوشت نذرى تقسیم كردند.
و آن وقت پدر و مادرم مرا به داخل حرم مطهر بردند و در حالى كه اشك مى ریختند سفت به حرم مطهر چسباندند و تبرك دادند. بعد از این كه نماز در داخل صحن مطهر خواندند، بیرون آمدیم و به طرف همولایتى ها به راه افتادیم. البته تا از خاطرم نرفته بگویم: آن وقتها، یعنى قدیمها معمولاً اسب و الاغ و شترهایشان را درون كاروانسراهاى اطراف شهر مى گذاشتند و بعداز آن كه زوار هر جا مى خواستند مى رفتند.
اولى بارى كه من حرم مطهر آقا على بن موسى الرضا(ع) را مى دیدم، سرم از آن همه شكوه و عظمت و جلال گیج رفت، طورى كه آن وقتها را هرگز فراموش نمى كنم. شب اول را از شوق و ذوق بسیار زیاد خوابمان نبرد و نمى دانم اصلاً چطور صبح شد. صبح روز بعد مجدداً به حرم مشرف شدیم بوى گلاب و مشك همه جا را پر كرده بود.
صداى زائرانى كه دعا مى خواندند و صلوات مى فرستادند، خستگى سفر از تن در مى آورد در داخل صحنها فانوسها و شمعهایى را روشن كرده بودند. پنج، شش روز بعد، با همولایتى ها به طرف دهمان حركت كردیم وقتى كه از دروازه هاى شهر دور مى شدیم فكر مى كردم چیزى را جا گذاشته ام، بى اختیار چشمام تا دور دست به گنبد و بارگاه امام(ع) بود كه سر به آسمان مى سایید.
راستى هم آدم وقتى به معنویت فكر مى كند همه چیز دنیا فراموشش مى شود. آن وقت آدم همه چیز را در خدا و ائمه اطهار(ع) مى بیند و اگر این دلگرمى هاى معنوى نباشد آدم هیچ مى شود. پیرمرد ساده سخن مى گفت: كلامش گرم و گیرا بود، كوله بارى از خاطرات و با لباسى ساده و ژنده با خود به همه جا مى برد دیگر بار هم از او سؤال مى كنم: پدر بقیه ماجرا چه شد؟ او گفت: بله ما برگشتیم به ده، اما با امید با آرزو و با گرمى و صفایى كه امام رضا(ع) به ما بخشیده بود. آن وقتها پدرم تصمیم گرفت كه هر سال به مشهد مقدس و حرم مطهر امام هشتم مشرف شویم و یك گوسفند نذر كنیم. بعد از مرحوم شدن پدر و مادر، من هم تصمیم گرفتم هر سال یك یا دو بار به حرم مطهر مشرف شوم.
الحمد الله هر چه از امام رضا(ع) خواستم به من داده و من در قید و بند مال دنیا نیستم. آدم باید قلبش با خدایش صاف باشد. خدا و امام (ع) هم به او همه چیز خواهند داد و بزرگترین چیزى كه خدا به هر انسان مى دهد سلامتى است، والسلام.
در آن حال كه پیرمرد آخرین كلماتش را به پایان مى رسانید از جایش بلند شد، با احترام به طرف ضریح مطهر امام(ع) خم شد و سلامى دوباره به امام رضا(ع) داد و آرام، آرام عازم رفتن شد و به علامت خدا حافظى سرش را به طرف من تكان داد و رفت.
پیرمرد خمیده با خورجینى بر دوش، مى رفت تا خاطراتش را در رهگذر ایام جستجو كند، و آن هنگام كه بر درب خروجى حرم مطهر بوسه مى زد تا خارج شود انگار بوى وجود مادر و پدر زحمتكش و رنج كشیده اش را به مشام مى كشید، با خلوص نیتى راستین و امیدى سرشار، گامى استوار و عزمى راسخ، اگر چه پیرمرد بود و به ظاهر ناتوان، اما دریاى بود از انسانیت، صفا، مروت و مردمى و توفانى كه بر دشت خاطرات من غوغا كرد...
و رفت و رفت، تا از نظر ناپدید شد.

پنج شنبه 7/8/1388 - 11:52
دانستنی های علمی

عنایت امام

هاله از قداست در تمامى صورتش پیدا بود و عشق و ارادت و ایمان كامل به امامت و عنایت خاص حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) در واژه واژه كلامش مشاهده مى شد.
در حالى كه اشك چشمانش را پر كرده بود و بغض راه گلویش را مى فشرد از عنایت، لطف، عطوفت و مهربانى حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) حكایت مى كرد.
خانم اشرف ترابى، دختر آقا میرزا مهدى را مى گویم كه مادرش از سلاله پیامبر اسلام(ص) است و به همین مناسبت فخر السادات نام دارد. او به گفته خودش بیست و یك سال مربى قرآن بوده و در این مدت به تعلیم و تدریس این كتاب آسمانى سرگرم بوده است و قلبهاى شیفتگان قرآن را به نور آیات كتاب خدا روشن مى كرده است.
خانم ترابى، در دفتر شفایافتگان واقع در صحن آزادى حضور یافت و ماجراى شفا یافتن خود را به دست پر مهر امام رضا(ع) این گونه بیان كرد:
چندى پیش هنگامى كه بعداز ظهر خسته از كار روزانه به خانه برگشتم درد شدیدى در انگشت شصت پایم احساس كردم، این درد چند روزى ادامه داشت تا این كه انگشت پایم زخم شد.
دو سه روزى در خانه خودم به مداواى زخم پایم پرداختم ولى مداواى شخصى سودى نبخشید و روز به روز درد پایم شدیدتر و طاقت فرسا مى شد، سرانجام انگشت پایم چرك كرد و ورم پا تا بالاى زانویم را فرا گرفت به ناچار به سراغ دكترى كه الان نامش در خاطرم نیست رفتم و او پمادى را برایم نسخه نوشت از داروى پزشك نتیجه اى نگرفتم و روز به روز درد پا و ورم آن بیشتر مى شد.
پزشك مذكور دستور عكسبردارى از پایم را داد و هنگامى كه عكس پایم را براى دكتر بردم، گفت: استخوان پاى شما سیاه شده و باید قطع شود. این سخن دكتر مرا وحشت زده كرد، و در نهایت ناراحتى از مطب وى خارج شدم. آشنایان ما در تهران پزشكى دیگر را كه در رشته خود حاذق بود به من معرفى كردند.
پس از یك هفته انتظار موفق شدم به مطب دكتر راه یابم. هنگامى كه آقاى دكتر عكس پاى مرا دید با ناراحتى تمام بر سرم فریاد كشید حالا كه استخوان پایت سیاه شده به سراغ من آمدى؟ از من هیچ كارى ساخته نیست و تنها راه علاج بیمارى شما، قطع كردن پاى دردمند شماست و اگر در این كار كوتاهى و سهل انگارى كنیم ممكن است چرك پاى شما به قلب برسد كه در این صورت خطر مرگ شما را تهدید مى كند و از آن جا كه من چند روز دیگر عازم سفر به خارج از كشور هستم. فردا مبلغ سى هزار تومان به حساب من واریز كنید تا در بیمارستان نسبت به قطع پاى شما اقدام كنم، و اضافه كرد تأخیر در این كار باعث مرگ شما مى شود.
در نهایت دلگیرى و با كوهى از درد و غم، مطب دكتر را ترك كردم. وقتى از مطب دكتر خارج شدم به شوهرم گفتم: من هرگز اجازه نمى دهم پاى مرا قطع كنند. درهمان حال گوسفندى نذر مهمانخانه حضرت امام رضا(ع) كردم و دست توسل به دامان این امام مهربان و كریم زدم؛ امام بزرگوار و مهربانى كه آهوى درمانده و غمزده بیابانى را شفاعت كرد و از صیاد شیرافكن برایش امان نامه گرفت و صیاد به بركت وجود امام علیه السلام آهو را رها كرد تا دوباره در كنار بچه هایش به زندگى خود ادامه دهد. با خود مى اندیشیدم كه چنین امام مهربانى ، هرگز دست توسل مرا از دامان خود كوتاه نخواهد كرد. در پیشگاه حق تعالى از من شفاعت مى كند و مرا شفا مى دهد.
وقتى كه از مطب دكتر با آن خبر تلخ و وحشتناك به خانه آمدم، شب فراموش نشدنى و سختى را گذراندم. در طول شب از درد به خود مى پیچیدم و شدت درد من به حدى بود كه گمان مى كردم شب آخر عمرم است و سرانجام از شدت دردپا قلبم از حركت باز خواهد ایستاد، ولى با این حال با خداى خود زمزمه كردم كه:
اى خداى بزرگ!
مدت بیست و یكسال از عمرم را در راه آموزش قرآن به بندگان تو گذرانده ام و در همه عمرم چندان در حفظ حجاب خود كوشیده ام كه حتى كسى پاى مرا بدون جوراب ندیده است، و در همین حال كه از ته دل به درگاه خدا مى نالیدم درد شدید پا طاقتم را طاق مى كرد و گریه امانم را از كف برد.
دخترم مریم در كنار پسرم از شدت درد من مى گریست و هر چه مى خواستم او را از كنار خود برانم امكان نداشت. شب با همه سختى و ناگواریهایش به كندى مى گذشت و من در حالى كه از درد به خود مى پیچیدم، نفهمیدم چه وقت خوابم برد.
در خواب دیدم كه در اتاق من گشوده شد و دایى من كه از سادات رضوى است وارد خانه شد، سلام كردم و با گلایه گفتم: چه شده كه دایى عزیزم یادى از ما كرده است؟ دایى در جواب من گفت: مشهد بودم و به همین دلیل نمى توانستم به دیدار شما بیایم در این حال من در عالم خواب به او گفتم: بروید شما هم با آقا امام رضایتان.
دایى با ناراحتى انگشتش را جلوى دهانش بود و گفت: ساكت باش! گفتم: چرا ساكت باشم؟ گفت مگر آقا را نمى بینى؟ دایى جلو آمد و آهسته به من گفت: این آقا امام(ع) هستند كه به دیدن شما آمده اند.
ناگهان از خواب پریدم، وقتى به خود آمدم همه وجودم مى لرزید، هرچه در اتاق جستجو كردم دایى و امام رضا(ع) را نیافتم. خوب كه دقت كردم آقایى را با قدى بلند و چهره اى نورانى در حالى كه لباسى خاكسترى بر تن داشتند دیدم، ولى هر چه كوشش كردم صورت آقا در هاله اى از نور پنهان بود و من نمى توانستم چهره ایشان را به خوبى ببینم.
گفتم: دایى جان این آقا كیست؟ دایى جلو آمد و آهسته به من گفت: این آقا حضرت امام رضا(ع) هستند كه به دیدن شما آمده اند به احترام امام رضا(ع) از جا برخاسته و در برابر آقا ایستادم، در همین حال از شدت درد پا به زمین خوردم و ناگهان از خواب پریدم.
وقتى به خود آمدم همه وجودم مى لرزید و بدنم غرق عرق شده بود، هر چه در اتاق دایى و امام رضا(ع) را جستجو كردم، كسى را نیافتم جز دخترم كه در كنار بستر من خوابش برده بود. فردا صبح از دخترم مریم خواستم كه پانسمان پاى مرا عوض كند.
وى طشتى زیر پاى من گذاشت تا این كار را انجام بدهد. من در زمانهاى تعویض پانسمان پایم هیچ وقت دقت نمى كردم، ولى همین كه دخترم پاى مرا باز كرد در نهایت شگفتى فریاد زد! مادر انگشت پاى شما به مویى بسته بود و پاى شما غرق خون و چرك بود ولى الان هیچ نشانى از زخم و خون و چرك در پاى شما مشاهده نمى شود.
هنگامى كه شگفتى بیش از حد دخترم را دیدم از جاى خود بلند شدم تا وضع پایم را ببینم. وقتى چشمم به پایم افتاد، دیدم هیچ نشانى از جراحت و ناراحتى و درد در آن نبود. افراد خانواده اطراف من جمع شده و در حالى كه گریه امانم نمى داد ماجراى خوابى را كه دیشب دیده بودم برایشان نقل كردم. از آن شب تا به حال هیچ درد و ورم و ناراحتى در پاى خود احساس نمى كنم.
یاد آورى مى شود كه مجموعه مدارك پزشكى بانوى شفا یافته در آرشیو شفا یافتگان اداره امور فرهنگى آستان قدس رضوى موجود است.
پنج شنبه 7/8/1388 - 11:50
دانستنی های علمی

حضور به یاد ماندنى

شفایافته: محمد حشمتى
متولد 1354 سنقر
تاریخ شفا: 13 آبان 1374
نوع بیمارى: صرع
امامعلى، پدرى زحمتكش براى خانواده هشت نفرى اش بود.
او در روستاى "باولد" از حومه سنقر كرمانشاه زندگى مى كرد و از طریق كشاورزى بر روى زمین در روستا به امرار معاش مى نمود.
دستهاى پر آبله و چهره آفتاب سوخته اش گواه بر رنج و مرارت در عرصه كار و زندگى بود. غمى پنهان سینه ستبر او را در بر مى گرفت، سینه اى كه آماج توفان سهمگین و حوادث ملامت بار زندگى بود و جایگاه ذخیره صبر.
آرى غم او، محمد بود. فرزند 20 ساله اش كه از هشت سالگى به بیمارى صرع (غش) مبتلا گردیده بود. همه سختیهاى ناشى از كار را به جان مى خرید، اما وقتى به چهره پاره تنش كه مانند شمعى آب مى شد نگاه مى كرد. گویى كه او هم وجودش در معرض سوختن و ذوب شدن بود.
بیچاره محمد كه از رنج این بیمارى همچون درختى خشك و پژمرده در باغچه حیات زندگى ، نفسهاى كند خود را از ناى درون به عالم برون به سختى بر مى آورد و چشمان بى فروغش بر آینده اى مبهم و تاریك، دوخته بود. سر دردهاى پى درپى ، محمد را به ستوه آورده بود. به همه اینها، مشكلات نتوانست محمد را از مدرسه و تحصیل باز دارد.
دكترهاى زیادى محمد را معاینه كرده بودند. آزمایشها و نوارهاى مغزى و ... همه گواهى مى داد بر وجود بیمارى شدى صرع كه سالها در اعماق وجود او رخنه كرده و با دارو و درمان سر ناسازگارى داشت. محمد از دوران كودكى اش لذتى نبرد، همه چیز براى او بیگانه بود حتى یك لبخند.
پزشكان شهر او را مى شناختند و از مداواى او عاجز. دارو و درمان ... همه و همه براى محمد بى نتیجه بود. او تصمیم خود را گرفته بود. از همه طبیبان قطع امید كرده و قصد رفتن به مشهد و زیارت حضرت رضا(ع) را با خانواده اش در میان مى گذارد. گویى پدر و مادرش هم با او همدلند.
آرى ، او بهبودى خود را در پیش امامش جستجو مى كند؛ امام دردمندان و حاجتمندان، امام غریبان و بى كسان، امام رئوفى كه هیچ كس را ناامید از در خانه اش رد نمى كند. شب سیزدهم آبان ماه 1374 بود كه محمد زائر كوى رضا(ع) گردید، آبشار صفا بر نهر چشمانش جارى شد. شب از نیمه گذشته بود.
خواب همچون شبحى بر چشمان محمد وارد شد و او را مسحور خود نمود و پلكهاى او را بر هم مى دوخت. در خواب دید آقایى با لباس روحانى و عبایى سبز بر دوش به دیدنش مى آید و بر بالینش مى نشیند و مى گوید تو سرطان مغز دارى ساعت 3 بعد از ظهر چهارشنبه به كنار ضریح بیا و شفایت را از من بگیر.
از خواب بیدار مى شود، ضربان قلبش شدت مى یابد، در تفكر رؤیاى صادقانه اش غرق مى گردد، سرش را به زیر مى اندازد و راهى مسافرخانه مى شود. روز موعود فرا مى رسد، به داخل حرم مشرف مى شود، نزدیك ضریح مطهر مى رود و گوشه اى مى نشیند و عرض حاجت مى نماید، دل شكسته و محزون، اشك در چشمانش حلقه مى زند، پلكهایش بر روى هم مى افتد.
همان آقا را مى بیند كه به او مى گوید: بلند شو، بلند شو، بلند شو!
محمد مى گوید: نمى توانم.
آقا دست مباركشان را روى سرش مى كشند و با دست خود او را بلند مى كنند و مى فرمایند: برو و دو ركعت نماز زیارت شكر بخوان. محمد چشم مى گشاید، بدنش به لرزش افتاده، احساس عجیبى پیدا مى كند، گویى از ظلمت به نور رسیده است.
همه چیز برایش معنا مى گیرد. اویى كه زاییده رنج و محنت بود، اویى كه رفیق و مونسش درد بود، اویى كه در صفحات عمرش جز خاطره بیمارى و درد چیز دیگرى نداشت، اكنون نیرویى تازه در خود مى دید، زبان به حمد الهى باز مى كند و بر این كلام وحى ایمان مى آورد كه: انّ مع العُسرِ یُسراً .
و سپاس عنایت امام را دارد. امامى كه معدن جود و كرم است، و او در جوار نور، با دلى سرشار از عشق و ایمان به نماز مى ایستد و سجده شكر.

پنج شنبه 7/8/1388 - 11:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته